tomashghulemordanatboudi | Unsorted

Telegram-канал tomashghulemordanatboudi - تو مشغول مردنت بودی

13394

Instagram: mohammadreza.farzad دریچه‌ای به شعر، عکس و موسیقی جهان

Subscribe to a channel

تو مشغول مردنت بودی

نیاز دیاسامیدزه/گرجستان
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

یاسین عزیز/بلژیک
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

تاتگونوازان پایادورا/آرژانتین

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

تئوری بند رخت‌ها
آندرس نئومان
ترجمه: محمدرضا فرزاد

من پشت میز و چشم به آن‌سوی پنجره زندگی می‌کنم. منظره‌ام دقیقا منظره‌ای آلپی نیست: یک حیاط باریک است و آجرهای چرک‌گرفته و کرکره‌های بسته. می‌توانم چیزی بخوانم. می‌توانم بلند شوم. می‌توانم بروم پیاده‌روی. و این دخلی به میانه‌حالی گسترده‌ای که تمام دنیا را فراگرفته، ندارد.
آجرهای خانه من، خود یک دنیای کامل‌اند. قبل از هر چیز، به من درس استتیک می‌دهند. استتیک، مشاهده را به ادراک پیوند می‌دهد، سلیقه فردی را به معنا در مفهوم کلی‌اش. در نتیجه، استتیک را می‌شود نقطه مقابل توصیف دانست. وقتی آدم در درون خود فقط یک حیاط دارد که با آن دیدش را پر کند، ادامه حیاتِ آدم به تشخیص تقابلی که گفتم، بستگی پیدا می‌کند.
به من درس نشانه‌شناسی هم می‌دهند. از دید‌زدن لباس‌هایی که همسایه‌ها روی بند رخت پهن کرده‌اند بیشتر از حرف زدن با آن‌ها، گیر آدم می‌آید. تجربه من که می‌گوید، حرف‌هایی که با رفقا رد و بدل می‌کنیم بیش از آن که منبع شناخت شود منشا سوءتفاهم است. اما لباس آدم‌ها ( رسما در بعضی موارد) شفاف و درون‌نما است. تفسیر غلط به آدم نمی‌دهند. ته ته‌اش، می شود دوست‌شان نداشت. با این حال، این دوست نداشتن هم خودش شفاف و رو راست است: افشاء‌کننده خود ما است.
من اوقات بسیاری را به تامل در بند رخت‌ها می گذرانم. شبیه خط نت‌های موسیقی‌اند. یا دفترچه‌مشق‌های خط‌دار. نویسنده‌شان هر کسی می‌تواند باشد. آدمی ناشناس. تقدیر. یا باد.
مثلا الان دارم به همسایه طبقه پایینم فکر می‌کنم، زن واحد دست چپی. زنی با سن و سال معلوم- یا شاید نامعلوم- که با مردی زندگی می‌کند. اولش فکر می‌کردم لابد طرف، پسرک چاق و چله‌ی اوست اما بیشتر می‌خورد شوهرش باشد. امروزه غیرمعمول است که یک جوان از این جلیقه‌سفیدها بپوشد، نسل آن‌ها اصلا از چنین چیزهایی خوشش نمی‌آید، جلیقه‌ای که چندان به عنوان اندک نشانه‌ای از نئورئالیسم به رسمیت شناخته نشده تا در اسطوره‌سازی از پرولتاریا به کارشان بیاید. همسایه من چند تنکه زشت و ضایع روی بند انداخته که در باد تکان‌تکان می‌خورند و یک سینه‌بند به رنگ پوست بدن که قشنگ می‌شود از آن به جای یک (یا دقیق‌تر بگویم دو‌تا) کلاهِ حمام هم استفاده کرد. و رازی در این میان نهفته است: شوهر گرد و قلمبه‌اش شورت‌های کوتاه و چسبان و کشدار می‌پوشد. چندتا قرمز و چند تا سیاه. مانده‌ام زن محجوبی مثل او آیا خودش واقعا شوهرش را به پوشیدن لباس‌هایی انقدر برجسته‌نما تشویق می‌کند؟ یا برعکس، بعید به نظر می‌رسد آقایی که چنین لباس زیرهای جسورانه‌ای دارد پوشیدن لباس‌های دیگری هم به همسر خودش پیشنهاد نداده باشد. و روی همین حساب به این نتیجه می‌رسم که نامبرده از زن بسیار جوان‌تری هم بهره‌مند است ( البته اگر «بهره‌مند» اصلا عبارت درستی باشد). حالا بماند که زنش با رضایت کامل، قبول کرده لباس‌های مرد را بشوید و روی بند رخت پهن کند تا خشک شوند.
یکی دو طبقه بالاتر، وسط ساختمان، بند رخت دیگری هست متعلق به دختر دانشجویی که زندگی هیپی‌واری دارد، البته اگر اجازه داشته باشم از این حشو قبیح استفاده کنم. هیچ‌وقت قبل از نُه یا ده شب که حیاط تاریک تاریک است، سر و کله اش برای آویزان کردن رخت شُسته‌هایش پیدا نمی‌شود. و همین مانع می‌شود تا خودش را هم مثل لباس‌هایش خوب و واضح ببینم. رخت‌هایش همه‌جور است از انواع اقسام تی‌شرت و لباس‌آلات ریز و درشت و شورت‌های بنددار اجق وجق گرفته تا بندینک‌های مجلسی مدل قدیمی. این آخرین جزئیاتی که گفتم برای من نشان‌دهنده علاقه‌ی وافر به کلوب فیلم دانشگاه است. دانشجویم را یکی از آن آدم‌های جسوری تصور می‌کنم که در لحظه‌ها‌ی صحنه‌دار یکهو غرق خجالت می‌شوند، و این احتمالا نتیجه‌ی ساعت‌هایی کسالت‌بار نشستن سر کلاس‌های آموزش دینی است. یکی از آن زیبارویانی که بیشتر بلدند دیگران را اغوا کنند تا با خودشان حال کنند. یا شاید هم نه. بر عکس، می‌تواند یکی از معجزات طبیعت باشد که حتی در لحظه‌های تنهایی محض، لمحه‌ای شکوه و زیبایی در خود دارند. یا شاید هم نه. همسایه‌ام وقتی معتدل و معقول می‌شود، برای بی‌حیایی و بی‌شرمی‌اش حد و مرزی تعیین می‌کند، ذره‌ای خویشتن‌داری در وجودش هست که او را وسوسه‌انگیز و گاهی آزاردهنده جلوه می‌دهد. مشخصا برای مردانی ( که خب راستش یعنی همه مردان) که کمد لباس زن‌ها وسوسه‌شان می‌کند، همان‌ها که با ساده‌لوحی درس‌آموزی، امیدوارند در پس لباسی نیم‌بند، زنی دلربا هم پیدا کنند. همسایه من در عمق وجودش، موجودی سست و شکننده است. تنها چیزی که باید لحاظ کرد جوراب‌های اوست که من تصور می‌کنم وقتی تنهاست با همان جوراب‌ها می‌خوابد و طرح و نقش‌های کودکانه‌ای دارند: اردک‌کوچولو و خرگوش و سنجاب.

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

خـانه‌ی فــرهنگ‌و‌هُنــر "یک اتفاق ساده" برگزار می‌کند:

کارگاهِ
"روایت با آرشیو؛ دوره‌ی عملی" ترم بهار
با محمدرضا فرزاد

■ مشخصات دوره
□ شروع دوره: اردیبهشت ۱۴۰۴
□ پنج‌شنبه ساعت ۹ تا ۱۳
□ هفت جلسه‌

■ نشانی: میدان فاطمی. کوچه بهرام مصیری. پلاک پنج.
□ برای کسب اطلاعات بیشتر با ما در تماس باشید. ساعات پاسخگویی ۹ صبح تا ۸ عصر.

0936 112 9059

@Asimpleeventschool

https://www.instagram.com/a.simple.event.school/

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

سیلوا هاکوبیان/ارمنستان
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

سینما آرگو
برنامه فیلم، نشست و گفت‌وگو

ناداستان خلاق: شبزیان
به انتخاب محمدرضا فرزاد

۷ جلسه | ۱۵ فیلم
۳۰ فروردین - ۱۰ خرداد
شنبه(ها) ساعت ۷ عصر

اطلاعات تکمیلی و ثبت‌نام: (+)

#CA #CineArgo #PejmanFoundation #ArgoFactory #MohammadRezaFarzad

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

.
برخاستن از خواب و
به صبح آوریل، سفیدی آن درخت گیلاس بودن
از برگ تا ریشه شور و شوق بودن
و این‌گونه گل دادن، شعر شکوفیدن

آغوش گشودن
و باد و نور و غیره را در شاخه کشیدن
و رشته‌رشته زمان را به دست گرفتن
و گیلاس دلی در خود تافتن


ائوژنیو دآندرانده
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

سینما آرگو
برنامه فیلم، نشست و گفت‌وگو

ناداستان خلاق: شبزیان
به انتخاب محمدرضا فرزاد

۷ جلسه | ۱۵ فیلم
۳۰ فروردین - ۱۰ خرداد
شنبه(ها) ساعت ۷ عصر

اطلاعات تکمیلی و ثبت‌نام (+)

سینما آرگو – خیابان فردوسی، خیابان تقوی، نبش کوچه بهداشت، پلاک ۶.

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

از آرشیو عکس مرکز مطالعات زنان قاجار دانشگاه هاروارد
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

لب دریا از منوچهر سخایی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

من یاد ترا فراموش از قباد میلانی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

سیتی سماقی از منوچهر سخایی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

هرکس به تماشایی رفته است به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی ( سعدی )

سیزده به دری حوالی شیراز
عکس از آرشیو خصوصی بابک کاظمی
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

کاتیا شولتس/اسلوونی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

شهر نم‌زده زیر پای ماست
با چترهای مدور، چترهای نیزه‌وار مدور، چترهای نیزه‌وار
چترهای فنجان‌‌وار گل‌میخ‌دار
چترهای گوی‌وار
مردی و زنی و
شهری
شهر عزیزی و دلکشی.
بین ما فقط
ورق‌های نازک شیروانی است و رنج
بین من و تو، رنج است فقط
بین ما دو تا و آسمان.

آسیا شنایدرمان
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

سینما آرگو
برنامه فیلم، نشست و گفت‌وگو

ناداستان خلاق: شبزیان (هفته‌ی سوم)
به انتخاب محمدرضا فرزاد
 
شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ساعت ۱۹
 
اطلاعات تکمیلی و ثبت‌نام (+)

شب دوم (۲۰۱۶)
اریک پوولز
 
در روزهای مرگ مادرش، فیلم‌ساز می‌کوشد تا دریابد نبود مادر چه تغییری در نگاه او به دنیا ایجاد کرده است. این فرصتی است تا به رابطه‌ی خود با مادرش نگاهی دوباره کند. رابطه‌ای که به فردیت او شکل داده و از او یک فیلم‌ساز ساخته است. بخش سوم از تریلوژی مشهور «اریک پووِلز» از بزرگان سینمای بلژیک و فیلم‌جستار که محصول پانزده سال تامل ژرف فیلمساز در زندگی خود است.

کارخانه آرگو – خیابان فردوسی، خیابان تقوی، نبش کوچه بهداشت.

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

کمی پایین‌تر، سه پنجره به سمت راست، مادری مشغول زفت و رفتِ بند و بساط شلخته‌ی اولادش است. از سایز رخت شسته‌ها پیداست که بچه‌هایش دیگر بچه نیستند. چرا نوجوان‌ها مسئولیت لباس‌های خودشان را گردن نمی‌گیرند؟ چه جور شرم و خجالتی آن‌ها را از لباس زیرهاشان برحذر می‌دارد؟ پسر بزرگه‌ی همسایه‌ام هر هفته چندتایی از لباس‌هایش را لکه‌دار می‌کند. آیا روی کامپیوترش هم کلی رد از خود به جا می‌گذارد، مجله‌های کذایی‌اش را در جاهای تابلو قایم می‌کند و ساعت‌ها توی حمام بست می‌نشیند؟ یعنی خبر ندارد که مادرش می‌تواند لباس زیرهایش را روخوانی و تفسیر کند؟ دارد زور اضافی می‌زند. همین قضیه در مورد مرد همسایه‌ی طبقه‌سومی هم صادق است، که خودش را با مرتب کردن لباس شسته‌ها بر اساس اندازه و نوع و رنگ‌شان به زحمت اضافه می‌اندازد. هیچ پیراهنی را کنار حوله‌دستی نمی‌گذارد. تنها زندگی می‌کند. تعجبی ندارد. آخر چه کسی می‌تواند با کسی بخوابد که به حسن تصادف، اعتقاد و اعتمادی ندارد؟ شک ندارم که همسایه وسواسی‌ام استاد استتار است.
همچنان که سال‌ها از برابر پنجره‌ام می‌گذرند، من یاد گرفته‌ام که نباید در تعویض منظره‌ای که تماشا می‌کنیم، زیاده‌روی کرد. به جای چشم چرخاندن به این سو و آن سو، با تمرکز بر فقط یک نقطه می‌ شود کشف‌های بیشتری کرد. در علم سنتز این یک اصل است. سه چهار بند رخت برای ساختن یک داستان معمایی بس است.
امروز، روز خوبی است. حیاط لبریز از آفتاب است. بند رخت‌های جفت و طاق همسایه‌ها، پر از وعده و نوید، برق‌برق می‌زنند. نقدا لباس‌های زیادی برای عریان کردن زندگی‌شان هست.
بند رخت‌های خودم اما از نظر پنهان‌اند.

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

سینما آرگو
برنامه فیلم، نشست و گفت‌وگو

ناداستان خلاق: شبزیان (هفته‌ی دوم)
به انتخاب محمدرضا فرزاد
 
شنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ساعت ۱۹
 
اطلاعات تکمیلی و ثبت‌نام (+)

مجموعه‌ی فیلم‌های کوتاه:

اتراق در خشکی (۲۰۲۲) ماکسیم آربوگائف و اوگنیا آربوگائوا
تاریخ در شب نوشته می‌شود (۲۰۲۴) آلخاندرو آلونسو استرِیا
بخیه زدن بر خاک (۲۰۲۴) ویل پائو‌کار کایه
کرم‌های ابریشم (۲۰۲۳) نوئل و میشل کسروانی
 
کارخانه آرگو – خیابان فردوسی، خیابان تقوی، نبش کوچه بهداشت.

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

شعر "مرگ بر گوش ون‌گوگ"
آلن گینزبرگ
ترجمه وخوانش: پگاه احمدی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

«حکومت نظامی»

چه کار می شد کرد؟ گزمه بر در بود،
چه کار می شد کرد؟ در خانه زندانی بودیم،
چه کار می شد کرد؟ راه کوچه بسته بود،
چه کار می شد کرد؟ شهر به زانو درآمده بود،
چه کار می شد کرد؟ مردم شهر گرسنه بودند،
چه کار می شد کرد؟ خلع سلاح شده بودیم،
چه کار می شد کرد؟ شب فرا رسیده بود،
چه کار می شد کرد؟ عاشق همدیگر شدیم.

پل اِلوار
ترجمه محمدتقی غیاثی
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

دیلون (برزیل) & دیرک فون‌لوتزو (آلمان)
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

سینما آرگو
برنامه فیلم، نشست و گفت‌وگو

ناداستان خلاق: شبزیان
به انتخاب محمدرضا فرزاد

۷ جلسه | ۱۵ فیلم
۳۰ فروردین - ۱۰ خرداد
شنبه(ها) ساعت ۷ عصر

شبزیان، تیره‌ای از پرندگانند که برخلاف جانوران روزگَرد، در ساعات روز یله می‌دهند و شب به جست‌وجوی قوُت و شکار خود برمی‌خیزند. از این‌رو آنان را شب‌رو و شب‌گرد نیز می‌خوانند. دهانی وزغ‌شکل دارند و چشمانی بسیار درشت‌تر از دیگر پرندگان. و آواز غمناکی که سراسر فریب است و دامگه صید لاغر آن‌ها. شاید برای این است که به آن‌ها Poor-Me-Ones هم می‌گویند: «ما بیچارگان». چهره‌ی مفلوک و بی‌نصیب و مهرطلبی به خود می‌گیرند تا تو را در مسیر همدلی به دام خود بیفکنند. بیش‌تر، ساکنین جنگل‌های مرطوب آمازون و امریکای جنوبی و سواحل کارائیب‌اند. اوبلوموف‌هایی کاهلی که سر جنبیدن ندارند، هر چند در گزارش آمده است که دسته‌ای از آنان دیرزمانی پیش‌تر با کشتی به اقصی دور سفر کرده‌اند. ریزه‌اندام و راست‌نشین‌اند، با سرهایی بسیار بزرگ‌تر از تنه و بال‌ها و دم‌هایی بلند. جثه‌ی نحیف‌شان در سایه‌ی منقارهای پَهن و کوتاه و چشم‌های درشت‌شان، گم شده است. «کانهَفت» در «درس‌نامه پرندگان جهان» در وصف‌شان چنین گفته است: «چیزی نیستند مگر چشم‌ها و دهان‌هایی در حال پرواز». پاهای سست و ضعیفی دارند که به کاری نمی‌آیند مگر بالانشینی، بر سرشاخه‌ها و تیرک‌ها.

شبزیان، چقدر شبیه روشن‌فکرانند. کریس مارکر در «میراث بوف» پرده از چنین شباهتی برداشته است. آن‌جا که به شب‌بیداری هنرمندان و روشن‌فکران اشاره دارد و به چشم‌های درشت جغد که دل تاریکی را می‌شکافد و شکار شبانه می‌کند. هم‌چون روشن‌فکر و هنرمند بینش‌مند که در تاریکی واقعیت، حقیقت را می‌جوید و می‌یابد. بانگ شبانه‌ی این مرغان شب‌گیر، در سکوت شب پرفریب، رساتر به گوش می‌آید. به تماشای سینمایی می‌نشینیم شب‌زی، سالک گرگ و میش، زائر واحه‌ها، در قالب ناداستان‌هایی خلاق که نسبتی ظریف با شب دارند؛ گاهی در تصویر و گاهی در زبان. شب طبیعت، شب سیاست، شب حقیقت. به ستایش سایه‌ها می‌رویم به قول جون‌ایچیرو تانیزاکی و به تماشای پرده‌نشینان و شبزیان بزرگی چون اریک پوولز، آرنو دپَلیه، جی رُزنبلات، پتِر کروگر و... شب‌شکنانی که در تیرگی جنگل سینما، بر سرشاخه‌ها پنهان مانده‌اند.

در پرنده‌شناسی خود، در فصلی دیگر، به دیدار شهدخواران خواهیم رفت.

برای اطلاعات تکمیلی و ثبت‌نام به صفحه‌ی اینستاگرام سینما آرگو مراجعه کنید.


سینما آرگو – خیابان فردوسی، خیابان تقوی، نبش کوچه بهداشت، پلاک ۶.

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

پارسال بهار دسته‌جمعی
محمدرضا فرزاد

جوزف برودسکی، شاعر روس، در جستار مشهورش «در یک‌اتاق‌و‌نصفی» به نکته‌ی تامل‌برانگیزی درباره‌ی ناپیوستگیِ حافظه و تکه‌پاره‌بودنِ خاطرات اشاره می‌کند، این که احتمالا، در اصل، نباید توقعِ پیوستگی داشت، از هیچ‌چیز. معتقد است که ناپیوستگی، قانون طبیعت است و ناکامیِ حافظه، سندی بر تبعیتِ موجودات زنده از همین اصلِ طبیعی. و مقدر هم نیست هیچ‌ گونه‌ای از حیات حفظ شود، حتی انسان. گویا مردمان این نکته‌ی نغز را غریزتا باور دارند و زیست می‌کنند. و از این همین رو با حافظه‌ی خود در صلح و آشتی به سر می‌برند. توقعِ تداوم و پیوستگی ندارند، یادشان نیست صبح چه خورده‌اند. گویا مقدر است امور روزمره و تکراری را فراموش کنند. و همین‌قدر ساده صبحانه‌شان را از یاد ببرند که عزیزان شان را. برودسکی اما ما را به ستیزی دشوار با آن اصل طبیعی فرا می‌خواند: باید خود را از یوغ تکرار رها کرد، به‌ویژه اگر منافع اقتداری و استبدادی در گرو تدوام این تکرار باشد. در سخنان او طنین صدای میلان کوندرا را می‌شنویم که ستیز با استبداد را ستیز حافظه با فراموشی می‌داند. عکس‌ها از این منظر، سلاح ما در این ستیزند. مهم نیست عکس‌ها در برابر قوه قهریه فراموشی، چه مایه تاب می‌آورند با این‌حال، مقاومت و تلاش‌شان در ایجاد نوعی پیوستگی، نوعی تاریخ، ستودنی‌ست. فروغ فرخزاد هم می‌گفت: «نهایت تمام نیروها پیوستن است پیوستن/به اصل روشن خورشید/و ریختن به شعور نور/طبیعی است/که آسیاب‌های بادی می‌پوسند/چرا توقف کنم؟»
در عکس‌های خانوادگی، مخصوصا سفرهای خانوادگی، به‌هم‌پیوسته و دوشاودوش هم‌ایم. این عکس‌ها، به واسطه‌ی همین نیروی پیوستگی (اگر نه همبستگی)، سرشار از شور زندگی‌اند و حافظه‌ی تاریخی. و با آن که غالبا در طبیعت برداشته شده‌اند، چشم در چشم تاریخ دارند. تاریخ یک خانواده در مقیاسی کوچک و یک ملت در مقیاس بزرگ. عنقریب، همین عکس‌ها ضامن پیوستگی روایت‌های تاریخی خواهند بود. بدویم، در قاب عکس جا شویم، کنار مادر، پدر، زن، شوهر، رفیق؛ جا نشد جلوتر از همه روی زمین بنشینیم، اگر شد لبخندی هم بزنیم. به زندگی، به تاریخ. چرا که نه؟ بله، با آن که می‌دانیم تقدیر طبیعت، ناپیوستگی است و زوال است و مرگ و فراموشی، چرا توقف کنیم؟ عکس برداریم و به زندگی لبخند بزنیم. چرا که هر عکس، لبخندی‌ست به زندگی و دشنامی به مرگ. خاصه اگر در این عکس، بهاری باشد و دسته‌جمعی.


این نوشته در ویژه نامه نوروز ۹۹ ماهنامه شبکه آفتاب منتشر شده است.
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

از آرشیو عکس مرکز مطالعات زنان قاجار دانشگاه هاروارد
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

لب دریا از رامش

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

طبق عادتِ معمول و مالوفِ این جا، هر از گاهی، به فراخور مناسبتی، از مسیر سلیقه ی جاری مان، راه را کمی کج می کنیم. یا بزن بکوب می کنیم یا سری به خاطره ها و نوستالژی ها می زنیم . سیزده به در، از آن مناسبت هاست. و حالا طبق معمول، ترانه هایی به طور موقت، برای همین یک روز، که یکی یکدانه ی روزهای سال ماست.

👇👇

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

گذشته بی‌وقفه تغییر شکل می‌دهد
تنها آینده است که به یک شکل می‌ماند

از آن هیچ کس نیست.
نانوشته است و غریب و اسرارآمیز
و دالانی‌ست خالی.

این چهره‌ی کیست؟ این ردپای کی؟
میان برگ‌ها، بر گورها این نام‌های کیست؟

برگ‌ها که فرو افتند‌،
فرمانروایان خاطرات را شرحه‌شرحه می‌کنند
دورشان قلم می‌گیرند.

گذشته بی‌وقفه تغییر شکل می‌دهد
و قلم‌موی خاطره، هاشورش می‌زند
آسمان آینده اما همیشه صاف است
دستی به آن نمی‌توان برد
نونوار است و یکسر از آن من
و سرپوشیده
چون دالانی خالی.

بوریس نوواک
ترجمه‌: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

کاتیا شولتس/اسلوونی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…
Subscribe to a channel