tomashghulemordanatboudi | Unsorted

Telegram-канал tomashghulemordanatboudi - تو مشغول مردنت بودی

13394

Instagram: mohammadreza.farzad دریچه‌ای به شعر، عکس و موسیقی جهان

Subscribe to a channel

تو مشغول مردنت بودی

دوئتِ «تینیتو» نوازنده ی نابینا و همنواز او «پُرفیریو»/ مکزیک
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

قصر ییلاقی
(بخشی از رمان «هار»)
گی‌یرمو آریاگا
ترجمه: محمدرضا فرزاد

موقعی که پدر و مادرم از اروپا برگشتند، کارلوس دیگر چیزی نبود جز یک نعش باد‌کرده‌ی پوسیده، مدفون در اعماق خاک. روزهای آزگار بود که باران بند نیامده بود. آب از خاک نشت می‌کرد و می‌ریخت توی تابوت برادرم. نعشِ خیسِ باران برادرم، نعش برادرم که حالا داشت بخاراتِ متعفن قی می‌کرد، نعش برادرم که حالا کنار آن یکی برادر، خاک بود. خانواده‌ی همه میت. برادر غرق شده‌ام دوباره داشت با عذابی بی‌پایان غرق می‌شد. باران، باران و باز باران. تعفن و پوسیدن و باران. از کِی برادری که با او صبحانه می‌خوردی، گپ می‌زدی، بازی می‌کردی، پرسه می‌زدی، راز می‌گفتی، پند می‌دادی و پند می‌گرفتی، مراقبش بودی، دوستش می‌داشتی، از کِی به بخار تعفنی مسموم بدل شد، به غیابی تحمل‌ناپذیر، به مرگی محتوم، به قصوری ناگزیر، به قتل عمد، به خشم بی‌مهار، به عطش انتقام، به کابوس، به دل‌پیچه، به حال تهوع، به درد جانفرسا، به دَمه‌ای مسموم؟
پدر و مادرم شش روز بعد از ماجرا از مرگ برادرم باخبر شدند. قرار گذاشته بودیم هفته‌ای یک‌بار زنگ بزنند که ببینند اوضاع ردیف است یا نه. تماس‌های بین‌قاره‌ای گران بود و برای همین باید کوتاه حرف می‌زدند. شماره هتل‌هایی که در آن‌ها اقامت داشتند نداده بودند و ردیابی‌شان محال ممکن بود. چه‌طور می‌شد به‌شان زنگ زد و گفت که پسر بزرگه‌شان خفه‌شده، که مادربزرگم دست از زاری برنمی‌دارد، که من یک‌جورهایی مقصر مرگ او هستم و دیر یا زود می‌روم سراغ کشتن کسانی که کشته‌اندش؟

*

گزارش یک روز در اروپا ( به نقل از یادداشت‌های روزانه‌ی سفر مادرم)

8:15 صبح: پدرمادرم از خواب بلند می‌شوند.
8:45 صبح: برای خوردن قهوه، کروسان و مربا وارد رستوران هتل می‌شوند. صبحانه جزء قرارداد است.
9:18 صبح: به همراه هجده نفر دیگر از اعضای تورِ «اروپا زیر پای شما» سوار کالسکه و راهی قصر ییلاقی لوآغ می‌شوند. حین سفر در مناطق روستایی فرانسه، پدرم می‌گوید به نظرش فرانسه قشنگ‌ترین کشور دنیا است.
11:23 صبح: به شامبوغ می‌رسند. راهنمای تور به‌شان می‌گوید این قصر ییلاقی یک‌زمانی شکارگاه سلطنتی بوده.
12:08 ظهر: از شبستان‌های سلطنتیِ فرانسیس اول و لویی چهاردهم دیدن می‌کنند.
12:40 ظهر: راهی شنونکو می‌شوند. از پشت پنجره کالسکه، گوزن حنایی‌رنگی می‌بینند که دارد در بیشه‌زار می‌دود.
5:40 صبح (مکزیک): دارم روی پشت‌بام‌ها دوان‌دوان می‌روم، قصد دارم جان برادرم را نجات دهم.
1:37 عصر (فرانسه): به قصر ییلاقی شنونکو می‌رسند. راهنما توضیح می‌دهد که به اسم «قصر خواتین» معروف است چون دیانا دو پوآتیه و کاترین مدیچی، زمانی در آنجا زندگی کرده‌اند.
مادرم نوشته: «زیباترین قصری که به عمرم دیده‌ام، انگار روی آب شناور است»
6:37 صبح (مکزیک): برادرم در یک مخزن آب، شناور است. ساعت‌هاست که آن‌جاست.
3:02 عصر (فرانسه): تور قصر به پایان می‌رسد. راهنما به شوخی می‌گوید:« دیگه الان انقدر گشنه‌تونه که کم مونده همدیگه رو بخورید»
3:27 عصر: کالسکه می‌پیچد توی پارکینگ رستورانی در همان حوالی. اعضای تور نشسته‌اند روی نیمکت‌های دراز ناهارخوری و راهنما اعلام می‌کند که عنقریب مثل خوانین و خواتینِ عهد قدیم، مشغول صرف غذا خواهند شد. فهرست غذا شامل قرقاول به همراه انگور، اردکِ بریان‌شده به همراه سس پرتقال، فیله‌ی تند گوشت آهو، دنده‌کبابِ عسل‌سودِ گراز وحشی است، و برای کسانی که ذائقه معمول‌تری دارند، خوراک جوجه یا استیک بُرش‌بُرش‌خورده. با غذا شراب‌های لذیذ محلی و آب معدنی غیرگازدار سِرو می‌شود.
همزمان با سورچرانی سرخوشانه پدرمادرم، برادرم کارلوس دارد آخرین نفس‌هایش را می‌کشد. به وقت فرانسه ساعت 3:36 عصر است.
3:24 عصر: دسر: تارت توت‌فرنگی، کرِم‌بروله، موسِ شکلات سفید یا پنیرهای نورماندی همراه با میوه‌های جنگلی.
3:45 عصر (فرانسه)/8:45 صبح (مکزیک): کارلوس در آخرین تقلای مذبوحانه‌اش برای فرار، دارد خودش را می‌کوبد به دیواره‌های مخزن آب. قاتلین صدای کوبیدن‌ها را می‌شنوند و دارند می‌خندند.
3:48 عصر (فرانسه): پدرم درباره خوبی‌های پنیر بِری‌ای انتخاب کرده، اغراق می‌کند: «تا به حال به عمرم همچین طعمی نچشیده بودم» مادرم زیر بار خوردنش نمی‌رود، همان بویش هم برایش غیرقابل‌تحمل است.
3:59 عصر (فرانسه)/8:59 صبح (مکزیک): برادرم شروع می‌کند به قورت‌دادن آب. داد می‌زند، اما صدایش شنیده نمی‌شود، آن‌هایی هم که می‌شنوند-قاتلین‌اش- قدمی برای نجات برنمی‌دارند.
4:02 عصر: پدرو مادرم سوار کالسکه و راهی اَمبوآز می‌شوند. پدرم می‌گوید که بهترین غذایی که خورده همین بوده است، که تازه می‌فهمد چرا شکارچی‌ها انقدر دنبال شکارند.
4:03 عصر (فرانسه)/9:03 صبح (مکزیک): ضربه‌های برادرم ضعیف‌تر شده. ریه‌هایش پرِ آب است.

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

مارتا توپفِرُوا/چک
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

آنسامبل سرکیسیان/ اردن
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید ،
پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو
چنان در آینه ات مشغولم
که جهان از کنارم می گذرد
بی آن که سر برگردانم
در فصلهای خونین هم می توان عاشق بود
به قمریان عاشق حسد می ورزم
که دانه بر می چینند
و به ستاره و باران
که بر نیمرخ مهتابی ات بوسه می زنند.
و به گلی که با اشاره ی تو می شکفد

در فصل های خونین هم می توان عاشق بود
مگر از راه در رسی
مگر از شکوفه سر بر زنی
مگر از آفتاب درآیی
وگرنه روز
تابوتی است بر شانه های ابر
که ما را به افق های ناپیدا می سپارد
و عشق آهوی محتضری است
که سر بر شانه های باران می گذارد!

بیا
با اندامی از آتش بیا.
و جلوه ای از آذرخش
هیهات
من کجا باز بینمت ای ستاره ی روشن
که بی تو تا شبگیر پیر می شوم
چندان که بازآیی
ستاره ها همه عاشق می شوند
و جوانی در باران از راه می رسد

علی باباچاهی
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

امانوئل دا سیلوا/فرانسه
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

Photo: Tony Luciani
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

کِرِن اِستر/فرانسه

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

تمامی ِ تقويم، ديشب
به پرتگاه آخرين ورق، لغزيد و فصل
به گودی ِ يک برگ.

ديشب
شب، به دره ی ماه لغزيد
مردی به پرتگاه زيبای زنی
و سال
به پرتگاه ِ آخر ِ تقويم.

سهراب مازندرانی
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

اینک، مادرید
1954 و مردی تنها.

مردی پر از بهمن‌ماه
تشنه‌ی جمعه‌های تابناک
مردی که قدم‌به‌قدم می‌رود سوی اسفند
سوی اسفندِ بادها و افق‌های سرخ
و بهارِ تازه که
رسیده بر درگاهِ فروردینِ بارانی.

اینک، مادرید،
در میان ترامواها و انعکاس‌ها:
مردی، مردی تنها.

بعد اردیبهشت خواهد آمد و بعدتر خرداد
و بعد از آن تیر و عاقبت مرداد

مردی رویاروی سالِ هیچ‌چیز و
خسته از همه‌چیز.

آنخل گونزالس
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

*. مترجم تن به بازیگوشی داد و این‌بار و این‌جا مرد تنهای مادریدی را سرگشته‌ی تقویم ایرانی کرد.

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

زنی را دوست داشتن، از مرگ گریختن است
از عالم خاکی برون شدن
در روح یکدگر رعد افکندن
کنار هم دراز کشیدن، گوش سپردن، خیال بافتن

نرم با درختانِ شب وزیدن
یکدگر را بوسیدن، با هم در آویختن
در مشقت، بی‌درنگ به یاری هم درشتافتن
فرورفتن و شگفتا فراز آمدن

می‌پرسم:«خوابیده‌ای؟» و پاسخ نمی‌دهد
در سکوت، دراز کشیده‌ایم و به هم فکر می‌کنیم
دو روحِ لبالب از اندوه.

در آن دوردست، دنیاست که دستش به ما نمی‌رسد
و در این نزدیکی، ستارگان که به چشمک، افسون می‌کنند.
گویی مرده‌ام و از او درگذشته‌ام.



اِد هُورنیک
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

با صدای نویسنده؛ یارعلی پورمقدم
@tomashghulemordanatboudi
@yaralipourmoghadam

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

یارعلی! چه روزهایی چه خنده هایی چه گپ و گفت های آتشینی، با این همه خاطره چه کنیم.

یارعلی پورمقدم، نویسنده محبوب ما و از چیره دستان نثر فارسی، ناباورانه درگذشت

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

اِمه آلفونسو/ کوبا
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

4:05 عصر: کالسکه راه می‌افتد. یک توریست دوان‌دوان تقلا می‌کند خودش را برساند. توی توالت بوده و راهنما نفهمیده. نزدیک بوده توی این قصر ییلاقیِ دوساعتیِ پاریس، به حال خود رهایش کنند. راهنما که لغت اسپانیایی «وارادو» را بلد نیست، از عبارت «تک و تنها» استفاده می‌کند.
4:05 عصر (فرانسه)/9:05 صبح (مکزیک): برادرم کارلوس که بیست و یک ساعت در مخزن آب دوام آورده، در نهایت خفه می‌شود.
5:00 عصر: کالسکه به امبواز می‌رسد. پدرم از فهمیدنِ این که لئوناردو داوینچی در آن صومعه دفن است، کیفور شده.
5:01 عصر (فرانسه)/10:01 صبح (مکزیک): نعش برادرم، بی‌جان، در آب شناور است.
5:29 عصر: پدرمادرم از بلندترین برجک قصر بالا می‌روند و از تماشای منظره زیبای اطراف و رودخانه لوآغ که خرامان در زیر قصر جاری است، متحیر مانده‌اند.
6:02 عصر: کالسکه امبواز را ترک می‌کند و دوباره راهی پاریس می‌شود.
6:14 عصر (فرانسه)/ 11:14 صبح (مکزیک): قاتل‌ها مطمئن می‌شوند که برادرم مرده و جسدش را همان‌طور شناور در مخزن رها می‌کنند.
در راه برگشت، پدرمادرم در آغوش هم به خواب می‌روند. برادرم هم در تابوتِ آب به خواب رفته است.
راس 8:30 شب (ساعتی که در بروشور قید شده): کالسکه به پاریس برمی‌گردد. پدرمادرم خسته و راضی، بی آن که شامی بخورند، می‌روند بالا به اتاق خودشان در هتل: هنوز سیرِ غذایی هستند که در شنونکو خورده‌اند.
برادرم باد‌کرده‌ی آب است. جسدش متورم است و به شکل حزن‌انگیزی سنگین.
10:17 عصر: آخرین یادداشت روزانه‌ی سفر مادرم، نوشته ای رمزی است: «ع.ک - خیلی رمانتیک بود»
بعدها فهمیدم ع.ک یعنی عشق‌بازی کردیم.
پ.ب.غ.ش.ا: پسر بزرگه‌تان غرق شده است.

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

به‌منظور افزایش شمارِ چشم در چشم شدنِ مردم
و همچنین همدلی با کر و لال‌ها
دولت تصمیم بر جیره‌بندی کلمات گرفته است
هر نفر روزانه دقیقا صد و شصت و هفت کلمه

تلفن که زنگ می‌زند، گوشی را می‌چسبانم به گوشم
احوالپرسی نمی‌کنم.
توی رستوران
سوپ جوجه را فقط با اشاره نشان می‌دهم.
خوب با این مقررات جدید کنار آمده‌ام.

آخر شب، به عشقِ فرسنگ‌ها دورم، زنگ می‌زنم
و سرافرازانه می‌گویم امروز فقط پنجاه و نُه کلمه مصرف کرده‌ام.
بقیه را برای تو نگه داشتم
.

جواب که نمی‌شنوم
می‌فهمم عشقم تمام کلماتش را مصرف کرده است
برای همین، یواشکی
پنجاه و چهار بار و یکی هم بیشتر می‌گویم
دوستت دارم.
بعد هم پشت خط می‌مانیم و
فقط به صدای نفس‌هایمان گوش می‌دهیم.

جفری مک دَنیِل
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

آری، تو نیز عاقبت خواهی آمد
ای شادی کوچک و معمولِ هرروزه.
در هیات تکه‌ای نان چاودار
یا لیوانی پر از شیر خنک.

و در آن نوبت که ابرهای سیاه از آسمان رخت بربندند
و خورشید نازنین، دزدانه سرک کشد
طعم تو بر زبان و کامم خواهد نشست
و تو مرا دختری خواهی بود با پستان‌های زیبا.

آی ای شادی کوچکِ سرخ و عیدانه
تن عریان‌ات را بند به بند خواهم بوسید
به بستر خواهمت برد و نوازش خواهمت کرد
و خواهم خفت آن چنان که زمین در آغوش بهار


میلان جُرجِویچ
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

کمک كنین هُلش بدیم چرخِ ستاره پنچره
رو آسمونِ شهری كه ستاره برقِ خنجره

گلدون سرد و خالی رو بذار كنار پنجره
بلكه با دیدنش یه شب وا بشه چن تا حنجره به ما كه خسته‌ایم بگه خونه‌ی باهار كدوم وره؟

تو شهرمون آخ بمیرم چشم ستاره كور شده
برگ درخت باغمون زباله‌ی سپور شده

مسافر امیدمون رفته از اینجا دور شده
كاش تو فضای چشممون پیدا بشه یه شاپره به ما كه خسته‌ایم بگه خونه‌ی باهار كدوم وره؟

كنار تنگ ماهیا گربه رو نازش می‌كنن
سنگ سیاه حقه رو مهر نمازش می‌كنن
آخر خط كه می‌رسیم خطو درازش می‌كنن
آهـــای فلك كه گردنت از همه‌مون بلن‌تره به ما كه خسته‌ایم بگو خونه‌ی باهار كدوم وره؟

عمران صلاحی
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

ناتالیا دُکو/آرژانتین
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

در آن‌سوی پنجره، آن‌سوی دکل
آن‌سوی چرخ‌دستیِ پر از پِهِن و بوته‌ی گل‌مرواریدها
آن‌سوی بام طویله که بادِ جنوبِ غرب
سه روز آزگار است برگ‌های زبان‌گنجشک را پخشِ هوا می‌کند
آن‌سوی درخت سیب،
آن‌سوی تمشک‌ها و پرچین‌ها
آن‌سوی مرتع مه‌گرفته، آن‌سوی بیشه و ابرها
آن‌سوی پاییز، آن‌سوی آسمان، آن‌سوی باد
در آن‌سوی این زندگی
ناگهان، گل قاصدِ دیربشکفته و تنهایی
تن می‌گشاید و
با خود می‌برد
فکرم از سر و
کلام از دهان.

یان کاپلینسکی
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

بیشتر نوشتن؟ بیشتر گفتن؟ خطاب به کی؟
چگونه؟ چرا؟ به چه فایده؟
عنقریب شاید لب به سکوت بربندیم.
عنقریب شاید لب به گفتن بگشاییم بلند و بلندتر.
که می‌داند.
وانگهی، ناگفته همواره نغزترین است:
این مرد کوچک، این کودک، این واژه
این فکر، و نگاه کودکی که در اعماق وجود توست
کودکی که باید پاسدارش باشی
مدافعش باشی عزیزش بداری
تا مگر گفتن بیاموزی
تا مگر سکوت

یان کاپلینسکی
ترجمه: محمدرضا فرزاد

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

کِرِن اِستر (فرانسه) & نارسیسو سائول (آرژانتین)

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

رمی یولزاری (فرانسه) & ناداو لِو (اسرائیل)

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

تاتگونوازان پایادورا/آرژانتین

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

درون هر خانه دختری ست
درون هر دختر خانه ای
از سنگ و سودا

بر گُرده ی هر مردی
داغی ست از زنی
و بر هر برزنی
نشانی
جاپای اسبی مردی
آویزان
شگونِ نگون بخت دختران را تاوان.

درون هر مزرعه دختری ست
درون هر دختر مزرعه ای
از ننگ و نعنا

مردان مترسکانی با قلبی از کاه و پوشال
و خنده ای از فراموشی
پا در کَرتِ تن
در زرعِ خاموشی

در هر مزرعه دختری با تنبورش
تنِ بورش را
می نوازد
و در هر کِشتی مترسکی
کآواز دختران را بخندد
خانه ی دختران مزرعه دارد و اسب
مزرعه اش زاغ دارد و
اسبش داغ

شهریور 76
محمدرضا فرزاد
@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

کاش شما هم مثل من به یارعلی بگویید داستان‌هایش را چاپ کند. این زبان و این نثر را دریغ است اگر نخوانیم و نخوانند. حالا یکی از داستان‌های شیرین و حکمت‌آمیز «یارعلی پورمقدم» را با صدای او بشنوید و بعد سری به کانال او بزنید که بر این دریغ، گواهیِ بیشتر می‌دهد.👇👇👇

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

نه تو نمی میری
در زیر خاک حتی
نه تو نمی میری.
بی آب و بی هوا
نه تو نمی میری.
بی قند و بی شیر
بی گوشت و بی عدس
بی آرد و بی انجیر
نه تو نمی میری.
بی زن و بی بچه
نه تو نمی میری.
مدفون زندگی حتی
نه تو نمی میری.
در مخزن خاک
نه تو نمی میری.
در تابوت مرگ
نه تو نمی میری.
با لب های سرد
نه تو نمی میری.
با چشم های بی مردمک
نه تو نمی میری.
نه تو نمی میری.
نه تو نمی میری.
نه تو نمی میری.
کت و شلوارت را خاک کردیم
کفش هایت را، سرطانت را
نه تو نمی میری.
سکوتت را خاک کردیم.
نعش گره بسته ات را
موی سپید قشنگ ات را.
درد مختومه ات را.
نه تو نمی میری.


هایمه سابینس
ترجمه: محمدرضا فرزاد

برای بابا، جان جانم، نور چشمم، بند من به زندگی به این خاک، که امروز مرا و دنیا را گذاشت و گذشت و درگذشت

@tomashghulemordanatboudi

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

در مدحِ زخم و نقص
در باب عکسِ مخدوش
محمدرضا فرزاد

انسان را جائز‌الخطا خوانده‌اند و سراسر زندگی‌اش را تکاپویی در پی کمال. تقلایی در رفعِ نقصان و ضعف. اِن الانسانَ لَفی خُسر. اگر نقص را ذاتیِ انسان بدانیم، از این حیث، هر موجود و هر اثری که حائز فضلِ کمال نباشد، لابد در جنبه‌ای حائز خصلتی انسانی است. نقصْ وجه انسانیِ اثر هنری است. هر اثری که کامل‌تر، ناگزیر دسترس‌ناپذیرتر، ناانسانی‌تر، الوهی‌تر. نقص، ضعف، خدشه، زوال، اینها شاید اثر را آدمیزاده‌تر، سهل‌الوصول‌تر، زودآشناتر می‌کند. همین خصائص، جدیت، جلال و جبروتِ کمال را به تمسخر می‌گیرند و پای اثر را بر زمین می‌گذارند. چشم و گوش اما اگر تیز کنیم، در هر تابلو و رمان و آهنگ شاهکاری، شاید نقیصه و نقصانی بیابیم، هرچند در لابه‌لا و اندک. حاصل تلاش ما اما بی‌ثمر خواهد بود، چه، کبریایشان را این خرده‌گیری‌ها منقص و مکدر نمی‌کند.
راوی رمان بینش‌مندانه‌ی طوطی فلوبر در فصل «چشمان اِما بوواری» به‌خوبی نشان می‌دهد که هنرْ عرصه‌ی دقت و کمال نیست. او در نقل‌قولی به تیزبینی‌های دکتر اینید استارکی، زندگی‌نامه‌نویس انگلیسی فلوبر، اشاره می‌‌کند: «فلوبر، برخلاف بالزاک، شخصیت‌هایش را با توصیف عینی و بیرونی نمی‌سازد. در واقع او به نمود ظاهری آنها اعتنایی ندارد، چنان‌که چشمان اِما بوواری را یک جا قهوه‌ای، یک جا قیرگون و جایی دیگر آبی توصیف می‌کند.»
و بعد اعتراف می‌کند که در تمام دفعاتی که مادام بوواری را خوانده، هرگز متوجه چشمان رنگارنگ قهرمان داستان نشده است. «باید می‌شدم؟ شما بودید می‌شدید؟... آیا خواننده‌ی بی‌نقص وجود دارد؟ خواننده‌ی کامل؟» و در ادامه با اشاره به سخنرانی کریستوفر ریکس، منتقد انگلیسی، سیاهه‌ی دیگری از اشتباهات و نواقص شاهکارهای ادبی دیگر پیش رو می‌گذارد: یفتوشنکو در یکی از اشعارش در وصف بلبل امریکایی اشتباه مضحکی کرده. پوشکین در باب نوعی لباس نظامی که در مجالس رقص می‌پوشید سخت به خطا رفته. جان وِین خلبان هیروشیما را اشتباهی گرفته و نابوکوف و کولریج و ییتس و براونینگ و دیگران هم اشتباهات فاحشی کرده‌اند که جملگی از چشم غالب منتقدان و مخاطبان پوشیده مانده است.
حالا چه باک! همچنان که اثر بی‌نقصی در کار نیست، مخاطب بی‌نقصی هم نیست. نقصْ برازنده‌ی انسان و محصول اوست. حتی زیباست مثل زخمی که چهره‌ای را زیبا می‌کند. مثل زخمی، خدشه‌ای، درزی، شکافی (همان شکاف‌هایی که به قول دُلوز، معنای پلان‌های فیلم در آن خانه دارد) که نور حقیقت از آن به درونِ وجود می‌تابد. و مگر نه اینکه خدا (حقیقت) در دل‌های شکسته است.
شکستگی‌ها، ریختگی‌ها، پوسیدگی‌ها، روی هم افتادن فریم‌ها، کپک‌زدگی‌ها -در محیط خلق و خوانش اثر که یکسره نقصمند است- وجه زیبا و انسانی عکس‌هایند. دریچه‌های ورود حقیقت عکس. محل تلاقی لاهوت و ناسوت عکس. خدشه‌ها -به قول بیل موریسون، فیلمساز امریکایی- محل تلاقی جهان زندگان و مردگان عکس‌ است.
این مطلب نخستین بار در شماره جدید ماهنامه شبکه آفتاب منتشر شده است.

Читать полностью…

تو مشغول مردنت بودی

🕊 این سال و این زمستان را با شصت‌وسومین شماره‌ی ماهنامه‌ی شبکه آفتاب به پایان می‌رسانیم. در پاییز و زمستانی که گذشت پا در تاریخی گذاشتیم که سال‌ها درباره‌اش حرف خواهند زد: از آن‌هایی خواهند گفت که نقاش این تغییرات بودند؛ زن‌ها و آن‌ها که نسل زِد می‌نامندشان؛ هودی‌پوش‌ها و ناشناسانی که شناس شدند و به احترام هم کلاه از سر برداشتند.
🔺در شماره‌ی شصت‌وسه به سراغ همین‌ها رفته‌ایم و با گروهی از نوجوانان و جوانان نسل زِد گفت‌وگو کرده‌ایم و حاصلش را در پژوهشی کیفی و با استفاده از روش «زیمت» منتشر کرده‌ایم. این پژوهش ادعایی در تعمیم‌پذیری به کل نسل زِد را ندارد ولی نتایج جالبی به دست آورده. موضوع پژوهش را هم گوشی موبایل انتخاب کردیم، چرا که یکی از تعاریف مهم نسل زد، زاده شدن و رشد کردن در عصر اینترنت است.
این پژوهش یکی از مطالب پرونده‌ی ویژه‌ی این شماره از ماهنامه است.
❗️طراحِ تصویر جلد شماره‌ی شصت‌وسوم شبکه آفتاب، هوش مصنوعیِ Midjourney است که بر اساس توصیف مکتوب، تصویرسازی می‌کند.
ما را در کتابفروشی‌ها و فیدیبو پیدا کنید.
فهرست دیگر مطالب این شماره را در پست بعد بخوانید.
@aftabnetmagazine

Читать полностью…
Subscribe to a channel