پاکدینی @Pakdini کتابخانه پاکدینی @Kasravi_Ahmad اینستاگرام instagram.com/tarikhe.mashrute کتاب سودمند @KetabSudmand بوست https://t.me/boost/pakdini پیام بما @PakdiniHambastegibot farhixt@gmail.com آغاز کانال t.me/tarikhe_mashruteye_iran/1
پ54ـ پیکرهی 54 نشان میدهد کسانی را از پیشروان جنبش تبریز و از نمایندگان انجمن و از نمایندگانی که برای دارالشورا برگزیده شده بودند. آنان که در جلو ایستادهاند (از راست بچپ) : میریعقوب (یکی از کارکنان انجمن) ، حاجی غنی صراف ، میرزا جواد ناطق (ناصحزاده) ، حاجی نظامالدوله (سرانجمن) ، شادروان شیخ سلیم ، میرزا فضلعلیآقا ، شرفالدوله ، هدایتاللهمیرزا ، حاجی محمدآقا حریری. از آنان که در پشت سر ایستادهاند : آن که در پشت سر حاجی نظامالدوله ایستاده حاجی مهدیآقا کوزهکنانیست ، آن سوتر حاجی ملکالتجار است ، آن سوتر مرتضویست ، آن سوتر حاجی معینالرعایاست.
🌸💐
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 21ـ روانه گردانیدن نمایندگان از آذربایجان
چنانکه گفتیم در تبریز برگزیدن نمایندگان انجام گرفت. ولی چون بسیاری از آنان که برگزیده شده بودند و از مجتهد و ثقةالاسلام بیپروایی مینمودند و دانسته نبود که پذیرفتهاند یا نه ، و از آنسوی دانسته نبود دررفت سفر را از کجا پردازند ، کار همچنان بینتیجه میماند. در این میان از تهران چند بار یادآوری کردند و نیز مجاهدان فشار آوردند ، و اینبود انجمن بآن پرداخت و پس از گفتگوی بسیار کسان پایین بنمایندگی شناسانیده شدند :
حاجیمیرزا ابراهیمآقا ، آقامیرزا فضلعلی ، سید حسن تقیزاده ، مستشارالدوله ، حاجی امامجمعهی خویی ، احسنالدوله ، هدایتاللهمیرزا ، میرزا عبدالرحیم طالِبوف ، میرهاشم دوچیی ، حاجی محمدآقا حریری ، حاجیمیرزاآقا فرشفروش ، شرفالدوله.
تقیزاده چند روز پیش از جنبش تبریز آهنگ مصر کرده بود و چون از برگزیده شدن خود آگاه گردید یکسره روانهی تهران شد و این زمان در مجلس میبود. میرهاشم نیز در تهران میبود و «اعتبارنامهی» او را بتلگراف فرستادند. آنچه میباید گفت اینست که آن را انجمن برگزیده و خواستش دلجویی میبود. طالبوف در ولادیقفقاز میزیست و تنها بنام ارجشناسی از کوششهای پیشین او و از نوشتههایش او را برگزیدند. ولی این زمان وامیزد و دلخوشی از این جنبش و کوشش ایرانیان نمیداشت. این در بسیار کسانست که در راهی که میکوشند چون به یک جایی رسیدند دیگر آزرده شوند و رو برگردانند. طالبوف از این کسان میبود و این زمان آزردگیها مینمود. نامهای ازو در شمارهی دوم روزنامهی «انجمن» است که چاپلوسانه محمدعلیمیرزا را «حضرت اقدس والا ولیعهد روحنا فداه» مینویسد. نامهی دیگری در شمارهی سیوسوم آن روزنامه است که میگوید :
«ایرانی که تاکنون اسیر یک گاو دو شاخهی استبداد بود اما بعد از این اگر ادارهی خود را قادر نشود بگاو هزار شاخهی رجاله دچار گردد. آن وقت مستبدین به نابالغی ما میخندند و دشمنان اطراف شادیکنان لاحول گویند. فاش میگویم که (من این مسئله بیچون و چرا میبینم). وگرنه بفرمایید کدام تبریزی قراجهداغیست که برای منع دخول و سوختن نسخههای ملا نصرالدین باغوای معاندین شورش نماید و از مجمع مطالبهی اذن دخول بکند. هر کس هجو ولینعمت تاجدار خود را بگیرد و بخواند یا با نویسندهی او مکاتبه نماید چنین بیغیرت چه حق دارد خود را ایرانی حساب بکند؟!..»
از مشروطه گرفتن ایرانیان آزردگی مینماید باین دستاویز که اگر نتوانند خود را راه برند دچار آشوب خواهند بود. یکی نپرسیده که چه میخواهی؟!.. اگر میگویی نمیبایست مشروطه گرفته شود پس آن نوشتههای تو بهر چه بود؟!.. اگر میبایست گرفته شود پس این سخنان دلسردیآور بهر چیست؟!..
داستان «ملا نصرالدین» اینست که این روزنامه در آن سال در قفقاز آغاز شده بود و چنانکه خواهیم آورد یکی از روزنامههای سودمند میبود. گویا با دستور محمدعلیمیرزا بود که در پستخانه آن را نگه داشته نمیگزاردند بمردم برسد. مجاهدان در آن باره بانجمن شکایت کردند و انجمن با تلگراف از دارالشورا درخواست آزاد گزاردن آن را کرد. این بآقای طالبوف برخورده و آن را دلیل میگیرد که ایرانیان شایای مشروطه گرفتن نبودهاند و محمدعلیمیرزا را «ولینعمت» ایرانیان شمرده دشنام میدهد بکسی که نکوهش او را در روزنامهی «ملا نصرالدین» خوانده یا بنویسندهی آن روزنامه نامه نوشته است.
مردم آن ارجشناسی را از کوششهای او نمودهاند و او این خردهگیریهای بیمغز را بآنان مینماید. بدتر آنکه بهمین بهانهها آقای طالبوف به تهران نیامد و در چنان زمانی که یک دانشمند کارآگاه سودمندترین نیکی را بتوده توانستی کرد خود را کنار گرفت. تلگرافی که از تبریز برایش فرستادند در پاسخ آنْ نمایندگی را پذیرفت. ولی شرط کرد که در ماه صفر (سه چهار ماه دیگر) روانهی تهران شود. سپس در ماه صفر نیز سر باززد و نرفت. از این رده که «وازنندگان» باید نامید بسیار بودند که ما هر یکی را در جای خود یاد خواهیم کرد.
از دوازده تن که شمردیم تنها نه تن در آذربایجان میبودند که میبایست روانه گردند. از آنان هم دو تن که حاجی امامجمعه و حاجی محمدآقا باشند آماده نشده بودند. آن از خوی نیامده ، و این کارهایش انجام نگرفته بود. تنها هفت تن آمادهی رفتن بودند ، و برای راه انداختن آنان روز سهشنبه هفدهم دیماه برگزیده شد که میباید آن را یکی از روزهای بیمانند تبریز شمرد ، و برای آنکه دلبستگی تبریزیان بجنبش ، و اینکه چگونه کار را بزرگ میشماردند و از درون دل به پیشرفت آن میکوشیدند دانسته شود میباید داستان را گشادهتر نویسیم :
👇
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 18ـ پاسخ سنجیدهی تبریز دربارهی بانک ملی
در تبریز آزادیخواهان فیروزانه میکوشیدند. در بیرون انجمن (یا چنانکه خود مینامیدند مجلس ملی) ، و در نهان مرکز غیبی کارها را پیش میبرد. چون دست محمدعلیمیرزا و پیرامونیان او را برتافته بودند انجمن ، هم بجای عدلیه نشسته و بدادخواهیهایی که از خود تبریز یا از شهرهای دیگر میرسید گوش میداد ، و هم بجای حکمران نشسته بایمنی شهر و سامان آن میکوشید. مرکز غیبی که بیشتر در خانهی شادروان علیمسیو برپا شدی با دو چشم باز کارهای محمدعلیمیرزا و پیرامونیان او را میپایید و براهبردن دستهی مجاهدان که تازه پدید میآمدند میپرداخت.
چون ماه رمضان بپایان رسید و مسجدها برچیده شد اینان دیدند میباید رشتهی گفتگو از مشروطه و سودهای آن بریده نشود و چنین نهادند که روزهای آدینه همهی بازارها بسته شود و سه تن از واعظان که شادروان شیخ سلیم و میرزا جواد ناطق و میرزا حسین میبودند ، در سه مسجد بمنبر روند. این کار بسیار سودمند افتاد و در نتیجهی این بود که در تبریز داستان تفنگ گرفتن و مشق کردن پیش رفت ، چنانکه خواهیم دید.
محمدعلیمیرزا از ایستادگی و نبرد آشکار نومید گردیده در نهان بکارشکنیهایی میپرداخت و کسانی از پیرامونیانش که سید محمد یزدی و مفاخرالملک و مفاخرالدوله و دیگران میبودند آسوده نمینشستند ، و در سایهی بدخواهیهای اینان بود که در پیرامونهای شهر ناایمنی پیدا شده و کسی بجلوگیری برنمیخاست. حاجی مشیر دفتر که میبایست دستورهای انجمن را بکار بندد بیپروایی نشان میداد. مرکز غیبی باز فرصت یافته بکار برخاست. بدینسان که روز یکشنبه سوم آذر (8 شوال) یک دسته از مجاهدان بانجمن رفته و از نابسامانی کارها و از ناایمنی پیرامونهای شهر و بیپروایی حکمرانان گله و ناخشنودی نمودند ، و فردا همگی بازارها را بسته در انجمن و پیرامونهای آن گرد آمدند. کسانی رفته و علما و دیگران را بانجمن آوردند ، و گلههای خود را گفته و چاره خواستند ، و چنین گفتند : اگر چاره نکنید ما بازارها را نخواهیم گشود و از اینجا بیرون نخواهیم رفت. از هر سو آوازهای شور و خروش شنیده میشد. مجتهد با تلفن از ولیعهد خواهش فرستادهای کرد که بیاید و درخواستهای مردم را بشنود و رفته باو بازگوید. ولیعهد ، نیرالسلطان را فرستاد. ولی او چون آمد و سخنان مردم را شنید و رفت و دوباره پاسخ درستی نیاورد. ولیعهد بیپروایی نموده و چنین گفته بود : «اهالی خاطرجمع متفرق شوند».
مردم از این پاسخ برآشفتند و باز هیاهو برپا کردند و سخنان تندی گفتند. شیخ سلیم و میرزا جواد و میرزا حسین هر یکی جداگانه بمردم سخن راندند و آنان را خاموش گردانیدند ، و پس از گفتگو چنین نهادند که خود علماء بباغ نزد محمدعلیمیرزا روند و با او چگونگی را بمیان نهند ، و چون علماء رفتند و گلههای مردم را بازنمودند محمدعلیمیرزا باز سپر انداخته و گردن بدرخواستها گزاشت و با نویدهایی علماء را بازگردانید. مردم نیز رام گردیده و از فردا بازارها را باز کردند.
درپی این پیشامد بود که از تهران حاجی مهدیآقا و دیگر بازرگانان را بتلگرافخانه خواسته و گفتگوی بانک ملی را بمیان آوردند ، اینان پاسخ دادند که نشستی برپا کرده و بسکالش پرداخته نتیجه را آگاهی خواهند داد ، و اینبود روز آدینه هشتم آذر (13 شوال) در خانهی حاجی مهدیآقا با بودن مجتهد و ثقةالاسلام و میرزا صادقآقا و حاجیمیرزا محسن و حاجی سید المحققین و دستهای از بازرگانان و دیگران نشستی برپا نمودند و زمینه را بگفتگو گزاردند ، و پس از سخنانی چنین نهادند که با بنیاد گزاردن بانک ملی همراهی نمایند و در اینجا هم پولهایی گرد آورند ، ولی با دادن وام بدولت که بیشتر آن بکیسهی بدخواهان توده خواستی رفت همداستان نباشند ، و در این باره دو تلگراف ، یکی با دستینهی علما ، و دیگری با دستینهی بازرگانان به تهران فرستادند. ما تلگراف بازرگانان را در اینجا میآوریم :
👇
اینها در تهران بود. برای همبازی شهرهای دیگر ، بازرگانان بنیادگزار بتلگرافخانه رفتند و بازرگانان آنها را بتلگرافخانه خواستند ، و با هر دستهای جداگانه گفتگو کردند و از همگی نوید همراهی شنیدند. تبریزیان دربارهی بانک همراهی نشان داده ولی دربارهی وام دادن بدولت بپاسخ سنجیدهی دیگری برخاستند که خواهیم آورد. گذشته از شهرهای خود ایران ، از قفقاز و هندوستان و استانبول ، ایرانیان همراهی نشان دادند. تا چندی در همه جا این گفتگوها و کوششها میرفت و ما نتیجه را خواهیم آورد.
در این هنگام در مجلس گفتگوی «نظامنامهی اساسی» (قانون اساسی) نیز درمیان میبود. نسخهای را که آماده گردانیده و برای دستینهی شاه فرستاده بودند بازگردانیدن آن را خواستار میشدند ، و چون درباریان ناخوشی شاه را بهانه کرده و آن را نگه داشته و بازنمیفرستادند ، مجلس ناگزیر میشد پیاپی یادآوری کند. نمایندگان شهرها یکی یکی میرسیدند.
پس از داده شدن مشروطه در تهران روزنامهای (جز از آنها که از پیش میبود) برپا نشده بود ، تا امتیاز روزنامهای بنام «مجلس» به آقامیرزا محسن (برادر صدرالعلماء) داده شد که براهبری (مدیری) میرزا محمدصادق طباطبایی (پسر شادروان طباطبایی) و نویسندگی ادیبالممالک فراهانی از ماه آذر آغازیده شد و شمارهی یکم آن روز یکشنبه سوم آذر (هشتم شوال) بیرون آمد. این روزنامه چنانکه از نامش پیدا بود بیش از همه گفتگوهای مجلس را مینوشت. تا آنجا که ما میدانیم پس از روزنامهی «انجمن» تبریز ، دومین روزنامهی زمان آزادی است.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 16ـ بانک ملی
در این میان در تهران دارالشورا نیز به یک کار بزرگی برخاست و بارج و جایگاه خود در پیش خویش و بیگانه افزود. چگونگی آنکه دولت برای بار سوم ، آهنگ وام گرفتن میداشته و در این باره با دولت روس و انگلیس بگفتگو پرداخته و چیزهایی نهاده بودهاند ، و روز شنبه هجدهم آبان ، حاجیمخبرالسلطنه از سوی مشیرالدولهی صدراعظم بمجلس آمد و آن را بمجلس آورد. هنوز بیشتر نمایندگان به تهران نیامده و قانونی برای کشور گزارده نشده دولت از مجلس همداستانی با چنان کار را میخواست. تو گفتیی آن کوششها شده و دارالشورا برپا گردیده بود برای اینکه کارهای ریشهبرانداز درباریان رویهی قانونی بخود گیرد. دو وام پیشین را گرفته و خورده و کنون چشمبراه وام دیگری میایستادند که با همداستانی دارالشورا بکنند و باز بخورند.
مخبرالسلطنه نامهای از صدراعظم بیرون آورد که باو مینویسد : شما بمجلس شورا بروید و از سوی دولت پیام برید که دولت بیست کرور تومان ، در درون کشور و بیرون آن ، وامدار است که میباید بپردازد برای پرداختن آنها با دو دولت گفتگو کرده و آنها برای دادن وامی به همان اندازه آماده گردیدهاند و دستور ببانک استقراضی و بانک شاهنشاهی رسیده. ولی باید نمایندگان رأی دهند و شما رأی آنان را گرفته بیاورید.
سپس نسخهی پیمانی را که با دو دولت نهاده شده بود بیرون آورد و برای نمایندگان خواند : دو دولت بیست کرور تومان بدولت ایران ، با سود صدی هفت ، وام میدادند بشرطهایی :
نخست آنکه دولت ایران جاهایی را که این پول بکار خواهد رفت بدو دولت بنماید.
دوم آنکه دولت روس از این وام تلب پیشین خود را کم نکند.
سوم آنکه شرطها همان شرطهای دو وام پیشین باشد.
چهارم آنکه چهار کرور از این پول را تا رسیدن نوروز بپردازند.
پنجم آنکه گرو این وام نزد روس گمرکهای شمال و نزد انگلیس تلگرافخانه و پستخانه باشد.
ششم آنکه بازماندهی وام هنگامی داده شود که دولت ایران از چند ماه پیش خواستن آن را بدو دولت آگاهی دهد.
مخبرالسلطنه میگفت : از چند ماه باز ماهانهی سفیران و کنسولهای ایران در شهرهای بیگانه ، و ماهانهی سپاهیان و سرکردگان و کارکنان ادارهها در خود کشور پرداخته نشده و بدربار نیز پولی برای دررفت داده نگردیده. برای پرداختن اینها چهار کرور را دربایست میداریم که اگر بزودی نرسد کارها همه خواهد خوابید.
از این پیشنهاد همهمه بمجلس افتاد و نمایندگان بدو دسته شدند. یک دسته همداستانی نمودند و دستهی دیگر که همداستان نمیبودند خاموش ایستادند. عنوان تهیدستی دولت و اینکه اگر پول نرسد همهی ادارهها خواهد خوابید زبانها را میبست. در این میان حاجی معینالتجار کاردانی بسیار نیکی از خود نشان داد ، و آن اینکه پیشنهاد دولت را نپذیرفت ، و نسخهی پیماننامه را بدست گرفته یکایک بندهای آن را خواند و زیانهای آنها را بازنمود ، و سپس دلیرانه چنین گفت : «باور من اینست که این بیست کرور بدهی که دولت میگوید راست نیست. زیرا شاهزاده اتابک (عینالدوله) همیشه خودستایی نمودی که درآمد و دررفت دولت را باندازهی هم گردانیدهام و ششصدهزار تومان هم فزونی میداریم که در نزد تومانیانس است. ما او را تا این اندازه دروغگو و یاوهسرا نشناختهایم. دولت رویهی درآمد و دررفت سه سال بازپسین را بمجلس فرستد تا رسیدگی کنیم. اگر براستی دولت بدهکار است بگردن توده خواهد بود که آن را راه بیندازد. ولی نه از راه وام گرفتن از روس و انگلیس ، و آن هم با این شرطهای سنگین ، که برای چهار کرور پول کشور را بدست آنان سپاریم. وآنگاه باشد که ما در رسیدگی برویهی درآمد و دررفت ، جایی پیدا کنیم که این چهار کرور از آن بدست آید و دیگر نیازی بوام گرفتن از خودی یا از بیگانه پیدا نکنیم. کنون ما کورکورانه نخواهیم توانست دربارهی گرفتن یا نگرفتن وام رأی دهیم».
سپس بیاد وامهای پیشین پرداخته و از دولت خواستار گردید که پیماننامههای آنها را بمجلس فرستد تا توده از چگونگی آنها نیز آگاه گردد ، و یک رشته سخنانی هم دربارهی آنها گفت که همگی آگاهی او را از کارهای دولت میرسانید.
از این گفتههای پرمغز و دلیرانهی او حال مجلس دیگر شد ، و نمایندگانی که با پیشنهاد همداستان نمیبودند دلیری پیدا کردند و همگی بهیکزبان از وام گرفتن ناخرسندی نمودند ، و بار دیگر همهمه در مجلس پدید آمد. کسانی که از پیش همداستانی نموده بودند شرمسار گردیده خاموش ماندند. مخبرالسلطنه چون چگونگی را دید رفت تا بدولت آگاهی دهد.
👇
این نخستین نبرد محمدعلیمیرزا و آزادیخواهان تبریز بود. چنانکه گفتیم کربلایی علیمسیو و حاجی رسول صدقیانی و حاجی علی دوافروش بهمدستی نه تن دیگر انجمن نهانی بنام «مرکز غیبی» پدید آورده بودند ، و خود رشتهی کارها در دست آنان میبود. در بیرون حاجیمیرزا حسن مجتهد و دیگر ملایان و برخی بازرگانان در انجمن نشسته و سررشتهدار شمرده میشدند. ولی آنان را آن شایندگی نمیبود و در نهان رشتهی جنبش را آن انجمن نهانی میداشت و داستان بیرون کردن میرهاشم و امامجمعه و جلوگیری از بسته شدن انجمن همگی از ایشان میبود. آنان نیک میدانستند که خودکامگی از میان نرفته و تنها نام مشروطه نتیجهای را دربر نخواهد داشت و باید نیرو بسیجید و برای نبرد آماده گردید. نیک میدانستند که اگر مردم را بخود رها کنند کمکم سست گردیده و از جوش فرو خواهند نشست و اینبود هر زمان بهانهی دیگری پیش آورده آنان را بتکان وامیداشتند و با خودکامگی نبرد را رها نمیکردند.
در تاریخ مشروطه برخی داستانهای ارجداری هست و کسانی شایندگی و کاردانی نیکی از خود نشان دادهاند. یکی از آنها داستان همدستی دو سید و پدید آوردن جنبش تهرانست که ما نوشتیم و از هر باره درخور ستایش است. دیگری همدستی این سه تنِ نامبرده و همراهان ایشانست که جنبش تبریز را با هوش و کاردانی بسیار پیش بردند و دستهی مجاهدان را پدید آوردند. کارهای اینان نیز همه ارجدار و درخور ستایش میباشد.
این ایستادگی ایشان در برابر محمدعلیمیرزا و نگهداری از انجمن نتیجه آن را داد که رشتهی کارهای همهی آذربایجان بدست آزادیخواهان افتاد و محمدعلیمیرزا سپر انداخت ، و ناگزیر شد بکارشکنیهای نهانی پردازد.
روزنامههای قفقاز پیشامدهای آذربایجان را میپاییدند و هرچه رخ میداد بگفتگو میگزاردند ، و بسیاری از آنها که یکی هم روزنامهی «ارشاد» میبود جنبش ایران را یک چیز سرسری پنداشته و ارجی بآن نمینهادند و گاهی سخنان سردی مینوشتند. ولی این پیشامد اندیشهی آنها را دیگر کرد و همان روزنامهی «ارشاد» داستان را عنوان کرده ستایشها نوشت.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 14ـ بیرون کردن میرهاشم و امامجمعه از تبریز
به تبریز بازمیگردیم : گفتیم مردم آرام نمیگرفتند و سران جنبش کوششهایی مینمودند. در این میان میرهاشم رفتار شگفتی مینمود. این مرد که پیشنماز گوشهگیری میبوده اکنون بنام آنکه من پیشگام شده و تکانی پدید آوردهام بآرزوی سروری افتاده بهمگی چیرگی مینمود. چنانکه گفتیم هنوز از روزهای بستنشینی این بدرفتاری ازو نمایان گردید. زیرا هر زمانی که میآمد گروهی از سیدها و جوانان دوچی را با تپانچهها بکمر ، به پیش و پس خود میانداخت و چنان راه میرفت که تو گفتیی بیگلربیگی است. صندوق اعانه که برای دررفت بستنشینان برپا گردیده بود ، این آن را گنجینهی خود پنداشته براتها مینوشت. در تنهایی کنسول را دیده بدیگران ارج نمیگزاشت. پس از بیرون آمدن از بست بدرفتاری بیشتر گردانیده و خود بتنهایی بدیدن ولیعهد میرفت و با او بگفتگو مینشست.
این کار او مایهی بدگمانی شد و بزبانها افتاد که میرهاشم پول از ولیعهد گرفته و باو زبان داده که ببرچیدن دستگاه جنبش کوشد. چنین گفته میشد : «بولیعهد گفته کسی که شتر را بالای بام برده همو تواند پایین آورد». از کوتاهاندیشی ، جنبش را که نتیجهی کوششهای صدها مردان میبود پدیدآوردهی خود میشمرد و بخوابانیدن آن امید میبست.
آزادیخواهان سخت رنجیدند ولی بپاس مردم دوچی ، و از ترس تپانچهی پیرامونیان میرهاشم سخنی نمییارَستند ، تا روز بیستوسوم مهر (27 شعبان) که نشست انجمن برپا گردیده بود میرزا حسین واعظ رو بنمایندگان پیشهوران گردانیده ، بیآنکه نام میرهاشم را برد بشمردن بدرفتاریهای او پرداخت و نکوهشها نمود. لکن در آن میان که وی سخن میگفت میرهاشم با دستهی خود رسید و بانجمن درآمده بنشست ، و از گفتههای میرزا حسین دریافت که نکوهش از کارهای او کرده میشود ، و با میرزا حسین پرخاش نمود ، و در این میان برادران و کسان او بدرون ریخته میرزا حسین را بسیار زدند. دیگران یا گریخته یا از ترس خاموش ایستادند.
این پیشامد بآزردگی مردم افزود. فردا یک دسته از آزادیخواهان در مسجد گرد آمده و بازار را بندانیدند ، و ملایان و دیگران را بآنجا آورده بیرون رفتن میرهاشم را از شهر خواستار گردیدند و پافشاری نمودند. میرهاشم ایستادگی نیارَسته از شهر بیرون گردید و آهنگ تهران کرد.
این آسیب نخست بود که بجنبش تبریز رسید. زیرا در سایهی آن ، مردم دوچی که در شماره بسیار و در کوشش و تلاش دلیر و پافشار میبودند ، و گام نخست را در راه جنبشْ آنان برداشته بودند ، بیشترشان خود را کنار کشیدند ، و کمکم بدشمنی برخاستند ، و خواهیم دید که از این دوتیرگی چه زیانها برخاست.
در این میان «نظامنامهی انتخابات» و دستور آن از تهران رسیده بود. چنانکه دستور «نظامنامه» بود شش تن را برای «نظارت» برگزیدند که در حیاط انجمن جا گیرند و کار برگزیدن را روان گردانند. محمدعلیمیرزا نیز از سوی خود اجلالالملک را برگماشت و چون رمضان فرارسیده بود و روزها کار کردن سخت بودی چنین نهادند شبها انجمن را باز کنند. در این روزها روزنامهای بنام «انجمن» برپا گردید که شمارهی یکم آن روز شنبه بیستوهفتم مهر (یکم رمضان) بیرون آمد.
در همان هنگام باز داستانی پیش آمد و آن بیرون کردن حاجیمیرزا کریم امامجمعه از شهر بود. این مرد را گفتیم پیش از مشروطه دستگاه فرمانروایی میداشت. هر زمان که بیرون آمدی صد تن کمابیش سید و طلبه و نوکر از پیش و پس استر او راه رفتندی. گفتهاش در همه جا پیش رفتی. خانهاش بست بودی که هر که پناهیدی ایمن گردیدی. میتوان گفت پس از محمدعلیمیرزا بزرگترین فرمانروایی در تبریز او را میبود. داستان دیهداری و انبارداری او را نوشتهایم.
چنین کسی چگونه برتافتی که گردن بقانون گزارد و با دیگران یکسان باشد؟!. چگونه برتافتی که مردم بیدار گردند و بکارهای زندگی پرداخته و پروای او و دستگاهش ننمایند؟!. روزهای نخست که بمسجد صمصامخان آمد از ناچاری بود. آن روز معنی درست پیشامد و نتیجهی آن را نمیدانست. ولی سپس که دانست کار خود را سخت میدید ، و بجای آنکه به نیکیهایی برخیزد و جا برای خود میان توده باز نماید ، باین اندیشه افتاد که با دادن پولی سخنگویان (واعظان) را بفریبد و بسوی خود کشد ، و سیصد تومان پول به میرزا جواد ناطق (ناصحزاده) داد که رسدی [سهم ، حصه] خود بردارد و رسدی بدیگران دهد.
👇
🔸 اصل سند تاریخی متمم قانون اساسی مشروطه با امضای محمدعلیشاه
متمم قانون اساسی مشروطه که محمدعلیشاه قاجار آن را در ۱۴ مهر ۱۲۸۶ خورشیدی (۲۹ شعبان ۱۳۲۵ قمری) امضا کرد و رسمیت بخشید، یکی از اسناد ارزشمندی است که در آرشیو ملی ایران نگهداری میشود.
سندی که سال ۱۳۵۴ خریداری و سال ۱۳۹۴ از اصل آن رونمایی شد.
.
این نمونهی خامی ایرانیانست که زمان درازی کوشیده بودند که رشتهی کارهای کشور را از دست سودجویان و هوسبازان دربار بیرون آورند و کنون که فیروز شده بودند ، همان درباریان با رختهای دیگری پیش میآمدند و اینان بمیان خود راه میدادند و باز رشته را بدست آنان میسپاردند و زیان این را نمیدانستند.
اما گشایش مجلس : روز یکشنبه هنگام پسین همهی وزیران و سفیران و کنسولها و بسیاری از اعیانها با رختهای رسمی در کاخ گلستان گرد آمدند. دو سید و دیگر مجتهدان تهران و همهی نمایندگان برگزیده شده نیز بودند. شاه چون درد پا میداشت در صندلی چرخدارش آوردند. گفتاری که برای گشایش آماده شده بود نظامالملک بنام شاه خواند ، و چون بپایان رسید موزیک نواخته شد و در همان هنگام از میدان توپخانه یکصد و ده توپ شلیک گردید. آن گفتار شاه را در روزنامهها نوشتهاند و چون دراز است ما در اینجا نمیآوریم.
پس از شکستن سلام ، سفیران و کنسولها و دیگران پراکنده شدند و نمایندگان بمدرسهی نظام (همان جایگاه مجلس چندگاهه) بازگشتند و پس از کمی گفتگو چون شب فرارسیده بود پراکنده گردیدند. آن شب در تهران و دیگر شهرها بنام گشایش پارلمان ایران چراغانی کردند و در همه جا آگاهی از این گشایش پراکنده گردید.
فردا دوشنبه دوباره نمایندگان گرد آمده و صنیعالدوله را رئیس ، و وثوقالدوله را نایبرئیس یکم ، و امینالضرب را نایبرئیس دوم برگزیدند. چون میبایست «نظامنامهی داخلی» نوشته شود کسانی از نمایندگان را برای نوشتن آن نامزد گردانیدند. در این میان «قانون اساسی» نیز نوشته میشد. (گویا مشیرالملک و مؤتمنالملک پسران صدراعظم آن را مینوشتند ، یا بهتر گویم ترجمه میکردند).
دو سه نشست در همان مدرسهی نظام برپا گردید ، و چون نامه نوشته و از شاه درخواست جایگاهی برای مجلس کرده بودند ، با دستور او کاخ بهارستان را که شادروان حاجیمیرزا حسینخان سپهسالار در پهلوی مسجد و مدرسهی خود ساخته بود ، جایگاه مجلس گرفتند و نشستها را در آنجا برپا کردند.
چون نمایندگان ناآزموده ، وآنگاه اندک میبودند ، و در آن کاخ میز و صندلی نمیبود و همه بروی زمین مینشستند ، و از نبودن سخن دیگر ، بگفتگوی نان و گوشت تهران میپرداختند تا چندی مجلس سرد و بیرونق بود ولی خواهیم دید که کمکم گرم گردید و برونق افزود.
پابرگیها :
1ـ این را از «حبلالمتین» آوردیم و چنانکه دیده میشود یکی بیشتر است. زیرا ده تن بایستی باشند و یازده تنند.
2ـ اینها را از «حبلالمتین» و از کتاب «تاریخ مجلس ملی ایران» آوردیم و چنانکه دیده میشود چند تن کم است.
🌸
(فرهنگ چیست؟ ، گفتار سوم ، همبسته با این نوشتار)
.
در این میان کسانی از سران کوشندگان ، از شادروانان کربلایی علیمسیو و حاجی رسول صَدَقیانی و حاجی علی دوافروش و سید حسن شریفزاده و میرزا محمدعلیخان تربیت و جعفرآقا گنجهای و آقامیرباقر ، و میرزا علیاصغر خویی ، و آقاتقی شجاعی و آقامحمدصادق خامنه و سید رضا (1) یک نشست نهانی بنام «مرکز غیبی» برپا کرده به یک کار ارجدارتر دیگری میکوشیدند و آن اینکه دستهای بنام «مجاهد» پدید آوردند.
اینها کارهاییست که پس از بیرون آمدن از بستنشینی ، بیدرنگ باینها پرداختند و ما دنبالهی اینها را خواهیم نوشت.
پابرگی :
1ـ دوازده تن بودهاند و نام یکی را از ایشان ما نمیدانیم.
🌸
آن روز مردم بازارها را باز نکردند و همگی در سر راه نمایندگان انبوه شدند و از در انجمن تا کنار پلآجی که بیگمان بیشتر از یک چهاریک فرسخ است کوچهها را گرفتند. علما و سران آزادی در انجمن گرد آمده بودند و همهی اتاقها و حیاطها پر شده بود. نمایندگان نخست باینجا درآمدند. مردم بیکبار از دیدن ایشان آواز شادمانی بلند گردانیدند. در اینجا میبایست «اعتبارنامه»ها داده شود. نخست میرزا حسین سخنانی گفت. میرزا فضلعلیآقا و شرفالدوله چیزی نوشته بودند دربارهی دلبستگی خود بکار توده و اینکه آرزومند جانفشانی میباشند و میروند تا در راه توده بکوشند دادند ، آن را هم میرزا حسین خواند. مردم همه به یک آواز بانگ برآوردند : «بروید در پناه خدا ، با جان و داراک به پشتیبانی شما خواهیم کوشید».
اعتبارنامهها داده شد. و پس از برخی نمایشها و پیکره برداشتن هنگام راه افتادن رسید. نمایندگان و علماء و سردستگان و مردم همگی پیاده روانه گردیدند ، و تا جلو مسجد امیرخیز که درشکهها را در آنجا نگه میداشتند پیاده رفتند. بر سر راه مردم همه شور و خروش مینمودند و شادمانی نشان میدادند.
در جلو مسجد امیرخیز منبری نهاده بودند. نمایندگان بروی پلههای آن نشستند. شیخ سلیم قرآنی بدست بالای منبر ایستاده و چنین خواست میانهی نمایندگان و مردم پیمانی پدید آورد. نخست از سوی مردم ، از نمایندگان پیمان گرفت که در آن سفری که میکنند همیشه به پیشرفت کارهای توده کوشند ، و فیروزی و نیرومندی ایران را در اندیشه دارند ، و نگهداری مشروطه را بایای خود شناسند. سپس رو بمردم گردانیده چنین گفت : «این مردان ارجمند را که از سوی خود نماینده گردانیده میفرستید و آنان جان بکف گرفته و خود را بخدا سپرده روانه میگردند بگویید که در راه نگهداری از آنان تا چه اندازه آماده خواهید بود که این قرآن میانهی شما و آنان داور باشد؟..» باز همگی مردم با یک آواز چنین گفتند : «با داراک و جان تا آخرین قطرهی خود در یاری و نگهداری آنان آمادهایم و قرآن را باین گفتهی خود گواه میگیریم» و چنان بانگ برآوردند که تو گفتیی در سراسر شهر آواز آنان را شنیدند.
پس از پیمانبندی نمایندگان بدرود گفته و بدرشکهها نشستند و روانه گردیدند. آهنگ جلفا داشتند که از آنجا از راه قفقاز و گیلان به تهران رسند. در شهرهای قفقاز در همه جا از اینان با شور و شادی پیشواز کردند. در باکو گذشته از ایرانیان که بسیار فراوان میبودند و پیشواز و پذیرایی باشکوهی کردند ، حاجی زینالعابدین تقیوف مهمانی کرد و پذیرایی شایانی نمود. طالبوف برای دیدن اینان به باکو آمد و هشت تن در یکجا پیکره برداشتند ولی دوباره به ولادیقفقاز بازگشت و نوید داد که از پی آنان آهنگ تهران کند ـ نویدی که بکار نبست.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 20ـ داده شدن قانون اساسی
چنانکه گفتیم نظامنامه یا قانون اساسی نوشته شد و برای دستینهی شاه بدربار فرستاده گردیده بود ، و درباریان چون همیشه بجلوگیری از کار مشروطه میکوشیدند آن را نگه داشته بازنمیگردانیدند. سپس چون فشار مجلس را دیدند دربارهی برخی از بندهای آن گفتگو پیش آوردند. از جمله دربارهی مجلس سنا بگفتگو برخاستند ، و خواست درباریان این بود که مجلس سنا را چنان گردانند که دارالشورا در زیر دست او باشد و ارج بیشتر را آن مجلس دارد. نمایندگان خواست آنان را دریافته پاسخهایی میدادند.
بدینسان گفتگو میرفت تا روز دوشنبه بیستوپنجم آذر (یکم ذیالقعده) ولیعهد به تهران رسید ، و از سوی آزادیخواهان و دیگران پیشواز باشکوهی بجا آمد ، و از سوی مجلس نمایندگانی برای گفتن «خوش آمدید» به پیش او رفتند ، و چون از همان روزهای نخست شاه او را جانشین گردانیده خود را کنار کشید ، و از اینسوی محمدعلیمیرزا هنوز خود را نیازمند پشتیبانی بهبهانی و طباطبایی میدید ، گفتگو دربارهی قانون اساسی همچنان پیش میرفت. محمدعلیمیرزا ، حاجی محتشمالسلطنه و مشیرالملک (پسر مشیرالدولهی صدراعظم) را از سوی خود بمجلس فرستاد که بیایند و دربارهی برخی از بندها گفتگو کنند ، و اینان نیز بیشتر در زمینهی مجلس سنا گفتگو کردند ، و هرچه بود آن را بپایان رسانیدند.
روز یکشنبه هشتم دیماه (14 ذیالقعده) مظفرالدینشاه که بازپسین روزهای زندگی را بسر میبرد بآن دستینه نهاد و سپس ولیعهد پیروی نمود ، و بدینسان برای تودهی ایران «قانون اساسی» داده شد. مردم از اینْ شادیها نمودند و روز سهشنبه را برای آوردن آن بمجلس برگزیدند.
آن روز همگی علمای بزرگ و کسان دیگری در مجلس گرد آمدند و تماشاچیان همهی آن پیرامونها را پر گردانیدند. مشیرالدولهی صدراعظم و ناصرالملک وزیر مالیه و محتشمالسلطنه و مشیرالملک ، قانون را برداشته آهنگ مجلس کردند. مجلسیان تا دم در پیشواز نمودند و بپاسداری و شادمانی بسیار آنان را بدرون آوردند. سید محمدتقی هراتی که یکی از نمایندگان بود «خطابه»ای خواند. مردم شادمانیها نمودند و آواز به «زنده باد» و «استوار باد» بلند گردانیدند. نمایندگان یکدیگر را بغل میگرفتند و از سر و روی یکدیگر میبوسیدند و برخی از شادی گریه مینمودند.
آن شب در مدرسهی مروی جشنی گرفته شد و شادروان بهبهانی پیشامد را به انجمن تبریز و دیگر جاها آگاهی داد. فرداشب باز در مدرسهی سپهسالار بجشن و چراغانی پرداختند.
آن روز باین چیزها ارج بیش از اندازهی خود داده میشد. مردم از سادگی باینها دلبستگی بیشتر مینمودند. این بسیار ارج میداشت که کشوری که قرنها با خودکامگی و در دست هوسبازان و ستمگران زندگی کرده بود کنون دارای یک قانونی باشد و دیگر دست ستمگران و هوسبازان باز نباشد. هر بندی را که از قانون اساسی بسنجیم برای مردم ایران مایهی آسایش و پیشرفت میبود. ما باین خرده نمیگیریم که بچنین قانونی ارج میگزاردند و شادمانی مینمودند. ایراد ما از آنست که سادهدلانه تنها داشتن این قانون را چارهی همهی دردها میشمردند. مثلاً اگر کسی گله از ناایمنی کشور میکرد یا ناله از بدخواهی درباریان مینمود شنونده درزمان پاسخ میگفت : «بگزار قانون اساسی برسد همهی اینها درست خواهد شد ، و این بدخواهان در جای خود خواهند نشست». از سادگی گرفتاریها و پابندهای بزرگی را که میداشتند ، از پراکندگی اندیشهها و از آلودگی خویها و از دستاندازیهای بیگانگان نمیدانستند ، و دلهای خود را با این چیزها خوش میکردند. چنانکه گفتیم : نخست دربارهی دبستانها این خوشگمانی را میداشتند و چنین میپنداشتند که همینکه جوانان از آن دبستانها بیرون آیند ایران گلستان خواهد بود. سپس که داستان مشروطه پیش آمد هر زمان بچیز دیگری دل میبستند. این زمان بقانون اساسی دلبسته بودند و اینست از داشتن آن شادمانی بیاندازه مینمودند.
دارالشورا روز بروز بارج و نیرو میافزود. رسیدن «نظامنامهی داخلی» و «قانون اساسی» راه کار را روشنتر گردانیده ، و اینبود چنانکه تبریزیان یادآوری کرده بودند برآن شدند که به یکاندازه گردانیدن درآمد و [در]رفت دولت پردازند و بگفتگو از آن برخاستند.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 19ـ رفتن محمدعلیمیرزا به تهران
در این میان ناخوشی مظفرالدینشاه سختتر گردیده و برای محمدعلیمیرزا یک گرفتاری دیگری پیش آمده بود. زیرا شعاعالسلطنه بار دیگر آرزوی ولیعهدی را دنبال میکرد و بکوششهایی میپرداخت. محمدعلیمیرزا از این میترسید که سران آزادی به وی گرایند. از اینرو در حال آنکه دشمنی سخت با مشروطه میداشت و در نهان به برانداختن آن میکوشید ، و چنانکه دیدیم با تبریزیان همیشه در نبرد میبود ، در بیرون میکوشید دلجویی از سران آزادی در تهران کند و دشمنی خود را با مشروطه پوشیده دارد. برای این نامهای بشادروان بهبهانی نوشت که او هم فرستاد و در روزنامهی مجلس بچاپ رسید. ما آن را در اینجا میآوریم :
از قراری که شنیدم از تبریز کاغذی بجنابعالی نوشتهاند که ولیعهد مخالف با عقاید ملت است و مجلس را که بندگان اقدس همایونی اروحنا فداه داده است ولیعهد قبول ندارد اولا بذات مقدس پروردگار قسم است که این مطلب بکلی خلاف و بیاصل است و من از خدا میخواهم که انشاءالله این دولت و ملت ترقی کرده و رفع این مذلتها بشود ثانیاً بسر جدت قسم که اگر آدمی بعتبات فرستاده باشم اگر من آدم بعتبات فرستاده باشم در پرده نخواهد ماند و آشکار خواهد شد برای چه چرا باید من مخالف این عقیده و منکر آبادی مملکت باشم؟ ثالثاً از شخص شما تعجب دارم چرا این خیال و تصور را نسبت بمن نمودهاید و چرا این کاغذ را باور کردهاید مگر خودتان آن اشخاص مغرض را نمیدانید این سهل است هزار از این اقدامات در علیه من مینمایند شما چرا باید باور کنید خواهش دارم سایرین را هم خودتان اطلاع بدهید که بدانند این تهمت است و منتظر جواب کاغذ هستم زیاده زحمت ندارم.
از این نامه پیداست که تا چه اندازه میترسیده است و تا چه اندازه فروتنی مینموده. از بهبهانی پاسخ میتلبید که از همراهی او دلگرمی پیدا کند.
در همان روزها بدخواهی او با مشروطه در تهران و دیگر جاها بزبانها افتاده بود ، چنانکه در مجلس هم گفتگو از آن بمیان آمد. میتوان پنداشت که شعاعالسلطنه و کارکنان او این سخن را رواج میدادهاند. در جایی که خود شعاعالسلطنه ببدخواهی مشروطه شناختهتر از این میبود و در سایهی ستمهایی که در فارس کرده بود مردم او را بیشتر دشمن میداشتند. هرچه هست این نامهی سراپا دروغ محمدعلیمیرزا بجا افتاد و کسان بسیاری که یکی از آنان مدیر حبلالمتین بود از چاپلوسی یا از ناآگاهی همین را دستاویز گرفته بستایشهای گزافهآمیزی پرداختند و او را «یگانهحامی مشروطه» نشان دادند. شگفتتر از همه خوشگمانی دو سید دربارهی او میبود.
این نمونهی هوشمندی محمدعلیمیرزاست که با آنهمه دشمنی با مشروطه کسانی همچون بهبهانی و طباطبایی را فریب میداد و هواخواه خود میگردانید.
کشاکش ولیعهدی در نهان میرفت و بیش از همه رنگ سیاسی بخود میداشت ، و اینست ما از آن آگاهی درستی نیافتهایم. هرچه بود این بار هم فیروزی محمدعلیمیرزا را شد ، و چون ناخوشی شاه روز بروز فزونتر میگردید و امید به بهبود کم شده بود بنام آنکه بفرنگستان خواهم رفت او را از تبریز خواست که رشتهی کارها را بدست گیرد.
این تلگراف روز هشتم آذر (13 شوال) رسید ، و محمدعلیمیرزا با شتاب بسیج راه کرد و شاهزاده امامقلیمیرزا را بجای خود گزاشت ، و روز سهشنبه دوازدهم آذر (17 شوال) با پیرامونیان خود از تبریز روانه گردید. مردم پاسداری نمودند و آن روز بازارها را بسته و برای راه انداختن او در خیابان و بیرون شهر گرد آمدند. این رفتن او یک سود و یک زیانی داشت. سودش این بود که تبریز آزاد گردید و کوشندگان آزادانه توانستند اندیشههای خود را دربارهی پدید آوردن مجاهدان و دیگر چیزها بکار بندند. زیانش آن بود که تهران که پایتخت کشور است گرفتار کارشکنیهای او گردید.
🌸
حضور محترم آقایان اعضاء مجلس مقدس شورای ملی و عموم آقایان تجار محترم دام اجلالهم در خصوص استقراض و تأسیس بانک ملی قرار بود مذاکرهی عمومی شده جواب داده شود اینست که عرض میشود روز جمعه سیزدهم ماه در محضر علماء اعلام و حجج اسلام و جمعی از رجال دولت و تجار این مسئله طرح شده مذاکره شد تمامی طبقات محترمه با کمال طیب خاطر در تأسیس این بانک ملی که اسباب استخلاص دولت و ملت است حاضرند ولی آنچه در این باب میخواهند تأمینات است میفرمایند از قرار مذکور بودجهی مملکت فوقالغایة جا خالی دارد اولاً باید بودجهی مملکت اصلاح شود تا در آتیه حاجتی باستقراض جدید نشود و تا قانون اساسی باستحضار وکلاء اطراف محکم و بودجه اصلاح نشود امکان تأسیس بانک نخواهد بود.
خواهید فرمود که قانون اساسی اول سال نو بموقع اجرا گذاشته خواهد شد و دولت فعلاً محتاج پنج کرور است و تا اول سال جدید این وجه را اشد احتیاج هست جواب میفرمایند که امناء دولت بحمدالله متمولترین اهالی ایران هستند و جمعی از ایشان را مخصوصاً ممکن است که در ازاء ثروت فوقالعاده که از سایهی دولت از ممرهای مخصوص تحصیل کردهاند پنج کرور سهل است اضعاف آن را مجاناً تقدیم نمایند تا چه رسد بعنوان قرض اما استقراض از خارجه را بهیچ وجه تصویب نمینمایند و رضایت ندارند.
🌸
پ51ـ پیکرهی 51 نشان میدهد نمایندگان تهران را در مجلس یکم. نامهای آنان بدینسانست : شانزده تن که در جلو ، روی زمین نشستهاند (از سمت راست بچپ) : 1) میرزا محمود کتابفروش 2) حاجیمیرزا احمد زرگرباشی 3) حاجی محمدتقی بنکدار 4) ارباب جمشید 5) حاجیشیخ اسماعیل بلورفروش 6) حاجیسید محمد ساعتساز 7) حاجی معینالتجار 8) اسداللهمیرزا 9) حاجی محمدباقر صابونی 10) استاد غلامرضا یخدانساز 11) حاجی علیاکبر پلوپز 12) حاجی عبدالوهاب کلاهدوز 13) میرزا حسینقلی سیگاری 14) شیخ حسینعلی 15) شیخ حسین 16) مشهدی باقر بقال.
بیست تن که روی صندلی نشستهاند : 1) حاجی محمدابراهیم وارث 2) حاجی محمدعلی شالفروش 3) حاجیسید محمد صراف 4) حاجیسید ابراهیم 5) مرتضوی 6) حاجی امینالضرب 7) حاجی محمد اسماعیل 8) میرزا طاهر 9) وثوقالدوله 10) آقامیرزا محسن 11) صنیعالدوله 12) سید محمدتقی هراتی 13) حاجیسید محمدباقر 14) حاجی سیدآقا تیرفروش 15) یحیا میرزا 16) عظیمالملک 17) سید حسین بروجردی 18) سید مهدی 19) سید مصطفا 20) فتحیه (؟).
یازده تن که پشت سر ایستادهاند : 1) حاجیمیرزا ابراهیمخان خیاط 2) مخبرالملک 3) ملا حسن وارث 4) دکتر سید ولیاللهخان 5) صدیقحضرت 6) حاجی محمدتقی شاهرودی 7) سید الحکماء 8) حسنعلیخان 9) حاجی عباسعلی نانوا 10) استاد حسن معمار 11) محققالدوله.
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 17ـ نمونهی سَهِشهای ایرانیان
این پیشامد در آغاز کار مجلس دو نتیجهی نیکی درپی داشت : یکی آنکه مجلس ارج بیشتر پیدا کرد. زیرا درباریان و بیگانگان چنین میپنداشتند که ایرانیان چون تازه بتکان آمدهاند و آگاهی بسیاری نمیدارند ، تنها بآن بس خواهند کرد که در درون کشور قانونی باشد و داستان خودکامگی درمیان نباشد ، و مجلس را بچشم همان «عدالتخانه» دیده چنین میدانستند که هرچه دولت پیشنهاد کند کوروار خواهند پذیرفت. رویهمرفته گمان اندیشههای سیاسی به ایرانیان نمیبردند. این ایستادگی نمایندگان و آن گفتههای پرمغز حاجی معینالتجار نادرستی پندار و گمان ایشان را نشان داد و بارزش مجلس افزود. آوازهی این ایستادگی تا بروزنامههای اروپا رسید. پس از آن گفتگوها دولت نومید نشده و باز در آرزوی وام از روس و انگلیس میبود ، و چند روز پس از آن ناصرالملک وزیر مالیه بمجلس آمد و بار دیگر آن گفتگو را بمیان آورد و از نیازمندی و تهیدستی دولت سخن راند. ولی مجلس استوار ایستاد و حاجی معین گفت : ما درپی برپا کردن بانکی هستیم. شما نیز در نوشتن نظامنامه و شرطهای آن بما راه نمایید. ناصرالملک گفت : تا پنج سال دیگر این کار شما سامان نخواهد گرفت «فعلا مریض ما گَنِهگَنِه لازم دارد تا رفع تب بشود. بعد از قطع تب بتقویت مزاج باید پرداخت». آقای وزیر اروپادیده بسیار شتاب میداشت که کشور را گرو گزارد و چند کرور پولی گیرد و کیسههای درباریان بیدرد و بدخواه را پر گرداند ، و با گَنِهگَنِهی پول تبهای آز و هوس آنان را فرونشاند ، و در برابر چنان مردانگیای که یکمشت بازرگانان مینمودند ، بجای آنکه آفرین خواند و دلگرمی بآنان دهد ، با ریشخند بنومید گردانیدن ایشان میکوشید.
حاجی معین گفت : «آیا دولت میتواند بچهارصدهزار تومان تا یک کرور بس کند که ما آن را پرداخته و باندیشهی بازمانده باشیم؟!..» ناصرالملک پاسخ داد : «شما خودتان ببینید ، با این آلودگیها میتوان به یک کرور بس کرد؟!..»
راستی آن بود که دولتیان با دستهای دیگری میجنبیدند و خواستشان بیش از همه گرفته شدن آن وام میبود. اینست با پیشنهادهای همراهانهی نمایندگان همداستانی نمینمودند. حاجی معین دوباره یادآوری کرد که دولت پیماننامههای وامهای پیشین را بمجلس فرستد. نیز ریز دررفتهای وامی را که خواسته میشد نشان دهد. ناصرالملک نومیدانه بیرون رفت ، و چون بازرگانان بکار بانک پرداخته بودند و فیروزانه پیش میرفتند و بهانهای برای دربار بازنمانده بود ، دیگر گفتگوی آن وام گرفتن را بمیان نیاوردند.
نتیجهی دیگر اینکه مردم میدان یافته اندازهی سهشهای خود را بهمه نشان دادند. زیرا از روزی که گفتگو بمیان آمد ، انبوه مردم از توانگران و کمچیزان خشنودیها نمودند و همراهی نشان دادند. سپس چون بازرگانان زمینهی آن را آماده گردانیدند ، بدینسان که سرمایهی آن را سی کرور تومان گرفتند که هر کسی از پنج تومان تا پنجاههزار تومان سهم تواند داشت ، و نظامنامهی آن را نوشته برای دستینهی شاه فرستادند ، و چند حجرهی بازرگانی را برای گرفتن پول از مردم شناسانیدند ـ مردم رو بآنجاها آوردند و پول پرداختن آغاز کردند. توانگران که پولهایی میپرداختند بجای خود ، کمچیزان از همبازی بازنمیایستادند. طلبهها نشست برپا کرده و پول از میان خود گرد آورده و میفرستادند و گفته میشد کسانی کتابهای خود را فروخته و پول بسیجیدهاند. شاگردان دبستانها همین کار را میکردند. زنان گفتگو از فروش گوشواره و گردنبند بمیان میآوردند. روزی در پای منبر سید جمال واعظ در مسجدِ میرزا موسا ، زنی بپا خاسته چنین گفت : «دولت ایران چرا از خارجه قرض میکند. مگر ما مردهایم؟ من یک زن رختشوری هستم به سهم خود یک تومان میدهم. دیگر زنها نیز حاضرند». از اینگونه نمایشها بسیار رو میداد.
ملایان که بچنین کارها کمتر درآمدندی آنان هم همراهی مینمودند. حاجیشیخ فضلالله دویست تومان بگردن گرفت. حاجیمیرزا ابوالقاسم امامجمعه که چنانکه گفتیم بدشمنی با مشروطه شناخته گردیده و میان مردم بدنام شده بود فرصت یافته بمجلس نامهای نوشت و همراهی با توده نموده پنجهزار تومان بگردن گرفت.
راستی را مردم تکان خورده و دلها پر از سهش گردیده بود ، و انبوه مردم با امید و آرزوی سرشاری بکار برخاسته میخواستند نیک شوند ، و به پیشرفت و نیرومندی کشور کوشند و در سایهی این جنبش و تکان همگانی خودخواهیها و هوسها در دلهای کسانی ناتوان گردیده و اینان نیز خواه و ناخواه بهمراهی میگراییدند. جز از درباریان کهنکارِ تیرهدرون که همچنان میایستادند دیگران همگی تکان خورده بودند.
👇
ولی فردا دوباره بمجلس آمد و چنین آغاز سخن کرد : «رویهی درآمد و دررفت سهساله را که میخواهید دولت را ایستادگی از آن نمیباشد. ولی از این کار چارهی زودی بدربایستهای دولت نشود. کنون را ما دو کرور تومان میخواهیم که اگر نرسد ادارهها خواهد خوابید. شما یا باین اندازه وام خرسندی دهید ، و یا خودتان از جای دیگر برای ما راه اندازید ، و باید سه روز این کار انجام گیرد».
نمایندگان از این سخن او سخت برآشفتند ، و چون دلیر شده بودند و آوازها بهم انداخته پاسخ دادند : «توده نتواند خانه و لانهی خود را نزد بیگانگان گرو گزارد ، چرا که امیربهادر جنگ و فلان وزیر و فلان دبیر پول میخواهد ...» ، از اینگونه تندیها بسیار کردند.
حاجی معین باز بسخن درآمد و این بار چنین گفت : «دولت از توده است و توده از دولت میباشد. میان این دو جدایی نیست. اکنون که دولت تا به ده کرور پایین آمده پیداست که بسیار بیپولست ، و ما میباید بآن دستگیری کنیم. ولی با این شتاب که مینمایند هیچ کاری نتواند بود. در سه روز ما اگر از روس و انگلیس هم خواهیم ، نخواهیم توانست پول گرفت».
مخبرالسلطنه گفت : «این دو کرور در بانکها آماده است و تنها همداستانی شما را میخواهند که بپردازند».
حاجی معین گفت : «اگر این اندازه را بیگرو میدهند بگیرید. ولی باید دررفت آن با آگاهی از مجلس باشد».
مخبرالسلطنه گفت : «بیگرو نمیدهند و میباید همان پیماننامه را دیگر گردانید و این اندازه را از روی همان گرفت».
حاجی معین گفت : «بدینسان وام گرفتن ، اگرچه یکصدهزار تومان باشد ، خوب نیست. دولت یا این اندازه را بیگرو بگیرد و خودِ صدراعظم بپایندد [=ضمانت کند] ، و یا دولت پرگ دهد ما بازرگانان بنام خود گیریم و بدولت پردازیم».
مخبرالسلطنه گفت : «چون اینگونه وام دادن بسود سیاست ایشان نیست نخواهند داد و شما ناگزیر خواهید بود همان شرطها را بپذیرید».
بدینسان گفتگو بدرازی انجامید. مخبرالسلطنه هرچه پافشرد که پیشنهاد را بپذیراند نمایندگان ، بویژه بازرگانان نپذیرفتند ، و سرانجام چنین نهاده شد که اگر دولت پرگ دهد ، اینان خود بانکی برپا نمایند ، و از سرمایهی آن ، دو کرور تومان بدولت وام دهند.
روز پنجشنبه بیستوسوم آبان (27 رمضان) چون دانسته شد دولت پرگ داده نمایندگان بگفتگوی «بانک ملی» پرداختند. بازرگانان که پیشروان ایشان حاجی معینالتجار و حاجی امینالضرب و حاجی محمداسماعیل و ارباب جمشید میبودند بگردن گرفتند که آن را بنیاد گزارند. داستان «بانک ملی» که سالها یکی از آرزوهای ایرانیان شمرده شدی از اینجا پیش آمد.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 15ـ نخستین نبرد با محمدعلیمیرزا
کار برگزیدن نمایندگان پیش میرفت. هر گروهی (طبقه) بنوبت خود نمایندگان خود را برمیگزیدند. از آنسوی چون رمضان درمیان و مسجدها برپا میبود ، واعظان مشروطه فرصت بدست آورده در منبرها سخن از مشروطه و کشور میراندند. شب سیزدهم آبان (17 رمضان) بار دیگر شور و خروش برخاست.
از روزی که تلگراف از شاه رسیده و مشروطه آشکار شده بود محمدعلیمیرزا همراهی نشان میداد ، و چنانکه نوشتیم هر درخواستی که انجمن میکرد میپذیرفت ، ولی این نشان پاکدلی او نمیبود و همیشه پی فرصت میگشت که بجلوگیری کوشد. اینبود چون کار برگزیدن نمایندگان بپایان رسید پیام فرستاد که دیگر انجمن را برچینند. زیرا انجمن «نظارت» کارش را انجام داده ، و انجمن دیگر که آزادیخواهان خود پدید آورده بودند بنیادی از قانون نمیداشت.
از این پیام انجمننشینان که بیشترشان از ملایان و بازرگان میبودند بیم کرده و فرمانبرداری نمودند ، و انجمن را رها کردند. ولی آزادیخواهان ، یا بهتر گویم : مجاهدان خرسندی ندادند ، و چون آن شب انجمننشینان و دیگران در خانهی حاجیمیرزا حسن مجتهد ، برای افطار میهمان میبودند ، اینان آهنگ آنجا کردند ، و بهنگامی که نیرالسلطان فراشباشی ولیعهد نیز میبود رسیده و با مجتهد و دیگران بگفتگو پرداخته از رها کردن انجمن بازخواست نمودند ، و داستان پیام را پرسیدند. مجتهد پاسخ داد : چنین پیامی رسیده و راست هم هست. تا رسیدن قانون اساسی نباید انجمنی باشد.
اینان گفتند : ما نخواهیم گزاشت انجمن بسته شود. ما چیزی را که گرفتهایم از دست نخواهیم داد. از اینگونه سخنانی گفتند. بخواهش مجتهد ، نیرالسلطان با تلفن با محمدعلیمیرزا گفتگو کرد. محمدعلیمیرزا باز همان سخن را گفت. مجاهدان همینکه این را شنیدند بیکبار شور و خروش نمودند. چون دستهی انبوهی در حیاط میبودند یکی در بلندی ایستاده چنین گفت : مردم اینان میخواهند انجمن را ببندند که پس از بسته شدن آن ناچار واعظان خاموش گردند و کمکم خونهای ما سرد شود ، و آنگاه باز چیره گردیده و بیارند بسرهای ما آنچه میخواهند. ولی «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت». تا یک تن از ما زنده است از آزادی دست نخواهیم برداشت ، و اگر تهرانیان هم رها کنند ما خود بتنهایی در نگهداری این دستگاه خواهیم کوشید.
باین گفتهها باشندگان با «زنده باد مشروطهخواهان» ، و «زنده باد آزادیتلبان» ، و با شور و فریاد پاسخ دادند. هیاهویی که تا آن روز در تبریز مانندش دیده نشده بود برخاست و سخنانی که تا آن روز در ایران گفته نشده بود بزبانها آمد. آشکاره بازنمودند که اگر بجنگ و خونریزی هم برسد از ایستادگی نخواهند برگشت.
دیرگاهی این نمایش درمیان میبود. نیرالسلطان دوباره با محمدعلیمیرزا با تلفن گفتگو کرد ، و چگونگی داستان را بدانسان که دیده بود باو بازنمود. پاسخ داده بود : «ما خواستیم تا آمدن قانون اساسی انجمن نباشد. کنون که نمیپذیرند چنانکه میخواهند رفتار کنند».
از این پاسخ مردم شور و خروش کم کردند ، و از آنسوی با پیشنهاد نیرالسلطان ، محمدعلیمیرزا دستخطی نوشت که انجمن همچنان برپا باشد و یک تن نیز از سوی او برای بکار بستن دستورهای انجمن باشد. نیرالسلطان خود دستخط را برداشته آورد. مردم گفتند : میباید همین شبانه آقایان را بانجمن ببریم ، و درزمان فانوسها را روشن کرده و مجتهد و دیگران را پیش انداخته ، با شور و خروش [و] شادی بانجمن آمدند و بنام فیروزی خوانهای شیرینی از بازار آورده آن گروه انبوه که بیش از هزار تن میبودند همه را شیرینکام گردانیدند. دستخط را اینجا میآوریم :
انجمن ملی تبریز کما فیالسابق برقرار بوده و یک نفر مأمور بتصدیق اجزاء انجمن از جانب حضرت اقدس معین و در انجمن حاضر خواهد شد که اعضاء انجمن در امورات جزئی و کلی ملت هرچه حکم نمودهاند بموقع اجرا گذارده و کارگذاران حضرت والا در اجراء تمام احکامات انجمن ملی تقویت خواهند نمود. هفدهم رمضانالمبارک 1324
👇
ناطق پول را بصندوق انجمن داد و پرده از روی کار امامجمعه برداشته شد ، و شب یکشنبه بیستوهشتم مهر (2 رمضان) آزادیخواهان در حیاط انجمن گرد آمدند ، و داستان را عنوان کرده و جوش و خروش نمودند ، و بدیهای امامجمعه را یاد کرده بیرون کردن او را از شهر خواستار شدند ، و چنین گفتند ، اگر بیرون نرود فردا ما خودْ او را بیرون خواهیم کرد. سران انجمن با دست اجلالالملک ، چگونگی را بولیعهد گفتند ، و ولیعهد دستور فرستاد که امامجمعه فردا در شهر نماند و بیرون رود.
فردا امامجمعه بر منبر رفت و خواستش این بود که با گفتن سخنانی مردم را از سَهِش بازنشاند که بماندنش در شهر خرسندی دهند. ولی نتیجه از این کار بدست نیامد و او ناگزیر شده از شهر بیرون رفت.
ولی چون در باغوزیر در نزدیکی شهر مینشست و چنین گفته میشد کسانی بنزد او رفتوآمد میدارند و بزیان آزادی گفتگو میکنند ، و از اینسوی در شهر پسرش حاجی بیوکآقا جانشین پدر گردیده و با پیرامونیان انبوه و شکوه بسیار بمسجد میآمد ، روز شنبه چهاردهم آبان بار دیگر آزادیخواهان بشوریدند و بازارها را بستند و هیاهو برپا کردند ، انجمن باز چگونگی را بولیعهد بازنمود ، و ولیعهد فراشباشی خود نیرالسلطان را فرستاد که برود و امامجمعه را از پیرامون شهر دور گرداند. نیز دستور داد که پسر او بمسجد نیاید.
امامجمعه به قزلجهمیدان که در چهار فرسخی تبریز و بسر راه تهرانست رفت ، و در آنجا که دیه خود او میبود نشیمن گرفت. از اینسوی کسانی از مردم رفتند و میرزا غفارآقا را که دارندهی پیشین مسجد بوده و امامجمعه با زور از دستش درآورده بوده بمسجد آوردند که نماز بگزارد.
🌸
(فرهنگ چیست؟ ، گفتار سوم ، همبسته با این نوشتار)
.
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 13ـ باز شدن دارالشورا
در این میان در تهران دارالشورا برپا گردید. گفتیم مجلس چندگاهه «نظامنامهی انتخابات» را نوشت و آن را بدستینهی شاه رسانید ، و از روی آن در تهران ببرگزیدن نمایندگان آغاز گردید.
این «نظامنامه» مردم را به شش گروه (طبقه) میبخشید بدینسان : شاهزادگان و قاجاریان ، علماء و طلبهها ، اعیانها ، بازرگانان ، زمینداران و کشاورزان ، و پیشهوران ؛ که هر گروهی نمایندگان جداگانه برگزیند ، و برای تهران شصت نماینده بدیده میگرفت بدینسان :
شاهزادگان و قاجاریان چهار تن ، علماء و طلبهها چهار تن ، بازرگانان ده تن ، زمینداران و کشاورزان ده تن ، پیشهوران سیودو تن. از اینرو بیشتر نمایندگان از بازاریان و پیشهوران بایستی بود و خواهیم دید که در مجلس یکم اینان بسیار میبودند.
هنگامی که در تبریز جنبش رو داده و آن داستانها میرفت در تهران ببرگزیدن نمایندگان کوشیده میشد ، و آن جنبش تبریز پیشرفت این را تندتر گردانید و بسیاری از آنان که دودل بوده و در کنار میایستادند از دودلی بیرون آمده و بکار پرداختند.
روز یکشنبه چهاردهم مهر (18 شعبان) مجلس گشاده خواستی بود ، و تا آن روز برگزیدن نمایندگان را بپایان رسانیدند. کسان پایین برگزیده شدند :
از شاهزادگان و قاجاریان : اسداللهمیرزا ، یحیامیرزا ، حاجی امجدالسلطان ، معظمالملک.
از علماء و طلبهها : آقامیرزا محسن (برادر صدرالعماء) ، حاجیشیخ علی نوری ، میرزا طاهر تنکابنی ، حاجیسید نصرالله اخوی.
از بازرگانان : حاجی حسینآقا امینالضرب ، حاجیسید مرتضا مرتضوی ، حاجی محمداسماعیل مغازه ، حاجی معینالتجار بوشهری ، میرزا محمود اسپهانی ، حاجی محمدعلی شالفروش ، حاجی محمدتقی شاهرودی ، وثوقالدوله ، محققالدوله ، مخبرالملک.
از اعیانها : صنیعالدوله ، نصرالسلطان ، صدیقحضرت ، احتشامالسلطنه ، سعدالدوله ، حسنعلیخان (پسر مخبرالدوله) ، مشارالملک ، عونالدوله ، دبیرالسلطان ، حاجیسید باقر اخوی ، سید الحکماء. (1)
از پیشهوران : میرزا محمود کتابفروش ، حاجیمیرزا ابراهیم خیاطباشی ، حاجیسید ابراهیم حریرفروش ، شیخ حسین سقطفروش ، حاجی محمدابراهیم وارث ، ملا حسن وارث ، حاجی محمدتقی بنکدار ، دکتر سید ولیاللهخان ، امینالتجار کردستانی ، حاجیسیدآقا تیرفروش ، حاجیمیرزا احمد زرگرباشی ، حاجیشیخ اسماعیل بلورفروش ، مشهدی باقر بقال ، شیخ حسن علاقهبند ، استاد حسن معمار ، سید حسین بروجردی ، شیخ حسینعلی ، آقاحسینقلی ، حاجی عباسعلی ، حاجی عبدالوهاب ، حاجی علیاکبر پلوپز ، استاد غلامرضا یخدانساز ، حاجیسید محمد ساعتساز ، حاجیسید محمدباقر ، سید محمدتقی هراتی ، سید مصطفا سمسار ، سید مهدی دلال. (2)
از زردشتیان : ارباب جمشید.
در این فهرست آنچه میباید نیک دید نامهای وثوقالدوله و مخبرالملک و دیگر اینگونه لقبدارانست. اینان مردان بنامی میبودند و برخی از ایشان از جهان آگاه و خود کسان کاردانی شمرده میشدند. ما میپرسیم : آیا اینان را دل بکشور و توده میسوخت و هواخواه مشروطه میبودند؟.. اگر چنین است پس چرا در آن کوششها که دو سید و همدستان ایشان در راه رسیدن بمشروطه میکردند اینان همراهی ننمودند و در آن روزهای سخت کمترین یاوری نشان ندادند؟!.. اگر هوادار مشروطه نمیبودند پس چگونه اکنون بدلخواه نمایندگی مجلس را پذیرفتند؟. پیداست که اینان را خواستهای دیگری در دل میبوده ، و یا جز درپی سودجویی نمیبودهاند.
از آنسوی نامهای مشهدی باقر بقال و حاجی علیاکبر پلوپز دیدنیست. از اینگونه کسان ناآگاه چه کار برخاستی؟! در این هنگام که رشتهی کارها از چنگ دربار درآورده شده و بدست توده میافتاد مردان کاردان و آزموده میبایست که بجایی رسد. همچون ناصرالملک نمیگویم مشروطه برای ایران زود بود. ایران اگر در زیر فشار خودکامگی ماندی مشروطه برای آن همیشه زود بودی. میگویم : جنبش خام میبود ، در این هنگام پیشوایانی میبایست که با گفتن و نوشتن معنی درستتر مشروطه و راه کشورداری ، و چگونگی گرفتاریهای ایران را بگوشها رسانند ، و از میان توده مردان شاینده و کاردان پدید آورند ، و چنین پیشوایانی نبودند. دو سید که جنبش را پیش آورده بودند این کار از ایشان برنمیآمد ، و دیگران که کم یا بیش میتوانستند ، آن اندیشهی بلندی که بچنین کار پاکدلانهای برخیزند نمیداشتند ، و هر یکی از راه دیگری سود خود میجستند. یکی از کمیهای جنبش ایرانیان این بود و خواهیم دید که رسیدن نمایندگان شهرها نیز این کمی را برنداشت ، و از میان آنان نیز چنان پیشوایانی برنخاست.
👇
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار سوم : تبریز چگونه برخاست؟
🖌 احمد کسروی
🔸 12ـ کارهایی که مردم میکردند
بدینسان تبریز آزادی گرفت. پس از این مشروطه در همه جا آشکار شد و بهمهی شهرها آگاهی رسید ، و از تهران «نظامنامهی انتخابات» و دستور برگزیدن نمایندگان را بهمه جا فرستادند. در برخی شهرها حکمرانان گردنکشی کرده بمردم میدان ندادند. ولی در تبریز و رشت مردم آزادی یافته میجنبیدند. بدیگر شهرهای آذربایجان هم آگاهی داده شد و در آنها نیز تکان پدید آمد.
میبایست «نظامنامه» و دستور از تهران برسد تا نمایندگان را برگزینند. ولی تبریزیان نه چندان شوریده بودند که آرام نشینند و رسیدن آنها را بیوسند. یک دسته که بجلو افتاده و آن تکان را پدید آورده بودند مردم دست از دامن ایشان برنمیداشتند و از گردشان پراکنده نمیشدند. ناگزیر گردیدند خانهای گیرند و آنجا را کانونی گردانند. کسانی از توانگران از دادن خانه بآنان بیم میداشتند. میرزا مهدیخان خانههای خود را که در آغاز ارمنستان و نزدیک بازار میبود و خود جایگاه نیکی میداشت بآنان واگزاشت ، و خود سرکشی بآنجا (ناظمی) را بگردن گرفت ، و از همان زمان بود که بنام «میرزا مهدیخان انجمن» شناخته گردید.
بیست تن از سران جنبش برگزیده شدند که بهمدستی علما در انجمن نشینند و کارها را راه برند. نیز دارندگان هر پیشهای ، از چیتفروشان ، و زیندوزان ، و میوهفروشان ، و توتونچیان ، و قندفروشان ، و دیگران ، نمایندهای برای خود برگزیدند ، و اینان بهمدستی انجمننشینان بکارهایی میپرداختند.
هنوز دشمنی برای آزادی پیدا نشده و محمدعلیمیرزا و پیرامونیان او در بیرون بکاری برنمیخاستند. ولی مردم دوراندیشانه از پا ننشسته و میدان را تهی گزاردن نمیخواستند. در دلها گرایش سختی برای نیک شدن و نیکی نمودن پیدا شده و مردم را آرام نمیگزاشت. همه آن میخواستند که بنیکیهایی کوشند و گامهایی بردارند.
چون بسیاری از پیشگامان از ملایان بوده ، و در سخنگوییها چنین نموده شده بود که برواج
«شریعت» کوشیده خواهد شد ، و هنوز جدایی میانهی خواستها پدید نیامده بود ، از اینرو کوشش بسیار بدینداری میرفت. هنگام نیمروز در بازار از هر گوشه آواز اذان برمیخاست. در مسجدها و در پشت سر پیشنمازان انبوهی بیشتر میگردید. هر کسی راستی و درستی بیش از پیش ، از خود مینمود و بدستگیری از بینوایان بیشتر میکوشید.
در تبریز کوچهای بنام «قرهچیلر کوچهسی» هست که نشیمنگاه دستهای از کولیان (یا قرهچیان) میباشد. اینان کارشان مطربی بودی که مردانشان دف زدندی و آواز خواندندی و پسرانشان رقصیدندی. چون این کار را گناه شمردندی و از آنسوی خانههای اینان همیشه آشیانهی بدکاران بودی که مردم اوباش از فراشهای دربار و دیگران در آنجا گرد آمدندی و بدمستیها نمودندی ، این زمان آنان را از کار بازداشتند. بدینسان که برخی را از شهر بیرون کردند و برخی را «توبه» داده و سرهاشان را تراشانیدند.
تراشیدن ریش گناه شمرده شدی و جز از درباریان و برخی اوباش بآن برنخاستندی. در همان روزهای نخست مویسُتُران (سلمانیان) نشستی برپا کردند و باهم پیمان نهادند که دیگر ریش نتراشند. در این باره شعری هم گفتند : «تراشیدن ریش موقوف شد». روزنامهی ملا نصرالدین ریشخندهای بسیار نوشته و نگارهای (کاریکاتوری) بنام میتینغ مویسُتُران درست گردانیده.
نان که گفتیم در زمان خودکامگی یکی از گرفتاریها میبود و همیشه زنان و مردان در جلو دکانهای نانوایی انبوه شدندی و بفریاد برخاستندی ، این زمان در سراسر شهر نان فراوان گردیده و در برابر هر دکانی جز از دو سه تن خرنده دیده نمیشدی. پیش از مشروطه نان منی (هزار مثقال) بدو قران فروخته شدی ، و گفتیم که بجای یک من سهچارک بلکه کمتر از آن دادندی. این زمان بهای آن به هشت عباسی پایین آمد و کم نیز نمیدادند.
کمفروشی که خود گرفتاری دیگری شمرده شدی ، این زمان بیکبار از میان برخاسته و همهی دکانداران خود درستکاری مینمودند و اگر کسی را آرزوی نادرستی میبود از ترس مردم دلیری نمیداشت.
کینههای شیخی و متشرع و کریمخانی در کنار مانده و سنی شیعی از میان برخاسته ، کسی یارای آنکه زبان بچنین سخنانی باز کند نمیبود ، و تبرائیان (لعنتچیان) بیکبار ناپدید گردیدند.
در تبریز از پیش دبستانها میبود. ولی این زمان گرایش مردم بآنها بیشتر گردیده و در هر کویی توانگران نشست برپا کرده گفتگو از بنیاد گزاردن دبستانها میکردند. نیز کسانی بآرزوی پدید آوردن «شرکت» و بنیاد نهادن کارخانه میافتادند.
👇