tarikhe_mashruteye_iran | Unsorted

Telegram-канал tarikhe_mashruteye_iran - تاریخ مشروطه ایران

2536

پاکدینی @Pakdini کتابخانه پاکدینی @Kasravi_Ahmad اینستاگرام instagram.com/tarikhe.mashrute کتاب سودمند @KetabSudmand بوست https://t.me/boost/pakdini پیام بما @PakdiniHambastegibot farhixt@gmail.com آغاز کانال t.me/tarikhe_mashruteye_iran/1

Subscribe to a channel

تاریخ مشروطه ایران

پ37ـ ایلدرم‌خان

(یکی از توپچیان ارگ)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

از روز دوازدهم و روزهای پس از آن یکایک آگاهی نیست. آنچه می‌دانیم جنگ همچنان برپا می‌بود. لوتیان دوچی و سواران دولتی هر زمان که فرصت می‌یافتند ، رو به یک سویی آورده دست بتاراج می‌گشادند. در این روزها بود که بامدادان چند دسته از آنان ، از چند سو ببازارچه‌ی صفی و راسته‌کوچه که عمارت انجمن ‌ایالتی و خانه‌ی‌ حاجی ‌مهدی‌آقا در آنجاها می‌بود رو ‌آوردند و جنگ‌کنان پیش‌آمدند ، از خانه‌ی حاجی ‌مهدی‌آقا ، پسرش ‌حاجی حسن‌آقا با چند تفنگچی بجنگ و جلوگیری پرداختند. نیز پاشابیک که از مجاهدان دلیر می‌بود از آن نزدیکیها بجنگ برخاست. ولی از سوی انجمن چون کسی برای جلوگیری نمی‌بود بآن درآمده بتاراج پرداختند و هرچه یافتند بردند. لیکن در آن میان به ستارخان و دیگران آگاهی رسید ، و ستارخان از یک سو ، و اصغر‌ سسکین (1) با مجاهدان ویجویه از سوی دیگر بجنگ‌گاه شتافتند ، و لوتیان و سواران را پس ‌راندند.

نیز در این روزها بود که با دستور اسلامیه‌نشینان فتح‌الله ‌آسیابان که یکی از لوتیان دوچی می‌بود به بیرون شهر رفته آبها را از آسیابها بازگردانید و بدینسان نان در شهر نایاب گردیده سختی بیشتر شد.


🔹 پانوشتها :

1ـ این محمد‌قلی که نامش پیش از ستارخان و باقرخان برده می‌شود محمد‌قلیخان ‌آغبُلاغیست که از زیردستان رحیمخان می‌بوده و بشهر ‌آمده بآزادیخواهان پیوسته بود.

2ـ یکی از سران مجاهدان می‌بود و باین نام خوانده می‌شد.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار دوازدهم : جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 3ـ رسیدن رحیمخان به بیرون شهر


چنانکه گفتیم رحیمخان کار شهر را بسیار کوچک می‌شمرد ، و از اینرو خود در اهر نشسته نخست ضرغام و ارشد ، و سپس پسرش را فرستاد. برای آنکه دانسته شود ، رحیمخان با چه نگاهی بایستادگی مجاهدان می‌نگریست تلگراف او را که روز چهاردهم تیر (6 جمادی‌الاخری) به پسرش بیوکخان و به ضرغام کرده است در پایین می‌آوریم :

جناب نصر‌الممالک و ضرغام‌نظام با وجود شما محمد‌قلی (1) و ستار و باقر گرفتار نشود جای تعجب است حتماً گرفتار نمایید بقیه‌ی سوار الآن روانه می‌شود درگاه‌بیک را روانه نمایید البته سیصد‌ نفر مأمور نمایید هر جا باشد حکماً و حتماً بگیرید منتهی ده ‌‌نفر کشته شود درباره‌ی آنها بهیچ‌وجه توسط قبول نکرده فردا اگر خبر مرده یا زنده‌ی آنها بمن نرسد تمام خدمات شما ناقص است در این باب حرف قبول نخواهد کرد باز هم تأکید می‌کنم بطور سخت اگر یک نفر از سوار باحدی از فقرا و ضعفا متعرض شود مؤاخذه‌ی سخت از شما خواهم نمود. سردار نصرة

نه ‌تنها رحیمخان کار شهر را باین کوچکی می‌پنداشت ، دیگران نیز همین پندار را می‌داشتند. همان روز عین‌الدوله ، مقتدر‌الدوله را بتلگرافخانه خواسته درمیان سخنان خود چنین می‌گفت : «این ستار چه قابل است در مقابل اینهمه استعداد در ولایت ایستاده است؟!..»

هرچه بود ، چون جنگ بدرازی کشید ، و از بیوکخان و سواران او جز تاراجگری و راهزنی کاری دیده نشد ، روز شانزدهم تیرماه (8 جمادی‌الاخری) مقتدرالدوله ناچار شده رحیمخان را بتلگرافخانه خواست و ازو خواستار گردید که خود او به تبریز آید. گویا همان روز بود که رحیمخان پسرش را به اهر خواست ، و فردا خود او با سواره و سرباز انبوهی که بگرد سر خود می‌داشت ، و با توپهایی که از انجمن ایالتی گرفته با خود برده بود ، با شکوه و دبدبه‌ی بسیار به تبریز رسید ، و در باغ صاحب‌دیوان فرود آمد ، و از آمدن او دشمنان مشروطه به پشتگرمی افزودند.

اکنون هجده ‌روز بود که در تبریز جنگ برخاسته و همچنان می‌رفت. در این چندگاه آزادیخواهان و مجاهدان آنچه می‌توانستند و می‌یارَستند کوشیده و ایستادگی و شکیب نشان‌ داده بودند. لیکن روز بروز دشمن نیرومندتر گردیده بسختی کار می‌افزود ، و این بدتر که روزنه‌ی امیدی باز نمی‌بود.

باید فراموش نکرد که مشروطه از سراسر ایران برچیده شده ، و در همه‌ جا ایرانیان بار دیگر گردن به یوغ خودکامگی گزارده ، و این تنها تبریز می‌بود که ایستادگی می‌نمود. در همین شهر نیز گذشته از اینکه یک‌نیم مردم بسوی دولت گراییده با آزادیخواهان می‌جنگیدند ، درمیان آن نیم‌ دیگر نیز دسته‌های انبوهی ارجی بمشروطه نگزارده ، و یا آن را از میان برخاسته می‌پنداشتند ، از اینرو بایستادگیهای دلیرانه‌ی مجاهدان معنایی نمی‌دادند ، و نتیجه‌ی آن را جز از بهم‌ زدن آرامش و ایمنی شهر و بسختی انداختن خاندانها نمی‌دانستند ، و از اینرو اینان نیز فشار بمجاهدان می‌آوردند ، و زبان از ریشخند و نکوهش بازنمی‌داشتند.

پس از همه‌ی اینها برخی از بستگان روس که چون قفقازی و مسلمان می‌بودند با تبریزیان همه ‌گونه آمیزش می‌داشتند ، با دستور کنسول روس (پاخیتانوف) ، بمیان مردم افتاده ، بنام آنکه ایستادگی در برابر دولت سودی نخواهد داشت ، آنان را باین می‌خواندند که دست بهم داده بکار برخیزند و جنرال ‌کنسول روس را میانجی گردانیده از شاه آمرزش و زینهار تلبند ، تا از زیان و آسیب در ایمنی باشند.

ببینید درمیان چه سختیهایی پافشاری می‌نمودند. راستی را باید بجوانمردی آنان «آفرین» خوانیم. بویژه اگر بیاد آوریم که سرجنبانان و نمایندگان انجمن ، بیشترشان مشروطه را پایان‌یافته پنداشته از روز دوم ‌تیرماه که داستان تهران را شنیدند خود را بکنار کشیدند ، و برخی از ایشان بکنسولخانه‌ها پناهیدند ، و تنها این مجاهدان و چند ‌تن از سردستگان می‌بودند که مردانه پا می‌فشاردند.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

فردای آن روز بیوکخان با سواران خود ، بامدادان به باغمیشه تاختند و در آنجا دست بتاراج گشادند. چنانکه گفتیم باغمیشه یکی از کویهای هواخواه دولت می‌بود و تفنگداران آنجا در دوچی همدوش دیگران با مشروطه‌خواهان جنگ می‌کردند و اینست گمان گزند و زیان از سوی سواران بآنجا نمی‌رفت. لیکن بیوکخان که کارش تاراجگری می‌بود جدایی میانه‌ی دوست و دشمن نمی‌گزاشت ، و چون دیروز به خیابان دست یافتن نتوانسته بود امروز کینه‌‌ی آن را از باغمیشه می‌جست. مردم تازه از خواب بیدار شده و از همه ‌جا ناآگاه نشسته بودند که ناگهان آواز شلیک تفنگ برخاست ، و بیکبار سواران بخانه‌ها ریخته بی‌باک و بی‌پروا بتاراج پرداختند. مردم بیش از آن نتوانستند که دست زنان و فرزندان خود گرفته بباغها گریزند. سواران هرچه یافتند برداشتند و همه را بار چهارپایان کرده با کسانی که برای همین خواست همراه آورده بودند به قره‌داغ فرستادند.

در همین روزها از تهران آگاهی رسید که محمد‌علی‌میرزا ، مخبرالسلطنه را از والیگری آذربایجان برداشته و عین‌الدوله را که دشمن بزرگ و بنام مشروطه می‌بود بوالیگری اینجا برگزیده و او با شتاب روانه گردیده.

مخبرالسلطنه از روزی که به تبریز رسیده بود با مشروطه‌خواهان بنیکی راه می‌رفت و اینبود نزد آنان ارجی پیدا کرد ، و پس از بهم‌ خوردن شهر و پیش ‌آمدن جنگ او خود را بکنار کشیده در خانه‌ی یکی از اعیانها می‌زیست. ولی چون این آگاهی رسید دیگر نمانده از راه جلفا روانه‌ی اروپا گردید. از آنسوی محمد‌علی‌میرزا ، مقتدرالدوله را (همان کسی که خود را بمیان آزادیخواهان انداخته بود ، و این هنگام در دوچی می‌زیست) بجانشینی والی برگزیده کارهای شهر را باو سپرد.

باز در همان روزها فوج ملایر که محمد‌علی‌میرزا از تهران فرستاده بوده به بیرون شهر رسیدند.


🔹 پانوشت :

1ـ کسانی گفته‌‌اند : این تاراجگری سواران پیش از داستان تاراج خانه‌ی حاجی‌میرزا‌ حسن بود و آن سواران بودند که آغاز به تاراج کردند نه مجاهدان ، ولی در یادداشتها همینست که ما نوشته‌ایم.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ35ـ عین‌الدوله

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

بارگاه سید حمزه در زمان ما

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ34ـ سه تن از مجاهدان تبریز

(دو تن نشسته که یکی از ایشان تقیوفست و در رخت قفقازی می‌باشد.)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار دوازدهم : جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 1ـ آغاز جنگ و بهم خوردن انجمن


چنانکه دیدیم محمد‌علی‌میرزا برای تبریز نیز نقشه کشیده و بکار بستن آن را بدست ملایان و سرکردگان آذربایجانی داده بود. از آنرو در اینجا نیز دولتیان و آزادیخواهان در برابر یکدیگر می‌ایستادند. روز سه‌شنبه دوم تیرماه (23 جمادی‌الاولی) که در تهران بمباران رخ داد ، در اینجا نیز دولتیان جنگ آغاز کرده بسر مجاهدان تاختند. همانا آنان با تهران راه می‌داشتند و از پیشامدهای آنجا آگاه می‌شدند ، و اینبود در هر دو شهر در یک روز بجنگ پرداختند. از تلگرافهایی که در دست می‌داریم یکی آنست که محمد‌علی‌میرزا به میرهاشم فرستاده و از چیرگی خود مژده داده ، و ما آن را در پایین می‌آوریم :

جناب ‌مستطاب شریعتمدار آقا‌میرهاشم‌آقا سلمه‌الله ‌تعالی با کمال قدرت فتح کردم مفسدین را تمام گرفتار کرده سید ‌عبدالله را بکربلا فرستادم سید ‌محمد را بخراسان ملک‌المتکلمین و میرزا‌جهانگیر را سیاست کردم مفسدین تماماً محبوس شما هم با کمال قدرت مشغول رفع مفسدین باشید و از من هم هر نوع تقویت بخواهید حاضرم منتظر جواب هستم جنابان حجج‌الاسلام ‌سلمهم‌الله را احوال پرسم همین تلگراف را بایشان نشان دهید. محمد‌علی‌شاه ‌قاجار


این تلگراف روز دوم یا سوم بمباران فرستاده شده ، و پیداست که پیش از آن تلگرافهایی درمیانه می‌آمده و می‌رفته.

اگر بنقشه‌ی تبریز نگاه کنیم مهرانرود که از میان شهر می‌گذرد کویهای دوچی و سرخاب و ششگلان و باغمیشه در شمال آن نهاده. همه‌ی این کویها هوادار خودکامگی و در دست دولتیان می‌بود. از کویهای شمال رودخانه تنها امیرخیز هواخواه مشروطه می‌بود که اگر آن را بکنار می‌گزاردیمی بستر رودخانه‌ خط مرزی میانه‌ی دولتیان و آزادیخواهان بشمار می‌رفت ، و اینست بیشتر جنگها و خونریزیها در نزدیکیهای این رودخانه رخ داده است.

همان روز نخست نیز که دولتیان بجنگ پرداختند مناره‌های سید‌ حمزه و صاحب‌الامر (1) و دیگر جاهای بلند را در کنار رودخانه سنگر گرفته گلوله ‌بارانیدن آغاز کردند. در این جنگ شجاع‌نظام پیشاهنگ می‌بود و خود او از بالای مناره گلوله می‌بارانید ، و چون در تیراندازی آزموده می‌بود کمتر تیری ازو بآماج نمی‌خورد. همچنین تفنگداران مرند و قراملک و دوچی در جنگ زبردستی می‌نمودند.

از اینسوی مجاهدان مغازه‌های مجید‌الملک و دیگر جاهای استوار را سنگر گرفته در جلو آنان ایستادگی می‌نمودند. نگهداری این بخش را باقرخان و مجاهدان خیابان و نوبر بگردن گرفته بودند. در امیرخیز و آن پیرامونها ستارخان جلو آنان را می‌گرفت.

تا نزدیکیهای فرورفتن آفتاب جنگ برپا و گلوله همچون تگرگ می‌بارید. دولتیان که خواستشان پیش ‌آمدن و شهر را گرفتن می‌بود هر زور می‌داشتند بکار می‌زدند ، و چه‌بسا گامهایی پیش می‌آمدند ، لیکن پافشاری مجاهدان را شکستن نمی‌توانستند.

هنگام فرورفتن آفتاب آرامش روی داد ، و در آن میان از راه تلگرافخانه آگاهی از بمباران مجلس و بهم ‌خوردن مشروطه در تهران پراکنده گردیده مایه‌ی نومیدی بسیاری از مشروطه‌خواهان گردید. بسیاری از سردستگان و نمایندگان انجمن سخت ترسیدند و هر یکی باندیشه‌ی جان و داراک خود افتاد. انجمن ایالتی که می‌بایست در چنین هنگامی پشتیبان مجاهدان باشد و بآنان دلداری دهد بهم خورد ، و نمایندگان هر یکی خود را به نهانگاهی کشید. اجلال‌الملک و بصیر‌السلطنه در کنسولخانه‌ی روس ، و میرزا‌ حسین‌ واعظ در کنسولخانه‌ی فرانسه بست ‌نشستند. اینان کار را پایان‌یافته و مشروطه را از میان برخاسته می‌دانستند. ولی مجاهدان ترسی بخود راه نداده دست از ایستادگی برنداشتند ، و کسانی از علی‌مسیو و حاجی ‌علی ‌دوافروش و حاجی ‌مهدی‌آقا و دیگران رشته‌ی پشتیبانی را از دست ندادند.

فردا بامدادان که بار دیگر دولتیان بجنگ پرداخته فشار آوردند ، مجاهدان همچنان جلو گرفتند و تا شام جنگ سختی رفت.

روز سوم که پنجشنبه چهارم تیرماه (25 جمادی‌الاولی) می‌بود همچنان زد و خورد رفت و ستارخان و باقرخان هر یکی در جایگاه خود پافشاری نشان دادند.

شجاع‌‌نظام و سرکردگان اندازه‌ی دلیری مجاهدان را نشناخته چنین می‌دانستند که باندک فشاری شهر را بدست گرفته و آنچه لیاخوف در تهران کرده بود اینان در تبریز خواهند کرد. ملایان اسلامیه‌نشین که بخون مشروطه‌خواهان تشنه می‌بودند امید می‌بستند که بزودی آنان را در زیر دست داشته «فتوا» بخونشان خواهند داد. ولی در این سه‌روزه بنافهمی خود پی‌بردند. در این سه‌روزه دانسته شد کار تبریز جز از کار تهران می‌باشد.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

از راست : یارمحمدخان کرمانشاهی ، حسینخان نصرت‌المله ، حسینخان امیربرق

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 33ـ در شهرهای دیگر


در اینجا باید چند سخنی هم از شهرهای دیگر رانیم. چنانکه گفتیم از روزی که محمدعلی‌میرزا بباغشاه رفت و درمیان او با مجلس کشاکش برخاست از همه‌ی شهرها تلگراف می‌آمد ، و همه‌ی آنها نوید ایستادگی و یاوری می‌دادند. ولی اینها همه رویه‌کارانه می‌بود. در آن شهرها (بجز از تبریز و رشت) آمادگی درمیان نمی‌بود ، که اگرهم خواستندی نتوانستندی ، چه رسد بآنکه نمی‌خواستند و جز درپی رویه‌کاری نمی‌بودند.

همینکه محمدعلی‌میرزا در تهران مجلس را برانداخت با دستور او در شهرها حکمرانان دست گشادند و انجمنها را بستند ، و قانون را از میان برداشتند ، بآزادیخواهان آزارها رسانیدند ، دوباره چوب و فلک را بکار انداختند ، دستگاه خودکامگی درچیدند. در هیچ شهری ایستادگی از آزادیخواهان دیده نشد ، مگر در رشت که اندک جنگی نیز رفت و ما داستان آن را در کتاب آبی چنین می‌یابیم :

«روز 24 ژون آگاهی از کودتای شاه رسید (پس از گذشتن سه ‌روز از تاریخ کودتا) نگهبانان در جلو خانه‌ی حکمران گزارده سه‌ توپی هم در چند جا برگماردند. روز 27 دستور داده شد مردم بازارها را بگشایند. ولی کسی گوش نداد. حکمران یک دسته سرباز فرستاد که ناچارشان گردانند و اینبود جنگی رخ داد که سه ‌تن کشته گردید و چهارده‌ تن زخمی شدند. روز 29 بازارها باز شده آرامش برپا گردید.»

شگفتتر آنکه حکمران گیلان در آن هنگام ظهیر‌الدوله می‌بوده که از هواداران مشروطه بشمار می‌رفت ، و این رفتار ازو بیوسیده نمی‌شد. به نوشته‌ی براون یک کشتی جنگی روسی به بندر ‌انزلی آمده بحکمران آگاهی داد که اگر انجمن و آزادیخواهی را برنچیند او خود بکار پرداخته خواهد برچید ، و بدینسان ظهیر‌الدوله را ناچار گردانید.

اسپهان و شیراز که با انگیزش ظل‌السلطان آن تلگرافها را می‌فرستادند و آن نویدها را می‌دادند ، کمترین ایستادگی از خود ننمودند ، و همان ظل‌السلطان بیش از این نکرد که دست بدامن دولتهای همسایه زده برای جان و داراک خود زینهار خواست.

در شهرهای آذربایجان نیز جز از تبریز همین حال رفت. در همه ‌جا حکمرانان انجمنها را بستند و بآزادیخواهان سخت گرفتند ، بدتر از همه داستان اردبیل می‌بود. در آنجا امیر‌ معزز ‌گروسی به دُژخوییهایی برخاسته نام زشتی از خود در تاریخ گزاشت. (1)

میرزا‌ محسن ‌پسر ‌میرزا ‌هادی ‌امام که جوانی آزادیخواه می‌بود دستور داد بینی او را سوراخ کرده ریسمان گذرانیدند و همچون شتر با این مهار در بازارش گردانیدند. سپس او را بچوب بسته چندان زدند که پس از دو روز بدرود زندگی گفت.

ملا ‌امامویردی ‌مشگینی یکی از ملایان غیرتمند و مشروطه‌خواه آذربایجان می‌بود در روزهایی که دارالشورا از شهرها یاوری می‌خواست و در تبریز آن جوش و خروش می‌رفت ، این مرد که بشهر آمده بود نوید داد که به مشگین رود و از سواران قره‌داغ بیاوری آورد و آهنگ آنجا کرد ، ولی چون آگاهی از بمباران مجلس رسید کسانی ، بشیرینکاری در پیش دولتیان ، آن مرد غیرتمند را دستگیر کردند و با دستور امیر معزز به اردبیل آوردند ، و در اینجا با یک رسوایی که کمتر دیده شود در بازارها گردانیده ، سپس در نارین‌قلعه در پشت ‌بام بدارش زدند. بدینسان دو داستان دلگداز یکی پس از دیگری رخ‌ داد.

در همان روزها میرزا ‌ابراهیم ‌ارباب از آزادیخواهان در زندان می‌زیست. با دستور امیر‌ معزز خانه‌ی او را تاراج کرده هرچه می‌داشت سواران و فراشان بردند.

این شهرها نه ‌تنها در این هنگام ایستادگی ننمودند ، تبریز که ایستادگی نمود و یازده‌ ماه در جنگ و کشاکش می‌بود ، باآنکه از گرجیان و ارمنیان و ترکان و قفقازیان بیاوری آمدند ، از این شهرها کسی نیامد. تنها کسانی که از شهرهای ایران بیاری تبریز آمدند یارمحمدخان کرمانشاهی و همراهان او بودند که چون داستانش به پیشامدهای تهران همبستگی دارد در اینجا می‌نویسیم :

در آن روزها که مجلس بهمه‌ی شهرها تلگراف فرستاده یاوری می‌تلبید یارمحمد‌خان با یک برادر و یک دوست خود که نامهای هر دو حسینخان می‌بود ، تفنگ و اسب خریدند و با یک نوکر آهنگ تهران کردند که بیاری دارالشورا برسند. ولی چون به قم رسیدند در آنجا از داستان بمباران آگاهی یافته ناگزیر گردیدند که خود را نهان دارند ، ولی چون چند روزی گذشت آوازه‌ی ایستادگیهای تبریز بآنجا رسید ، و اینبود یارمحمد‌خان و همراهانش مردانه آهنگ تبریز کرده از بیراهه خود را بآنجا رسانیدند ، و تا پایان جنگهای تبریز در آنجا می‌بودند و همیشه دلیریها و مردانگیها می‌نمودند.

در پایان گفتار شعرهایی که در همان روزها در تهران بنام ظهیر‌الدوله پراکنده شده و خود یادگاری از مشروطه و تاریخ آن می‌باشد در اینجا می‌نویسیم.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 32ـ دنباله‌هایی که زبونی تهران توانستی داشت


در اینجا داستان تهران را بپایان می‌رسانیم. می‌باید دانست این کار‌ندانی و زبونی مجلس شورا در برابر محمدعلی‌میرزا ، و شکست آزادیخواهان تهران در برابر قزاق و سرباز ، یک لکه‌ی سیاهی بدامن تاریخ ایران نشاند ، و خود دنباله‌های بسیاری درپی توانستی داشت.

مردمی که از سه‌ سال باز بجنبش آزادیخواهی برخاسته و آوازه‌ی شورش بسراسر جهان انداخته ، و نمایندگان آن در مجلس «خطابه» می‌خواندند : «ما پیمان با خون بسته‌ایم ...» (1) و روزنامه‌هایش آن بی‌باکیها را می‌نمودند ، در برابر چند هزار قزاق و سرباز از پا افتاد و رنجهای سه‌ساله را در چهار ساعت بیهوده گردانید. این چیزی بود که به هر کس می‌سزید آن را بزبان آورده به ایرانیان با دیده‌ی دیگری نگرد.

از آنسوی این پیشامد گذشته از آنکه مشروطه را از میان می‌برد و ایرانیان دوباره بایستی گردن بیوغ بردگی دربار گزارند ، برخی دشواریهایی نیز در سیاست کشور پدید آوردی. ما در این کتاب بسیاست نپرداخته‌ایم. ولی در اینجا می‌باید نویسیم که در نتیجه‌ی این زبونی آزادیخواهان ، چه‌‌بسا که ایران بیکبار آزادی خود را از دست داده درمیان دو همسایه بخشیده شدی.

زیرا محمدعلی‌میرزا که مجلس را برانداخته رشته‌ی کارها را بدست گرفت ، خود او جز افزاری در دست روسیان نمی‌بود ، و پیداست که انگلیسیان بآن حال خرسندی ندادندی و پیداست که کارهای دیگری رخ دادی.

برای آنکه دانسته شود این پیشامدها تا چه اندازه از ارج ایرانیان در دیده‌ی دیگران کاست ، یکی دو جمله از روزنامه‌ی «تایمس» را می‌آورم. این روزنامه که بزرگترین روزنامه‌ی لندن ، و خود زبان نیمه‌رسمی دولت انگلیس است در همان روزها دو سه ‌گفتاری درباره‌ی ایران نوشته که سراپای آنها نکوهش و بدگوییست. در یکی از آنها که دو روز پس از داستان بمباران (25 ژون) نوشته ، پس از آنکه نکوهشها از مجلس می‌کند و ناشایستگی آن را بازمی‌نماید ، از گفته‌های خود چنین نتیجه می‌گیرد : «این نمونه‌ای بدست داد از آنکه شرقیان شاینده‌ی زندگانی آزاد نمی‌باشند». ببینید چه جمله‌ی زهرآلودی نوشته است.

آنچه این ننگ را بدتر می‌گردانید این بود که چون در تهران این داستان رخ‌ داد ، و آگاهی از آن بشهرها رسید ، در بیشتر آنها بی‌هیچ ‌گونه ایستادگی دستگاه مشروطه را برچیدند و آن هایهویها بیکبار فرونشست ، و این نمونه‌ای از رویه‌کاریهای توده‌ی ایران می‌بود و زبان همگی را ببدگویی باز گردانید.

جای خشنودیست که این لکه‌ی سیاه را از دامن ایران ، ایستادگیهای مردانه‌ی تبریز بسترد ، و اینست ما بآن شهر و ایستادگیهایش ارج می‌گزاریم و پیشامدهای آنجا را بازتر و گشادتر خواهیم نوشت. در اینجا راپورت چهارم لیاخوف را که در همین زمینه است و می‌رساند که روسیان چه خشنودی از فیروزی لیاخوف و قزاقهایش می‌داشتند در پایین می‌آوریم :

12 ژوئن 1908 طهران محرمانه راپورت 63

جناب جلالتمآبا تلگراف عالی را در حضور افسرهایی که در راه روسیه و اجرای خیالات او حاضرند تن و جان خود را فدا کنند در خصوص اینکه اعلیحضرت امپراطور مناسب دیده‌اند که در تلگرافی که جناب سردار قفقازیه در خصوص خدمتگذاری بریگاد قزاق در تخریب مجلس باعلیحضرت امپراطور کرده بودند با دستخط خودشان مرقوم فرمایند «آفرین قزاقها» «تشکر بافسران شجاع» خواندم تمام ایشان غرق مسرتی شدند که تعریفش خارج از امکان است و چنان صدای خود را به زنده‌باد بلند کردند که تا مدتی دراز عکس صدای زنده‌باد آنها مسموع بود شدت مسرت افسرها را بیان کردن غیرممکن است افسرها متفقاً قرار داده‌اند که بنده از جنابعالی خواهش کنم که از جناب سردار‌ قفقازیه خواهش کنید حسیات صادقانه‌ی افسران را در راه اوامر تاجدار روسیه‌ی عظمی و تمام هستی خود را برای انجام فرامین امپراطور اعظم خودشان فدا کنند عرض نمایند. متشکر الطاف اعلیحضرت امپراطور اعظم

کولونل و. لیاخوف



🔹 پانوشت :

1ـ عنوان یک «خطابه»ایست که یکی از نمایندگان در مجلس خوانده.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 31ـ رنجش میانه‌‌ی محمدعلی‌میرزا و انگلیسها


این هم اندکی از سرگذشت دستگیرانست. اکنون می‌باید بداستان بست‌نشینان پردازیم : در تاریخ ‌مشروطه یکی از کارهای ناستوده پناهیدن بسفارتخانه‌های بیگانگان بوده. این را در آغاز جنبشْ نخست در تهران کردند ، و سپس در تبریز پیروی نمودند ، و در این پیشامد نیز دسته‌هایی بآن برخاستند. این کار را در آن زمان زشت نمی‌شماردند. با اینحال مردان گردنفرازی از آن باز‌می‌ایستادند ، و ما دیدیم که میرزا‌ جهانگیرخان و همراهانش از رفتن بسفارت انگلیس خودداری نمودند.

چنانکه دیدیم کارکنان دولت روس در برانداختن مشروطه به محمدعلی‌میرزا یاوریها می‌کردند ، و اینْ نتیجه‌ آن را داد که کارکنان انگلیسی نیز بهواداری از آزادیخواهان برخاستند ، و اینبود سفارتخانه را بروی پناهندگی باز گزاردند. بلکه دیدیم که درشکه با غلام سفارت برای آوردن تقیزاده فرستادند. لیاخوف قزاق و سرباز برای جلوگیری گماشت. با اینحال کسانی راه یافته خود را بدرون سفارت می‌رسانیدند. گذشته از تقیزاده و همراهان او ، از کسان بنام ، بهاء‌الواعظین و معاضد‌السلطنه و صدیق‌الحرم و میرزا‌ مرتضا‌قلی (نماینده‌ی اسپهان) بآنجا پناهیدند. از آنسوی بسیاری از مشروطه‌خواهان در قلهک که نشیمن تابستانی سفارتست چادر زده نشیمن گرفتند و کم‌کم بشماره‌ی آنان بسیار افزود. راستش آنکه کسانی این را مایه‌ی نازش می‌پنداشتند و با یکدیگر همچشمی می‌نمودند ، و چون دویست‌ تن یا بیشتر در آنجا فراهم شده بودند بنمایشهایی می‌پرداختند. بی‌ارجکان در روز جنگ نامردی نموده رو پنهان گردانیده و مایه‌ی شکست مشروطه شده بودند ، و اکنون بیخردانه بخودنماییهای بیهوده‌ای ـ آن نیز در زیر درفش بیگانه ـ می‌پرداختند.

به هر حال محمدعلی‌میرزا و لیاخوف از این رفتار سفارت رنجیدند ، و لیاخوف قزاقانی فرستاد که گرداگرد سفارت را گرفتند و سختگیری بسیار کردند ، و این رفتار او بسفارت گران افتاده سفیر را واداشت که رنجیدگی نماید و از دولت خود داد خواهد. از اینسوی محمدعلی‌میرزا نیز تلگرافی بشاه انگلیس فرستاد که در آنجا چنین می‌گوید : دسته‌ای از آشوبگران را ظل‌السلطان برانگیخته می‌خواستند مرا از تاج و تخت بی‌بهره گردانند ، و چون من بسرکوفت آنان برخاستم سفارت انگلیس غلامان خود را فرستاده آشوبگران را به پناهیدن بسفارت می‌خواند ، و این خود دست ‌یازیدن بکارهای ایران می‌باشد. پادشاه انگلیس پاسخی داد که در آنجا می‌گوید : بست‌نشینی در ایران همیشه بوده است ، و آنان که در سفارت تهران می‌باشند اگر زینهار بآنها داده شود از آنجا بیرون خواهند رفت. ولی اینکه سپاهیان شما گرد سفارتخانه را گرفته‌اند و هر کس از آنجا بیرون می‌‌‌آید می‌گیرند این خود ناپاسداریست که نمی‌توان برتافت ، و هرگاه بزودی رفتار دیگری پیش نگیرید دولت من ناچار خواهد بود بکارهایی برخاسته ارج بیرق خود را بازگرداند.

این کشاکش دنباله‌ی درازی پیدا کرد. انگلیسیان پافشاری نموده می‌خواستند که دولت ایران از راه رسمی آمرزش خواهد ، و از آنسوی درباره‌ی پناهندگان گفتگو درمیان می‌بود و انگلیسیان بکشته‌ شدن ملک و میرزا ‌جهانگیر‌خان بی‌هیچ بازپرس و داوری ایراد گرفته می‌گفتند : با اینحال مردم را سزاست که بجان خود ایمن نباشند و بسفارت پناهند. محمدعلی‌میرزا پافشاری می‌نمود که آنان از سفارت بیرون آیند ، و درباره‌ی تقیزاده و چند تن دیگری می‌خواست چند سالی از ایران دور باشند. سفارت ایستادگی می‌کرد که زمان دور راندگی آنان بسیار بیش نباشد. بدینسان گفتگوها می‌رفت ، تا سرانجام برخی از پناهندگان خود بدربار میانجی برانگیختند و بیرون رفتند. معاضد‌السلطنه بیرون رفته آهنگ اروپا کرد. درباره‌ی امیر‌حشمت و چند تن دیگری (از آذربایجانیان) نهاده شد که به آذربایجان بازگردند. درباره‌ی تقیزاده و دهخدا و بهاء‌الواعظین و صدیق‌حرم و مدیر «حبل‌المتین» چنین نهاده شد که محمدعلی‌میرزا دررفت سفر بپردازد و از ایران بیرون روند ، و جز از تقیزاده که بی‌نیازی نموده پولی نگرفت ، دیگران گرفتند ، (و بلکه بنوشته‌ی کتاب آبی فزونتر از آن می‌خواستند) ، و همگی در کالسکه‌های دولتی نشسته همراه غلامان سفارت از راه گیلان روانه‌‌ی قفقاز شدند ، و چون به باکو رسیدند هر یکی بسوی دیگری رفتند.

بدینسان سفارت تهی گردید. ولی در قلهک همچنان کسانی می‌بودند و دربار نیز ارجی نمی‌نهاد. چون راپورت سوم لیاخوف در این زمینه است و خود می‌رساند که در این رنجش انگلیسیان بازخواستی از لیاخوف رفته است آن را در پایین می‌آورم :

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

سید‌ محسن ‌صدرالاشراف

شاهزاده‌ مؤید‌السلطنه

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

سردسته‌ی پاسبانان ما سلطان ‌باقر نامی بود که شکنجه را هم او می‌داد. شبی بشیوه‌ی همیشگی بیچاره مدیر «روح‌القدس» را برده و با کتک سراپای تن او را خسته و کوفته با اینحال زیر بغلش را گرفته باتاق آورد و بر سر جای خود رسانیده خواست زنجیر را بگردنش بیندازد. در این میان لُندلُند نموده و دشنام داده می‌گفت : «آخرش نگفتی ...» بیچاره [مدیر] «روح‌القدس» با حالی که می‌داشت و نالان و ناتوان افتاده بود زبان به لابه باز نموده گفت : «جناب سلطان آخر من چه می‌دانم که بگویم؟!..» باقرخان از این سخن برآشفته و دست بشلاق برده بیست ‌و ‌سی شلاق دیگر بر تن کوفته‌ی آن بیچاره فرود آورد. سپس خشم خود را نخورده رو بدیگران آورده و از هر چند یکی را شلاقهایی نواخت : به حاجی ‌محمدتقی ، ببرادرم ‌قاضی ، به یحیا‌میرزا ، بمیرزا‌ داوودخان ، بباقرخان. در این شب یحیا‌میرزا حالی نشان داد که همه را در شگفت انداخت. زیرا تا چند شلاقی که باقرخان بر سر و روی او می‌نواخت خم بابروی خود نیاورده در این میان باقرخان قدری واپس رفته و پاها را گشادتر گزاشت که این خود می‌رسانید کتک فراوانی باو خواهد زد. یحیا‌میرزا بآرامی سر خود را از زیر زنجیر پیچانیده رو بدیوار کرد و پشت خود را بدم شلاق داد. در این میان باقرخان بیکار نایستاده همچنان شلاق را فرود می‌آورد و تا شصت ‌و ‌هفتاد شلاق پیاپی نواخت باآنکه جز پیراهن یک‌لا رخت دیگری بر تن او نمی‌بود. ما بیگمان بودیم که از خود رفت. ولی همینکه باقرخان کتکها را زده از در بیرون رفت یحیا‌میرزا رو برگردانیده با چهره‌ی گشاده و آرامی چنین گفت : «رفت آن نامرد؟». ما را از این حال شگفتی گرفت و این شکیبایی و آرامی او مایه‌ی دلداری همگی شده نیمی از اندوه ما کاسته گردید. سپس هم لب بسخن باز کرده داستانهایی از رنج و فداکاری آزادیخواهان فرانسه سرود و با این رفتار و گفتار خود آب بر آتش دلها ریخت.

این یحیا‌میرزا پوست سفید و چهره‌ی گشاده و زیبایی می‌داشت و رفتارش زیباتر از آن می‌بود. از روزی که نزد ما آمده یگانه مایه‌ی دل‌آسودگی ما سخنان او بود که پندها سروده و داستانها رانده آن سختیها را بر ما آسان می‌گردانید. همان شب که آن شلاقها را خورد و بااینهمه رشته‌ی گشاده‌رویی و شیرین‌زبانی را از دست نهِشت ما بشک افتادیم آیا آن شلاقها بر تن این گزندی نرسانیده و برای آزمودن پیراهنش را بالا زده دیدیم سراسر پشت او کبود و سیاه گردیده و کوفته شده و از آنجا شگفت ما بیشتر گردیده.

دوازده ‌روز بدینسان بسر بردیم و روز سیزدهم برادرم قاضی را کشتند. چگونگی آنکه برادرم بامداد و شام اندکی تریاک خوردی. اینبود هر روز تریاک برای او می‌آوردند. پس از چند روزی رضا ‌بالا رئیس نظمیه که با برادرم از دیرزمان دوست می‌بودند بآنجا آمده حال ما را پرسید. برادرم با زبان او سفارش بخانه‌مان فرستاد که قوطی‌ای که در آن حبهای تریاک ساخت دواخانه‌ی شورین می‌بود برایش بفرستند. این کار انجام گرفت و قوطی را آوردند که هر روز بامدادان دو حب از آنها می‌خورد. شبها برادرم قرآن می‌خواند و چون آواز خوشی می‌داشت قزاقان نیز گوش می‌دادند. شب دوازدهم چون چند آیه‌ی قرآن خواند از دلتنگی‌ای که او می‌داشت و ما همگی می‌داشتیم از شعرهایی که روضه‌خوانان می‌دارند :

چون شد بساط آل‌ نبی در زمانه طی
آمد بهار گلشن دین را زمان دی

خواندن گرفت. ما همگی گریستیم. قزاقان نیز اندوهگین گردیدند. فردا که شد سلطان ‌باقرخان آمد و پرسید دیشب که روضه خوانده؟ راپورتش را باعلیحضرت داده‌اند ، چگونگی را برایش گفتیم ، گفت دیگر نباید چنان کاری کنید. سپس ببرادرم گفت آن قوطی حب را بده نزد من باشد. برادرم راضی نمی‌شد. باقرخان پافشاری کرده قوطی را ازو گرفت و هنگام شام آمده دو حبی بیرون آورده داد. ولی برادرم آنها را نخورده تریاکی که از پس‌انداز نزد من بود گرفته خورد. شب زمانی که خوابیده بودیم باقرخان آمده ما را بیدار کرد و بآخشیج همیشه مهربانی نمود و گفتگوهای شیرین بمیان آورد. ما شُوَند [=سبب] این کار او را ندانستیم. بامدادان که برخاستیم چون تریاک دیگری نبود برادرم آن دو حب دیشبی را که نزد من می‌بود گرفته خورد. یک ربع نگذشت که ناگهان حالش بهم خورد و داد زد مرا بگیرید. ما گردش را گرفته نمی‌دانستیم چه چاره نماییم. در این میان دیدیم خبر به باقرخان رسیده و از خواب برخاسته بدانجا شتافت و بی‌آنکه پرسشی نماید یا در شگفت باشد زنجیر از گردن برادرم باز کرد و او را برداشته برد و پس از یک ساعت خبر دادند که مرده است. این زمان دانستیم آن آمدن دیشبی باقرخان بهر چه می‌بوده.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ28ـ ستارخان و باقرخان و دیگر سردستگان با مجاهدان

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ36ـ پیکره‌ی 36 نشان می‌دهد حیاط ارگ را با توپها و مجاهدان

(آن که از دست چپ در جلو توپ ایستاده خلیل‌خانست که سردسته‌ی مجاهدان ارگ و خود مرد دلیری می‌بود و اکنون در تبریز زنده می‌باشد.)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

باری چون رحیمخان به بیرون شهر رسید ، و آوازه از آمدن او و از انبوهی سپاه و افزارش در شهر افتاد ، ترس مردم بیشتر و فشار آنان بمجاهدان فزونتر گردید. همچنین کارکنان کنسولخانه‌ی روس که چند تن از آنان بازرگانان بنامی ـ از حاجی‌ حبیب ‌لک و حاجی‌ محمد‌رضا ‌شکویی و حاجی ‌ابراهیم ‌صراف و حسن‌آقا ‌تاجرباشی و دیگران ـ می‌بودند بکوشش افزودند. بویژه حسن‌آقا‌ تاجرباشی که در خیابان می‌نشست ، و چون مرد دارایی می‌بود روضه‌خوانیها برپا می‌گردانید و بدینسان درمیان مردم آن کوی جایگاهی می‌داشت ، و از اینرو در این هنگام بمیان افتاده با ملا حمزه که (یکی از سردستگان خیابان و خود روضه‌خوان می‌بود) و دیگران گفتگو می‌کرد ، در نتیجه‌ی کوششهای این بود که ملا حمزه و دیگران خرسندی دادند که دست از جنگ کشیده تفنگ و افزار دیگری را به رحیمخان سپارند و راه درآمدن بشهر را بروی او باز گزارند ، و کنسول ‌روس نوید داد که بهمگی آنان زینهار داده شود ، و از کسی بازخواستی نرود. باقرخان و میرهاشم‌خان باین ‌کار خرسندی نمی‌دادند. ولی چون کارها شوریده و ترس بمیان مردم افتاده بود سخن ایشان پیش ‌نرفت. باقرخان ناچار شد بخانه‌ی میرهاشم‌خان پناهید که در آنجا دسته‌ای باشند و خود را نگه دارند.

بدینسان رخنه در کار مجاهدان پیدا شد و رشته‌ از هم گسیخت. کنسول روس بیرقی به خیابان فرستاد که در میدان افراشته شد. از آنسوی ملایان اسلامیه‌نشین که خود را فیروز ، و مردم را در چنگ خود می‌دیدند بفرمانروایی پرداختند. چون محمد‌علی‌میرزا رشته‌ی کارهای شهر را به رحیمخان سپرده بود ، حاجی‌میرزا‌ حسن ‌مجتهد و امامجمعه نیز از سوی خود رشته‌ را باو سپاردند ، و نوشته‌ای که در این باره نوشته‌اند چون در دست ماست در پایین می‌آوریم :

هو الله چون شهر تبریز و اطراف خیلی بی‌نظم شده و اشرار در هرزگی طغیان نموده و از برای احدی از وضیع و شریف امنیت نمانده و نظم شهر و اعاده‌ی امنیت بجهت قوت ماده‌ی فساد صعوبت بهم ‌رسانیده و در تأخیر آن مخاطرات عظیمه مترقب بود و بالفعل شخص با عزمی که بتواند این امر مهم را انجام دهد در این شهر نبود مگر جناب ‌جلالتمآب ‌اجل آقای‌ سردار ‌نصرت ‌زید ‌اجلاله که دارای استعداد کامل و کفایت و کاردانی او در این موقع کراراً مجرب شده بود لهذا چنانچه اعلیحضرت قدر قدرت اقدس شهریاری خلد‌الله ‌سلطانه بموجب دستخطهای مبارکه‌ی متعدده نظم شهر و دفع ‌‌اشرار و مفسدین را بعهده‌ی کفایت جناب معزی‌الیه مفوض فرموده‌اند داعیان نیز جداً از آن جناب خواستار شدیم که صرف همت کرده باقدامات مجدانه دفع اشرار و قلع‌ و ‌قمع فساد نماید که هم خدمت محوله از ولی‌نعمت خود انجام داده و هم بجهت تحصیل اسباب آسودگی مسلمین رفع اضلال مضلین نزد خداوند جل‌ و‌ علا حائز مثوبات اخرویه و نایل درجات رفیعه بوده باشد هر نحو رأی شریف آن جناب در اتمام این امر اقتضا کند مختار است کسی را حق بحث و اعتراض نیست.
تحریراً فی 12 شهر جمادی‌الثانی 1326.
مهر حاجی‌میرزا‌ حسن‌ و مهر حاجی‌میرزا‌ کریم.


این ملایان خونخوار می‌پنداشتند (و آرزو می‌داشتند) که سرباز و سواره در شهر دست بکشتار خواهند گشاد ، و اینبود جاهایی را از خانه‌های ملایان و دیگران برمی‌گزیدند که بیرق سفیدی بنام بیرق اسلام ، در آنجاها زده شود ، و کسانی که بآنجا پناهند در زینهار باشند. نیز از اسلامیه بیرقهای سفید کوچکی باین و آن می‌فرستادند که بالای در خانه‌اش گمارد و در زینهار باشد. چون یکی از نامه‌هایی که در این زمینه‌ها نوشته شده در دست است آن را در پایین می‌آوریم :

بر عموم محلات اعلان و اخبار داده شده چون رأی مبارک اعلیحضرت اقدس شهریاری ادام‌الله ‌سلطانه بر عفو و اغماض اهالیست و نمی‌توان راضی بر صدمه‌ی مخلوق خدا شد و از برای دفع شر اشرار که چند نفر معدودی هستند نباید عموم اهالی متزلزل بشوند بخصوص اشخاصی که تسلیم شده‌اند در زیر بیدق اسلام سایه داده شده و در امان هستند در منزل جناب‌ مستطاب ‌آقا‌میرزا‌ صادق‌آقا‌ سلمهم‌الله هم که بیدق اسلام و امان زده می‌شود هرکس در سایه‌ی آن بیدق رفت و تسلیم شد ابداً کسی را حق تعرض و مزاحمت نیست.
مهر اسلامیه مهر ‌حاجی‌میرزا ‌حسن.


👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

باغ صاحب‌دیوان تبریز

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار دوازدهم : جنگ در تبریز چگونه آغاز یافت؟..

🖌 احمد کسروی

🔸 2ـ آمدن بیوکخان و سختی جنگ و تاراج


روزهای یکشنبه و دوشنبه (گویا) بآرامش گذشت. روز سه‌شنبه نهم‌ تیرماه (یکم جمادی‌الاخری) باز جنگ درگرفت ، و در گرماگرم گلوله‌ریزی سواران پیشتر آمده بخانه‌های اجلال‌الملک و معین‌الرعایا و امین‌التجار ، که هر سه از نمایندگان دارالشورا می‌بودند دست یافته بتاراج پرداختند ، (1) و در اندک زمانی هر سه را از کالا و کاچال تهی گردانیدند. سپس از خانه‌ی امین‌التجار به «سرای آقا» که یکی از سراهای بزرگ و آباد بازار تبریز و پر از کالاهای بازرگانی می‌بود ، راه باز کرده حجره‌های بازرگانی را با جاروب تاراج رُفتند و جز در حجره‌های خود اسلامیه‌نشینان چیزی را بازنگزاردند. در این سرا بیش از همه فرشهای کرمانی می‌بود و بخشی از آنها به شجاع‌نظام رسید که بار کرده به مرند فرستاد.

چون این آگاهی در شهر پراکنده گردید مردم دانستند که سواران به هر کجا که دست یابند تاراج خواهند کرد ، و بازاریان و بازرگانان حجره‌ها و دکانهای خود را تهی گردانیده کالاها را بخانه‌های خود کشیدند ، و آنان که نتوانستند بیمناک ماندند.

چنانکه گفتیم ملایان مشروطه‌خواهان را «بابی» خوانده بسواران می‌گفتند : «جان و مال ایشان حلالست» ، و اینبود سواران هیچ باکی از تاراج و کشتار نمی‌کردند. در همان روزها شجاع‌نظام ، ‌میرزا ‌ابوالحسن ‌پزشک را که اندک آگاهی از دانشهای اروپایی می‌داشت و در دوچی می‌نشست ، چون از هواخواهان مشروطه می‌بود شجاع‌نظام دستگیر گردانیده بنام آنکه بابیست نابودش گردانید. چون تلگرافی که او بشاه فرستاده نمونه‌ی نیکی از بی‌باکی دولتیان در کشتن مشروطه‌خواهانست آن را در پایین می‌آوریم :
طهران توسط حضرت مستطاب اشرف سپهسالار اعظم وزیر جنگ بخاک پای مبارک بندگان اعلیحضرت قدر قدرت شهریاری ارواح ‌العالمین‌ فداه میرزا ‌ابوالحسن ‌حکیم‌ نواده‌ی میرزا‌سلمان ‌حکیم رئیس و مدرس تمام بابیها بوده گرفته دادم تیرباران نمودند. غلام‌ خانه‌زاد شکرالله

بابیان (که همان بهائیان خواسته می‌شود) ، در جنبش مشروطه در آشکار بی‌یکسویی می‌نمودند و در نهان هواخواه محمد‌علی‌میرزا می‌بودند ، و ملایان نام آنان را بمشروطه‌خواهان گزارده بدینسان خونهاشان می‌ریختند.

همان روز نهم تیرماه بیوکخان پسر رحیمخان با هفتصد ‌تن از سواره و سرباز قره‌داغ ، بیاری دولتیان بکنار شهر رسید. چنانکه دیدیم رحیمخان از تهران گریخته به تبریز آمده ، و در اینجا مشروطه‌خواهی از خود نموده سوگند خورد ، و از انجمن توپ و قورخانه و پول گرفت که به قره‌داغ رفته در آنجا لشکری آراید و بسر شاهسونان رود. نیز دیده‌ایم که در کشاکش بازپسین مجلس با محمد‌علی‌میرزا تلگراف همدردی بمجلس فرستاد. ولی اینها همه دروغ و فریب می‌بود. رحیمخان با محمد‌علی‌میرزا نهشهایی می‌داشت و برای چنین روزی آماده می‌گردید.

چون جنگ تبریز بزودی پایان نپذیرفت شاه تلگراف باو فرستاد که بسر این شهر بیاید. ولی رحیمخان کار را کوچکتر از آن دانسته خود در اهر نشسته پسرش را فرستاد ، و اینکه یکی از دشمنان بنام مشروطه می‌بود ، همینکه رسید و در باغ صاحب‌دیوان (در شرق شهر) جا گرفت ، دست براهزنی و تاراج باز کرده جلو آمد ‌و ‌شد را بست ، و از هر باره در شهر سختی پدید آمد.

فردای آن روز بیوکخان آماده‌ی جنگ گردیده از راه خیابان بشهر تاخت. باقرخان سنگری درمیان خیابان پدید آورده دسته‌ای از مجاهدان را با توپی در پشت آن جا داده بود ، و چون سواران بیوکخان بتاخت پرداختند چندان ایستادند که تا به تیررس رسیدند ، و این هنگام با توپ و تفنگ بشلیک برخاسته دسته‌ای را از ایشان بخاک انداختند. سواران روی ‌برتافته گریختند و مجاهدان دنبالشان کرده باز بسیاری را کشتند. از هفتاد تا هشتاد تن سوار کشته گردید و بیوکخان شرمنده و سرافکنده بباغ صاحب‌دیوان بازگشته بازار تاراج و راهزنی را گرمتر گردانید.

این روز که باقرخان و خیابانیان با این جنگ سرگرم می‌بودند ، سواران دوچی فرصت یافته باز بجنگ و فشار برخاستند ، و پیش آمده از دم توپخانه تا گوی‌مسجد همه‌ی مغازه‌ها و دکانها را تاراج کرده کالای انبوهی بردند. این خود زیان بزرگی برای تبریزیان بود و چند صد خاندان را بیچیز گردانید.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

مسجد صاحب‌الامر تبریز

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

مغازه‌های مجیدالملک

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

در این میان یک گرفتاری دیگری برای آزادیخواهان کوششهای پاخیتانوف کنسول روس می‌بود ، که بدستیاری تاجر‌باشی و دیگر بستگان خودشان ، بنام میانجیگری ، آزادیخواهان را بدست ‌کشیدن از جنگ و آمرزش خواستن از محمد‌علی‌شاه می‌خواندند ، و این فریبکاریهای او مایه‌ی سستی بسیاری از آزادیخواهان می‌گردید. لیکن مجاهدان باین نیز پروا نمی‌نمودند.

جنگ همچنان پیش ‌می‌رفت. روزها زد ‌و ‌خورد برخاسته [گلوله] همچون تگرگ می‌بارید ، و شبها شلیکهای هوایی خواب و آرام از هر کسی می‌ربود. خانه‌هایی که میانه‌ی سنگرها و یا در نزدیکیهای آنها نهاده بود همه تهی گردیده و مردمش بجاهای دیگر می‌کوچیدند. ترس همگی را فراگرفته کسی نمی‌دانست پایان این جنگ چه خواهد بود ، و مجاهدان از این ایستادگی چه نتیجه خواهند گرفت.

روز ‌شنبه [1] ششم تیر (27 جمادی‌الاولی) بار دیگر جنگ با سختی آغاز یافت. در این روز بود که دو سو چند بار یکدیگر را از جا کنده پس ‌راندند و در هر بار کسانی از این سو و از آن سو کشته گردید. خانه‌ی حاجی‌میرزا ‌حسن در نزدیکی بازار نهاده و در این‌ هنگام در دست دوچیان می‌بود. او چون خود در اسلامیه نشسته «فتوا» می‌داد دسته‌ای از سواران در خانه‌ی او سنگر بسته بنگهداری آنجا می‌کوشیدند ، و گاهی نیز فرصت یافته بیرون می‌ریختند و در آن پیرامونها دست بتاراج می‌گشادند. چنانکه روز پیش بخانه‌ی‌ حاجی‌میرزا‌ علینقی ‌گنجه‌ای و بپاره‌ای مغازه‌ها ریخته تاراج کرده بودند. امروز مجاهدان خیابان و مارالان برآن بودند که ایشان را از آنجا بیرون رانند. اینست فشار سختی آورده پس از جنگ و خونریزی سخت سواران را از آنجا بیرون کردند ، و برای آنکه دوباره بازنگردند گذشته از تاراج بویرانی نیز کوشیدند. خانه‌های‌ حاجی ‌ملک‌التجار که در آن نزدیکی ، و خود او از بنیادگزاران اسلامیه می‌بود نیز تاراج گردید.

در آن میان جنگ همچنان پیش ‌می‌رفت. سواران بار دیگر غیرت نموده بمجاهدان تاختند و آنان را از خانه‌های‌ حاجی‌میرزا‌ حسن بیرون راندند ولی یک ساعت نگذشت که دوباره مجاهدان بازگشته سواران را پس‌ نشاندند و بآنجا دست یافتند. در این رفت و بازگشت گذشته از آنکه کسان بسیاری کشته گردیدند ، یک داستان دلگدازی نیز رخ داد :

چگونگی آنکه سواران چون بازگشته دوباره بخانه‌ی‌ حاجی‌میرزا‌ حسن دست یافتند ، خواهرزاده‌ی ‌میرزا ‌آقا‌بالا ‌خیابانی که تازه‌جوانی دلیر و خود از مجاهدان می‌بود ، از آنجا گریختن نتوانسته خود را در تنگنا دید ، و چون سواران نزدیک شدند دو تن را با گلوله از پا درآورد ، و خود از ترس جان به بخاری (درون دیوار) پناهیده در آن‌ جا گرفت ، و همانا می‌خواست به پشت ‌بام راه یابد. ولی سواران رسیده چند تیری زده او را کشتند و سپس به تنش آتش زدند. مجاهدان چون بار دیگر بآنجا دست یافتند و کشته‌ی او را باین حال دیدند سخت تکان خوردند. میرزا ‌آقا‌بالا و خویشان او از خشم ندانستند چه کنند. همان ساعت تن نیم‌سوخته را بروی تابوتی نهاده بیرون آوردند ، و برای آنکه دُژرفتاری دولتیان را نشان دهند آن را در کوچه‌ها و بازارها گردانیدند و همچنان بکنسولخانه‌ها بردند. سپس میرزا‌ آقا‌بالاخان و کسان او بهمین دستاویز به یک سیاهکاری برخاستند :

حاجی‌میرزا‌ محمد‌ برادر ‌امامجمعه‌ جوان آرام و بی‌آزاری می‌بود ، و در این پیشامدها دانسته نیست بهر چه به اسلامیه نرفته و در خانه‌ی خود مانده بوده که مجاهدان او را با دو تن از کسانش که یکی میرزا‌ رضای ‌داش‌آتانی و دیگری برادر او شیخ‌الاسلام می‌بودند ، دستگیر گردانیده بدست میر‌ابوالحسن ‌فشنگچی که از سردستگان آزادیخواهان شمرده می‌شد سپرده بودند و میرابوالحسن آنان را در خانه‌ی خود نگه می‌داشت ، تا امروز (یا فردای آن) میرزا ‌آقا‌بالا‌ و خویشان او که دیوانه‌وار باین سو و آن سو می‌دویدند ، باین شدند که این سه ‌تن را بخون خواهرزاده‌ی خودشان بکشند ، و هر سه را از میر‌ابوالحسن با زور گرفته به خیابان بردند. میرزا‌ رضا از نیمه‌‌راه فرصتی یافته بگریخت و جان بدربرد. ولی میرزا ‌محمد ‌جوان و شیخ‌الاسلام‌ پیر بی‌گناه کشته گردیدند.

این یکی از سیاهکاریهای مشروطه‌خواهانست. مجاهدان درباره‌ی تاراج خانه‌های حاجی‌میرزا‌ حسن و ملک‌التجار دستاویزها می‌داشتند ، با اینحال سردستگان بآن خرسندی ندادند و تا توانستند از افزار و کاچال تاراج‌یافته در انجمن مساوات گرد آوردند که بجای خود بازگردانند ، و در این باره که هیچ دستاویزی نمی‌بود پیداست که بآن خرسندی نمی‌دادند. ولی در آن آشوب و نابسامانی جلوگیری نتوانستند. میرزا‌ آقا‌بالا در سایه‌ی همین زشتکاری خود همیشه درمیان آزادیخواهان بدنام می‌بود.


🔹 پانوشتها :

1ـ سید‌ حمزه بارگاهی و صاحب‌الامر مسجدیست که هر دو مناره‌های بلند می‌دارند.

2ـ اصل : سه‌شنبه. ـ ویراینده


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ33ـ پیکره‌ی 33 نشان می‌دهد ستارخان را با تفنگچیان خود.

(در دست راست ستارخان ، مشهدی محمدصادقخان و در دست چپ او فرج‌آقا زنوزیست. پیرمرد ریش‌سفیدی که در آخرین رده دیده می‌شود حاجی‌عباس لاکه‌دیزجی است که سرگذشت او در بخش یکم این تاریخ آورده شده.)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

چنانکه گفتیم در تهران پس از بمباران روزنامه‌ها از میان رفت. تنها یک روزنامه‌ی دولتی بچاپ می‌رسید که جز آگاهیهای درباری را نمی‌نوشت. سپس نیز روزنامه‌ی «اقیانوس» بیرون آمدن آغازید. ولی جز از چند شماره بیرون نیامد. چون در این شهر روزنامه‌ای نمی‌بود پیشامدها در جایی نوشته نمی‌شد. ولی چون در تبریز و استانبول و دیگر جاها روزنامه‌ها بیرون می‌آمد و از تهران نیز آگاهیها برای آنها فرستاده می‌شد ، از اینرو کارهایی که در تهران رخ می‌داد پس از اندکی در روزنامه‌های تبریز و استانبول نوشته می‌شد. این شعرها نیز در تهران دست ‌بدست پراکنده شده و نسخه‌های آن به استانبول و تبریز فرستاده شده که در تبریز در نامه‌ی «ناله‌ی ملت» و در استانبول در نامه‌ی «شمس» چاپ یافته است و ما از روی آنها در اینجا می‌آوریم :

بعرض شاه رسان ای صبا ز قول صفا
که ای شهنشه دوران و جانشین کیان

مگر بعرض حضور تو نارسانده کسی
که گندمی که نمایند زیر خاک نهان

نخست چون که شود سبز لاغر است و تنک
چنانکه می‌نپسندند زارع و دهقان

نظر بمصلحت دهقنت یله سازد
گله بمزرعه‌ی کدخدای ده چوپان

لگد کنند و چرند آنچه گندم سبز است
چنانکه بایر و دایر شود همه یکسان

چو بگذرد دو سه روزی از آن‌ همان گندم
بروید از نو و سرسبز زو شود بستان

ستبر پنجه زده هفت سنبل آرد بار
چنانکه وعده نموده خدای در قرآن

بکاشت ملت بیچاره تخم آزادی
ز بعد بندگی قرن‌های بی‌پایان

چو سر ز خاک برآورد امر فرمودی
بمردمی همه اهریمنان بی‌ایمان

که خاک مجلس و مسجد همی‌دهند بباد
کشند مردم مظلوم را ز پیر و جوان

به یک اشاره که از روی خواهش نفسست
بسی خراب بشد خانه‌های بی‌گنهان

شها چراندی اگر سبز حاصل ملت
بهوش باش که رویاندش خدای جهان

بسی قویتر و سرسبزتر ز اول بار
اگرچه چند صباحی عقب‌ فتاده ‌است آن

جزای هر عملی مثل آن بود بی‌شک
که می‌دهد بسزاوار مجزی منان

خراب کردی اگر خانه‌ای ز بی‌گنهی
جسارتست شود خانه‌ات اگر ویران

یکی لطیفه‌ی نغز این بود که خانه‌ی ما
هزار زرع بود فی‌المثل بحیث مکان

ولی بمملکت ما تو چون شهنشاهی
بود تو را بمثل خانه‌ی ملکت ایران

خراب گردد و ویران تو مرده یا زنده
بقول عام کشیدم برات خط و نشان

زبان‌درازی شد خسروا ببخش مرا
بکن هرآنچه دلت خواست خانه آبادان


🔹 پانوشت :

1ـ این امیر ‌معزز پدر سرتیپ بایَندُر است که در پیشامد شهریور 1320 در جنوب مردانگیها از خود نمود و کشته گردید. در تاریخ نام نیک پسر و نام زشت پدر هر دو خواهد ماند.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پ32ـ یارمحمدخان با چند تن از بختیاریان

(آن که در جلو شصت‌تیر نشسته یارمحمدخانست. این پیکره در سال بازپسین زندگانی یارمحمدخان سال 1290 ـ در سفر کرمانشاهان برداشته شده.)

[نامها از راست : سالار بختیاری ، شهاب‌السلطنه‌ی بختیاری ، میرزا غفارخان قزوینی (سالار منصور) ، یارمحمدخان کرمانشاهی ، محمدتقیخان بختیاری (ضیاءالسلطان).]

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

محرمانه راپرت شماره‌ی 62

جناب جلالتمآبا در خصوص سؤال جناب جلالتمآب ‌عالی در حق معامله‌ی قزاقها در جنب سفارت انگلیس و مانع ‌شدن ایشان که کسی بسفارت التجا نکند بنده شرف دارم که تفصیل ذیل را عرض کنم از راپورتی که سابق دادم جناب جلالتمآب ‌عالی مسبوقید که قرار داده شده بود که تمام سفارات در روز اجرای کار محاصره شوند که کسی نتواند داخل شده و التجا کند اما جهت مواظبت مخصوص که در حق سفارت انگلیس شده است اینست که در پنجم‌ ژون (روسی) (هجدهم‌ ژون فرنگی) سفیر از سفارت مرا بتلفن دعوت کرد و گفت نظر باطلاعاتی که بایشان رسیده سفارت انگلیس بویی از کار برده و می‌داند چه‌ واقع خواهد شد و قرار داده است کسانی را که پناه می‌برند قبول کرده و حمایت نماید که موفقیت ما را ناقص و ضعیف کند و باین جهة سفیر به بنده امر کرد که سفارت انگلیس را بیشتر مواظبت کنم. اما در خصوص اینکه سفیر به بنده گفت (چنانچه راپورت دادیم) که عوض محاصره کردن سفارت انگلیس بهتر بود که دکاکین و خانه‌های اتباع روسیه را که در اطراف سفارت انگلیسند محاصره کنیم تا مانع دخول مردم بسفارتخانه‌ی انگلیس شود.

در وقت قرار ‌دادن ترتیبات این فکر بنظر نیامد من اعتراف می‌کنم که این ترتیب بهتر و عاقلانه‌تر بود زیرا هم مردم را از دخول بسفارت مانع می‌شد و هم سفارت را از حق پروتست کردن محروم می‌کرد ما این ترتیب را در آن وقت تشبث نکردیم بجهة اینکه در آن موقع باریک که ما مشغول این ترتیبات بودیم بفکر هیچ کس نیامد. شرف دارم از اینکه صورت اسماء افسرانی را که در زمان اجرای کار خدمات شایان خودشان را از سایرین ممتاز کرده‌اند و بنده ایشان را لایق می‌دانم که با نشان دولت روسیه مکافات شوند تقدیم خدمت کنم منتظر اوامر عالی
کولونل و. لیاخوف


از کارهایی که در آن روزها در تهران رخ داده و ما باید یاد کنیم یکی آنکه با دستور باغشاه گورهای عباس‌آقا کشنده‌ی اتابک و سید ‌عبدالحمید و حاجی‌سید‌ حسین کشته‌های نخست راه آزادی را کنده استخوانهای آنها را بیرون آورده دور انداختند.

نیز صنیع‌حضرت و همراهان او که با دستور‌ محمدعلی‌میرزا از کلات بیرون آمده بودند و در هر کجا حکمرانان پیشواز و پذیرایی بآنان می‌کردند چون به تهران خواستندی درآمد محمدعلی‌میرزا کالسکه‌ی دولتی و اسبهای یدکی دم‌سرخ به پیشواز ایشان فرستاد ، و چون آنان بباغشاه رفتند نوازش و دلجویی نمود. یک روز هم اینان بدیدن دستگیران باغشاه رفتند و بآنان سرکوفتهایی زدند.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پیکره‌ی پ29 نشان می‌دهد یک دسته از گرفتاران باغشاه را. (چنانکه دیده می‌شود در خود پیکره شماره‌هایی گزارده شده و اینک نامهای آنان از روی شماره‌ها یاد کرده می‌شود : 1) قاضی ارداقی 2) مدیر روح‌القدس 3) میرزا حسین نوکر آقابالاخان سردار 4) شیخ ابراهیم پسرعموی روح‌القدس 5) آقامجید سیگارفروش 6) آقاعلی سرباز 7) شریف صحاف 8) میرزا محمدعلیخان مدیر روزنامه‌ی ترقی 9) مشهدی باقر تبریزی 10) حشمت‌نظام 11) شاهزاده ناصرالممالک 12) میرزا علی‌اکبرخان معتمد دیوان 13) میرزا محمدعلی پسر حاجی ملک‌المتکلمین 14) نایب‌باقرخان 15) میرزا داوودخان 16) یحیامیرزا 17) میرزا بزرگ تبریزی 18) شیخ ‌ابراهیم طالقانی 19) حاجی‌خان خیاط 20) علی‌بیک نوکر مستشارالدوله 21) حاجی محمدتقی بنکدار 22) میرزاعلی‌اکبرخان برادر قاضی. از این بیست و دو تن آنچه ما می‌دانیم اکنون 13 و 21 و 22 زنده‌اند.)

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

پس از این داستان زمانی هم ما در بند می‌بودیم تا از همه‌مان آنچه بایستی بپرسند پرسیدند و چون نتیجه‌ای بدست نیامد من و یحیا‌میرزا و میرزا‌ داوودخان را از آنجا بخانه‌ی مؤید‌الدوله حاکم تهران فرستادند. در آنجا از هر یکی پایندنده [=ضامن] گرفته رها نمودند. درباره‌ی یحیا‌میرزا‌ ، محمدعلی‌میرزا اندیشه‌ی دیگری می‌داشته ، ولی حشمت‌الدوله ازو هواداری می‌نمود ، و اینبود پس از رهایی بگمرک آستارا فرستادندش و از آسیبهایی که دیده بود جان بدرنبرده پس از زمانی درگذشت. مدیر «روح‌القدس» را بانبار فرستادند که بیچاره را در آنجا نابود ساختند. (3) دیگران را یکی پس از دیگری آزاد کردند. این بود گفته‌ی میرزا ‌علی‌اکبرخان.


🔹 پانوشتها :

1ـ میرزا ‌احمدخان (یا آقای اشتری) را که اکنون نیز هست از عدلیه برده بودند و او بگرفتاران دلسوزی بسیار نشان می‌داده است.

2ـ پیکره‌ی روبرو. [پیکره‌ی 29]

3ـ مدیر «روح‌القدس» را به یک چاهی انداخته بودند که در آنجا پس از چند روزی شکنجه‌ی گرسنگی و جان‌کنی درگذشته است.


🌸

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 30ـ با دیگران چه کردند؟..


با این پیشامدها باغشاه کانون «خودکامگی» گردیده محمدعلی‌میرزا کینه‌های دوساله می‌جست. از آنسوی درباریان ستمگر پستنهاد که از مشروطه رنجشهای بسیار می‌داشتند ، اکنون فرصت یافته با کسانی که بدستشان می‌افتاد دُژرفتاری بی‌اندازه می‌کردند.

چنانکه دیدیم دیروز کسان بسیاری را باین باغ آوردند ، و امروز هم دیگران را بآنان افزودند و ما بهتر می‌دانیم که نخست بداستان این دستگیرشدگان پرداخته آنچه دانسته‌ایم بنویسیم تا سپس بداستانهای دیگر رویم. کسانی که در آن روزها در باغشاه می‌بودند ، اگر دیده‌های خود را نوشتندی کتاب شگفتی پدید آمدی. ولی ما چون آگاهی کم می‌داریم بکوتاهی خواهیم نوشت :

شادروانان بهبهانی و طباطبایی ، با آن هواداریها که در دو سال با محمدعلی‌میرزا نموده و با آن فریبها که ازو خورده بودند ، چون بنیادگزار مشروطه شمرده می‌شدند ، در نزد او از گناهکاران بزرگتر می‌بودند. با اینحال چون عنوان سیدی و ملایی می‌داشتند محمدعلی‌میرزا نتوانست بیش از آنکه کرده بود بکند. بهبهانی سه‌ روز در بند می‌بود و پس از آن روانه‌ی خاک کلهرش گردانیدند. طباطبایی چون زن ‌شاه (دختر کامران‌میرزا) پشتیبانی باو می‌نمود از دمی که بباغ رسید آسوده و گرامی می‌بود و پس از سه ‌روز رها گردیده در ونک نشست ، و سپس آهنگ خراسان کرد. پسر او میرزا‌ محمد‌صادق بفرمان شاه از ایران بیرون و روانه‌ی اروپا گردید. حاجی امامجمعه‌ی‌ خویی رها گردید و در تهران بزندگی پرداخت. مستشارالدوله ماهها در بند می‌بود تا او نیز رها گردید و محمدعلی‌میرزا او را بنویسندگی خود برگزید. از شیخ‌ مهدی و ابوالحسن‌میرزا آگاهی نمی‌داریم و همین اندازه می‌دانیم که آنان نیز رها گردیده از ایران بیرون رفتند.

اما قاضی ‌ارداقی و آن دسته از گرفتاران بازمانده‌ی داستان ایشان را از گفته‌ی میرزا‌ علی‌اکبرخان می‌آوریم. می‌گوید :

همان روز که ملک و میرزا‌ جهانگیرخان را کشتند در یکی از اتاقها دادگاهی برای بازپرس و رسیدگی برپا گردانیدند که باشندگانش اینان می‌بودند :

مؤید‌الدوله حکمران تهران ، شاهزاده‌ مؤید‌السلطنه ، سید‌ محسن ‌صدرالاشراف ، ارشد‌الدوله ، یک تن میرپنج قزاقخانه ، میرزا‌ عبدالمطلب ‌یزدی (مدیر روزنامه‌ی آدمیت) ، محقق‌ شهربانی ،
میرزا ‌احمد‌خان (اشتری). (1) از همان روز کسانی را که در پیرامون آقایان طباطبایی و دیگران گرفتار گردیده و از آنان کاری سر نزده بود یکایک بآن اتاق برده پرسشهایی نموده رها می‌کردند. آقا‌محمد‌علی‌ پسر‌ ملک را هم پس از حادثه‌ی پدرش رها کرده بودند. بدینسان از شماره‌ی ما بسیار کاست. در این میان یحیا‌میرزا را که گرفتار کرده بودند نزد ما آوردند و این هنگام بود که همه را که بیست‌و‌دو ‌تن می‌بودیم با زنجیر و آن حال آسیب‌دیدگی برده نهاده پیکره‌ها از ما برداشتند. (2) پس از آن سید ‌یعقوب ‌شیرازی را هم پیش ما آوردند. این بیست‌و‌اند ‌تن همچنان در زیر زنجیر روز می‌گزاردیم. ناهار و شام به هر یکی گرده‌ی نانی با خیار می‌دادند و روزانه دو بار هشت ‌تن و هشت ‌تن با زنجیر در گردن بیرون می‌بردند ، و باید اندیشید که ما چه رنجی می‌کشیدیم و چه شرمندگی نزد هم می‌داشتیم. در این میان شکنجه و آزار هم دریغ نمی‌کردند. بویژه درباره‌ی چند تنی و بویژه درباره‌ی بیچاره مدیر «روح‌القدس» و ضیاء‌السلطان. دادگاهی که برپا شده بود در زمینه‌ی سه‌ چیز جستجو داشت و همی‌خواست با شکنجه و فشار از کسانی آگاهیها پیدا کند. آن سه‌ چیز یکی اینکه بمب را بشاه که انداخته؟. دیگری آنکه بنیادگزار انجمن‌ خانه‌ی ‌عضدالملک که بوده؟ سوم تفنگ بمجاهدان که می‌داده؟ اینها می‌بود آنچه دنبال می‌نمودند. وگرنه بداستان مشروطه و مجلس نمی‌پرداختند. چون مدیر «روح‌القدس» و ضیاء‌السلطان را گمان کرده بودند در زمینه‌ی نارنجک انداختن بشاه آگاهی می‌دارند آنان را زیر شکنجه‌ی سخت گرفته هر شب بیرونشان برده و به سه‌پایه بسته کتک بی‌اندازه می‌زدند و باآنکه فریادهای دلخراش ایشان باغشاه را فرامی‌گرفت از آنهمه وزیران و امیران کسی بدادشان نمی‌رسید. ما را بدبختی خودمان یکسو و حال جگرسوز این بیچارگان یکسو. سرانجام هم لقمان‌الممالک ‌حکیم‌ شاه بود که دلش بحال آن بدبختان سوخته با خشم گفت تا کی تنهای ما خواهد لرزید و تا کی دست از جان این بیچارگان نخواهید برداشت؟.. در نتیجه‌ی خشم و گله‌ی او دست از شکنجه‌ی آنان برداشتند. این لقمان‌الممالک که خدا روانش را شاد دارد نیکی دیگری هم با ما کرده ، و آن اینکه ماها جز یک پیراهن و یک زیرشلواری در تن خود نمی‌داشتیم که پس از چند روزی پوسید و ازهم درید و همگی بحال بدی افتادیم. آن شادروان به هر یکی پیراهن و زیرشلواری تازه فرستاد و با این کار خود آبروی ما را بازخرید.

👇

Читать полностью…

تاریخ مشروطه ایران

🔶 «تاریخ مشروطه‌ی ایران»

🔹 جلد 1 ، بخش 3 ، گفتار یازدهم : چگونه مجلس بتوپ بسته شد؟

🖌 احمد کسروی

🔸 29ـ کشته ‌شدن ملک و میرزا ‌جهانگیر‌خان


امروز در شهر همچنان جستجوی آزادیخواهان می‌کردند و هر که را می‌یافتند دستگیر کرده بباغشاه می‌بردند. از آنسوی امروز ملک‌المتکلمین و میرزا‌ جهانگیر‌خان را بی‌آنکه بازپرس کنند و یا بداوری کشند نابود گردانیدند. در این باره سخنان پراکنده بسیار است. ولی ما چون داستان را از میرزا‌ علی‌اکبرخان ‌ارداقی که خود در باغشاه با آن دو تن و با دیگران هم‌زنجیر می‌بوده پرسیده‌ایم همان گفته‌های او را می‌آوریم. می‌گوید : شب چهارشنبه را که با آن سختی بپایان رسانیدیم بامدادان از خواب برخاستیم و قزاقان هر هشت‌ تن را به یک زنجیر بسته بودند بیرون می‌بردند و چون آنان را برمی‌گردانیدند هشت ‌تن دیگری را می‌بردند. حاجی ‌ملک‌المتکلمین و برادرم‌ قاضی بخوردن تریاک عادت می‌داشتند برای هر دو تریاک آوردند. و چون اندکی گذشت دو تن فراش برای بردن ملک و میرزا‌ جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده بگردن هر یکی زنجیر‌دستی (شکاری) زده گفتند : «برخیزید بیایید». گویا هر دو دانستند که برای کشتن می‌برندشان. ملک دم در با آواز دلکش و بلند خود این شعر را خواند :

ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما
بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان

این را خوانده پا از در بیرون گزاشت. ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامی که دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که بگردن ملک و میرزا‌ جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلو اتاق بروی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار آن بیچارگان بپایان رسیده.

در این هنگام بود که برای نخستین ‌بار گفتگو میانه‌ی گرفتاران آغاز گردید. حاجی ‌محمد‌تقی‌ از برادرم پرسید : دیشب که شما را بردند کجا رفتید و بازگشتید؟.. برادرم گفت : ما را نزد لیاخوف بردند که می‌خواست ماها را ببیند. خود سخنی نگفت ولی شاپشال که پهلویش می‌بود به میرزا‌ جهانگیرخان شماتت نموده گفت : «من جهود زاده‌ام؟..» (1) سپس سرکرده‌ای که ما را برده بود راپورت گفتار مرا در قزاقخانه به لیاخوف داد ، و چون ما را برگردانیدند بیگمان بودیم هر سه را خواهند کشت ، کنون نمی‌دانم چرا مرا بکشتن نبردند؟!..

این داستانیست که آقا‌میرزا ‌علی‌اکبر‌خان یاد می‌کند و ما آن را از هر باره راست می‌شماریم. مامانتوف نیز می‌نویسد : «سرگذشت این دو تن بسیار ساده بود. امروز ایشان را بباغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دُژخیم طناب بگردن ایشان انداخته از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و این زمان دُژخیم سومی خنجر بدلهای ایشان فروکرد. مدیر روزنامه را هم بدینسان کشتند.» (2)

در جای دیگر می‌نویسد : «من به شاپشال ژنرال آجودان شاه گفتم : سر کی ‌ مارکویچ نامِ این دو تن مدیر روزنامه و ناطق که بکیفر رسانیدند چه بود؟.. گفت : صور اسرافیل مدیر روزنامه و ملک‌المتکلمین را می‌پرسید؟ گفتم آری. گفت : «شاه پافشاری داشت که بایشان کیفر دهد. ولی دیگران را در بند نگاه خواهند داشت تا مجلس آینده باز شود ...».

آگاهی از کشته شدن این دو تن با آن حال چون در شهر پراکنده گردید ترس مردم هرچه بیشتر شد و نمایندگان مجلس و سردستگان آزادی هر کدام بجستن پناهگاهی یا نهانگاهی می‌کوشیدند و چون بیشتر ایشان بسفارت انگلیس پناهنده می‌‌شدند ، و چنانکه در کتاب آبی می‌نویسد بامداد این روز چهل‌و‌سه یا چهل‌و‌چهار تن دیگر بر شماره‌ی بست‌نشینان آنجا افزوده بود ، از این جهت لیاخوف کسانی را از قزاق و سرباز در پیرامون در سفارت بپاسبانی برگماشت که جلوگیری از رفتن مردم بآنجا نمایند و این داستان دنباله‌ای پیدا کرد که یاد آن را در جای خود خواهیم کرد.


🔹 پانوشتها :

1ـ شاپشال چنانکه پاولویچ ‌ایرانسکی نوشته از تیره‌ی «کارایم» می‌بوده. ولی در ایران او را جهود شناخته بودند و در «صور اسرافیل» نیز او را جهودزاده می‌خواند.

2ـ دانسته نیست کدام مدیر روزنامه را می‌گوید.


🌸

Читать полностью…
Subscribe to a channel