💎واسہ نوشتڹ متنامـ مخمَـو آزاد مےڪنمـ از هـر ناحیہِ↻✘ 💎☜بهتـریڹ ها رو تایپ مےڪنمـ همـراه با 💎قافیہِ↻✘ 💎☜عیب و ایــرادے نـــدارڹ از هـر دیــــد و 💎زاویہِ↻✘ 💎☜واسہ اینـِـڪہ تڪسامـ از هـر نظـر عالیہِ↻✘ 💎 @TEXTT 💎 creator: @Nimix021 Addmins: @jrc1997
دلتنگم
بارها خواستم نقاشی ات را بکشم
اما جای رنگ ها روی بوم
چشمانم قرمز شد
موهایم سفید
و روزگارم سیاه
قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست
#نیما_یوشیج
شهر من الفبا رو از یاد برده بود، اما حرف میزد. جولانگاه قریحه بود، نه جای قدم زدن تکنیک. در چنین شهری ما به آگاهی نمیرسیدیم. اهل سنجش نمیشدیم.
شکل نمیدادیم. در حساسیت خود شناور بودیم. دل میباختیم. شیفته می شدیم. و آنچه میاندوختیم پیروزی تجربه بود.
#سهراب_سپهری
بايد امشب بروم
بايد امشب چمدانی را
كه به اندازهٔ پيراهن تنهايی من جادارد
بردارم و به سمتی بروم
كه درختان حماسی پيداست
رو به آن وسعت بیواژه
كه همواره مرا میخواند
يك نفر باز صدا زد :سهراب!
كفشهايم كو؟
#سهراب_سپهری
غنچه گو تنگدل از کارِ فروبسته مَباش
کز دم صبح مدد یابی و انفاسِ نسیم
#حافظ
ما بیتاب و نیایش بیرنگ
از مهرت لبخندی کن
بنشان بر لب ما
باشد که سرودی خیزد
در خوردِ نیوشیدن تو
#سهراب_سپهری
هر كس كه حرف مهربونی زد
تو دستای سردش تفنگی داشت
اين داستانِ تلخِ نسلی بود
كه آرزوهای قشنگی داشت...
#مهدی_موسوی
امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
#سعدی
جنگل من تاریک است
درختان غمگین هستند
و همه پروانه ها بال های شکسته دارند
شب بی تو تلف می شود
و من هرز میروم ...
همچون چشمه ای گمشده در کویر
که به سراب می ریزد!
روی زمینهای محض
راه برو
تا صفای باغ اساطیر ...
در لبهٔ فرصت تلالو انگور
حرف بزن
حوری تکلم بدوی !
#سهراب_سپهری
چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من
گفتی اندر بن مویم سر نِشْتَر میشد
#سعدی
بیا تا برایت بگویم
چه اندازه تنهایی من بزرگ است. . .
و تنهایی من
شبیخون حجم تو را پیشبینی نمیکرد
#سهراب_سپهری
در اين زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قيل و قال پرست
#محمدعلی_بهمنی
دلی کز عشق جانان دردمند است
همو داند که قدر عشق چند است
دلا گر عاشقی از عشق بگذر
که تا مشغول عشقی عشق بند است
وگر در عشق از عشقت خبر نیست
تو را این عشق عشقی سودمند است
#عطار
شرابِ لعل و جایِ امن و یارِ مهربان ساقی
دلا کی بِه شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
#حافظ
طاقتِ فرسودگی ام هیچ نیست
در پیِ ویران شدنی آنی ام
#محمدعلی_بهمنی
تو را ...
در قریههای دور
مرغانی
به هم تبریک میگویند...
#سهراب_سپهری
شب را کشید
بعد ما نقاشی شدیم
با قلممویی
که شسته نشد...
#علیرضا_قاسمیان
دو عاشقیم ولی در دو داستان جدا
به هم رسیدن ما خوب بود، اگر میشد
#سجاد_سامانی
ای در این افسون نهاده پای
چشمها را کرده سرشار از مه تصویر!
باز کن درهای بی روزن
تا نهفته پردهها
در رقص عطری مست جان گیرند ...
#سهراب_سپهری
افسردگی یعنی کوررنگی
و کسانی که مدام به آن می گویند
دنیا چقدر رنگارنگ است
ای که گویی: چونی؟و حال تو چیست؟
من غریب و حال من باشد غریب
#هلالی_جغتایی
و من میرفتم
میرفتم تا در پایانِ خودم فرو افتم...!
#سهراب_سپهری
دریچه باز قفس بر تازگی باغها سرانگیز است
اما بال از جنبش رسته است
وسوسه چمنها بیهوده است
میان پرنده و پرواز فراموشی بال و پر است
در چشم پرنده
قطره بینایی است
ساقه به بالا میرود
میوه فرو میافتد
دگرگونی غمناک است !
نور آلودگی است
نوسان آلودگی است
رفتن آلودگی ...
پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است
چشمانش پرتو میوهها را میراند
سرودش بر زیر و بم شاخهها پیشی گرفته است
سرشاریاش قفس را میلرزاند
نسیم هوا را میشکند ؛
دریچه قفس بی تاب است ...
#سهراب_سپهری