Instagram: mohammadreza.farzad دریچهای به شعر، عکس و موسیقی جهان
در باران و تاریکی
آن دم که غروب
در غلاف نشستهست
من مینشینم و به تو فکر میکنم
به چهرهی تو که شهر مقدسیست
و به گونههای کوچکت
که کوچهپسکوچههای لبخند است
ای چشمانت
نیمی طرقه
نیمی فرشته
ای بر لبان خوابآلودت
گلهای بوسه جاری
و
یاد میکنم از آن
چرخش شرمسار شیرین
که گیسوی توست
و بعد
از روح تو
که رقصآهنگیست
نهچندان محبوب
تکستارهای بردمیده و من
به تو فکر میکنم
ادوارد استلین کامینگز
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
کیویلجیم اورال/ترکیه
@tomashghulemordanatboudi
«داکیوتک»
مستند به انتخاب محمدرضا فرزاد
شماره ۶ | مردادماه
بیتوته | کاوه بختیاری
Stop-Over
Kaveh Bakhtiari
از تاثیرگذارترین مستندهای ایرانی سالهای اخیر
«داکیوتک»
مستند به انتخاب محمدرضا فرزاد
«نمایش الهامبخشترین و خلاقترین آثار مستند متاخر جهان»
شماره ۵ | تیرماه
طعم سیمان | زیاد کلثوم
Taste of Cement
Ziad Kalthoume
چهارشنبه ۱۸ تیرماه | ساعت ۲۰:۰۰
خلاصه: کارگران ساختمانی سوری در بیروت مشغول ساختن آسمانخراشاند و در همانحال خانههایشان در دمشق زیر بمباران است. رویایی سر به فلک میساید، رویایی دیگر در اعماق خاک مدفون میشود.
برندهی ۷ جایزه، از فستیوالهای:
Vision du Reel
Camden
Adelaide
Ficunam
Kasse
La Roche-sur-Yo
و جایزهی Doc Alliance که توسط هفت جشنوارهی فیلم مستند اروپا به مستند بلند و کوتاه منتخب سال اهدا میشود؛
و نامزد هشت جایزه در فستیوالهای دیگر.
آدرس: میدان انقلاب. جمالزاده جنوبی. کوچه رشتچی. پلاک ۲۶. واحد ۳
از مجموعه عکسهای فتو ریاحی
گردآوری بهمن کیارستمی
@tomashghulemordanatboudi
از مجموعه عکسهای فتو ریاحی
گردآوری بهمن کیارستمی
@tomashghulemordanatboudi
میخواهم زنی باشم
با این وجه مشخصه:
لبخندی ابدی بر لب
و بوسهای نوشینتر از عسل
زنی که نه جمع شود
نه تفریق
نه ضرب شود
نه تقسیم
نه کسر شود
و نه صفر
مرام المصری
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
پابرهنه
آندرس نئومان
ترجمه: محمدرضا فرزاد
روزی که فهمیدم عمر من هم روزی مثل عمر پدرم تمام میشود، مثل عمر آن کفشهای سیاه توی کیسهپلاستیک، عمر سطل آبی که زمینشوی راهروی بیمارستان در آن فرو میرفت و بیرون میآمد، فقط بیست سالم بود. جوان بودم و در عین حال خیلی پیر. برای اولین بار فهمیدم که سلامتی هم درست مثل رگههای روشن کف بیمارستان که آرامآرام از بین میروند، لایهی باریکی است، رشتهی نازکی که با هر قدم عابران از نظر ناپدید میشود. اما هیچیک از آن قدمها، قدم پدرم نبودند.
پدرم راه رفتن عجیبی داشت. چابک و درعین حال شلنگانداز. راه که میافتاد، هیچ وقت نمیفهمیدی الان قرار است سکندری بخورد یا تبدیل شود به دویدن. از طرز راه رفتنش خوشم میآمد. پاهایش به پهنی و استواری زمینی بود که بر آن پا میگذاشت، زمینی که از آن میگریخت.
پدرم حالا چهار پای پهن دارد، در دو جای مختلف: در تختخواب ( کمی از هم گشوده و هفتوار به علامت پیروزی) و در آن کیسه پلاستیکی (دو کفش چرمی). پرستار طوری کفشها را به دستم داد که انگار دارد آهنقراضه دست آدم میدهد. چشمم افتاد به کف موزاییکشده سالن و چهارگوشهای نامنظماش.
جلو در سالن جراحی به انتظار خبری، در هراس خبری، نشسته بودم تا این که کفشهای پدرم را از کیسه درآوردم. بلند شدم و گذاشتمشان وسط راهرو، مثل یک مانع، یک مرز، یک عارضه جغرافیایی. با دقت جایش را درست کردم، طوری هم که ریخت اصلیاش به هم نخورد، جاانداختگی استخوانها، فرمگرفتگیها.
بعد چیزی نگذشته پرستار از دور پیدایش شد. راهرو را آمد پایین، کفشها را دور زد و راهش را گرفت و رفت. کف راهرو برق میزد. تمیزیاش یکهو ترسی به دلم انداخت. به نظرم شبیه یک بیماری میآمد، یک عفونت بینقص. چمباتمه نشستم و چهار دست و پا شروع به حرکت کردم، احساس میکردم زانوهایم دارد خراش برمیدارد و میسوزد. کفشها را دوباره گذاشتم توی کیسه. تا میشد گرهاش را سفت کردم.
حالا گاهی اوقات، توی خانه، کفشها را پایم میکنم. و هر بار بیشتر حس میکنم که اندازهام شدهاند.
@tomashghulemordanatboudi
«فیلم جستار: تماشای فکر»
با محمدرضا فرزاد
حضوری و غیرحضوری | ظرفیت محدود
شش جلسه | پنجشنبهها ۱۶ تا ۱۹
شروع از ۱۹ تیر
امکان شرکت در این دوره برای همراهان خارج از کشور و دوستان خارج از تهران، به صورت آنلاین وجود دارد.
▪️برای ثبت نام و اطلاعات بیشتر، با ما از طریق دایرکت اینستاگرام، واتساپ و تلگرام ۰۹۳۶۳۰۳۸۳۱۲ در ارتباط باشید.
@farshfilmm
آدرس: میدان انقلاب. جمالزاده جنوبی. کوچه رشتچی. پلاک ۲۶. واحد ۳
بوریس کوواچ/صربستان
@tomashghulemordanatboudi
رنجِ عمیقِ عتیق
محمدرضا فرزاد
👆👆👆👆
شاید اگر سالگادوی کبیر، دکترِ علم اقتصاد نبود، هرگز چنین به نادیدنی ها راه نمی برد. آموخته بود که در اقتصاد، آن چه اغلب می نماید، همانی نیست که هست. در پسِ پرده، ماجرایی هست. شاید اگر آن روزهای خدمت در سازمان بین المللی قهوه، دوربین زنش را قرض نمی گرفت تا در ماموریت آفریقا، برای دلش عکس هایی بردارد، هرگز راهش از جهان اعداد و ارقام و اقلام به دنیای تاریک ارواح و اشباحِ واقعیت نمی افتاد. شاید گزارش می کرد: دویست سیصد صفحه ای عدد و رقم تحویل مقامات می داد. اما دوربین به دست گرفت. و گزارش کرد: هزاران هزار عکسِ شگفت از حال و روز کارگران و بردگان استثمار. آن هم نه به چند مقام ارشد که به ما، مردمان زمین. عکس هایش از رنج معدنچیان برزیلی در سراپلادا، سهمگین ترین و باورناپذیرترین گزارش بود که می شد دید. ادواردو گالیانو نویسنده بزرگ اروگوئه ای در مقدمه کتاب عکس های سالگادو چنین نوشته بود:" معدنچیان سرا پلادا؛ پیکره هایی از رس. بیش از پنجاه هزار نفر در شمال برزیل در گل مدفون اند. به جستجوی طلا، سر می خورند و می لغزند و فرومی ریزند. تصویر اهرام سازان در عصر فرعون؟ لشگر مورچگان؟ مورچگان یا مارمولک ها؟ ... معدنچیان در مسیر قله ی سراپلادا (یا جلجتا؟) بر صلیب تکیه می زنند، لم می دهند" گالیانو تصاویر او را پرتره ی رنج مسیحیِ کارگرانی دیده بود که صلیب محنت خویش بر دوش می کشند. می گفت عکس های او گویی اوراقی از دفتر عهد عتیق اند؛ به زبان برهنه ای که حدیث برهنگان زمین است. زبانی صریح که تاریخ را از میان بر می دارد. زبانی چون رنجِ کارگر، عمیق و عتیق. فرد ریچین دبیر عکس نیویورک تایمز (در دهه هفتاد) نیز پس از تماشای عکس های مستندش، لحظه ی جاویدی در تصاویر یافته بود. دمی سرمدی. صورتی مثالی. کارگر او چه در سراپلادا، چه در پالایشگاه های نفتی کویت، چه در مزارع نیشکر کوبا، نوع کارگر بود. نه یک کارگر بخصوص که سرنمون کارگر. در عکس هایش، تصویر چین جبین، خم ابرو، تای زانو، پینه ی دست، زخم پا و... حالتی از ازل آشنا و شکلی کهن الگویی به خود می گیرند که انگار نه انگار این ها همه در قرن بیستم می گذرد، همه چیز چنان است که انگار داری افسانه ای کهن می بینی. پیش و بیش از همه اما دست ها به چشم می آیند. آن هم نه به هیات دست ها و بازوهای ستبر و تنومند نقاشی های سیکه روس و رودریگز، نقاشان چپ گرای امریکای لاتین، که به هیات دست، همان دستی که می شناسیم. و پا همان پایی که می دوانیم. عکسش، تجلیل دست کارگر نیست. تقدیس رنج رنجبر نیست. تنها تصویر صادقانه ی صعوبت و مشقتی ست که بر نوع انسان می رود. درام بنیادین و بی پایان بشری است. همین و دیگر هیچ. عکس ها همچون کارگرانش، از هر آرایه و نمادی عریانند. ناب و خالص همچون طلایی که کارگران سرا پلادا در خاک تیره اش می جویند. و خلوص، متاعی چنان نادر است که جادویی مینماید. شاید از همین روست که بسیاری عکس های مستندش را معادل رئالیسم جادویی ادبیات امریکای لاتین می بینند. گالیانو خلوص را متبرک می خواند. متبرک همچون نان و نمک؛ که از زمین رخت بر بسته است. و به نام سالگادو قسم می خورد. به "سالگادو" که به زبان پرتقالی یعنی نمک، یعنی برکت.
باز نشر به مناسبت درگذشت سالگادوی بزرگ
@tomashghulemordanatboudi
سینما آرگو
اکران فیلم، نشست و گفتوگو
ناداستان خلاق: شبزیان (هفتهی ششم)
به انتخاب محمدرضا فرزاد
شنبه ۳ خرداد ۱۴۰۴ | ساعت ۱۹
برای اطلاعات تکمیلی و تهیهی بلیت با شماره ۰۹۱۲۴۶۰۵۷۰۷ در تماس باشید.
فرشته ۶۹ (۲۰۲۲)
تئو مونتویا
همچنان که ماشین نعشکشی در خیابانهای شهر مدلین کلمبیا در حال گشتزنی است، کارگردان به روایت زندگی خود در این شهر خشونت و تناقض میپردازد. این شهر بیافق، این شهر بیگریز… و خاطرهی روزهای پیشتولید اولین فیلمش را - فیلمی در ژانر اشباح و گیشهای - مرور میکند. یکی از تحسینشدهترین مستندهای چند سال اخیر.
میثاق مرادی/ایران
بازخوانی ترانهای از مهستی
آهنگساز: اسدالله ملک
@tomashghulemordanatboudi
بگذار حرفی که زدم
بنشیند آرام مثل برف
مثل وقتی که
صبح بیدار میشوی و میبینی، آه خدای من...
این همه در شب اتفاق افتاده،
وقتی که خواب بودهای،
آنجا، آن بیرون، جهان
گرتهگرته
سراسر شده برفِ بیصدا
و بهار هم که شد،
بگذار حرف عین برف
از همان راه که آمده
برود
همان قدر طبیعی
بگذار
همچنان که زمزمهگر آب میشود
ناپدید شود
روتخر کوپلاند
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
زن انتظار میکشد، با چایی که دارد سرد میشود و
و دستهایی که دارد پیر.
دوستش دارم، آری
اما نه چندان با اشتیاق و عطش.
عشق، پایانِ
روزی آرام است،
فقط سرخی آسمان
به جا مانده،
و خورشید غروب کرده است.
زن انتظار میکشد
و گربه با گرگومیش از راه میرسد.
کمرگاهِ خنکش را
میمالد به دستهای زن،
نه بهخاطر او،
که بهخاطر پشمهای خودش.
روتخر کوپلاند
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
دلبرا، چه زیبایی
دستانت را میبینم که از پردههای باران میگذرند
از آن حریرهای نقرهگون
چابکتر از ققنوسی خرامان
دستانت را میبینم که در گیسوان شب
پی ستارههای خرد و ترد و پرسهگردی میگردند
که زنگار طلاشان
آن سکوت سترگ را برمیآشوبد
دلبرا، چه زیبایی
دستانت را میبینم که بر دامنههای برفی میچمند
و دو رد آبی
چون رد سورتمه
از خود بر جای مینهند.
دستانت با تابستان میروند
چون دو قوی منقارگشوده
روان و سیال
چندان که در افق محو میشوند
نینا کاسیان
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
میان آفتاب و من
پردهای از آرامش است
که چشم مرا از خنج نور و
وجود مرا از زخم آگاهی
در امان میدارد
و نفس راحتم میبخشد
اینک جنگ به پایان رسیده است
اینک عشق به پایان رسیده است.
و مرگ چه زیبا
خود را از پیش آماده کرده است.
نینا کاسیان
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
«داکیوتک»
مستند به انتخاب محمدرضا فرزاد
«نمایش الهامبخشترین و خلاقترین آثار مستند متاخر جهان»
شماره ۶ | مردادماه
بیتوته | کاوه بختیاری
Stop-Over
Kaveh Bakhtiari
چهارشنبه ۱ مردادماه | ساعت ۲۰:۰۰
خلاصه: امیر، واحد آپارتمانی کوچکی در آتن دارد که محل ترانزیت مهاجران غیرقانونی ایرانی است. کارگردان چندماهی را با هموطنان آوارهی خود سپری و سودای پرمخافت آنان را تا سرانجام همراهی میکند. حکایت پر آب چشم کسانی در وطنان خویش غریب که از غربتی به غربت دیگر گریختهاند.
مستندی تلخ و بینظیر که هر چند سخت، بایدش دید.
نمایش افتتاحیه در جشنواره کن ۲۰۱۳
نمایش در جشنواره بی اف آی لندن، تسالونیکی، روتردام، سه قاره نانت، سارایوو، لایپزیگ، آنکارا، داکیوفست، پوپولی، ترو فالس و....
نامزد دریافت جایزه آکادمی فیلم اروپا
نامزد دریافت هوگوی طلایی جشنواره شیکاگو
تقدیر ویژه جشنواره وان ورلد
جایزه ویژه هیات داوران جشنواره نامور
جایزه بهترین مستند جشنواره فیلم مستند تایوان
جایزه منتقدان فیلم کبک مونترال کانادا
آدرس: میدان انقلاب. جمالزاده جنوبی. کوچه رشتچی. پلاک ۲۶. واحد ۳
برای تهیه بلیت پیام بدهید.
@farshfilmm
عکسِ حال من خوب است
نگاهی به مجموعهعکس فتو ریاحی گردآوری بهمن کیارستمی
محمدرضا فرزاد
سال 67 ژاپنیها محدودیت ویزا را برای ایرانیها لغو کردند. ده سالم بود. نازیآباد زندگی میکردیم. هجدهمتری تختی. با تشییع جنازه و پناهگاه و آش پشتپا. دوکوهه و فکه و شلمچه و فاو. خبر از «دیدنیها»ی دنیا نداشتیم و خیالمان از ارتفاع کایتسوار و بندبازی که «جلال مقامی» ما را به تماشایشان دعوت میکرد، بلندتر نمیرفت. ما در «تختی» بودیم و باقی آدمهای دنیا در خارج. اگر نقش پرچم کشورها را روی ورقهای بازی میدیدیم و از بر بودیم، کتانیچینی و آدیداسبلغاری هم اگر پایمان بود، خارج برای ما، خارج بود. یک کشور بزرگ و پهناور که عموی همکلاسیمان آنجاست. تا این که ژاپن از راه رسید. با سریالهای شبانه. با قرعهکشی بلیت ژاپن توی هتل شرایتون و امجدیه. حالا از عراق، موشکی به آسمان تهران نمیرسید. اگر سر بلند میکردی، در آسمان، طیارهی ایرانایر را میدیدی، که دستهدسته بچهی نازیآباد و جوادیه را، مثل فوجی پرستوی مهاجر، به ژاپن میبرد. به سرزمین آفتاب تابان، به شکوفههای درخت گیلاسی روی کارت تلفن که در پسش برف قلهی فوجییاما مثل پولک میدرخشید. به چشمِ بادام و ابروی قیطانِ هانیکو، به هایکو. به این در خیالِ ما یگانهکشور واقعی. کشورِ نه «بازارمشترک». کشورِ جنسِ اصل ژاپنی. معلم دبستان میگفت باید درس بخوانیم و دل امام را شاد کنیم. باید از ژاپنیها یاد بگیریم که بعد از هیروشیما چهطور ناامید نشدند و امتحاناتشان را خوب (پس) دادند. باید دست در دست هم دهیم به مهر، میهن خویش را کنیم آباد. چند سالقبلترش اگر بچهمحل از جبهه، مَرمی و پوکه و چتر منوّر و سیگار سومر سوغات میآورد حالا روی تاقچه ضبطصوتی بود که همسایه میگفت پسرش از ژاپن فرستاده. میگفت کلی ین و دلار حواله کرده و پونک برایش زمین خریدهاند. میگفت کار خوبی دارد. ابرو بالا میانداخت که فنی شده، که توی فرودگاه توکیو، پورتر است. مادرم هم غافل، حسودیاش میشد و به من که ثلت دوم خراب کرده بودم، چشمغرهای میرفت که حیا کن، یاد بگیر. بعد هم به همسایه میگفت وای پورتر، چه شغل خوبی، خدا را شکر این محسنات عاقبتبهخیر شد. بماند که میگفتند محسن خودش گفته نعش میسوزاند. گفته آنجا رسم این است که اگر مرده حین سوختن بترکد و صدا بدهد به کارگر نعشسوز انعام خوبی میدهند چون فکر میکنند صدا علامت آمرزش است و اینطوری، جای مرحوم در بهشت است. گفته برای همین توی دهان و نابدترِ میت، آبمقطر میچپاند که بترکد؛ و انعام خوبی به جیب میزند. میگفته ناسلامتی بچهی نازیآبادیم دیگر. درست بالای ضبط صوت، روی دیوار، عکس رنگ و رو رفتهای بود از محسن و مسعود با کاپشنهای سبز خلبانی در فرودگاه ناریتا. نیششان باز بود و انگشتهای وسط و اشارهشان را هفت کرده بودند و به علامت پیروزی بالا گرفته بودند که دیدید دیپورت نشدیم. توی بوفهی گوشهی پذیراییشان هم لای یکمشت بلور و نعلبکی، قاب عکس کوچکی بود: محسن با همان دستی که چرخانده بود دور گردن دوستدختر ژاپنیاش داشت سوچو سر میکشید.
بله بچهی تختی بودیم و خوراکمان همین افسانههای شهری. همین عکس خوشبختیهای جعلی دوردست. همین عکسهای یعنی حال من خوب است. عکسهای یعنی کاش اینجا بودی. عکسهای یعنی کاش آنجا بودم. مجموعهعکس فتو ریاحی که دوستم بهمن کیارستمی در کتابی گردشان آورده پر از چنین عکسهایی است. عکسهایی که کارگران افغانستانی در آتلیهی عکاسخانهی اعظم ریاحی در لواسان برداشته یا چاپزدهاند. با این تفاوت که حاصل دستکاریاند. یا رنگ شدهاند یا مونتاژ. اما همگی دست اندرکار یک فانتزیاند: فانتزی خوشبختی. خوشبختی خانوادگی. چه آن عکسهایی که در کابل و هرات و...گرفته شدهاند و چه عکسهایی که در لواسان. و همه تمنای همنشینی و نزدیکی و دلخوشی دارند. عکسهایی غربتزده که میخواهند تو این جا باشی، من آنجا باشم. برای همین عکس پدر یا مادر یا زن و بچهشان در کابل را به عکس خودشان در لواسان الصاق کردهاند یا بالعکس. و در پس زمینه عکسها گویا چیزیست که ندارند، چیزیست که آرزویش را دارند: سبزی و خرمی، دار و درخت و خانه. بیخانه و خانمان، دل به فریب عکس بستهاند. به بازی میل و تصویر. تا هر بار اگر خسته از کار چشمشان به عکس وصلهپینه افتاد یادشان باشد تصویر تمنا و میلشان از خوشبختی چیزی شبیه این است. و اصلا برای تحقق این میل و تصویر است که آواره در دیار غریباند. عکس پستیِ کارگر ایرانی از ژاپن، کارگر افغانستانی از لواسان، گویا این پیام حزنآلود را مخابره میکند که: از نو برایت مینویسم، حال همهی ما خوب است.
اما تو باور نکن.*
*. سطری از شعر سیدعلی صالحی
این نوشته نخستینبار در شماره بهمن ۹۸ ماهنامه شبکه آفتاب منتشر شده است
@tomashghulemordanatboudi
از مجموعه عکسهای فتو ریاحی
گردآوری بهمن کیارستمی
@tomashghulemordanatboudi
ترانه ای فرانسوی با صدای «نوفا عماد» خواننده عراقی
@tomashghulemordanatboudi
اَلیزه اُسوالد & گِزاویه میشل/سوئیس
@tomashghulemordanatboudi
فیلمجستار را نه یک ژانر که شیوه و رویکردی میدانند که به شکلی بازیگوش یا تن به تعریف نمیدهد یا مدام خود را بازتوصیف میکند. در این سالها فیلمسازان بزرگی دیدهایم که یا از علاقهی خود به این سینما گفتهاند یا حتی فالی در این سینما زدهاند؛ رادو جود، ترنس مَلیک، آرنو دپَلیه، لئوس کاراکس و....
فیلمجستار با آن که به غلط ذیل سینمای ناداستانی تعریف شده، همخانوادهی هر شکلی از سینماست که وجهی مولفانه، سوبژکتیو، شخصی و خودبازتابنده دارد. شاید به همین دلیل کمتر فیلمساز مولفی دیدهایم که چنین فیلمی در کارنامه خود نداشته باشد؛ از گودار و آلن رنه و پازولینی گرفته تا سوکوروف و ویکتور اریسه و دیگران. چون فیلمجستار در قید و بند تعاریف ژنریک نیست و از تمامی امکانات بیانی سینما بهره میگیرد: از درامپردازی و استفاده از بازیگر گرفته تا تصاویر آرشیوی و انیمیشن. این جا، عرصه روایتهای عمدتا غیرخطی و مصورسازیِ فکر به مثابه امر نادیدنی است. از این منظر، آشنایی با این شیوه و رویکرد در فیلمسازی، الهامبخش عموم سینماگران خواهد بود از فیلمساز سینمای داستانی گرفته تا مستند.
علاقهی این سالهای ما به جستارهای ادبی و به تازگی فیلمجستار، همچنان که چندان فراگیر نیست اما شیفتهوار و جنونآمیز است و نشان از شور رهایی از وضعیت اشباعِ اشکال مسلطِ در عرصه درامسازی و داستانپردازی دارد. عبارت فیلمجستار، خوب یا بد، بهانه و گذرواژهای شده در زبان مخفی فیلمسازان و فیلمبازانی که در پی زبانها و بیانهای روایی تازه و شخصیترند. در این ششجلسه درستماشا سفری کوتاه میکنیم به مرزهای مهآلود این سینما.
| محمدرضا فرزاد
بوریس کوواچ/صربستان
#بیکلام
@tomashghulemordanatboudi
چه شهوتبرانگیز است آمادهکردن غذا.
در آشپزی سررشتهای ندارم اما خوش دارم
در انتهای روز که داری برایمان شام میپزی
دور و بر تو بچرخم
بخار از قابلمه برخیزد
پیازها را خرد کنی و در ماهیتابه تفت دهی
برشهای گوشت را با ادویه طعمدار کنی
با نعنا و ریحان و سبزیجات معطر
چه خوشبختی کوچکی است
کمککردن در پوستکندن سیبزمینی
و چیرهدستانه باز کردنِ بطری شراب ارغوان
وقتی تو قاشقبهدست تردستانه سُس درست میکنی
و نوش جان که کنیم
شبپرهای در باغ شمعهامان برقصد.
هر لقمه بوسهایست:
مخصوص ما
تا در مکانی امن و پنهان صرف شود...
همچنان که شب فراز بامها یله میدهد
چه شهوتبرانگیز است غذای دو نفره
مخصوصا در مکانی بینام
همچنان که بعد از شام
مشتاقانه میشتابیم به خوردن میوههای تازه و آبدار بدنهامان
بوریس نوواک
محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi
Photo: Sebastiao Salgado @tomashghulemordanatboudi
Читать полностью…وداع تا دیگر بار و یا هیچ وقت،
که میداند چه پیش خواهد آمد
یا در کدام دیار مهآلود خواهد بود
آیا باید بر هم دست بساییم تا یکدگر را به جا آوریم
آیا چندان یکدگر را بازمیشناسیم که شادمانه بر هم بوسه خواهیم زد
هرچه را میبری با تنت
هرچه را میبری
و مرا در این هیچ سترگ، غرقه رها میکنی
آنچنان که کوهها ناپدید میشوند
رهایم میکنی...
آنچنان که دریاها فرو میخشکند
در این هیچ..
آنچنان که شهر فرو میپاشد.
آنخل گونزالس
ترجمه: محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi