tarikhe_mashruteye_iran | Unsorted

Telegram-канал tarikhe_mashruteye_iran - تاریخ مشروطه ایران

2536

پاکدینی @Pakdini کتابخانه پاکدینی @Kasravi_Ahmad اینستاگرام instagram.com/tarikhe.mashrute کتاب سودمند @KetabSudmand بوست https://t.me/boost/pakdini پیام بما @PakdiniHambastegibot farhixt@gmail.com آغاز کانال t.me/tarikhe_mashruteye_iran/1

Subscribe to a channel

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 28ـ فردای آن روز


لیاخوف چون فیروز درآمده بنیاد مشروطه را برانداخته بود رشته‌ی همه‌ی کارها در دست او می‌بود. روز چهارشنبه سوم تیرماه (24 جمادی‌الاولی) در تهران فرمانداری نظامی برپا گردید. آگهی در این باره در بیست‌و‌دوم جمادی‌الاولی (یک روز پیشتر از بمباران) با دست لیاخوف نوشته شده و بچاپخانه رفته بود و امروز در شهر پراکنده گردید.

«مردم نمی‌بایست در خیابانها در یک جایی گرد آیند. اگر کسانی نافرمانی نمودندی سپاهیان بایستی با شلیک تفنگ پراکنده‌شان گردانند. کسی نمی‌بایست افزار جنگ همراه خود دارد. آنان که با سپاهیان ستیزیدندی سپاهیان یارَستندی آنان را بزنند».

همه‌ی نشانه‌های مشروطه از میان برخاسته ، نه روزنامه‌ای ، نه ‌انجمنی ، نه ‌گفتاری. ولی کارها بسامان و آرامش پدیدار می‌بود. امروز جار کشیدند که بازارها باز شود ، و بازاریان از ترس فرمان بردند و بازارها را باز کردند. قزاقان در شهر گردیده از دست‌اندازی سربازان سیلاخوری و سوارگان قره‌داغی و دیگران نیز جلو می‌گرفتند. تنها خانه‌هایی را که خود شاه فرمان می‌داد تاراج می‌کردند. امروز خانه‌های جلال‌الدوله پسر ‌ظل‌السلطان ، و ظهیر‌الدوله شوهر‌خواهر ظل‌السلطان را هم تاراج کردند. و آنچه می‌بود سربازان و قزاقان بردند. شگفت آنکه بخانه‌ی ظهیرالدوله توپ بستند و پس از آن بتاراج دادند. باآنکه کسی در آنجا برای ایستادگی نمی‌بود. خود ظهیر‌الدوله در گیلان می‌بود و فرمانداری آنجا را می‌داشت.

چنانکه گفتیم دشمنی محمدعلی‌میرزا بیش از همه با ظل‌السلطان می‌بود ، و این چون خویشی با او می‌داشت و از هواداران او شمرده می‌شد ، این زیان را دیده. اینکه گفته‌اند از «انجمن اخوت» که در آن خانه برپا می‌شد گلوله بقزاقان انداخته بودند ، و یا پسر ظهیرالدوله (ظهیر‌السلطان) از آزادیخواهان می‌بود دروغست.

امروز محمدعلی‌میرزا «دستخط» پایین را به مشیر‌السلطنه‌ی سروزیر نوشت :

«چون ایجاد انجمنهای بی‌نظامنامه اسباب هرج و مرج شده بود و روزنامه‌ها و ناطقین بکمک آنها نزدیک بود رشته‌ی انتظام مملکت را برهم زنند ، و چون زمام امور در تحت قوه‌ی مخصوص ما در دست معدودی از عقلا باید باشد هرچه خواستیم از فسادات آنها جلوگیری کنیم و انجمنها را بوظایف خود بیاوریم بواسطه‌ی حمایت مجلس از آنها ممکن نشد تا آنکه برای برقرار کردن نظم و آسایش عموم که از طرف باری ‌تعالی بما تفویض شده است خواستیم مفسدین را دستگیر نماییم مجلس از آنها حمایت نمود و عده‌ای از اشرار مجلس را پناهگاه قرار داده در مقابل قشون دولتی سنگر بسته بمب و نارنجک و آلات ناریه استعمال کردند ماهم از امروز تا سه‌ ماه دیگر مجلس را منفصل نموده پس از این مدت وکلای متدین ملت و دولت دوست منتخب شده با مجلس سنا موافق قانون اساسی پارلمان مفتوح شده مشغول انتظام گردد.»


چنانکه می‌دانیم این «دستخط»نویسی دنباله‌ی نقشه‌ایست که با لیاخوف و سفارت روس کشیده بودند ، و برای جلوگیری از ایراد دولتهای بیگانه بود. با این نوشته دو چیز را می‌فهمانیدند : یکی آنکه از راه ناچاری بوده که بمجلس دست باز کرده‌اند. دیگری اینکه مشروطه را برنینداخته ، بلکه شاه از روی قانون‌ ، مجلس را کناره گردانیده و پس از سه ‌ماه ـ با مجلس سنا ـ دوباره گشاده خواهد شد.

نیز همان روز یا فردای آن «دستخط» دیگری را به مشیر‌السلطنه نوشت که در پایین می‌آوریم :

«مقصود خاطر ما امنیت مملکت و آسودگی عامه‌ی رعایا و اقداماتی که در دستگیری مفسدین و اشرار شده بجهت آسایش و رفاهیت آنان بوده برای اینکه مردمان بی‌تقصیر و رعایای سلامت‌خواهان از تزلزل و اضطراب خارج شده از رأفت و مرحمت ذات‌ ملوکانه بهره‌مند باشند بموجب این دستخط عفو عمومی را شامل حال کافه‌ی مردم داشته تصریحاً مقرر می‌فرماییم از تمام متهمین اغماض می‌فرماییم در حق آنها هم که گرفتار شده‌اند مجلس استنطاقی از اشخاص بی‌غرض منصف تشکیل خواهم نمود بدقت غور‌رسی کامل نمایند هر کس بی‌تقصیر است مرخص شود بشرط آنکه اهالی از حدود قانونی که از طرف حکومت نظامی منتشر می‌شود تجاوز ننموده مرتکب حرکت خلاف قاعده نشوند.»


با این نوشته «عفو عمومی» بمشروطه‌خواهان می‌داد. ولی این نیز جز رویه‌کاری نمی‌بود ، و جز بسته شدن زبان بیگانگان خواسته نمی‌شد.

چون این دو «دستخط» برای بیگانگان می‌بود ، رونویس‌هایی از آنها بسفارتخانه‌ها فرستادند ، و از آنسوی علاء‌السلطنه وزیر‌ خارجه هر دو را با تلگراف بهمه‌ جا رسانید.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 27ـ پناهیدن تقیزاده بسفارت انگلیس


یک داستان دیگری که باید یاد کنیم پناهیدن تقیزاده و کسانی بسفارت انگلیس می‌باشد. چنانکه دیدیم این نماینده‌ی جوان آذربایجان در روزهای بازپسین خواهان جنگ می‌بود. با اینحال در این روز از خانه بیرون نیامد و رخ ننموده. در حالی که گذشته از نمایندگی رئیس انجمن آذربایجان نیز می‌بود که در جنگ پا درمیان خواستی داشت ، و به هر حال بایستی بیرون آید. شگفتتر آنکه می‌گویند : تقیزاده از داستان جنگ پیش از دیگران آگاه شده بوده ، اینست بامدادان نوکر خود را بخانه‌های کسانی می‌فرستاده و پیام می‌داده : «امروز جنگ خواهد شد زودتر بیایید» ، با اینحال خود او بیرون نیامد. در این باره میرزا ‌علی‌اکبر‌خان ‌دهخدا نویسنده‌ی گفتارهای «صور اسرافیل» و کسانی دیگری نیز با وی همراهی کردند. براون نوشته : تقیزاده دیر رسید و قزاقان راه ندادند. ولی ما از چنان چیزی آگاه نمی‌باشیم ، و آنچه می‌دانیم هر که آمد و خواست راه پیدا کرد و تقیزاده که خانه‌اش در پشت مجلس می‌بوده (1) می‌توانسته زودتر از دیگران بیاید.

باری ما در این باره نیز گفته‌های سید‌ عبدالرحیم ‌خلخالی را که دستیار مدیر ‌«مساوات» و در آن روز با تقیزاده همراه می‌بوده در دست می‌داریم که خود آنها را می‌آوریم. می‌گوید :

در آن روز من خواستم ببهارستان بروم از هر سو که آهنگ آنجا را کردم راهم ندادند. در این میان که بازمی‌گشتم در خیابان دوشان‌تپه بنوکر تقیزاده برخوردم که مرا آواز داد. پرسیدم آقا کجاست؟ گفت : در خانه. همراه او روانه شده بخانه‌ی تقیزاده رسیدم. امیرحشمت و میرزا‌ علی‌اکبرخان ‌دهخدا و چند کسی دیگر هم در آنجا می‌بودند. نشستیم گفتگو می‌کردیم که ناگهان آواز شلیک برخاست و دانستیم جنگ آغاز شده. همچنان در آنجا می‌بودیم تا جنگ بپایان رسید ، و چون همه‌ی آن پیرامونها را سربازان فراگرفته بودند کسی را یارای بیرون رفتن نمی‌بود و ما همچنان گرسنه نشسته نمی‌دانستیم چه باید کرد. چندان ترس بر ما چیره شده بود که با چشم خود دیدم موهای سر دهخدا سفید گردید. بدینسان تا یک ساعت بغروب بسر دادیم و چون به تنگی افتاده بودیم علیمحمد‌خان داوطلب گردید (2) بیرون رفته چاره‌ای بجوید و چون او رفت و از آنسوی تاریکی فرامی‌رسید ما هم بدانسر شدیم که از خانه بیرون بیاییم ، ولی در آن میان علیمحمد‌خان بازگشته درشکه‌ای همراه آورد که چهار تن : تقیزاده و دهخدا و من و یکی دیگر (3) در آن نشستیم و علیمحمد‌خان که شاپو بسر نهاده بود پهلوی درشکه‌چی‌ جا گرفته ما را بسفارت انگلیس رسانید. امیرحشمت که در درشکه جا نیافته پس‌ مانده بود اندکی دیرتر او نیز بما پیوست و بدینسان از بیم و نگرانی درآمده آسوده گردیدیم.

در کتاب آبی در این ‌باره چنین می‌نویسد : «در پیرامون ساعت نه پیامی از تقیزاده ... به ماژور ‌استوکس رسید که او و سه ‌تن از همراهانش می‌خواهند بسفارت پناهنده شوند. زیرا سپاهیان در جستجوی ایشان هستند و هر دقیقه‌ای بیم آن می‌رود که دستگیر شوند و اگر در سفارت پذیرفته نشوند بیگمان کشته خواهند شد. ماژور ‌استوکس از روی دستوری که داشت پاسخ داد. چندی نگذشت که تقیزاده و شش ‌تن دیگر که سه ‌تن ایشان مدیر «حبل‌المتین» و نایب ‌مدیران روزنامه‌های «مساوات» و «صور اسرافیل» بودند از در همیشگی بسفارتخانه درآمدند و بایشان راه داده شد. بیگمانست اگر بایشان راه داده نشدی بیش از سه‌ تن از آنان سرنوشت میرزا ‌جهانگیر‌خان و ملک‌المتکلمین را که فردای آن روز بی‌رسیدگی خفه کرده شدند پیدا کردندی».

سید ‌حسن مدیر «حبل‌المتین» را خلخالی می‌گوید فردای آن روز بسفارت آمد و این راستتر است ، و به هر حال چنانکه می‌دانیم او از همراهان تقیزاده نمی‌بود.

بدینسان روز تیره‌ی دوم‌ تیرماه بپایان رسید. بدینسان جنبش چند ساله‌ی تهران خاموش گردید. از کارهایی که در این روز رخ داد یکی هم این بود که در آن جنگ و کشاکش با دستور محمدعلی‌میرزا ، شیخ ‌محمود ورامینی و سید‌ محمد ‌یزدی که از سرجنبانان آشوب میدان توپخانه می‌بودند ، و دو سه ‌تن دیگری را که با دستور عدلیه در بند و زنجیر می‌بودند ، رها گردانیده بباغشاه بردند و در آنجا شاه بشیخ ‌محمود و سید ‌محمد مهربانیها نمود و به هر یکی خلعتی داد. نیز برای بازگشتن صنیع‌حضرت و یارانش که در کلات می‌بودند تلگراف فرستاده شد.


🔹 پانوشتها :

1ـ خانه‌ی تقیزاده در روبروی مجلس می‌بوده. دو روز پیش از بمباران آن را رها کرده خانه‌ای در کوچه‌های پشت مجلس می‌گیرد.

2ـ برادر میرزا‌ محمد‌علیخان‌ تربیت و خویشاوند تقیزاده می‌بود که در دبیرستان آمریکاییان درس خوانده و زبان انگلیسی را خوب می‌دانسته و خواهیم دید که سال دیگر یکی از سردستگان مجاهدان گردیده بود و در کشاکش اعتدالی و انقلابی کشته شد.

3ـ نام آن کس را یاد نکرده.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 26ـ سرگذشتهای دیگران


این نیز سرگذشت یک دسته بوده. چون کسان دیگری نیز هر کدام سرگذشت دیگری داشتند آنها را نیز می‌نویسم :

ممتاز‌الدوله و حکیم‌الملک که گفتیم ، با دو سید و دیگران تا پارک امین‌الدوله همراه می‌بودند ، در آنجا چون قزاقان ریختند و آن هنگامه برپا گردید ، این دو تن خود را در پشت موها نهان می‌گردانند ، و پس از آنکه قزاقان رفتند و پارک تهی گردید ، بدستیاری یکی از نوکران امین‌الدوله که با نوکر ممتاز‌الدوله دوستی می‌داشته خود را باتاق او می‌رسانند و تا شب در آنجا مانده شب در تاریکی با رختهای ناشناس بخانه‌ی نوکر ممتازالدوله می‌روند ، که از آنجا بسفارت فرانسه رفته ، پس از چندی روانه‌ی اروپا می‌شوند.

سید‌ محمد‌رضای ‌مساوات که گفتیم یکی از هشت ‌تن خواسته‌های محمدعلی‌میرزا‌ می‌بود و اگر بدست افتادی بکیفر دُژ‌سخنیهای خود شکنجه‌های سخت دیدی ، همانا از پیش از جنگ در جایی نهان شده بوده و سپس با رخت ناشناس از راه مازندران خود را به باکو می‌رساند که از آنجا نیز در تبریز آمد.

سید ‌جمال ‌واعظ که او نیز یکی از هشت ‌تن می‌بود همچنان پیش از جنگ نهان گردیده بوده و سپس با رخت ناشناس از شهر بیرون [آمده] و آهنگ بروجرد می‌کند که در آنجا کشته می‌شود و داستانش را خواهیم آورد.

میرزا‌ داوودخان که او نیز یکی از هشت ‌تن شمرده می‌شد از سرگذشتش آگاهی نمی‌داریم ، ولی خواهیم دید که گرفتار گردید و در باغشاه با دیگران می‌بود.

شیخ‌ مهدی پسر مشروطه‌خواه حاجی‌شیخ ‌فضل‌الله ، در آن روز جلو یک دسته افتاده بیاری مجلس می‌شتافته و ما از سرگذشتش آگاهی نمی‌داریم. جز اینکه درمیان گرفتاران و در باغشاه می‌بود که مستشارالدوله نامش را برده است.

ابوالحسن‌میرزا‌ شیخ‌الرئیس که به آزادیخواهی شناخته می‌شد چنانکه دیدیم او نیز درمیان گرفتاران می‌بوده که مستشارالدوله نامش را می‌برد.

سید ‌حسن‌ مدیر «حبل‌المتین» را دیدیم که به میرزا‌ جهانگیرخان و دیگران جا داد. ولی چون قزاقان بگرفتن آن چند تن آمدند سید‌ حسن در آب‌انبار نهان شده بود که همان شب یا فردا خود را بسفارت انگلیس رسانید.

سید‌ جمال‌الدین ‌افجه‌ای که بدانسان بیاری مجلس می‌آمد و همراهانش دچار گلوله‌باران گردیدند ، و میرزا‌ صالح‌خان درِ خانه‌اش را باز گردانید و او را با کسانی بدرون برد ، پسر بزرگترش (سید ‌هادی) که همراه می‌بوده بازمانده‌ی سرگذشت را چنین می‌گوید : «ما را در یک حوضخانه‌ای جا دادند ، وزیراکرم با کسانش از بالاخانه‌ها سرگرم جنگ می‌بودند. در آن گرفتاری ناهار نیز پخته بودند ، و برای ما سفره گستردند. ولی پیداست که کمتر یکی خورد. تا نزدیکیهای نیمروز در آنجا می‌بودیم ، آنگاه فهمیدیم که خانه تهی گردیده و دیگر کسی نمانده. چون بیرون آمده بازجستیم دیدیم میرزا‌ صالح‌خان و کسانش خانه را گزارده بیرون رفته‌اند. ما نیز جای درنگ ندیده از این خانه بآن خانه راهی پیدا کرده ، با سختیهایی خود را بیرون انداختیم. پدرم چند زمانی در خانه‌ی زنی از همسایگان پنهان می‌زیست تا سپس بیرون آمد و با دستور محمدعلی‌میرزا از تهران بیرون رفت.

یک داستان شگفت رهایی یافتن این میرزا‌ صالح‌خان و دیگر جنگندگانست. اینها چنانکه با زیرکی و زبردستی جنگیدند که کشته بسیار کم دادند ، با زیرکی نیز خود را از تهران بیرون انداختند که هیچ یکی بدست نیفتادند. (بجز از مدیر «روح‌القدس» و آن دو تن که مامانتوف داستان کشته ‌شدنشان را نوشته است).

اینها سرگذشتهاییست که ما دانسته‌ایم. پیداست که سرگذشتهای دیگری نیز بوده. رویهم‌رفته در آن روز همه‌ی کسانی که بآزادیخواهی شناخته بودند ، چه آنان که بیرون آمده در جنگ پا درمیان داشتند و چه آنهایی که در خانه نشستند و رو ننمودند ، ناچار شدند نهان گردند ، و سپس بسیاری از آنان به باکو یا به استانبول رفتند. یک دسته نیز با همه‌ی بودن در مجلس یا درمیان آزادیخواهان راه با دربار می‌داشتند ، و اینبود در این هنگام ایمن می‌بودند و در تهران مانده آسوده می‌زیستند.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔹 پانوشتها :

1ـ چنین پیداست که قاسم‌آقا نخست اینان را دستگیر کرده و به قزاقان سپرده روانه‌ی قزاقخانه گردانیده سپس بگرفتن آقایان بهبهانی و دیگران شتافته. گویا کسانی درپی‌ ملک‌المتکلمین و همراهان او بوده و جایگاه ایشان را آگاهی داده‌اند.

2ـ اینجا همانا یک واژه‌ افتاده است. ـ و


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 25ـ سرگذشت میرزا‌ جهانگیر‌خان و دیگران


اینست گفته‌های مستشارالدوله. ولی این تنها سرگذشت یک دسته است. یک دسته‌ی دیگری که میرزا‌ جهانگیرخان و ملک‌المتکلمین و قاضی ‌ارداقی و برخی دیگر می‌بودند ، و با دو سید و دیگران تا پارک امین‌الدوله همراهی نمودند سرگذشت اندوه‌آور دیگری داشتند که می‌باید آن را نیز بیاوریم ، و چون این داستان را نیز از زبان میرزا ‌علی‌اکبرخان ‌ارداقی که خود برادر ‌قاضی ، و در همه جا با وی همپا می‌بوده شنیده‌ایم ، در اینجا نیز همان گفته‌های او را می‌آوریم. می‌گوید :

چون برادرم ‌قاضی از کسانی می‌بود که بمجلس پناهیده همراه میرزا‌ جهانگیرخان‌ و ملک‌المتکلمین و دیگران شب و روز در آنجا می‌زیست من ناچار می‌بودم ناهار و شام برای او ببرم و روزی چند بار بمجلس می‌رفتم. روز دوم‌ تیرماه بشیوه‌ی هر روزه روانه شدم ، ولی چون بنزدیک مجلس رسیدم قزاقان جلوم را گرفته راهم ندادند. در این میان درشکه‌ی آقای بهبهانی رسید که کوروک آن را خوابانیده و دسته‌ای گرد آن را فراگرفته بودند. چون اینان پروای جلوگیری قزاقان را نکرده همچنان پیش رفتند من هم بآنان درآمیخته خود را بمجلس رسانیدم. در اینجا همراه برادرم و دیگران می‌بودم تا جنگ آغاز شد ، و چون آقایان بهبهانی و دیگران از آنجا بیرون می‌رفتند همه‌ی ما از دنبال ایشان بیرون رفتیم. در پارک امین‌الدوله ما را که ملک‌المتکلمین و میرزا‌ جهانگیرخان و برادرم ‌قاضی و آقا‌محمد‌علی ‌پسر‌ ملک و من می‌بودیم به یک بالاخانه برده در آنجا نشیمن دادند. امین‌الدوله نزد ما آمده مهربانی کرد. لیکن بهبهانی او را نزد خود خواست و چون رفت و بازگشت چنین گفت : آقا می‌فرماید چون شاه این چند کس را سخت دنبال می‌کند و مردم دیدند که اینان باین خانه درآمدند چه‌بسا که خبر بدهند و پی دستگیریشان بیایند ، بهتر است ایشان را جای دیگری بفرستید. امین‌الدوله این را گفت و ما را از آنجا پایین آورده بنوکری سپرد که بجای دیگر برساند. نوکر ما را تا دمِ در آورده در آنجا عمارت نیمه‌سازی را در آن سوی خیابان نشان داد که جای ایمنی می‌باشد. این گفته خویشتن بازگشت و در را بروی ما بست. ما چون گمان دیگری نمی‌بردیم آهنگ عمارت نیمه‌ساز نمودیم. ولی چون آنجا رسیدیم دیدیم همه جای آن باز است. چنانکه رهگذریان همگی ما را می‌دیدند. در آنجا دانستیم که خواست امین‌الدوله بیرون کردن ما بوده. خانه‌ی ‌سید ‌حسن ‌مدیر‌ «حبل‌المتین» تهران در آن نزدیکی می‌بود. کسی از دنبال او فرستادیم و او چون آمد ما را در آن حال دید سخت غمگین گردید ، و ما را همراه برداشته بخانه‌ی خود برد. در آنجا که اندک ایمنی پیدا کردیم ملک و میرزا‌ جهانگیر و برادرم بچاره‌جویی پرداختند. یکی می‌گفت : بسفارت انگلیس برویم. برادرم خرسندی نداده گفت : من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم. پس از گفتگوی بسیار چنین نهادند تا فرورفتن آفتاب در آنجا درنگ نمایند و چون آفتاب فرورود و تاریکی پیش آید تنها‌ تنها بیرون رفته و از خندق گذشته از بیراهه خود را به عبدالعظیم برسانند و در آنجا بست نشینند. پس از این نهش اندکی آرام گرفتیم. ولی چیزی نگذشت که ناگهان هیاهویی در بیرون برخاست و آگاهی آوردند که قزاقان گرد خانه را فراگرفته‌اند. برادرم و ملک و میرزا‌ جهانگیر هر سه گفتند : قزاقان برای گرفتن ما آمده‌اند روا نیست بخانه بریزند و دست و پای زنان و بچگان را بلرزانند. این گفته همگی برخاستند و با پای خود از خانه بیرون شتافتند. سرکرده‌ی قزاقان امیرپنجه‌ قاسم‌آقا می‌بود. دستور داد ملک و میرزا‌ جهانگیرخان و برادرم هر یکی را یک قزاق بترک اسب خود برگیرد. بایشان هیچ ‌گونه آزار نرسانیدند. ولی من و آقا‌محمد‌علی را با حاجی ‌محمد‌تقی‌ بنکدار که او را هم از جای دیگر گرفته و همراه آورده بودند به پیادگانی از نوکران درباری که همراه می‌بودند سپرد و اینان نخست رختهای ما را کنده و کفشها را از پایهایمان درآوردند و لخت و پابرهنه جلو خود انداختند.

قزاقان با آن سه ‌تن از پیش و ما با این دسته از پشت ‌سر ایشان راه افتادیم. در جلو سفارت یک دسته ارمنی و اروپایی ایستاده بودند. میرزا‌ جهانگیرخان ایشان را دیده خواست گفتاری راند ، ولی همینکه آواز برداشت : «ما آزادیخواهانیم ...» قزاقی از پشت ‌سر شوشکه بر پشت‌ سر او فرود آورد که خون تندی روان گردید و گفتار ناانجام ماند. بدینسان ما را بقزاقخانه رسانیدند.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ23ـ پیکره‌ی 23 نشان می‌دهد ستارخان را با باقرخان و میرهاشم‌خان و دیگران

(این پیکره در میانه‌های جنگهای تبریز برداشته شده)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پرفسور ‌براون نوشته : امین‌الدوله بقزاقخانه تلفن کرده آگاهی داد که آقایان در خانه‌ی من هستند. مستشارالدوله می‌گوید : او گفت : «اجازه می‌دهید من بخانه‌‌ی نیرالدوله بروم و برگردم؟..» گفتیم «بروید» ، ولی نمی‌دانم آیا از آنجا تلفنی کرده است یا نه. می‌گوید : به هر حال در گرماگرم این ترس و سرگردانی بود که ناگهان در پارک را کوبیدند و همینکه گشوده گردید ناگهان دسته‌ی انبوهی از سرباز و نوکر و جلودار و مردم بی‌سر ‌و‌ پا بدرون ریختند ما که در حیاط ایستاده بودیم با هیاهو و اُشتُلُم رو بسوی ما آوردند. کسانی که تفنگ یا ششلول همراه می‌داشتند شلیک می‌نمودند. همینکه نزدیک شدند هنگامه‌ی دلگدازی برپا شد که بگفتن راست نیاید. بیش از همه به دستار‌داران پرداخته تو گویی کینه‌ی همه را از ایشان بازمی‌جستند : می‌زدند ، دشنام می‌دادند ، رخت از تنهاشان می‌کندند. من کنارتر ایستاده بودم و چون مرا از شمار ایشان نمی‌گرفتند کاری با من نداشتند. ولی از آسیبی که بآقایان می‌رسانیدند دلم نزدیک بود بترکد. بهبهانی و طباطبایی و امامجمعه‌ی ‌خویی را چندان زدند که اندازه نداشت. یکی از این رو سیلی یا مشت یا قنداق تفنگ می‌نواخت و آن یکی فرصت نداده از آن رو مشت یا سیلی می‌خوابانید. می‌دیدم سر لخت آقا‌سید ‌عبدالله در هوا این‌‌ ور می‌رفت آن‌ ور می‌گردید. در همه‌‌ی این آسیبها تنها سخنی که از زبان اینان بیرون می‌آمد جمله‌‌ی «لا اله ‌الا ‌الله» بود. بویژه بهبهانی که هرگز جمله‌ی دیگری بر زبان نراند. پس از آنکه از زدن سیر شدند آن زمان بکندن ریشها پرداختند. دسته‌ دسته موها را می‌کندند و دور می‌انداختند. در این میان کسانی را هم با شوشکه یا با ابزار دیگری زخمی ساخته بودند که خون از سر یا از گردن یا از رویشان روان می‌گردید. در این هنگامه‌ی دلگداز بود که حاجی‌میرزا ‌ابراهیم‌آقا را کشتند. (2) گویا او ششلول همراه داشته و دست باز کرده بی‌باکانه خونش را ریخته‌اند. ولی چندان شلوغ و درهم می‌بود که من از چنان رخدادی آگاه نشدم تا سپس آن را از دیگران شنیدم.

پس از دیری که این هنگامه برپا بود و آنچه ناکردنی بود کردند خواستند ما را از آنجا بیرون برند. در این هنگام بود که مرا نیز شناخته بدیگران افزودند و چون روانه شده بنزدیکی در پارک که میدانچه‌ای می‌باشد رسیدیم ناگهان هنگامه‌ی دیگری در آنجا رو نمود که نزدیک بود همه‌ی ماها نابود شویم. قاسم‌آقا با دسته‌ای قزاق در آنجا ایستاده و قزاقان که خویشان خود را از دست داده دل پر از خون می‌داشتند همینکه ما را با آن حال دیدند دست بشوشکه‌ها برده بر ما تاختند. بیگمان همه‌ی ما را ریز ‌ریز نمودندی اگر نبودی که قاسم‌آقا بجلوگیری برخاسته داد زد : «کاری نداشته باشید» ، و چون دید گوش ندادند که بسرکردگان فرمان داد : جلو قزاق را بگیرید. سرکردگان شوشکه‌ها را کشیده خود قاسم‌آقا نیز شوشکه کشیده بمیانه‌ی ما و قزاقان درآمدند و با شوشکه و تازیانه ایشان را از ما برگردانیدند ، و چون غوغا فرونشست و اندک آرامشی پدید آمد ، امیرپنجه ‌قاسم‌آقا رو بدستگیرکنندگان ما نموده پرسید : آقایان را برای چه گرفتید؟!.. اعلیحضرت که اینان را نخواسته! کسی پاسخ نداد. قاسم‌آقا گفت : آقایان از بامداد همچنان گرسنه و بیچایی هستند و اینهمه آسیب دیده‌اند جایی در این نزدیکی پیدا کنید که ناهاری خورند و اندکی بیاسایند. بدین عنوان ما را از آنجا بیرون آوردند. در یکی از کوچه‌ها (گویا این خیابان کمال‌الملک بوده) دری را زدند. خانه‌خدا بیرون آمده و چگونگی را دانسته راه نداد. در درِ دوم نیز همان رفتار را کردند. ولی چون در سوم را زدند چند زنی بیرون آمده همینکه ما را با آن حال دیدند در باز کردند و آنچه ناگفتنی بود به قاسم‌آقا گفتند : «ای نامسلمان! اینان پیشوایان دین ما هستند! نمایندگان مجلس ما هستند! آیا چه کرده بودند باین حال انداخته‌اید؟!». قاسم‌آقا بی‌آنکه رشته‌ی بردباری را از دست دهد چنین گفت : «خواهران! جای این گفتگوها نیست. در باز کنید آقایان اندکی بیاسایند و نان و چایی برایشان داده شود».

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

میدان مشق تبریز

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پس از چند دقیقه دو تن را بخانه‌ی فرمانده‌ تیپ آوردند. سه‌ قزاق طنابی را که بگردن و دست ایشان بسته بود سخت نگاه داشته و قزاق چهارمی دو قبضه تفنگ شکاری در دست می‌داشت. این دو تن را در خیابان چراغ‌گاز تفنگ بدست گرفته بودند. در قطارِ فشنگْ دیگر فشنگ نداشته ولی تفنگهای ایشان هنوز گرم می‌بود. فرمانده‌ تیپ گفت : بخدا سوگند خورید که اشتباه نکرده‌اید. قزاقان گفتند سوگند می‌خوریم که این دو تن همانها هستند که وکیل را کشتند. دستور فرمانده‌ تیپ بسیار ساده بود : «در میدان مشق ایشان را دار زنید تا همه ببینند». دستگیران را با توسری بیرون بردند و ایشان دل‌ بمرگ نهاده هیچ نمی‌گفتند. هر دو بلند‌بالا می‌بودند. سرها را پایین انداخته با ضربت قنداق تفنگ بیرون رفتند. در چشم ایشان بیوسش [=انتظار] مرگ آشکاره دیده می‌شد. همینکه ایشان را از خانه‌ی فرمانده بیرون بردند انبوهی از مردم گرد آنان را فراگرفت که با فریادهای وحشیانه بسوی قزاقخانه می‌رفتند. در حیاط قزاقخانه انبوهی هر دقیقه بیشتر می‌شد و ناگهان پهلوی نعشهای کشتگان ایستاد. هیاهوی شگفتی برپا گردید. درخش شوشکه‌ها و قمه‌ها دیده شد. دستگیران را در یک‌چشم‌زدن تکه ‌تکه کردند. تیغه‌های خونین در هوا می‌درخشید و دوباره به تنهای پاره ‌پاره‌ی ایشان فرود می‌آمد. قزاقان برای آنکه بتوانند به تنهای آن بیچارگان شمشیر فرود آورند نزدیک بود یکدیگر را بزنند. سپس هم آن تنها را بدر میدان مشق کشیده چندین گلوله‌ی تپانچه هم بآنها نواختند. شنیده می‌شد فریاد می‌کردند : «خون در عوض خون» کینه‌ی برادران خود را بازمی‌جوییم. دم در قزاقی را که برادرش کشته شده بود دیدم روی سنگ نشسته سر را بدست تکیه داده در اندوه فرورفته و قمه‌ی آغشته بخون تازه‌ی او بروی زمین افتاده بود. هنگام پسین مرده‌های قزاقان را جفت ‌جفت در تابوتهای ساده‌ی چوبی گزاشته با آرامش با درشکه‌ها بگورستان بیرون شهر بردند ...

تا اینجاست گفته‌های مامانتوف. جای افسوس است که ما ندانسته‌ایم این دو تن که بدینسان در راه آزادی کشته شده‌اند کیان می‌بودند.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ21ـ چند تن از مجاهدان تبریز

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 22ـ شکست آزادیخواهان


یک ساعت کمابیش جنگ پیش می‌رفت ، و در آن میان بهبهانی و طباطبایی و دیگران که در مجلس می‌بودند ، چون کسان جنگ‌نادیده می‌بودند و گلوله‌های توپ که بمجلس می‌افتاد مایه‌ی ترس بسیاری از ایشان می‌شد ، دیوار پشت مجلس را شکافته از ویرانه‌هایی که آن زمان می‌بود گذشته خود را بپارک امین‌الدوله رسانیدند ، و بدینسان مجلس تهی گردید. تفنگدارانی که از آنجا و از مناره‌های مسجد جنگ می‌کردند و خود دسته‌ی کمی می‌بودند ، این را دیده و ایستادگی نتوانسته سنگر تهی گردانیدند و بدینسان جنگ از آن سو فرونشست.

ولی انجمن آذربایجان و میرزا‌ صالح‌خان و کسانش همچنان ایستادگی می‌نمودند ، و دلیرانه می‌جنگیدند. اینبود لیاخوف دستور داد توپها را از خیابان شاه‌آباد بمیدان کشیده روی آن را بسوی انجمن و خانه‌های بانوی ‌عظمی گردانیدند. نیز دسته‌ای از قزاقان را به پشت ‌بام قراولخانه (1) فرستاد که از آنجا جنگ آغاز کنند.

مامانتوف می‌نویسد : «توپ چند گلوله انداخت و بزودی در یکی از پنجره‌های عمارت ظل‌السلطان (گویا از خانه‌های بانوی ‌عظمی می‌بوده) تیرانداز زبردستی با تفنگ ماوزر پیدا شد و توپچیان یکی پس از دیگری می‌افتادند. میرپنجه‌ی فرمانده‌ توپخانه پهلوی سرهنگ لیاخوف بسختی زخمی گردید. پس از برگردانیدن توپ باین خانه ، و گلوله‌بارانیها با تفنگ بآنجا بود که توانستند تیرانداز هراس‌انگیز را که بیش از ده ‌تن را زده بود دور کنند.»

بدینسان جنگ می‌رفت ، و در همان هنگام توپهای دیگر همچنان مجلس را بمباران می‌کردند و هر گونه ویرانی پدید می‌آوردند. نیم‌ساعت به نیمروز که جنگ چهار ساعت کشیده بود انجمن آذربایجان و دستگاه میرزا‌ صالح‌خان نیز خاموش گردید ، و جنگ بیکبار پایان پذیرفت. لیکن توپها همچنان آتش می‌بارید و درها و پنجره‌های خانه‌های بانوی ‌عظمی و ظل‌السلطان و حیاط انجمن را فرومی‌کوفت. پس از دیری توپها خاموش گردیده نوبت تاراج رسید. سربازان سیلاخوری و دسته‌های انبوه دیگر بعمارت بهارستان درآمده دست بکندن و برداشتن و بردن گشادند و هرچه یافتند تاراج کردند. همچنان خانه‌های ظل‌السلطان و بانوی‌ عظمی و انجمن آذربایجان را تاراج کرده درها و پنجره‌ها را کندند. نیز انجمن مظفریه را که یک دسته هم از آنجا تیراندازی می‌کردند تاراج کرده آسیب رسانیدند.

چنانکه دیده می‌شود آزادیخواهان از بی‌سامانی و بی‌سری زبون گردیدند ، وگرنه آنان دلیریهای نیکی از خود نمودند. کسانی که در این جنگ پا درمیان داشته‌اند و ما نامهاشان می‌دانیم در پایین می‌نویسیم :

ابوالفتح‌زاده (اسد‌الله‌خان) با دو برادر خود. این مرد از مهاجران و خود در قزاقخانه سرتیپ می‌بوده. ولی از دو سال پیش با لیاخوف راه نرفته با دو برادرش از قزاقخانه بیرون آمده بودند ، و امروز درمیان جنگندگان بالاخانه‌های مجلس می‌بودند.

حسنخان ‌پولادی. این مرد در قزاقخانه از کارکنان دفتری می‌بوده ، و او نیز از دو سال پیش بیرون آمده بود و امروز درمیان جنگندگان مجلس می‌بود.

منشی‌زاده. این در قزاقخانه از کارکنان دفتری می‌بوده و او نیز بیرون آمده و امروز درمیان جنگندگان می‌بود.

حاجب‌السلطان که با یک دسته از تفنگداران مظفر‌الدین‌شاهی از انجمن مظفریه می‌جنگیدند و چون تیراندازان زبرست می‌بودند تیرهاشان همه بآماج می‌خورد.

اسماعیل‌خان ‌سرابی که او نیز درمیان تفنگداران انجمن مظفری می‌بود و سپس خواهیم دید که در پیشامد دیگری گرفتار گردیده بدار آویخته شد.

حامد‌الملک که سپس درمیان مجاهدان بنام می‌بود و در کاشان با دست نایب‌حسین کشته گردید.

سید ‌عبدالرزاق که جوان غیرتمندی می‌بود و سپس به استانبول گریخت و از آنجا بمجاهدان گیلان پیوست و به تهران آمد ، و با میرزا‌ علیمحمد‌خان سرتیپ کشته گردید.

خواهرزاده‌‌ی میرزا‌ جهانگیرخان‌ صور اسرافیل (گویا نامش اسدالله‌خان می‌بود) که در همان جنگها کشته گردید.

شجاع‌لشکر‌ خلخالی که در انجمن آذربایجان یکی از جنگندگان بسیار دلیر او می‌بود ، و سپس گریخته به باکو رفت.

مسیب‌خان که او نیز آذربایجانی می‌بود و سپس یکی از سردستگان گردید.

سلطان‌العلمای ‌خراسانی مدیر روح‌القدس [1] که از اداره‌ی روزنامه‌ی خود در خیابان چراغ‌برق می‌جنگید و نارنجکی بقزاقها پرانیده بود.

میرزا‌ صالح‌خان وزیر‌اکرم که از خاندان کلانتر باغمیشه‌ی تبریز می‌بود (سپس لقب آصف‌الدوله می‌داشت) ، و گفتیم که مردانه بآزادیخواهان پیوست و دلیرانه جنگهایی کرد. آن تیرانداز هراس‌انگیز که مامانتوف می‌گوید ده ‌تن بیشتر را کشت ، باشد که خود همین مرد می‌بوده.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 21ـ آغاز جنگ


قزاقان و سربازان نمی‌گزاردند کسی از مجلس بیرون رود. سپس سختگیری را بیشتر گردانیده کسی را بدرون هم راه نمی‌دادند. ولی تا این هنگام کسانی که آمدن می‌خواستند آمده بودند ، و ما از آنان نامهای بهبهانی و طباطبایی و حاجی ‌امامجمعه‌ی‌ خویی و حاجی‌میرزا ‌ابراهیم‌آقا و مستشارالدوله و ممتاز‌الدوله و میرزا‌ محمد‌صادق ‌طباطبایی و حکیم‌الملک را می‌شناسیم. شادروانان بهبهانی و طباطبایی هر یکی دسته‌ای از خویشان و پیروان همراه آورده بودند. از آنسوی یک دسته از سران آزادی از میرزا‌ جهانگیرخان و ملک‌المتکلمین و قاضی ‌ارداقی و دیگران که بجان خود می‌ترسیدند ، از چند روز پیش بمجلس پناهیده خود در آنجا می‌بودند. باآنکه بیشتر نمایندگان بیغیرتی نموده امروز بمجلس نیامدند باز در آنجا انبوهی می‌بود. در بیرون نیز مردم هواخواهی بمجلس می‌نمودند و دسته‌هایی برای آمدن بمجلس آماده می‌شدند.

دو سید و دیگران بشیوه‌ی همیشگی خود بجلوگیری از جنگ و خونریزی می‌کوشیدند. آقای ‌بهبهانی کسی را پیش قاسم‌آقا فرستاده بنزد خود خواند. براون می‌گوید : قاسم‌آقا آمد و گوش بسخن بهبهانی نداد. ولی این گفته از مستشارالدوله است که آن کس بازنگشت ، و ما ندانستیم آیا پیام آقا را به قاسم‌آقا رسانید یا نه. بمجاهدان سخت سپرده می‌شد که پیشدستی نکنند و به هر حال از تیراندازی بافسران روسی خودداری کنند. این نیز یک خامی ایشان می‌بود که می‌پنداشتند نباید افسران روس را بزنند.

هر دو سو آماده ایستاده ولی جنگی رخ نمی‌داد. در آن میان شادروان سید ‌جمال‌الدین ‌افجه‌ای ، آن پیرمرد غیرتمند ، سوار الاغی از خانه‌ی خود (در پامنار) بیرون آمده و با گروه انبوهی از مردم که بچند صد تن می‌رسیدند ، دنبال او افتاده آهنگ مجلس کرده بودند. اینان برای آنکه از یک راه کم‌قزاقتری روانه شوند ، از کوچه‌ی مسجد سراج‌الملک و از تخت بربریها بخیابان پستخانه درآمده از آنجا خود را بجلو خانه‌ی ظل‌السلطان رسانیده بودند. افسران روسی خواستند آنان را بازگردانند ، و چون دیدند گوش نداده همچنان می‌آیند ، برای بیم ‌دادن دهانه‌ی توپی را بسوی آنان برگردانیدند و آتش کردند. این توپ هوایی (یا بی‌گلوله) بود و گزندی از آن بکس نرسید. ولی از آوایش الاغ افجه‌‌ای بزانو درآمده و او از روی الاغ پایین افتاده و پیروان او بهم ‌درآمدند. در آن هنگام یک افسر روسی تپانچه‌ی خود را درآورده یک تیری بهوا انداخت ، و این نشان جنگ شده قزاقان بیکبار به شلیک پرداختند ، و از آنسوی مجاهدان نیز پاسخ دادند و بدینسان خونریزی آغاز گردیده ، یک هنگامه‌‌ی شگفتی برخاست. زیرا از یکسو افجه‌ای و پیرامونیانش که زیر آتش مانده بودند سه ‌تنی از ایشان ، (که یکی جوان آموزگاری می‌بود) با گلوله‌ی قزاقان از پا افتادند و یک تن نیز زخم سختی برداشت ، و خود افجه‌ای که درمیانه مانده بود ، کسان وزیراکرم درِ خانه‌ی بانوی‌ عظمی را باز کرده او را با پسران و بستگانش بدرون بردند و بدینسان از گزند رهانیدند. پیرامونیانش بازگشته از هم پراکندند. از یکسو قزاقان که سنگری نمی‌داشتند تیراندازان زبردست مجلس و انجمن آذربایجان بسیاری از آنان را از پا انداختند ، چنانکه قزاقان ایستادگی نتوانسته خود را بخیابان کشیدند ولی یک افسر روسی در پهلوی توپ دست‌ و‌ پای خود را گم نکرده با توپ بشلیک پرداخت. جنگ سختی درگرفته رشته از دست رفت. اسبهای توپخانه که بار گلوله و قورخانه می‌داشتند از زیر درختها (1) بیرون شتافته میانه‌ی میدان پیاپی بخون غلتیدند.

در گام نخستْ فیروزی در سوی آزادیخواهان پدیدار گردید. چیرگی اینان تا بجایی رسید که کسانی بیرون ریخته خواستند توپی را بکشند و بسوی مجلس برند. اگر خامی را کنار گزارده افسران روسی را زدندی بیگمان فیروزی بهره‌ی آنان بودی. خودداری از زدن آنها این نتیجه را می‌داد که بی‌باکانه در میدان بایستند و قزاقان و توپچیان را بازگردانند و بشلیک و آتشفشانی وادارند.

از آنسوی لیاخوف که آگاهی از جنگ یافته بود شتابزده خود را بمیدان رسانید ، و چون چگونگی را دید فرمان داد همه‌ی توپها از چپ و از راست گلوله‌افشانی کنند و کسانی را بباغشاه دوانید که توپهای دیگری نیز بیاورند. توپی که در دهنه‌ی میدان نهاده بود و گلوله‌ی مجاهدان فرصت آتشفشانی نمی‌داد آن را هم کشیده در پناهگاه خیابان جا دادند و به آتشفشانی پرداختند.


🔹 پانوشت :

1ـ فراموش نشده که تا ده ‌و‌ اند سال پیش در میدان جلو بهارستان درختها می‌بودند که بریدند و بجایش گل کاشتند.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ19ـ شجاع‌نظام با دو پسر خود موسی‌الرضا و شجاع‌لشکر

(شجاع‌لشکر در پیشامد بمب با خود شجاع‌نظام کشته شد.

موسی‌الرضا که سپس شجاع‌نظام گردیده بود هنوز زنده است.)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار چهارم : چه کشاکشهایی با محمد‌علی‌میرزا برخاست؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 10ـ کارهای ارجدار دارالشورا


در این میان دارالشورا چند رشته کارهای ارجداری را از پیش می‌برد. زیرا از یکسو تکان بهمه جا رسیده و در همه‌ی شهرهای ایران میانه‌ی کهنه و نو ، و خودکامگی و مشروطه ، و ستم و داد ؛ نبرد آغازیده و در بسیار جاها دوتیرگیهای کهن کار خود را می‌کرد و آشوب درمیانه پدید می‌آورد. مجلس بهمه‌ی اینها از دور دیده‌بانی می‌نمود و بهواداران آزادی یاوری می‌رسانید ، و در برخی جاها انجمن تبریز این کار را بگردن می‌گرفت.

در خراسان که آصف‌الدوله بجلوگیری از برپا کردن انجمن برخاسته بود در سایه‌ی فشار او را از والیگری برداشتند ، و او خوار و زبون به تهران آمد. مجلس باین اندازه بس نکرده و داستان فروش دخترهای قوچان را دنبال کرده بارها از این باره گفتگو شد. ایرانیان عشق‌آباد تلگرافی بمجلس فرستاده بودند بدینسان : «ما بچشم خود دیدیم که اطفال قوچانیها را در عشق‌آباد مثل گوسفند و سایر حیوانات بترکمانان می‌فروختند و کسی نبود دادرسی نماید». این تلگراف چون در مجلس خوانده شد بسیاری از نمایندگان خودداری نتوانسته بگریستند ، و در نشست ششم اسفند (13 محرم) میرزا‌ محمود ‌کتابفروش آگاهیهای گشاده‌تری در آن باره داده چنین گفت که داستان دو تاست : یکی آنکه چون در سال گذشته در خراسان ملخ‌خواری شده و کشتها بار نداده بود مردم بشاه نامه نوشتند و دادخواهی کردند و شاه گفت کسی برای بازرسی فرستاده شود. ولی عین‌الدوله گوش نداد و آصف‌الدوله و کارکنان او فشار آورده مالیات خواستند و مردم ناگزیر شده دختران خود را فروختند که ترکمانها خریدند. دیگر آنکه سالار مفخم بجنوردی از سوی دولت برای جلوگیری از تاخت و تاراج ترکمانها می‌بود و سالانه پولی از آن باره می‌گرفتی. ولی آصف‌الدوله آن پول را برید و او نیز ترکمانان را برانگیخت که بخاک قوچان ریختند و پس از کشتار و تاراج شصت تن کمابیش از زنان و دختران را دستگیر کرده با خود بردند و در عشق‌آباد فروختند. در پایان این گفتگو‌ها مجلس پافشاری نمود که آصف‌الدوله ببازپرس و داوری کشیده شود.

پسر سپهدار که در تنکابن آن دُژرفتاری را کرده بود او را از آنجا برداشتند. در قزوین دو تن نماینده برای مجلس برگزیده شده ، ولی چون دوتیرگی درمیان بود دسته‌ی دیگر در شاهزاده حسین گرد آمده و بآشوب برخاسته و از روانه گردانیدن آنان جلو می‌گرفتند. مجلس تلگراف فرستاد و آشوب را فرونشاند و دو تن نماینده ، که شیخ حسین شهیدی و میرزا‌ حسین طبیب می‌بودند به تهران آمده بکار خود پرداختند.

در رشت انجمن برپا گردیده ، ولی یک دسته از بدخواهان بدشمنی برخاسته و آشوب می‌نمودند و آنان هم انجمن دیگری برپا کرده بودند که سپهدار حکمران آنجا پشتیبانی نشان می‌داد. انجمن تبریز و دارالشورا با تلگراف یاوری از انجمن آزادیخواهان نمودند و پس از کشاکشهای بسیاری در آنجا نیز آزادیخواهان فیروز گردیدند.

ظل‌السلطان که از زمان ناصر‌الدین‌شاه فرمانروای اسپهان و آن پیرامونها بوده و در آنجاها سراها ساخته و دیهها خریده و ریشه‌ی سختی دوانیده بود ، بانگیزش آقا ‌نجفی و دیگران ، اسپهانیان بَرو شوریده و برداشتن وی را می‌خواستند ، و چون از تهران درخواست آنان پذیرفته نمی‌شد بازارها را بسته و پافشاری بسیار می‌نمودند. مجلس هم ، چون برافتادن اینگونه فرمانروایان ریشه‌دار را بسود مشروطه می‌دید همراهی با ایشان می‌نمود و در نتیجه ظل‌السلطان از آنجا برداشته شد.

در کرمانشاهان بر سر برپا کردن انجمن کینه‌های کهن بجوش آمده و آشوب بزرگی برخاسته بود. چنانکه چند بار زد و خورد رخ داد و کسانی درمیانه کشته شدند. مجلس بفرونشاندن آشوب آنجا کوشید. ولی کاری نتوانست و تا دیری کشاکش و ناایمنی درمیان می‌بود.

این آشوبها از تکان مشروطه پدید آمده و چنانکه گفتیم خود کشاکشی میان کهنه و نو می‌بود. چیزی که هست نادانیها و کینه‌های کهن نیز بمیان می‌آمد. این کشاکشها ناگزیر ساخت که صنیع‌الدوله به گله پرداخته و چنین گوید : «غیر از اهالی آذربایجان که بترتیب صحیح انتخاب وکلای خود را نموده و با احترام روانه کردند سایر ولایات نفهمیدند و اغراض سابقه‌ی خودشان را در این مورد بروز دادند ، مثل قزوین و کرمانشاه و غیره».

اینها در ماه اسفند می‌بود. روزهای بازپسین آن ماه مجلس یک کار ارجدار دیگری هم بانجام رسانید. چنانکه گفتیم بودجه‌ی سالانه‌ی دولت شش کرور کم می‌داشت که بایستی جای آن را پر گردانند. مجلس کمیسیونی برای این کار برگزیده بود که یکی از باشندگان آن وثوق‌الدوله می‌بود. اینان برای چاره دو کار را باندیشه گرفتند : یکی آنکه بدرآمد افزایند ، و دیگری اینکه از دریافت بکاهند. درباره‌ی افزونی بدرآمد نیز چند چیز را باندیشه گرفتند :


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 1 ، گفتار چهارم : چه کشاکشهایی با محمد‌علی‌میرزا برخاست؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 9ـ نخستین دسته‌ای که از توده جدا گردیدند


بدینسان شورش پس از شش روز بپایان رسید. اما نتیجه‌های آن : نخست مشروطه استوار گردید و راه رخنه بآن بسته شد. دوم کمیهای قانون اساسی دانسته شد و بنوشتن یک «دنباله‌ای» برای آن آغاز کردند. سوم مسیو نوز که خود خاری شده و بچشم ایرانیان فرومی‌رفت از کار برداشته شد. چهارم محمد‌علی‌میرزا دانست که هماورد او نه تهران ، بلکه تبریز می‌باشد ، و اگر برانداختن مشروطه را می‌خواهد باید نخست بچاره‌ی آنجا کوشد و خواهیم دید که به چه اندیشه‌هایی درباره‌ی آن شهر پرداخت.

برای نوشتن دنباله‌ی قانون اساسی از مجلس ، سعد‌الدوله و تقیزاده و مشار‌الملک و حاجی امین‌الضرب و حاجی ‌سید ‌نصر‌الله و مستشار‌الدوله را برگزیدند و خواهیم دید که چه نتیجه‌ای پدید آمد.

اما نوز و پریم ، بآسانی نمی‌خواستند از میان بروند و این را باور نمی‌کردند که ایران دیگر شده و یک نیرویی بنام آزادیخواهان پدید آمده که بدخواهان را برنمی‌تابد. آنان را چون برداشتند یک تن دیگر از بلژیکیان بنام «کینه» بجای نوز نشست که مدیر گمرکی و خود در زیر دست نوز می‌بود و همان رفتار او را می‌نمود. نوز نیز از دادن حساب خودداری نشان می‌داد و چنین گفته می‌شد پاره‌‌ای نوشته‌های اداره را که بزیان خود دیده درآورده و آتش زده. از آنسوی لاورس که تبریزیان بند کردن او را خواسته و شاه نیز پذیرفته بود بند نگردیده و از ایران روانه شده بود.

اینها مایه شد که بار دیگر در مجلس گفتگوهایی از نوز و بلژیکیان بمیان آمده و از وزیر مالیه بازخواستهایی شد. نیز انجمن تبریز بار دیگر تلگراف فرستاد و سختگیریهایی بدارالشورا نمود.

اینها از یکسو نیروی مجلس را در برابر دربار فزونتر می‌گردانید و از یکسو میان مردم ارج آن را بیشتر می‌ساخت. مردم یک دستگاهی را که هیچگاه نپنداشتندی با دیده می‌دیدند. با اینهمه چون در آن میان محرم (سال 1325) فرارسید و بشیوه‌ی همه ساله روضه‌خوانیها برپا شد برخی روضه‌خوانها در تهران ببدگویی از مشروطه و مجلس پرداختند. یکی از آنان سید ‌اکبرشاه بود که از دیرگاهی خود را بدخواه دو سید گردانیده بود ، و این زمان گستاخ گردیده از مجلس و مشروطه هم بد می‌گفت.

چنانکه نوشته‌ایم در آغاز کوششهای دو سید این یکی از پیرامونیان آنان می‌بود و در کوچیدن به عبدالعظیم همراهی نمود ، و یک ماه که در آنجا درنگ داشتند این با حاجی‌شیخ محمد هر روز بمنبر رفتندی و مردم را سرگرم داشتندی. لیکن پس از بازگشت از عبدالعظیم بنام آنکه پول داده شده از پولهایی که برای دو سید فرستاده می‌شد تنها بیست‌و‌پنج تومان باو رسیده آزردگی می‌نمود ، و کم‌کم از دو سید جدا گردید و زبان به گله و بدگویی باز کرد ، و این بار خود را به حاجی‌میرزا‌ ابوالقاسم امامجمعه بست ، و در محرم (محرم 1324) که در خانه‌ی او بمنبر می‌رفت از زباندرازیها درباره‌ی دو سید بازنمی‌ایستاد. چون دو سید و همراهان ایشان در روضه‌خوانیهای خود از دادن چایی بمردم ، بنام آنکه قند و چای کالای بیگانه است و می‌باید کمتر بکار برد ، خودداری می‌نمودند ، این در منبر بنکوهش از آنان برخاسته چنین می‌گفت : «عجب دارم از جمعی که بجهت دخترها و عروسهای خود لباسهای زربفت درست می‌کنند و بجهت عزای سبط رسول از دادن چایی مضایقه می‌نمایند». سپس چون مشروطه داده شد و جایگاه دو سید بالاتر گردید و امامجمعه و دیگران از راه فروتنی پیش آمدند این نیز بخاموشی گرایید و زبان دربست. لیکن چون محمد‌علی‌میرزا پادشاه گردید و با مشروطه دشمنی نشان داد این باز مایه‌ی دلیری اکبرشاه و مانندگان او گردید.

اگرچه محمد‌علی‌میرزا سپر انداخته و این زمان جز همراهی با مجلس نشان نمی‌داد لیکن راز درون او را همگی می‌دانستند و چون از اینسوی محرم فرارسیده و بازار اینان گرم شده بود خودداری نتوانسته ببدگوییهایی می‌پرداختند. بویژه در جایی که دارنده‌ی خانه از بدخواهان مشروطه می‌بود که گستاخی بیشتر می‌کردند.

روز سه‌شنبه بیست‌و‌نهم بهمن (6 محرم) در خانه‌ی سید‌ محمد پسر سید ‌علی‌اکبر ‌تفرشی ، سید ‌اکبر‌شاه باز ببدگویی از مجلس پرداخت. از پایین سیدی پاسخ داده بجلوگیری کوشید و کسانی هم با این یاوری نمودند. از آنسوی شیخ زین‌الدین زنجانی به پشتیبانی از اکبرشاه برخاست و طلبه‌های همراه او سیدِ مشروطه‌خواه را زدند ، و از اینسوی یک دسته از طلبه‌های مدرسه‌ی حاجی ابوالحسن‌ بیاری این آمدند و درمیانه زد و خورد رخ داد.

طلبه‌های مشروطه‌خواه دسته‌بندی کرده بخانه‌ی بهبهانی و طباطبایی رفتند و داد خواستند ، و دو سید چگونگی را بشاه نوشته و پافشاری نمودند و در نتیجه‌ی آن شاه دستور داد شیخ‌ زین‌الدین را از تهران بیرون کنند و سید ‌اکبر‌شاه و بدگویان نیز بمنبر نروند.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ27ـ پیکره‌ی 27 نشان می‌دهد دو تن از سران مجاهدان تبریز را.

(آن که از دست راست ایستاده مشهدی محمدعلیخان و آن دیگری اسدآقاخان است. چنانکه خواهیم نوشت در جنگها یک چشم اسدآقا را گلوله برد و این پیکره پیش از آن داستان برداشته شده.)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ26ـ پیکره‌ی 26 نشان می‌دهد شکرالله‌خان شجاع‌نظام مرندی را با تفنگچیان مرند (آن که درمیان نشسته خود شجاع‌نظام است. از دست چپ او یکم و دوم پسرانش می‌باشند. سوم شناخته نیست. چهارم محسن‌خان گوژپشت است که در تیراندازی بسیار آزموده می‌بود و کسان بسیاری با تیر او کشته شدند).

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ25ـ دو تن از مجاهدان تبریز

آن که از دست چپ ایستاده نقیخان مارالانیست که اکنون نیز هست.

در دست راست اصغر نامیست که گفته می‌شود روسیان بدارش زدند.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

هنگامی می‌بود که قزاقان مجلس کار را بپایان رسانیده بآنجا برمی‌گشتند (1) و از کشتاری که داده بودند بخون آزادیخواهان تشنه می‌بودند و همینکه ما را دیدند با شوشکه‌های آخته بر سر آن سه ‌تن تاختند. قزاقانی که ما را آورده بودند بجلوگیری برخاستند ولی کی می‌توانستند جلو ایشان را بگیرند و همه ریز‌ ریز می‌شدیم اگر نبودی که سرکردگان از اتاقها چگونگی را دیده خود را بپایین رسانیدند و بقزاقان داد زدند : «اینها را اعلیحضرت خواسته باید بباغشاه ببریم کاری نداشته باشید». بدینسان ما را رها گردانیده بجایی بردند و زنجیر بگردن هر یکی زدند ، ولی قزاقان همچنان آزار می‌نمودند. دسته ‌دسته نزد ما آمده دشنامهای ناسزا بیرون ریخته سخنان دلشکن می‌سرودند. برادرم خودداری نتوانسته با آواز بلند گفتار آغاز کرد ، در این زمینه : «در ایران یگانه اداره‌ی بسامان قزاقخانه را می‌شناختیم. آیا چه رواست از چنان اداره ‌ این بی‌سامانیها دیده شود؟!.. ما را بفرمان شاه دستگیر کرده‌اید و بباغشاه خواهید برد و ما نمی‌دانیم شاه ما را خواهد کشت یا خواهد بخشید. هرچه هست باشد. این دشنامهای بی‌شرمانه برای چیست؟..» این گفتار را که با آواز بلند می‌خواند و پاره‌ای سرکردگان نیز بشنیدن آن آمدند نیک هنایید و قزاقان را از پیرامون ما دور کردند و پاسبان گمارده سپردند کسی را نزدیک نگزارند. نیز کسانی آمده زخم سر میرزا‌ جهانگیرخان را که همچنان خون می‌آمد بستند و مهربانیها کرده چایی و سیغار آوردند. ساعتهایی بدینسان گذشت و یک ساعت بغروب مانده آمدند [2] برخیزید شما را بباغشاه ببریم. چون برخاستیم ما را آوردند بمیان قزاقخانه در آنجا توپهایی نهاده بودند و ماها را دو تن دو تن بر روی آنها سوار کردند و زنجیرهای گردنهامان را بآنها بستند. قزاقان می‌گفتند : با این توپهاست که مجلس را ویران کردیم و شما را نیز دم اینها خواهیم گزاشت. در این میان که می‌خواستند ما را روانه گردانند یک سرکرده‌ی روسی رسیده و آن حال را دیده برآشفت و دستور داد که ما را از روی توپ پایین بیاورند. با دستور او ما را به یک دسته قزاق سواره سپردند و روانه کردند. از خیابانها که می‌گذشتیم مردم دشنام می‌دادند ، خیو می‌انداختند ، خاکروبه می‌ریختند. چون بجلو باغشاه رسیدیم یکی از سربازان سیلاخوری با قمه زخمی بر پیشانی برادرم زد که خون روان گردید.

در باغشاه ما را بچادری رسانیدند که کسان بسیاری (از پیروان آقایان بهبهانی و طباطبایی و دیگران) در آنجا می‌بودند. ما نیز درمیان ایشان جا گرفتیم. ولی هیچ کس با دیگری سخن نمی‌گفت و هر یکی بخود فرورفته بیم جان خویش را می‌‌داشت. پس از دیری که هوا تاریک شده بود کسی آمده ملک‌‌المتکلمین و میرزا‌ جهانگیرخان و برادرم‌ قاضی را جدا کرده برد. بیگمان بودیم که برای کشتن می‌برند و همگی اندوهگین گردیدیم. ولی سه‌ربع نگذشت که هر سه را بازگردانیدند. آن کس که ایشان را بازآورد بقزاقان چنین گفت : فرمانده‌ تیپ می‌فرماید اینها که گرفتار شده‌اند در اینجا در امان من هستند کسی نباید بایشان آزار برساند ، بلکه باید پذیرایی از ایشان کنید و نگهداری نمایید. نیز می‌فرمایند کار این سه‌ کس جداست و با دیگران یکجا نباشند. این پیام بسیار بجا افتاد. زیرا پیش از آن قزاقان دشنام و آزار دریغ نمی‌داشتند ولی این زمان بمهربانی پرداختند و توتون و کاغذ سیغار آورده بهمه‌‌ی ما بخش کردند. ملک و میرزا ‌جهانگیرخان و برادرم ‌قاضی را که دورتر از ما جداگانه نگه داشته بودند من دلم بحال برادرم با آن زخم می‌سوخت. از سرکرده‌ای که پاسبان ما می‌بود خواهش کردم بگزارد نزد او رفته زخمش را ببندم و چون آنجا رفتیم سیغاری پیچیده و آتش ‌زده ببرادرم دادم ، برای زخمش هم که خون همچنان می‌آمد پیراهن دراز عربی که دربر داشت از دامن آن پاره کرده اندی را سوزانیده بر روی زخم نهاده و اند دیگری را دستمال کرده زخم را با آن بستم. با اینحال می‌بودیم و هر یکی بخود فرورفته در دریای غم غوطه می‌خوردیم. پس از دیری یک دسته قزاق یک‌دوکنان بسوی ما می‌آمدند و چون نزدیک رسیدند ایستادند و گرد ما را گرفته گفتند : برخیزید و راه افتید. همگی برخاسته راه افتادیم. بسیاری از ما تنهاشان می‌لرزید و چنین می‌پنداشتیم در این تاریکی همه را بکشتن خواهند برد. ولی دیدیم بسوی یک عمارتی برده به یک اتاق بزرگی رسانیدند و در آنجا شام آورده و سپس هر هشت ‌تن را در یک زنجیر گرداگرد اتاق نشانده میخها را بمیان اتاق کوبیدند و گفتند : «بخوابید. هر کس از جای خود برخیزد با گلوله زده خواهد شد». همگی دراز کشیده خوابیدیم ، و خدا می‌داند که چه شبی بما گذشت.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ24ـ پیکره‌ی 24 نشان می‌دهد مشهدی محمدصادق را با دسته‌ی خود. آن که درمیانه نشسته خود اوست و آن که از دست چپ او سرپا ایستاده شاطر محمدحسین برادرش می‌باشد که در جنگهای آن سال کشته گردید.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

می‌گوید : خانه ازآنِ سید‌ علی نامی می‌بود. خود او نیز بیرون آمد و ما را بدرون برده در زیر دالان که حوضخانه نیز می‌بود جا دادند و درزمان آب آورده رو و دست و پای ما را شستند. بادزن آورده باد زدند. نان و چایی آوردند. قاسم‌آقا آنچه مهربانی بود دریغ نمی‌داشت ، و چون اندکی بیاسودیم بقزاقان دستور داد هرچه درشکه از اینجاها می‌گذرد جلو در بیاورند تا آقایان را هر دو سه‌ کس که خانه‌هاشان نزدیک می‌باشد در یک درشکه نشانده بخانه‌هاشان بفرستیم. قزاقان پی فرمان رفتند. ولی مردی در آنجا که گویا گماشته‌ی نظمیه بوده رو به قاسم‌آقا کرده چنین گفت : نمی‌توانیم آقایان را بخانه‌هاشان بفرستیم من باید تلفن به باغشاه کرده دستور خواهم. این گفته بیرون رفت. پس از دیری درشکه‌ها دم در ایستاده بودند. ولی آن مرد بازگشته آگاهی آورد که باید آقایان را بباغشاه ببریم. قاسم‌آقا سخت ناخشنود گردیده ولی ایستادگی نتوانست. ما را در درشکه‌ها نشانده راه باغشاه را پیش گرفتند. درمیان راه مردم بتماشا ایستاده بودند و کسانی آنچه ناشایست بود دریغ نمی‌گفتند. با اینحال بدر باغشاه رسیدیم. در آنجا بود که هنگامه‌ی سومی برپا گردید. سربازان سیلاخوری و توپچیان و سوارگان قره‌‌داغی و جلوداران و دیگر نانخواران درباری و مردم بی‌سر ‌و ‌پا در آنجا گرد آمده و فرصت یافته هر کس را از آزادیخواهان که می‌آوردند کینه‌ی دوساله را از او بازمی‌جستند. همینکه ما از درشکه‌ها پیاده شدیم بیکبار گرد ما را فروگرفتند. هر یکی از ما گریبانش در دست صد تن افتاد. جای خرسندیست که بیکدیگر فرصت نمی‌دادند و ما را از دست همدیگر می‌ربودند وگرنه به یک‌چشم‌زدن نابود می‌شدیم. در اینجا هم حشمت‌الدوله بفریاد ما رسید. زیرا او در آن نزدیکی می‌بوده و همینکه ما را در دست اینان می‌بیند بباغ بازگشته داد می‌زند و دیگران را بیاری خود می‌خواند. در سختی بیچارگی و گرفتاری بود که یک دسته از بزرگان درباری بیرون ریخته ما را از دست آنان رهانیدند و با یک حالی که بگفتن نیاید بدرون باغ رسانیدند. در آنجا هر کسی را بجایی بردند و بند نمودند. مرا هم بچادری بردند که ابوالحسن‌میرزای‌ ‌شیخ‌الرئیس و شیخ ‌مهدی‌ پسر ‌شیخ ‌فضل‌الله در آنجا می‌بودند. شیخ‌الرئیس را زنجیر درازی بگردن زده و سر آن را بدرختی بسته بودند. سه ‌تن در آن چادر بسر می‌بردیم.


🔹 پانوشتها :

1ـ پسر میرزا‌علیخان‌ امین‌الدوله.

2ـ چنانکه دیگران می‌گویند چون او تفنگ در دست می‌داشته قزاقان در آغاز آمدن نخست او را کشته‌اند.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 24ـ چه بر سر دو سید و دیگران گذشت؟..


در آن هنگام که این پیشامدها در قزاقخانه رخ می‌داد یک رشته داستانهای دلگداز دیگری در پارک امین‌الدوله و دیگر جاها در کار رخ‌ دادن می‌بود. ما هیچ نگفتیم نمایندگان و دیگران که با دو سید از مجلس بیرون رفتند چه شدند و چه بر سرشان گذشت. این داستان را در جایی ننوشته‌اند و ما آن را از مستشارالدوله پرسیده‌ایم ، اینک خود گفته‌های او را می‌آوریم. چنین می‌گوید :

همان روز چون آفتاب برآمد کسی از مجلس بخانه‌‌ی ما آمده آگاهی آورد که قزاقان بمجلس آمده‌اند زودتر بیایید. بدر خانه‌های دیگران نیز رفته و آگاهی داده بودند. من برخاسته رخت می‌پوشیدم که حاجی‌میرزا‌ ابراهیم‌آقا در خانه‌ را زد و پیام داد : «من رفتم شما هم زودتر بیایید.» او رفت من نیز رخت پوشیده روانه شدم. در مجلس کسانی از پیش آمده بودند ، کسانی هم پس از من رسیدند. در آنجا می‌بودیم و چون جنگ آغاز شد کسانی که بر سر طباطبایی و بهبهانی می‌بودند بیتابی می‌نمودند. ما برای آنکه از هیاهو آسوده شده بلکه چاره‌ای بیندیشیم خواستیم ایشان را بجای دیگری فرستیم. در پیشامد توپخانه جایی را از دیوار عمارت بهارستان شکافته راهی بزمینهای پشت مجلس که آن زمان جز پاره‌ای کلبه‌های روستایی‌وار در آنجا نمی‌بود باز کرده بودیم. این زمان همانجا را دوباره شکافتیم و بهبهانی و طباطبایی و امامجمعه و دیگران را با دسته‌ی انبوهی از مردم که در مجلس می‌بودند همه را بیرون فرستادیم. چند تنی بازمانده می‌خواستیم چاره‌ای بجوییم. ولی اندکی نگذشت که یکی از پیش آقایان آمده پیام آورد که ما در جای آسوده‌ای هستیم شما هم بیایید تا باهم بسکالیم و راهی پیدا نماییم. ناگزیر شدیم مجلس را رها کرده ما نیز بآنجا رویم و چون دنبال پیغام‌آورنده روانه شدیم ما را بپارک امین‌الدوله (1) رسانید که آقایان آنجا می‌بودند. امین‌الدوله سخت ناخرسند می‌بود و می‌گفت : «خانه‌ی مرا خراب کردند». با آقایان گفتگو کرده پس از چند راهی که پیشنهاد شد و پسند نیفتاد سرانجام چنین نهادیم که ایشان از بیراهه خود را به عبدالعظیم رسانیده در آنجا بستی نشینند که شاید مردم نیز بآنجا شتابند و انبوهی فراهم گردد. باین آهنگ آقایان روانه شدند ، ولی پس از دیری بازگشتند و چنین گفتند : بر سر راهها سوار گزارده شده.

می‌گوید : از لافهایی که هواداران جنگ زده نویدهایی که «کمیسیونهای نظام و جنگ» داده بودند ما دل استوار داشته هرگز گمان نمی‌کردیم جنگ بآن زودی بپایان رسد و چون گاهی غرشهای دلشکافی بگوش می‌رسید می‌پنداشتیم غرش بمبها‌ییست که نوید داده بودند. امید بی‌اندازه می‌داشتیم که از جاهای دیگر نیز جنگ آغاز خواهد شد و از پشت ‌سر یاوری بمجاهدان مجلس و انجمن آذربایجان نموده خواهد شد. چه ‌اندازه دلشکسته شدیم زمانی که خبر یافتیم بهارستان بدست افتاده و تاراج کرده می‌شود. سپس آواز توپ و تفنگ فرونشسته دانستیم کار یکسره گردیده.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ22ـ سه تن از مجاهدان تبریز

آن که درمیانه ایستاده میرزاعلی‌اکبرخان (اکنون آقای عطایی) است.

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 23ـ مامانتوف چه دیده؟


در همان هنگام که جنگ بپایان رسیده و تاراج آغاز می‌شده ، مامانتوف خود بتماشا رفته است ، و چون نوشته‌های او در این باره نیز دارای ارج تاریخیست و چگونگی را روشن می‌گرداند ، پیش از آنکه بداستانهای دیگر پردازیم ، آنها را نیز در اینجا می‌آوریم. می‌گوید :

بامدادان چون آواز شلیک توپ و تفنگ برخاست ، من دوست می‌داشتم سوار شده تا جنگ‌گاه شتابم. ولی دلیری نکرده بتماشا از پشت ‌بام که تنها دودهای گلوله‌ها را از دور می‌دیدم بس کردم ، تا پس از زمانی شکیبیدن نتوانسته از کوچه‌های تهی تهران خود را بجلو مجلس رسانیدم. «توپخانه‌ مجاهدان را که در خانه‌ی ظل‌السلطان سنگر می‌داشتند زیر آتش گرفته بود. سربازها از خانه‌هایی که توپ ویران ساخته بود همچون مورچه هرچه بدستشان می‌آمد بیرون می‌بردند. متکا و قالی و مبل و کاچال بفراوانی روی تکل توپ مسی سربازان گزارده شده بود. روی یک جعبه‌ی توپ یک دستگاه پیانو شکسته نهاده بودند. در میدان جلو مجلس نزدیک بیست ‌لاشه‌ی اسب افتاده بود. دریای خون موج می‌زد و هنوز بزمین فرونرفته بود. قزاقان زخم‌دیده و کشته شده را بقزاقخانه فرستاده بودند. تنها یک مرده پهلوی قراولخانه افتاده ، و از گیجگاه شکسته‌ی آن خون سرخ و سیاهی روان می‌بود.

خانه‌هایی که نگهداران مجلس از آنها تیر انداخته بودند پرده‌ی غم‌انگیزی را نشان می‌داد. پاره‌ای دیوارها افتاده و پاره‌ای شکاف برداشته بود. یک شیشه در پنجره‌ها دیده نمی‌شد. درها از جا کنده شده پشت ‌بامها از تکه‌‌های گلوله‌های سوزان و افشان سوراخ ‌سوراخ شده بود. بویژه خانه‌های ظل‌السلطان که پس از دستبرد سربازان بیش از همه ‌جا ویرانی یافت. نه‌ نتها همه‌‌ی کاچال آن را بردند ، بلکه تا چارچوبه‌ها و درها و پنجره‌ها و تخته‌های کف اتاقها و سقفها را کندند و بردند.

رفتار قزاقان بسیار نیکو می‌بود. هنگامی که سربازان پاره ‌پاره‌ی شاهی که دیر بجنگ‌گاه رسیده سرگرم تاراج می‌بودند ، اینان در جنگ مردانه ایستادگی نموده ، و با سرفرازی فیروزمندی در این جنگ سخت و ناگهان بود که بخانه‌های خود رفتند.

پس از دیدن اینها مامانتوف بقزاقخانه شتافته در آنجا هنگامه‌ی دیگری برپا می‌بوده و ما گفته‌های او را در این باره نیز می‌آوریم. می‌گوید :

راستی را چنانکه در بالا گفتم گزندی که قزاق دیده بود بسیار گران و همه‌ی بیمارستان از زخمیان سخت پر شده بود. آنهایی که زخمشان سبک بود بخانه‌های خود رفتند. دو پزشک ایرانی و دکتر ویسییوشکو از بس زخم بستند راستی از پا درآمدند. در چادرها و اتاق ‌کار خون موج می‌زد و بوی گوشت تازه می‌آمد. کشتگان را در دو رده در حیاط سربازخانه نزدیک بیمارستان گزاشته و انبوهی از مردم دور ایشان گرد آمده بودند. بسیاری بآواز بلند گریه می‌کردند و دیگران چشمها را اشک‌آلود می‌داشتند. من با سختی جلو رفتم. کشتگان در خون غلتان با مغزهای شکافته و دستهای خونین خود خواستار کینه‌جویی می‌بودند ... من می‌خواستم برگردم در همان هنگام چشمم بقزاقی افتاد که دیوانه‌وار مردم را پس و پیش می‌کرد. چشمهای او می‌درخشید و قمه‌ی برهنه‌ای را در دست می‌فشرد. این قزاق با ناله‌ی آهسته‌‌ خود را بروی کشته‌ی یک وکیل ریشداری انداخت که دو نوار بر سر دوشش بود. وکیل روسی که پهلوی من ایستاده بود آهسته بگوشم گفت : «برادر او پس از جنگ زمانی که می‌خواست بقزاقخانه برگردد در خیابان چراغ‌گاز کشته شد». هنگامی که قزاق قمه‌ی خود را بفرق شکافته‌ی برادرش تکیه داد من بیگمان بودم که او دیوانه شده. چند کلمه زیر لب گفته تیغه‌ی درخشان قمه‌ی خود را بخونی که هنوز از زخم برادرش روان بود آغشته قمه را غلاف کرد و از سر مرده‌ی برادر برخاسته از میان مردم که همدرد او شده بودند بسوی در میدان مشق روانه گردید. کنون هیچی نمی‌فهمد. یک سیدی برادر او را کشت و نتوانستند کشنده را دستگیر کنند.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

اینان کسانی هستند که ما شناخته‌ایم. چنانکه گفتیم از سنگرهای مجلس یک ساعت ، و از انجمن آذربایجان و از خانه‌ی وزیر‌اکرم چهار ساعت جنگ رفت و از قزاقان گروهی کشته گردیدند. ولی از آزادیخواهان ما تنها خواهرزاده‌ی ‌میرزا ‌جهانگیر‌خان را شناخته‌ایم که کشته گردیده.

درباره‌ی قزاقان مامانتوف می‌گوید : «بیش از 450 تن پا درمیان جنگ نداشت. از این شماره 24 تن کشته شده یا از زخم مرد ، که از جمله دو سرکرده درمیان ایشان بودند. 35 تن قزاق و 5 سرکرده سخت زخمی شدند. نیز 40 قزاق و کراوسف‌ وکیل‌باشی ‌روسی (که از سرش زخمی شد) زخمهای سبک برداشتند. سی‌ اسب کشته شد». می‌گوید : «این اندازه نابودی برای جنگ چهارساعته سنگین است». ولی چنانکه گفته‌‌‌ایم باین شماره‌های مامانتوف باور نتوان داشت. این هنگام یک آگاهی‌نویس انگلیسی بنام داوید ‌فریزر نیز در تهران می‌زیسته ، ولی او داستان را بکوتاهی نوشته می‌گوید : جنگ را تنها یکمشت مجاهدان آذربایجان کردند ، و با نداشتن پشتگرمی بیش از آنچه کردند نتوانستندی کرد. «آن دسته‌هایی که سوگند خورده بودند مشروطه را با جان خود نگه دارند از آنان هرچه کمتر گوییم بهتر است. راستی را هم کاری از آنان نمی‌بیوسید».

در کتاب آبی انگلیسی می‌نویسد : «نخست ‌تیر را یک سربازی (باشد در روی هوا) درکرد ، و پس از این تیر بود که مجاهدان شلیک کردند». لیکن ما گفتیم که نخست ‌تیر را یک افسر روسی انداخت ، و این چیزیست که کسانی با چشم دیده بودند و ما از آنان پرسیده‌ایم. می‌نویسد : «سرکردگان روسی بی‌باکانه در جاهای بیمناک آمد و رفت می‌کردند. یکی از نمایندگان بمن گفت : آزادیخواهان توانستندی لیاخوف را هر زمان که خواهند بزنند. اگر آن سرکردگان کشته شدندی بیگمان نتیجه دیگرگونه شدی. این خودداری از زدن ایشان از آن راه بود که می‌پنداشتند اگر آنان را بکشند دولت روس بکارهای ایران دستی خواهد یازید».


🔹 پانوشتها :

1ـ در جلوخان مجلس در آنجا که بخیابان صفیعلی‌شاه می‌پیچد قراولخانه‌ای می‌بود.

2ـ اصل : صور اسرافیل. ـ ویراینده


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ20ـ سید حسن تقیزاده

(گویا این پیکره ازو در سال 1288 پس از بازگشت از اروپا در تهران یا تبریز برداشته شده است.)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

کنستانتین مامانتوف

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

1) افزودن «تفاوت عمل» بدرآمد. چگونگی آنکه دولت مالیاتهایی بدیهها و دیگر چیزها گزارده بود و کتابچه‌ای برای آن در دست می‌داشت. ولی حکمرانان زمان بزمان بآن مالیاتها افزوده و خود کتابچه‌ای پدید آورده بودند ، و چون مالیات را حکمرانان گرد آورده و بدولت پرداختندی ، اینان از مردم از روی کتابچه‌ی خودشان گرفتندی و بدولت از روی کتابچه‌ی خود آن پرداختندی ، و آن فزونی را که «تفاوت عمل» نامیده شدی به دو بخش کردندی : بخشی را به صدراعظم و دیگران بعنوان پیشکش دادندی و بخشی را خودشان برداشتندی و در برخی جاها این فزونی بسیار فزون بودی. مثلاً در کرمان مالیات گزارده‌ی دولت 44000 تومان ، و مالیات گرفته‌ی حکمرانان 170،000 تومان می‌بود. کمیسیون چنین نهاد که همه‌ی این فزونیها بحساب دولت درآید.

2) برانداختن «تیول». بسیاری از آبادیها به «تیول» داده شده بود. بدینسان که کسانی که از درباریان و از سرکردگان فوج و مانند اینها از دولت سالانه یا ماهانه گرفتندی دولت بجای آنکه خود یکسره پردازد مالیات یک دیهی را باو واگزاردی که خود از دیه‌نشینان بگیرد ، و این کسان چون سالیان دراز این کار را کرده بودند آن دیهها را ازآنِ خود می‌شمردندی. در اینجا نیز فزونی درمیان می‌بود. زیرا بیشتر دیهها زمان بزمان آبادتر گردیده و مالیاتش فزونتر شده بود ولی فزونی را نیز تیول‌داران گرفتندی. کمیسیون چنین نهاد که تیول بیکبار برانداخته شود و همه‌ی آن مالیاتها بحساب دولت درآید ، و بآن کسان از صندوق ماهانه یا سالانه داده شود.

3) برانداختن تسعیر. چگونگی آنکه یک بخش مالیات دیهها غله بودی که می‌بایست سالانه بانبار دولت بفرستند. ولی از سالیان دراز چنین می‌بود که بهای آن را بدولت می‌پرداختند. از اینجا نیز فزونی پیدا می‌شد. زیرا آنان که در زمان بسیار پیشتری این را با دولت نهاده و بهای کمی برای غله گفتگو کرده بودند همیشه بهای کم آن زمان را می‌پرداختند در حالی که بهای غله اکنون پنج یا شش برابر آن گردیده بود.

این سه زمینه در مجلس در چند نشست بگفتگو آمد ، و نخست کسانی خرده‌هایی می‌گرفتند و ناخشنودیهایی می‌نمودند. ولی چون گفتگو شد و زمینه روشن گردید همه را پذیرفتند. ولی این پیشامد یک نتیجه‌ی دیگری نیز درپی خواستی داشت ، و آن اینکه یک دسته از مفتخواران را از توده جدا گرداند. زیرا همه‌ی دیهداران و تیول‌داران و حکمرانان از آن خواستندی رنجید ، و خواهیم دید که از این راه چه دشمنیها پدید آمد و چه کینه‌ها رخ داد.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

شیخ ‌زین‌الدین و همدستان او که سید محمد‌ تفرشی و سید ‌اکبر‌شاه و صدر‌المحققین و گروهی از طلبه‌ها بودند ، چون چنین دیدند به عبدالعظیم پناهیدند ، و چنانکه گفته می‌شد شماره‌شان تا هفتاد و هشتاد تن می‌رسید. اینان نخستین دسته‌ای بودند که از توده جدا گردیدند و چون آگاهی از کار اینان بشهرها رسید مایه‌ی دلگیری آزادیخواهان گردید.

ولی در این هنگام هنوز بدیهای خودکامگی فراموش نگردیده و تکانی که جنبش بدلها داده بود از نیرو نیفتاده بود ، از آنسوی خود اینان کسان ارجداری شمرده نمی‌شدند و دستاویزی برای جدا شدن از توده در دست نمی‌داشتند ، اینبود مردم پروا ننمودند. محمد‌علی‌میرزا که درپی برانگیختن دشمنانی برای مجلس می‌بود او هم باینان ارج نگزاشت. نتیجه آن شد که پس از سه هفته کمابیش پشیمانی نمودند و نامه‌ای با دستینه‌ی اکبرشاه و صدرالمحققین بمجلس نوشته و در آن «بتمام قسمهای مشروعه» سوگند خوردند که «از اول تاکنون با مجلس شورای اسلامی» دشمنی نداشته‌اند و نمی‌دارند و بیزاری از کار خود نمودند. در مجلس گفتگو بمیان آمد و دو سید و دیگران سخنانی راندند و بیزاری‌جویی آنان را پذیرفتند. آنان چشم می‌داشتند که کسانی بروند و ایشان را به تهران بازگردانند ولی چشمداشت بیجایی بود و بخودشان واگزاردند که پراکنده شوند و بازگردند.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

محمد‌علی‌میرزا خود را در تنگنا می‌دید ، و از آنسوی بآسانی نمی‌توانست گردن بمشروطه گزارد. اینبود در پاسخ دو‌دل می‌ایستاد. ولی چون فشار تبریز ساعت بساعت فزونتر می‌گردید ناگزیر شد پاسخ دهد و گردن بخواست توده گزارد ، و خواه و ناخواه دستخطی بیرون داد.

یک ساعت و نیم از شب سه‌شنبه گذشته حاجی مخبر‌السلطنه آن را بمجلس آورد. مردم که چندهزار تن در صحن بهارستان و در اتاقهای آن گرد می‌بودند شادی بسیار نمودند ، و چون حاجی مخبر‌السلطنه در برابر دو سید و دیگر علماء ایستاد و آن را خواند ، از هر سو ، از درون و بیرون ، آوازها به «زنده باد مشروطه» بلند گردید. مردم شادی و خشنودی بی‌اندازه نشان دادند. همان شب دارالشورا بتلگراف به تبریز و دیگر شهرها آگاهی فرستاد.

در تبریز فردا باز مردم در تلگرافخانه گرد می‌بودند و باز برخی درخواستها کرده بگشادن بازارها خرسندی نمی‌دادند. ولی سردستگان پاسخ دادند و همه را ببازار فرستادند.

تلگراف دارالشورا را که دستخط شاه نیز در آنست در اینجا می‌آوریم :


خدمت حضرات مستطابان آقایان حجج‌الاسلام آذربایجان ادام‌الله توفیقاتهم و انجمن محترم ملی بحمد‌الله و المنه که توفیقات الهی و همت ابنای وطن خصوصاً اهالی باغیرت آذربایجان در تکمیل نواقص قانون اساسی استحکام مشروطیت لفظاً و معناً دستخط جهان‌مطاع ملوکانه شرف سنوخ بخشید جا دارد مجلس بعموم ابنای وطن بگویند الیوم اکملت لکم دینکم عین دستخط همایونی ذیلاً مخابره می‌شود.

جناب اشرف صدر‌اعظم سابق هم دستخط فرموده بودیم که نیات مقدسه‌ی ما در توجه باجراء اصول قوانین اساسی که امضاء آن را خودمان از شاهنشاه مرحوم انار‌الله برهانه گرفتیم بیش از آن است که ملت بتواند تصور کنند و این بدیهی است از همان روز که فرمان شاهنشاه مبرور انارالله برهانه شرف صدور یافت امر بتأسیس مجلس شورای ملی شد دولت ایران در عداد دول مشروطه صاحب کنستیتوسیون بشمار می‌آمد منتهی ملاحظه که دولت داشته این بوده است که قوانین لازم برای انتظام وزارتخانه‌ها و دوایر حکومتی و مجالس بلدی مطابق شرع محمدی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نوشته آنوقت بموقع اجراء گذارده شود عین این دستخط ما را برای جنابان مستطابان حجج‌الاسلام سلهم‌الله تعالی و مجلس شورای ملی ابلاغ نمایند (27) ذیحجة‌الحرام 1324 (شورای ملی).


🌸

Читать полностью…
Subscribe to a channel