ارتباط با ادمین: @Akam9598 آنقدر از نبودنت مینویسم آنقدر نوشته هایم میان این جماعت دست به دست میشود تا روزی بخوانی و بفهمی این نویسنده عاشق بعد رفتنت چه درد هایی که نکشید...
تا حالا شده آرزو کنی
که کاش میتونستی یه آدمی رو
دوباره واسه «اولین بار»ببینی و
وقتی دیدیش، بی تفاوت فقط از کنارش
رد بشی؟
#بهار_مرادی
/channel/telegrmmehttp
تقریبا هجده سالم بود ...
تازه یه چند وقتی میشد که دیگه تو حیاطمون با بچه ها بازی نمیکردم
که پدرم اومد و گفت برات خواستگار اومده...
خب من نه میدونستم خواستگار یعنی چی
عشق یعنی چی ...
همسر یعنی چی...
تشکیل زندگی چیه...
رو حساب بچگیم رو حرف بابام حرف نزدم و قبول کردم با مردی که ده سال از خودم بزرگتر بود ازدواج کردم...
گذشت و گذشت ...
یه روزایی تازه به خودم اومدم و فهمیدم اصلا عشق یعنی چی...
دوست داشتن چه حس خوبیه
اما...
اما دیگه واسه این چیزا خیلی دیر بود
حسرت و داغ یه عشق قشنگ رو دلم موند
میدونی چیه ؟؟؟
خیلی سخته آدم داغ چیزی رو دلش بمونه...
خیلی سخته نه بتونی به گذشته برگردی
نه بتونی به آینده بری
نه بتونی زمان حال رو تحمل کنی...
ایشالا هیچکس داغ هیچی
رو دلش نمونه...
#دلنیا_مریوانی
/channel/telegrmmehttp
من ميدانم
تو
يك روز بر ميگردی
اما شک ندارم
آن روز،همان روزيست كه هرچقدر هم بخواهم بلند شوم و به استقبالت بيايم نميتوانم
نه قلبم كار ميكند و نه چشمانم برويت باز ميشود
و نه حتی دستی به التماس به سويت ميايد
انروز قطعا همان روزيست كه تو
امده ای تا برای هميشه
بدرقه ام كني كه بروم
بدرقه ای كه بوی خدا ميدهد!
بدرقه ای كه ديگر حتی اگر بخواهی هم بر نخواهم گشت!
انروز همان روزيست كه من مُرده ام!
و تو بازهم دير رسيده ای...
#آکام_مرادی
/channel/telegrmmehttp
من این زندگی را
بخاطر چشمانِ تو
تحمل میکنم
وگرنه دیریست
چمدان به دست
رفته بودم...
/channel/telegrmmehttp
میدونی من نگران خودم که نیستم
نگران توام...
نگران آینده ای ترسناکی که قراره با آدم بعدی داشته باشی..
نگران اون لحظه ای که بغلش میکنی ولی هنوز که هنوزه عطر تن منو حس میکنی
نگران اون وقتایی که تو چشماش نگاه میکنی
فارغ از ایکنه چشماش هر رنگی هستش ولی همش تصویر من میاد جلو چشمت و رنگ چشمای منو میبینی...
نگران اون وقتایی که مدام خودخوری میکنی کلافه میشی همش با خودت میگی این هیچی کم نداره چرا من نباید عاشقش بشم ...
نگران اون وقتایی که اون هر چقدر بهت محبت میکنه تا خودشو تو دلت جا کنه اما هر چقدر اون محبت میکنه تو یاد محبت های من میفتی
اونجاست که بهم میریزی،دوست داری یقه گذشتتو بگیری بزنی زیر گوش گذشتت بگی لعنتی دست از سرم بردار...
نه که نفرینی کنم نه نفرینی نیست تو مثل پاره تن من بودی هیچی نفرینی در کار نیست
میدونی من الان مثل مادری ام که تو قاتل بچشی
من اگر رضایتم بدم که اعدام نشی
خود تو تا آخر عمر درگیر قتلی هستی که کردی و تا آخر عمر فکر و روان و حواست درگیره...
منم تا آخر عمر درگیرم و یه چشم اشک و یه چشم خون...
ولی حس و حال غریب و مظلوم مادر مقتول کجا و حس و حال قاتل نادم و بهم ریخته کجا...
واست خیلی نگرانم...
/channel/telegrmmehttp
خدا را چه دیدی...
شاید روزی برگشت و گفت
من هنوزم دوستت دارم
شاید دلش هوای مرا کرد
شاید پشیمان شد،
شاید باز هم دلتنگ من شد...
شاید روزی در خیابان اتفاقی یکدیگر را دیدم و دستان یکدگیر را لمس کردیم
شاید دلش به رحم آمد
شاید باز هم عاشق سادگی من شد...
خدا را چه دیدی
شاید قصه برگشت....
/channel/telegrmmehttp
کُردها یک تعبیر مهرآگین دارند به اسم «باوان» که ترجمه سادهش میشه جگرگوشه اما در اصل از بابان و بابا میاد، یعنی خانهپدری. چیزی فراتر از
جگر گوشه...
وقتی میگه «باوانِم» یعنی چنان با دل و جانم آمیختی که گویی ریشهی منی...
/channel/telegrmmehttp
روز آخر که گفتی دیگر مرا نمیخواهی و قصد رفتن داری نفرینت نکردم
فقط گفتم خدایا یک روزی طوری دلتنگ من شود که وجب به وجب این شهر را دنبال من بگردد و بی تاب حضور دوباره من در
زندگی اش شود...
/channel/telegrmmehttp
یه روز میرسه که دوباره همه و میبینیم
من توی پیاده رو قدم میزنم یه کوله پشتم که دارم از سرکاربرمیگردم هنوز ازدواج نکردم.
اون طرف خیابون یه ماشین پارک کرد از ماشین میای پایین دست یه دخترکوچولوی نازتومیگیری ازخیابون ردمیشین.
بادمیپیچه لای موهاش موهای حالت دارش چشماش درست مثل توهستن نگاهش ابروهاش بینیش اما لباش به تو نرفته
یه پیراهن گل گلی کوتاه تنشه پوست سفیدش درست به تو رفته بهت نگاه میکنم چقدرپیرشدی موهات سفیدشده
چقداخم میکنی؟؟؟
چقدبهت میادباباشدی!!
یادت هست عاشقت بودم ؟
یادت هست یکی تو رو اندازه ی جونش میخواست ؟
یادت هست؟
کم کم میای جلونزدیک میشین آب نبات چوبی دست دخترت درست جلوی پام میفته رو زمین شروع میکنه گریه بغلش میکنی حالامیشه دید پدر رو دخترچقدرمثل همین
ازتوجیبم اب نبات درمیارموبهش میدم ازنگاهت معلومه که منو نشناختی لبخندمیزنیومیگی متشکرم خانم
ازکنارم رد میشی اشک توچشمام حلقه میزنه تودلم میگم خوشبختیت آرزوم بود که دیدم .....
#شیدا
/channel/telegrmmehttp
دور افتاده ام...
دور از کسی که
دوستش دارم...
#غربت
/channel/telegrmmehttp
نمیدانم چرا توان این را ندارم
که از او دل بکنم
انگار که طلسم شده ام...
اصلا باورم نمیشود منی که کوه غرور هستم و قبل از آمدن او به هیچ احدالناسی باج نداده ام اینگونه
درگیر او شده ام...
میدانم دوستم ندارد
میدانم در زندگی اش نقش یک آدم اضافی را دارم
میدانم این عشق از همان ابتدا یک جایش میلنگید
اما نمیتوانم از او دست بردارم
همه میگویند لیاقتت را ندارد
همه میگویند بسیار هستن کسانی که جای او را در قلبم بگیرند
اما من روی او قفل شده ام
عقل من کار نمیکند
هر چه قلبم بگوید را انجام میدهم
لعنتی ...
چگونه مرا تا این حد درگیر
خود کرده ای...
/channel/telegrmmehttp
یه روز میاد که دلت واقعا واسم تنگ میشه قدرمو میدونی و خودتو بابت عذاب هایی که بهم دادی سرزنش میکنی.
دلت فقط عاشقانه های منو میخواد دلت بوسه های ناگهانی منو میخواد، فقط من!
چون فقط بوسه های من از روی عشق بود و بس!
یه روز دلت میسوزه واسه خودت، واسه کسی که تمام تلاششو کرد تا غرور یه دختر رو بشکنه.
یه روز به یادم اشک میریزی و ذره ذره آب میشی
اون روز کسی نیست وقتی ناراحتی بهت آرامش بده، کسی نیست با حرفای بی ربطش بخندونتت،
اون روز قلبت درد میاد بخاطر وقت هایی که پشتم نبودی وقت هایی که تنهام گذاشتی
یه روز بخاطرم گریه میکنی!
بخاطر اشکام... بخاطر نبودنم... بخاطر قلبی که فقط مال تو بود...
یه روز تنها کارِت فکر کردن به من میشه پشیمونی... آره! خیلی پشیمونی
اما اون روز خیلی دیره خیلی دیر...
کاش بفهمی اینو...
#دلارام_دلشکسته
/channel/telegrmmehttp
امشب از اون
شب هاست که جونم
گرفته میشه تا صبح بشه😔😔😔
/channel/telegrmmehttp
آمدم بالاترين نقطه ی شهر
پنجره ی اتاقت را ميانِ اينهمه شلوغی پيدا كردم...
باورت ميشود...؟
اسمت را صدا ميزنم
همه ی هم نامهايت مي آيند پشتِ پنجره
همه ی هم نامهايت دلشان قنج ميرود
كاش حداقل چراغِ اتاقت را
روشن ميكردی
كاش ميفهميدم صدايم را شنيدی...
اين اوجِ بي انصافيست...
/channel/telegrmmehttp
من هیچوقت بهت نگفتم دوست دارم
ولی هر وقت که میدیدمت ،قلبم تند تند میزد،نفس نفس میزدم،دلم میلرزید
دستاتو که میگرفتم خود به خود چشام بسته میشد...
من هیچوقت بهت نگفتم دوست دارم
ولی شبا که میخواستم بخوابم اونقدر به تو و حضورت تو زندگیم فکر میکردم که اصلا نمیفهمیدم کی خوابم برده و صبح به یاد تو لبخند روی لبام میومد...
من هیچوقت بهت نگفتم دوست دارم
ولی وقتایی که عصبانی میشدی،وقتایی که ناراحت بودی،انگار دنیا رو سرم خراب میشد
واسه همینم سکوت میکردم تا تو آروم شی
و تو همیشه میگفتی دیدی حرفی نداری واسه گفتن....
من هیچوقت بهت نگفتم دوست دارم
ولی خدا رو روزی صد هزار مرتبه شکر میکردم که تو رو دارم،تویی که واسم آرامش محض بودی
کلی فکر برای آیندمون،زندگیمون داشتم...
من هیچوقت بهت نگفتم دوست دارم
ولی با رفتارم خیلی جاها بهت ثابت کردم که دوست دارم...
شاید...
شاید بخاطر همین که هیچوقت دوست دارم رو به زبون نگفتم رفتی...
ولی ای کاش...
ای کاش از رفتارم فهمیده بودی که چقدر دوست دارم...
ای کاش....
/channel/telegrmmehttp
من که نه!
اما دلم...
عجیب بهانه ی بودنت را میگیرد
درست مثل کودکی که در هیاهوی خیابانی شلوغ و پر ازدحام مادرش را گم کرده است و با ترس زیاد بلند بلند گریه میکند و پا به زمین می کوبد
گاهی اشک هایش را با پشت دستش پاک میکند و گاهی میگذارد تا از روی گونه هایش سُر بخورند و درمیان آدم ها عاجزانه از کسی برای پیدا شدن دست های نوازشگر و مهربان مادرش کمک میخواهد
من که نه!
اما دلم
بودنت را
خواستنت را
داشتنت را
عجیب فریاد میکشد...
و چه سخت است این همه "بی تو" بودن جانانِ من...
#بهار_مرادی
/channel/telegrmmehttp
به همه گفته ام برایم فراموش شده ای
اما بین خودمان بماند هر چند ساعت یک بار عکس های پروفایلت را چک میکنم با این که شاید هزاران بار دیده ام...
بین خودمان بماند گاهی اوقات خیلی غیر مستقیم،بدون این که کسی شک کند،راجع به تو از دوستان مشترکمان خبر میگیرم که ببینم حال و روزگارت چطور است...
بین خودمان بماند بعد از تو هر کسی وارد زندگی ام شد طوری رفتار کردم که گویا برایم مرده ای ولی خدا میداند هنوز یادت،خاطراتت،چشمهایت در زندگی ام نفس میکشند
تلخ ترین شیرینی زندگی من...
من به همه گفته ام فراموشت کرده ام...
/channel/telegrmmehttp
بی احساس ترین فرد
روی زمین میشوم وقتی
تفریحت میشود بازی گرفتن
قلب بی گناه من...
میبوسم و میگذارم
کنار دوستت دارم هایم را
تا ناتمام بماند پازل عشقی که
دروغ بود..
/channel/telegrmmehttp
و کاش خودِ خدا می گفت:
که هیچ چیز
بیشتر از فرو خوردنِ بُغض
روزه را باطل نمی کند...
/channel/telegrmmehttp
با یه پیج دیگه که عکسای خودم نبود و اصلا هیچکس نمیدونست این پیج برای منه اینستاگرامش رو فالو کرده بودم
و پیجش رو داشتم..
یه شب حدوادی ساعت ۱۲ شب بود که دیدم یه استوری گذاشت..
یه عکس بود که نوشته بود:نفری یه سوال ازم بپرسید،قول میدم راستش رو بگم..
رفتم دایرکتش.
پرسیدم: میشه من بجای یکی چند تا بپرسم؟
فقط قول دادی راستش رو بگی..
گفت باشه بپرس.
پرسیدم هنوز دوسش داری؟؟
گفت :کی؟
گفتم:عشق سابقت رو میگم.
جواب داد:نه بابا کلا فراموشش کردم.
بغض کردم.
گفت:خب! سوال بعدی
پرسیدم: اگه یه روزی قرار باشه بازم کنار هم باشین قبولش میکنی؟
گفت ای بابا دیگه خیلی حرمتا بین من و اون از بین رفته،عشق من و اون همین خاطره بمونه خیلی بهتره..
بغش داشت خفم میکرد..
یه نفس عمیق کشیدم
پرسیدم اگه یه روز بهت خبر بدن عشق سابقت مرده چه حالی میشی؟
خیلی خونسرد جواب داد :چی بگم والا !خدانکنه ولی خب عمر دست خداست،خدا بیامرزتش.
جیگرم سوخت ..
فقط تو دلم با بغض گفتم آخ بی معرفت من.
هر جوری بود نزاشتم بغضم بترکه.
همون عکس رو چند دقیقه بعد من گذاشتم تو استوری.
جواب داد منم میتونم بجای یکی چند تا سوال کنم..
گفتم آره،راحت باش.
پرسید هنوز دوسش داری؟؟
گفتم:من؟؟
من عاشقشم
من دیوونشم
اون بی معرفت همه زندگی من بود و هست
پرسید اگه برگرده قبولش میکنی؟
گفتم قبولش میکنم چیه؟؟ در قلبم همیشه به روش بازه،تا آخر عمرم تنها فرد محبوب زندگی منه،اصلا اون صاحب اختیار و صاحب خونه قلب منه.
گفت: تو اشک منو دراوردی
چه عشق پاکی
چه عشق قشنگی
چقدر دلت پره،چقدر غصه داری.
گفت اینم آخرین سوالم
همون سوالی که تو از من پرسیدی
اگه یه روزی خبر بدن مرده چیکار میکنی.
گفتم خدانکنه،دور از جونش،دردش به جونم اون چیزیش بشه که من میمیرم.
گفت :همینجوری دارم اشک میریزم امشب با حرفات،اشک منو دراوردی.
هی بغص میکردم اشک تو چشام جمع میشد اما هی آه میکشیدم،هی نفس میکشیدم خودم رو کنترل میکردم .
یک ساعتی گذشت.
پاشدم برم آب بخورم که دیدم واسم پیام اومد دوباره اومد دایرکت
گفت تو این یک ساعت خیلی به تو و حرفات فکر کردم
تو این یه ساعت فقط دارم اشک میریزم و فقط یه جمله تو ذهنم تکرار میشه...
پرسیدم چی؟؟؟
گفت:چجوری دلش اومد تو رو تنهات بزاره؟؟
چجور دلش اومد؟
فقط همین...
گوشی از دستم افتاد
با زانو اومدم زمین
بغضم ترکید
هی داد میزدم
چجور دلت اومد؟
چجور دلت اومد؟؟
چجور دلت اومد؟؟؟
یه استوری جدید گذاشتم
یه عکس که نوشته بود چجوری دلت اومد؟
جواب داد:آخی..
داد زدم آره والا
آخی دلم..
آخی دلم...
آخی دلم....
/channel/telegrmmehttp
جمعه ای که روزه نداشتنت را
گرفته باشم...
جمعه نیست
قیامته...
/channel/telegrmmehttp
نبودی...
بغضم را قورت دادم
روزه ام باطل شد...
/channel/telegrmmehttp
اين روزها
بى حواس ترين زن دنيا منم
كه در گذر از ميان مردم شهر
با هر عطرى به ياد تو مست مى شوم
و در چهار خانه ي هر پيراهنى شبيه تو بيتوته مى كنم
اين روزها
هستى و نيستى
و ميان بى حواسي هاى معلقم
قدم مى زنى
تو را مى گردم در ميان تمام كسانى كه شبيه تو نيستند
و سراغ تو را از شلوغ ترين خيابان هاى شهر مى گيرم
نيستى كه نيستى
و من بى حواس ترين زن دنيا
حواسم از تو پرت نمى شود كه
نمى شود...
#بهار_مرادی
/channel/telegrmmehttp
سالها بعد وقتی دلیل
تنهاییم را میپرسند
صاف زل میزنم توی
چشمهایشان و میگویم
من عاشق مردی بودم...
که موهایش به عشق دیگری
"جوگندمی"شده بود...
#دنیا_مرادی
/channel/telegrmmehttp
🎶حاڵی من خاسه بقربان نامه کانت هانه کوی...
🎶چاوریتم وک همیشه قه وڵه کانت هانه کوی...
#بیتاقتتم😔
/channel/telegrmmehttp
گفت این همه از دلتنگیات براش نوشتی
اصلا میبینه،اصلا میخونه؟؟؟
گفتم الان که نه چندین سال بعد قراره ببینه...
گفت یعنی چی نمیفهمم...
گفتم الان داغه چند سال دیگه که خسته شد
از این آدمای لب و دهن،از این آدمای بی معرفت،از این آدمای به ظاهر عاشق
خسته شد از این زندگی و رسم روزگار
غروب یه پاییز که دلش میگیره و بغض میاد زیر گلوش و دوست داره بخاطر حال دل خودش گریه کنه
تو این فضای مجازی که داره میگرده چشمش میخوره به یه متن،با این که طولانیه ولی هر خطش رو که میخونه بیشتر یاد من میفته
میرسه آخر متن...نویسنده:هشتگ#اسم من
شوکه میشه اما بازم باورش نمیشه
اما وقتی چشمش میخوره به متن هایی که نوشتم چشم های قشنگ و موهای خرمایی
اسمم میاد رو لبش و بغضش میترکه
تمام فضای مجازی رو دنبالم میگرده
یه مرد پخته جو گندمی که چشماش توی عکساش داره داد میزنه چقدر دلتنگی کشیده
هر متنی رو که میخونه بیشتر احساس شرمندگی میکنه و بغضش میترکه
نه سلامی نه علیکی فقط یه جمله میاد و مینویسه "مگه من مردم تو انقدر پیر شدی"
چی به سرت آوردم که الان این شدی"
پیامش میاد رو صفحه گوشیم
آسمون رو نگاه میکنم
داغ این چندین سال نوشتنم تازه میشه
با زانو میام رو زمین و داد میزنم
"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا"
/channel/telegrmmehttp
میخوام باهات حرف بزنم؛
ترسناک ترین جملست،
ترسناک ترین خطابِ...
میخوام باهات حرف بزنم؛
یعنی میخوام باهات راجع به لیاقتت که از من بیشتره حرف بزنم،
یعنی میخوام راجع به اینکه خدا نمیخواد که من و تو ما بشیم حرف بزنم،
یعنی میخوام از قد و اندازه آرزوهامون که بهم نمیرسه حرف بزنم...
میخوام باهات حرف بزنم؛
جمله نیست، مبداِ تاریخه،
بعد شنیدنش زندگیت تقسیم میشه به دو قسمت؛
قبلِ میخوام باهات حرف بزنم که عاشق معشوق بودید و جدایی محال، و بعد میخواهم باهات حرف بزنم که دو تا آدمید که همو دوست دارید ولی راهتون دیگه از هم سواست و بودنتون کنار هم نشدنی...
میخوام باهات حرف بزنم دردِ مشترکه،
دردی که ترسوندتمون از هر حرف زدنی...
/channel/telegrmmehttp