محبوبم میپرسد:
تفاوت میان من و آسمان چیست؟
تفاوت این است عشق من
وقتی تو میخندی
آسمان از یادم میرود....
#نزار_قبانی
🌺امروز جانانه زندگی کن
🌸جدی و عبوس نباش
🌺زندگی را به رقص آور
🌸بـرقص مثل امواج به روی دریا
🌺شکوفا شو مثل گل ها در بهاران
🌸نغمه سرایی کن چون پرندگان
🌹سلام روز تون گلباران
قبل از سپیده بیدار میشوم
نباید جا بمانم
از دوست داشتن دوباره ات
ستایش چشمانت
شنیدن طنین صدایت
لمس دستان گرم
و آغوش پرمهرت
باید حواسم باشد چیزی از قلم نیفتد...
#رضا_کریمی
آسمان و ریسمان را
به هم می بافد، زمین!
هیچ خورشیدی، بدون نگاهت
به طلوع، نمی نشیند!
همین که پشت لبخندهای شاعری بنشینی
عشق هم تو را به آغوش می کشد!
صبح که لبخند می زند، بیدار شو!
عاشقی که با خودش حرف می زند،
سوگند می خورد، که
هنوز هم دوستت دارد ...
#عرفان_یزدانی
#سلام_صبحتون_ناب
🌺الهی خداوند بهت
🌼دلی آرام تنی سالم لبی خندان
🌸و عاقبتی بخیر عطا کنه
🌺آفتاب عمرت همیشه درخشان
🌼و عمرت سبز و پایدار
🌸و زندگیت سرشار از عشق
🌺سلام صبحت پر خیر و بركت
🌤
همچون تو
گردابهایی دارم، موجی از توفان
اسراری از باد جنوب، وز سپیدهدمان
ساعاتی لطیف، خشمی جوشان
و ماهیانی در رگهایم سرگردان.
همچون تو من هم پشیمان
نبضی گستاخ، خونی جوشان
هذیان کفی پریشان
و در درونام هوسی شکوفان.
همچون تو
من هم از درونام حیران
از دریاجنگلان و این دل پریشان
و از سکوت سیاه این لجنزاران.
ما هر دو در ساحلی سرسخت
رنج زندگی را تجربه میکنیم،
ناتوان که خالی کنیم شانه
از بار تقديرمان....
#الیاس_ناندینو
نفس های تو،
می پیچد در هوای صبح!
آفتاب را به آغوش می کشد!
بامدادِ روشنِ چشم هایت،
در من طلوع می کند
و من خورشیدی، که
سپیده را از پیشانی ات،
با بوسه ای داغ بر می دارم ...
#عرفان_یزدانی
پاییز جان
ای زیبای هستی
برگ های رنگ به رنگت
هوای زیبا و دلفریبت را
جز تو هیچ جا نمی توان دید
خوش آمدی به دیده و دل ِ ما
ای زیبای وصف نشدنی
تو را فقط باید تماشا کرد
#الهه_وزواری
صبح ڪه میشود طنین صدایت
باغچههاے دلم را شڪوفا میڪند
تو بڪَو صبحتبخیر
تا غنچههاے نشڪفته قلبم
به شڪوفه بنشیند،
امروز شاپرڪ خیالم
در حوالی چشـمانعاشق تو میچرخد،
چشمهایت را باز ڪن
میخواهم سبد سبد عشق بچینم
#مینو_پناهپور
🌸🍃🌼سلام صبحبخیر براتون
🌼🍃🌸یک دنیا نیکبختی
🌸🍃🌼یک دشت آرامش
🌼🍃🌸یک دریا خوشبختی
🌸🍃🌼یک کوه سلامتی
🌼🍃🌸یک آسمان آرزوی زیبا و
🌸🍃🌼یک عمر با عزت از پروردگار
🌼🍃🌸خواستـارم
🌤
مضمون قصيده ی صبحی!
لبخند سحری!
تو ای پريچهر غزل هايم!
بانوی سپيد پوش شعر!
چکامه ات شنيدنی ست،
فنجان فنجان ...
#عرفان_یزدانی
🌺خــدایـا دفتر امروز را با
🌼نام و یادت می گشایم
🌸یــاریــم کـــن تـــا
🌺دلـــی را شـــاد کنــم
🌼به پاس شکرانه بیداریم
🌸دستم را رها مکن ، تا به امید تو
🌺دست افتاده ای را بگیرم
🌤
به نام تو امروز آواز دادم سحر را
به نام تو خواندم درخت و پُل و
باد و نیلوفر صبحدم را
تو را باغ نامیدم وُ
صبح در کوچه بالید
تو را در نفسهاے خود آشیان دادم
اے آذرخشِ مقدس
میان دل خویش و دریا
برای تو جایی دڪَــر بایدم ساخت
در ایجاز باران و جایی
ڪــه نشنفته باشد
صدای قدمها و هیهاےِ غم را....!
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی
تو را چه بنویسم؟!
ای نقش بسته بر ڪـتیبهے آن دیار
شیرینترین یار ڪـه فرهاد در من
تیشه در هزار بیستون فراموش ڪَـم دارد..
#گویا_فیروزکوهی
نگاه کن
آخرین ساعت ها، کوچ کرده اند!
باز من بلاتکلیفِ
چند سلام ساده مانده ام!
یک فنجان چای
پنجره را باز کنی،
هوای تازه ی عشق
عطر بنفشه های باغچه
و بعد رویش تنت
به آب و نان گرم!
و شراب و بوسه!
تا صبح نفس های رنگ سرخ انار
اتاق از هوای تو مست
به ناز و نوازش می برد مرا ...
#عرفان_یزدانی
🌧فنجانت را بياور☕️
🌺صبح بخيرهايم دم کردهام
🌧ميخواهم سرگل آنها را
🌺برایت بریزم نوش جان کنی
🌧صبحت بخیر مهربان
🌺امیدوارم امروز از آسمان برایت
🌧خبرهای خوب و خوش ببارد
صحبت از
صبح شود رویِ "تو" آیدنظرم
در خیالاتِ خودم جلوهٔ ماهت نگرم
قلم عاجز
شده از رسمِ رُخِ زیبایت
محوِ این عشقم و ازعشقِ دوعالم بِدَرم
#میثم_بشیری
صبح را سلام میدهم
بر طلوع چشمانت
و سبد سبد رازقی های نور را
برایت به ارمغان می آورم
از مزارع خیس احساس
سلامم را آذین ببند
بر بوسه باران عشق
آبیتر از ابدیت مهتاب
#سمیه_خلج
💐 سلام صبحتون بخیر عزیزان💐
الـهـی که امروزتون
پر باشـه از خبرای خوش
پر باشه از پـیام های
زیبـای عشق و محبت
الـهـی خـدا هر لحظه
حواسش بهتون باشه
صبحتون زیبـا و شـاد
🌤
پاییز آمده!
شعر لب می زند،
تو ردیف می شوی!
شعر نفس می کشد،
من قافیه می بازم!
شعر غزل می خواند،
تو می رقصی!
شعر قصیده می گوید،
من قطره قطره می بارم!
شعر مثنوی می شود،
تو هفتاد مَن می شوی!
دستانم را در دست هایت پنهان کن،
از خطِّ انگشتانم شعر دیگری بگیر!
من برایت شعرهایی سروده ام، که هنوز
نخوانده رویِ خطوطِ چشم هایم،
سیاه مشق شده اند!
برایت شعرهایی سروده ام،
که جایی آن ها را ننوشته ام!
تو را به جان همین باران،
که آغوش برای پاییز گشوده ست
و برایِ سکوتِ سردِ خیابان
و وَهمِ آسمان، که آدم نمی داند
چتر بردارد یا نه،
یا بگذارد آدمی در آغوشش پا بگیرد،
یا ترنّمِ عشق را به هم پیوند دهد،
بیا و بهانه یِ عاشقانه هایِ من باش!
من قلم برمی دارم،
تو سربرگ ها را ورق بزن!
قلم در دست هایِ تو نو می شود!
شعر می شود باران می شود
تو دوباره عاشق می شوی!
پاییز روی برگ های نارنجی راه می افتد ...
#عرفان_یزدانی
من عاشقانه ی توام
هر صبح در آغوش باد
مرا، فریاد بزن
بیدار می شوم
با یک بغل از تو، در جانم ...
#عرفان_یزدانی
ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻫﺎ
ﺗﺒﺮﻫﺎﯼ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ میﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ !
" ﻧﺮﮔﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﯾﺪ "
ﺗﻔﻨﮓ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺧﺎﻣﻮﺵ !
" ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ"
ﺩﯾﮑﺘﺎﺗﻮﺭ ﻫﺎ ﺳﺮﺍﭘﺎ ﮔﻮﺵ !
" ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﻌﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ"
ﺁﻧﮑﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ
ﮔﻠﯽ ﺑﺮ ﮔﯿﺴﻮﺍﻥ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ ﺑﺎﺷﺪ
ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺧﺎﺭﯼ ﺷﻮﺩ
ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﺳﺘﻤﮑﺎﺭﺍﻥ ....
«لطیف ﻫﻤﻠﺖ»
مربای بهار نارنج، گیلاس های سرخ،
تو صبحی!
عشق، خورشید نگاهت!
کدام طعم را باید نوشید
از دلبستگی هایم؟!
من قانعم به عطرِ بهار نارنجِ فنجانِ شعرت!
بوسه را با لب هایمان، کشف خواهیم کرد
سرخ و شیرین ...
#عرفان_یزدانی
🌸سلام صبحت بخیر و در پناه خدا
🌷خدایا مراقب دستان ما باش
🌸که جز به سوی تو باز نگردد
🌷مراقب قلب ما باش
🌸که فقط خانه محبت تو باشد
🌷کمکمان کن تا با هم مهربان باشیم
🌸تا محبت و مهربانیات را
🌷با تمام وجود احساس کنیم🙏