2514
پاکدینی @Pakdini کتابخانه پاکدینی @Kasravi_Ahmad اینستاگرام instagram.com/tarikhe.mashrute کتاب سودمند @KetabSudmand بوست https://t.me/boost/pakdini farhixt@gmail.com آغاز کانال t.me/tarikhe_mashruteye_iran/1
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 13ـ نامهی طباطبایی به عینالدوله
این در نیمههای اردیبهشت بود. مردم از برپا گردانیدن این نشست و از گفتههای وزیران در آن ، و از رفتاری که سپس با احتشامالسلطنه کرده شد ، بنومیدی افزودند ، و باز بدو سید و دیگر سران فشار آوردند. طباطبایی نامهای به عینالدوله نوشت که اینک آن را ، با اندکی کوتاهانیدن ، در اینجا میآوریم :
کو آنهمه راز و عهد و پیمان ـ مسلم است از خرابی این مملکت و استیصال این مردم و خطراتی که این صفحه را احاطه نموده است خوب مطلعید و هم بدیهی است و میدانید اصلاح تمام اینها منحصر است بتأسیس مجلس و اتحاد دولت و ملت و رجال دولت با علماء. عجب در این است که مرض را شناخته و طریق علاج هم معلوم و اقدام نمیفرمایید این اصلاحات عماً قریب واقع خواهد شد لیکن ما میخواهیم بدست پادشاه و اتابک خودمان باشد نه بدست روس و انگلیس و عثمانی. ما نمیخواهیم در صفحات تاریخ بنویسند دولت به مظفرالدینشاه منقرض و ایران در عهد آن پادشاه بر باد رفته ... خطر نزدیک و وقت مضیق و حال این مریض مشرف بموت است احتمال برء ضعیف در علاج چنین مریض آیا مسامحه رواست و یا علاج را بتأخیر انداختن سزاوار است بخداوند متعال و بجمیع انبیاء و اولیاء قسم باندکی مسامحه و تأخیر ایران میرود من اگر جسارت کرده و بکنم معذورم زیرا که ایران وطن من است اعتبارات من در این مملکت است خدمت من به اسلام در این محل است عزت من تمام بسته باین دولت است میبینم این مملکت بدست اجانب میافتد و تمام شئونات و اعتبارات من میرود پس تا نفس دارم در نگهداری این مملکت میکوشم بلکه هنگام لزوم جان را در راه این کار خواهم گذاشت ... امروز باید اغراض شخصیه را کنار گذارده محض خدا جان نثاری کرد این کار چرا به اسم فلان و فلان انجام گیرد وقت تنگ و مطلب مهم است و وقت خیالات نیست من حاضرم در این راه از همه چیز بگذرم شأن و اعتبار را کنار گذارده انجام این کار را اگر موقوف باشد باینکه در دولتِ منزلِ حضرتِ والا کفشبرداری و دربانی کنم حاضرم (برای ملت و رفع ظلم) حضرت والا را بخدا و رسول ... قسم میدهم بریزید آنچه در دامانست این مملکت و این مردم را اسیر روس و انگلیس و عثمانی نفرمایید. عهد چه شد قرآن چه ، عهد ما برای این کار یعنی تأسیس مجلس بود و الا ما به الاشتراک نداشتیم مختصراً اقدام در این کار فرمودید ما هم حاضر و همراهیم اقدام نفرمودید ، یکتنه اقدام خواهم کرد یا انجام مقصود یا مردن پروا ندارم زیرا اول از جان گذشتم بعد اقدام نمودم چیزی از عمر من باقی نمانده و از چیزی محظوظ نمیشوم پس حظم اقدام باین کار و منتها آمالم انجام این کار است یا جان دادن در این راه که مایهی آمرزش و افتخار خودم و اخلافم است این کار را بلند و اسمی برای خود در صفحهی روزگار باقی بگذارم این کار اگر صورت نگیرد بر ما لعن خواهند کرد چنانکه ما به اسلافمان خوب نمیگوییم باز عاجزانه التماس میکنم هرچه زودتر این کار را انجام دهید تأخیر این کار ولو یک روز هم باشد اثر سم قاتل را دارد فعلا دفع شر عثمانی نمیشود مگر باین مجلس و اتحاد ملت و دولت و رجال دولت و علماء نتایج حسنهی دیگر محتاج به بیان است فعلا بیش از این مصدع نمیشوم والسلم.
میباید نیک دید که در این نامه ، بجای «عدالتخانه» ، یاد «مجلس» و «اتحاد دولت و ملت» کرده میشود. راستی اینست که این زمان ، دو سید و همدستان ایشان ، یک گام دیگری بسوی پیش نهاده ، کمکم پرده از روی خواست آخرین خود ، که مجلس شورا و مشروطه میبود ، برمیداشتند.
یک چیز شگفت آنکه در تاریخ بیداری مینویسد : «عینالدوله چون نامه را خواند ، کلمهی «یکتنه» را که در این جمله میگوید : «یکتنه اقدام خواهم کرد» ، «یکشنبه» پنداشت ، و ترسید که روز یکشنبه شورش پیش آید ، و اینبود چند فوج سرباز را ، که در بیرون شهر لشکرگاه میداشتند ، بدرون شهر آورد ، و بنگهبانی ارگ و قراولخانهها برگماشت ، و بشاه گفت : «ملایان میخواهند روز یکشنبه بشورش برخیزند ...» ، و از آنسوی بمیان مردم نیز هیاهو افتاد که روز یکشنبه «جهاد» خواهد شد ، و عینالدوله بدو سید و دیگران پیامهایی از بیم و نوید میفرستاد. روز یکشنبه آمد و رفت ، و هیچ کاری رو نداد ، ولی مردم پی بردند که دولت از کوشندگان در بیم است ، و این بر دلیری آنان افزود.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 12ـ نشست در باغشاه
در این هنگام مظفرالدینشاه در باغشاه مینشست. عینالدوله روز سهشنبه دهم اردیبهشت نشستی در آنجا برپا کرد ، و از وزیران دربارهی عدالتخانه و بکار بستن دستخط شاه سکالش خواست. چنانکه گفتیم عینالدوله هیچگاه نمیخواست گردن بدرخواستهای کوشندگان بگزارد. گذشته از آنکه نمیخواست رشتهی فرمانروایی خودکامانه را از دست دهد ، چون خود مرد کمدانشی میبود ، از قانون و مجلس و اینگونه اندیشهها میرمید ، و آنها را دشمن میداشت. اینبود پافشاری در نپذیرفتن درخواستها میکرد. چیزی که هست نمیخواست همهی گناه بگردن او باشد و میخواست کسانی را نیز همباز گرداند. این نشست برای آن بود و از پیش به برخی وزیران سفارشها شده بود.
عینالدوله سخن را چنین آغاز کرد : «همه میدانید که اعلیحضرت پادشاه دستخط عدالتخانه را بیرون داده. من اگرچه دستور دادهام نظامنامهی آن را نوشتهاند و اینک بپایان میرسانند ، ولی خود ایستادگی نشان دادهام ، و کنون چون ملایان دست برنمیدارند و شبنامهها مینویسند ، شما ببینید آیا بهتر است دستخط را بکار بندیم ، یا ملایان را نومید گردانیم و با نیروی دولتی پاسخ دهیم؟..»
باشندگان همه خاموش ماندند. دوباره گفتگو را بمیان آورده پرسید.
احتشامالسلطنه پاسخ داد : «بهتر است دستخط را روان گردانید. زیرا اگر روان نگردانید دولت را بنزد مردم ارجی نماند. از آنسوی بنیاد عدالتخانه زیانی بدولت نخواهد داشت».
امیربهادر جنگ (وزیر دربار) گفت : «چنین نیست. برای دولت آن بهتر است که دستخط بکار بسته نشود. چه اگر عدالتخانه برپا گردد باید پسر پادشاه با پسر یک میوهفروش یکسان گردد. آنگاه هیچ حکمرانی نتواند «دخل» کند و راه «دخل» بسته شود».
احتشامالسلطنه گفت : «جناب وزیر دربار ، دیگر بس است ، «دخل» تا کی؟! ستم تا چند؟! تا چه اندازه مردم را خوار و نادار میخواهید؟!.. اندکی هم دلتان بحال توده سوزد. بیش از این مردم را از دولت رنجیده نگردانید ، علماء را دشمن شاه نسازید».
حاجبالدوله بسخن درآمده گفت : «اگر عدالتخانه برپا شود دولت نابود خواهد شد».
ناصرالملک وزیر اروپادیدهی مالیه گفت : «آری چنین است. هنوز در ایران هنگام برپا کردن مجلس نرسیده. عدالتخانه را با این دولت سازش نخواهد بود».
امیربهادر دوباره بسخن درآمده گفت : «جناب احتشامالسلطنه شما که از قاجاریان میباشید نباید خرسندی دهید که پادشاهی از این خاندان بیرون رود».
احتشامالسلطنه پاسخ داد : «پیشرفت دولت و فزونی نیروی او در همراهی و همدستی با توده است. امروز دولت را خوشبختی رو داده که توده خود دربند نیکیها گردیده. ارج این را بدانید ، و با توده دست بهم داده ببدیها چاره کنید ، و دولت را دارای آبرو گردانید ، قانونی بگزارید که همه پیروی کنند. دیگر ستمگری بس است ، شاه را بدنام نکنید ، دولت را رسوا نسازید».
امیربهادر رو به عینالدوله گردانیده چنین گفت : «احتشامالسلطنه میخواهد توانایی شاه را از میان برد».
احتشامالسلطنه گفت : «من آرزومندم پادشاه و «ولیالنعمة» خود را ، مانند امپراتور آلمان و انگلیس توانا بینم ، لیکن شما میخواهید او را همچون خدیو مصر و امیر افغانستان گردانید».
امیربهادر گفت : «من تا جان دارم نگزارم عدالتخانه برپا شود ، خوبست شما بروید در کشور آلمان ، و به امپراتور آلمان بندگی کنید. آقای من ، پادشاه من ، اینگونه بندگیها را دربایست نمیدارد».
گفتگو چون باینجا رسید عینالدوله رشته را بریده و چنین گفت : «من میباید ، این گفتگو را به اعلیحضرت بازنمایم ، و از خود شاه دستور خواهم».
بدینسان نشست بپایان رسید. عینالدوله میخواست مردم نگویند که او تنها ناخرسند است و نمیگزارد عدالتخانه برپا شود و همداستانی دیگر وزیران را هم بدانند ، و چون در این نشست احتشامالسلطنه ، پیروی از دیگران ننموده ، و هواخواهی توده نشان داده بود ، چند روز دیگر ، او را بدستاویز نگهبانی و سرکشی بکارهای مرزی روانهی کردستان گردانیدند. زیرا چنانکه خواهیم آورد ، در این هنگام سپاه عثمانی از مرز گذشته و یک رشته گفتگو و کشاکش درمیان میبود. مردم این را «دور راندن او از تهران» دانستند ، و این جایگاهی برای او در نزد آزادیخواهان باز کرد ، (چنانکه بیرون راندن سعدالدوله ، جایگاهی برای او باز کرده بود).
🌸
در ماه اسفند یک داستان دیگری رخ داد ، و آن بیرون کردن سید جمال واعظ از شهر بود. چنانکه گفتیم از شبی که داستان مسجد شاه رخ داد ، سید جمال در خانهی ناظمالاسلام نهان میزیست. ولی در آخرین شب درنگ کوشندگان در عبدالعظیم ، ناظمالاسلام با معینالعلمای اسپهانی او را برداشتند و به عبدالعظیم بردند ، چند ساعتی (نیمهنهان) در آنجا میبود ، تا همراه دیگران بشهر بازگشت و بخانهی خود رفت. ولی عینالدوله او را نیامرزیده ، و گاهی نامش را با خشم میبرد ، و اینبود سید جمال بیمناک میزیست. در آغازهای اسفند بود که نیرالدوله که پس از علاءالدوله حکمران تهران شده بود بحاجی شیخ مرتضا نامهای نوشت ، بدینسان که بهتر اینست سید جمال ، برای زیارت به مشهد رود ، و دررفت سفر او را هم من دهم. پیدا بود که عینالدوله میخواهد سید جمال را بیرون کند ، و این نخستین نمونهی بداندیشیهای او بود. طلبهها خواستند بشورند و نگزارند ، دو سید جلو ایشان را گرفتند. بهبهانی برای میانجیگری ، شیخ مهدی واعظ را نزد عینالدوله فرستاد ، ولی او نپذیرفت و چنین گفت : «محالست این خواهش آقا را قبول کنم. البته باید سید جمال دههی عاشورا را در تهران نباشد. چه مذاکرات منبری او باعث فتنه و آشوب خواهد گردید». سوگند خورد که اگر سید جمال نرود او را خواهم کشت ، ولی اگر خودش برود زبان میدهم که پس از عاشورا او را بازگردانم ، و شاه هزار تومان باو ، دررفت سفر میدهد.
بهبهانی ناگزیر شد بپذیرد و به سید جمال گفت روانهی قم گردد. در تاریخ بیداری مینویسد :
«آقا سید جمال گفت مقصود همهی ما ... فقط اینست که شاه مجلس شورا بدهد. من اگر بدانم مجلس دادن موقوف و منوط بکشته شدن منست با کمال رضا و رغبت و میل برای کشته شدن حاضر میشوم. آقای بهبهانی فرمود این لفظ هنوز زود است و به زبان نیاورید. فقط به همان لفظ «عدالتخانه» اکتفا کنید تا زمانش برسد».
باری روز دوشنبه سیام بهمن (26 ذیالحجه) سید جمال با پسر خود و با یک نوکر از تهران بیرون رفت و دههی عاشورا را در قم میبود ، تا سپس دوباره بازگشت. کوشندگان از پیشواز و نمایش بازایستادند ولی نوازش و مهربانی بسیار نمودند.
در دههی محرم عینالدوله «روضهخوانی» برپا کرد ، و خواستش این بود که خود علما یا پسران و خویشان ایشان را بسوی خود کشد ، و در اینباره از دادن پول هم بازنمیایستاد ، و کارکنان او با علماء یا پسران ایشان بآمد و رفت پرداخته بنرم گردانیدن ایشان میکوشیدند. ولی از اینها سودی نبود. عینالدوله میخواست میانهی دو سید جدایی اندازد ، و طباطبایی را بسوی خود کشیده بهبهانی را از میان بردارد. ولی مردانگی و نیکنهادی طباطبایی میدان نداد.
در این میان کوشندگان ، بداندیشیهای عینالدوله را دریافته ، و امید کم کرده ، و دوباره بکوششهایی پرداخته بودند. علماء ، بنام میهمانی ، هفتهای دو روز ، گرد هم آمده بگفتگو مینشستند. از آنسوی طلبهها دستههایی پدید آورده و نشستهایی برپا مینمودند ، و یکی از کارهای اینان بود که شبنامهها مینوشتند و با ژلاتین چاپ کرده ، و نهانی پراکنده میکردند.
بدینسان اسفند بپایان آمد ، و سال نوین 1285 ، که از سالهای تاریخی ایران خواستی بود فرارسید. مردم روزهای نوروز را درمیان بیم و امید بسر دادند.
در آخرهای فروردین یک شب نشستی میانهی عینالدوله با طباطبایی رخ داد ، و آن چنین بود که احتشامالسلطنه ، که از کسان نیکنام شمرده میشد و تازه از سفارت آلمان بازگردیده بود ، بخانهی طباطبایی آمد ، و با او سخن از عینالدوله و کارهای او بمیان آورد ، و چنین درخواست که طباطبایی ، دیدی با عینالدوله کند که دو تن تنها باهم نشینند ، و چنین باز نمود که گره کار ، از همین دیدار ، باز خواهد شد. شادروان طباطبایی گفتهی او را پذیرفت ، و شبانه در تاریکی بخانهی عینالدوله رفت ، و دو تن تنها باهم نشستند و بسخن پرداختند. عینالدوله قرآن خواست ، و بآن سوگند خورد که «من با مقصود شما حاضرم و قول میدهم که بهمین زودی مجلس تشکیل گردد. من خیال شما را مقدس میدانم ، و تاکنون که مسامحه کردم خواستم موانع را از جلو بردارم. اینک بشما قول میدهم که همین چند روزه عدالتخانهی صحیح برپا شود ...»
طباطبایی ، باین سوگند و پیمان ، دلگرم گردیده بازگشت. ولی در بیرون نشانی از این نوید دیده نشد ، و در همان روزها ، داستان نشست باغشاه پیش آمد که دانسته شد همهی آن سخنان دروغ بوده.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 7ـ رفتن کوشندگان به عبدالعظیم (تکهی یک از سه)
روز چهارشنبه بیست و دوم آذر (16 شوال) ، کوشندگان بآهنگ عبدالعظیم ، یکایک از تهران بیرون میرفتند. از علماء اینان بودند : بهبهانی با خاندان خود ، طباطبایی با خاندان خود ، حاجی شیخ مرتضا ، صدرالعلماء ، سید جمالالدین افجهای ، میرزا مصطفا ، شیخ محمدصادق کاشانی ، شیخ محمدرضای قمی.
اینان که در درشکه یا بروی اسب ، پی یکدیگر روانه میشدند ، دولت نخست میخواست نگزارد ، و نوکران امامجمعه و فراشان دولتی دم دروازه ایستاده ، و بجلوگیری میکوشیدند ، و اینبود کار بشلیک تپانچه و کشاکش انجامید ، و فراشان مدیرالذاکرین نامی را کتک زدند ، و چون بیم میرفت که آگاهی بشهر رسد و مردم دوباره بازار را ببندند ، عینالدوله دستور فرستاد که جلو نگیرند.
بدینسان کوشندگان از شهر رفتند و گروهی از دیگران نیز با آنان همراهی نمودند.
از اینسوی عینالدوله دستور داد که بازاریان را بباز کردن دکانها وادارند و اگر کسی باز نکرد دکانش را تاراج کنند. فراشان ببازار آمده و با زور دکانها را باز گردانیدند ، و یکی دو تن که ایستادگی مینمودند کالاهاشان بتاراج دادند.
عینالدوله میخواست با کوشندگان همه بیپروایی نماید و کارها را با زور پیش برد. پس از رفتن آنان با امامجمعه و حاجی شیخ فضلالله و دیگران بدهشهایی برخاست و کوششهای آنان را بیپاداش نگزاشت. مدرسهی خازنالملک و مدرسهی خانمروی ، که تولیت آنها با حاجی شیخ مرتضا میبود ، آن یکی را به ملا محمد آملی (که گفته میشد از نخست تولیت را او میداشته و حاجی شیخ مرتضا با زور ازو گرفته) داد ، و این یکی را به امامجمعه سپرد. ابنبابویه که تولیتش با صدرالعلماء میبود آن را هم به امامجمعه داد. مسجد و مدرسهی سپهسالار کهن که ازآنِ بهبهانی میبود این را هم بحاجی میرزا ابوطالب زنجانی داد. بدینسان هر یکی را با پاداشی خوشدل گردانید.
نیز در همان روزها بود که امامجمعه داماد شاه گردید. موقرالسلطنه که بآزادیخواهان پیوسته و ببدخواهی با شاه شناخته شده بود ، در زمان سفر بازپسین شاه به اروپا که محمدعلیمیرزا «نایبالسلطنه» گردید ، با دستور او موقر را گرفتند و نگهداشتند و با زور زنش را رها گردانیدند. ملایان این رهایی را زورکی دانسته و چنین میگفتند او را بشوهر دیگری نتوان داد و از حاجی شیخ فضلالله که رهایی در نزد او انجام گرفته بود بد میگفتند. این زمان او را به امامجمعه دادند و «عقد» را هم حاجی شیخ فضلالله خواند.
اینها پیشامدهای تهران است. اما در عبدالعظیم ، پس از رفتن کوشندگان بآنجا ، نخست طلبههای دو مدرسهی صدر و دارالشفاء (1) ، باآنکه تولیت اینها با امامجمعه میبود ، باک ننموده بآنان پیوستند ، و سپس طلبههای دیگری پیروی نمودند. از واعظان هم بسیاری بایشان پیوستند. از بازرگانان جز چند تنی نبودند. رویهمرفته دوهزار تن گرد آمدند.
روزها حاجی شیخ محمد یا شیخ مهدی واعظ بمنبر میرفتند و سخن میراندند. دررفت آنان را حاجی محمدتقی بنکدار و برادرش حاجیحسن ، از پولهایی که از بازرگانان و دیگران میرسید میدادند. چنانکه گفتیم هواخواهان امینالسلطان همراهی با اینان مینمودند ، و این هنگام پول نیز دادند. (بگفتهی براون سیهزار تومان دادند). از این گذشته ، برخی شاهزادگان و درباریان ، هر یکی بامید دیگری باینان گراییده و این هنگام نیز پول میفرستادند. سالارالدوله پسر شاه که این زمان حکمران کردستان میبود ، ولی بآرزوی ولیعهدی افتاده و حاجی میرزا نصرالله ملکالمتکلمین اسپهانی ، برای پیشرفت این آرزوی او به تهران آمده بود ، پولی داد که علماء میان خود بخشیدند ، و چنانکه در تاریخ بیداری مینویسد چهارصد تومان به طباطبایی رسید. براون نوشته محمدعلیمیرزا هم پول فرستاد ، ولی ما از آن آگاه نیستیم.
روز بروز بشمار و شکوه اینان میافزود ، و یک کار شگفت این بود که شیخ مهدی پسر حاجی شیخ فضلالله ، از پدرش رو گردانیده و با چند تن باینان پیوست.
پابرگی :
1ـ مدرسهای در روبروی جلوخان مسجد شاه میبود که اکنون بخیابان افتاده.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 6ـ پیشامد مسجد شاه (تکهی دو از دو)
بدینسان امامجمعه نقشهی خود را بکار بست ، و یک نیکی برای دولت و عینالدوله کرد. کسان او پراکنده میساختند ، که دو سید و دیگران را کتک زدهاند. من نامهای دیدم که یکی از پیرامونیان حاجی شیخ فضلالله بدیگری مینویسد ، و در آن ، این پیشامد را ، یک فیروزی برای خودشان شمارده و چنین مینویسد : «امامجمعه طاقت نیاوردند ، حکم فرمودند که سید جمال واعظ را از منبر کشیدند ، و بنای کتک زدن و چوب زدن را گذاشتند. در این بین جناب آقا سید عبدالله و جناب آقا سید محمد و آقا سید احمد و سایرین هم کتک وافری خوردند» ، ولی اینها دروغ است ، و هنوز صدها کسانی از آنان که در آن شب ، در آن هنگامه بودهاند زنده میباشند و داستان را میدانند.
شادروان بهبهانی را که بیرون بردند بمدرسهی خان مروی رفت ، و صدرالعلماء و کسانی هم بسر او گرد آمدند. از اینسوی سید جمالالدین افجهای و حاجی شیخ مرتضا و دیگران بنزد طباطبایی آمدند. در این میان هواداران امینالسلطان ، که سودی از پشت سر این کوششها برای خود امید میداشتند ، بتلاش برخاسته و بنزد بهبهانی و طباطبایی میآمدند ، و پشتگرمیها میدادند.
تهران یک شب تاریخی میگذرانید ، امشب در صد جا نشستها میبود و همه اندیشهی فردا را میکردند. بکوشندگان شکستی رسیده ، و پیدا بود که عینالدوله و همدستان او ، فیروزی خود را دنبال خواهند کرد و فردا هم داستانهایی رخ خواهد داد ، و باز پیدا بود که با آن ناتوانی ، اینان را تاب ایستادگی نخواهد بود.
شادروان طباطبایی یک راه بسیار بجایی اندیشید ، و آن اینکه فردا در شهر نمانند و به عبدالعظیم پناهند ، و با کسانی که در خانهاش میبودند چنین گفت : «اکنون که باینجا رسید کار را یکسره گردانیم ، و آن را که میخواستیم سه ماه دیگر کنیم جلو اندازیم. ما اگر فردا در شهر بمانیم عینالدوله ، امامجمعه و مردم را بکار برانگیزد ، و باشد که میانهی کسان ما با کسان امامجمعه زد و خورد پیش آید ، و آنگاه هنگامهی حیدری و نعمتی و جنگ دو کوی برپا گردد ، و خواست ما از میان رود. از آنسوی پای بازرگانان درمیانست. ما اگر بآنان پشتیبانی ننماییم ، که شاینده نخواهد بود ، و اگر نماییم خواهند گفت ما میخواهیم قند ارزان گردد و ملایان نگزاردند ، و باین بهانه بهای خوردنیها را بالا خواهند برد ، و ببهانهی ایمنی شهر و جلوگیری از آشوب ، بسیاری را گرفته و از شهر بیرون خواهند گردانید. پس بهتر است چند روزی در شهر نباشیم و به عبدالعظیم برویم».
باشندگان همگی این را پذیرفتند ، و به بهبهانی پیام فرستادند ، و باین آهنگ بازماندهی شب را بسر دادند. سید جمال واعظ میبایست پنهان باشد و رو ننماید. شبانه او را ناظمالاسلام کرمانی (نویسندهی تاریخ بیداری ایرانیان) بخانهی خود برد.
حبلالمتین که هوادار عینالدوله و ستایشگر او میبود ، و برادر دارندهی آن ، سید حسن در تهران خود را بعینالدوله بسته و برای او میکوشید ، در برابر این داستانها که از یک ماه باز ، در تهران ، پی هم رو میداد ، بخاموشی گراییده است ، و پس از چند ماه که ناگزیر شده آن را بنویسد ، از زبان «آگاهینگار» تهران خود (که بیگمان همان برادرش بوده) ، نکوهشهای بیخردانهای از علماء میکند ، و چون بداستان همین پیشامد میرسد ، چنین میآورد :
👇
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 6ـ پیشامد مسجد شاه (تکهی یک از دو)
چنانکه گفتیم بازرگانان تهران را ، با دو سید و همراهان ایشان پیوستگی میبود ، و در کوششهای آنان همدستی مینمودند ، و بیاری همدیگر پشتگرمی میداشتند. اینبود ، چنانکه دُژرفتاری علاءالدوله و چوب زدن بپای حاجی سید هاشم و دیگران را شنیدند ، هنگام پسین بود که بازارها را بسته و رو بمسجد شاه آوردند ، و در آنجا بشور و هیاهو برخاستند ، و بیگمان این با آگاهی دو سید میبود.
آن روز بدینسان گذشت. شباهنگام امامجمعه کسانی از سران اینان را بخانهی خود خواند ، و بآنان مهربانی نمود و همراهی نشان داد و چنین گفت : امروز هنگام پسین بود که بازارها را بستید ، و بسیاری از مردم از چگونگی آگاه نشدند. فردا باز بازارها ببندید ، و علما را بمسجد آورید تا بهمدستی کاری پیش رود.
بازرگانان این کار را خواستندی کرد ، ولی از این گفتههای امامجمعه بدلگرمی افزودند ، و فردا بازارها را باز نکرده ، و باز در مسجد شاه انبوه شدند ، و هنگام پسین دنبال علماء فرستادند ، و جز از حاجی شیخ فضلالله که رو ننمود ، دیگران را کشیده و بمسجد آوردند ، و امامجمعه نیز میبود و با همگی دلگرمی مینمود.
چنین پیداست که این میخواست رسوایی بر سر دو سید آورد و رشتهی کوششهای آنان را گسیخته گرداند ، و این آهنگ خود را به عینالدوله هم آگاهی داده بود. همین را نوشتهاند ، و گزارش داستان نیز آن را میرساند. امامجمعه و حاجی شیخ فضلالله و دیگران ، پیش افتادن دو سید و دلبستگی یافتن مردم را بآنان برنمیتافتند ، و در جهان همچشمی که میان این گروه بودی ، چنین پیشرفتی بآنان بسیار گران میافتاد. اینبود از دشمنی و بدخواهی خودداری نمیتوانستند.
از این گذشته ، امامجمعه را با بهبهانی کینههایی درمیان میبوده که داستان آن را در تاریخ بیداری نوشته.
پس از همهی اینها ، همکاری با صدراعظم کشور و دوستی با وی ، نتیجههای بزرگی را درپی توانستی داشت ، و خواهیم دید که امامجمعه به چه سودی از این راه رسید.
حاجی شیخ فضلالله از درون کار آگاهی میداشت ، و اینبود رو پنهان نمود و بمسجد نیامد. ولی دیگران آمدند و باهم نشسته و گفتگو کرده ، و چنین نهادند که بکیفر دُژرفتاری علاءالدوله برداشته شدن او را از حکمرانی تهران بخواهند. نیز از شاه درخواست کنند که «مجلسی» برای رسیدگی بدادخواهیهای مردم برپا گرداند. دو سید و همراهان ایشان نیک میدانستند که عینالدوله اینها را نخواهد پذیرفت ، و خواستشان جز نبرد با او و شورانیدن مردم نمیبود.
چون چنین نهادند خواستند واعظی بمنبر رود و این را بمردم بازگوید. سید جمالالدین اسپهانی از چند هفته باز به تهران آمده و در مسجد شاه بمنبر میرفت ، و او نیز دلسوزی بتوده مینمودی و سخنان سودمند میگفتی ، و از عینالدوله و دیگران آزردگی مینمودی. از اینرو او را برگزیدند که بمنبر رود. سید جمال نمیپذیرفت. امامجمعه پافشاری نمود ، و خود دستور داد که چگونه سخن را آغاز کند ، و چه گوید ، و رشته را تا بکجا رساند. برخی از باشندگان ، از این همدستی امامجمعه با دو سید ، و پروای او بکار مردم ، و باینگونه دلسوزی نمودنش ، بدگمان شدند و به بهبهانی گفتند : چنین مینماید این ، خواست دیگری در دل میدارد ، و میباید هوشیار بود. بهبهانی بیپروایی نموده گفت : آنچه خدا خواسته است خواهد شد.
نزدیک بآغاز شب بود که سید جمال بمنبر رفت ، و بشیوهی واعظان آیهای را از قرآن عنوان کرد و سپس چنین گفت : این آقایان که اینجایند پیشوایان دین و جانشینان امامند ، و همگی باهم یکدست شدهاند و میخواهند ریشهی ستم را براندازند. تودهی اسلام و همهی علماء با اینانند ، و هر یکی از علماء که در اینجا نباشد ، اگر با اینان همراه نیست ، ناهمراهی او تنها ، زیانی نخواهد داشت (خواستش حاجی شیخ فضلالله بود). سپس دُژرفتاری علاءالدوله را با بازرگانان یاد کرده سخن را باینجا رسانید که گفت : «اعلیحضرت شاهنشاه اگر مسلمان است با علمای اعلام همراهی خواهد فرمود و عرایض بیغرضانهی علماء را خواهد شنید ... و الا اگر ...» (1)
امامجمعه نگزاشت سخنش را دنبال کند و بیکبار بانگ برآورد : «ای سید بیدین ، ای لامذهب ، بیاحترامی بشاه کردی. ای کافر ، ای بابی ، چرا بشاه بد میگویی؟...»
👇
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 4ـ ویران کردن سرای بانک (تکهی سه از سه)
این گروه چون فرارسیدند ، طلبهها و بستگان آقایان و کسانی که برای این کار بسیجیده شده بودند ، دست یازیدند و بکندن و انداختن سرای پرداختند. مردم چون چنین دیدند نایستادند ، و چه مرد و چه زن ، و چه خُرد و چه بزرگ ، رو بویران ساختن آوردند. شور و هیاهوی شگفتی پدیدار گردید ، و کوتاهسخن آنکه دو ساعت نکشید که همهی آن بنیاد را برانداختند ، و جز آجر و تیر و افزارهای پراکنده و درهم ، نشانی از آن بازنگزاردند.
کسانی گفتهاند ، میرزا مصطفا بچهل تن مرد ، و بیست زن ، به هر یکی سه تومان مزد داده و برای این کار آماده گردانیده بود.
بدینسان دو سید و همدستان ایشان ، با زور همدستی و پاکدرونی ، گفتهی خود را پیش بردند. جلوگیری از آبادی و ویران کردن یک سرای نوساز ، خود نه چیزیست که ما بنیکی ستاییم. ولی در این پیشامد ، و در این راه کوششی که دو سید بنام تودهی ایران پیش گرفته بودند درخور ستایش است.
این کار به ارج و نیروی ایشان افزود و تکان دیگری بمردم داد. از آنسوی بحاجی شیخ فضلالله که فروشندهی زمین ببانکْ او میبود ، و خود همچشم و هَماورد بزرگ دو سید شمرده میشد ، بسیار برخورد ، و از جایگاهش نزد مردم بسیار کاست. همچنین دیگر ملایان از دیده افتادند.
بانک بدولت گله نوشت و داد خواست ، و گفته میشد بیستهزار تومان در ساختمان بکار برده بوده. شاه دستور داد زیان او را بپردازند ، و بعلماء کاری ندارند.
کوشندگان رشتهی کوشش از دست نهِشتند ، و در آن چند روز که از رمضان بازمانده بود ، باز در منبرها بدگویی از خودکامگی و بیپروایی عینالدوله ، و از ستمگری حکمرانان شهرها کردند.
دُژرفتاری و بدخواهی نوز و دیگر بلژیکیان ، و ستمگری شعاعالسلطنه در فارس و چوب زدن ظفرالسلطنه بپاهای حاجی میرزا محمدرضا در کرمان ، عنوانهایی بود که پیاپی بمیان میآمد.
در این میان در قزوین هم داستانی رو داد ، و آن اینکه حکمران با یکی از ملایان بدرفتاری نمود. همچنین در سبزوار چنین کاری پیش آمد. اینها نیز بفهرست افزوده گردید.
🌸
ارمغان یکی از خوانندگان بمناسبت روزبه مشروطه
Читать полностью…
✴️ روزبه مشروطه ✴️
(بخش پنجم)
🔶 برای پیشرفت یک حقیقت باید با هرچه با آن ناسازگارست نبرد کرد ــ 1
کسروی شرط پیشرفت یک حقیقت (مثلاً معنی دمکراسی) را آن میداند که با هرچه با آن ناسازگارست نبرد کنند. او از آلودگیها و گمراهیهایی که مانع دمکراسی و زندگانی سرفرازانه است چشم نمیپوشد. از کنار آنها نمیگذرد. بیش از دیگران به آنها توجه دارد زیرا این نکتهی بسیار مهمیست. در این زمینه اندیشه و کوشش او منحصر بفرد است. ما کس دیگری را نمیشناسیم که بفرض به آلودگیها و گمراهیهای مردم توجه کرده باشد و آنها را زیانمند و ویرانگر بداند (مثلاً مارکس که دین را افیون ملتها میشمارد) ، مبارزه با آنها را از ضروریات بداند و در دستور کار خود قرار دهد و چنان نبرد سهمگینی را علیه آنها آغاز کرده باشد.
هستند کسانی که چنین نبردی را «افراط» شمارده به کسروی ایراد گرفتهاند. چون شما بدآموزیهای زهرآلود و غیرتکُشی که در کتابها و دیگر نوشتهها هست به آنها نشان دهید و از زیان آنها به مردم بگویید ، خواهند گفت : «آنها همه حرف است و حرف باد هواست (تأثیری ندارد)». به این ترتیب میخواهند وانمایند که از آنها زیانی نخواهد بود و نباید آنها را جدی گرفت.
اینان هیچ توجه نمیکنند که بدآموزیها و حقایق هرچند از جنس «سخن» است ، هر دو یک رشته «اندیشه»اند. یک زیان بدآموزیها یا گمراهیها اینست که آنها با حقایق زندگی نمیسازند. مثلاً یک رشته از حقایق زندگی مردم را به کوشیدن و توجه به میهن برمیانگیزد و از آنسو ، یک رشته از بدآموزیها از کوشش و دوراندیشی انتقاد کرده باعث سستی عزمها و ارادهها میگردد. باید دانست اندیشههای متضاد مغز را آشفته میسازد. آن موسیقی است که اگر کسی روزانه بیست سی قطعه هم بشنود زیانی به او نرسد. اندیشه چنین نیست ، چند اندیشهی ضد هم میتواند خرد را بیکاره گرداند. اینست نبرد با بدآموزیها راه را برای آشنایی با حقایق زندگی هموار میکند و به جهت جلوگیری از هدر رفتن نیروهای مغزیِ مردم (سرمایهی انسانی) بسیار لازمست.
باید دانست کسروی کسی نبود که به کاری برخیزد که دلیل کافی برایش نباشد. در زیر دلیلهای او را خواهیم دید. خوانندگان از درازی سخن رنجیده نشوند. سخن باریک است و نیازمند دقت و اندیشهی بسیار میباشد.
«... میخواهیم رابطهای که میانهی آن اندیشههای پراکنده با بدبختیها و درماندگیهای ایرانیان است روشن گردانیم.
این بدبختیها و درماندگیها چه ربطی باندیشههای پراکنده دارد؟!.. مگر اندیشه هم میتواند یک تودهي بزرگی را بدینسان درمانده گرداند؟!. برای دانستن اینها باید چند چیز را بدیده گرفت :
1) «سرچشمهي کارهای آدمی مغز اوست». شما را به هر کاری مغزتان وامیدارد. مرکز اراده مغز است.
2) «مغز تابع اندیشههاییست که در آن جا گیرد». مثلاً فلان پیرهزن بزیارت سقّاخانه میرود و نذر بآنجا میبرد ، ولی شما بآن ریشخند میکنید و اگر بدستتان افتاد آن سقاخانه را ویران خواهید کرد ـ این تفاوت از آنجاست که در مغز او اندیشههای دیگر است و در مغز شما اندیشههای دیگر. اگر بآن زن هم حقایق را یاد داده بگوییم این سقاخانهها هیچکارهي جهان است. اینها نه تنها به بیماران شفا نتواند داد ، بلکه سالانه صدها کسان را مبتلای بیماری میگرداند ـ وقتی که اینها را باو یاد دهیم ، خواهید دید دیگر او نیز بزیارت سقاخانه نمیرود و بلکه باید گفت نمیتواند رفت. دیگر ارادهای که او را بتکان آورده بسوی سقاخانه روانه گرداند نیست.
3) «اندیشههای ضد هم مغز را از کار اندازد». چون دانستیم مغز تابع اندیشههایی است که در آن جا گیرد باید بآسانی بپذیریم که اندیشههای ضد هم مغز را از کار میاندازد. زیرا این اندیشهها هر یکی آن را بکار دیگری وادارد و آن درمیانه درماند. درست بدان میماند که به یک ترنی دو لوکومتیو ببندند که یکی از جلو باین سو کشد و دیگری از پشت بآن سو. و پیداست که ترن درمیان آن دو بیکاره خواهد ماند.
شما اگر در سر یک سهراهی بایستید و یک کسی بآنجا رسیده بپرسد : «راه فلان اداره کدامست؟.» و شما خود یک راهی نشان دهید و رفیقتان راه دیگری را ، خواهید دید که آن شخص درمانْد و نتوانست بهيچ یکی از آن دو راه روانه گردد. از این آزمایش صدها نمونه توان پیدا کرد.
اگر شما این سه مقدمه را نیک اندیشید و باهم بسنجید رابطهای را که درمیان اندیشههای ضد هم و پریشان با درماندگیهای ایران است بآسانی خواهید دریافت. این اندیشهها مغزها را از کار انداخته و ارادهها را سست گردانیده ، اینست یک تودهی بزرگی را درمانده و بیچاره گردانیده. این چیزیست که خودتان بآسانی توانید دریافت. با این حال ما باز هم دلیلهایی یاد میکنیم :
👇
«كنون ما اگر «وحدت ملی» یا «یگانگی توده» میخواهیم باید با همهی اینها نبرد كنیم و همهی اینها را از میان برداریم. گذشته از اینها باید اندیشه و آرمان یكی باشد. مردم را بهمدیگر جز اندیشه و آرمان نبندد. صد تن یا هزار تن كه در یكجا گرد آمدهاند شما اگر بخواهید آنان را یكی گردانید با زنجیر یا طناب كه بهم نخواهید بست ، و باید همهی ایشان را دارای یك اندیشه و یك آرمان (مقصد) گردانید. وگرنه از هم جدا و پراكندهاند ، اگرچه در یكجا باشند و اگرچه با زبان دعوای یگانگی[=اتحاد] كنند». (پرچم روزانه 11/12/1320)
(دنبالهی این گفتار فردا خواهد آمد)
🔶 نامهی یکی از خوانندگان و نگارهای که همراه آن فرستاده
به نام پاک آفریدگار
درود بر همه آزادی خواهان ایران
من اغلب درباره تاریخ ایران فکر میکنم و با خود میگویم چه چیز باعث شد این کشور به این حال و روز بیفتد چه چیز بیشتر از همه در شکل دادن این کشور دخیل بوده آیا دین اسلام، حمله اعراب باعث بدبختی ایران بوده این چرخش تاریخی که در ایران میبینیم از کی آغاز شده از کی بوده که این سرزمین به این حال و روز افتاده اصلاً چرا ما در بین ملل خوشبخت عالم جایی نداریم چرا همیشه از زندگی ناله میکنیم اما نمیدانیم چگونه حال خود را تغییر دهیم برای من هم این پرسشها شکل گرفته بود تا وقتی که با کسروی آشنا شدم و این روشنفکر روشنگر را شناختم.
من فهمیدم حمله اعراب و دین اسلام باعث بدبختی ما نبودند هرچند اسلام امروز دیگر مانند گذشته پاک نیست آن چیزی که امروز حال ما را ساخته بیشتر از همه جنبش مشروطیت و علل ناانجام ماندن آن است یعنی در سال ۱۲۸۵ ایرانیان به فکر آزادی حکومت قانون و اصلاحات اجتماعی و فرهنگی بودند میخواستند یکی از ملل پیشتاز جهان باشند اما نشد آیا ایرانیان شایستگی نداشتند؟ یا نیروهای مغزیشان از سایر ملل کمتر بود آخر دلیلش چه بود؟ چرا ایرانیان موفق نشدند؟ امروز پس از ۱۱۷سال از امضا شدن فرمان مشروطیت ما ایرانیان همچنان به دنبال آزادی هستیم همچنان میخواهیم یکی از ملل پیشرو جهان باشیم خوب آیا راهش این نیست که اول بفهمیم چرا در گذشته شکست خوردیم ؟
کسروی از ۱۶ سالگی با مشروطه و فکر آزادی آشنا شد و تا پایان عمر فرزند انقلاب مشروطه باقی ماند و از آن پاسداری کرد قهرمانان واقعی آن را شناساند و دشمنان آن را سرزنش کرد حتی زمانی که در اروپا دیکتاتور یها روی کار می آمدند مانند هیتلر،موسیلینی و.... و به او میگفتند که مشروطه قدیمی شده است و شیوه حکومت همان چیزی است که هیتلر و امثال آن میگویند کسروی در پاسخ میگفت شیوه حکومت و مشروطه بازیچه بچگان نیست که قدیمی شود یا از روی هوس از آن سیر شویم مشروطه بهترین شکل حکومت و آخرین نتیجه اندیشه آدمی است.
کسروی در مطالعاتی که در تاریخ ایران و مشروطه کرده بود به این نتیجه رسید که علت ناانجام ماندن انقلاب مشروطه بیشتر از همه به خاطر ناآگاهی و اندیشه مردم ایران است او میگفت مشروطه بیشتر از برپا کردن مجلس و قانون اساسی و دولت است مشروطه یعنی شایستگی توده برای سررشته داری اوضاع کشور تا توده مردم شایسته نباشند یک نفر پیدا میشود که به آنها فرمان براند کسروی میدانست مهمترین علت نادانی در ایران کیشهای پراکنده آن است پس با همه آنها به نبرد پرداخت و زیا نهای آنها به زندگانی را شمرد از همه آنها مهمتر دستگاه ملایان و کیش شیعی بود کیشی که از بنیاد به آزادی، حکومت قانون و مشروطه مخالف است پس کسروی زیان و خطر آن را هشدار داد افسوس که فریاد هشدارهای او را کمتر کسی شنید.
کسروی همیشه به دنبال آزادی، گسترش تفکر و اندیشه در ایران بود میخواست اندیشههایمان یکی کنیم تا آزادیمان را حفظ و به دست آوریم .او در کتاب سوزان از یارانش میخواست که کتابهای زیانمند خود را بسوزانند که این کار کاملاً آزادانه بود اما کسانی که با کسروی و یارانش بدرفتاری کردند همیشه هم قانون را زیر پا گذاشتند هم به آزادی دهن کجی کردند فقط برای آنکه برای ملایان که دشمن آزادی هستند دم تکان دهند یا بدخواهی خود را به این کشور انجام دهند.
کسروی همیشه میگفت پیروان کیشها از کیش خود بیخبر هستند پس بگذارید آنها کیش خود را بشناسند و در انجمنی سران هر کیش دلیلهای خردمندانه برای کیش خود یاد کنند تا بعد مردم از روی آن دلیلها داوری کنند اما خب بدخواهان با انگ توهین به دین و اسلام خواستند او را خاموش کنند و اما غافل از اینکه پیشرفت جهان و آزادی خاموشی بردار نیست حتی اگر چند گاهی جلوی آن را بگیرند
امروز که ما میدانیم این کیشها و دستگاه ملایان سراپا زیان است کاری را که باید انجام میدادیم تا به آزادی برسیم امروز باید انجام بدهیم و این کیش سرپا زیان را براندازیم و به جای آن خرد ، حکومت قانون و آزادی را جایگزین کنیم.
خسرو فرزانه 13 مرداد 1402
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 4ـ ویران کردن سرای بانک (تکهی یک از دو)
در این میان یک داستان دیگری در کار رو دادن میبود. چگونگی آنکه بانک روس ، جای یک مدرسهی ویرانه ، و یک گورستان کهنه را درمیان شهر خریده ، و در آنجا سرای بلند و استواری برای خود میساخت ، و طباطبایی و همدستان او ، از این ناخشنودی مینمودند ، و درمیانه گفتگوها میرفت.
کسانی که بکوچههای کهن تهران آشنایند ، میدانند که در پشت بازار کفشدوزان ، مسجدی بنام مسجد خازنالملک ، و یک امامزادهی ویرانهای بنام «سید ولی» میباشد ، و درمیان آنها و بازار کفشدوزان یک جای تهی هست. در اینجا در شصت و هفتاد سال پیش ، یک مدرسهای بنام «مدرسهی چال» ، و یک گورستانی بوده است ، کمکم مدرسه رو بویرانی میآورد و از طلبه تهی میشود ، و سرانجام جایگاه ذغالفروشان میگردد. گورستان نیز چون دولت از خاک سپردن مردگان در درون شهر جلو میگیرد بیکاره میماند. کسانی از مردم میرفتهاند ، و از علماء ، کمی از آن پیرامونها را میخریدهاند و برای خود خانه میساختهاند و علماء بنام اینکه «موقوفات» از کار افتاده را میتوان فروخت و از بهای آن ، «موقوفات» کارآمد دیگری پدید آورد ، از فروختن و قباله دادن بازنمیایستادهاند.
در این زمان ، بانک استقراضی روس ، چون جایی برای ساختن سرای درمیان شهر میخواسته کسانی یادآوری میکنند که میتوان این زمین تهی را از علماء با پول خرید. بانک مستشارالتجار نامی را بمیان میاندازد که آن زمین را بخرد. نخست بنزد طباطبایی میآیند. او پاسخ میدهد : اینجا «موقوفه» است ، و گورستان مسلمانانست ، نتوان اینجا را خرید ، و نتوان مردگان را از زیر خاک بیرون ریخت و بجای آن سرایی ساخت. چون از او نومید میشوند بنزد حاجی شیخ فضلالله میروند ، و او از فروش خودداری نمیکند ، و مدرسه و گورستان را ، به بهای هفتصد و پنجاه تومان بمستشارالتجار میفروشد ، و او ببانک وامیگزارد. خانههایی را که در پیرامون آنجا کسانی ساخته بودند نیز میخرند ، و بکندن و انداختن و بنیاد نوینی گزاردن میپردازند.
طباطبایی و همدستان او ناخشنودی مینمودند ، و کندن گورستان بمردم نیز گران میافتاد.
در تاریخ بیداری مینویسد : طباطبایی برییس بانک پیام فرستاد : «زمین قبرستان و مدرسه را خراب کردن بهیچ قانونی مشروع نیست. نخواهم گزاشت که این زمین در تصرف شما بماند و عمارت بنا کردن در این مکان تضییع پول خودتانست». او پاسخ داد : «من از مستشارالتجار خریدم ، و او نوشتجات معتبر دارد».
سپس طباطبایی نامهها به مشیرالدوله وزیر خارجه ، و مشیرالسلطنه وزیر داخله ، نوشت و ناخشنودی خود و مردم را از پیشامد ، و زیانهای آن را بازنمود ، و آنان هر دو پاسخ دادند : زمینی است یک بستهی بیگانه ، با دست یکی از علمای بزرگ خریده ، و وزارت خارجه هم آن را براست داشته ، و دیگر نه دولت و نه دیگری را جای سخنی بازنمانده ، و رونویس قبالهای را که از حاجی شیخ فضلالله گرفته شده بود نزد طباطبایی فرستادند. او دوباره پاسخ داد : این خرید و فروش «خلاف شرع» بوده ، و ما ببانک از پیش آگاهی دادهایم.
بدینسان سخنها میرفت ، و آوازهی داستان به نجف نیز رسید ، و برخی علمای آنجا هم ناخشنودی نمودند. لیکن بانک پروا نمینمود ، و دویست تن کمابیش کارگر و گِلکار گزارده ساختمان را بالا میبرد.
طباطبایی چند بار این گفتگو را بمیان آورد ، و گله و بدگویی نمود ، و راستی آن بود که اینان از پیشامد فرصت جسته میخواستند یک تکان دیگری بمردم دهند ، و یک گام دیگری در راه اندیشهی خود پیش روند ، و میتوان پنداشت که آمدن بهبهانی بخانهی طباطبایی (در شب 25 رمضان) و آن گفتگوی پنهان نیز ، در این باره بوده.
بانک سرگرم بالا بردن ساختمان ، و اینان سرگرم نقشهکشی برای برانداختن آن میبودند.
در این کارهای بهبهانی و طباطبایی ، یکی از کوشندگان کارآمد ، شادروان میرزا مصطفا آشتیانی (پسر کوچک میرزای آشتیانی) میبود. این جوان ، بسیار زیرک و هوشیار و کاردان میبود ، و دست بازی میداشت ، و در سَهانیدن مردم و واداشتن آن بکار ، جُربُزهی نیکی از خود نشان میداد ، و چون مسجد خازنالملک و مدرسهی آن ، در پهلوی همان سرای نوساز بانک ، در دست خاندان اینان میبود ، و طلبههای آنجا ، و همچنان مردم آن پیرامونها ، بستگی بخاندان اینان میداشتند ، در این پیشامد نیز ، بیش از همه پای آن جوان درمیان میبود ، و بیشتر کوشش را او میکرد.
🌸
🔶 جشن و شادی اساسی ما آن روزی خواهد بود که ...
🌹
✴️ روزبه مشروطه ✴️
(بخش دوم)
یکی از راستیها (یا حقایقی) که کسروی بمیان میآوَرَد و میخواهد ایرانیان بر سر آن هماندیشه و همباور شوند ، موضوع حکومت و شیوهی آنست. از میان شیوههای کشورداری کسروی از مشروطه یا دمکراسی دفاع میکند. مشروطه را بمعنی عام دمکراسی در نظر میگیرد (چه در کشور پادشاه باشد چه رئیسجمهور).
معنی درست مشروطه را شرح دادن و کوشش به دست یافتن به آن خواهناخواه به «پراکندهاندیشی» ایرانیان ربط پیدا میکند. پراکندهاندیشی و پراکندگی چیست و چه زیانی دارد؟!
🔸«ما امروز دردهایی داریم که باید پیش از همه بچارهی آنها پردازیم ، و بدترین آن دردها پراکندگی اندیشههاست. یک توده با اندیشههای پراکنده بهیچ جا نتواند رسید.
اینست ما از گام نخست میکوشیم که باین پراکندگی چاره کنیم و اندیشهها را یکی گردانیم. آن گفتارها که دربارهی مشروطه و معنی آن مینویسیم برای این مقصود است.
برای یک توده چه گرفتاری بالاتر از این که راه حکومتش دانسته نباشد؟! چه بدبختی بدتر از این که انبوهی از مردم نسبت به «راه حکومت» و قانون اساسی کشور بیگانه باشند؟ چه بیچارگی بیشتر از این که صد تن دارای یک اندیشه پیدا نشود؟!
باید نخستین گامی که در راه کوشش برداریم چارهی این درد باشد و شما میبینید که ما بآن آغاز کردهایم». (پرچم روزانه 14/12/1320)
پراکندگی و پراکندهاندیشی منشائش چیست و راه چارهی آن کدامست؟!
🔸«درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمیدانند از هم پراكندهاند ، در كارها سستند ، بكشور خود علاقه كم دارند ، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس میكنند و در كوشش به تقلیدهای صوری كه از اروپاییان مینمایند امید میبندند ، هر كسی خود را راهنما میشمارد ، هر كسی پیشنهادها میكند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.
نمیگویم : دردهای دیگری نیست ، دردهای دیگر فراوان است. ولی پایهی جملگی ، این ناآشنایی بحقایق است». (پرچم روزانه 29/12/1320)
🔸«چون راهی درمیان نبوده و حقایق زندگانی دانسته نگردیده هر کس چیزهای دیگری اندیشیده ، و چیزهای دیگری از اینجا و آنجا یاد گرفته. این خود علت بزرگ بدبختیست. مردمی که اندیشههاشان پریشان و پراکنده است در هیچ کاری همدست نتوانند گردید. چنین مردمی پراکندهاند اگرچه در یکجا باشند.
برای چارهی این درد ما به نشر حقایق زندگانی پرداختهایم. چارهی پراکندگی جز با نشر حقایق نیست. اینکه مشروطه[=دمکراسی] (یا سررشتهداریِ توده) را معنی میکنیم و مزایای آن را شرح میدهیم ، اینکه «میهن» و «میهنپرستی» را تفسیر میکنیم ، اینکه حقیقت «دارایی» را روشن میگردانیم ، اینکه از «کارها و پیشهها» بگفتگو میپردازیم ـ همهی اینها بنام نشر حقایق و برای چارهی اندیشههای پراکنده است». (پرچم روزانه 19/1/1321)
سخنان کسروی در زمینهی مشروطه یا دمکراسی بیش از اینهاست. ما برای اختصار در اینجا جز به چند مورد نمیپردازیم. خوانندگان توانند به مجموعه گفتارهای او در این زمینه که بنام «معنی دمکراسی» از گفتارهای روزنامهی پرچم فراهم شده مراجعه کنند. کسروی به این نکته اشاره دارد که جنبش مشروطه به علتهای چندی به نتیجه نرسید. او از کوششهای خود و یارانش بعنوان دنبالهی جنبش مشروطه یاد میکند.
در چند دههی اخیر سیاستهایی بسودشان بوده چنین وانمایند که مشروطه حکومتیست که در آن پادشاه باید باشد. این پندار چنان رواج یافته توگویی حکومتی که پادشاه ندارد (مثلاً جمهوری) مشروطه نیست. در سالهایی که کسروی روزنامهی پرچم را بیرون میداد و دهها سال پس از آن در ایران مشروطه را جز به معنی عام دمکراسی نمیشناختند.
همهی کوششهای کسروی و یارانش در این زمینه گذشته از بازنمودن حقایق ، کوششی نیز برای نزدیکی اندیشهها و کاستن از پراکندهاندیشی و در نتیجه کاستن از پراکندگی و فراهم آوردن زمینه برای «اتحاد» ـ آن پایهی پرارج سرمایهی اجتماعی ـ بوده است.
(فردا دنبالهی این گفتار خواهد آمد)
🔸 لوایح آقا شیخ فضل الله نوری
🖌 بکوشش : هما رضوانی
🛎 برای پژوهش
.
سلطانحسینمیرزا نیرالدوله (و خواهرش نیر قدسیه)
Читать полностью…
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 11ـ بداندیشیهای عینالدوله
بهمنماه با خوشی میگذشت ، مردم بنوید دولت امید بسته و باز شدن «عدالتخانه» را میبیوسیدند. میان مردم گفتگو از نوشته شدن قانون میرفت. علماء دید و بازدید میکردند و نزد مردم جایگاه دیگری یافته بودند. در نامهای دیدم ، نویسنده که از بدخواهانست ، رفتن بهبهانی را بخانهی طباطبایی مینویسد و گله میکند که چراغ و لاله در جلوش میکشیدهاند و مردم از پیش و پس روانه گردیده و شاعران شعر میخواندهاند.
گویا در این روزها بود که علماء ببازدید عینالدوله رفتند. طباطبایی باو گفت : «این عدالتخانه که میخواهیم نخست زیانش بخود ماست ، چه مردم آسوده باشند و ستم نبینند و دیگر از ما بینیاز گردند و درهای خانههای ما بسته شود. ولی چون عمر من و تو گذشته کاری کنید که نام نیکی از شما در جهان بماند ، و در تاریخ بنویسند بنیادگزار مجلس و عدالتخانه عینالدوله بوده ، و از تو این یادگار در ایران بماند».
عینالدوله پاسخی نگفت و از شنیدن نام «مجلس» ابروها درهم کشید. راستی این بود که او میخواست گوشی باین سخنان ندهد ، و اینکه ناگزیر شده و کوشندگان را به تهران بازگردانیده ، و آن دستخط شاه را بدستشان داده بود ، میخواست همه را نادیده گیرد ، و کوشندگان را با چارهجوییها از نیرو اندازد و از میان برد. او میخواست خود ، ایران را نیک گرداند ، ولی از چه راه؟.. از راه خودکامگی. روزنامهاش حبلالمتین در شمارههای خود دری بنام «اصلاحات جدیده یا خیالات عالیهی وزیر اعظم» باز کرده و سخنان درازی میراند. عینالدوله مرد کمدانشی میبود ، در دربار خودکامه بزرگ شده. بَرو گران میافتاد که نام قانون یا دارلشورا شنود ، و یا توده را دلبستهی کارهای کشوری بیند. اینبود از درون دل دشمنی مینمود. از درخواستهای علماء تنها علاءالدوله را از حکمرانی تهران برداشت و آن دیگرها را بیکبار فراموش ساخت.
در نیمهی دوم بهمن یک داستان نابیوسیدهای[غیرهمنتظره] رخ داد ، و آن اینکه شب چهارشنبه هجدهم بهمن (13 ذیقعده) ، سعدالدوله وزیر تجارت ، و دکتر محمدخان احیاءالملک را ، از خانههای خودشان گرفتند و از شهر بیرون راندند : سعدالدوله را به یزد ، و دکتر محمدخان را به مازندران.
گناه اینها دانسته نبود. جز آنکه سعدالدوله مرد گردنکشی میبود ، و چنانکه گفتیم در برابر عینالدوله ایستاده بکارهای نوز و علاءالدوله خرده میگرفت ، و ببازرگانان هواداری مینمود. این رفتار او بگردنکشی و خودخواهی عینالدوله ، که این زمان یگانه سررشتهدار ایران میبود و «شاهزاده اتابک اعظم» خوانده میشد ، برمیخورد. چنانکه خود او میگفته ، از تهران پای پیاده بیرونش میبردند ، و قزاقان در راه تازیانه زده و از هیچگونه دُژرفتاری بازنمیایستادهاند.
دکتر محمدخان پزشک امینالسلطان بوده ، و گویا همین مایهی دشمنی عینالدوله شده. ناظمالاسلام انگیزهی بیرون کردن او را ، از خودش پرسیده ، و او هم نمیدانسته.
اینان از کوشندگان نمیبودند ، و بیرون کردن اینان بآنان نبایستی برخورد. ولی چون مردم خودکامگی را رفته میشماردند ، و امید بآزادی بسته بودند ، از این پیشامد نابیوسیده رم خوردند و اندوهناک گردیدند. ولی باز بیپروایی نمودند ، و چون گفتگو از نوشته شدن قانون «عدالتخانه» میرفت بخود نویدها دادند.
👇
«به هر حال مردم اجتماع کردند ، و علماء را جبراً از خانهها بیرون کشیده در مسجد شاه ازدحام نمودند ، تا غروب نیز اعظم جمعیت متصل به هر سو حمله میکرد ، و بخانهی علماء ریخته هر کدام را مییافتند بیرون کشیده بمسجد شاه میآوردند ، و اغلب علماء خود را بمردم ارائه نکرده شریک در کار نشدند چون آقای آقاسید ریحانالله ، و آقای شیخ فضلالله و غیرهم. بالاخره کار بالا گرفت و رجاله مستعد شدند که یکباره آتش برافروزند ، و خانمان خود را بسوزند ، و علانیه با دولت طرف شوند ، بالبداهة دولت نیز آسوده نمینشست ، فقراء و ضعفاء پایمال ، و اطفال یتیم ، و زنها بیوه میشدند ، که مفسدین بکام دل بچرند. خارجیان که در این امر دست داشتند زیر لب میخندیدند. خداوند تفضل نمود. امامجمعه از جمعیت کناره کرد و خلق رجاله که به پفی مشتعل ، و به تفی خاموش میشوند به یک اشاره متفرق شدند. روز دیگر زودتر از هر روز بازار را باز کرده مشغول کسب خود گردیدند. گویا روز گذشته اصلاً حادثهای رخ ننموده و خبری نشده. تنها چند نفر از علماء ، و جمعی از مریدان ، و چند نفر تجار و عدهای از طلاب باقیمانده ، عاقبت عازم زاویهی مقدسهی حضرت عبدالعظیم شدند ، خداوند بکرم خود مفاسد امور مسلمین را اصلاح فرماید ...»
این نمونهایست که کسان ناپاکدل چگونه به هر چیزی رنگ دیگری دهند ، و چگونه با دل ناپاک ، خود را پاکدرون و نیکخواه مردم نشان دهند.
🌸
از این رفتار او سید جمال بالای منبر خیره ماند ، و باشندگان سخت در شگفت شدند. سید جمال خویشتنداری نموده گفت : «من بیاحترامی بشاه نکردم. گفتم : و الا اگر ، کلمهی اگر که پیداست چه معنایی میدهد». امامجمعه چون خواستش چیز دیگر میبود ، گوش بسخن او نداد و فریاد برآورد : «بکشید این بابی را ، بزنید ... آها بچهها کجایید؟...» ، این را که گفت نوکران او با فراشان دولتی که از پیش بسیجیده شده بودند ، با چوب و غداره ، بمیان مردم ریختند ، برخی هم تپانچه میداشتند. در همان هنگام کسانی هم ارابهی «کُر» (2) را در دالان مسجد بتکان آوردند و مردم از خارخار چرخهای آن چنین پنداشتند که توپ میآورند. چون هوا تاریک شده ، و چراغهای مسجد را روشن نکرده بودند ، درمیان آن تاریکی ، این هیاهوی فراشان و نوکران ، و آن خارخار ارابهی کُر ، مردم را سراسیمه گردانید ، و انبوهی از ترس رو بگریز گزاردند و مسجد بیکبار بهم خورد. دو سید و دیگران در جای خود ایستاده و بکسان خود بانگ میزدند : «دستی درنیاورید». در این میان کسانی به طباطبایی گفتند : «باشد که امامجمعه بخواهد بآقای بهبهانی آسیبی رساند». طباطبایی به پیرامونیان خود دستور داد گرد بهبهانی را گرفتند ، و او را برداشته بیرون بردند. خود طباطبایی نیز ، چون کفشدارش گریخته بود ، با پای برهنه ، همراه کسانی بخانهی خود رفت. سید جمال واعظ که از منبر پایین آمده و از ترس جان ، بیخودوار در گوشهای از مسجد ایستاده بود ، پسران طباطبایی او را دریافته و بخانهی خودشان بردند.
پابرگیها :
1ـ این نوشتهی تاریخ بیداریست. دیگران که هواخواهان امامجمعه بودهاند نوشتهاند چنین گفت : «رجال دولت هم که راضی بارتکاب اینگونه اعمال میشوند و تأسیس بنیان ظلم مینمایند معلوم است که منوط و بسته برضایت پادشاه اسلام است. چنین پادشاهی بهیچ وجه ضرور و لازم نمیباشد».
2ـ ارابهای که برای شستن ناپاکیها در مسجد بکار میبردند.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 5ـ چوب زدن علاءالدوله بپای بازرگانان (تکهی یک از یک)
رمضان بپایان آمد و مسجدها تهی گردید ، و علماء خواه و ناخواه بخاموشی گراییدند ، ولی در این میان یک رفتار ناسنجیدهای از علاءالدوله حکمران تهران ، دوباره آنان را بکار واداشت و میدانی برای کوشیدن ایشان باز کرد.
چگونگی آنکه در این روزها در تهران و دیگر شهرها قند گران شده و بهای آن از پنج قران به هفت قران بالا رفته بود و انگیزهی آن پیشامد جنگ میانهی روس و ژاپن ، و پیدایش آشوب و ناایمنی در روسستان گفته میشد. چه قند برای ایران از روسستان فرستاده شدی. علاءالدوله حکمران تهران ، که مرد گردنکش و سختگیری میبود ، خواست بازرگانان قندفروش را بکاستن از بهای آن وادارد ، و این کار را با زور و دُژرفتاری پیش برد. راستی این بود که چون عینالدوله از داستان پناهیدن بازرگانان به عبدالعظیم و آن پیشامدها دلآزرده میبود ، چنین میخواست که کینه از آنان جوید ، وآنگاه چشم علماء را هم بترساند ، و این با دستور او بود که علاءالدوله بکار پرداخت.
روز دوشنبه بیستم آذرماه (14 شوال) هفده تن از بازرگانان بادارهی حکمرانی خوانده شدند. چند تنی که رفتند ، باآنکه بازرگان قند نمیبودند و این را در پاسخ علاءالدوله بازنمودند ، علاءالدوله گوش نداد و دستور داد چند تن را بفلک بستند و چوب بپاهای آنان زدند.
در این میان حاجی سید هاشم قندی را که یکی از بازرگانان بزرگ قند و خود مرد سالخورد و نیکوکار و ارجمندی میبود ، و سه مسجد در تهران ساخته و بنیادهای نیک دیگر هم گزارده بود آوردند.
علاءالدوله با تندی ازو پرسید ، چرا قند را گرانتر گردانیدهاید؟... حاجی سید هاشم گفت : در سایهی پیشامد جنگ روس و ژاپن قند کمتر میآید ، و باز در تهران ارزانتر از دیگر شهرهاست. گفت : میگویند قند را «کُنتُرات» کردهاید. گفت : ما «کنترات» نکردهایم و از یک بازرگان دیگری میخریم ، و اگر کنترات هم کرده بودیم در این هنگام جنگ و آشوب ، پیشرفت نتوانستی داشت. گفت باید نوشته دهید قند را ببهای پیشین بفروشید. گفت : من چنان نوشتهای نمیتوانم داد. ولی صد صندوق قند ، خود میدارم و بشما پیشکش کنم ، و دیگر هم بداد و ستد نپردازم.
در این گفتگو دبیر (منشی) سعدالدوله وزیر تجارت درآمده و سر بگوش علاءالدوله گزارده چنین گفت : حاجی سید هاشم یک بازرگان آبرومند و ارجمندیست وزیر تجارت مرا فرستاده که درخواست کنم پاسدارانه با او رفتار شود.
علاءالدوله از این پیام برآشفت ، و چون دانسته شد حاجی میرعلینقی پسر حاجی سید هاشم نزد وزیر تجارت رفته سخت خشمناک گردید. در این هنگام حاجی سید اسماعیلخان را که سرهنگ توپخانه ، و هم یکی از بازرگانان قند میبود آوردند ، و او در درآمدن باتاق ، بشیوهی درباریان خم نشده (تعظیم نکرد) ، و بشیوهی دیگران تنها به سلام بس کرد.
این رفتار او خشم علاءالدوله را فزونتر گردانید و دستور داد ، او را با حاجی سید هاشم بفلک بستند و بزدن پرداختند ، و چون پسر حاجی سید هاشم بیتابی مینمود و خود را بروی پاهای پدرش میانداخت ، علاءالدوله دستور داد ، پاهای آن دو تن را باز کردند ، و این بار این را بفلک بستند و پانصد چوب بپاهایش زدند.
چون در این هنگام سفره گسترده شده و ناهار آماده میبود علاءالدوله بر سر سفره رفت ، و چوبخوردگان را نیز با خود بر سر سفره نشاند ، و پس از ناهار آنان را نگه داشت و خواستش این بود که با زور نوشتهای دربارهی کم کردن بهای قند بگیرد.
لیکن در این میان ، در بیرون ، شهر بهمخورده و مردم به پشتیبانی از بازرگانان ، بازارها را میبستند.
مشیرالدوله وزیر خارجه ، چون چگونگی را شنید خواست جلو گیرد ، و کسی فرستاد و حاجی سید هاشم و دیگران را نزد خود خواست ، و با آنان مهربانی و دلجویی نموده ، ببدی رفتار علاءالدوله بخستوید [=تعتراف کرد]. ولی این چارهجویی دیر افتاد ، و تا این هنگام شهر بهمخورده ، و آنچه نبایستی شد ، شده بود.
عینالدوله بیپروایی مینمود ، و خود پیدا بود که کار با دستور او بوده. سعدالدوله وزیر تجارت نزد وی رفت ، و از اینکه علاءالدوله حکمران تهران ، بکارهای بازرگانان درآمده ، آزردگی بسیار نمود. عینالدوله پاسخ داد که با پرگ خود من بوده.
🌸
✴️ روزبه مشروطه ✴️
(بخش ششم)
🔶 برای پیشرفت یک حقیقت باید با هرچه با آن ناسازگارست نبرد کرد ــ 2
« ... بیچاره ایرانیان به یک درد بسیار خطرناکی مبتلا گردیدهاند. مثلاً در برابر همان سخنانی که دربارهي کشور و نگهداری آن گفته میشود و در مغزها چند رشته تعلیمات که همگی بضد آنهاست خوابیده و من برخی از آنها را فهرستوار در اینجا میشمارم :
1) جبریگری و اعتقاد به قضا و قدر که بدترین مخدرهاست. این عقیده در کتابها هست ، در شعرها هست ، در رُمانها هست ، و در سراسر مغزها خوابیده است :
بخت و دولت بكارداني نيست جز بتقدیر آسماني نيست
رضا بداده بده وز جبين گره بگشاي كه بر من و تو در اختيار نگشادند
2) عقیده به دفع بلا به وسیلهي نذر و طلسم و حِرز و دعا. هر زمان که یک خطری رو میآورد ، بسیاری از مردم بجای آنکه همدست باشند و بچارهي آن کوشند هر یکی به يک وسیلهي نامشروع دیگری میپردازد. این نذر میکند اگر خودش و خاندانش سالم جَست یک گوسفندی بکشد. آن بسر دعانویس رفته یک دعای دفع بلا میگیرد. آن دیگری امید به دعا و توسل میبندد. چون این امیدها در دلها خوابیده اینست پروای خطر ندارند و درپی کوشش نمیباشند. [1]
3) خراباتیگری و باورهای رندانه دلها را پر گردانیده :
مِي خور كه نداني ز كجا آمدهاي خوش باش نداني بكجا خواهي رفت
چون كار نه بر مراد ما خواهد رفت انديشه و جهد ما كجا خواهد رفت
روزي كه گذشتست ازو ياد مكن فردا كه نيامدست فرياد مكن
بر نامده و گذشته بنياد مكن حالي خوش باش و عمر بر باد مكن
این گفتههای زهرآلود که با تار و دنبک خوانده میشود ، تا ته دلها تأثیر کرده بدترین زیان را میرساند.
4) عقیدههای باطل کیشی : «انسان باید در فکر آخرت باشد اینجهان پایدار نیست و به هر نحوی که باشد میگذرد» ، «اَلدُّنیا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْکافِرِ» [2] ...
5) تعلیمات صوفیگری : «انسان باید در فکر تهذیب نفس باشد و بکارهای دنیایی نپردازد» ، «جهاد اکبر مجادله با نفس است. باید کوشید نفس را کشت ، از آدمکشی چه نتیجه تواند بود؟!.».
6) بدآموزیهای مادیگری : «آدم باید زیرک باشد و پول دربیاورد و زندگانی را با خوشی بسر دهد. من بروم و کشته شوم که دیگران استراحت خواهند کرد؟!. از استراحت آنها بمن چه نتیجه خواهد بود؟!.». این نیز سخنیست که از اروپا رسیده و در این سی سال آخر در سراسر ایران انتشار یافته و دلها را پر گردانیده.
7) فریبکاریهای سوسیالیستی : «میهنپرستی یعنی چه؟! تمام دنیا یک میهنست و همهي انسانها هممیهن میباشند». این هم از سخنانیست که در سالهای آخر بآنها افزوده شده و دستاویزی بدست یک دسته داده است.
ببینید : در برابر یک سخنی هفت رشته سخنان متناقض که همه بضد آن میباشد رواج دارد و گوشها و دلها را پر گردانیده است. آیا اینها تأثیری نبایست داشته باشد؟!.. آیا نبایستی مغزها را از کار اندازد و ارادهها را بکشد؟!.. شما چگونه میخواهید که آن سخنانی که ما دربارهي کشور و نگهداری آن میگوییم تأثیر کند ولی اینها که با زبانهای مؤثر گفته شده و از سالها درمیان توده رواج داشته تأثیر نکند؟!». (پرچم روزانه 12/2/1321)
دربارهی «موانع دمکراسی در ایران» ما دفتری به همین نام بیرون دادهایم و اینجا به آن موضوع نمیپردازیم.
[1] : خوانندگان بیاد میدارند کارهایی که بهنگام شیوع بیماری کوید 19 از مردم سر میزد. یک دسته میکوشیدند با دعا و «انرژی مثبت» دادن به همدیگر با آن بیماری نبرد کنند. دستهی دیگری بدنبال نسخههایی همچون روغن بنفشه و بخورِ جوش شیرین بودند. یک دسته آن بیماری را «دروغ بزرگ قرن» میشمردند و افسانهها میبافتند که فلان کشورها یا کارخانههاشان درپی سودهای گزاف چنان شایعههایی را منتشر میکنند ... اینها را بیادها میاندازیم تا فراموش نشود که با همهی پیشرفتهایی که مردمان در اندوختن آگاهی ، در سایهی اختراعات جدید ، یافتهاند هنوز اینگونه عقاید خرافی بجای خود هست. پندارها و گمراهیها نیز همگام با اختراعات پیشرفت کرده مردمان را از راه برده بدبخت میگرداند.
[2] : اینجهان زندان دیندار (مؤمن) و بهشت بیدین (کافر) است.
پایان
امروز ... در همهي کشورها مردمان بآيندهی خود توجه دارند و از هيچ کوششی بازنمیایستند. در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم. اینها جملههایی است که در کشورها تکرار میشود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته میشود و با اینحال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها درمیان نیست و ایرانیان با صد بیپروایی روز میگذرانند. اگر این گفتنها در ایرانیان تأثیر داشت بایستی در گام نخست به همدستی و یگانگی[=اتحاد] کوشند ، (زیرا گام نخست همهي کوششها آنست) ، و شما میبينید که آنچه در ایران نیست یگانگی و همدستیست ، بلکه میبينید که بجای همدستی به دستهبندیهای کودکانه میکوشند و هر چند تنی در یک جا نشسته یک حزبی پدید میآورند. دیگر چه دلیلی بالاتر از این که آن سخنان را در این مردم تأثیری نیست و هیچگاه تکانی در دلهاشان پدید نمیآورد.
آیا این از چیست؟.. چرا این مردم باین حال افتادهاند؟.. چرا اندیشهی خود و فرزندان خود نمیکنند؟..
ما پاسخ این پرسشها را میدانیم. بیچاره ایرانیان به یک درد بسیار خطرناکی مبتلا گردیدهاند. مثلاً در برابر همان سخنانی که دربارهي کشور و نگهداری آن گفته میشود و در مغزها چند رشته تعلیمات که همگی بضد آنهاست خوابیده و من برخی از آنها را فهرستوار در اینجا میشمارم :
(بخش پایانی این گفتار فردا خواهد آمد)
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطهخواهی چگونه پیدا شد؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 4ـ ویران کردن سرای بانک (تکهی دو از سه)
در دههی آخر رمضان ، یک شبی ، نگهدارندهی سید ولی (متولی) ، بخانهی طباطبایی آمده ، و چنین آگاهی آورد که امروز که در گورستان زمین را میکندند ، استخوانهای زن مردهای بیرون آمد که دانسته شد سال پیش بزیر خاکش سپرده بودند ، و کارکنان پروایی ننموده استخوانهای او را نیز بچاهی که برای ریختن استخوانها کندهاند ریختند ، و پرستاران امامزاده و طلبههای مدرسه بشورش آمده ، و بآنجا ریخته ، و کارگران را از سر کار دور کردند ، و فردا هم باز کشاکش و آشوب خواهد بود. شادروان طباطبایی پاسخ داد : شما خاموش باشید ، و بکاری برنخیزید تا ما خود چاره کنیم و نگزاریم آشوبی رو دهد.
فردا ، چون باز بیم شورش میرفت ، از سوی حکمران تهران و ادارهی پلیس چند تن فراش و پلیس بآنجا گمارده شد. میرزا مصطفا پیام برییس بانک فرستاد که چارهی این کار با فراش و پلیس نشود ، و زور سود ندهد.
روز سوم آذر (26 رمضان) ، که آخرین آدینهی رمضان بود ، و در چنان روزی مسجدها پر از انبوه مردم شدی ، در مسجد خازنالملک ، حاجی شیخ مرتضا آشتیانی خود بمنبر رفت ، و باز داستان کاویدن گورستان و ساختن سرای را بمیان آورد ، و گله و نالهی بسیار کرد. با آن دلبستگی که مسلمانان بگورستان داشتندی ، و آن ارجی که بعلماء گزاردندی ، پیداست که این گلهها و نالهها چه هَنایش در دلها میکرده. مردم برای یک تکانی آماده شده بودند.
شب آن روز ، هم در خانهی آشتیانیان با بودن دو سید و دیگران ، نشستی برپا گردید و نقشهی کار کشیده شد. میرزا مصطفا بگردن گرفت که فردا سرای نیمهساز بانک را براندازد.
فردا شنبه چهارم آذر (27 رمضان) تهران در خود ، یک داستان کممانند شگفتی دید : هنگام پسین با بودن حاجی شیخ مرتضا ، حاجی شیخ محمد واعظ بمنبر رفت ، و باز داستان بانک را عنوان نمود. نخست بشیوهی ملایی ، از «حرمت ربا» و «حرمت اعانت بکفر» و مانند اینها سخن راند ، و سپس بر سر کاویدن گورستان و سرای ساختن بانک آمده و استادانه چنین گفت : آقایان علماء ، در این باره بدولت گله و آزردگی نمودند و نتیجهای دیده نشد. ولی ما امیدواریم یک «عریضه» بخود اعلیحضرت مظفرالدینشاه بنویسند ، که باشد که نتیجه دهد. بدینسان زمینه چیده و چنین گفت : «فعلا کاری که از ما ساخته است اینست که زحمت دو قدم راه را بر خود گزارده زیارتی از اموات و اجداد خود بکنید ، بلکه یک وداع آخرین از قبور و استخوانهای آنان بنمایید ، و فاتحه بر آنها بخوانید ، و ارواح آنها را شاد کنید ...» ، اینها را گفته و از منبر بپایین آمده جلو مردم افتاد ، و رو بسوی سرای نیمهساختهی بانک نهاد. دویست تن کمابیش کارگر و گِلکار که سرگرم ساختن میبودند ، همینکه انبوه مردم را دیدند ، دست از کار کشیده بگریختند و کسی بجلوگیری نپرداخت.
🌸
✴️ روزبه مشروطه ✴️
(بخش چهارم)
🔶 موانع دمکراسی در ایران
گفتیم کوشش به جا باز کردن معنی دمکراسی در اندیشهها به تنهایی تأثیر چندانی ندارد. او به این نکته توجه ویژه دارد که دمکراسی در ایران موانعی دارد و تا آنها برطرف نشود ، دمکراسی دستیافتنی نخواهد بود.
«نخستین مانعِ جنبش مشروطه. مانع نخست ناآشنایی مردم بمعنی مشروطه و مهیا نبودن برای چنان زندگانی بود.
اجرای مشروطه در یک کشوری تنها با آن نیست که پادشاه مستبدی را برانند و یک مجلسی برپا کنند و یک قانون اساسی تدوین نمایند. بلکه یک شرط اساسی آنست که مردم خود را برای زندگانی با اصول مشروطه آماده گردانند.
زیستن در زیر بیرق مشروطه مشروط بآنست که هر فردی از افراد کشور خود را مسئول کارها بداند و در هر گامی که برمیدارد و هر اقدامی که میکند سود کشور را منظور دارد و اگر روزی نیاز افتاد برای جانفشانی و فداکاری حاضر باشد.
ایرانیان در نتیجهی آنکه سالیان دراز با استبداد بسر برده بودند و مشروطه آن روزی که رواج گرفت کسانی نبودند که با گفتن و نوشتن معنی درست آن را بمردم بفهمانند و برای چنان زندگانی آمادهشان گردانند ، از اینرو جنبش با آن تندی که پیش رفته بود درمیان تودهی انبوه ریشه ندوانید». (دفاع در دیوان کیفر ، ص 45 ، 1321)
«اینکه مشروطه در ایران به نتیجهی نیکی نرسید همین دلیلست که در این کشور آلودگیهایی هست ، و باید جست آن آلودگیها را پیدا کرد و بچاره پرداخت.
آلودگیهای ایران چیست؟.. آلودگیهای ایران همان بدآموزیها و کیشهای پراکندهی گوناگونست که شرح دادهایم. مشروطه را نیز همینها بینتیجه گزاردند». (پرچم نیمهماهه ص335 ، نیمهی دوم تیر 1322)
«در ایران سنگ بزرگ دیگری در راه پیشرفت مشروطه[=دمکراسی] هست ، و آن کیشهای گوناگون و صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینهاست.
میباید آشکاره گفت : مشروطه که بکشور دلبستگی داشتن و در راه آن جانفشانی کردنست ، با صوفیگری که بنیادش خوار داشتن جهان و بگوشهای خزیدن [و] مفت خوردن است نتواند ساخت.
با خراباتیگری که پایهاش دم غنیمت دانستن و مست بودن و بگذشته و آینده پروا ننمودنست نتواند ساخت.
با شیعیگری که آغاز و انجامش دل بمردگان بستن و رشتهی کارها را در دست آنان دانستن و چشم براه امام ناپیدا دوختنست نتواند ساخت». («سیزدهم مرداد1323» ، ص 5)
«اینکه مشروطه در ایران به نتیجهی نیکی نرسیده و رُویهی[شکل] بسیار ناستودهای بخود گرفته ، انگیزههای [علت] بسیاری میدارد ، و یکی از انگیزههای بزرگ آن (بلکه بزرگترین انگیزهی آن) همین ناسازگاری با کیش شیعی و برخورد با دستورهای آن میباشد». (دولت بما پاسخ دهد ، ص17 ، 1323)
«همان یادگارهای زمان مغول که شما هواداری از آنها مینمایید از هر باره با اندیشهی دمکراسی مخالفست. زیرا از یکسو بنای همهی آنها بشاهپرستی و زیردستی و زبونیست. همان گلستان سعدی ، همان بوستانش برای دورهی دمکراسی زهر است ، همان خمسهی نظامی با اندیشهی مشروطه مخالفست ، همان پندها و اندرزها که آنان سرودهاند برای این دوره بسیار زیانآور است :
پادشاهان از برای مصلحت صد خون کنند ، صلاح مملکت خویش خسروان دانند ، رخنهگرِ ملک سرافکنده به ، پادشه سایهی خدا باشد ،
هر عیب که سلطان بپسندد هنر است.
پیش خرد شاهی و پیغمبری چون دو نگینند به یک انگشتری
اینها سخنان نیک آن زمانست ولی برای این زمان سراپا زیان میباشد و بودن اینها ناگزیر است که جلو پیشرفت اندیشهی دمکراسی را بگیرد. از یکسو هم مبنای مشروطه بآنست که مردم کشور را خانهی خود بدانند و در راه آبادی آن از هیچ کوششی بازنایستند و برای نگهداریش از سر و جان بگذرند. در حالی که سراپای گفتههای آن شاعران بر اینست که کوشش سودی ندارد : «بودنیها بوده است».
بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست
خون خوری گر طلب روزیِ ننهاده کنی
جهان و هرچه درو هست هیچ در هیچست.
اگر روزی بدانش درفزودی ز نادان تنگ روزیتر ندیدی
خوش باش ندانی ز کجا آمدهای می خور که ندانی بکجا خواهی رفت
فلک بمردم نادان دهد زمام مراد
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند
اینها و صد مانند اینها که فلسفهی بیغیرتی و تنبلی است دیوانهای شاعران را پر کرده است و شما میبینید که پیاپی آنها را بچاپ رسانیده بدست جوانان میدهند و بدینسان اندیشهی کوشش و میهنپرستی را در دلهای آنان سست میگردانند». (پرچم روزانه 15/9/1321)
👇
✴️ روزبه مشروطه ✴️
(بخش سوم)
🔶 دمکراسی چیست؟
«یک مردمی هنگامی که بپادشاه خودکامهی خود میشورند و ازو مشروطه میخواهند معنای این جنبش و شورش آنست که آن مردم بیدار شدهاند و معنی درست سررشتهداری (حکومت) را فهمیدهاند و اینست از یکسو بآن پادشاه میگویند : «تو برو ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد ، خودمان آن را نگاه خواهیم داشت» و از یکسو با یکدیگر پیمانی میبندند که دست بهم دهند و بنگهداری کشور و بآبادی آن کوشند و گذشته از کوششی که هر یکی در راه تهیهی زندگانی برای خاندان خود میکند ، یک کوشش نیز در راه کشور بگردن گیرند و همهی کارهای سررشتهداری را از تهیهی سپاه و برپا کردن ادارات و گزاردن قانون و مانند اینها ، خودشان انجام دهند». (پرچم روزانه شمارهی 237) (27/8/1321)
«مشروطه تنها بودن قانونها و مجلس شورا نیست. مشروطه به یک معنی عالیتر دیگریست. مشروطه معنایش آنست که یک توده میخواهد خودش کارهای خود را اداره کند. میخواهد کسی باو فرمان نراند.
برای آنکه سخن روشن باشد باید دانست ما در زندگانی دو رشته کارها داریم : یکی کارهای خصوصی ، دیگری کارهای عمومی. مثلاً ما باید خانه داشته باشیم ، خواربار تهیه کنیم ، رخت خریم ، کفش خریم ، اگر ناخوش شدیم بنزد پزشک رویم. اینها کارهاییست که هر خانوادهای خودش برای خودش انجام میدهد. ولی بدیهیست که زندگانی تنها با اینها نمیچرخد. به یک رشته کارهای دیگری هم نیاز هست. ما در این شهر که هستیم باید آن را پاکیزه داریم ، باید دزدان را مانع شویم ، از شیوع بیماریها جلو گیریم ، عدلیهای باشد که اگر دو کس دعوا داشتند بآنجا رجوع کنند ، راهها امنیت میخواهد تا کاروانها بیایند و بروند ، باید با کشورهای همسایه رابطه داشته باشیم و پیمانها بندیم. باین رشته کارها نیز نیاز هست و اینهاست که ما کارهای عمومی یا کارهای کشوری مینامیم.
در زمانهای گذشته این کارها به یک تن سپرده میشد و او پادشاه بود که با میل و ارادهی خود کشور را اداره میکرد ، بمردم نیز فرمان میراند. مردم او را «سایهی خدا» میشناختند و فرمان میبردند و تکلیفی هم نداشتند. باین معنی مردم در آن روز نه اراده و اختیاری در کارهای کشور داشتند و نه مسئول بودند. مسئول تنها پادشاه بود.
این ترتیب هزارها سال در جریان بوده تا خردمندانی برخاسته و چنین گفتهاند : چرا یک تن بدیگران فرمان راند؟!.. چرا مردم خودشان کارهای کشور را اداره نکنند؟!.. اینها را گفته با دلیل ثابت کردهاند که یک پادشاه هر قدر هوشیار و خردمند باشد نخواهد توانست مصالح کشور را چنانکه شایسته است تشخیص دهد ، نخواهد توانست کارها را از راهش بانجام رساند.
در نتیجهی این مشروطه پیدا شده. باین معنی ، این حرفها در مردم تأثیر کرده که در همه جا بشورش برخاسته و دستگاه استبدادی پادشاهان را برانداخته خودشان رشتهی کارهای کشور را بدست گرفتهاند.
پس در مشروطه افراد خودشان کارهای کشور را اداره میکنند. هر فردی از ایشان مسئولیتی بگردن دارد ، هر فردی باید بکشور و کارهای آن علاقهمند باشد و هر زمان که نیاز افتاد از فداکاری با جان و مال بازنایستد. این وظیفهی اوست ، این باو واجب است.
ولی در ایران کم کسی مشروطه را باین معنی فهمیده. کم کسی خود را در برابر کشور و توده مسئول میداند. اگر حقیقت را بخواهیم کسانی که در ایران پیشگام شدند و مشروطه را روان گردانیدند ، آنها نیز مشروطه را باین معنی نمیدانستند. اینست نخواستهاند بمردم نیز بفهمانند. به هرحال در ایران امروز یکی از کارهای بسیار مهم اینست که کتابچهها نوشته شود و سخنرانیها در رادیو بعمل آید و بمردم معنی مشروطه فهمانیده شود. مشروطه والاترین شکل حکومت است. امروز بیشتری از تودههای پیشرفته و بزرگ جهان ـ از کشورهای متحدهی آمریکا و انگلستان و فرانسه و دیگران ـ با مشروطه اداره میشوند. اینها باید بمردم فهمانیده شود.
فهمیدن مردم معنی مشروطه را و علاقهمندی آنها بکشور و کارهای کشوری تأثیر محسوس خواهد داشت و بسیاری از دشواریهای امروزی را آسان خواهد گردانید.
گاهی کسانی میگویند : «این توده شایستهی مشروطه نیست». میگویم : باید کوشید و آنها را شایسته گردانید ، نه اینکه از مشروطه چشم پوشید». (امروز چاره چیست؟ ص 39 ، 1324)
کوشش به جا باز کردن معنی دمکراسی در اندیشهها به تنهایی تأثیر چندانی ندارد. او به این نکته توجه ویژه دارد که دمکراسی در ایران موانعی دارد و تا آنها برطرف نشود ، دمکراسی دستیافتنی نخواهد بود.
(دنبالهی این گفتار فردا خواهد آمد)
🔹 شناساندن برخی از نامداران مشروطه
🔶 روزبه مشروطه (سال ۱۴۰۲) خجسته باد.
🔹 کانال تلگرامی پاکدینی
🌹
🔶 روزبه مشروطه (سال ۱۴۰۲) خجسته باد.
🔹 کانال تلگرامی پاکدینی
🌹