تو مثل ماهِ بركه اى
و من غریق
مست شب دوباره تو، دوباره من
شناورى شناورم...!!
❤️حسين منزوی
این چشم جهان بین مرا در همه عالم
جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست
وین جان من سوخته را جز سر زلفت
اندر همه گیتی سر سودای دگر نیست
❤️عراقی
آنکس که همنشین خرد شد، ز هر نسیم
چون پر کاه بی سر و سامان نمیشود
دین از تو کار خواهد و کار از تو راستی
این درد با مباحثه درمان نمیشود
❤️پرویناعتصامی
مست و خرامان میروم
پوشیده چون جان میروم
پرسان و جویان میروم
آن سو که سلطان میرسد
❤️مولانا
گفتی بعید است اینهمه آرامش از عاشق!
آرامشی دارم
که از خاکسترم پیداست...!!!
❤️حسین زحمتکش
میبردخواهی نخواهی دل زمردم،خط یار
چشم بندی میکند در بردن این دل غبار
زود دردل جای خودرا ،نوخطان وامیکند.
در بغلها جای دارد مصحف خط غبار...!!!
❤️صائب تبریزی
آن مرغ که پر زند به بام و برِ دوست
خواهد که دهد سر به دمِ خنجر دوست
این نکته نوشتهاند بر دفتر عشق:
«سر، دوست ندارد آنکه دارد سرِ دوست»
❤️قیصر امین پور
تو پیدا ترین پنهان منی
قایم شده ای پشت خنده هایم
اما در چشمانم برق میزنی ..
❤️الهه فیروزکوهی
جز کوی تو جای من آواره ندارم
جولانگه برق است ولی چاره ندارم
یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج
جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم
❤️رهی معیری
برای آنچه که دوستش داری
از جان باید بگذری
بعدمی ماند زندگی
و آنچه که دوستش داشتی!
❤️شمس لنگرودی
ای گل خوش نسیم من...
بلبل خویش را مسوز...
کز سر صدق میکند...
شب همه شب دعای تو...
❤️حافظ
اطرافِ جهان چو باد گشتیم بَسی
خاکیصفت آدمی ندیدیم کسی
چون آبِ روان همه بهروی خاشاک
افروخته مثلِ آتش از بهرِ خَسی.
❤️شمسالدینشاهین
تو جان نخواهی جان دهی
هر درد را درمان دهی
مرهم نجویی زخم را
خود زخم را دارو شوی
❤️مولانا
دل كجا،شانه كجا،گيسوى دردانه كجا
شمع كاشانه كجا،مجلس اغيار كجا
منزل خسرو كجا،تيشه ى فرهاد كجا
دل شيرين به تمناى دو دلدار كجا
❤️وحشى بافقى
میبردخواهی نخواهی دل زمردم،خط یار
چشم بندی میکند در بردن این دل غبار
زود دردل جای خودرا ،نوخطان وامیکند.
در بغلها جای دارد مصحف خط غبار...!!!
❤️صائب تبریزی
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست
گله ای نیست من و فاصله ها هَمزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
❤️محمدعلی بهمنی
خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار
خوی من کی خوش شود بیروی خوبت ای نگار
بیتو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب
با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار
❤️مولانا
زنی از یافتن مگسی در چای خود عصبانی شد؛ گارسون فنجان او را گرفت و به آشپزخانه رفت و با یک فنجان چای تازه برگشت. اما زن دوباره فریاد زد: برای من هم همین چای قبلی را آوردی! او از کجا می دانست؟
مشاهده جواب
ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست
گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست
بر سرت جنگ است و من با دست خالی آمدم
امتیازی هم اگر دارم همین بی لشگری ست
❤️حسین دهلوی