ارتباط با ادمین: @Akam9598 آنقدر از نبودنت مینویسم آنقدر نوشته هایم میان این جماعت دست به دست میشود تا روزی بخوانی و بفهمی این نویسنده عاشق بعد رفتنت چه درد هایی که نکشید...
سالهای سال آرزو داشتم چیزی
ازم بخوای
انتظاری، چشم داشتی،گلایه ای
گلایه از اینکه چرا تنهایت گذاشتم
چرا درکت نکردم
وتو جز عشقی پاک، چه از من میخواستی؟
حتی نفرینم نکردی!
بخشیدی وبس....
باخودم عهد بستم که هر خواسته ای از من داشته باشی برایت برآورده کنم.
حتی اگر قلبم را بخواهی
تا شاید التیام حسرتهایم شود
اما بالاخره چیزی ازم درخواست کردی
سنگین
دردآور
جانکاه
هرچه از دوست رسد نکوست
به دیده منت...
چشم...
هرچه تو بخواهی
تنهایت میگذارم
مواظب خودت باش...
#شاخوان
/channel/telegrmmehttp
نزار دیر بشه...
نزار اومدنت انقدر دیر بشه که وقتی میای دیگه چیزی ازم نمونده باشه؛
نزار انقدر دیر بشه که دیگه مَنی از من نمونده باشه.
الان بیا....
دستامو بگیر و با من حرف بزن
حتی اگر زیاد نباشم، زیاد نمونم...
الان بیا که پر از حرفَم!!!!
پر از دلتنگی ام، پر از ندیدنِ چند سالِ ام.
میترسم یه روزی بیای که باید برای حرف زدن و دیدنِ من تا قیامت صبر کنی....
الان بیا که نیاز دارم درست تو همین کورسویِ امیدَم...!
تو نقطه ای که دارم دست و پا میزنم خوب بشم ولی بیشتر به مرگ نزدیک تر میشم...
الان بیا...
نزار دیر بشه...
نزار دیرتر از این بشه...!
نزار یه روز تمام حسرتِت قدم برداشتن برای کسی که دوسش داری باشه.
حرفایی که نزدی باشه
بغضی که پنهون کردی باشه
تو به من یه اومدنِ سخت و محکم بدهکاری....
به من یه حالِ خوب بدهکاری...
#بهار_مرادی
/channel/telegrmmehttp
تو خیلی خوب بلد بودی
اَدای آدم هایی را در بیاوری که عاشقند...
خوب بلد بودی شبیه آدم هایی بشوی
که دوست داشتن را بلدند...
آنقدر تظاهر کردی به عاشقی که....
من که هیچ، خودت هم این نقش بازی کردن ها را باور کردی...
باور کردی و فکر کردی
که این دفعه واقعا عاشق شدی!!!!
تو جدی جدی نقش بازی میکردی
و من جدی جدی عاشقت می شدم ...
وقتِ اثبات عشق که رسید، جا زدی...
تو جا زدی و من جا خوردم...
از من گذشتی
و گذشته دست از سر من برنداشت...
بالاخره شاید یک روزی هم از راه برسد
که تو جدی جدی عاشق بشوی
و او جدی جدی وسط ماجرا جا بزند...
/channel/telegrmmehttp
حالم خوب نیست
یه مدتی نیستم...
شایدم همیشه💔
حلال کنید...
لعنتی جان ....
چند روز از سال نو گذشت اما هنوز سال من تحویل نشده...
خیلی ها آمدن و گفتند فلانی به حرمت سال نو هم شده پیامی میدهد و برمیگردد....
چشمانم خشک شد به این گوشی،پیام ندادی..
چشمانم خشک شد به این در
پس چرا نیامدی؟؟؟
اصلا بگذار من کمی خودم را به کوچه علی چپ بزنم
بگذار من کمی خودم را به نفهمی بزنم
چه بگویم؟؟؟
آها حتما درگیر این مهمانی ها و از این خانه به آن خانه رفتن و عیدی گرفتن و عیدی دادنی...
ایرادی ندارد...
راحت باش
من که این همه صبر کردم،این چند روز هم صبر میکنم...
فقط این را بدان بخدا تا برنگردی پایم را از این خانه بیرون نمیگذارم...
به خانه هیچ احد الناسی نمیروم
بخدا تا برنگردی لب به هیچ چیزی نمیزنم
اصلا تا برنگردی سال نو من تحویل نمیشود
اصلا میدانی چیست؟؟
این روز ها هر کسی به من میگوید ان شاالله سال خوبی داشته باشی,دوست دارم یقه اش را بگیرم بگویم بجای گفتن این کلمه کلیشه ای بگو ان شاالله برگردد
سال من با او خوب میشود...
او بهار من است
او تابستان من است
او پاییز من است
او زمستان من است
خلاصه بگویم او زندگی من است
راستی بهار من...
سیزده بدر همه سبزه گره میزنند به یارشان برسند داستان ما برعکس است
تو باید بیایی و این گره محکم و کوری را که به زندگی من زده ای باز کنی...
من که هر چه زور زدم نشد
بد گره زده ای،محکم و سفت...
خودت گره زده ای،خودت هم باز کن..
فقط این را بدان بخدا اگر برنگردی
بجای گره زدن سبزه،طنابی دور گردنم میندازم
گره ای میزنم
هر روز که نیایی این گره را محکم و محکم تر میکنم...
/channel/telegrmmehttp
کجایی که ببینی امسال در نبودت
چه سفره هفت سینی چیده ام بی معرفت جان...
البته ناگفته نماند وسایل هفت سینم را من از همان روزی که رفتی چیده ام...
.
سین اول....
.
تمام آن سردرد هایی که در نبودت کشیدم
تمام آن سردرد هایی که با قرص و ژلوفن و هیچ کوفت دیگری آرام نمیشد و فقط دوای این سردردم تو بودی...
.
سین دوم...
.
تمام آن سیگار هایی که در نبودت دود شد
یک کام بیاد خنده هایت...
یک کام بیاد چشمانت...
یک کام بیاد دستهایت...
هی دود شد و دود شد و دود شد....
.
سین سوم...
.
تمام آن سجده هایی که در نبودت بر خاک زدم
بعد نمازهایم از خدا خواستمت
اما نشد...
نشد که نشد...
.
سین چهارم...
.
سکوتم، زمانی که از من پرسیدند فلانی عشق جانت کجاست ؟؟خبری از او نیست؟؟
خدایی نکرده جدا که نشدید؟؟؟
و من فقط سکوت کردم و سکوت کردم و سکوت کردم...
.
سین پنجم....
.
سرد شدن زندگیم...
آخر تو که نمیدانی
در نبودت تابستان سرد بود
پاییز سرد بود
اتاقم سرد بود
دستانم سرد بود...
سرد بود و سرد بود و سرد بود..
.
سین ششم...
.
ساعت های نبودنت
همان ساعت هایی که جان دادم و نبودی
همان ساعت هایی که شب تا صبح نفسم بالا نیامد و خوابم نبرد...
.
و آخرین سین...
سین هفتم
سیاه شدن روزگارم
آخر بی معرفت جان تو که نمیدانی
از وقتی رفتی همه چی سیاه شد
زندگیم سیاه شد
آینده ام سیاه شد
تمام وجودم سیاه شد
خلاصه اینکه سفره هفت سین زیبایی پهن کرده ام بیا و ببین...
راستی... اشک چشمانم را در تنگ
ریخته ام
فقط یک ماهی کم دارم
ماهی قرمز زیبای زندگی من...
کجایی؟
کجایی؟؟؟
کجایی؟؟؟؟؟؟؟
/channel/telegrmmehttp
امسال هم گذشت...
تمام اتفاقات و خاطرات امسال به کنار
بدترین صحنه امسالم از دست دادن تو بود
نه،نه اشتباه گفتم من تو را از دست ندادم تو خودت رفتی وگرنه من که آدم رفتن نبودم...
تو که رفتی برای دلم هزار دلیل آوردم
گفتم شاید برایش کم گذاشتم
شاید حرفی زدم،کاری کردم دلش را زدم
شاید و شاید و هزار شاید دیگر
فقط اگر لحظه تحویل سال لبخندی به لبت آمد و دلت غصه نداشت بدان من از ته دلم برایت آرزوی خوشبختی
کرده ام...
/channel/telegrmmehttp
و عمقِ عشق، هیچگاه شناخته نمیشود؛
مگر در زمان جدایی...
/channel/telegrmmehttp
امشب شب تولدمه...
ولی من چیزی برای ترکاندن ندارم
جز بغض...
#آکام
/channel/telegrmmehttp
منو ببخش...
اگر هر شب که دلم برایت تنگ میشد بیاد چشمانت اشک میریختم...
منو ببخش...
اگر هر وقت دلت میگرفت زمین و زمان را به هم میریختم تا لبخند را روی لبانت بیاورم..
منو ببخش...
اگر از خودم هم برایم عزیز تر بودی....
منو ببخش...
اگر همیشه نگران و دلواپست بودم،اگر دقیقه ای دیر میکردی دلواپست میشدم...
منو ببخش...
اگر هر دفعه قهر میکردیم،از غرورم میگذشتم و در آشتی پیش قدم میشدم....
منو ببخش....
اگر با خنده هایت دلم میلرزید
منو ببخش...
اگر قلبم تند تند میزد و اشک شوق میریختم وقتی سرت روی شانه من بود...
منو ببخش...
اگر تمام آرزو زندگی ام دیدن لبخند و شادی تو بود....
منو ببخش...
اگر زیادی دوستت داشتم
دلت را زد عشق زیادی ام.....
منو ببخش....
منو ببخش..........
منو ببخش..............
/channel/telegrmmehttp
حق با تو است
میگویی من از ابتدا هیچوقت به تو قول ماندن ندادم
درست است قول ماندن ندادی ولیکن رفتارت کارهایت دلبری کردنت بوی ماندن میداد و مرا وابسته خودت کردی...
قول ماندن ندادی ولی وقتی از آینده مان برایم حرف زدی من دلم را به تو خوش کردم لعنتی...
قول ماندن ندادی ولی آن اوایل رابطه مان چشمهایت به من میگفت نگران هیچ چیزی نباشم...
از ما که گذشت...
ولی از این به بعد کسی را وارد زندگی ات کردی
همان ابتدا به او بگو فلانی من دلبری میکنم وابسته میکنم دلخوشت میکنم اما این را بدان قول ماندن نمیدهم
همان ابتدا به او بگو آمده ای که دلش را زخمی کنی و بروی...
/channel/telegrmmehttp
موقع جداییمان به او گفتم:به حرمت تمام لحظه های خوبی که با هم داشتیم فقط یک چیز از تو میخواهم...
تو را به جان عزیزت قسم اگر روزی از من جدا شدی اگر کس دیگری را جای من در زندگی ات آوردی یا ازدواج کردی اجازه نده به گوش من برسد...
التماست میکنم تا جایی که میتوانی نگذار من بفهمم.....
آخر میدانی چیست؟؟
من دیوانه میشوم...
جنون میگیرم بفهمم کسی دیگر دستانت را گرفته،تو را بوسیده است..
گفت اولا که همچین چیزی اتفاق نخواهد افتاد،تو تا آخر این قصه حضرت یار من هستی
ثانیا اصلا باشد قول میدهم به تو خبر دار نمیشوی،خیالت راحت...
حدود یکسال از جداییمان گذشته بود..
حوالی غروب بود...
از سرکار بیرون زدم...
به آسمان نگاه کردم
قرمز شده بود..
به اطرافم نگاه کردم
شهر شلوغ بود اما هیچ صدایی نمیامد...
خیلی عجیب بود...
هر کسی از کنارم رد میشد انگار که کودکی مظلوم دیده باشد با حسرت و غم به من نگاه میکرد...
دلم آشوب بود..
دلشوره داشتم....
حس میکردم اتفاق بدی قرار است بیفتد...
قبل از این که به خانه برسم مادرم گوشی را جواب میدهد.
به او خبر میدهند فلانی امروز ازدواج کرده است.. مادرم اشک میریزد....
برادر کوچکم حرف های مادر را پشت تلفن شنید...
به خانه رسیدم..
مادرم پای گاز ایستاده غذا را سرخ میکرد..
اشک هایش قطره قطره روی ماهیتابه میریخت و سرخ میشد...
سکوت کل خانه را گرفته بود.
حتی صدای تیک تیک ساعت هم نمیامد..
به اتاق رفتم...
برادرم ناراحت بود
گفتم چه شده؟؟؟
گفت نمیدانم چرا مادر چند دقیقه پیش پشت تلفن گریه میکرد..
گفتم مگر چه شده؟؟
طفلکی بچه بود فهمش که نمیکشید
گفت: مادر میگفت فلانی ازدواج کرده..
فلانی ازدواج کرده..
فلانی ازدواج...
سرم چرخید
چشمانم سیاهی رفت...
صدای رعد و برق آسمان آمد
اتاق روشن شد...
کل خیابان را صدای ماشین ها و بوق هایشان گرفت..
صدای تیک تیک ساعت...
روغن روی دست مادر پرید، دستش سوخت...
با زانو به زمین آمدم..
حدود صد بار جمله برادرم در سرم چرخید..
فلانی ازدواج کرد...
فلانی ازدواج کرد..
فلانی ازدواج کرد..
دستانش را در دستانت تصور کردم...
تو قول داده بودی...
تو قول داده بودی.....
دیوانه ام کردی عشق من
دیوانه ام کردی..
#اختصاصی
/channel/telegrmmehttp
کجای این شهر شلوغ هستی
کجا را دنبالت بگردم
هیچ نشانه ای از تو ندارم
مینویسم شاید نوشته ام دست به دست شد و روزی دلتنگی مرا خواندی و فهمیدی بی تابت هستم...
/channel/telegrmmehttp
تو خیلی خوب بلد بودی
اَدای آدم هایی را در بیاوری که عاشقند...
خوب بلد بودی شبیه آدم هایی بشوی
که دوست داشتن را بلدند...
آنقدر تظاهر کردی به عاشقی که....
من که هیچ، خودت هم این نقش بازی کردن ها را باور کردی...
باور کردی و فکر کردی
که این دفعه واقعا عاشق شدی!!!!
تو جدی جدی نقش بازی میکردی
و من جدی جدی عاشقت می شدم ...
وقتِ اثبات عشق که رسید، جا زدی...
تو جا زدی و من جا خوردم...
از من گذشتی
و گذشته دست از سر من برنداشت...
بالاخره شاید یک روزی هم از راه برسد
که تو جدی جدی عاشق بشوی
و او جدی جدی وسط ماجرا جا بزند...
/channel/telegrmmehttp
تو در مورد دلتنگی چی میدونی؟؟ از حفرههای
دردناکِ توی دل آدمها خبر داری؟
از سایهای که تمام روز ازش فرار میکنن و قبل
از خواب پشت پلکشون میبیننش شنیدی؟و از
فلسفه دردناکِ کلمهی سه حرفیِ «کاش»
کسی برات حرف زده؟ دلتنگی یه زخم پنهانه یه
سرطانِ بینشونه
«آدمای دلتنگ»شبیه به بقیه
آدمان! راه میرن، میخندن، لذت میبرن و
تو هیچوقت از ظاهر آرومشون نمیتونی بفهمی
پشت این رد پاهـا و ته این خندهی بلند، چه "ای
کاشِ" بزرگی جا مونده...
#بهار_مرادی
/channel/telegrmmehttp
تاوان یا تقاص...
هرچه میخواهی نامش را بگذار!
من اما فقط میدانم
که خدا از اشک های هیچ کس
نمی گذرد...
/channel/telegrmmehttp
باید تمام شهر را خواباند
مبادا کسی سیزده را
با گرهِ خیال تو به در کند...
/channel/telegrmmehttp
دیدم یکی پیام دادخوبی؟؟؟
چقدر عوض شدی؟
اسمشو خوندم تمام بدنم بی حس شد
خودش بود خدایا...
پرسید خوبی چیکار کردی با زندگیت...
گفت بیا ببینمت...
چقدر شکسته شده بود...
دیگه اون دخترک لوس سابق نبود واسه خودش خانومی شده بود...
گفت تعریف کن از این چند سال...
براش گفتم گفتم چند سالِ دارم از نبودنش مینویسم...
باورش نمیشد میگفت آخه تو و نویسندگی...
بعد که اومدم خونه...
پیام داد آیدی کانالت رو به من بده
بهش دادم...
خوش اومدی به کانالم مخاطب قصه عاشقی من...
اینجا همه متنا واسه تو نوشته شده...
برو از اون اول متنامو بخون هر وقت
از تو نوشتم از چشمای قشنگت گفتم از موهای خرماییت گفتم...
از لوس بودنت گفتم....
برو خاطراتمون رو بخون همرو نوشتم
نوشتم از قصه لباس بچه خریدنمون
نوشتم از پارک رفتنمون
از روز تولدت که با تموم نداریم
واست کادو گرفتم
از اون لحظه هایی که تو چشمام نگاه میکردی و میگفتی چشماشو
از همه چی نوشتم...
من به عشق تو نویسنده شدم
دوری تو منو پخته کرد پیرم کرد
ای وای از دلم...
بیا بخون متنارو...
بخون ببینی تو این چند سال
چی کشیدم...
خوش اومدی به کانالم تلخ ترین شیرینی زندگی من...💔
/channel/telegrmmehttp
هنوزم که هنوزه لرزش صدایت
وقتی که خداحافظ را گفتی
در گوشم هست...
انگار که مجبور شده بودی
انگار که این خداحافظی
میل خودت نبود...
/channel/telegrmmehttp
جان دلم
خیلی ها آمدن و گفتند فلانی به حرمت سال نو هم شده پیامی میدهد و برمیگردد....
چشمانم خشک شد به این گوشی،پیام ندادی..
چشمانم خشک شد به این در
پس چرا نیامدی؟؟؟
/channel/telegrmmehttp
سلام آرزوی سال تحویل من..
سلام بهار زندگی من...
سلام شکوفه ی جان من...
سلام سیب سرخ هفت سین من...
سلام جان جانانم....
خوبی؟؟؟پیشاپیش سال نو ات مبارک
ببخشید که دوباره مزاحمت شدم
فقط خواستم چند کلامی برایت درد و دل کنم
خواستم بگویم حضرت عشق ؟؟ تا سال تحویل چیزی نمانده ها....
برنمیگردی؟؟؟
جان دلم؟؟؟ یکسال گذشت
پاییز آمد و غروب هایش
زمستان آمد و برف هایش
بهار از راه رسید...
برنمیگردی؟؟؟
جان دلم ماهی های این خانه تا تو نیایی از جایشان تکان نمیخورند...
سبزه های این خانه تا تو نیایی قد نمیکشند،بخدا خشک میشوند...
برنمیگردی؟؟؟
اصلا جان دلم؟؟؟
من تحویل نمیگیرم سالی را که بدون تو تحویل شود
بر نمیگردی؟؟
یکسال نوشتم از خاطراتت
یکسال نوشتم از دردهایم
یکسال خون دل خوردم
یکسال اشک ریختم
یکسال بالشم خیس شد
یکسال سیگارم دود شد
یکسال نبودی،نبودی،نبودی... برنمیگردی؟؟؟
از قدیم گفتن موقع سال تحویل در هر حالتی بودی تا آخر سال همان برایت میماند
پارسال که موقع سال تحویل دستانت در دستم بود این شد حال و روزم
خدا بخیر کند امسال را..
آرزوی سال تحویل من؟؟؟؟؟
براورده شو...
/channel/telegrmmehttp
تو که نباشی...
تولدم مبارک نیست...
تولدم مبارک نیست.....
تولدم مبارک نیست....
1375/12/24
/channel/telegrmmehttp
هرچی منتظر موندم زنگ بزنه
و تولدم رو تبریگ بگه ولی خبری نشد...
گفتم شاید میخواد مثل پارسال سورپرایزم کنه...
من میدونم ...
مگه میشه تولدم یادش بره...
مگه میشه روز تولدم منو تنها بزاره...
از خونه زدم بیرون...
یه کیک و چند تا شمع گرفتم و رفتم سمت همون کافه ای که پارسال سورپرایزم کرد و همه رو دعوت کرده بود..
کافه چی منو شناخت...
گفت به به امسالم که افتخار دادین تولدتون رو تو کافه ما بگیرید...
پس بقیه مهمونا کجان؟؟
گفتم میان..تو راهن...
کیک گذاشتم رو میز...
یک ساعت گذشت...
دو ساعت گذشت..
چی شد پس؟؟
کجایی عشق من؟؟
بی معرفت همه دارن مسخرم میکنن...
نزار اینا به حال من بخندن.... پاشو بیا....
پاشو بیا بفهمن من بی کس نیستم...
پاشو بیا بفهمن هنوزم خاطرمو میخوای...
اصلا پاشو بیا من این همه کیک رو چجوری بخورم...
هر چی صبر کردم نیومد...
همه از کنارم رد میشدن و یه نیش خند میزدن و میرفتن....
کافه چی اومد جلو...
گفت آقا دیگه دیر وقته،کم کم باید کافه رو ببندیم...
گفتم باشه..
دو تا شمع دراوردم گذاشتم رو کیک...
پیش خودم گفتم یکی از این شمع ها منم
اون یکی تویی...
جفتشون رو روشن کردم...
شمع تو خاموش شد...
اما شمع من هی میسوخت و میسوخت...
هر کاری میکردم دیگه شمع تو روشن نمیشد
هی من میسوختم و تو نگاه میکردی...
میخواستم فوت کنم ...
اما انقدر بغض داشتم که تمام لبم میلرزید و نمیتونستم فوت کنم...
حتی خودمم نشستم و سوختنم رو دیدم..
شمع من کامل سوخت و تو پای من نسوختی..
زندگیم نابود شد و ندیدی....
جیگرم سوخت و فقط نگاهم کردی...
تولدم شد و نیومدی....
عشق من...
ایشاالا هر جا هستی...
با هر کی هستی...
اگه یه روزی پاش سوختی
اونم پا به پات بسوزه
آخه میدونی چیه
سخته یکی بسوزه اون یکی فقط نگاه کنه...
خیلی سخته...
فقط اینو بدون...
تو که نباشی
زندگی سخته...
تو که نباشی...
نفس کشیدن سخته...
تو که نباشی...
تولدم مبارک نیست...
تولدم مبارک نیست.....
تولدم مبارک نیست....
/channel/telegrmmehttp
هیچ چیز بیشتر و بدتر از این
مغز استخوان آدمو نمی سوزونه که
اطرافیانت بهت بگن...
اگه دوستت داشت نمیرفت...
#اختصاصی_آکام_مرادی
/channel/telegrmmehttp
راحت از من گذشت(حضرت یارم) …
اگر خدا هم راحت از او بگذرد قیامت را من به پامیکنم...
#کچه_شیتکه
/channel/telegrmmehttp
از خواب پریدم..
خواب بد دیده بودم،
گوشی تلفن را برداشتم،
با گریه شماره ات را گرفتم،
خواستم بگویم دوستت دارم عزیزم
حواست بیشتر به خودت باشد
هنوز هم یک تار مویِ تو؛
شاهرگ زندگی منِ دیوانه است..
اما انگار هنوز از خواب بیدار نشده بودم،
حواسم نبود تو دیگر مالِ من نیستی،
گوشی را گذاشتم سرِ جایش..
کاری از دستم برنمی آمد
فقط دعا کردم کاش آن کس که کنارت نفس میکشد،
کمی قدرِ من دوستت بدارد،
کمی قدرِ من مراقبِ چشم هایت باشد...
/channel/telegrmmehttp
آدمهای صبور یکباره ترکتان میکنند
آن هم وقتی که سخت مشغول اولويت های غير از آنها هستيد!
با یک لبخند سرد برای همیشه میروند و جای خالیشان برای همیشه یخ میبندد
آدم هایی که صبور هستند شاید بودنشان خیلی معلوم نشود
اما نبودنشان زجر آور است...
#سالار_ابراهیمی
/channel/telegrmmehttp