tarikhe_mashruteye_iran | Unsorted

Telegram-канал tarikhe_mashruteye_iran - تاریخ مشروطه ایران

2536

پاکدینی @Pakdini کتابخانه پاکدینی @Kasravi_Ahmad اینستاگرام instagram.com/tarikhe.mashrute کتاب سودمند @KetabSudmand بوست https://t.me/boost/pakdini پیام بما @PakdiniHambastegibot farhixt@gmail.com آغاز کانال t.me/tarikhe_mashruteye_iran/1

Subscribe to a channel

تاریخ مشروطه ایران

مهدی نورمحمدی از کتاب «من و آزادی» (خاطرات میرزا حسین خیاط، از دوستان عارف قزوینی و میرزا کوچک خان جنگلی) می گوید.
@Bookcitycc

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 11ـ پذیرفتن شاه درخواست تبریزیان را


اندیشیدنیست که شاه که یک ماه ‌و ‌نیم پیش از این ، فرمان مشروطه را داده بود و این زمان در تهران نمایندگان شصت‌گانه‌ی دارالشورا برگزیده می‌شدند ، بهر چه پاسخ تبریزیان را زود نداد ، و پس از آن کارها ایستادگی چه انگیزه می‌داشت؟!.. پیداست که جلوگیرهایی درمیان می‌بوده و کارهایی در پرده می‌رفته که ما هنوز ندانسته‌ایم. رشته‌ی کارهای آذربایجان بیش از همه در دست محمد‌علی‌میرزا می‌بود و می‌توان گفت ایستادگی از سوی این پیش می‌آمده. کارهای آن روزی دربار نه چندان درهم و آشفته می‌بوده که با اندیشه توان دریافت.

هرچه بود دولت خواه و ناخواه گردن گزاشت و روز‌ پنجشنبه چهارم مهر‌ماه (هشتم شعبان) می‌بود که از تهران بولیعهد پاسخ رسید ، و او این را با دستخطی از خود ، بنزد مستر ‌راتسلاو کنسول انگلیس فرستاد و نامه‌ای هم نوشت ، و مستر ‌راتسلاو رونویس آن دستخط و آن نامه را با خود تلگراف شاه ، بنام «انجمن عدالت‌طلبان تبریز» به نزد حاجی‌ مهدی‌آقا و دیگر سران جنبش فرستاد. (1) نیز همان روز تلگرافی از سفارتخانه‌ی انگلیس (2) بکنسول رسید که رونویس آن را نیز فرستاد.

از این مژده مردم شاد گردیدند و همان روز از مسجد و کنسولگری بیرون آمدند و بازارها را باز کردند ، و بچراغان و شادمانی پرداختند. نیز همان روز یک دسته از سران جنبش و از بازرگانان ، به باغ‌شمال بنزد محمد‌علی‌میرزا رفتند. محمد‌علی‌میرزا آنان را پذیرفت و بسخنانی پرداخت از اینگونه : «من بیش از شما خواستار قانونی بودن کشور هستم. اگر در کشور قانونی باشد من آسوده‌تر گردم ...» ، سپس داستان کشته شدن کشیش انگلیسی و فشاری را که به ایران آمده بود بمیان آورده چنین گفت : «در آن پیشامد بیست‌و‌پنج‌هزار تومان من و بیست‌و‌پنج‌هزار تومان امامقلی‌میرزا تاوان دادیم. اگر کشور قانونی داشتی پاسخ دادیمی که آن کشیش پیروی از قانون ننموده و خود را بکشتن داده». از اینگونه سخنان که دانسته نیست دلش از آن آگاه می‌بود یا نه گفت ، و باشندگان خشنودی از گفتار او نمودند و سپاس گزاردند و برخاستند و بازگردیدند.

تلگرافی که مظفر‌الدین‌شاه بولیعهد فرستاده چون خود آن در دست ماست پیکره‌اش را در اینجا می‌آوریم. (پیکره‌ی 45)

دستخط و نامه و تلگراف سفارت را نیز می‌نویسیم :

نامه‌ی ولیعهد بکونسول
مسیو‌ راتسلاو جنرال قونسول چهار فقره را که اهالی استدعا کرده بودند بر طبق مقررات علیه همایونی مهر و امضا نموده دادم دستخط تلگرافی را هم که الان از طرف قرین‌الشرف ملوکانه در برقراری مجلس و اجرای نظامنامه رسیده فرستادم که باهالی داده همگی مطلع و شکرگزار باشند و بطوری که آنها تعهد کرده‌اند مطمئناً بروند بازار را باز کرده مشغول کسب و کار باشند. 8 شعبان‌المعظم 1324

دستخط ولیعهد
اولاً از طرف قرین‌الشرف بندگان اعلیحضرت اقدس ارواحنا فداه و از طرف خودم باشخاصی که در قونسولخانه و مسجد متحصن هستند اطمینان می‌دهم که درباره‌ی آنها عفو عمومی خواهد شد و مطلقاً در ازای اقدامات آنها مزاحمتی از طرف حکومت و غیره نخواهد شد.
دویم مجلس شورای ملی را بطوری که بندگان اعلیحضرت ‌اقدس ‌همایونی بملت اعطا و مرحمت کرده من هم تصدیق دارم و اجرا خواهم نمود و بولایات جزء هم اعلام خواهد شد.
سوم برای اعطاء مجلس شورای ملی که اساس آبادانی و ثروت و ترقی دولت و ملت است عموم رعیت چه در شهر تبریز و چه در ولایات مملکت آذربایجان چراغان بکنند.
چهارم در تعیین و انتخاب وکلاء بزودی قراری بدهند که وکلای تبریز و سایر ولایات معین شده روانه‌ی تهران بشوند.

تلگراف سفارتخانه
صدر‌اعظم باینجانب اطلاع داد نسخه‌های چاپی دستخط اعلیحضرت ‌همایونی در اعطاء مشروطیت و ترتیبات مجلس بامنای آذربایجان و حکام ولایات فرستاده شد و انتخاب وکلا هم در موقع اجراست شما هم باید پناهندگان و بستی‌ها را اطلاع بدهید و توضیح نمایید اجرای وعده‌های اعلیحضرت شهریاری فقط مربوط بدولت ایران است ضمانت دول در آن باب جایز نیست بگویید مسلم و آشکار است ترتیب مجلس ملی نیست مگر بمرور.


پابرگیها :
1ـ نوشته‌ی راتسلاو و تلگراف شاه بولیعهد اکنون در دست منست.
2ـ در این هنگام سِر اسپر‌نیک ‌رایس سفیر انگلیس به لندن رفته بود و چنانکه دیدیم بجای او مستر کرانت‌دف ‌شارژ‌دافر (کارپرداز) سفارت کار می‌کرد و این تلگراف ازوست.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

آن مرد روان گردید. من نیز که نخستین ‌بار نام مشروطه را می‌شنیدم و همچون آن مرد آرزومند دانستن معنی آن بودم پی او را گرفتم. نخست در پیرامون مسجد صمصام‌خان مردم را انبوه دیدم. مسجد پر گردیده و کسانی در کوچه‌ها نیز ایستاده بودند. کسی پهلوی منبر سرپا ایستاده سخن می‌گفت. آوازش را می‌شنیدم ولی گفته‌هایش را نمی‌فهمیدم.
دیدم کسانی نایستاده در‌می‌گذرند. من نیز درگذشتم. در چند گامی از آنجا خانه‌ای را باز و مردم را در آن انبوه دیدم و بدرون رفتم. دیدم باغچه‌ایست سبز و زیبا ، و مردم سرپا ایستاده‌اند ، و آخوند جوان زرد‌مویی با دستار سفید کوچکی ، دو ‌دست بنرده‌های پله‌ها تکیه داده و می‌خواهد سخن گوید. همه خاموشند و می‌خواهند گفته‌های او را بشنوند. می‌خواهند معنی مشروطه را بدانند. آخوند با چهره‌ی گیرا و زبان شیوا بسخن آغاز کرد :

بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق نه‌ کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
خبرت هست که مرغان چمن می‌گویند آخر ای خفته سر از بالش غفلت بردار
تا کی آخر چو بنفشه سر غفلت در پیش حیف ‌باشد که تو در خوابی و نرگس بیدار

این شعرها را خوانده سپس بزبان ترکی معنی مشروطه را گفت ، و در این میان از گرفتاریهای توده و از ستمگری درباریان و از خواری کشور و مانند اینها سخنانی راند و بسیاری از مردم بگریه افتادند. هنایشی که این سخنان در من کرد پس از گذشتن سی‌و‌اند سال هنوز فراموش نگردیده.

دیگری از سخنگویان میرزا ‌حسین می‌بود ، او نیز با آواز دلکش و رسا شعرها خواندی :

ماییم که از پادشاهان باج گرفتیم زان‌ پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم
دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم اموال و ذخایرشان تاراج گرفتیم
وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم ماییم که از دریا امواج گرفتیم
و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تیار (1)

دیگری از ایشان شیخ‌ سلیم می‌بود. این مرد چه در این هنگام و چه پس از آن با زبان ساده‌ی روستایی سخنانی گفتی ، و پیش از همه دلسوزی به بینوایان نموده و داستان کمیابی نان و گرانی گوشت را بمیان آوردی ، و نویدها دادی که چون مشروطه باشد نان فراوان و ارزان ، و گوشت در دسترس همگی خواهد بود و بینوایان از نان و کباب سیر خواهند گردید ، و بالای منبر انگشتان را پهن کرده و وجب خود را نشان داده و با همان زبان ترکی روستایی چنین گفتی : «کباب بو اینده کاسب». این گفته‌های او نیز ارج دیگری می‌داشت و مایه‌ی دلداری بینوایان می‌بود.

میرزا‌ علی‌اکبر ‌مجاهد گاهی بمنبر رفتی و به همان تندی که در نهاد اوست ، از ستمگری درباریان بد گفتی. میر‌هاشم نیز گاهی سخن راندی. برخی کسانی که قفقاز یا استانبول را دیده بودند ، و آگاهیهایی از پیشرفت اروپا می‌داشتند ، هر یکی که خواستی سر پا ایستاده سخنانی راندی.

میر‌ربیع برادر میر‌هاشم یک بار بپا برخاسته و از محمد‌علی‌میرزا بدگویی کرد و دیوانه‌وار رختهای خود را پاره ساخت. مردم از رفتار او رنجیدند و دیگر راه ندادند. از خود میرهاشم نیز رفتار بدی دیده می‌شد. بنام آنکه من پیش ‌افتاده‌ام و مردم را باینجا کشانیده‌ام بهمه برتری می‌فروخت و گاهی از کنسولخانه بیرون می‌آمد سیدهای دوچی و جوانان آنجا را با تپانچه‌ها بکمر ، به پیش و پس خود می‌انداخت. از همانجا آزردگی پدید آمده بود.

بدینسان روزها می‌گذشت. در اینجا نیز همچون تهران ، بهمگی شام و نهار می‌دادند. چیزی که هست در اینجا چادری نزده و بیشتر مردم در مسجد و پیرامونهای آن گرد می‌آمدند ، و شبها جز سران و پیشروان نمی‌ماندند و دیگران بخانه‌های خود می‌رفتند.


پابرگی :
1ـ این شعرها از یک چکامه‌ی ادیب‌الممالک است که واعظان تکه‌تکه بالای منبر خواندندی.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ43ـ میرزا محمودخان حکاکباشی ، سید حسن شریفزاده ، سید حسن تقیزاده ، میرزا محمدعلی‌خان تربیت

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

اینان خود نیز تلگراف به تهران کردند و خواست خود را بازنمودند. همچنین کنسول انگلیس بسفارتخانه‌ی خودشان بتلگراف آگاهی فرستاد. ولی پاسخ دیر کرد و ده روز بازارها بسته ماند ، و مردم همچنان هر روز در مسجد صمصام‌خان و در کنسولخانه گرد می‌آمدند.

پابرگیها :
1ـ ارزل نام دیهی از پیرامونهای تبریز است.
2ـ بندانیدن = به بستن برانگیختن. ـ و
3ـ آقای کروبی یا همان آقامیر‌باقر که نامش را می‌بریم یادداشتی نوشته که بسیاری از این آگاهیها از روی آنست و او بجای چهار تن ، شش ‌تن نوشته که دو تن هم میر‌ربیع و میر‌ستار برادران میر‌هاشم را شمرده.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 9ـ جنبش تبریز


در تهران فرمان مشروطه داده شده و مجلس چندگاهه برپا گردیده و «نظامنامه‌ی انتخابات» نوشته می‌شد. ولی در تبریز و دیگر شهرها نشانی دیده نمی‌شد. کوشندگان در تکاپو می‌بودند و نشستها برپا می‌کردند. در این میان در کوی دَوَچی یک دسته‌ی دیگری برای کوشش پدید آمده بود. رنجیدگی حاجی‌ میرمناف را از محمد‌علی‌میرزا نوشتیم. او از یک خاندان بزرگی که «سادات ارزل» (1) نامیده می‌شدند می‌بود و همگی آنان با محمد‌علی‌میرزا دشمن شده بودند. میرهاشم که از آن سیدها و خود یکی از پیشنمازان می‌بود کسانی را بسر خود گرد‌ آورده و از آنان پیمان گرفته بود که نترسند و دست بهم داده بکوشند.

بدینسان آمادگیها می‌رفت تا در آخرهای شهریور نامه‌هایی رسید که دربار همچنان دشمنی و ایستادگی می‌کند و شاه از دستینه نهادن به «نظامنامه‌ی انتخابات» خودداری می‌نماید ، و دوباره بازارها بسته شده و شور و خروشی برخاسته. از این آگاهیها کوشندگان در اینجا نیز بتکان آمدند و برآن شدند که در اینجا نیز جنبشی نمایند ، و باین کارْ میرهاشم و همدستان او پیشگام گردیدند. در اینجا هم به پیروی از تهران رفتن بکنسولخانه‌ی انگلیس را برگزیدند.

میرهاشم برادر خود میرستار را که از کارکنان بانک انگلیسی می‌بود بنام آنکه از بانک پیامی می‌برد بکنسولخانه فرستاد. کنسول پاسخ روشنی نداده و گفته بود : «در تهران سفارتخانه‌ی ما مردم را پذیرفت. در اینجا هم خواهیم دید چه می‌شود».

آنان از این پاسخْ خشنودی فهمیدند و شب چهارشنبه بیست‌و‌هفتم شهریور (29 رجب) ، در خانه‌ی‌ میر‌جلیل (یکی از سیدهای دوچی) نشستی برپا کردند. باشندگان میر‌هاشم ، میرزا‌ علی‌اکبر ‌مجاهد ، میرزا‌ جواد ‌ناصح‌زاده ، میر‌جلیلْ‌ خداوند‌ خانه ، میر‌خلیل ، سید رضی ، میر‌حاجی‌آقا ، میر‌ستار ، میر‌ربیع ، میر‌یعقوب ، سید ‌علی ، ملا ‌محمد‌علی ‌ترکانپوری ، میرزا ‌نجفقلیخان ‌هشترودی ، محمد‌باقر و برخی دیگر می‌بودند. آقا‌میر‌باقر پسر حاجی ‌میر‌جعفر ‌اسلامبولچی از کیسه‌ی خود دررفت کوشش را بگردن می‌گرفت.

آن شب همه را بسکالش نشستند. میرزا ‌علی‌اکبر‌ مجاهد برفتن کنسولخانه خشنودی نمی‌نمود. لیکن پس از گفتگوی بسیار همگی آن را پذیرفتند.


فردا پیش از درآمدن آفتاب دو تن ‌دو تن بیرون آمده آهنگ کنسولخانه کردند. میرجلیل از راه جدا گردیده بمدرسه‌ی صادقیه رفت که طلبه‌های آنجا را با خود بیاورد. هنگامی که رسیدند کنسول خوابیده بود ، و چون بیدار شد میرزا‌ علی‌اکبر و میر‌هاشم بنزد او رفتند و خواست خود را بمیان نهادند. کنسول پاسخ داد : «ما نتوانیم بکارهای درونی ایران درآییم ، و شما را با این اندکی نتوانیم پذیرفت. ولی اگر بازار بندد و علماء و دیگران نیز بیایند چون بنام توده است توانیم پذیرفت».

این گفته‌ی او مایه‌ی دلگیری گردید. زیرا اینان بیش از چهارده یا پانزده تن نمی‌بودند و به بسته شدن بازار هم امید نمی‌بستند ، و از آنسوی اگر بیرون رفتندی همگی دستگیر شدندی. این دلگیری فزونتر گردید هنگامی که میر‌جلیل تنها و تهیدست بازگردید و چنین دانسته شد طلبه‌ها با او همراهی ننموده‌اند. با اینهمه نومیدی بخود راه ندادند.

هنگام نیمروز شیخ ‌سلیم و حاجی‌میرزا‌ ابوالحسن‌ چایکناری با چند تن درآمدند. از دیدن ایشان همگی شادمانی نمودند و تا نیمه‌ی حیاط به پیشواز شتافتند و از سر و روی ایشان بوسیدند. نیز کسانی از آزادیخواهان که آگاه می‌شدند یک تن و دو تن می‌آمدند. انبوه مردم آگاه نمی‌بودند و آنان که آگاه می‌بودند دلیری نمی‌نمودند. محمد‌علی‌میرزا را از چگونگی آگاه گردیده و راپورتچیان را فرستاده بود که در آن پیرامونها ایستند و آیندگان و روندگان را بشناسند.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

میرزا ‌محمود‌ غنی‌زاده

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

در تبریز هم اینان همان را عنوان کردند ، ولی خود بخواست بزرگتری می‌کوشیدند و همراهی با کوشندگان تهران و هم‌آوازی با آنان را می‌خواستند.

بهنگامی که در تهران داستان مسجد آدینه و دنباله‌های آن پیش می‌رفت ، در تبریز بدینسان دو دسته آماده می‌ایستادند و در آرزوی هم‌آوازی با آنان می‌بودند. چیزی که هست در تبریز فشار و جلوگیری بسیار بیشتر از تهران می‌بود. رفتاری که محمد‌علی‌میرزا در اینجا می‌کرد برفتار مظفر‌الدین‌شاه یا عین‌الدوله در تهران نمی‌مانست.

راستی‌را کانون خودکامگی تبریز می‌بود و دشمن بزرگ مشروطه و آزادی در اینجا می‌نشست. محمد‌علی‌میرزا گذشته از آنکه خود را پادشاه آینده‌ی کشور می‌دانست و بجنبش توده هیچ‌گونه خرسندی نمی‌داد ، در سایه‌ی گرایشی که بهمسایه‌ی شمالی می‌داشت ناخشنودی آنان را هیچگاه نمی‌خواست. اینبود در تبریز نشسته و تنها بآن بس نمی‌نمود که جلو تبریزیان را بگیرد و باندک‌تکانی میدان ندهد ، بخفه کردن جنبش تهران نیز می‌کوشید و نیرنگها بکار می‌زد ، و چنانکه سپس گفتگویش بمیان آمد و دانسته شد ، گویا در همین روزها این ، حاجی‌‌سید ‌احمد ‌خسرو‌شاهی را که یکی از پیشنمازان تبریز می‌بود به نجف فرستاده بود که با علمای آنجا گفتگو کند و آنان را بدشمنی مشروطه برانگیزد. نیز یک پیشنماز دیگری را به تهران برای گفتگو با علمای آنجا روانه گردانیده بود.

این بکارهای شاه و دیگران ارجی نمی‌گزاشت و چنین می‌خواست که خود کوششهایی کند و جنبشی را که پیش ‌آمده بود ناانجام گزارد. گفتیم این بیاری کوشندگان برخاست و علمای تبریز را بتلگرافخانه فرستاد که آن تلگرافها را بشاه و به قم و دیگر شهرها کردند. ولی چنانکه گفتیم ، این کار تنها برای برانداختن عین‌الدوله بود ، و دیده می‌شود که استادانه آن را بانجام رسانید. زیرا بنام همراهی با کوشندگان و پشتیبانی از علمای کوچنده ، بآن برخاست و ملایان تبریز را بتلگرافخانه فرستاد ، و چند روزی در تبریز پیشنمازان بمسجد نرفتند و نماز جماعت نخواندند ، ولی همینکه عین‌الدوله برافتاد و او دل‌آسوده گردید بدستاویز آنکه شاه میانجیگریش را درباره‌ی علمای کوچنده پذیرفته ، دستگاه را بهم زد و ملایان نیز پی کار خود رفتند ، و یکی نپرسید : «پس نتیجه چه شد؟!. آیا علمای کوچنده بازگشتند یا نه؟!. آیا بدرخواستهای ایشان گوش داده شد یا نه؟!..»

این از یکسو زیرکی محمد‌علی‌میرزا و دلبستگی او را به نهان داشتن پیشامد‌های تهران نشان می‌دهد ، و از یکسو بی‌ارجی علمای تبریز و افزار دست بودن آنان را می‌رساند.

با این فشار و سختگیری ، جنبش در تبریز بسیار دشوار می‌نمود. بویژه با ناتوانی‌ای که کوشندگان را می‌بود. پیشامدهای تهران نهان گرفته می‌شد و روزنامه‌ها چیزی نمی‌نوشتند. یگانه روزنامه‌ی آزاد «حبل‌المتین» بود که آن هم خود را افزار کار عین‌الدوله گردانیده بود. تنها آگاهی بکوشندگان یا بدیگران از نامه‌هایی می‌رسید که کسانی از تهران می‌نوشتند ، و اینها نیز نهانی خوانده می‌شد.


پابرگی :
1ـ آقای صبری که اکنون در تهرانست و بسیاری از این نامها را او گفته.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ41ـ جعفرآقا شکاک با کسان خود

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 7ـ بدیهای محمد‌علی‌میرزای ولیعهد


در این میان حال و رفتار محمد‌علی‌میرزا خود انگیزه‌ی دیگری برای بیداری و بیزاری مردم می‌بود. این مرد که پادشاه کشور خواستی بود ، گرایش بسیاری به روسیان از خود نشان می‌داد ، و یک جوان بسیار زیرک روسی بنام «شاپشال» بعنوان آموزنده‌ی زبان روسی در نزد او می‌زیست که خود آموزنده‌ی همه‌ی کارهای او می‌بود.

گرایش او به روسیان تا آنجا رسید که پیکره‌ای با رخت «قزاقی» از خود برداشته بی‌باکانه آن را بدست مردم داد. مردم می‌اندیشیدند آینده‌ی کشور ، با چنین کشورداری‌ای چه خواهد بود؟.. از پادشاهان قاجاری کسی بحال و رفتار این نبوده.

ایرانیان قرنها با خودکامگی زیسته و بدُژرفتاری و ستمگری فرمانروایان خو گرفته بودند ، و با اینهمه از بدرفتاریهای این سخت می‌آزردند.

جوان آزمند ، با همه‌ی داراک بسیار و جایگاه بلند ، از مردم پول درمی‌یافت. از کسانی وام گرفته نمی‌پرداخت ، و ستمگرانی این خوی او را شناخته و با دادن پولهایی و یا از راه دیگری ، باو نزدیکی جسته و به پشتگرمی یاوریهای او در ستمگری با مردم اندازه نگه نمی‌داشتند. من برای نمونه دو داستانی را در اینجا می‌نویسم :
حاجی ‌محمد‌تقی ‌صراف که در تهران و تبریز خانه و حجره می‌داشت و سرمایه‌ی بزرگی اندوخته بود با دادن پولهایی به محمد‌علی‌میرزا از نزدیکان او می‌شود ، و از دولت زمینهای «خالصه»ی لاکه‌دیزَج [کویی در تبریز] را می‌خرد ، و بدستاویز آن بزمینهای دیگران نیز دست می‌یازد.

حاجی ‌عباس‌ لاکه‌دیزجی که خود پیرمرد دلیری می‌بود و یک پسر جوانی می‌داشت در برابر او ایستادگی نموده بنگهداری زمینهای خود می‌کوشید و پسر او کسان‌ حاجی ‌محمد‌تقی را کتک می‌زند. حاجی‌ محمد‌تقی این را به محمد‌علی‌میرزا می‌گوید ، و او دستور می‌دهد پسر‌ حاجی ‌عباس را گرفته بانبار می‌فرستند و زمینها را با زور گرفته بدست حاجی ‌محمد‌تقی می‌سپارند. حاجی ‌عباس رام نشده و از کوشش بازنمی‌ایستد ، و قباله و سندی که می‌داشت بدست گرفته بخانه‌های علما می‌رود و دادخواهی می‌کند ، و چون می‌بیند نتیجه نداد ، روزی چند قفلی برداشته بدرهای مسجدهای مجتهد و میرزا صادق و دیگران می‌رود و به هر یکی قفلی می‌زند ، باین عنوان که در شهری که باین آشکاری ستم می‌کنند ، نخست باید بجلوگیری از ستم کوشید. ملایان پاسخ می‌دهند ما را توانایی نیست که جلو ستمگران را گیریم ، ولی اگر کسی بپرسد ما راستی را نویسیم. حاجی ‌عباس پرسشنامه‌ای درست می‌کند و ملایان هر یکی پاسخی می‌نویسند. گفته می‌شد میرزا‌ صادق‌آقا نوشته : «اگر غصب املاک حاجی ‌عباس درست است پس غصب فدک نیز درست بوده». حاجی ‌عباس آن نوشته را برداشته به عالی‌قاپو می‌رود و بهنگامی که محمد‌علی‌میرزا از اندرون بیرون می‌آمده فریاد بدادخواهی بلند می‌کند. محمد‌علی‌میرزا او را بجلو می‌خواند و چگونگی را می‌پرسد. حاجی ‌عباس دادخواهی کرده و آن نوشته را می‌دهد. محمد‌علی‌میرزا برآشفته آن را دور می‌اندازد و دشنامهایی به حاجی ‌عباس می‌شمارد. حاجی‌ عباس می‌گوید : تو بجای نوه‌ی منی ، چه شایسته است که دشنامم دهی؟.. محمد‌علی‌میرزا بخشم افزوده می‌گوید او را بگیرند و بند کنند و از آنسوی دستور می‌دهد پسرش را از انبار می‌آورند و در برابر چشم پدر بشکنجه می‌پردازند. بدینسان که روغن بپاهای او مالیده روی آتش می‌گیرند و پایهای او را می‌سوزانند. بیچاره جوان از این آسیب بدرود زندگی می‌گوید. حاجی ‌عباس در انبار می‌بود تا روزی که با دیگر زندانیان برای کار کردن در گِلکاریهای دولتی بیرونش آورده بودند فرصت جسته می‌گریزد و خود را بخانه‌ی حاجی‌‌‌میرزا‌ جواد ‌مجتهد می‌رساند و بستی می‌نشیند ، و در آنجا می‌بود تا جنبش مشروطه‌خواهی پیش ‌آمد و او نیز بدیگران پیوست.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 5ـ کشته‌ شدن جعفر‌آقا ‌شِکاک


در سال 1284 (1323) بهنگامی که مظفر‌الدین‌شاه در اروپا می‌بود و محمد‌علی‌میرزا در تهران عنوان «نایب‌السلطنگی» می‌داشت در تبریز یک داستان شگفتی رخ داد که اگرچه بجنبش مشروطه پیوستگی نزدیکی نمی‌دارد ، چون با رشته‌ی تاریخ و داستانهایی که در سالهای دیرتر رو داده پیوستگی می‌دارد ، و خود یکی از پیشامدهایی بود که از ارج دولت در نزد مردم بسیار کاست ، از اینرو آن را در اینجا می‌نویسیم :

ایل شکاک از کردانیند که در نزدیک خاک عثمانی نشیمن دارند. سران اینان هر زمان فرصت دیدندی با دولت نافرمانی کردندی و بتاخت و تاراج برخاستندی. در این زمانها از چند سال باز ، محمد‌آقا سر آن ایل و پسرش جعفر‌آقا نافرمانی می‌نمودند و از تاخت و تاز بازنمی‌ایستادند. نظام‌السلطنه که پس از رفتن محمد‌علی‌میرزا به تهران به پیشکاری آذربایجان آمده بود به جعفر‌آقا زینهار داد و او را به تبریز خواست. جعفر‌آقا با هفت ‌تن از برگزیدگان کسان خود که یکی از ایشان میرزا نام داییش می‌بود آمد و نظام‌السلطنه با او مهربانی نمود.

چون این زمان در قفقاز گرماگرم جنگ ارمنی و مسلمان می‌بود و آگاهیهایی که از آنجا می‌رسید در تبریز مردم را می‌شورانید و در اینجا نیز هر زمان بیم آشوب می‌رفت چند روزی نگهداری ارمنستان را باو سپرد که با کسان خود بگردد و اگر آشوبی رخ ‌داد جلو مردم را گیرد.

تا چندی آنان در شهر می‌بودند و همچنان با تفنگ و فشنگ می‌گردیدند ، و چون از بازارها یا کوچه‌ها می‌گذشتند مردم بتماشا می‌ایستادند.

ولی یک روز ناگهان آواز افتاد که جعفر‌آقا را کشته‌اند و کسان او شلیک‌کنان گریخته و چند کس را با تیر زده‌اند ، و در شهر تکانی پدید گردید. چگونگی این بوده که محمد‌علی‌میرزا از تهران با تلگراف دستور به نظام‌السلطنه فرستاده که جعفرآقا را بکشد ، و او چنین درست کرده که محمد‌حسینخان ‌ضرغام را که از سرکردگان سواران قره‌داغ بود بسرای خود خوانده و نیز بچند تنی از فراشان و دیگران تفنگ و تپانچه داده و در زیرزمینیهای سرای آماده گردانیده ، و پس از آن جعفر‌آقا را بآنجا خوانده.

جعفر‌آقا بی‌آنکه بدگمان باشد با کسان خود درآمده ، و آنان را در حیاط در پایین گزارده ، و خود برای دیدن نظام‌السلطنه از پله‌ها بالا رفته. فراشان او را باتاق کوچکی راه نموده‌اند. ولی همینکه نشسته ضرغام تفنگی بدست ، از روزنه او را نشانه گردانیده. جعفر‌آقا جسته و افتاده و جان سپرده.

کسان او در پایین ، همینکه آواز تیر شنیده‌اند چگونگی را دریافته‌اند ، و شلیک‌کنان از پله‌ها بالا رفته‌اند. فراشان گریخته‌اند ، و آنان خود را بسر کشته‌ی جعفر‌آقا رسانیده و چون او را بیجان یافته‌اند ، نایستاده و باندیشه‌ی رهایی خود افتاده‌اند و پنجره‌ای را باز کرده و از آنجا یکایک بالا خزیده و خود را به پشت ‌بام رسانیده‌اند ، و از آنجا نیز خود را بکوچه رسانیده و شلیک‌کنان راه افتاده‌اند ، و به هر کسی رسیده‌اند زده‌اند و از شهر بیرون رفته‌اند. کسان نظام‌السلطنه بیش از این نتوانسته‌اند که دو تن از ایشان را بزنند (یکی را در حیاط و دیگری را بهنگام خزیدن به پشت ‌بام) ، و دیگران جان بدر برده‌اند.

این داستان از هر باره شگفت‌آور بود ، و از ارج کارکنان دولت بسیار می‌کاست : از یکسو زینهار شکستن و کسی را بنیرنگ کشتن ، و از یکسو کار نادانستن و در برابر چند تن کرد ناتوانی نشان دادن. آنگاه مردم از پایان کار می‌اندیشیدند که با آن ناتوانی دولت مایه‌ی ریخته‌ شدن خون هزاران بیگناه خواهد گردید و کردان بخونخواهی سر برآورده بتاخت و تاز خواهند برخاست.

کشته‌ی جعفر‌آقا را با آن دو تن آوردند ، و در عالی‌قاپو آویزان گردانیدند.‌ من این هنگام بمکتب می‌رفتم ، و با دو سه تن از شاگردان بتماشا رفتیم. هر سه را سرنگون آویزان کرده بودند.

اما آن کردان که رفته بودند نظام‌السلطنه یک دسته سوار از دنبالشان فرستاد که در ارونق بایشان رسیدند ، و آنان دلیرانه بجنگ ایستادند و بنگهداری خود کوشیدند ، و درمیان زد و خورد زیرکانه اسبهایی از اینان بدست آوردند و برنشسته از میان رفتند ، و این نمونه‌ی دیگری از سستی کارهای دولت بود.

محمد‌آقا پدر جعفر‌آقا باین دستاویز بار دیگر بنافرمانی برخاست و آشوب فراهم گردانید ، و چون در این هنگام گفتگوی مرزی با عثمانی پیدا شده و رنجشهایی میان دو دولت می‌بود ، او فرصت شمرده به استانبول رفت و در آنجا از دولت نوازش یافت و لقب پاشایی گرفت و بکارهایی می‌کوشید. ولی در سایه‌ی پیشامدی باو بدگمان گردیدند و آنچه داده بودند پس‌ گرفتند و او کاری نتوانست. لیکن خواهیم دید که پسر دیگرش اسماعیل‌آقا یا سیمکو به چه‌ کارهایی برخاست.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

این زمان کم‌فروشی خود یکی از گرفتاریها می‌بود. چون کسی جلو نمی‌گرفت و سنگی درمیان نمی‌بود ، نه تنها نانوایان ، همه‌ی دکانداران کم می‌فروختند. ولی آنچه بمردم گران می‌افتاد کم‌فروشی نانوایان می‌بود. زیرا نانی را که با بهای گران و رنج فراوان بدست می‌آوردند ، بجای یک من سه‌چارک یا کمتر می‌گرفتند.

اینها از چند راه مایه‌ی بیداری مردم می‌شد : از یکسو از محمد‌علی‌میرزا که پادشاه آینده‌ی کشور خواستی بود نومید و بیزار می‌گردیدند ، و از یکسو از ملایان که در انبارداری همدست دیگران می‌بودند دلسرد می‌شدند. رویهم‌رفته باندیشه‌ی زندگانی نزدیکتر می‌گردیدند و کم‌کم این درمی‌یافتند که خود باید بچاره کوشند.

از ملایان نخست امامجمعه ، و سپس مجتهد بانبارداری شناخته می‌بودند. مجتهد خود بیزاری نمودی و گناه را گردن پسرش حاجی‌‌میرزا‌ مسعود انداختی. ولی امامجمعه باین پرده‌کشی هم نیاز ندیدی.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ37ـ پیکره‌ی 37 نشان می‌دهد دسته‌ی کریمخانیان تبریز را با پیشوای ایشان آقاشیخ‌ علی ‌جوان
(این پیکره دو سه سال پس از آغاز مشروطه برداشته شده)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

در این بین از پاره‌ای جاها تحقیقات لازمه را نموده و در صدد استخلاص آنها برآمدم حتی به یکی از قراولها ده تومان داده قلمدان و کاغذی بحضرات رساندم که از محبس بمرحوم میرزا‌ آقای ‌مجتهد پسر مرحوم‌ حاجی‌ میرزا‌ جوادآقا و سایر علماء کاغذ‌ التجاء نوشته و استخلاص خود را بخواهند و آنها هم بعلماء کاغذ نوشته بتوسط همان قراول کاغذها بعلماء رسید بنده هم خیلی طالب و مایل بودم که با حضرات ملاقاتی کنم یک روز وقت غروب نمی‌دانم برای چه ‌کاری از دارالحکومه بخانه‌ی محمد‌علی‌میرزا رفته دیدم تنها در اطاق کتابی می‌خواند به بنده هم اجازه‌ی جلوس داده گفت این کتاب را یکی از این سه نفر محبوس که اسمش میرزا‌ حسنخان است برای ایران قانون نوشته کتاب را داد دست بنده من هم چند سطری خوانده بعد گفت شما این محبوسین را ندیده‌اید جای من امشب بمحبس رفته آنها را استنطاق کنید گفتم باین شرط می‌روم که یک نفر با من بیاید خودتان هم در پشت در ایستاده هرچه صحبت می‌کنم بشنوید قبول کرد محمد‌علی‌میرزا و بنده و اسکندر‌خان‌ فتح‌السلطان و میرزا‌ قهرمانخان ‌نیر‌السلطان رفتیم بمحبس خودش پشت در ایستاد ما سه نفر وارد محبس شدیم دیدم بیچاره‌ها تازه از نماز فارغ و هنوز خلیلی را بپایشان نگذاشته و سه‌نفری صحبت می‌کنند. فتح‌السلطان و میرزا‌ قهرمانخان روبروی آنها نشسته بنده محض اینکه نمی‌خواستم محمد‌علی‌میرزا حال ملامت مرا ببیند گوشه‌ی محبس نشسته محمد‌علی‌میرزا هم از سوراخ در نگاه می‌کرد فتح‌السلطان و میرزا‌ قهرمانخان با حضرات بنای صحبت گذاشتند بعد از ربع ساعت گفتم من هم می‌خواهم با شما قدری صحبت کنم گفتند شما میرزا‌ محمود‌خان‌ حکیم ‌فرمانفرما هستید گفتم می‌بینید که لهجه‌ی من ترکی و یکی از نوکرهای ولیعهدم قوطی سیگار خود را درآورده به هر یک سیگار تعارف نموده خودم هم سیگاری دست گرفته مشغول صحبت شدیم با ایما و اشارتی که لازم بود حضرات حبسی مرا شناختند صحبت از مرحوم ‌آقا‌سید ‌جمال‌الدین انداختم که در کجا با او آشنا شدید گفتند در استانبول برای اتحاد اسلام مجلسی تشکیل شده بود و ایشان رئیس بودند ما هم از اعضای مجلس در آنجا آشنا شده‌ایم بنده صحبت را کشیدم بفواید اتحاد اسلام و نتیجه‌ی آن که برای اسلام حاصل می‌شود.

خیلی در این خصوص صحبت کردیم حضرات بنده را خوب شناختند دیدم این بیچاره‌ها دور نیست بعض صحبتها کنند که مضر حال آنها باشد بنده مخصوصاً صحبت را پرت نموده نمی‌خواستم صحبت دیگری بمیان بیاید در آخر گفتم که ناصرالدین‌شاه را برای چه کشتند شیخ ‌احمد گفت بس که نوشتند دادند دستش و قبول نکرد کشتند. بنده هم پا شدم شیخ ‌احمد گفت خواهش دارم بقدر نیم‌ساعتی هم تشریف داشته باشید که صحبت نماییم بیچاره‌ها نمی‌دانستند که محمد‌علی‌میرزا پشت در ایستاده و من طفره می‌زنم گفتم چون من روماتیسم دارم و هوای زیر‌زمین رطوبتی است نمی‌توانم زیادتر از این بنشینم گفتند از ولیعهد خواهش می‌کنیم که فرداشب یا پس‌فرداشب اطاق خشکی قرار دهند که شما هم تشریف بیاورید قدری صحبت نماییم گفتم چه عیب دارد اگر ولیعهد اجازه بدهد حاضرم همینکه پا شدم شیخ ‌احمد گفت می‌دانی این چه زنجیریست که گردن ما زده‌اند اگر می‌دانستید این زنجیر را از طلا درست نموده روزی یک مرتبه بزیارت آن می‌آمدید من هم واقعاً خون بسرم زده از حال طبیعی خارج شده بودم گفتم من می‌دانم اگر بعضی‌ها هم بدانند. همین حرف تا مدتی که در تبریز بودم بکلی محمد‌علی‌میرزا از من سلب اطمینان نموده و مرا دچار چه صدماتی نمود بعد از اینکه از محبس بیرون آمدیم محمد‌علی‌میرزا گفت که استنطاق شما همه از اتحاد مسلمین دنیا و علمی بود گفتم بلی در اول استنطاق باید به پختگی حرف زد که طرف مقابل را از خود دانسته در استنطاق دویم و سوم هرچه در دل دارند بگویند.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ36ـ پیکره‌ی 36 نشان می‌دهد بخشی از جشن با شکوه گشایش مجلس چندگاهه را.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ45ـ تلگراف مظفرالدین‌شاه بولیعهد

متن تلگراف : بتوسط ولیعهد باهالی مملکت آذربایجان تشکیل مجلس شورای ملی و نظام‌نامه‌ی آن را بشما اجازه مرحمت فرمودیم وکلای شهر تبریز و سایر ولایات به تهران بیایند و به ترتیبات کار مشغول شوند و نسبت بعموم متحصنین قنسولگری انگلیس عفو عمومی شامل خواهد شد. ـ و

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ44ـ چهار تن که برای بندانیدن بازار رفته‌اند.
این پیکره را سپس برداشته و خواسته‌اند که همان حال را هویدا گردانند.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 10ـ هنایش ‌این ‌جنبش‌ در‌ مردم‌ تبریز


این ده روز برای تبریز روزهای بسیار سودمندی بود که باید در تاریخ یاد ‌آنها بماند. مردمی که قرنها در زیر یوغ ستم و خودکامگی بسر ‌برده ، و جز کشاکشهای کیشی ، و نمایشهای بیهوده‌ی محرم‌ و ‌صفر و مانند آن کاری نشناخته ، و از معنی توده و کشور و اینگونه دانستنیها بی‌بهره مانده ، و هیچگاه آزادی برای گفتگو از دردهای خود و برای گله‌ و ناله از ستمهای درباریان نداشته بودند ، کنون یک رشته سخنان سودمند نوینی درباره‌ی آبادی کشور و سرفرازی توده می‌شنیدند ، و خود را برای هر گفتگویی آزاد می‌یافتند ، و رویهم‌رفته یک آینده‌ی بسیار خوشی و درخشانی را در پیش‌ رو می‌دیدند و بی‌اندازه خشنود و خرسند می‌گردیدند.

یک کلمه گویم : این ده روز در تبریز را دیگر گردانید : دشمنی سنی و شیعی زیانش را همه دانستند. کینه‌های شیخی و متشرع و کریمخانی از میان برخاست. دلها از آرزوی همدستی با یکدیگر و جانفشانی در راه توده و کشور پر گردید. در مسجد پیشوایان سه‌ گروه زانو بزانوی همدیگر می‌نشستند و از دشمنیهایی که تا آن روز کرده بودند پشیمانی می‌نمودند. حاجی‌‌سید ‌محمد ‌قره‌باغی پیشوای کریمخانیان بپا برخاسته چنین گفت : مردم آن دسته‌بندیها همه برای «جلب مرده و آواز نعلین» می‌بود و این زمان باید همه را کنار گزارده در این راه خرسندی و نیکنامی ایرانیان دوش ‌بدوشِ هم گام برداریم.
ارمنیان که تا آن هنگام با مسلمانان آمیزش و جوشش نکردندی ، و چند ‌ماه پیش آن بیم را از همدیگر داشته بودند ، اکنون همه مهربانی می‌نمودند و در نهان با آزادیخواهان همدستی می‌داشتند.

چند ‌فوج سرباز که در دشت شاطرانلو (در نزدیکی تبریز) لشگرگاه می‌داشتند ، و گویا محمد‌علی‌میرزا آنان را برای چنین روزی آماده گردانیده بود و از سربازان لخت و گرسنه جانبازی می‌بیوسید ، نمایندگانی بمسجد فرستاده خواستار شدند که هم آنان بمسجد آیند و با دیگران همراهی نمایند. ولی پاسخ داده شد در آنجا که هستید باشید و از درون‌ دل با ما همراهی نمایید.

توانگران ، از بازرگانان و دیگران ، در پول دادن بصندوق «اعانه» بهمدیگر پیشی می‌جستند. آقامیرباقر که گفتیم صندوق‌دار می‌بود می‌نویسد : «از صبح تا غروب ساعتی فراغت نداشتم». چنین شور و تکانی در یک توده کمتر دیده شود. در اینجا همچون تهران زنان پا درمیان نداشتند. ولی مردان شور و سَهِش بی‌اندازه نشان می‌دادند ، و می‌توان انگیزه‌ی این شور و سهش را چند چیز شمرد :

نخست : شایندگی مردم و جُربُزه‌ی خدادادی آنان. داستانهایی که یک سال و دو ‌سال دیرتر رخ داد و ما آنها را خواهیم نوشت بهترین نمونه‌ی شایندگی مردم تبریز می‌باشد.

دوم : بودن رهبران و پیشوایان پاکدرون و نیکی. گذشته از کوشندگان که شمردیم و کنون بیشتر آنان پا درمیان می‌داشتند و پاکدلانه و مردانه می‌کوشیدند ، یک دسته از بازرگانان آبرومند و کاردان از حاجی ‌رحیم‌آقا ‌باکوچی ، و حاجی ‌میر‌محمد‌علی ‌اسپهانی ، و حاجی‌‌میرزا‌ علینقی ‌گنجه‌ای ، و حاجی ‌محمدعلی ‌بادامچی و دیگران ، جلو مردم افتاده و کوشش می‌نمودند. جز از میر‌هاشم که از همان روزها خود‌خواهی و سود‌جوییش شناخته گردید دیگران همه پاکدلی می‌نمودند.

سوم : گرانمایگی و دلکشی خود داستان. مردمی که سالهای دراز گرفتار خودکامگی بوده و همیشه ستم کشیده بودند کنون خود را در برابر مشروطه یا بهتر گویم زندگانی «دمکراتی» می‌دیدند و راه مردانگی و سرفرازی را در برابر خود باز می‌یافتند ، و نویدهای بسیار درباره‌ی پیشرفت کشور و آسایش توده می‌شنیدند. پیداست که چگونه دلهاشان روشن می‌گردید و چگونه می‌سهیدند و بتکان می‌آمدند.

در این باره بیشتر کار را سخنگویان (ناطقان) می‌کردند ، و می‌باید نخستین ایشان میرزا‌ جواد ‌ناصح‌زاده را بشماریم. این مرد نخستین کسی بود که در پیش روی مردم ایستاد ، و با یک شیوه‌ی نوینی که دیگران هم از او یاد گرفتند سخن گفت ، و از همان هنگام بنام «ناطق» شناخته گردید.

اندکی از دیدار خود سخن رانم : من در آن هنگام شانزده‌ساله بودم و درس می‌خواندم. روز چهارشنبه بستن بازار را شنیدم ولی انگیزه‌ی آن را ندانستم. فردا پنجشنبه پیش از نیمروز از خانه می‌آمدم ، در ویجویه [کویی در تبریز] مردم را در تکان تندی دیدم. دسته دسته مردم می‌رفتند. یک جا دیدم دو تن گفتگو می‌کنند :

ـ نان را ارزان گردانیده بودند فرستادند و چراغها را خاموش گردانیدند.

+ ارزانی ‌نان را نمی‌خواهند پس چه می‌خواهند؟..

ـ مشروطه می‌خواهند.

+ مشروطه؟!.. مشروطه چیست؟!..

ـ تو هم برو تا بدانی مشروطه چیست.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ42ـ ضرغام کشنده‌ی جعفرآقا با برادرش سامخان ارشد و سواران خودشان.
دو تن که در جلو درمیانه نشسته‌اند از دست راست نخست ضرغام و دوم برادرش می‌باشد ـ این پیکره گویا دو سه سال دیرتر برداشته شده.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

آقا‌میر‌باقر دررفت را می‌پرداخت و چای و ناهار و دیگر چیزها را آماده می‌گردانید و یکی از تالارهای کنسولگری را فرش گسترانید و بنشستند. در این میان مفاخر‌الدوله‌ی کارگزار از سوی محمد‌علی‌میرزا آمد و چون بنشست چنین گفت : «والاحضرت ‌اقدس از آقایان گله‌مند است. زیرا همیشه رعایت خاطر آقایان را کرده. اکنون هم اگر فرمایشی داشتند خوب بود بخود ایشان اظهار می‌کردند» ، از اینگونه سخنانی گفت. حاجی‌میرزا ‌ابوالحسن پیرمرد ساده‌درونی می‌بود و از دیر کردن «حواله‌ی مستمری» خود بگله پرداخت. مفاخر‌الدوله خشنود گردید و چنین گفت : «من‌ الساعه حواله‌ی آن را صادر می‌کنم. والاحضرت امر فرمود نان را هم ارزان گردانند ...» ناصح‌زاده از پایین تالار سخن او را بریده با آواز بلندی چنین گفت : «آقا چه می‌فرمایید؟!. چه مستمری؟!. چه نان؟!. ما برای این چیزها باینجا نیامده‌ایم. ما آزادی می‌خواهیم ، عدالت می‌خواهیم ، پس از این باید در مملکت قانون جاری شود ...» مفاخر‌الدوله که تا آن روز چنین سخنانی را نشنیده بود یکه خورد و پاسخی نتوانست و چنین گفت : «این را باید بعرض برسانم» ، و برخاست و برفت.

در این میان در بازار گفتگویی افتاده و کسانی از کوشندگان آن روز به هر که رسیده چنین گفته بودند : «امروز بازار بسته خواهد شد ، مردم بکنسولخانه‌ی انگلیس خواهند رفت». ولی این کوشش نتیجه نداده بود و مردم از ترس محمد‌علی‌میرزا تکانی نمی‌یارَستند.

هنگام پسین چند ‌تن از جوانان ، از آنان که در کنسولگری می‌بودند بگردن گرفتند که بروند و بازار را ببندانند (2) ، و چهار تن که میر‌یعقوب و سید‌ علی و میر‌صمد و محمد‌باقر بودند (3) روانه گردیدند و چون ببازار شیشه‌گر‌خانه رسیدند چند تیر پیاپی شلیک کردند و میر‌یعقوب قمه‌بدست تا نزدیکیهای بازار امیر رفت. از این شلیک و هیاهو مردم بهم برآمدند ، و چون آماده می‌بودند بیدرنگ بازارها را بستند ، و بسیاری از ایشان رو بسوی کنسولخانه نهادند.

کسانی که می‌آمدند چون از چگونگی کمتر آگاه می‌بودند چنین نهاده شد که یکی بآنان گفتاری راند و چگونگی را بفهماند. این را ناصح‌زاده بگردن گرفت و بروی پله‌ها ایستاد و بمردم گفتار راند.

امروز بدینسان گذشت. امروز نام مشروطه درمیان نمی‌بود و سخن از «عدالت‌طلبی» و «آزادیخواهی» می‌رفت. چنانکه گفتیم اینان هم‌آوازی با کوشندگان تهران می‌خواستند و چون از آنجا آگاهیهای درستی نرسیده بود نام مشروطه را نشنیده و داده شدن آن را نمی‌دانستند. لیکن شبانه کنسول که از پیشامدهای تهران نیک آگاه می‌بود چگونگی را بازگفت و نام مشروطه از آنجا بمیان آمد.

فردا پنجشنبه کار برونق خود افزود. زیرا از یکسو انبوه مردم رو بکنسولخانه آوردند. کسانی که دیروز بازار را بسته و بخانه‌های خود شتافته و باینجا نیامده بودند امروز می‌آمدند. کسانی که دیروز داستان را نشنیده بودند امروز شنیده و باینجا می‌شتافتند. کنسولخانه و آن پیرامونها پر از مردم می‌بود. مسجد صمصام‌خان را در آن نزدیکی فرش کردند و جایگاه دیگری برای گرد ‌آمدن مردم پدید آوردند. از یکسو هم علمای بزرگ ، از حاجی‌‌میرزا‌ حسن‌ مجتهد و حاجی‌‌میرزا‌ کریم‌ امامجمعه و میرزا‌ صادق و حاجی‌‌میرزا محسن و ثقة‌الاسلام و حاجی‌‌سید ‌محمد ‌قره‌باغی و دیگران همگی بمردم پیوستند و به مسجد صمصام‌خان آمدند.

امروز بازرگانان پیشنهاد کردند دررفت را بگردن گیرند و پول پردازند. نخست حاجی ‌مهدی‌آقا ‌کوزه‌کنانی پیشگام گردید. بدینسان که رو بملایان کرد و چنین گفت : «در این راه که بخرسندی و سرفرازی ایرانیان خواهد انجامید من جان و داراک دریغ نخواهم داشت و همه‌ی دررفت را خود از کیسه خواهم پرداخت.» ولی دیگران بآن خرسندی ندادند و چنین نهادند که همگی پولهایی پردازند ، و برای این کار صندوقی بنام «صندوق مصارف انجمن عدالت‌طلبان و مشروطه‌خواهان اسلام» پدید آوردند که مهری برای خود داشت و رسیدهای چاپی آماده گردانید. صندوقداری را آقا‌میر‌باقر و سرکشی را حاجی ‌محمد‌صادق ‌قازانچایی و کربلایی ‌علی‌مسیو بگردن گرفتند.

امروز با دستور محمد‌علی‌میرزا در دکانهای نانوایی چراغ روشن گردانیده و بهای نان را کم کردند ، چون سالها در آذربایجان نان گران و کمیاب و خود مایه‌ی دل‌آزردگی مردم شده بود محمد‌علی‌میرزا می‌خواست با کاستن از بهای آن از مردم دلجویی کند و از گرایش ایشان بکوشندگان جلو گیرد. کوشندگان خواست او را دریافته و کسانی را فرستادند و چراغها را خاموش گردانیدند و به محمدعلی‌میرزا چنین پاسخ دادند : «درخواست ما ارزانی نان نیست. ما مشروطه می‌خواهیم». محمد‌علی‌میرزا پاسخ فرستاد : در این باره می‌باید از تهران دستور خواهم و درخواست شما را «بحضور‌ مبارک‌ شاهنشاهی» تلگراف خواهم کرد.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

میرزا‌ جواد ‌ناصح‌زاده

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

میرزا ‌محمدعلیخان‌ تربیت

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 8ـ کوشندگان تبریز


بدینسان زمینه برای جنبش مردم در تبریز آماده می‌گردید. در سالهای بازپسین ، در اینجا هم کسانی پیدا شده بودند که معنی کشور و زندگانی توده‌ای را می‌فهمیدند ، و از چگونگی کشور‌های اروپا آگاه می‌بودند و آرزوی کوششی را برای برداشتن خودکامگی می‌کردند ، و اینان کم‌کم یکدیگر را شناخته و دسته‌ای گردیده و بکوششهایی می‌پرداختند. ما از آنان کسانی را می‌شناسیم و کسانی را هم نامهاشان شنیده‌ایم ، و اینک آنچه می‌دانیم در اینجا می‌شماریم :

میرزا ‌خدا‌داد ‌حکاکباشی ، برادرش‌ میرزا‌ محمود ، سید‌ حسن‌ تقی‌زاده ، میرزا‌ سید ‌حسینخان ‌(عدالت) ، سید ‌محمد ‌شبستری (ابوالضیاء) ، سید‌ حسن ‌شریفزاده ، میرزا ‌محمدعلیخان‌ تربیت ، حاجی‌ علی ‌دوا‌فروش ، میرزا ‌محمود‌ غنی‌زاده ، حاجی‌‌میرزا‌آقا‌ فرش‌فروش ، کربلایی‌ علی‌مسیو ، حاجی ‌رسول‌ صَدَقیانی ، میرزا‌ علیقلیخان‌ صفروف ، آقا‌محمد سلماسی ، جعفر‌آقا ‌گنجه‌ای ، میرزا‌ علی‌اصغر‌ خویی ، میرزا‌ محمود ‌اُسکویی ، مشهدی حبیب (1) .

اینان با همراهان دیگرشان که ما نمی‌شناسیم ، هر یکی از راه دیگری بیدار شده بودند ، و کسانی از ایشان ، که تقیزاده و شریفزاده و ابوالضیاء و تربیت و عدالت و صفروف باشند ، دانش نیز اندوخته و برخی از زبانهای اروپایی را می‌دانستند و در «حبل‌المتین» و دیگر جاها گفتارها می‌نوشتند. عدالت را گفتیم که روزنامه‌ی «الحدید» را بنیاد نهاد و سپس «عدالت» را نوشت. ابوالضیاء از همدستان او بود. تقیزاده و تربیت نامه‌ای بنام «گنجینه‌ی فنون» می‌نوشتند.

یک دسته از اینان بر گرد سر عدالت می‌بودند که در خانه‌ی او نشستها برپا می‌کردند و گفتگو از کشور و گرفتاریهای آن بمیان می‌آوردند. یک دسته که حاجی ‌رسول و جعفر‌آقا و علی‌مسیو و میرزا‌ علی‌اصغر‌ خُویی و آقا‌محمد ‌سلماسی باشند نشستی می‌داشتند که شبنامه‌ها نوشته و با ژلاتین بچاپ رسانیده و میان مردم پراکنده می‌گردانیدند. کسانی هم جداگانه یا بهمدستی یکی دو تن بکوششهایی برمی‌خاستند.

بخشعلی‌آقا نامی از کارکنان گمرک در جُلفای روس ، با اینان پیوستگی می‌داشت و «بیاننامه»‌هایی را که آزادیخواهان روس در قفقاز پراکنده می‌ساختند باینان می‌رسانید و بکسانی از اینان که به قفقاز می‌رفتند یاوریها می‌نمود.

از علمای بزرگ شادروان ‌ثقة‌الاسلام با اینان همدست می‌بود. این مرد با جایگاهی که می‌داشت و پیشوای شیخیان می‌بود از خواندن مهنامه‌ها و کتابهای مصری و دیگر کتابها بیدار گردیده و از پاکدلی و غیرتمندی دلسوزی بتوده می‌نموده و با اینان همدستی دریغ نمی‌گفته.

شگفتتر از همه کار صفروف است که «راپورتچی‌باشی» محمد‌علی‌میرزا می‌بوده که راپورتها که می‌رسیده از زیر دست او می‌گذشته ، و با چنین کاری خود از آزادیخواهان می‌بوده و با آنان همراهی و همدردی می‌نموده ، و بهنگام خود یاوریها می‌کرده و آنان را از گرفتاری رها می‌گردانیده.

این صفروف روزنامه‌ای بنام «احتیاج» برپا کرد که چند شماره از آن بیرون آمد. ولی چون سخنانی نوشت که به محمد‌علی‌میرزا ناخوش افتاد با دستور او چوب بپایش زدند و از روزنامه‌اش جلو گرفتند.

اینان یک دسته‌ای می‌بودند که مایه‌ی بیداریشان آگاهی از حال توده‌های اروپایی و پیشرفت آنان شده بود. از آنسوی برخی از پیشنمازان که پس از مجتهدان در پایگاه [=درجه] دوم ملایی شمرده شدندی ، از بی‌پروایی محمد‌علی‌میرزا و نزدیکان او به دین و شریعت ، و از پول‌اندوزی و آزمندی مجتهدان بزرگ ، و از چیرگی مسیحیان و اروپاییان در کشور ، آزرده گردیده و اندکی بیدار شده بودند. اینان نیز به پیروی از علمای تهران و دیگر جاها بتکان آمده و چند تنی باهم آشنا گردیده و دسته‌ای شده بودند ، و در سال 1285 (1324) یا اندکی پیش از آن بود که اینان هم نشستی بنام «انجمن اسلامیه» برپا کردند ، که بنام روضه‌خوانی و کوشش برواج کالاهای ایرانی و جلوگیری از فزونی کالاهای بیگانه باهم نشستندی و بگفتگو پرداختندی. ما از اینان نامهای حاجی‌‌میرزا ‌ابوالحسن ‌چایکناری ، و شیخ ‌اسماعیل ‌هشترودی ، و شیخ‌ سلیم ، و میرزا‌ جواد ‌ناصح‌زاده ، و میرزا‌ حسین‌ واعظ را می‌شناسیم.

جلوگیری از رواج کالاهای بیگانه یکی از کوششهای آن زمان می‌بود. در سایه‌ی تعرفه‌ی گمرکی که گفتیم نوز با روسیان بست در اندک‌زمانی کالاهای روسی در ایران بسیار فزون گردیده و مایه‌ی بیم همگی شده بود. از اینرو کوشندگان در همه جا بجلوگیری از آن کوشیدندی. در تهران دو سید و همدستان ایشان در نشستهای خود چایی ندادندی و مردم را بخریدن و بکار بردن کالاهای ایرانی واداشتندی. در این باره کوششهایی از ملایان اسپهان و دیگر جاها نیز می‌رفت و از علمای نجف نوشته‌ها می‌رسید.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

داستان دوم : سید‌ محمد ‌یزدی که نامش را بردیم ، چون عمویش سید ‌علی از علمای بنام می‌بود و سالها که در تبریز می‌نشست به اندرون محمد‌علی‌میرزا برای دعا و مانند این می‌رفت ، این نیز به نزد محمد‌علی‌میرزا راه یافته و یکی از نزدیکان او گردیده و در اندک‌زمانی داراکی اندوخته بود. در همان سالها میرزا‌ حسن‌خان ‌صدرالوزاره‌ نامی از توانگران تبریز درگذشت و از او فرزندانی از کوچک و بزرگ بازماند. سید‌ محمد یکی از خانه‌های او را خرید ، و چون از چگونگی کارهای آن خاندان آگاهی یافت که رشته‌ی کارهای «صغیران» در دست مادر ایشانست و پول و داراک بسیار می‌دارند ، شبی با نردبان از پشت ‌بام بخانه‌ی ایشان فرورفت و خود را بسر بالین آن زن رسانید ، و به هر زبانی بود او را رام گردانیده زن خود کرد (عقد خواند) ، و بدینسان رشته‌ی داراک او و فرزندانش را بدست گرفت و با زور بداراک دیگران نیز چنگ انداخت. دکانها و گرمابه و پول هرچه بود ازآنِ خود گردانید ، و چون از نزدیکان محمد‌علی‌میرزا می‌بود کسی نتوانست جلو گیرد ، و می‌بود تا پس از مشروطه دختر‌ بزرگ صدر‌الوزراه این داستان را بروزنامه‌ها نوشت و از انجمن ایالتی داد خواست ، و انجمن کسانی را فرستاد تا دست سید‌ محمد را از داراک ایشان کوتاه گردانید.

داستان دشمنی حاجی‌ میر‌مناف ‌صراف و دیگر سیدهای دَوَچی را با محمد‌علی‌میرزا خواهیم دید. انگیزه‌ی این آن بود که محمد‌علی‌میرزا پولهایی از حاجی ‌میر‌مناف گرفت و پسر ‌شانزده‌ساله‌ی او را سرتیپ گردانید. حاجی ‌میر‌مناف با کسی گفتگویی درباره‌ی دیهی می‌داشت و محمد‌علی‌میرزا هر زمان از یک سو پول می‌گرفت و هواداری از آن می‌نمود.

اینهاست نمونه‌ی ستمگریهای محمد‌علی‌میرزا و نزدیکان او. با این بدیها و ستمگریها نمی‌خواست که کسی گله‌ای کند و یا بدی گوید ، و یک گروه راپورتچی درمیان مردم پراکنده گردانیده بود که اگر کسی سخنی گفتی یا گله‌ای کردی باو آگاهی دادندی. مردم چندان ترسیده بودند که در خانه‌های خود هم از گفتگو خودداری می‌نمودند.

باین بدیهای او باید افزود نمایشهای دیندارانه‌ی او را. زیرا همه ساله در دهه‌ی محرم تکیه برپا کردی ، شب عاشورا با پای برهنه بکوچه‌ها افتاده بچهل مسجد شمع بردی ، در رمضان در یکی از سه روز «احیا» بمسجد ‌حاجی‌‌شیخ‌ محمد‌حسین آمده در پشت سر او نماز خواندی ، کتابهای دعا بچاپ رسانیدی.

همان سال که مشروطه برخاست ، در محرم آن ، حاجی‌شیخ ‌محمد‌حسین یک «روایت» نوینی (یک نسخه‌ی نوینی) از زیارت عاشورا پیدا کرده بوده. محمد‌علی‌میرزا با شتاب آن را در چاپخانه‌ی ویژه‌ی خود بچاپ رسانید و میان مردم پراکنده گردانید.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 6ـ جنگ ارمنی و مسلمان در قفقاز


گفتیم جنگهای ترانسوال و انگلیس ، و روس و ژاپن ، که در سالهای پیش از مشروطه رخ می‌داد و روزنامه‌های فارسی داستانهای آنها را می‌نوشتند ، و در همه جا مایه‌ی بیداری ایرانیان می‌شد. و نیز شورش روسستان و جنبش آزادیخواهان آنجا ، و کوششهای بس شگفتی که می‌نمودند مردم را تکان می‌داد. در آذربایجان گذشته از اینها ، جنگ مسلمان و ارمنی در قفقاز ، مایه‌ی تکان و بیداری می‌بود.

این جنگ را ـ یا بهتر گویم این خونریزی را ـ کینه‌توزی برخی از ارمنیان پیش ‌آورده بود ، و چنانکه گفته می‌شد دولت روس نیز بآتش آن باد می‌زد. زیرا در نتیجه‌ی شکستی که آن دولت را پیش ‌آمده و شورش و آشوب در بیشتر جاها رخ داده بود ، بیم شورش قفقازیان نیز می‌رفت ، و دولت برای جلوگیری از چنان پیشامدی ، و برای سرگرمی مردم ، بودن چنین جنگی را درمیان مسلمانان و ارمنیان نیک می‌شمرد.

نخست در ماه بهمن 1283 در باکو جنگی برخاست. بدینسان که روز یکشنبه سی‌ام آن ماه (14 ذی‌الحجه‌ی 1322) ، ارمنیان آقا رضی نامی را که از یک خاندان توانگری و خود جوان نیکی می‌بود کشتند ، و از همانجا خونریزی آغاز گردید ، و چهار شبانه‌روز با سختی درمیان می‌بود. دسته‌های انبوهی از دو سو ، با گناه و بی‌گناه ، کشته شدند ، و چند کاخ بلند و بزرگی خوراک آتش گردید. سرانجام بکوشش حاجی‌ زین‌العابدین‌ تقیوف و شیخ‌الاسلام و دیگران آرامش و آشتی برپا شد.

ولی دلها از کینه پاک نمی‌بود ، و چند زمانی نگذشت که بار دیگر خونریزیهای سختی ، چه در باکو ، و چه در دیگر شهرهای قفقاز ، درگرفت و خدا می‌داند که تا چه اندازه مردان و زنان کشته شدند.

روزنامه‌های فارسی این داستانها را می‌نوشتند. روزنامه‌ی «تربیت» هواداری از ارمنیان می‌نمود و «حبل‌المتین» و روزنامه‌های دیگر پشتیبانی از مسلمانان نشان می‌دادند. این داستان در همه جا بمردم گران می‌افتاد. ولی در آذربایجان بویژه در تبریز ، بدیگر گونه می‌هَنایید. زیرا گذشته از نزدیکی میانه‌ی قفقاز و آذربایجان ، و گذشته از دلبستگی‌ای که آذربایجانیان را به قفقاز می‌بود ، چون گروه انبوهی از مردم اینجا در قفقاز می‌بودند ، و چنین آگهی می‌رسید که ارمنیان در کشتن مسلمانان ، جدایی میانه‌ی ایرانیان و دیگران نمی‌گزارند ـ اینها مردم را سخت ناآسوده می‌گردانید.

بیم می‌رفت که در اینجا نیز خونریزی رو دهد ، ولی نگهبانی دولت و جلوگیری برخی از علماء و رفتار دوراندیشانه‌ی سران ارمنی جلو را گرفت. ارمنیان خود را ایرانی می‌خواندند و از رفتار همجنسان خود در شهرهای قفقاز بیزاری می‌نمودند ، و بعلماء نزدیک رفته دلهای آنان را بسوی خود می‌گردانیدند ، تا آنجا که چون در همان هنگامها شیخ ‌حسن ‌مامقانی در نجف مرد و در شهرهای ایران برای او ختم می‌گزاردند ، در تبریز ارمنیان نیز همدردی نمودند و در مسجد قلعه‌بیگی که در ارمنستان است ختم گزاردند.

بدینسان در اینجا جنگی رو نداد. در سال 1285 ، یک ماه کمابیش ، پیش از داستان مشروطه ، یک روز آوازی افتاد و مردم بازار را بستند و نزدیک بود رشته از دست رود. لیکن باز علماء و دولت جلو گرفتند.

در این جلوگیری یکی از پیشگامان امامجمعه می‌بود که بنگهداری از ارمنیان می‌کوشید ، چندان که این رفتار او مایه‌ی دل‌آزردگی قفقازیان گردید و روزنامه‌های آنجا زبان بگله و بدگویی باز کردند.

باری این پیشامد بتکان و بیداری مردم بسیار می‌افزود ، و آنچه بیش از همه مایه‌ی پند‌آموزی گردیده و بزبانها افتاده بود اینکه در آن خونریزی ، در باکو و دیگر جاها ، چند هزار تن ایرانیان بی‌گناه ، از بازرگانان و کارگران و دیگران کشته شدند ، و دولت ایران هیچ پروا ننمود و بگفتگویی درباره‌ی آنان برنخاست. همین یکی بمردم بسیار گران می‌افتاد و اندازه‌ی بی‌پروایی و بیکارگی دولت قاجاری را نیک هویدا می‌گردانید.

در همان سالها در آذربایجان یک داستان دیگری رخ داده بود ، و آن اینکه یک مسیونر انگلیسی درمیان تبریز و ارومی کشته شده و کشنده‌ی او شناخته نگردیده بود. دولت انگلیس پافشاری نشان داد ، و دیرزمانی گفتگوی آن درمیان می‌بود و کسان بسیاری رنج می‌دیدند. تا سرانجام پنجاه‌هزار تومان خونبهای او داده شد.

مردم آن داستان را با این پیشامد قفقاز بسنجش گزارده ، و از اینکه خون هزاران ایرانی بیگناه ریخته شده بود و دولت در برابر آن جز خاموشی و بی‌پروایی نمی‌نمود سخت خشمناک و نومید می‌گردیدند.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ38ـ پیکره‌ی 38 نشان می‌دهد حاجی‌‌میرزا حسن ‌مجتهد را با پیرامونیان خود.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 4ـ داستان نان


یکی از گرفتاریهای زمان خودکامگی انبارداری بوده که همیشه دیهدارانی گندم و جو را نفروختندی تا نان کمیاب و گران شدی ، و آنگاه ببهای بیشتر فروختندی. این کار در سالهای پیش از مشروطه در آذربایجان رواج بسیار یافته بود و بیشتر دیهداران از ملایان و اعیانها و بازرگانان بآن می‌پرداختند ، و دولت که می‌بایست جلو گیرد نمی‌گرفت. زیرا خود محمد‌علی‌میرزا دیه می‌داشت و او نیز از گرانی غله بهره‌مند می‌گردید.

در نتیجه‌ی این ، نان همیشه کمیاب و جلو نانواییها پر از انبوه زن و مرد بودی که فریاد و هیاهوی آنان از دور شنیده شدی.

این یک گرفتاری برای مردم کمچیز شده بود و چند بار آشوبی پدید آورد که یکی از آنها آشوب خونین سال 1277 (1316) و تاراج خانه‌های نظام‌العلماء و علاء‌الملک و دیگران بود. در این سال نان کمیاب‌تر و سختی مردم بیشتر بود ، و سید‌ محمد ‌یزدی که آن زمان تازه به تبریز آمده بود و در مسجدها و روضه‌خوانیها بمنبر می‌رفت و از انبارداران بدگویی می‌کرد و باد بآتش خشم مردم می‌زد. در نتیجه‌ی اینها و برخی دستهایی که درمیان بود کسانی جلو افتادند و بازارها بسته گردید و مردم در سید حمزه گرد ‌آمدند و بفریاد و ناله پرداختند. امیر‌ گروسی که پیشکار آذربایجان می‌بود خواست با پیام و سخن آشوب را فرونشاند نتوانست. در این میان نام نظام‌العلماء بزبانها افتاده و چنین گفته می‌شد نانوایانی برای خریدن گندم بنزد او رفته‌اند و او نخواسته بفروشد ، و بدگویی بسیار از خاندانش کرده می‌شد. اینبود روز دوم مردم آهنگ خانه‌ی او کردند و گرد آن را گرفتند. نظام‌العلماء و کسانش از پیش دانسته و تفنگچی آماده کرده بودند و اینان بشلیک برخاستند و چنانکه گفته می‌شد بسیاری از مردم تیر خورده و از پا افتادند. ولی مردم پراکنده نشدند و از این سو نیز تفنگچیانی پیدا شده و بجنگ پرداختند و چند تن را نیز اینان زدند. همچنین بکینه‌ی ملایان ، چند تن از طلبه‌ها را که از درس بازمی‌گشتند و آگاهی از هیچ ‌کاری نمی‌داشتند دستگیر کرده سنگدلانه سر بریدند.

شبانه نظام‌العلماء و برادرانش بیاری شادروان حاجی‌‌میرزا‌ موسا ‌ثقة‌الاسلام راهی پیدا کرده با خاندانهای خود بیرون رفتند ، و فردا مردم بخانه‌های ایشان ریخته همگی را تاراج کردند و افزار و کاچال فراوان بردند ، و پس از این کارها بود که محمد‌علی‌میرزا بچاره‌جویی برخاست و به امیر‌نظام دستور پراکندن مردم را فرستاد. این پیشامد در مرداد 1277 (ربیع‌الثانی 1316) بود.

چنین پیداست که او را کینه از علاء‌الملک و دیگران (برادر نظام‌العلماء) در دل می‌بوده ، و خود در این داستان دست می‌داشته و کینه‌جویی می‌خواسته.

پس از تاراج خانه‌ها مردم پراکنده شدند و آشوب فرونشست. ولی بکمی نان در بازار و سختی زندگانی مردم بینوا چاره‌ای کرده نشد ، و این گرفتاری می‌بود تا جنبش مشروطه‌خواهی پیش‌ آمد و بیگمان یکی از انگیزه‌های آن ، این را باید شمرد.

سه چهار سال پیش از مشروطه را من خود بیاد می‌دارم. این زمان بزرگ می‌بودم و گاهی ببازار می‌رفتم و انبوهیِ زنان و مردان را در جلو دکانها با دیده می‌دیدم.

در سالهایی که از آسمان باران باریده و از زمین روییده و غله بفراوانی بدست آمده بود ، مردم می‌بایست نان را با رنج و اندوه بدست آورند. زنان بیوه بچه‌های خود را در خانه گزارده برای گرفتن نان چهار و پنج ساعت در جلو دکان بایستند. مردان کارگر تا شام کوشیده و پولی بدست آورده و از نیافتن نان تهیدست بخانه بازگردند.

در آن زمان در آذربایجان مردان خانه‌دار و آبرومند از بازار نان نخریدندی و یکی از شرطهای خانه‌داری نان در خانه پختن را شمردندی. نانواییها در بازار بیش از همه برای کمچیزان و بینوایان بودی ، و آنان هم با این رنج و سختی دچار می‌بودند.

نانوایان در سایه‌ی پشتیبانی محمد‌علی‌میرزا بمردم چیرگی می‌نمودند و بدرفتاری می‌کردند ، و از اینکه مردم را نیازمند خود می‌دیدند از چند راه بیدادگری نشان می‌دادند. زیرا از یکسو بهای نان را بالا برده گران می‌فروختند ، و از یکسو نان را ناپخته بیرون آورده و جز آرد چیزهای دیگر بآن می‌آمیختند ، و پس از همه بجای یک من ، سه‌چارک بلکه کمتر می‌دادند. نانوایان آشکاره گفتندی : «یک من ما سه‌چارک است مردم بدانید».

بیاد می‌دارم نانوایی می‌خواست بکربلا رود و برای آنکه پولش «حلال» باشد همین را بمردم می‌گفت ، در جایی که این هم دروغ می‌بود و چنانکه مردم می‌گفتند ، از سه‌چارک هم کمتر می‌داد.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

بنده با نهایت افسردگی رفتم منزل و همه را در تدارک چاره‌ی استخلاص و فکر نجات آنها را می‌کردم یکی دو مجلس هم با مرحوم میرزا ‌آقای ‌امامجمعه و مرحوم‌ حاجی‌ میرزا‌ موسی‌ ثقة‌الاسلام در باب حضرات مذاکراتی بمیان گذاشتیم که روز اربعین مردم را وادار به استخلاص و توسط آنها بطهران نماییم چند روز از این مقدمه گذشت صبح زود بمن خبر آوردند که حضرات را شب تلف کردند فوراً بی‌اختیار رفتم نزد محمد‌علی‌میرزا قبل از اینکه بنده عنوان کنم گفت که شب حسین‌قلیخان عموزاده‌ی امیر‌بهادر مأموراً با دستخط شاه از طهران رسید که حضرات را تلف و سر آنها را بتهران بفرستم من هم مجبور باطاعت بودم گفتم بنده که نایب‌الحکومه هستم اقلاً می‌خواستید به بنده بفرمایید گفت اجازه نداشتم که قبل از وقت بگویم. باری دو از شب رفته در خانه‌ی اختصاصی خودش زیر درخت نسترن یکی ‌یکی بیچاره‌ها را آورده سر بریده در صورتی که خودش هم در بالاخانه نشسته و تماشا می‌کرده سر هر سه را بریده بعد پوست سر آنها را کنده پر از کاه نموده همان شب بتوسط حسین‌قلیخان بطهران فرستاده بود سرها را هم فرستاده بود توی رودخانه که در وسط شهر می‌گذرد زیر ریگها پنهان کرده بودند.

فردای همان شب که بچه‌ها توی رودخانه بازی می‌کردند سرهای بی‌پوست از زیر ریگ درآمده به بنده اطلاع دادند فوراً فرستادم سرها را در جایی دفن نموده درصدد پیدا کردن نعش آن شهدا افتادم معلوم شد که نعشها را همان شب برده در داغ‌یولی زیر دیوار گذاشته دیوار را هم روی نعشها خراب کرده‌اند شب دویم نایب‌عبدالله آدم خود را با چند نفر محرمانه فرستادم نعشها را درآورده و سرها را هم بردند غسل داده و کفن نموده در قبرستان همان محله دفن کردند.


تا اینجاست یادداشت وزیر ‌اکرم.

اینان را که کشتند چنین گفتند : «سه تن بابی می‌بودند». دیگران را که می‌کشتند این نام را می‌نهادند چه رسد بکسانی که دو تن از ایشان زمانی از شناختگان بابیان می‌بوده‌اند. ولی کسان بسیاری داستان آنان را دانستند و سخت آزرده گردیدند ، و چند سال دیرتر که آزادیخواهانی پیدا شده و بکوششهایی برخاستند ، همیشه نامهای آنان را بزبان داشتندی و یکی از بیدادگری[های] قاجاریان همین را شمردندی.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟

🖌 احمد کسروی

🔸 3ـ کشته شدن میرزا ‌آقا‌خان‌ کرمانی و یاران او


مردم آذربایجان با آن آمادگی برای بیداری و با آن انگیزه‌های ویژه‌ای که درمیان می‌بود ، در زیر سنگینی این گرفتاریها تکانی بخود نمی‌توانستند داد ، و همچنان می‌زیستند تا زمان مظفر‌الدین‌شاه که پسرش محمد‌علی‌میرزا ولیعهد شد و کارهای آذربایجان باو سپرده گردید ، از یکسو ستمگری و بدی خود او ، و از یکسو برخی پیشامدها ، خواه و ناخواه ، مردم را بزبان آورد و تکان داد.

یک پیشامدِ دلسوزی ، در آغاز ولیعهدی محمد‌علی‌میرزا ، کشته شدن میرزا‌ آقا‌خان‌کرمانی و حاجی‌‌شیخ ‌احمد ‌روحی و حاجی‌‌میرزا‌ حسنخان‌ خبیر‌الملک بود که هر سه را در یکجا در تبریز کشتند. میرزا‌ آقاخان و حاجی‌‌شیخ ‌احمد داستان درازی می‌دارند : در جوانی از کرمان به اسپهان و از آنجا به تهران آمده‌اند و از اینجا روانه‌ی استانبول گردیده‌اند و در آنجا چند زبانی ، از انگلیسی و فرانسه‌ای و ترکی عثمانی یاد گرفته‌اند. اینان پیشرفت اروپا و نیرومندی دولتهای اروپایی را دیده و از اینسو بآشفتگی کار شرق و درماندگی شرقیان می‌نگریسته‌اند و دلهاشان بدرد می‌آمده و دست و پایی می‌زده‌اند ، و در این میان خود نیز از حالی بحالی می‌افتاده‌اند. نخست در ایران ، همچون دیگران ، شیعی می‌بوده‌اند ، سپس در آنجا ازلی گردیده‌اند و خواهران صبح ‌ازل را بزنی گرفته‌اند ، سپس بیکبار بیدین گردیده و آشکاره «طبیعی‌گری» نموده‌اند ، و در پایان کار به سید‌ جمال‌الدین ‌اسد‌آبادی پیوسته و باز بمسلمانی گراییده ، و بهمدستی او به «اتحاد اسلام» کوشیده‌اند. هر یکی نیز کتابهایی نوشته‌اند که شناخته می‌باشد.

اما خبیر‌‌الملک ژنرال کنسول ایران در استانبول می‌بوده ، و او نیز با سید ‌جمال و اینان همدستی می‌نموده ، و سه تن بنام «اتحاد اسلام» نامه‌هایی به ایران ، باین و آن می‌نوشته‌اند. بیچارگان خود را بآتش زده و برای رهایی این توده‌ها به هر چاره‌ای دست می‌یازیده‌اند.

در سال 1274 (1313) که آخرین سال پادشاهی ناصرالدین‌شاه می‌بود ، علاء‌الملک سفیر ایران دستگیر گردانیدن اینان را از دربار عثمانی خواست ، و چنانکه در تاریخ بیداری نوشته ، به سلطان چنین وانمود که در شورش ارمنیان که سال پیش از آن رو داده بوده ، اینان دست داشته‌اند.

با دستور سلطان ، این سه تن را گرفته به طربزان فرستادند ، و در آنجا بزندان انداختند ، و چون در همان سال کشته‌ شدن ناصر‌الدین‌شاه با دست میرزا رضا‌ی کرمانی رخ داد ، و در آن باره به سید‌ جمال‌الدین بدگمانیها می‌رفت ، از اینان هم چشم نپوشیدند. بخواهش دولت آنان را تا مرز آورده و به ایرانیان سپردند ، و از آنجا به تبریز آوردند و هر سه را بکشتند. و چون وزیر ‌اکرم که در آن زمان «نایب‌الحکومه»ی آذربایجان می‌بوده و از چگونگی کشته شدن اینان نیک آگاه گردیده ، یادداشتی در آن باره به نزد ناظم‌الاسلام نویسنده‌ی تاریخ بیداری فرستاده ما نیز همان را در اینجا می‌آوریم. چنین می‌نویسد :

یک روز محمد‌علی‌میرزا که آن ایام تازه ولیعهد شده بود بنده را خواسته تلگرافی از مرحوم‌ میرزا‌ علی‌اصغر‌خان ‌امین‌السلطان نمود که سه نفر مقصر از اسلامبول می‌آورند سی نفر سوار بفرستید و در آواجِق چالدران که سرحد ایران و عثمانی است مقصرین را تحویل گرفته به تبریز بیاورند بنده هم رستم‌خان‌ قراجه‌داغی را با سی سوار روانه نموده رستمخان قریب یک ماه در سرحد معطل شده از حضرات خبری نشده مشارالیه بدون اجازه به تبریز مراجعت نمود. محمد‌علی‌میرزا تلگرافی به طهران کرد که رستمخان یک ماه در سرحد معطل و چون از حضرات خبری نشده مراجعت به تبریز کرده‌ است.

از تهران جواب دادند که مقصرین این روزها بسرحد وارد می‌شوند معجلاً رستم‌خان را بسرحد مراجعت دهید مجدداً رستم‌خان را روانه کردیم بنده هم نمی‌دانستم که این مقصرین کیها هستند و تقصیرشان چیست.

دو سه دفعه هم از محمد‌‌علی‌‌میرزا تحقیق کردم گفت من هم نمی‌دانم ولی محققاً می‌دانسته چون از بنده ظنین بوده نمی‌خواست بگوید و از اینجا سوء‌ظن او که حسن‌ظن بوده معلوم می‌شود حضرات را که وارد مرند دو منزلی تبریز نمودند محض احتیاط که مبادا اسباب فرار یا استخلاص آنها فراهم بیاید اسکندر‌خان ‌فتح‌السلطان کشیک‌چی‌باشی خود را هم با جمعی سوار بمرند فرستاد که در معیت رستمخان باهم باشند.

همچنین چون بنده نایب‌الحکومه بودم و اختیار محبوسین انبار دولتی را داشتم حضرات را بمن نداد. خود محمد‌علی‌میرزا خانه‌ای در محله‌ی ششگلان داشت بجهت ناتمامی تعمیرات عمارت دولتی در همان عمارت و خانه‌ای مخصوص خود می‌نشست شبانه بدون اطلاع بنده حضرات را وارد نموده و در خانه‌ی اختصاصی خود حبس نمود که بنده هم نتوانستم آنها را ملاقات و از حال آن بیچاره‌ها مطلع شوم.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ35ـ پیکره‌ی 36 بخشی از نشست باشکوه روز گشایش مجلس چندگاهه را نشان می‌دهد.

Читать полностью…
Subscribe to a channel