tarikhe_mashruteye_iran | Unsorted

Telegram-канал tarikhe_mashruteye_iran - تاریخ مشروطه ایران

2514

پاکدینی @Pakdini کتابخانه پاکدینی @Kasravi_Ahmad اینستاگرام instagram.com/tarikhe.mashrute کتاب سودمند @KetabSudmand بوست https://t.me/boost/pakdini farhixt@gmail.com آغاز کانال t.me/tarikhe_mashruteye_iran/1

Subscribe to a channel

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطه‌خواهی چگونه پیدا شد؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 21ـ کوچیدن علما به قم


همان شب ، بامدادان ، بهبهانی و طباطبایی و صدر‌العلماء و برخی دیگران ، از شهر بیرون شده آهنگ ابن‌بابویه (در نزدیکی عبدالعظیم) کردند که بازماندگان نیز بآنان پیوندند. همه‌ی ملایان و طلبه‌ها و دیگران که در مسجد همراهی با دو سید کرده بودند ، در این سفر نیز همراهی نمودند و بدرشکه یا به اسب یا بگاری نشسته و بایشان پیوستند. نوشته‌اند کسانی هم پیاده رفتند. آن روز را در ابن‌بابویه بسر برده و شبانه راه افتادند.

حاجی‌شیخ‌ فضل‌الله که دیر کرده بود او نیز بسیج سفر کرده ، دو روز دیگر با بستگانی روانه گردیده در کهریزک بآنان پیوست. عین‌الدوله بسیار می‌خواست که باری این را نگزارد و نتوانست.

رویهم‌رفته هزار تن کمابیش می‌بودند ، و چون کم‌کم راه می‌پیمودند روز سی‌ام تیر به قم رسیدند ، و باآنکه بنام عتبات بیرون رفته بودند در آنجا رخت بگشادند و نشیمن گرفتند.

از اینسوی در تهران ، بازارها باز و مردم آرام می‌بودند. سرباز و قزاق و توپچی همچنان در شهر می‌بودند ، و تا چند روز در بازارها به هر چند گامی یک سرباز یا قزاق می‌ایستاد. پنداشته می‌شد دولت فیروز درآمده و شورش ریشه‌کن گردیده. ولی نه چنان بود ، و مردم برای یک جنبش بزرگتری آماده می‌شدند ، و این هنگام بود که روها باز شده و نام «مشروطه» بزبانها می‌رفت. در بیرون جز آرامش دیده نمی‌شد. ولی در درون دلها از شور نیفتاده و یک سو خشم و یک سو بیم ، بسیاری از مردم را ناآسوده می‌گردانید. رفتن علماء بیشتر گران افتاده و خشم مردم را فزونتر می‌داشت. زنان همین را عنوان کرده در این گوشه و آن گوشه خروشهایی می‌نمودند. فرصت ‌شیرازی می‌گوید : «خود من دیدم زنی مقنعه‌ی خود را بر سر چوبی کرده بود و فریاد می‌کرد که بعد از این دختران شما را مسیو نوز بلجیکی باید عقد نماید و الا دیگر علماء نداریم».

با آن دلبستگی‌ای که آن روز مردم بعلماء می‌داشتند و با آن نیازی که در کارهای زندگانی بآنان می‌بود ، هرگز نشدی که مردم بخاموشی گرایند و رشته‌ی آرامش را نگسلند. عین‌الدوله بیخردانه ، تنها بزور بس می‌کرد و نتیجه را نمی‌اندیشید.

از روزی که علماء رفتند دروغهایی در شهر پراکنده می‌شد. گاهی گفته می‌شد پانصد ‌سواره فرستاده‌اند که همه را بگیرند. گاهی گفته می‌شد عین‌الدوله از نامه‌ای که طباطبایی باو نوشته بوده بسیار خشمناک است و او را خواهد کشت. از آنسوی کسانی از بازرگانان و دیگران که با دو سید از نخست همراهی نموده و شناخته شده بودند ـ همچون حاجی ‌محمد‌تقی ‌بنکدار و حاجی‌ حسن برادر او و برخی دیگران ـ چون در تهران مانده و به قم نرفته بودند ، از عین‌الدوله بجان و داراک خود می‌ترسیدند. اینان را از ترس اندیشه‌ای بسر افتاد ، و آن اینکه بسفارتخانه‌ی انگلیس روند و بستی نشینند. در آن زمان در ایران بجایی پناهیدن و بستی نشستن ، و دارنده‌ی آنجای را بمیانجیگری برانگیختن ، یکی از شیوه‌های شناخته می‌بود. این کار را با امامزاده‌ها و مسجدها کردندی ، با خانه‌های مجتهدان کردندی ، با تلگرافخانه‌های دولتی کردندی. اما با سفارتخانه‌ها جز چند بار رخ نداده بوده ، آنچه بتازگی رخ داده و مردم می‌دانستند و بیاد می‌داشتند داستان ابوالحسن‌میرزای ‌شیخ‌الرئیس و شیخ زین‌الدین ‌زنجانی می‌بود. ابوالحسن‌میرزا که خود «شاهزاده‌آخوند» هوسبازی می‌بود و هر زمان براه دیگری افتادی ، از دیرباز باندیشه‌ی «اتحاد اسلام» افتاده و سخن از یکی شدن ایران و عثمانی می‌رانده ، و از اینسوی با دو سید و همدستان ایشان نیز همراهی می‌نموده. شیخ ‌زین‌الدین نیز چنین گناهی می‌داشته. دولت می‌خواسته اینان را دستگیر گرداند و اینان دانسته بسفارتخانه‌ی عثمانی پناهیده و بمیانجیگری سفیر زینهار از شاه گرفته بودند.

این یک داستان ، درس‌آموز مردم گردید که آنان نیز به یک سفارتخانه‌ای پناهند ، و چون عثمانیان سپاه بمرز فرستاده و این زمان دشمنی با ایران پیدا کرده بودند و دولت روس خود از مشروطه دور ، و این زمان با توده‌ی خود در کشاکش می‌بود ، ناگزیر سفارت انگلیس را برگزیدند. انگلیسیان در مشروطه‌خواهی پیشگام گردیده و باین نام در همه جا شناخته می‌بودند.

در کتاب آبی می‌نویسد : در نهم جولای که دو روز پیش از کشته شدن سید‌ عبدالحمید می‌بود بهبهانی نامه بسفیر نوشت و یاوری او را درخواست نمود. سفیر پاسخ داد که دولت انگلیس یاوری بکسانی نتواند کرد که رفتارشان با دولت خود دشمنانه است. روز شانزدهم جولای که از تهران بیرون رفتند باز نامه‌ای نوشت بدینسان : ما علما و مجتهدان چون نمی‌خواهیم کار بخونریزی کشد از شهر بیرون می‌رویم ، ولی از شما خواستاریم که در این کوشش با بیدادگری ، همراهی از ما دریغ ندارید.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

نزدیک نیمروز نصر‌السلطنه بنزد علماء آمد و چنین گفت : «من از طرف دولت مأمورم که شماها را بمنزلهای خودتان ببرم ، ولی نظر به ارادت باطنی خود ، شما را با احترام بخانه‌های خودتان برمی‌گردانم». آنان مردانه پاسخ دادند : «تا سرباز نیاید و ما را مجبور نکند ما از این مجلس و مسجد بیرون نخواهیم رفت. یا باید عدالتخانه برپا شود و یا ما را بکشید» ، نصر‌السلطنه چون ایستادگی آنان را دید دانست که اگر بکاری برخیزد آشوب برپا خواهد شد ، و با همه‌ی تندی و بی‌باکی که درو می‌بود نرمی نموده و بیرون رفت.

کار آب و نان بسختی رسیده ، و کسانی با رنج و بیم ، و بخواهش و درخواست از سربازان ، در تاریکی شب چیزهایی می‌رسانیدند ولی نه چندان که از گرسنگی و تشنگی جلو گیرد. امروز باز بهبهانی بباشندگان پیشنهاد کرد که بروند ، و خود را بهر او دچار آسیب نسازند. چنین گفت : دشمنی صدر‌اعظم تنها با منست و با شما نیست. شما بروید و خود را رها گردانید. آنان نپذیرفتند و از همراهی بازنگشتند. این روز هم بدینسان گذشت.

یکشنبه بیست‌و‌سوم تیر (بیست‌و‌دوم جمادی‌الاولی) ، باز بمسجدیان سخت می‌گرفتند و از رفتن کسی بدرون مسجد ، و از بردن چیزی ، جلوگیری می‌نمودند. امروز باز میانجیانی آمد‌و‌شد می‌کردند ، و از عین‌الدوله پیامهای نهانی بکسانی می‌آوردند. خواست او این بود که پراکندگی بمیانه اندازد و دیگران را از بهبهانی جدا گردانیده و ازو کینه جوید. ولی کاری نتوانست و علمایی که می‌بودند گوش به بیم و نوید او ندادند و از بهبهانی جدا نگردیدند.

در تاریخ بیداری از شیخ ‌محمد‌رضای ‌قمی نام می‌برد که عین‌الدوله پیام باو فرستاده نویدها می‌داد که از مسجد بیرون آید ، و او مردانه ایستادگی نشان داد و نوید را نپذیرفت و بهبهانی دانسته بر او سپاس گزارد.

بدینسان پا می‌فشردند ، ولی خود کار دشوار گردیده و می‌بایست چاره‌ای کنند. امروز چنین پیشنهاد نمودند : «یا عدالتخانه را برپا کنید ، یا ما را بکشید و بدیگران کاری ندارید ، و یا بما راه دهید از شهر بیرون رویم». پس از آمد و رفت میانجیان ، دولت سومین را پذیرفت و شاه دستخطی بیرون داد که آقایان آزادانه به هر کجا که می‌خواهند بروند. اینان گفتند : به عتبات خواهیم رفت و باین نام از شاه پرگ خواستند و شب دوشنبه یک ساعت از شب رفته از مسجد پراکنده شدند ، و هر یکی با بستگان و خویشان بخانه‌های خود بازگشتند که بسیج رفتن کنند ، بدینسان داستان مسجد آدینه بپایان رسید.

حبل‌المتین در اینجا هم بدگهری نموده و یک گفتاری نوشته سراپا بیشرمی. بجای آنکه پیشامد را بنویسد ، و اگرهم بکوشندگان هواداری نمی‌نماید ننماید و داستان را چنانکه رو داده بود برشته‌ی نوشتن کشد ، داستان را بیکبار پوشیده داشته و از کوشندگان نامی نبرده ، و در گفتار تنها به زشت‌نویسی و دروغ‌بندی بس کرده. پیداست برادرش سید‌ حسن آن را از تهران فرستاده بوده و می‌باید گفت : نویسنده همه‌ی هوش خود را در راه بدگهری بکار برده. در آغاز گفتار می‌گوید : «چون قومی را جهالت دامنگیر ، و ملتی را سفاهت و نادانی گریبانگیر گردد ، خیر خویش ندانند ، و بالقاء شبهات مغرضین حرکات وحشیانه کنند ، و سخنان مجنونانه گویند. معلوم است چنین قوم را با چنان حال رستگاری نصیب نشود ، و اینگونه ملت را با این اطوار چهره‌ی خوشبختی ننماید.»

همه‌ی گفتارش از اینگونه است و بیشرمانه می‌گوید : «بیگانگان چون می‌بینند «شاهزاده‌ اتابک ‌‌اعظم» ، کارهای کشور را درست می‌گرداند و ایران را پیش می‌برد ، برای کارشکنی ازو ، اینان را برانگیخته‌اند» ، عین‌الدوله با خودکامگی ایران را در دست می‌گردانیده و بیگانگان از نتیجه‌ی کارهای او باندیشه افتاده و می‌ترسیده‌اند! اینست اندازه نافهمی و نادرستی نویسنده‌ی یک روزنامه!


پابرگی :
1ـ این را نمی‌دانیم کیست.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ25ـ پیکره‌ی 25 نشان می‌دهد سران بست‌نشینان را که بحساب نشسته‌اند.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

این را می‌باید بگوییم که آن روز ، یکی از کارهای همیشگی ایرانیان «روضه‌خوانی» می‌بود ، و به هر کجا که یک دسته‌ای فراهم آمدندی ، و هر انجمنی یا بزمی که بودی ، بایستی روضه‌خوانی باشد ، و یاد کربلا و داستان آن بمیان آید و بگریند ، تا آنجا که کسانی در عروسیها نیز «روضه» می‌خوانانیدند. در این نشستهای کوشندگان هم ، چه بهنگامی که در عبدالعظیم می‌بودند ، و چه زمانی که به تهران بازگشتند ، و چه این هنگام که در مسجد آدینه می‌نشستند ـ همیشه روضه‌خوانی می‌شد. بویژه که داستان کشته شدن سیدی بمیان آمده ، و این خود انگیزه‌ی جدایی برای «روضه‌خوانی» و سوگواری بکشتگان کربلا می‌بود.

امروز هم کسانی دسته‌های سینه‌زنی پدید آوردند. بدینسان که از پیراهن و دستار سید کشته شده ، دو بیرق ساختند ، و دو دسته پدید آورده و هر یکی را دنبال یکی از بیرقها انداختند ، و باز می‌خواستند بیرون آیند و در بازارها گردیده و سینه زده و بازآیند. بهبهانی خرسندی نمی‌داد و می‌گفت : باشد که نگزارند و یا شلیکی کنند. گفتند : دیروز رفتیم و کسی جلو نگرفت. علماء گفتند : سربازان دیروزی را دورتر برده‌اند و این سربازان که امروز در پیرامون مسجد می‌باشند از فوج دیگری هستند و باینان دستور شلیک داده شده. گفتند : ما که افزار جنگی بدست نمی‌داریم تا کسی بما شلیک کند. بدینسان برای بیرون رفتن پافشردند.

راستی این بود که گمان نمی‌کردند سربازان بسید و ملا شلیک کنند ، و از آنسوی در مسجد بتنگنا افتاده و از بیکاری دلتنگ گردیده می‌خواستند تکانی بخود دهند.

دسته‌ی نخست راه افتاد : انبوهی بچه‌سید در جلو ، و گروهی از سید و طلبه ، عمامه‌ها را بگردن پیچیده و قرآنی بدست گرفته ، در پشت ‌سر آنان ، و سینه‌زنان در پشت ‌سر همگی. بدینسان از مسجد بیرون آمده و رو بسوی چهارسو پیش رفتند. ولی بچهارسو نرسیده ، سربازان جلوشان را گرفتند. اینان خواستند گوش ندهند ، و از پشت ‌سر نیز مردم فشار می‌آوردند و ناگهان سرکرده فرمان شلیک داد. سربازان تفنگها را سر ببالا گرفته شلیکی کردند. مردم بهم برآمده و پس نشستند ، و در این میان بچگانی که در پشت‌‌بام می‌بودند بسربازان سنگ پرانیدند. سرکرده دوباره فرمان شلیک داد. سربازان باز شلیک کردند ، و این بار کسان بسیاری تیر خورده و بزمین افتادند ، و دیگران سراسیمه و درهم رو گردانیده با فشار خود را بمسجد رسانیدند. هنگامه‌ی شگفتی برخاست. زنان و مردان بهم آمیخته و هر یکی جستجوی کسان خود می‌کرد و فریاد و ناله از هر سو برمی‌خاست. انبوهی از زنان و مردان گرد علماء را گرفتند و بیخویشتن می‌گریستند و می‌نالیدند و دیرگاهی گذشت تا دوباره سامان و آرامش بجای خود برگشت. کسانی می‌خواستند با افزار کمی که می‌داشتند بجنگ برخیزند و علماء نگزاردند.

از کشتگان دو تن را بیرون آورده بودند : یکی سید‌ مصطفی‌ پیشنماز و دیگری حاجی ‌سید ‌حسین. این یکی را بمسجد آوردند. پیرمرد نیکی می‌بود ، و او نیز تیر از سینه خورده بود. چند کسی هم زخمی می‌بودند.

شماره‌ی کشتگان را کسی نیک ندانست. زیرا مردم چون گریختند هر که افتاده بود ، چه کشته و چه زخمی ، سربازان از زمین برداشتند و از میان بردند ، و بی‌آنکه بزخمیان چاره کنند همه را بانبار کشیدند و شبانه چند گاری را پر از کشتگان گردانیده به بیرون شهر فرستادند. هواخواهان دولت شماره‌ی آنان را دوازده تن نوشته‌اند ، ولی دیگران می‌گویند از صد تن بیشتر بودند.

سررشته‌دار این کارها از سوی دولت نصرالسلطنه می‌بود و علیجان نامی از بستگان او ، کوشش فراوان می‌نمود و از امروز نام درآورد ، پس از این پیشامد نصر‌السلطنه و سیف‌الدین‌میرزا آمدند و در چهارسو نشستند که از نزدیک فرمان دهند و بکارها سرکشند ، و یک تن میرپنج را با پنجاه تن توپچی فرستادند که در پشت‌بام بازار سنگر بندند ، و از آنسوی یک دسته تفنگچی را بالای «شمس‌العماره» ، که سرکوب مسجد است ، فرستادند. سپس آب روانی را که از مسجد می‌گذرد برگردانیدند و آب از مسجدیان بریدند.

در این میان ، در مسجد یک داستان دیگری رخ داد ، و آن اینکه چند ساعت پس از پیشامد شلیک و کشتار ، که تازه دلها آرام گرفته و رنگها برخساره‌ها بازگردیده بود ، ناگهان از میان مردم آواز تپانچه‌ای برخاست و دو تیر ، یکی پس از دیگری ، دررفت. مردم چنین دانستند که سربازان بمسجد ریخته‌اند و در اینجا هم شلیکی خواهند کرد. اینبود سخت بهم برآمدند و رو بگریز آوردند ، و هر کسی پناهگاهی می‌جست. علماء هم با رنگهای پریده و دست و پای لرزان ، از صحن مسجد بایوان و شبستان گریختند ، و هر یکی در جستجوی فرزندان و کسان خود بودند.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🛎 مهدی نورمحمدی از کتاب «مشروطه به روایت کسروی» می‌گوید.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

کتاب نارنجی، گزارش‌های سیاسی وزارت خارجۀ روسیه تزاری دربارۀ انقلاب مشروطه ایران، جلد 1، به کوشش احمد بشیری

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

حیدر عمواوغلی در گذر از طوفانها، رئیس‌نیا

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

علماء گفتگو کردند چه باید کنند ، و بر این نهادند که برپا شدن «عدالتخانه» را بخواهند و تا خواست خود را پیش نبرند از مسجد بیرون نروند. کسانی می‌گفتند : برداشته شدن عین‌الدوله را بخواهیم ، طباطبایی گفت : «اگر عدالتخانه را برپا نمودیم دیگر عین‌الدوله داخل آدمی نیست».

کشته‌ی سید را شستند و درمیان مسجد گزاردند. کسانی از مردم بشیوه‌ی آنروزی ، گرد او را گرفته و «نوحه» خوانده و سینه می‌زدند.

درباره‌ی او شعرهایی بسوگواری سروده شده که چون براون و دیگران یاد آنها کرده‌اند ما نیز چند بیتی را بنمونه می‌آوریم :

غافل ز ره رسید و ز هنگامه بی‌خبر انگشت حیرتش بشد آنگاه در دهن

چشمش بسوی معرکه افتاد محو و مات از کارهای چرخ و ز غوغای مرد و زن

ناگاه بی‌ملاحظه‌ سلطان فوج دون تیری زد آتشین بتن شمع انجمن

مابین سینه و گلویش تیر جا گرفت وز پشت او بدر شد و جانش شد از بدن

از نو حسین کشته ز جور یزید شد عبدالحمید کشته‌ی عبدالمجید شد (1)

بادا هزار مرتبه نزد خدا قبول قربانی جدید تو یا ایها الرسول


پابرگی :
1ـ عبدالمجید نام عین‌الدوله می‌بود.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🖼️ آلبوم عکس علیخان والی (قاجار)




🛎 برگرفته از سایت هاروارد




🛎 کتابخانه‌ی تلگرامی کتاب سودمند



.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پس معلوم شد و تصدیق می‌فرمایید که منتها وسیله‌ی ترقی و مساوات و عدالت و سعادت و سرافرازی بوجود علم و عالمین بمقتضیات عصر است در این صورت ملت ایرانی در روز حساب در پیشگاه عدالت کامله‌ی مطلقه با حضور جد بزرگوارت دامان حضرتت را خواهند گرفت و عرض خواهند کرد الهی خیر و سعادت ما در دست پادشاه نبود در دست اتابکها و صدور نبود و در دست وزراء نبود فقط در دست آقایانی که می‌توانستند و نکردند و ما را در ذلت و بدبختی و اسارت در دست ملل اجنبی باقی گذاردند حضرت عالی هم جواب عرض خواهید کرد بار الها همه را می‌دانید که من و رفقای من همه قِسم اقدامات کردیم حضرت عبدالعظیم رفتیم کاغذهای سخت نوشتیم جوابهای سخت شنیدیم چه شبها با تزلزل بروز آوردیم چه روزها که با تحمل ناملایمات شب کردیم ولی پیشرفت نکرد تقصیر ما چیست ملت جواب خواهند گفت تمام این اقدامات شما ناصواب بود و شالوده و بنایتان بر آب بجهت اینکه از راهش برنیامدید. راهش این بود که اول ما را عالم بمقتضیات عصر و زمان بکنید و از جهل و عمی خلاصی بخشید که بالطبع با نور علم لوازم شرف و نیکبختی خود را فراهم کنیم و بعد با شرحی که ذیلاً بعرض خواهد رسید استدلال می‌کنند و بثبوت می‌رسانند که وسیله‌ی تعمیم علوم فقط در دست آقایان علماء بود لاغیر آنوقت یقین دارم حضرت مستطاب‌عالی جوابی نخواهید داشت ـ این فقره را تمثیلاً عرض ‌کنم بعد باصل مطلب بپردازم امروز حالت آقایان علماء یعنی آنهایی که با حضرت‌عالی هم‌عقیده هستند و درد دین و وطن و ملت دارند و دلشان می‌خواهد این ملت را باوج سعادت برسانند یقین مثل حال کسی است که در انبارهای متعدد همه قسم حبوبات و ارزاق و گوشت و روغن ذخیره انباشته داشته باشد و خود با یک جمعیت کثیری از عیال و اطفال از گرسنگی نزدیک بهلاکت و این در و آن در برای یک گِرده‌ی نان تکدی نمایند یا مثل کسی که تمام لوازم طعامی را در دیگ ریخته و حار کرده زیر دیگ را هم هیزم چیده در یک دست دسته‌ی گَوَنی و در دست دیگر چراغی گرفته بدرخانه‌‌های همسایه‌ برای یک گل آتش می‌دود که زیر دیگ را روشن نماید و ملتفت نیست که آتشی هم در دست خود دارد گَوَن را روی شعله‌ی چراغ بگیرد مشتعل می‌شود.

اعطای حکم بمثال بس است این مطلب را عرض کنم و عریضه را بدعای وجود مبارک ختم نمایم هیچ یک از دول متمدنه بمنتها درجه‌ی عزت و سعادت نرسیده مگر وقتی که دولت و ملت باهم متحد شده دلشان را بروی هم گذارده باتفاق رفع نواقص خود را نموده اسباب ترقیات ملی را فراهم کردند و این اتفاق و اتحاد برای هیچ دولت و ملتی دست نداده مگر وقتی که افراد و اجزای آن ملت بنور علم و تربیت منور شده پرورش یافتند.
هیچ پادشاهی و امپراطوری بطیب خاطر اقتدار خود را محدود و ملت را شریک سلطنت و طرف مشورت قرار نداد مگر اعلیحضرت میکادو موتسوایتو امپراطور ژاپون و طلوع کوکب اقبال ژاپون از عجاب واقعات روزگار است و امروز برای سرمشق ملل غافل خواب‌آلوده هیچ نمونه[ای] بهتر از ژاپون نیست.


(در اینجا سخن درازی از ژاپن و مشروطه‌ی آن می‌راند)


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطه‌خواهی چگونه پیدا شد؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 17ـ نامه‌ی ناصر‌الملک به طباطبایی


عین‌الدوله چون گفتار طباطبایی را شنید که آشکاره از استبداد بد گفته ، و از آنسوی نیرومندی آنان را می‌دید ، به یک چاره‌ی دیگری برخاست ، و آن اینکه ناصر‌الملک را که در انگلستان درس خوانده ، و خود بدانشمندی و نیکی شناخته می‌بود ، و از اینسوی دینداری هم از خود می‌نمود ، واداشت که نامه‌ای به طباطبایی نویسد ، و باو چنین گوید که مشروطه برای ایران هنوز زود است ، و می‌باید کنون را بفزونی دبستانها کوشید ، و بمدرسه‌ها که هست سامانی داد ، و بدینسان مردم را برای مشروطه‌خواهی آماده گردانید. این بهانه‌ای می‌بود که بدخواهان همیشه پیش آوردندی و ببدخواهی خود رخت دور‌اندیشی و نیکخواهی پوشیدندی. ناصر‌الملک نامه‌ای نوشت که باید آن را در اینجا بیاوریم ، ولی چون بسیار دراز است و سخنان بیهوده بسیار می‌دارد می‌باید از برخی بخشها چشم پوشیم. بزرگی طباطبایی و بینایی او در کار ، از اینجا پیداست که فریب چنین نامه‌ای را نخورده و سستی بخود راه نداده.

بشرف عرض حضور مقدس عالی می‌رساند این بنده یکی از ستایش‌کنندگان وجود مبارک حضرت عالی هستم بجهت اینکه از روی انصاف می‌بینم درد وطن دارید و بترقی ملت شایقید و ملتفت بدبختیهای نوع خود شده‌اید و آرزو دارید که علاجی برای این دردها پیدا کنید و باب سعادت و نیکبختی را بروی این ملت که در شرف زوال است بگشایید و همچو فهمیده‌ام که اینهمه داد و فریاد و قال و مقال شما از روی نفس‌پرستی نیست مقصودتان چاره‌ی امراض ملی است ولی خیلی افسوس و غصه می‌خورم وقتی که می‌بینم از شدت شوق و عجله که در علاج این مریض دارید نمی‌دانید بکدام معالجه دست بزنید و از کدام دوا شروع بفرمایید که بحال مریض مفید باشد چون نتیجه‌ی رفع مرض و عود صحت را در رفتار چست و چالاک مریض می‌دانید این بیچاره مریض که قادر بحرکت نیست مدتهاست غذایی بمعده‌اش داخل نشده و بدل مایتحللی ببدنش نرسیده رمق حرکت و قدرت تکلم ندارد تازیانه برداشته کتکش می‌زنید که بدود و از خندق جست و خیز نماید و این بدبختی که بواسطه‌ی مرض و نخوردن غذا همه‌ی روده‌هایش خشکیده و امعاء و احشایش از کار افتاده یک ران شتر نیم‌پخته بدهانش فرومی‌کنید که ببلعد. واضح است نتیجه‌ی آن دوا و این غذا چه خواهد شد طبیب حاذق که تشخیص مرض داد اول باستعمال داروهای مفیده دمبدم می‌پردازد اگر از گلو نتوانست تزریق می‌کند آبگوشت غلیظ روانی بدواً آهسته آهسته بحلقش می‌چکاند تا کم‌کم قوت بگیرد بعد زیر بازوهایش را می‌گیرند روزی چند قدم توی اطاق راهش می‌برند پس از آن بحیاط و باغ آورده ملایم می‌گردانند تا وقتی که تدریجاً قوت دویدن و استعداد جست و خیز را پیدا کند.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ21ـ حاجی شیخ محمد واعظ

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

اینان هیچ یک از دسته‌‌ی کوشندگان نمی‌بودند. رشدیه بنیاد‌گزار دبستان ، و خود مرد زباندار و بی‌پروایی می‌بود ، و در اینجا و آنجا از بدگویی به عین‌الدوله بازنمی‌ایستاد. مجدالاسلام یکی از کارکنان عین‌الدوله و بگفته‌ی آن زمان «راپورتچی» او می‌بود ، و از دستگاه او نان می‌خورد. ولی این هنگام چون کار کوشندگان را در پیشرفت می‌دید ، دوراندیشانه می‌خواست جایی هم برای خود درمیان اینان باز کند ، و اینبود در اینجا و آنجا نشسته زبان ببدگویی از عین‌الدوله گشاده می‌داشت. میرزا‌ آقا از استانبول تازه آمده و نزد عین‌الدوله خود را قانون‌دان نشان داده و چنین پیشنهاد کرده بود که قانونی که خواسته می‌شود او بنویسد ، و چون مرد خودنما و هوسناکی می‌بود در اینجا و آنجا سخنانی از قانون و آزادی و چگونگی توده‌های اروپا می‌راند.

ولی عین‌الدوله چون اینان را گرفت ، چنین پراکند که بابی (بهائی) می‌بودند ، و به طباطبایی که میانجیگری درباره‌ی مجد‌الاسلام می‌کرد ، همین را پیام فرستاد ، و برای فریب مردم دستور داد سه تن از بازرگانان را که به بهائیگری شناخته می‌بودند گرفتند و بند کردند و چندگاهی نگه داشتند و سپس از هر کدام یکصد و پنجاه تومان گرفته رها گردانیدند.

چند شب دیگر داستان دلسوز مهدی گاوکش رخ ‌داد. این مرد در کوی سرپولک سردسته‌ شمرده می‌شد و جوانان و مشدیان را بر سر خود می‌داشت ، و چون از پیروان و هواداران بهبهانی می‌بود ، در قهوه‌خانه نشسته و بی‌باکانه از عین‌الدوله بدگویی می‌کرد. عین‌الدوله که از بهبهانی همیشه خشمناک می‌بود و دل پر از کینه می‌داشت ، از شنیدن آنکه یکی از پیروان او چنین بیباکی می‌نماید سخت برآشفت و چنین خواست همه‌ی خشم خود را بر سر بیچاره‌ی مهدی فرود آورد ، و دستور داد شبانه بخانه‌ی او ریختند و آنچه توانستند دریغ نداشتند : خود او را دستگیر کردند ، زن آبستنش را چندان زدند که بچه انداخت ، یک پسرش را بحوض انداخته و خفه گردانیدند ، بدیگران از بزرگ و کوچک کتک و زخم زدند ، با این سیاهکاریها از تاراج کاچال و افزار خانه هم چشم نپوشیدند. از آنسوی فردا چون مهدی را بنزد عین‌الدوله آوردند گفت تازیانه‌ی بسیاری زدند و پس از همه بزندانش انداختند و تا دیرگاهی آگاهی از او نبود و همه او را کشته می‌دانستند.

این رفتار ستمگرانه‌ی عین‌الدوله بمردم گران افتاد. یک دسته سخت ترسیدند و خود را کنار کشیدند ، و یک دسته بخشم افزوده و در راه کوشش پافشارتر گردیدند. رویهم‌رفته کار بزرگتر گردید و بسختی افزود.

در این میان چون جمادی‌الاولی رسید ، مردم بشیوه‌ی هر ساله روزهای سیزده و چهارده و پانزده آن را ، بنام اینکه روزهای مرگ دختر پیغمبر اسلام است ، بسوگواری پرداختند ، و نشستها برای روضه‌خوانی برپا کردند ، و در یکی از آن روزها (روز چهاردهم) ، شادروان طباطبایی با بودن مردم بس انبوهی بالای منبر رفت و به یک رشته سخنان ارجداری پرداخت. کسانی گفته‌های او را می‌نوشتند و تاریخ بیداری همه‌ی آن را آورده است.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

اعلیحضرتا سی کرور نفوس را که اولاد پادشاه‌اند اسیر استبداد یک نفر نفرمایید برای خاطر یک نفر مستبد چشم از سی کرور فرزندان خود نپوشید مطلب زیاد است فعلاً بیش از این مصدع نمی‌شوم مستدعیم این عریضه را بدقت ملاحظه بفرمایید و پیش از انقطاع راه چاره‌ای بفرمایید تا مملکت از دست نرفته و یکمشت رعیت بیچاره که بمنزله‌ی فرزندان اعلیحضرتند اسیر و ذلیل خارجه نشوند.

الامر الاعلی مطاع (محمد‌بن‌صادق ‌الحسینی ‌الطباطبایی)


باین نامه پاسخی رسید ، نزدیک باین : «جناب آقا سید ‌محمد ‌مجتهد ، نامه‌ی شما را خواندیم ، به اتابک می‌سپاریم که خواستهای شما را بانجام رساند. شما هم در باینده‌ی [=وظیفه‌ی] خود کوتاهی ننمایید و بدعاگویی پردازید ، و هرآینه «اشرار و الواد» را باندرز خاموش گردانید ، و شورش و آشوب را فرونشانید و چنان نکنید که خشم ما همگی را فراگیرد».


پابرگی :

1ـ ری = واحدی برای وزن برابر با چهار مَن تبریز : دوازده کیلو. ـ و


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ20ـ حاجی میرزا حسن رشدیه

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

26ـ پیکره‌ی 26 نشان می‌دهد گروه بستیان را

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطه‌خواهی چگونه پیدا شد؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 20ـ پراکنده شدن مردم از مسجد


این پیشامدها ، از یکسو سختی عین‌الدوله را در کار ، و بی‌باکی او را از خونریزی نشان داده ، و از یکسو ترسندگی مردم و ایستادگی نیارَستن آنان را هویدا می‌گردانید ، و رویهم‌رفته یک آینده‌ی بیمناکی دیده می‌شد. اگر سربازان بمسجد تاختندی انبوه مردم نایستاده گریختندی و اگر نتاخته و به همان گرد فراگرفتن و نان و آب را بستن بس کردندی ، و چند روزی همچنان ایستادندی ، مردم بخود دلتنگ شده و کم‌کم رو بپراکندگی آوردندی ، و داستان با خواری و سرافکندگی بپایان آمدی.

اگرچه آن روی پیشامد هم درخور اندیشه می‌بود : در جایی که کار باینجا رسیده و انبوهی از مردم ، بخودکامگی شوریده و درمیانه خونها ریخته شده بود ، دیگر خودکامگی ماندنی نمی‌بود ، و دیر یا زود ، می‌بایستی از میان رود. چیزی که هست عین‌الدوله از چنین اندیشه‌ای بس دور می‌بود ، و این زمان مظفر‌الدین‌شاه ، جز افزاری در دست او شمرده نمی‌شد. عین‌الدوله درس از پیشامدهای روسستان می‌گرفت. زیرا از دیرباز ، در آنجا آزادیخواهانی پیدا شده و بسختی می‌کوشیدند و خونها می‌ریختند ، ولی دولت ایستادگی نموده با زور جلو می‌گرفت. این می‌خواست همان راه را رود ، و سنگر بستن در پشت ‌بام بازار و تفنگچی فرستادن ببالای شمس‌العماره ، از خواست درون او آگاهی می‌داد.

پس چه بایستی کرد؟.. در اینجا هم دو سید بچاره‌ی بخردانه‌ی نیکی برخاستند. بدینسان که چون در این میان ، باز کسانی از سوی دولت می‌آمدند و چنین پیام می‌آوردند که مردم را پراکنده کنید و مایه‌ی آشوب نباشید ، و از خود شاه نامه‌ای در این باره ، با دست پسرش عَضُدُ‌السلطان رسید ، شادروانان بهبهانی و طباطبایی همان را عنوان کردند ، و از مردم درخواستند که پراکنده شوند. مردم نمی‌پذیرفتند ، دو سید پافشاری نمودند. طلبه‌ها گفتند ما از شما جدا نشویم و مردم را هم نگزاریم بروند و بازارها را باز کنند. بهبهانی قرآن را بدست گرفته بمردم سوگند داد پراکنده شوند و بازارها را باز کنند. پیامهایی را که از شاه و دولت رسیده بود بمردم خوانده و چنین گفت : ای مردم ، شما از دولت دادگری خواستید جز با گلوله پاسخ نشنیدید. کار بجاهای سختی خواهد رسید. پس هرچه زودتر است شما بروید.

نزدیک بپایان روز بود که مردم پراکنده شدند و بخانه‌های خود رفتند ، و نماند در مسجد مگر علما و خویشان و بستگان ایشان و طلبه‌ها ، و برخی کسان ویژه‌ای.

کشته‌ی سید ‌عبدالحمید را که در صحن مسجد بخاک سپرده بودند ، کشته‌ی حاجی ‌سید‌ حسین را نیز فرستادند در امامزاده زید بخاک سپردند.

شب شنبه برای کوشندگان شب اندوهگین بدی بود. مردم با دلهای شکسته بخانه‌هاشان برگشته ، و از آنسوی علما در مسجد با دسته‌ی اندکی مانده‌اند. امشب لغزشی از میرزا‌ مصطفا آشتیانی سر زد ، و آن اینکه ببهانه‌ی بیماری مادرش ، از مسجد بیرون شد و بخانه‌ی امیر‌بهادر رفت ، و با او از در سازش درآمد ، و آن شب را در خانه‌ی او بسر برد ، ولی چون بامدادان همراه کسان او بمسجد بازگشت ، دیگران فهمیدند و با او بدگمان گردیدند.

روز شنبه بازارها باز شد و مردم بکار خود پرداختند ، ولی سرباز و قزاق و توپچی همچنان می‌ایستادند و هر سو پر از ایشان می‌بود. امروز با دستور عین‌الدوله بمسجدیان بیشتر سخت گرفتند. بدینسان که اگر کسی می‌خواست بدرون رود نمی‌گزاردند ، ولی اگر کسی بیرون می‌آمد جلو نمی‌گرفتند. از نان و آب و دیگر خوردنیها بیکبار جلو می‌گرفتند.

حبل‌المتین که این داستانها را چند ماه دیرتر (پس از داده شدن مشروطه) آورده ، در اینجا چنین می‌نویسد : «بنا بود سرباز بریزد و چهار نفر را در مسجد زنجیر کنند و ببرند بیرون : یکی آقا‌ سید‌ جمال ‌روضه‌خوان (واعظ) ، دیگری حاجی ‌شیخ‌ محمد‌ واعظ ، سوم حاجی ‌شیخ ‌مهدی ‌واعظ ، چهارم میرزا‌ باقر روضه‌خوان (1) ، نمی‌دانم به چه ملاحظه این کار را نکردند».

چون نویسنده‌ی این آگاهی سید ‌حسن برادر دارنده‌ی روزنامه است ، و چنانکه گفتیم ، او این زمان بعین‌الدوله پیوسته و برای او کار می‌کرد ، می‌توان گفت که عین‌الدوله چنین آهنگی می‌داشته. چه این واعظان در منبر بدگویی ازو می‌کردند و چنانکه گفتیم او را بسید‌ جمال و حاجی ‌شیخ‌ محمد خشم بسیار می‌بود.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

در این هنگام از شادروان بهبهانی رفتاری دیده شد که دلیری و بزرگی او را نیک می‌رساند. بدینسان که بیدرنگ خود را روی یک بلندی رسانید ، و سینه‌ی خود را باز کرد ، و رو بمردم گردانیده و بآواز بلند چنین گفت : «ای مردم نترسید ، واهمه نکنید ، اینها کاری داشته باشند با من دارند ، این سینه‌ی من ، کجاست آن که بزند؟!.. شهادت و کشته شدن ارث ماست.» ، چندان ایستاد و از این سخنان گفت که مردم را دوباره بازگردانید و بدلها آرامش باز‌آورد.

در این روز (1) یک کار نابجایی از سید‌ محمد‌رضای ‌شیرازی سر زد ، و آن اینکه بقزاقی رسید و با تپانچه تیری باو زد ، که پس از چند ساعتی با همان زخم درگذشت. این مرد را نیک خواهیم شناخت ، و همیشه کارهایش نابجا ، و همیشه زیانش بیش از سودش بوده.


پابرگی :
1ـ در تاریخ بیداری نوشته «در این دو روز» ، ولی گمان ما بیشتر باین روز می‌رود.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطه‌خواهی چگونه پیدا شد؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 19ـ داستان مسجد آدینه


پسین آن روز ، یک دسته سرباز ، از لشگرگاه بشهر درآمدند و در خیابانها چاتمه زده و بنگهبانی پرداختند. شب پنجشنبه از سوی دولت جار کشیدند : «هر کسی که فردا دکان یا حجره‌ی خود را باز نکند کالایش تاراج و خود او کیفر خواهد یافت». از ساعت پنج ‌شب تا نزدیکی بامداد ، جارچی در خیابانها و کوچه‌ها می‌گردید و این جار را می‌زد.

فردا ، مردم چون از خانه بیرون آمدند ، در خیابانها و سر گذرها سربازان و توپچیان را فراوان دیدند. بویژه در پیرامونهای سرای شاهی (ارگ) و سبزه‌میدان ، و در بازارهای پیرامون مسجد آدینه ، که دسته‌های انبوهی را آماده یافتند. عین‌الدوله بیم جنگ می‌داشت و بدور‌اندیشی همه‌ی لشگر را بدرون شهر آورده بود. در جایی که دو سید و دیگر سران کوشندگان ، از چنین اندیشه‌ای بسیار دور می‌بودند ، و پیشرفت کار خود را جز از راه ایستادگی بآرامش ، نمی‌خواستند. راست است کسانی از آنان تپانچه و برخی افزار همراه می‌داشتند ، و کار بیخردانه‌ی سید ‌محمد‌رضا ‌شیرازی را خواهیم آورد ، ولی این جز از آن بود که سران در اندیشه‌ی جنگ باشند.

کسانی خرده گرفته‌اند که چرا جنگ نکردند ، و چرا از پیش از آن ، افزار نبسیجیدند؟!. ولی این خرده از روی فهم و اندیشه نیست. کسان جنگ‌ندیده ، اگرهم انبوه باشند جنگ نتوانند ، و ایستادگی نیارَند. کسانی که بر سر دو سید گرد می‌آمدند اگر به رزم[=حمله] برخاستندی نتیجه جز آن نشدی که پس از یکی دو شلیک بگریزند و گروهی درمیانه کشته گردند ، و از آنسوی عین‌الدوله بهانه پیدا کرده سران را بگیرد و هر یکی را بجای دور دیگری فرستد. بهتر همان بوده که کرده‌اند.

امروز عین‌الدوله با یک دسته سواره در پیرامون خود ، همراه امیر‌بهادر و نصر‌السلطنه ، از نیاوران بشهر آمد. می‌خواست از چگونگی نیک آگاه گردد ، و از نزدیک بچاره کوشد ، و چون با همراهان بگفتگو نشست ، چنین نهادند که در برابر شورش ایستادگی نمایند ، و زور بکار برند. اینبود او کسی بمسجد فرستاد و بعلماء پیام داد : شما بروید بخانه‌های خود ، تا ما درخواست شما را بکار بندیم. آنان دلیرانه پاسخ دادند : «مقصود ما تأسیس مجلس عدل است که پس از این کسی ظلم و تعدی نکند ، و چون عین‌الدوله مانع عدالتخانه است و دستخط شاه را اجراء نمی‌نماید پس خائن دولت و ملت است و باید از مسند وزارت برخیزد».

عین‌الدوله دانست که دشمنی با خود اوست ، و در ایستادن و زور بکار بردن پافشارتر گردید. امروز از بیرون آمدن زنان جلو گرفتند ، و هر که را از ایشان می‌دیدند می‌گرفتند و در قراولخانه نگه می‌داشتند. زیرا دیروز میانه‌ی یک دسته از آنان ، با سربازان و قزاقان کشاکش رو داده بوده.

امروز با همه‌ی جار دولت جز از نانوایان و مانند آنان کسی دکان خود را باز نکرد و در مسجد و پیرامونهای آن ، انبوهی بیشتر گردید. پیش از نیمروز ختم سید عبدالحمید را برداشتند و روضه خواندند ، واعظانی بمنبر رفته از عین‌الدوله و کارهای او بد گفتند ، و هنگام پسین بزازان به یک کار دیگری برخاستند ، و آن اینکه پیراهن خونین سید را بسر چوبی بسته و آن را بیرق کرده و در پیرامون آن دسته بستند ، و بشیوه‌ی دسته‌های سینه‌زنی آنروزی ، نوحه‌خوانان و سینه‌زنان ، بتکان آمدند : «محمد ، یا محمد ، یا محمد ، برس فریاد امت یا محمد.» نخست چند بار در مسجد گردیدند و سپس ببازار بیرون آمدند و در پیرامونهای مسجد‌ شاه و مسجد آدینه گردیده و دوباره بازگشتند. در این کارها ، یکی از پیشگامان میرزا‌ مهدی ‌پسر‌ حاجی ‌شیخ ‌فضل‌الله می‌بود و از این ، دو نتیجه می‌خواستند : یکی آنکه مردم بتکان آیند و هوای مسجد تازه گردد. دوم باشد که سربازان و توپچیان را بسَهانند و دلهای آنان را بسوی خود گردانند.

شب آدینه را علماء و سران ، در مسجد ماندند و بیشتر شب را هم با روضه و دعا و نماز بسر بردند ، و چون خوابیدند بامدادان باز برخاسته و در پشت‌بام و آن پیرامونها ، آواز بنماز و دعا بلند گردانیدند و برخی از ایشان بانگ «یا الله» می‌کشیدند که سربازان شَقاقی که در آن پیرامونها می‌بودند بشنوند.

روز آدینه ، باز مردم در مسجد و در پیرامونهای آن انبوه شدند ، و فزونی مردم تا بجایی بود که پشت‌بامها را نیز گرفتند. از آنسوی دولت نیز بشماره‌ی سرباز و توپچی افزود و چهارسو و آن پیرامونها را پر گردانید. امروز ، باز ختم ‌سید ‌عبدالحمید را می‌داشتند و روضه می‌خواندند.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

کتاب نارنجی، گزارش‌های سیاسی وزارت خارجۀ روسیه تزاری دربارۀ انقلاب مشروطه ایران، جلد 2، به کوشش احمد بشیری

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

حقوق اساسی یا اصول مشروطیت، میرزا مصطفی خان

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

تاریخ انقلاب آذربایجان و بلوای تبریز، تألیف حاجی محمدباقر ویجویه، به کوشش علی کاتبی

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطه‌خواهی چگونه پیدا شد؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 18ـ کشته شدن سید‌ عبدالحمید


بدینسان کوشندگان و دولت ، در برابر هم پافشاری می‌نمودند ، و پیدا بود که بی‌باکی عین‌الدوله میانه را بهم زده ، و داستانهای دیگری پیش خواهد آورد. حاجی‌ شیخ‌ محمد‌ واعظ ، گذشته از کارهایی که کرده بود ، در این روزها زبان خود را نگه نمی‌داشت ، و در منبرها بنکوهش از کارهای عین‌الدوله می‌پرداخت. عین‌الدوله دستور داد او را بگیرند ، روز چهارشنبه نوزدهم تیرماه (18 جمادی‌الاولی) دو ساعت از روز گذشته بهنگامی که حاجی ‌شیخ‌ محمد سوار خر خود شده و همراه یک تن نوکر می‌رفت ، در کوی سرپولک ، ناگهان احمد‌خان ‌یاور ، با یک دسته از سربازان ، از پشت سر ، با شتاب رسیدند. حاجی ‌شیخ‌ محمد چون آنان را دید لگام خر را کشیده ایستاد. احمدخان فرارسیده گفت : «بسم‌الله برویم». پرسید : «من کیستم و آنگاه کجا برویم؟» گفت : «شما حاجی ‌شیخ‌ محمد ‌واعظ هستید ، و می‌باید با ما بخانه‌ی عین‌الدوله برویم». دانست که نافهمیده نگرفته‌اند و ناگزیر شده خود را بآنان سپرد. سربازان گرد او را گرفتند ، و رو بسوی خانه‌ی عین‌الدوله روان گردیدند ، ولی چون بنزدیکی مسجد و مدرسه‌ی حاجی ‌ابوالحسن ‌معمار رسیدند ، طلبه‌های مدرسه از چگونگی آگاه شدند ، و بهمدستی مردم بازارچه جلو را گرفتند. احمدخان نخواست با آنان زور آزماید ، و حاجی‌ شیخ ‌محمد را از خر پیاده گردانیده ، در قراولخانه که در آن نزدیکی می‌بود بند کرد. مردم در پیرامون قراولخانه انبوه شدند ، و در این میان آگاهی به بهبهانی رسید ، و او پسر خود سید ‌احمد را با کسانی ، برای رهانیدن او فرستاد. از رسیدن ایشان مردم بدلیری افزودند ، و ادیب‌الذاکرین‌ کرمانی مردم را شورانید و خود پیش افتاده بقراولخانه تاختند ، و با زور بدرون رفتند و حاجی ‌شیخ‌ محمد را بدوش برداشته و روانه گردیدند. احمد‌خان فرمان شلیک داد. سربازان شلیک هوایی کردند و تنها یک تیر به ران ادیب‌الذاکرین خورد و او را بزمین انداخت ولی باز برخاسته روانه گردید.

در این میان سید ‌عبدالحمید نامی از طلبه[ها] ، از درس بازمی‌گشت و بهنگامه فرارسید و چگونگی را دید و در جلو احمد‌خان ایستاده بنکوهش او پرداخت : «تو مگر مسلمان نیستی؟! چرا فرمان شلیک دادی؟!..» احمدخان برآشفته تفنگ یکی از سربازان را گرفت و رو بسوی سید نشانه رفت. تیر از پستان چپ سید خورد و از پشت ‌سر بدر رفت و درزمان بزمین افتاد. مردم او را هم برداشتند و همگی باهم بمدرسه شتافتند. ادیب‌الذاکرین با پای خونین یک سو افتاده ، و تن خونین سید را در یک سو نهادند. سید هنوز جان می‌داشت و آب برای خوردن خواست ، ولی تا بیاورند درگذشت.

حاجی ‌شیخ ‌محمد خون او را بسر و رو مالید ، و بشیون و فریاد برخاست و مرد و زن هم بناله و شیون پرداختند. در این هنگامه سیف‌الدین‌میرزا مدیر توپخانه با یک دسته قزاق رسید. اینان بیاری احمدخان آمده ولی دیر رسیده بودند و چون هنگامه را دیدند ، کشته‌ی سید را برای آنکه در دست مردم نباشد ، برداشته و روانه گردیدند. مردم ترسیدند ادیب‌الذاکرین را هم ببرند ، او را برداشته بخانه‌اش رسانیدند. در این هنگام صدر‌العلماء با دسته‌ای سید و طلبه بآنجا رسید. شورشیان از دیدن او بدلیری افزوده ، و علی‌ کوهی نامی از جوانان ، با کسانی از دنبال قزاق شتافته و بآنان رسیده و با زور و کشاکش ، کشته‌ی سید را از دست ایشان گرفتند و بازآوردند.

صدر‌العلماء دستور داد کشته‌ی سید را بردارند و بسوی مسجد آدینه روانه گردند. مردم بآن انبوهی جنازه‌ را برداشته ، با شیون و ناله روان گردیدند. کم‌کم بشهر آوازه افتاده و کوشندگان از هر سوی شهر می‌شتافتند. بازار و کاروانسراها و تیمچه‌ها بسته می‌شد. بدینسان شورشیان بمسجد جامع درآمدند. از علماء نخست بهبهانی ، و سپس شیخ ‌محمد‌رضای ‌قمی ، و سپس طباطبایی هر یکی با دسته‌ی بزرگی بآنجا آمدند ، بدینسان در پایتخت ایران شورش بزرگی برخاسته و مردم در برابر دولت ایستادند. یک دسته از پی علماء رفته هر که را می‌یافتند بمسجد می‌آوردند. امروز حاجی ‌شیخ‌ فضل‌الله نیز باینان پیوست ، و با دسته‌ای بمسجد درآمد. جز امامجمعه که در شهر نمی‌بود ، همه‌ی علمای بزرگ ، خواه و ناخواه ، همراهی نمودند. بازرگانان و بازاریان همه می‌بودند و می‌کوشیدند. بزازان چادر بزرگی آورده و در حیاط مسجد افراشتند ، و سماور و افزار و کاچال[=اثاث] آنچه درمی‌بایست از خانه‌ها آوردند. در این پیشامد نیز زنان پا درمیان می‌داشتند و در آوردن ملایان بمسجد با مردان همراهی می‌نمودند. در مسجد نیز کسانی از آنان می‌بودند.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

چند مدرسه‌ی ناقص در این یازده سال ایجاد شده که جز اسم بی‌رسم چیزی نیست و جهت اینکه نتوانسته‌اند مثل میکادو کار را از پیش ببرند بعقیده‌ی بنده اینست که چون میکادو ریاست روحانی و مذهبی هم دارد ملت ژاپون او را اولو‌الامر می‌دانند نفاذ فرمانش بیشتر و موانعش در اجرای افکار مقدسه خیلی کمتر بود پس تأسیس مدارس ملی در ایران تکلیف آقایان علمای روحانی و رؤسای مذهب است از حسن اتفاق و باطن شریعت مطهره‌ی اسلامیه اساس مدارس ملی و اسباب نشر علوم بطوری که در ایران فراهم است درهیچ جای دنیا نبوده است سایر ملل وقتی که از خواب بیدار شده بخیال تعلیم و تربیت ملت افتادند چه زحمتها کشیدند چه جانها کندند تا یک مدرسه را ایجاد کردند ولی در ایران امروز هزاران مدارس ملی حاضر و موجود است که همه صاحب موقوفات معین و ترتیبات صحیحه است فقط در طهران قریب یکصد و سی و پنج مدرسه‌ی ملی بزرگ و کوچک داریم در سایر بلاد ایران حتی قصبات مدارس ملیه موجود است که روی هم باید سه‌هزار مدارس در تمام ایران داشته باشیم منتهی از سوء اداره‌ی آنها تمام این وسایل نازنین ضایع و عاطل مانده بقدر دیناری برای ملت فایده ندارد فلان گاوچران طالقانی یا زارع مازندرانی در سن بیست سالگی داخل مدرسه می‌شود حجره را معطل می‌کند حاصل موقوفه را مصرف می‌رساند در هفتاد سالگی نعشش را از مدرسه بیرون می‌برند در صورتی که هنوز در ترکیب میم‌الکلمه مبهوت و مات است و با روز اول فرقی نکرده و این مدارس ملی را بصورت تنبل‌خانه درآورده‌اند در این مدت کدام مجتهد مجاز از مدارس ایران خارج شده است بنده عرض نمی‌کنم ترتیب مدارس را برهم بزنند که مخالف شریعت منافی با نیت واقف شده باشد بنده با جرئت می‌توانم قسم بخورم که ترتیبات حالیه‌ی مدارس ملیه هیچ کدام با نیت اصلی واقف موافق نیست پس باندک اهتمام و همت آقایان علماء ممکن است تمام این مدارس مصداق صحیح پیدا کند و مدرسه ملی بشود نه کاروانسرا و مهمانخانه و آن کاری که در ید قدرت آقایان است این است که همه باهم متفق شده پرگرام یا فهرست مرتبی برای تحصیل و درسهای مدارس بنویسند مدت دوره‌ی تحصیل را معین کنند همین دو فقره را منظم کرده و لوازمش را فراهم نمایند ... و در آن فهرست برای هر مدرسه یک دوره از علوم عصر جدید را مجبوری قرار بدهند دوازده سال نمی‌گذرد که دو طبقه شاگردهای فارغ‌التحصیل از این مدارس بیرون خواهند آمد آن وقت مملکت ایران بقدر کفایت آدم عالم خواهد داشت که بتواند این حرفهایی که امروز می‌زنند و ابداً ثمر و فایده‌ای ندارد از روی علم و بصیرت بموقع اجرا بگذارند.

بخدای متعال خون از دلم جاری می‌شود وقتی که فکر می‌کنم اینهمه استعداد حاضر و وسایل موجود این طور عاطل مانده و ضایع می‌شود اگرچه این ترتیب برای مدارس ملیه بسیار کار سهل و آسانی است (یعنی در صورت میل و اتفاق علماء) ولی بقدری مهم و بزرگ است که مؤسسین آن و اسم بزرگوارشان را با هزار سلام و صلوات ذکر کنند.

گوهر یگانه‌ی این خیال مقدس را من بنده بحضور مبارک تقدیم کردم و بعقیده‌ی خودم در عالم انسانیت و اسلامیت دارای اجر جمیل خواهم بود حالا شرح و بسط و موشکافیها و ترتیب مفصل این کار بزرگ بسته بمذاکرات و مجالس عدیده است چون این بنده اسباب ژلاتین و محرر و میرزا ندارم باصره‌ام نیز مانع از تحریر زیاد است استدعا می‌کنم سواد این عریضه‌ی بنده را از لحاظ انور سایر آقایان بزرگوار هم که با حضرت‌عالی در این افکار عالیه متفق هستند بگذرانید زیاده سلامتی و عزت و اقبال وجود مبارک حضرت‌عالی و همه‌ی آقایان عظام را طالبم.

بنده‌ی دولتخواه وطن‌پرستِ ملت‌دوست .... گم‌نامت.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

امروز تقاضای مجلس مبعوثان و اصرار در ایجاد قانون مساوات و دم زدن از حریت و عدالت کامله (آنطوری که که در تمام ملل متمدنه‌ی سعادتمند وجود دارد) در ایران همان حکایت تازیانه زدن و ران شتر طپانیدن است. خدای قادر عالم گواه است که در این عرایض خود تملق از احدی منظورم نیست فقط قصد حق‌گویی و توضیح ریشه‌ی مسئله است لاغیر. همه جای مملکت وسیع ایران مثل خیابانهای طهران نیست کوه دارد ، کتل و جنگل دارد ، ماهور دارد ، سباع دارد ، وحوش دارد ، الوار و اکراد دارد ، شاهسون دارد ، قشقایی دارد ... این حرفها که در همه جای دنیا عصاره‌ی سعادت و شرافت و افتخار است بعقیده‌ی بنده در ایران امروز مایه‌ی هرج و مرج و خرابی و ذلت و عدم امنیت و هزاران مفاسد دیگر خواهد بود زیرا که برای استقرار و اجرای ترتیبات جدیده هنوز علم و استعداد نداریم و نشر این حرفها رعب و صلابت قدرت حالیه را از انظار می‌برد نتیجه پیداست که چه می‌شود! کبک نشدیم کلاغی هم از یادمان رفت! فرض بفرمایید امروز بندگان اعلیحضرت شاهنشاهی بمیل خاطر و کمال رضایت باین مملکت دستخط آزادی کامل مرحمت بفرماید و بشخص محترم مقدس حضرت مستطاب حجة‌الاسلام عالی امر شود مجلس مبعوثان تشکیل بدهید چه خواهید کرد اقلاً هزار نفر آدم کامل بصیر بمقتضای عصر آگاه از حقوق ملل و دول لازم دارید تا این یک مجلس را تشکیل یابد حالا سایر شعب و ادارات که همه مربوط بهم است و اجزای عالم لازم دارد بماند استدعا می‌کنم از روی بیطرفی و بی‌غرضی چنانچه شیوه‌ی طبیعی حضرت عالی است نه از روی طرفداری و خاطر‌خواهی دویست نفر آنطور آدم برای بنده بشمارید اما این را هم فراموش نفرمایید اگر کسی تمام اشعار عرب و عجم را از حفظ داشته باشد و برای فهمیدن کلماتش شخص محتاج بفرهنگ و قاموس باشد و تمام لغاتش از مقامات حریری باشد برای عضویت آن مجلس کافی و قابل نیست بلکه اشخاصی باید باشند که وقتی از ایشان بپرسند چه جهت دارد که روز بروز پول ما در تنزل است و حال آنکه نقره‌اش از نقره‌ی فرانک و مارک و شلینگ و ین و روپیه بیشتر بار ندارد صحیحش را بگوید و چاره‌اش را هم بداند یا از سایر شعبات سیاسی و مالیاتی و تجارتی و فلاحتی و نظامی آنچه امروز بکار زندگی و ترقی یک ملتی می‌خورد همه را بتواند بمطرح مذاکره و حل و عقد بیاورد گمان بلکه یقینم اینست و بر صحتش قسم می‌خورم که اگر از روی انصاف بخواهید انتخاب بفرمایید در تمام ایران یکصد نفر نمی‌توانید پیدا کنید پس برای چه فریاد می‌کنید؟.. برای که سنگ بسینه می‌زنید؟.. خوب نتیجه‌ی این دراز نفسی‌های بنده چه شد و مقصود بنده چه چیز است؟ مقصودم اینست که حضرت‌عالی را از این اقدامات غیورانه که خیر و سعادت و افتخار ملت منحصر به نتیجه‌ی آن است باز دارم؟ نه والله مقصودم این است که طرفداری تملق‌آمیزی از دولتیان بکنم؟ نه بالله ـ بلکه می‌خواهم این اقدامات از راه صحیح باشد که منتج نتیجه‌ی صحیح بشود در این صورت اگر اجازه بدهید راهش را عرض می‌کنم بشرط آنکه از روی دقت و انصاف در آن غور بفرمایید آیا این مسئله یقین و مسلم شد که برای تغییر اوضاع حالیه و اختیار طرز و ترتیبات جدیده آدم لازم داریم (یعنی عالم بعلوم عصر جدید) والله عالم لازم داریم. بالله عالم لازم داریم. بقرآن عالم لازم داریم. به پیغمبر عالم لازم داریم. بمرتضی علی عالم لازم داریم. به اسلام به کعبه به دین بمذهب عالم لازم داریم ، عالم لازم داریم عالم لازم داریم !!!!


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

اسناد تاریخی وقایع مشروطه ایران" نامه‌های ظهیرالدوله". علی‌ ظهیرالدوله (صفاعلی). به کوشش جهانگیر قائم مقامی. تهران: طهوری، 1348.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

مرد خردمند ، نخست یاد شاه کرد و ازو خشنودیهایی نمود ، ولی گفت که او بیمار است و سخنان ما را باو نمی‌رسانند. سپس گفت : می‌گویند ما شاه را نمی‌خواهیم ، ما مشروطه‌طلب و جمهوری‌خواهیم ، و با اینها می‌خواهند شاه را از ما برنجانند. ولی ما تنها «عدالتخانه» می‌خواهیم ، «مجلسی که جمعی در آن باشند و بدرد مردم و رعیت برسند». سپس بیاد بیدادگریهای دولتیان پرداخته و داستان فارس و مانند آن را سرود ، و در پایان چنین گفت : «ای مردم شما مکلفید برفع ظلم» ، سپس داستان ستمگری عثمان و برانداختن او را در آغاز اسلام ، یاد کرده چنین گفت : «امروز هم باعث ظلم یک نفر شده است که اتابک باشد او را علاج کنید ...» ، و باآنکه از مشروطه‌خواهی بیزاری جسته بود سخن را کشانید ببدی خودکامگی (استبداد) و زیانهای آن ، و آشکاره نکوهش از آن کرد ، و درمیان سخن ، سرگذشت دلسوز مهدی ‌گاوکش را یاد کرد ، و از سختی کار زندگی در تهران گله نمود : «مردی می‌رود پی طبیب که بچه‌اش خناق گرفته بلکه او را معالجه کند ، در راه بیچاره را گرفته تا صبح نگه می‌دارند ، صبح که برمی‌گردد پسرش مرده است ، زن حامله است می‌روند پی ماما ، او را می‌گیرند ، صبح که برمی‌گردد زن و طفل هر دو مرده. کدام یک از کارها را بگویم؟!. اگر بدانید در این شبها چه ظلمها که می‌شود! مردم که یاغی دولت نمی‌باشند. یک کلمه عدل که اینهمه داد و فریاد و صدمه ندارد». سپس گفت : «مردم بیدار شوید ، درد خود را بدانید ، دوای درد را پیدا کنید ، و زود در مقام معالجه برآیید». سپس گفت : هر دردی را درمانیست ، و درمان خودکامگی «شور و مشاورت» است. در پایان چنین گفت : «اگر یک سال یا ده سال طول بکشد ما عدل و عدالتخانه می‌خواهیم ، ما اجرای قانون اسلام را می‌خواهیم ، ما مجلس می‌خواهیم که در آن مجلس شاه و گدا در حدود قانون مساوی باشند». بدینسان بی‌آنکه پرده را دَرَد ، خواست خودشان را بمردم فهمانید و بآنان دل داد.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطه‌خواهی چگونه پیدا شد؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 16ـ بیرون کردن رشدیه و دیگران از تهران


علماء دانستند که پاسخ از خود عین‌الدوله است ، و نامه‌ی ایشان بشاه نرسیده. راستی آن بود که این زمان شاه دچار افلیجی شده ، و جز بخود نتوانستی پرداخت ، و عین‌الدوله آزادتر گردیده و بر این شده بود که در برابر کوشندگان ایستادگی بیشتر کند و آنان را از میان بردارد. از آنسوی به یک کار بزرگ دیگری برخاسته بود ، و آن اینکه ولیعهد را دیگر گرداند. محمد‌علی‌میرزا که ولیعهد می‌بود او را بردارد و یکی دیگر از پسران شاه را بجای او برگزیند ، و چنین گفته می‌شد که شعاع‌السلطنه برگزیده خواهد شد. دانسته نیست این اندیشه از کجا پیدا شده و انگیزه‌اش چه بوده ، و بیگمان از سیاست سرچشمه می‌گرفته. آنچه در بیرون فهمیده می‌شد این بود که عین‌الدوله می‌خواهد شاهزادگان را ، از شعاع‌السلطنه و سالار‌الدوله و دیگران ، بسوی خود کشد ، وآنگاه چون یکی را بولیعهدی یا بهتر گویم : بشاهی ، رسانید خود همیشه «صدر ‌اعظم» او باشد.

هرچه بود بجایی نرسید و جز گفتگویش دیده نشد ، و نتیجه‌ای که از آن پدید آمد دو چیز بود : یکی آنکه محمد‌علی‌میرزا با عین‌الدوله دشمن گردید و بسوی کوشندگان گرایید. دیگری اینکه شاهزادگان ، که هر یکی جداگانه آرزومند ولیعهدی می‌بودند بسوی عین‌الدوله گراییدند ، و برخی از ایشان که بکوشندگان گرایش می‌نمودند ، این زمان خود را کنار کشیدند.

در خردادماه (ربیع‌الثانی) ، دو سید و همراهانشان ، چنین نهادند که هر شب مسجدی دارند و مردم را بخود نگزارند. شبهای آدینه خود بهبهانی در مسجد سرپولک ، و شبهای دوشنبه خود طباطبایی در مسجد چاله‌حصار بمنبر می‌رفتند. در این میان کسانی از مردم سبکمغزانه بسخنانی برآمده بودند ، از اینگونه که باید با دولت «جهاد» کرد. با نداشتن هیچ بسیجی باین سخنان می‌پرداختند ، و بیشتر امیدشان ، باین می‌بود که سرباز و توپچی مسلمانند ، و اگر علماء بجهاد برخیزند ، در برابر اینان نایستند ، و در این باره شبنامه‌ها می‌پراکندند. میان مردم هیاهو افتاده ، و چنین گفته می‌شد که کوشندگان در خانه‌ی طباطبایی گرد خواهند آمد و از آنجا برای جنگ بیرون خواهند ریخت. این سخن چندان بزرگ شد که عین‌الدوله ترسید و من نامه‌ای دیدم که می‌نویسد : اتابک «جواهرات» خود را از خانه‌اش بیرون فرستاده. این سخن چه راست و چه دروغ نمونه‌ی بزرگی ترسهاست. از آنسوی عین‌الدوله ، لشکر را در بیرون شهر آماده نگه می‌داشت ، که همینکه تکانی دیده شد ، بشهر آورد ، و هر که را خواست بگیرد ، و هر که را خواست بکشد. یک شب طباطبایی ، در منبر باین زمینه پرداخت و بخردانه چنین گفت : «از گوشه و کنار می‌شنوم که می‌گویند ملاها خیال جهاد دارند. این شایعه دروغ و خلاف واقع است. ما نه جنگی داریم و نه نزاعی ، پادشاه ما مسلمانست. با پادشاه مسلمان جهاد متصور نیست ...» سپس بمردم اندرزها سرود و بآنان دستور شکیب و آرامی داد ، و جلو تندروی را گرفت.

عین‌الدوله خواست از این مسجدهای شبانه جلو گیرد ، و آگهی داد که پس از سه ساعت از شب ، کسی در بیرون نباشد ، و باداره‌ی پلیس (نظمیه) دستور داد ، که هر که را ، پس از آن ساعت ، در کوچه یا خیابان ببینند دستگیر کنند و بزندان اندازند. این کار مایه‌ی رنجی برای مردم شد ، و هر شبی کسان بسیاری باین نام گرفتار می‌شدند. هر شب سه ساعت گذشته ، شیپور می‌کشیدند ، و پس از آن هر که را می‌یافتنند می‌گرفتند ، و نخست جیب و کیسه و بغل او را تهی ساخته و سپس بزندانش می‌فرستادند.

از آنسوی عین‌الدوله خواست ، کسانی را از تندروان از شهر بیرون راند و چشمهای دیگران را بترساند ، و باشد که می‌خواست از این راه پروبال کوشندگان را بکند و همدستان کارآمد ایشان را گرفته و دور گرداند. شب شنبه بیست‌و‌پنجم خرداد (24 ربیع‌الثانی) سه تن را ، که حاجی ‌میرزا‌ حسن رشدیه ، و مجد‌الاسلام ‌کرمانی ، و میرزا ‌آقا ‌اسپهانی بودند ، از خانه‌هاشان دستگیر کردند ، و هر یکی را بدسته‌ی دیگری از سواران کشیک‌خانه سپرده و به کهریزک فرستادند ، و از آنجا هر سه را بدرشکه نشانده با سوار رو بسوی کلات نادری روانه گردانیدند.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطه‌خواهی چگونه پیدا شد؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 15ـ نامه‌ی طباطبایی به مظفرالدین‌شاه


در این روزها طباطبایی ، نامه‌ای بخود شاه نوشت ، و آن را شش نسخه گردانیده ، از شش راه فرستاد که باری یکی باو برسد و ما اینک نسخه‌ی آن را در اینجا می‌آوریم :

فریاد دل وطن‌پرستان ـ بعرض اعلیحضرت اقدس شهریاری خلد‌الله سلطانه می‌رساند چون حضوراً فرمودید هر وقت عرضی دارید بلاواسطه بخود من اظهار دارید باین جهت باین عرایض مصدع خاطر مبارک می‌شود این ایام طرق را بر دعاگویان سد نموده‌اند عرایض دعاگویان را نمی‌گذارند بحضور مبارک مشرف شود با اینحال اگر مطلبی را بر اعلیحضرت مشتبه کرده باشند چگونه رفع اشتباه کنیم محض پیشرفت مقاصدشان دعاگویان را بدخواه دولت و شخص همایونی قلم داده خاطر مبارک را مشوش نموده‌اند تا اگر مفاسد اعمالشان را عرض کنیم مقبول نیفتد.

بخداوند متعال ... قسم دعاگویان اعلیحضرت را دوست داریم صحت و بقای وجود مبارک را روز و شب از خداوند تعالی می‌خواهیم پادشاه رؤف و مهربان بی‌طمع باگذشت را چرا نخواهیم راحت و آسایش ماها از دولت اعلیحضرتست مقاصد دعاگویان در زمان همایونی صورت خواهد گرفت چنین پادشاهی را [چگونه] ممکن است دوست نداشته باشیم. حاشا ماها طالب دنیا باشیم یا آخرت غرضمان ریاست باشد و جلب نفع یا خدمت بشرع منحصر در این دولت است حال علمائی را که در ممالک خارجه هستند می‌دانیم. ایران وطن و محل انجام مقاصد دعاگویان است باید در ترقی ایران و نجات آن از خطرات جاهد باشیم ممکن نیست بد این دولت را بخواهیم عقل حکم نمی‌کند که دعاگویان با این خطرات ساکت و اضمحلال دولت را طالب باشیم نمی‌گذارند اعلیحضرت بر حال مملکت و خرابی و خطرات آن و پریشانی رعیت و ظلم ظلمه از حکام و غیرهم و قضایای ناگوار واقعه مطلع شوند متصل عرض می‌کنند مملکت آباد و منظم و دور از خطر ، رعیت راحت و آسوده بدعاگویی مشغول و قضیه‌ی ناگواری واقع نشده و نمی‌شود.

اعلیحضرتا مملکت خراب رعیت پریشان و گدا دست تعدی حکام و مأمورین بر مال و عرض و جان رعیت دراز ظلم حکام و مأمورین اندازه ندارد از مال رعیت هر قدر میلشان اقتضا کند می‌برند قوه‌ی غضب و شهوتشان به هرچه میل و حکم کند از زدن و کشتن و ناقص کردن اطاعت می‌کنند این عمارت و مبلها و وجوهات و املاک در اندک‌زمان از کجا تحصیل شده تمام مال رعیت بیچاره است این ثروت همان فقرای بی‌مکنت‌اند که اعلیحضرت بر حالشان مطلعید در اندک‌زمان از مال رعیت صاحب مکنت و ثروت شدند پارسال دخترهای قوچانی را در عوض سه ری[1] گندم مالیات که نداشتند گرفته به ترکمانها و ارامنه‌ی عشق‌آباد بقیمت گزاف فروختند ده‌هزار رعیت قوچانی از ظلم بخاک روس فرار کردند هزارها رعیت ایران از ظلم حکام و مأمورین به ممالک خارجه هجرت کرده بحمالی و فعلگی گذران می‌کنند و در ذلت و خواری می‌میرند بیان حال این مردم را از ظلم ظلمه باین مختصر عریضه ممکن نیست تمام این قضایا را از اعلیحضرت مخفی می‌کنند و نمی‌گذارند اعلیحضرت مطلع شده در مقام چاره برآید حالت حالیه‌ی این مملکت اگر اصلاح نشود عنقریب این مملکت جزء ممالک خارجه خواهد شد البته اعلیحضرت راضی نمی‌شود در تواریخ نوشته شود در عهد همایونی ایران بباد رفت اسلام ضعیف و مسلمین ذلیل شدند.

اعلیحضرتا تمام این مفاسد را مجلس عدالت یعنی انجمنی مرکب از تمام اصنافِ مردم که در آن انجمن بداد عامه‌ی مردم برسند شاه و گدا در آن مساوی باشند فواید این مجلس را اعلیحضرت همایونی بهتر از همه می‌دانند مجلس اگر باشد این ظلمها رفع خواهد شد خرابیها آباد خواهد شد خارجه طمع به مملکت نخواهد کرد سیستان و بلوچستان را انگلیس نخواهد برد فلان محل را روس نخواهد برد عثمانی تعدی به ایران نمی‌تواند بکند وضع نان و گوشت که قوت غالب مردم است و ما‌به الحیواة خلقند بسیار مغشوش و بد است بیشتر مردم از این دو محرومند اعلیحضرت همایونی اقدام به اصلاح این دو فرمودند بعض خیرخواهان حاضر شدند افسوس آنها که روزی مبلغ گزاف از خباز و قصاب می‌گیرند نمی‌گزارند این مقصود حاصل و مردم آسوده شوند حال سرباز که حافظ دولت و ملت‌اند بر اعلیحضرت مخفی است جزئی جیره و مواجب را هم بآنها نمی‌دهند. بیشتر بعمله‌گی و فعله‌گی قوتی تحصیل می‌کردند آن را هم غدغن نمودند همه روزه جمعی از آنها از گرسنگی می‌میرند برای دولت نقصی از این بالاتر تصور نمی‌شود.

در زاویه‌ی حضرت عبدالعظیم سی روز با کمال سختی گذرانیدیم تا دستخط همایونی در تأسیس مجلس مقصود صادر شد شکرها بجا آوردیم و بشکرانه‌ی مرحمت چراغانی کرده جشن بزرگی گرفته شد بانتظار انجام مضمون دستخط مبارک روز می‌گذرانیم اثری ظاهر نشد همه را بطفره گذرانیده بلکه صریحاً می‌گویند این کار نخواهد شد و تأسیس مجلس منافی سلطنت است نمی‌دانند سلطنت صحیح بی‌زوال با بودن مجلس است بی‌مجلس سلطنت بی‌معنی و در معرض زوال است.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار دوم : جنبش مشروطه‌خواهی چگونه پیدا شد؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 14ـ آشوب مشهد و آوازه‌ی آن


بدینسان بار دیگر میان کوشندگان و دولت بهم خورد ، و کوشندگان باز بگله و بدگویی برخاستند. در این میان پیشامدهایی نیز عنوان بدست اینان داد. مردم فارس که در آن سال دادخواهی کرده و نتیجه ندیده و خاموش گردیده بودند ، دوباره بداد‌خواهی برخاستند و تلگرافهای پیاپی بدولت و علماء فرستادند. نیز تلگرافی به محمد‌علی‌میرزای ولیعهد نوشتند. در این هنگام شعاع‌السلطنه به اروپا رفته ، ولی کارکنان او همچنان دیههای مردم را از دستشان می‌گرفتند و سختی بیشتر می‌نمودند. در نتیجه‌ی دادخواهی و ایستادگی مردم ، شاه ، شعاع‌السلطنه را از حکمرانی فارس برداشت ، و علاء‌الدوله را بجای او ، بحکمرانی فرستاد ، ولی دیههای مردم را بازندادند و کوشندگان همین را عنوان دیگری برای بدگویی از دولت و شورانیدن مردم ، گرفتند.

پس از آن آگاهی از آشوب مشهد رسید. چگونگی این بوده : حاجی ‌محمد‌حسن نامی ، نان و گوشت شهر را به «کونترات» برداشته و بهای آنها را بسیار گران گردانیده بود. مردم به سختی افتاده و می‌نالیدند ، ولی چون آصف‌الدوله‌ی حکمران و دیگران با وی همباز و همراز می‌بودند ، جایی برای دادخواهی نمی‌یافتند. کم‌کم بآهنگ شورش می‌افتند و دسته‌ها بسته باین سو و آن سو می‌روند. کسی پروای ایشان نمی‌کند و بجلوشان نمی‌افتد. سرانجام طلبه‌ها بکار می‌پردازند و با آنان همدست می‌شوند ، و یکی از ایشان بنام «رئیس‌الطلاب» که قفقازی می‌بوده جلو می‌افتد مردم را بسر خود گرد می‌آورد ، و کسانی فرستاده حاجی ‌محمد‌حسن را بپیش خود می‌خواند ، و ازو نوشته می‌گیرد که تا سه روز دیگر نان و گوشت را ارزان گرداند. حاجی ‌محمد‌حسن نوشته می‌دهد و بیرون می‌آید ، و بآگاهی از آصف‌الدوله بگرد آوردن تفنگچی می‌پردازد. روز سوم مردم ، ارزان گردانیدن نان و گوشت را می‌بیوسیدند‌‌‌‌‌ ، و چون نشانی ندیدند ، باز دسته بستند و رئیس‌الطلاب با طلبه‌ها بمسجد گوهر‌شاد آمدند و آنجا را بنگاه گرفتند و بکار پرداختند. رئیس‌الطلاب گروهی از طلبه‌ها و مردم را فرستاد که حاجی‌محمد‌حسن را بکِشند و بیاورند. اینان چون بتکان آمدند مردم نیز بازارها را بستند و گروهی نیز از بازاریان باینان پیوستند. در آن سه روز حاجی ‌محمد‌حسن تفنگچیهایی از «کاکَریها» از دیههای خود گرد آورده و حکمران نیز دویست تن سوار فرستاده بود. اینان در خانه‌ی حاجی‌ محمد‌حسن و در کاروانسراهای پهلوی آن آماده و چشم براه می‌ایستادند. طلبه‌ها و مردم که از چگونگی آگاهی نمی‌داشتند و چنان گمانی هرگز نمی‌بردند ، بخانه‌ی حاجی‌ محمد‌حسن رسیده و چنین خواستند با زور و فشار در را بشکنند ، و بدرون رفته حاجی ‌محمد‌حسن را بگیرند. از آنسوی نخست با چوب و سنگ پاسخ دادند و سپس بیکبار با تفنگ شلیک کردند. طلبه‌ها و مردم همینکه آواز شلیک تفنگ شنیدند رو برگردانیده و بگریختند و کسانی که تیر خورده بودند بیفتادند. تفنگچیان دنبالشان کرده ، از پشت‌بامها شلیک‌کنان تا صحنشان رسانیدند ، و در صحن نیز زینهار نداده و همچنان شلیک کردند. دسته‌ی انبوهی تیر خوردند ، که رویهم‌رفته چهل تن مُردند و بازمانده پس از زمانی بهبود یافتند. این شد نتیجه‌ی شورش مردم بیچاره.

این داستان در ماه فروردین می‌بود ، ولی آگاهی از آن به تهران ، در ماه اردی‌بهشت رسید و خود رنگ دیگری پیدا کرده چنین پراکنده شد که بدستور آصف‌الدوله‌ی حکمران ، شلیک بگنبد امام‌رضا کرده‌اند ، و پاس آن را نگه نداشته‌اند. همین بمردم بسیار گران می‌افتاد و بناخشنودی آنان از دولت بسیار می‌فزود ، و همه را می‌سَهانید. آن روز باورهای مردم دیگر می‌بود.

کوشندگان ، همین را عنوان دیگری گرفتند. شادروان طباطبایی خود بالای منبر یاد پیشامد کرد و بسیار گریست. هم کسانی شبنامه‌ها در آنباره نوشتند.


🌸

Читать полностью…
Subscribe to a channel