💎واسہ نوشتڹ متنامـ مخمَـو آزاد مےڪنمـ از هـر ناحیہِ↻✘ 💎☜بهتـریڹ ها رو تایپ مےڪنمـ همـراه با 💎قافیہِ↻✘ 💎☜عیب و ایــرادے نـــدارڹ از هـر دیــــد و 💎زاویہِ↻✘ 💎☜واسہ اینـِـڪہ تڪسامـ از هـر نظـر عالیہِ↻✘ 💎 @TEXTT 💎 creator: @Nimix021 Addmins: @jrc1997
کاش میتوانستم دردِتان را دوا کنم
همین دردِ دور بودنها
دیر دیدنها
دیگر ندیدنها
همین که جسمِمان بهاران است و جانِمان پاییز...
گفتی شبی به خواب تو آیم ولی چه سود
چون من به عمر خویش ندانم که خواب چیست
#جامی
اگر سخن، میانِ من و تو پایان یافت و راههایِ وصال قطع شدند و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو
#نزار_قبانی
درهوای چهره غم دیدگان پیدا چو اشکم
در درون سینه دل خستگان پنهان چو دردم
بیغم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت
پیش از این کاش گرفتار غمت میبودم...
#هلالی_جغتایی
یادت باشد
اینجا
کنار رویاهای زودگذر
به انتظار دوباره دیدنت ای نازنین
خط های سفید جاده را می شمارم
درستش این بود،
که شب ها با عطرِ آغوشِ یار صبح میشد،
صدایِ قلبش میشد لالایی
و حرکتِ انگشتانش روی این تار ها میبردمان تا هفتمِ آسمان...
درستش این بود؛
که چاره ای جز خزیدن توی آغوشش نداشتیم و از کابوسِ از دست دادنش که میپریدم
اولین چیزی که میخورد به چشممان بودنِ بی انتهایش بود...
درستش پر شدنِ این تخت با آرامشِ وجودش بود
دل زنده میشود به امید وفای یار
جان رقص میکند به سماع کلام دوست
#سعدی
دستانت
ذات شعرند در فرم و معنا...
بی دستانت...
نه شعر بود،نه نثر
نه چیزی که به آن ادبیات گویند
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست؟
#حافظ
مگر به سینه بخوابانی ام که این شبها
خیال خواب ندارم مگر در آغوشت
#امیرحسین_الهیاری
چشمان سیاه تو مرا خواهد کشت
افسون نگاه تو مرا خواهد کشت
اینگونه که آه می کشد لب هایت
پس لرزه ی آه تو مرا خواهد کشت
اما انقدر تو بهش فکر میکنی که دست بر نمیداره از توی خوابت
Читать полностью…تمام حرف
بر سر حرفی است
که از گفتن آن عاجزیم...
#یدالله_رویایی
آیینه هم کدر شود از همنشینیام
یعنی که در بساط دلم غیر آه نیست
#محمد_سهرابی
وقتی کسی را دوستش داری هر بار که نگاهش میکنی خودت را بخاطر انتخابت تحسین میکنی ...
ودلت قنج میرود از بودنش ...
تو نباشی لحظه ها بیهوده است
در پس لبخندهایم گریه است
تو نباشی غم اسیرم میکند
دوریت هر لحظه پیرم میکند
ای نازنین
اندوه اگر چه پنجه به قلبت زد
تاری ز موی سپیدم
در عودسوز بیفکن
تا عشق را
بر آستانۀ درگاه بنگری
یا رب! چه چشمهای است محبّت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم..
#واقف_لاهوری
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهٔ تماشایی...
#حسین_منزوی
ماه در روی کسی غیر تو دیدن ممنوع
ناز چشم کسی جز تو خریدن ممنوع
تابلویی بر سر دروازه ی قلبم زده ام
که ورود احدی جز تو اکیدا ممنوع
من و تو از تبار بی کسانیم
در این غوغا چه کَس را کَس بدانیم
کسی نشنیده فریاد کمک را
کمک کن تا برای هم بمانیم
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
تا مثل من تو هم بشوی مبتلای تو
باید که از خودت بنویسم برای تو
من شانه ام پر از گسل است و بلا به دور
امشب چه گریه خیز شده شانه های تو ؟!