tomashghulemordanatboudi | Unsorted

Telegram-канал tomashghulemordanatboudi - تو مشغول مردنت بودی

13394

Instagram: mohammadreza.farzad دریچه‌ای به شعر، عکس و موسیقی جهان

Subscribe to a channel

تو مشغول مردنت بودی

در صحبت و مصاحبتِ رییسِ روز و رفیقِ شب
محمدرضا فرزاد

 
در فاصله سه ماه، از اسفند تا اردیبهشت، سه رفیق نازنین‌ام را از دست دادم، هر سه زورباوار، غلغله در میانه‌ی مشغله، رقصان میان جمع، خصم مرگ و پناهگاه من بودند. پدرم، یارعلیِ پورمقدم و رضای حداد. اولین یادِ من از آن‌ها، تصویر کسی است که با خنده و شوخی، منتظر، لای در ایستاده تا برسم و به جمع و شادی بپیوندم. «به‌به...آقا ممَرضا» (یا به قول یارعلی: «ممرض»). حالا می‌خواست ناهار خانوادگیِ ظهرِ هر جمعه باشد یا کافه‌نشینی پنج‌شنبه ظهر شوکا یا مهمانی‌های پر از بزن‌بکوب و شادخواری گاهی سه روز در هفته. هر بار که غم عالم به دلم می‌نشست، به ته می‌رسیدم، فکر می‌کردم ستاره‌ای در آسمانِ بخت ندارم، امیدم به آینده خودم، ناامید می‌شد، تنها نسیم خنکِ جهنمِ این زندگی، یا خانه‌ی بابا یا کافه‌‌ی شوکا بود یا شبکه‌ی آفتاب. می‌شد رفت و آسایشی گرفت و مطمئن بود که نه ملامت می‌شنوی نه نصیحت که هیچ، چای دبشی می‌خوری و لطیفه و حرف خوش می‌شنوی. چون این سه رفیق، هیچ وقت در پوستین تو نمی‌افتادند، سرک به روح تو نمی‌کشیدند، جانب مناعت طبع تو می‌داشتند، و غم رفیق می‌خوردند. صحبت ظلم نمی‌کردند،  غصه ظلم نمی‌خوردند، حکایت سیاست نمی‌کردند. وقت مرگ نداشتند و هر فرصتی را برای زندگی مغتنم می‌داشتند. و صحبت از آن‌ها، صحبت از مصاحبت درویشان است.

از کران تا به کران صحبت ظلم است ولی/ از ازل تا به ابد صحبت(فرصت) درویشان است.

شاید برای همین امروز حریف و رقیب و حاسد و ناصح و رفیق و دشمن (که نداشتند) در سوگ آن‌ها اشک می‌ریزند. چون سبکبال زیستند، به وزن پری در باد، نه از کینه گفتند، نه از مکنت، تنها از زندگی گفتند و حکمت‌گوی و شادخوار زندگی بودند. و من می‌دانم که حالا آن‌ها چقدر-بیش از ما- دل‌شان برای زندگی، برای ما، برای جمع، تنگ شده است و هر بار که به این فکر می‌کنم بند دلم پاره می‌شود.
از این سه نفر، رضا هم رفیقم بود هم رییسم (و چقدر رییس بودن به او می‌آمد). بیست و سه سال رییسِ روزم بود و رفیق شب. من هم مثل خیلی از کارمند-رفیقان‌اش در روز از او حساب می‌بردم و  در شب با ما رفاقتِ بی‌حساب کرد. توان غریبی در برقراری چنین توازنی داشت. باور نمی‌کردیم او که یک‌تنه، هوش و سواد صدبازاریاب داشت، او که نبض بازار دستش بود و دست بازار از پیش می‌خواند و در چلسات کاری به لحظه‌ای، شعبده بازانه، حرفی می‌زد که شگفتا گره کور از تقلای بی‌ثمر کارفرما و ما- بچه‌های گروه خلاقه یا استراتژی یا امور مشتریان- باز می‌کرد، او که بن‌بست‌های چندماهه را در نشست یکساعته‌ای حل و فصل می‌کرد، او که با خواب‌های کوتاه و بریده بریده، صبح اول وقت قبل از کارمندانش، سر کار حاضر بود و در روز ،گاهی با تمرکز پولادین بیش از چهل‌پنجاه تصمیم گران می‌گرفت، چگونه و با چه جان پرشوری، ساعت کاری تمام نشده، برنامه جشن شبانه با کارمند خنگ خدایش که من باشم می‌ریخت و می‌گفت «دیر بیای کشتمت!».
او که درس تبلیغات نخوانده، به تجربه و شم و هوش، چنان تردست و خلاق، راه بسته می‌گشود که صد معمم و مجتهد و دانشمند عرصه، انگشت به دهان می‌ماندند، چه‌طور می‌توانست گوش شنوای رازهای خانوادگی و حکایت رنج خیل صدها کارمندش باشد، همه را به حافظه‌ای سترگ بسپارد، و در بزنگاه، پدروار، شانه‌ی زاری باشد و دست یاری و شادخوار شادی ما. «کی بیاییم عروسی؟»
چه طور توانست آفتاب را خانواده‌ای کند که هر کارمندی- نرفته- یا هوای برگشتن کند یا یاد خاطره‌ی خوش. مثلا من، هیچ‌وقت بند نشدم، به تناوب، چند سال یکبار، حتی در میانه‌ی تحویل کار، به هوای ساختن فیلمی، ترجمه کتابی، ادامه تحصیلی، کار را رها کردم و رفتم و رضا که شاکی می‌شد چیزی نمی‌گفت، لبخندی می‌زد و در می‌آمد که «ما رو یادت نره» چون می‌دانست این پسرک هر چه چموش و بلندپرواز باشد، باز به جمع خانواده، به آفتاب برمی‌گردد؛ که برمی گشتم و برمی‌گردم. مثل ده‌ها نفر دوست و کارمند دیگر. دیده بودم چندتایی منتقد کارش در تئاتر و تبلیغات که حتی بد و بیراه به او گفته بودند چه‌طور بعدتر رفیق قافله او شدند و در حیرت از بخشش و رفاقتی که میان‌شان رفت، ماندند.
برای منی که از هر مبالغه بیزارم و از پیش می‌دانم سخن گفتن از رضا، گرفتار ورطه اغراق می‌نماید، تفصیل و توصیف بیشتر، سخت است. اما چه باک از طعن رقیب، بگذار شهادت دهم که رضا هیچ‌وقت نه سرزنش کرد و نه تنبیه ( هر چه بود به شوخی بود و برای لحظه‌ای، با قهقه‌ای بلند: «یک مشت خل و دیوونه دور خودم جمع کردم»)، نه دم از توان و استعداد شگرفش ‌زد، نه رقابت ‌کرد که حریفانش را قلبا دوست داشت، نه مکنت و ثروتش را به رخ کشید، نه آن چنان که سزاوار بود به خودش رسید.

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

ماتیو سَگلیو/فرانسه
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

در بامداد کاهل شنگرف‌رنگی از برابر خانه‌ات می‌گذرم
کرکره‌ها بسته‌اند و پنجره‌ها باز
و نسیم دریاچه
حال نفس‌های تو بر گونه‌ام دارد.

تمام روز در بارش گاه به گاه باران قدم می‌زنم
در بوستانی متروک لاله شنگرف‌رنگی می‌چینم
که قطره‌های زلال باران چسبیده به گلبرگ‌هایش.
در ساعت پنج عصر، تنها رنگ بی یار و یاور شهر همین است.
در غروبی بارانی از برابر خانه‌ات می‌گذرم.

محو و تار می‌بینمت غلتان میان دیوارهای روشن
دیروقت شب، مقابل تکه‌کاغذی سفید می‌نشینم
تا این‌که گلبرگ شنگرف‌رنگ فروافتاده‌ای،
پیش رویم به تپش می‌افتد.



کنت رکسرات
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

برای نوشتن شعری
که سیاسی نباشد
باید گوش سپرد به صدای پرندگان
و برای شنیدن صدای پرندگان
باید قطع شود صدای این جنگنده


مروان مخول
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

در پاریس می میرم، در کولاک ِ باران
به روزی که هم اکنون نیز در خاطر ِ من است
در پاریس می میرم... و این آزارم نمی دهد...
حتم در پنج شنبه روزی چون امروز، در خزانی.

پنج شنبه خواهد بود چرا که امروز نیز پنج شنبه است و
همین حالا هم که دارم این سطرها را می نویسم
شانه هایم را به دست مصیبت سپرده ام.
هیچ گاه چون امروز چنین راه ِ خود را کج نکرده ام
و سفرم را در راه هایی که در آن تنهای ِ تنهایم، چنین در پیش نگرفته ام.

سزار وایه خو مرده است. گرفتندش
و با آن که کاری به کارشان نداشت همه گی
با ترکه و طناب بر تنش کوفتند.

شهود ِ واقعه به قرار ذیل اند:
پنج شنبه ها، استخوان ِ شانه ها، تنهایی، باران و جاده ها

سزار وایه خو/ محمدرضا فرزاد

@Farzadoc

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

افتخار تنها ترجمه ی فارسی رمانی از فوسه در مجموعه برج بابل

تبریک به حسام امامی، از همراهان و اعضای کانال

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

لاس یوروناس/بلژیک

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

کریاکس کالایتزیدیس/یونان

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

سیگار بی تو هرگز، ای آتش من.

وقتی که رفتی هم
سیگار تو در زیرسیگاری من می سوخت
و رشته ی بلند خاکستری خاموشی را دود هوا می کرد
لبخندی به حیرت برلب آوردم که
حالا کیست که این را نشانه ی عشقی پرشور پندارد:
سیگاری در زیرسیگاری یک غیرسیگاری.

آخرین حلقه که لرزان به بالا می رفت
نسیمی سرد، دود را دور صورتم پیچاند.
به خاطر طعم بود یا بو؟
که باز پیش من بودی و من مست لب های توتونی ت.
گفتی چراغ را خاموش کن.
و بگذار دود لم بدهد در تاریکی.
چنین گذشت تا آخرین خوشه ی خاکستر نیز
لای گل های زیرسیگاری مس
از نفس افتاد
و من با خودم گفتم
پاس ها از شب گذشته باشد هم
من تا واپسین بوسه ات را در مشام خواهم کشید.

ادوین مورگن
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

چند وقت پیش گرفته اندَش
اول به نظر
نسخه ی چاپیِ بی حالی می آید:
خطوطی محو و شتَک هایی خاکستری
که به خوردِ کاغذ رفته اند.

بعد، دقیق تر که می شوی،
در گوشه ی سمت چپ
چیزی شبیه شاخه ای می بینی: بخشی از درختی
( کاجِ کریسمسی یا صنوبری) معلوم می شود
و در سمت راست،‌ بالاتر در نیمه راهِ
آنچه یقین، شیبی ملایم است،
کلبه ی گالی پوشِ کوچکی.

در پس زمینه، دریاچه ای ست،
و آن طرف ترَش، چند تپه ی پست.

‌( عکس را
یک روز بعد از غرق شدنم گرفته اند.

اکنون در قعر دریاچه ام،‌
وسط عکس،
درست زیر سطح آب.
سخت می شود گفت
که دقیقا کجایم
یا چقدر بزرگم یا کوچکم:
اثرِ نور
بر آب
شده اعوجاجِ تصویر

اما اگر خوب نگاهش کنی
دستِ آخر
مرا در عکس خواهی دید)


مارگارت اتوود
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

چرا این درختان پیر زمخت
انقدر زیبایند و
من فقط همان پیر و زمخت؟
شاید اگر برگی داشتم یا سیبی
اگر به جای این پوست پر چین و چروک
پوسته ای داشتم
آن وقت باد
در رقص پر پیچ و خم اش
خود را به پر و پاچه ام می پیچید.
بروم سیبی گاز بزنم
هسته ای دانه ای قورت بدهم
بلکه در هیات درختی برگردم به زندگی.

لیندا پاستان
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

زنی معمولی دارد و
دو تا بچه که ذله اش کرده اند و
این روزها افتاده اند دنبال گربه ها توی محله
سر کار می رود، زیاد کتاب می خواند، صبح ها می زند زیر آواز
می پرسد حال و احوال سرکار خانم چه طور است
عاشق نان است و نانوایی
معمولا سر ظهر آبجو می نوشد
فوتبال بلد است، عاشق دریاست
دلش می خواهد یک ماشین برای خودش داشته باشد
کنسرت می رود، سگ کوچکی دارد
در پاریس هم زندگی کرده، یک کتاب نوشته
-فکر کنم شعر بود-
تماشای پرنده ها آرام اش می کند
قبض هایش را آخر ماه می دهد
سر مرمت برج ناقوس خیلی کمک کرد

ولی الان توی زندان است:
او هم کمونیست است؛ حرف شان که این است


روکه دالتون
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

Photo: Eve Arnold

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

رزماری استندلی/فرانسه

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

تریلر مستندی به کارگردانی محمد مقدم و مسعود میر

نمایش در مراسم صدمین سالگرد تولد ایتالو کالوینوی بزرگ

با حضور: بابک کریمی، ترانه یلدا، مژگان مهرگان، هاله ناظمی، محمدرضا فرزاد و...

امیدوارم فرصت نمایش عمومی فیلم به زودی فراهم شود.

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

در هر وداعی، اندکی مرگ هست
در هر وصالی، انبوهی فراق


ضرب‌المثل مهاجران
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

بغض سفید
زانوها و شانه‌ها در عکس‌های نیکوبذل


غم در زانوها و شانه‌ها جمع می‌شود، جلوه می‌کند. در خمیدن‌ها، خمودن‌ها، فرونشستن‌‌ها‌، لنگ‌افتادن‌ها. رنج و مصیبت را به زور زانو، بر شانه، به دوش می‌کشیم. از غم سر بر شانه‌ی هم می‌گذاریم، سر به زانوی غم. ‌زانوی غم به بغل می‌گیریم. اندوهگین‌ و درمانده که باشیم، کاسه‌‌ی چه کنم به دست می‌گیریم. کاسه‌ای که کاسه زانو است. در عکس‌های مرتضی نیکوبذل، وضعیت چه کنم را می‌بینیم، وضعیتی که خود را در حال و حالت‌ کاسبان بیکارِ بازار بی‌رونق نشان می‌دهد. در سرهای خم، شانه‌های کج، دست‌های از مچ افتاده، درهم حلقه‌زده، دستی که شصتِ دست دیگر را در خود گرفته و تنگ فشرده، و لِنگ‌های معطلِ ازهم گشوده. مردمانِ اگر نه زانو زده، از زانو افتاده. سر در جبین برده، با سگرمه‌ها و شانه‌های فروافتاده، خیره در کاغذِ صورت‌حساب، خیره در موبایل، خیره در افق، خیره در هپروت. سیمای شهر خسته، وامانده، تهیدست. غم این بار نه در هیات فریاد، نه درهیات اشک که در رفتار و جنبش خفیف اندام‌ها ظاهر شده است. غم نه در جایی که همیشه انتظار دیدنش را داری، نه در چشم‌ها، که نشسته در خطوط چهره‌ها. این خطوط، سطور مرثیه فقر است. سطرهایی که باید سفیدخوانی‌اش کرد. سطرهایی مثل قفسه‌های خالیِ یک یخچال که تنها یک قالب پنیر دارد و دو سه‌تایی تخم مرغ و دیگر هیچ. پدرم می‌گفت چیزی غم‌انگیزتر، منحوس‌تر و بغض‌آلودتر از یخچال خالی نیست. این شرم و بغض سفید. مردان این عکس‌ها بغضی سفید در سینه دارند. سفیدی که خود کنایتی است به هر سیاه‌نمایی. این خطوط را این سطرها را که خواهد دید و که خواهد خواند. «که می‌افروزد که می‌سوزد؟ چه کسی این قصه را در دل می‌اندوزد؟»


این نوشته در شماره جدید ماهنامه شبکه آفتاب منتشر شده است.

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

✅ شصت‌وچهارمین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب منتشر شد.
♦️پرونده‌ی ویژه‌ی این شماره: دستمزد و فلاکت

🔻همراه با:
▪️گفت‌وگوی اختصاصی با طاهر بن جلون، نویسنده‌ی مراکشی - فرانسوی
▪️مطالبی درباره‌ی «اوپنهایمر» تازه‌ترین ساخته‌ی کریستوفر نولان
▪️ترجمه‌ی داستانی کوتاه از آریل دورفمان
▪️تئاتر در عرصه‌ی سیاست و زندگی
▪️پرونده‌ای با یاد خسرو حسن‌زاده
▪️نوشته و شعری از فؤاد نظیری با یاد احمدرضا احمدی
▪️نوشته‌ای تحلیلی درباره‌ی سینما و ادبیاتِ ابراهیم گلستان به قلم علی مسعودی‌نیا
▪️حکایت زن قهرمانی که از چنگ طالبان گریخت
▪️و ...
♦️تازه‌ترین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب را از کتابفروشی‌های معتبر سراسر کشور بخواهید یا در فیدیبو آنلاین بخوانید.
@aftabnetmagazine

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

ماریا مِنا/نروژ

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

یون فوسه، نویسنده نروژی، برنده جایزه نوبل ادبی سال ۲۰۲۳

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

نه! چنان که می‌پنداشتیم
فرقی نخواهد کرد
حتا اگر ساعتی دیگر هم صبر کنیم
چنین می‌گوید به زن
و می‌رود

- شاید، اگر گنجشکی بر شانه‌ام بنشیند
موضوع فرق کند
زن به او می‌گوید
و می‌رود

با هم می‌روند
در ایستگاه مترو از هم جدا می‌شوند
چون دو نیمه‌ی هلو
و تابستان را وداع می گویند...
نوازنده ی گیتار از میان‌شان می‌گذرد
میان گریه می‌خندد
میان خنده می‌گرید
و می گوید:
نه! شاید موضوع فرق کند
اگر هر دو در زمان مناسب
به نوای گیتار گوش بسپارند.
گفتم: خیر! شاید موضوع وقتی فرق کند
که هر دو به سایه‌های‌شان بنگرند
که در آغوش هم می‌روند
و عرق می‌کنند
و بر تابستان فرو می‌ریزند
چون برگ های پاییز!

محمود درویش
ترجمه: مریم حیدری
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

پیتر کاوالّو/استرالیا
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

تریو پوپولر/کانادا
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

جیل باربِر/ کانادا
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

روزی بینواترین مردمان
روشنفکران سیاست گریز میهن ام را
بازجویی خواهند کرد

خواهند پرسید
که چه می کردید
وقتی میهن
خرد و متروک
همچون آتش سنگچینی
فرو می مرد.

کسی از لباس هاشان نخواهد پرسید
یا از چرت بعد از ناهارشان
از روش های هستی شناختی پول درآوردن شان
کسی از آنان درباب اساطیر یونان نخواهد پرسید
یا درباره حس از خود بیزاری شان
در لحظه هایی که کسی در اعماق وجودشان
آماده ی مرگی بزدلانه می شد.

از آنان
از توجیهات پوچ شان
که در سایه دروغی بزرگ رشد و نمو می گرفت
نخواهند پرسید

روزی بینوایان از راه خواهند رسید
همانان که
در کتاب ها و اشعار روشنفکران سیاست گریز
جایی ندارند
همانان که هر روز
نان و شیرشان فراهم می کردند
تخم مرغ و ترتیلاشان
همانان: رفوگران رخت شان
رانندگان خودروشان
نگهبانان سگ ها و باغ هاشان
کارگران شان
و خواهند پرسید:
«چه می کردید
وقتی فقیران رنج می بردند
وقتی مهر و جان در وجودشان می سوخت و خاکستر می شد؟»

روشنفکران سیاست گریز میهن عزیزم
شما حرفی برای گفتن نخواهید داشت

کرکس سکوت
شکمبه تان را خواهد درید
و عذاب
روح تان را خواهد جوید
و از شرم
زبان در کام خواهید کشید

اتو رنه کاستی یو
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

برونا کَرَم/برزیل
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

حالا برو به باغ عزیزم
و یله شو در آن جای خالی
که علف ها به گردش قد و بالا کشیده اند
همیشه دلم می خواست چنین باشم
جایی خالی برای کسی، تا در من بماند.


روتخر کوپلاند
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

دومینیک پینتو (دُم لا نِنا)/ برزیل
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…
Subscribe to a channel