برایم از صبح بگو
از نور از آنچه مرا قانع میسازد
که دنیای سیاه و چرک دیروز
بازهم ارزش ماندن دارد.
برایم از نور بگو ...
#عادله_زمانی
گاهی هستی و گاهی نه!
سر به دنبال تو گذاشته نگاهم!
در هر کجا که باشم،
ردّ پای خورشید و ستاره و ماه را
دنبال می کنم
تو در بودن آن ها گره خورده ای!
و من در بودن با تو
حالا هر بامداد تا هنگامه ی شب،
در تو حل می شوم ...
#عرفان_یزدانی
اڪنون من و او
دو پارهی یڪ واقعیتیم،
در روشنایی زیبا
در تاریڪی زیباست
در روشنایی دوسترش میدارم
و در تاریڪی دوسترش میدارم...
#احمد_شاملو
با تيشه خيال تراشيدهام تو را
در هر بُتي ڪـه ساختهام ديده ام تو را
از آسمان به دامنم افتاده آفتاب
يا چون ڪَل از بهشتِ خدا چيده ام تو را
هر ڪَل به رنڪَـ و بوےِ خودش مي دمد به باغ
من از تمام ڪَـلها بوييده ام تو را
رؤياي آشناےِ شب و روز عمر من
در خوابهاے ڪـودڪـیام ديدهام تو را
#قیصر_امینپور
.
صبح را با نام تو آغاز مى كنم
چرا كه از سخاوت نفس هاى تو
هنوز رايحه خوشايندى
از محبوبه هاى شب چكه مى كند
برخيز تا صدا بيدار شود...صدايم كن
تا همه ى پرنده هاى خوش خوان
كنارهم تصنيفِ شورِ زندگى را بخوانند
برخيز تا رنگ معنا شود
و عشق از تلاقى نگاه تو و اشك من
به كمان بالاى سرمان هفت رنگِ سرير آسمان راببخشد
نمى دانم خدا امروز براى تنظيم ضربان قلبِ من
چ مقدار از نگاه تو
و چه انداره از صداى تورا خواهد بخشيد
اما اميدوارم او همين اندكهاى ارزشمند را
آنچنان به من ببخشد
تا براى صبحى ديگر
اميدى باشد براى اين همه عاشقى .
مجيد_فربد
🌹 صبح است و یک تصویر زیبا
🌹 با هزاران خاطره،
🌹 بازی انوار خورشید در کنار پنجره
🌹 آرزوهای قشنگ و زیبا،
🌹 سهم لحظههای خوب زندگیات
🌹 سلام صبحت بخیر و شادی
🌹 این گلهای زیبا تقدیم تو
عاشقانه ترین شعرهایم را
با بغض برایت نوشته ام
شاید در همین حوالی تو با حسرت
واژه واژه شعرم را بخوانی ام
زندگی یک نمایش تکراری
یک عشق دروغین
یک دوست داشتن ساده ای نیست
چه عاشقانه با اشک روزهایم سپری می شود
با یک نگاه ساده …
#مهسا_ميرزاده
به دانه های سبز باران سوگند
بهانه میخواهم برای خواب یک پرواز
درآسمان تو
بهانه ام باش و دو بال سپید بلند
رویای پرواز باتو شیرین تراست
از سرودن شعرهای سپیدی
که تو در آنها همیشه موج می زنی
و من «دریادریا دلتنگم..
#نسیم_دادستان
گاهی زنـــی شبیه باران
در حواس شعــرم رخنـه میکند
و مــــن از میان واژه های مبــهوت
لبخنــد تو را بو میکنم!!
دســت دراز میکنم
تا از درون رویـــاهایم
دسـت چینت کنم...
#م_بارچی
این جا، مردم قدر صبح را نمى دانند.
با بیدار باشِ زنگ ساعت که همچون تیشه اى
خوابشان را قطع مى کند،
به طرزِ خشنى از خواب بر مى خیزند
و بلافاصله خود را به دست تعجیلى شوم مى سپارند.
مى توانى به من بگویى روزى که
با چنین عملِ خشنى شروع شود،
چگونه روزى خواهد بود؟
باور کن همین صبح هاست که
خلق و خوى آدم را تعیین مى کند...
#میلان_کوندرا
چشم که باز می کنی،
خورشید از نگاهت روشن می شود!
می تابی بر من،
عشق جاری می شود، در زندگی
صبح آغاز می شود با طلوع چشمانت!
و من دوباره، عشق را نفس می کشم ...
#عرفان_یزدانی
محبوب من!
شما را از راه دور می بینم
بدو بدو به گل فروشی می روم
به خودم گلی هدیه می دهم
و در حال با خودم می گویم:
چشمت روشن !
مبارکت باد امروز !
#محمد_صالح_علاء
🗓 ۱۴۰۳/۵/۲۷
🌼 درود بر شما صبحبخیر
🌺 خدایا دفتر امروز را با نامت میگشایم
🌸 یاریم کن تا دلی را شاد کنم
🌼 به پاس شکرانه بیداریم
🌸 دستم را رها مکن، تا به امید تو
🌺 دست افتادهای را بگیرم
تو راه چشمان مرا سد کرده ای!
مانند شعر، دست به واژه می بری
مانند باران می گریی!
مانند شب سکوت می کنی!
مانند دیوانه ها مجنون می شوی
پس چگونه عاشق می شوی،
که مانند خدا مرا دوست داری؟!
#عرفان_یزدانی
صبح مسافری ست
با چمدانی پر از لبخند
کافیست عاشقانه
به استقبالش بروی
طلوع آفتاب امروز
گرمابخش وجودت
سلام صبحت بخیر🌹
برای من گنجی هستی تو!
سرشار از بیکرانگیها تا دریا و شاخههایش،
سپید و گسترده و نیلگونی،
چون زمین به فصل انگورچینان
در این سرزمین از پاها تا پیشانیات
پیاده، پیاده، پیاده
زندگیام را سپری خواهم کرد....
#پابلو_نرودا
آه ای قلب محزون من
دیدی که چگونه سودا رنگ شعر گرفت
دیدی که جغرافیای فاصله را
چگونه با نوازش نگاهی می شود طی کرد
و نادیده گرفت
دیدی که دردهای کهنه را
چگونه با ترنمی می شود به یکباره فراموش کرد
دیدی که آزادی لحظه ناب سرسپردن است
دیدی که عشق یک اتفاق نیست
قرار قبلی است
مثل یک تفاهم ازلی از ازل بوده
و تا ابد ادامه خواهد داشت...
#پل_الوار
ترجمه ی چشمان تو،
همان لبخندِ آفتاب است
به روی خطی که می گشاید،
بر مژگانت، پلکِ صبح را ...
#عرفان_یزدانی
آسمان بر درگاه زمین
رقص بوسه می کارد!
نگاه تو بر دریچه ی چشمانم سایه می اندازد
متولّد می شود نور!
خورشید بر پیراهنِ تنِ شرجیِ مرداد دست می کشد!
لب می گشاید عشق
و تو در آغوش گرم صبح می نشینی ...
#عرفان_یزدانی
اين شعرها،
کلمات را می ريزند روی لبانم!
نت هايم، هماهنگ می شوند!
فکر می کنم هنوز هم دوستم داری،
وقتی، کاغذها را واژه واژه، می بوسم ...
#عرفان_یزدانی
در شبِ چشمان نازت ماه هم ڪَـم میشود
پیش لبخند تو غنچه بی تبسم میشود
تا ڪه ڪَیسو را به دستان نسیمی میدهی
ڪـوچههاے شهر مست از بوے ڪَـندم میشود
#ُکمال_جعفری
صدای تـــو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیدهام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسهات...
#فروغ_فرخزاد
از شولاے نگاهم برخیز
آفتاب افتاده بر دامن صبح
عشق دارد در آغوش لبخندهاے سرخمان
نفس می ڪشد بوسه ...بوسه ...
#عرفان_یزدانی
🌻 صبح همان روزنهی امیدیست
☀️ که بعد از سیاهی شب
🌻 لبخند را بر لب میآورد
☀️ از خداوند برایتان
🌻 لبخندهای بی پایان آرزو میکنم
☀️ سلام صبح بخیر
هر آنچه در قلب میگذرد را نمیتوان گفت
برای همین خدا آه، اشک، خواب طولانی،
لبخند سرد و لرزش دستان را خلق کرد.
#نزار_قبانی
چون روستایی دور افتاده
تنگ در آغوشت میگیرم؛
نگاهت میدارم
از هر چه شلوغیست
از هر چه آلودگیست
در من مقیم شو.
بازوان من
کوچهباغ دور از هیاهوییست
که به چشمه جاودانگی میرسد؛
وقتی زمان
در لحظه تلاقی نگاه ِ من وُ تو
از حرکت باز میایستد
#علیرضا_حلاج
جمعه ها دیوار حوصله ام کوتاه است
ودلتنگی امانم را می برد
واما تو آنروز کمی بیشتر حوصله کن
کمی بیشتر دلتنگم باش
و بیشتر از تمام روزهای
دیگر دوستم داشته باش..
آدمی است دیگر ،خبرنمیکند که
شایدجمعه دیگر نباشیم...
#شاهرخ_صفرنژاد
در آسمانِ چَشمانت
چند خورشید به مهربانی می تابند
که اینچنین با نیم نگاهت،
شکسته ساقه ها دوباره جوانه می زنند
و خشکیده رودها
تازگیِ چشمه ساران می گیرند،
در مرمرِ گام هایت چه راز نهفته ای
که تا راه می روی
خاربوته هایِ سوخته طراوت می یابند
وُ رمه هایِ رمیده
سویِ بهارانت می تازند،
و در لبانت چند هزار بوسه آرمیده
که تا دهان می گُشایی،
قناریان ترانه می سُرایند وُ
چلچله ها از نیمه راه کوچ رها می دارند
تا سمتِ آوایِ تو آشیان سازند،
نازنینا...شهدِ جانا !
بر بی سو چشمانم باری قدم بُگذار
عطشِ دیدار فرسود مرا .
#عارف_اخوان