1068
💎واسہ نوشتڹ متنامـ مخمَـو آزاد مےڪنمـ از هـر ناحیہِ↻✘ 💎☜بهتـریڹ ها رو تایپ مےڪنمـ همـراه با 💎قافیہِ↻✘ 💎☜عیب و ایــرادے نـــدارڹ از هـر دیــــد و 💎زاویہِ↻✘ 💎☜واسہ اینـِـڪہ تڪسامـ از هـر نظـر عالیہِ↻✘ 💎 @TEXTT 💎 creator: @Nimix021 Addmins: @jrc1997
با دست بلورین تو پنجه نتوان کرد
رفتیم دعا گفته و دشنام شنیده
#سعدی
آه،
در ایثار سطح ها چه شکوهی است
ای سرطان شریف عزلت !
سطح من ارزانی تو باد !
یک نفر آمد؛
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد.. !
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب،
در وسط دگمه های پیرهنش بود... !
#سهراب_سپهری
بی خداحافظی جدا شدیم ؛ و من مانند کودکی بودم که نبوسیده دفن شد…
Читать полностью…
تا آن هنگام که فصل آخر
در کتاب زندگی انسانی نوشته نشده
هر صفحه و هر تجربهای مهیج است
همه چیز گشوده است و قابل تغییر!
کسی که تنها به فصلهای قدیمی و ورقخوردهٔ کتاب بیاندیشد
نقطه اوج فصل آخر زندگی را از دست میدهد ...
این روزها احساس میکنم همه چیز به من نزدیک است؛
آسمان،
پرنده،
آزادی.
شبیه بهشته، انگار که مرده باشم!
با شاپرکهای موهایت
نگاهم را سوق میدهی
به آسمان که خانهات است
ای گل درخشان شو
نیرویی تابان شو
نزدم بازگردان
آنچه در دوران
ربود از من زمان
ای همهٔ کودکیها !
بر چه سبزهای ندویدیم
که شبنم اندوهی بر ما نفشاند ؟
#سهراب_سپهری
روزی که افتاده باشی از زمین بلندت خواهم کرد اگر هم نتوانم کنارت دراز خواهم کشید
Читать полностью…
افشین یداللهی چقدر قشنگ نتیجه دیر رسیدنو وصف کرده:
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم، از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
اخوان ثالث تو بخشی از شعر قاصدکش میگه: «برو آنجا که تو را منتظرند» ببین خیلی حرفش قشنگه…
اینکه زور بزنی تو دل کسی جا شی و التماس توجه و همراهیش رو بکنی هیچ ثمری برات نداره جز اینکه غرورت بشکنه، عزت نفست بیاد پایین و به خودت حس بدی داشته باشه.
پس لطفا تموم کن یطرفههای زندگیتو !
در من بِدمی، من زنده شوم!
یک جان چه بُود؟ صد جانِ منی
#مولانا
ستارهها در سردیِ رگهایم لرزیدند
خاک تپید
هوا موجی زد
علفها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند
میان دو دست تمنایم روییدی
در من تراویدی
آهنگ تاریک اندامت را شنیدم...
#سهراب_سپهری
"تو"
بلندتر از تمام درختان جنگل
در من رویيدی
و اكنون من توام
من يك درختم بلندتر از تمام درختان دنيا
نزدیک تو میآیم بوی بیابان میشنوم
به تو می رسم تنها میشوم
کنار تو تنهاتر شدم
از تو تا اوج تو زندگی من گسترده است
از من تا من؛ " تو " گستردهای
با تو بر خوردم به راز پرستش پیوستم
از تو به راه افتادم به جلوه رنج رسیدم
و با این همه ای شفاف !
مرا راهی از تو بدر نیست...
#سهراب_سپهری
پرواز در حصار فروبستهی حیات
آزاد یا اسیر، همین است زندگی
#فاضل_نظری
من در میان این کوچهها
و در این شبها
که انگار صبح ندارد
دارم از دست میروم!
یه واژه کوردی هست به نام «هوژین» یعنی زندگیبخش،
یعنی کسی که با اومدنش زندگی رو دوباره تازه میکنه،
و چقدر قشنگه یکی بیاد که بدونی انقدر قراره زندگیت عوض بشه که بهش بگی هوژینِ من
گونههایت برق میزد
دستهایم
دلشان میخواست
صورتت را نوازش کنند
چشمهایت
زلال و پاک بودند
دلم میخواست
درونشان شنا کنم
موهایت آن پشت
آرام خوابیده بودند
کاش میشد
بیدارشان کرد
لبهای مهربانت
میخندیدند
و من
میخواستم بمیرم
به راستی
دلم
میخواست
برای خندههایت
بمیرم...
ترنم سبز میشکافد؛
نگاهِ زنی، چون خواب گوارا
به چشمانم مینشیند
ترس بی سلاح مرا از پا میافکند
من _نیزهدارِ کهن_ آتش میشوم
او _دشمنِ زیبا_ شبنم نوازش میافشاند
دستم را میگیرد
و ما _دو مردمِ روزگارانِ کهن_ میگذریم ...
#سهراب_سپهری
آن آینه که می جستم
تا بتوانم
نقش وجودم را
در آن تماشا کنم
تویی
#احمد_شاملو
تو تکرار نمیشوی
این منم که دلبسته تر میشم
نفسم شاید دلیل زنده بودنم باشه
ولی بی شک تو تنها دلیل نفس کشیدنی
صدا بزن تا ...
هستی به پا خیزد
گل رنگ بازد
پرنده هوای فراموشی کند ...
#سهراب_سپهری
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم
آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم!...
#سهراب_سپهری
تنگدستی راست لازم گریهی بیاختیار
وقت بیبرگی سرشک از تاک میآید برون
#صائب_تبریزی
هیچ نامی بیحقیقت دیدهای
یا ز گاف و لامِ گل، گل چیدهای؟
اسم خواندی، رُو مسمی را بجو
مه به بالا دان نه اندر آب جو
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
#مولانا
ما تماشاچیانی هستیم ،
که پشت درهای بسته ماندهایم !
دیر آمدیم !
خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس میزنیم ،
شرط میبندیم ،
شک میکنیم...
و آن سوتر
در صحنه
بازی به گونهیی دیگر در جریان است !
#حسین_پناهی