از اینجا که من نشستهام تا آسمان راهی نیست.
یک، ده، صد قدم و شاید بیشتر تا آن ستارهی سوزان که ذره ذرهی وجودش را به آتش میزند و بخشندگیاش را به رخمان میکشد.
تا قبل از اینکه به این بالا برسم، فکر میکردم خورشید مانند هر ستارهی دیگری یک توپ پر از گاز است که میسوزد و میسوزد تا روزی خاموش شود؛
اما حالا با تمام وجودم حس میکنم،که این ستاره فقط یک ستاره معمولی نیست.
خورشید همان شراب صبحگاهیست، همان نیروی معنوی که روز تورا میسازد ؛
ممد حیات است و مفرح ذات.
از این بالا به خوبی حس میکنم با اینکه مردمان ما نگاه کردن به آسمان را فراموش کرده اند اما خورشید، سی بار دوازده ماه، سالهاست که بر آنها تابیده،و محبتش را با شعشعه های طلاییش بینمان تقسیم کرده.
همیشه فکر میکردم غروب خورشید بی شکیکی از زیبا ترین صحنههاییست که طبیعت به نمایش میگذارد اما حالا میبینم زیباییش،به گرد زیبایی طلوعش نمیرسد، پدیدار شدن آن رنگ طلایی گرم بین کلی رنگ سرد شاهکار طبیعت است.
#فاطمه_خورسند
@tiekaal
When you read don't just consider what the author thinks,
consider what you think
وقتی به این بیکلام گوش میدم؛ انگار تمام لحظههای خوب گذشته و شوق آینده، بغلم میگیرن.
donteatthisshit
اندوه جانوری شبشکار است. میداند چه ساعتی خسته، تنها، ضعیف و پذیرایش هستیم.
@tiekaal
پاییز واسه من، آهای خبردار همایون شجریانه، وضعیت سفید سعید نعمتاللهست، رادیو هفت با دکور برگهای زرد و نارنجیه، صدای رشید کاکاوند و امیرعلی نبویانه، انشای پاییز را توصیف کنیده،دلهره کوتاه بودن روز و دلتنگی شبهای طولانیه، نارنگی ترش و شیرینیه که بابا یه سبد تو اتاقم میذاره و میگه همهش واسه خودت، میل بافتنی و کامواهای رنگی مامانه، بوی بارون و نم خاکه، لباسای قشنگ ته کمده، بوی دفتر و کتاب نو و تا نخوردهست، گیجی خواب بعد از مدرسهست، تیتراژ شیشتاییاست، سیروان خسرویه، مرتضی پاشاییه، محسن چاووشیه که ممتد میخونه هر روز پاییزه، هر هفته پاییزه، هر ماه پاییزه.
پاییز، نوستالژیه که اگه نبود، این غم سنگینی که هوا تو گلوم میندازه رو نمیتونستم هضم کنم.
#فاطمه_خورسند
به آن میکوشیم که تواناییم؛
سر چشمه توان ما گنجینه درون ماست.
حتی اگر گاه فراموش کنی،
به یادت میآورم که تو چقدر یگانهای،
باورت دارم!بسیار؛
و میدانم که تواناییآنگونه
کهمیخواهیونیازمندی،عملکنی.
و اگر روزی،روزگاری نیازمندم بودی،
در کنارت خواهم بود :)
بعد از او دیگر نمیخواهم آفتاب و آسمان را
بعد از او دیگر نمیآید خنده بر روی لبانم
@tiekaal
در آنجا دری بود که من توان گشودنش را نداشتم
قادر نبودم که بر دستگیرهی آن دستی زنم
چرا مرا یارای آن نبود که از زندان خویش خلاصی یابم؟
تی. اس. الیوت
سرزمین بیحاصل
@tiekaal
یه جایی فروغ نوشته: هیچ چیز راحتم نمیکند.
نه دریا، نه آفتاب، نه درختها، نه آدمها، نه فیلمها، نه لباسهایی که تازه خریدهام.
نمیدانم چه کار کنم.
بروم و سرم را به درختها بکوبم، داد بزنم، گریه کنم؛ نمیدانم.
خواستم بگم منم همینطور فروغ جان؛
من هم همین طور.
@tiekaal
دلتنگی نوزادیست که از آخرین لحظه دیدارمان متولد شد، بهانهگیر و گریان است؛ حق هم دارد چون که آغوش مادرش را گم کرده!
#حدیث_عجم
@Delasachannel
خیال آمدنت دیشبم به سر میزد
نیامدی، نیامدی؛
نیامدی که ببینی دلم چه پر میزد.
کجایی
کجایی ای که دلم
بی تو در تب و تاب است
چه بس خیال پریشان
به چشم بیخواب است.
هنوز عشق تو
امید بخش جان من است
خوشا غمی که ازو
شادی جهان من است.
#هوشنگ_ابتهاج
وقتیکه والد، دوستداشتنِ من را در گرو دستاوردهایم تعریف میکند، در بزرگسالی نیز عشق خالص را پس میزنم و فقط زمانی محبت دیگری را میپذیرم که برای او کاری کرده باشم.
به این صورت همیشه، رابطهای طولی شکل میگیرد.
وحید اکبری
( درمانگر روانکاوانه)
@tiekaal
من دوست داشتن ساده را نمیفهمم، یعنی یک زمانهای دوری آواز سر میدادم که ای مردم ساده بگویید دوستش دارید به ولله که میارزد به هزار و یک کار پیچیده؛ اما، الان، در واپسین روزهای بیست و پنج سالگیم به نظرم دوست داشتن کسی خیلی پیچیدهتر از یک جملهی دو کلمهایست. حسی که در رگ و پیهای تنت میدود و تورا همزمان خوشحال، نگران، غمگین، سست و دچار ضعف میکند باید خیلی پیچیدهتر از این حرفها باشد.
چیزی که مغزت را زودتر از چشمانت باز میکند فقط به خاطر این که عزیزت گوشهای از این دنیا بیدار است،
چیزی که پاهایت را به هنگام رفتن به هر کجای دنیا میرساند به خیابانی که میدانی پر از خاطرات بچگی، جوانی و پر از بودن اوست،
چیزی که تمامی نقابها، احتیاطها، خجالتها، خودت نبودنها را به وقت بودنش از هالهت دور میکند،
چیزی که باعث میشود قلب یک نفر را بدون آن که از سینهش بیرون بیاوری، حس کنی؛ و بفهمی چقدر هم مسیر و همراه با توست را نمیتوان به سادگی جفت کردن دو کلمه در دستور زبان شیرین فارسی ادا کرد.
موسیقی، رقص، آواز، اشک، لبخند، کاغذها، قلمها، شعرها، غزلها، بناها و رنگها هم باید باشند.
باشند تا این هنر چندگانه را شاید بتوان به زبان آدمیزادی یعنی به گونهای که درک کند؛ به تصویر کشید.
#فاطمه_خورسند
@tiekaal
قبلترها که بچهتر بودم و وقت آزاد بیشتری داشتم، یک فضای نارنجی داشتیم که وقت و بی وقت تویش حرف میزدیم و هراز گاهی هم از قابلیت آن موقع جدید تلگرام (وویس چت) استفاده میکردیم و کلی باعث تفریحمان میشد.
چه راز و رمزها و اتفاقات و خاطراتی که بازگو نمیشد و بعضیها! انگشت به دهان، تعجب میکردند که یک نویسنده! هم ممکن است خاطرات و اتفاقاتی خارج از کتاب و کاغذ برای گفتن داشته باشد؟
آن فضای نارنجی که دیگر بوی بادنجان گرفته بود از بس که هروقت بازش کرده بودم برای بحث جدیدی، در حال سرخ کردن و پختن خورش بادنجان بودم، خیلی وقت است که خاک میخورد.
و امروز که خسته و کوفته از زندگی بزرگسالی به خانه برگشتم و برای شام هوس بادنجان کردم، یادش کردم.
یاد آن روزهای نارنجی، دوستان نارنجی و انرژی نارنجی ترم بخیر.
اکنون فقط یک آبی آسمانی آرامم. شبها که به درون چالم میخزم و یا کتاب جدیدی ورق میزنم یا فیلم قدیمیای را عقب جلو میکنم یا با عزیزم صحبت میکنم بسیار ناز نازی شدهام.
با طلوع آفتاب هم رنگ بنفش مایل به همان آبی را( اگر هژیر اینجا بود، دوباره متذکر میشد که شما جای داداش مایی_رنگ نشناسترین_) را به خودم میگیرم چون باید تمامی اتفاقات بد و فکرهای ناراحت کنندهام را پشت کلاس کودکان از همه جا بیخبر جا بگذارم و بشوم یک نارنجی تقلبی.
چیست انسان؟ یک هوس ساده و سرخ کردن دو عدد بادنجان هم او را وا میدارد به این چنین فکرها....
من فقط خواستم بگویم، دلتنگم.
دلتنگ و امیدوار به آینده، که دوباره نارنجی شوم.
مخلص شما،
فاطمه خورسند.
@tiekaal
مدتی است که فیلمها را نمیتوانم در یک مرحله تماشا کنم. نصفه میمانند یا در چند نوبت میبینم. کتابها نصفه میمانند و پرسهها هم زود خسته میکنند، برمیگردم. انگار رفتهرفته آدم نفس کم میآورد. یک چیزی در وجود ما از کار افتاده. یا شاید خسته است و دقیقاً معلوم نیست چیست.
💬Khakestariia
Artikal @Kafiha
من به دنبال خودم گشتم و دیدم، که نبود
از همان سرنخ اول که ندیدم، که نبود
از همان کوچهی بن بست که پیچید به من
از خیابان که به بنبست رسیدم، که نبود
از غزل های منِ خسته بپرسید کجاست
منِ قبلی و کماکان و جدیدم، که نبود
کمی از حال خوشِ خوشخبران پخش کنید
پخشِ آن راهِ نرفته نکنیدم، که نبود
به همانی که نیامد، به همانی که نرفت
به خدایی که ندانم و ندیدم که نبود
قسمِ کذب نمیخواست، ولی من خوردم
از همان جرعهی مسموم چشیدم، که نبود
بکشید از نخِ نخکش شدهی این تنِ زار
از همین بستهی سیگار کشیدم، که نبود
بهنام بخشایش
یه چیزایی به ظاهر کوچیک و بی اهمیتن ولی یه جوری پرتت میکنن به چندین سال قبل که میگی خدایا، چطوری گذشت؟ چی کشیدم تا گذشت.
البته اگر هنوز گذشته باشه...
این روزای سخت، حکم چکش رو برامون دارن فقط امیدوارم آخرش الماس بشیم و بدرخشیم.🥲
#تیکالـنوشت
من رپ گوش کن نبودم، ولی اون میدونست من از چه مدل موسیقی خوشم میاد.
اونی که متن خوبی داره.
تا ابد، هر موقع شایع گوش بدم؛ یادت میفتم.
@tiekaal
پی نوشت: این زیر شایعهای مورد علاقهتونو بفرستید.❤️
تیکال پین شده،
هم توی قلب و مغزم هم توی تلگرام.
هر بار که این اپ رو باز میکنم، بچهم مظلوم از اون بالا بهم نگاه میکنه و قلبم از اینکه اینجوری بی یار و یاور ولش کردم به امون خدا از جا کنده میشه.
تیکال عزیزم،
ببخشید که انقدر درگیر زندگی شدم که فراموش کردم زندگی من تویی.
ببخشید که خروار خروار ایده برایت داشتم و الان حتی سادهترین روتین حیاتت را هم انجام نمیدهم.
امیدوارم که به زودی زود، هم من هم تو به روال سابق اینجا برگردیم.
دوست دار تو؛
فاطمه خورسند.
🪽🌚☁️🩵👁
@tiekaal
براش گل بخرید و تو یه برگه براش بنویسید:
"تو شبیه آسمانی، طلوع و خنده ات زیباست، غروب و گریه ات زیباست، سیاه و غمگین شدنت زیباست، آبی و آرام بودنت زیباست، بارانی و اشک ریختنت زیباست، رعد و برق و عصبانی شدنت زیباست. نمیدانم خدا خواست زیبایی را خلق کند که تو آفریده شدی یا خواست تو را بیافریند که زیبایی زاده شد؟"
@tiekaal