تولدیک اشک
ناگهان پلک ها به هم فشرده شدبه گونه ایکه مژه ها از هم قابل
تشخیص نبود. اشکی زلال ازگوشه ی چشم تراوید.مژه ها اولین کسانی بودندکه به همراه پلک هاتولداشک را تبریک گفتند و برای او دست زدند. روشنایی عجیبی دیدگان اشک را خیره کرده بود. درخشش اودوچندان شده بودحرکتش بر روی گونه به خرامیدن تازه عروسی می مانست که درمیان هلهله هاقدم رنجه می کند.آرام
سرازیر شد شفاف وزلال،بادلی پر از امید.ناگهان دستی بالا آمد پاکش کرد.
ایوب بهرام
#ایوب_بهرام
#شورو_شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه_های_غریب
#سالهای_ملخی
#آدرس_تلگرام_
@toovis
کازا بلانکا
ما دهه پنجاه وشصتی ها ذایقه مان خیلی باقبلی ها وبعدی ها فرق داشت ودارد.اهل فیلم بودیم،اهل رویا ورویا پردازی،سینما می رفتیم،فیلم می دیدیم،توی صف سینما،توی دل شرجی وسط حرم گرما می ایستادیم تا نوبتمان شود.خیلی راحت عاشق می شدیم.خنده داراست اما واقعیت دارد آنموقع عشق ارزان بود اما پس گرفته نمیشد...دوره دبیرستان ،پرسه زدنهای نفس گیر،دنبال وآژه های گمشده گشتن،شرمنده از تپق وخیلی گمشدن های دیگر.واین فقط خرجش یک نگاه بودامروزی ها باور کنید یک نگاه وتمام.
من که دلم برای آن روزهای پاک ومعصوم تنگ شده،برای دبیرستان،فیلم شعله،کازابلانکا،کوچه های خاکی و کاغذهای مچاله شده وخط خطی،نگاه کردن در عمق جمعتی که می آمد وتو گمشده را جستجو می کردی...
توبچه ایی محلی...وتوتو خیس عرق...
تو ای خروش نفس گیر من که دریایی
چرا شبی به سراغ دلم نمیآیی
غم فراق سبکها چقدر سنگین است
مرا ببر تو از این حوض سرد بی ماهی
دلم گرفته از این قفلهای بی پیکر
توای صلیب ناصری چقدر تنهایی
چقدر خستهام از ابرهای بی باران
چقدر خسته ام از گفته های رویایی
به گفته های سیاوش چرا نبندم دل
تو نه پیری تو آرشی دلیری تو برنایی
ادامه پست پایین
هیچ چیزمان به هیچ چیزمان نمی خورد
ناصرالدین شاه
من خبراز دیگرممالک دنیا ندارم که آیا چیزی به اسم همراه بیمار وجود دارد؟اگر دارد مانند ما است؟یا باکیفیت تر یا شاید بی کیفیت تر!
نمی دانم ما عوض شده ایم یا دنیا عوض شده است.
مردم که مریضشان رامی برند بیمارستان مداوا کنند تازه می فهمند پا به چه مارتونی بازکرده اند.مخارج کمر شکن بیمارستان یک طرف، محیط متعفن و پرازبیماری بیمارستان یک طرف. ضلع سوم آن و قسمت جالبش این واژه 《همراه بیمار》که خیلی چالش بر انگیز است....
وارد بیمارستان که می شوی برای بستری درحقیقت تو دو نفر هستی یکی خودت!یکی همراهت همان همزاد خودمان....
این همراه باید به جز اتاق عمل همه جا این همزاد همراه تو باشد.باید قوی باشد.سالم باشد،لال باشد،فرمانبردار باشد.گفتن برو بیرون برود ،بخواب بخوابد،مانند پادگان ۶دصبح باید بیرون برود تا شیفت وفلان وبهمان انجام شود.
همراه موجود عحیبی است.اصلا اعتراض نباید بکند در بعضی مواقع پانسمان وسوزن زدن بلد باشد بهتر است.او باید نشسته بخوابد.بجز عمل تمام مخارج او با بیمار یکیست ودر بیمارستان پرداخت می شود.
پرستار عزیز وجان برکف هم باهزار زحمت می آید ردمیشود .هراز گاهی نگاهی به بیمار و همراه می اندازد واگر مناسب دید چک می کند که طرف هنوز زنده است یا نفسی فرو میرود یا نه.رد شدن هم خیلی سخت است انصافا کالری می خواهد.گوشت کیلویی ۴۰۰شده.
من نمی دانم چرا پرستارها باید این همه زحمت بکشند.؟چرا؟؟
به نظرمن باید برای تمام مردم یک دوره تزریقات وپانسمان بگذارند و پرستارهاراخراج کنند و برای هر مریض یک《 همراپ》یعنی همراه پرستار بگیرندآنوقت بیمارستان دیگر از دوطرف سود می کند:نیازربه پرستار ندارد تا حقوق بدهد دو:《همراپ》تازه پول هم می دهد تا پیش مریضش باشد!ببیند
#ایوب_بهرام
#شورو_شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه_های_غریب
#سالهای_ملخی
#آدرس_تلگرام_@toovis
سرنوشت
درمیان چرخ دنده ها
سرنوشت تو
وزندگی من گیرکرده است،
نه اشتباه می کنم
چرخ دنده ها
درمیان سرنوشت تو
وزندگی من گیرکرده اند
ودارند
مارا
وآنهارا
کپی می زنند
بایست
ببینم
با اصل برابریم.
ایوب بهرام
#ایوب_بهرام
#شورو_شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه_های_غریب
#@toovis
آدرس تلگرام
معمار
«خانهای دارم در شهری شهریت زده و شلوغ، پر ازدحام، شهری در حال دگردیسی ممتد. خانهها همه دارند نو به نو تخریب میشوند. نه این که نو بشوند. نه!
دارند خانهای میشوند که دیگری میخواهد نه صاحب خانه. معمارشان از آن سوی دنیا آمده از جایی خیلی دور. میگویند خوب خانه میسازد اما من خانههایش را دیدهام. خانههایش روح ندارد. زمستانها نمور است و تابستان هرم گرمایش کلافهات میکند. جای خوبی نیست.
سیل میآید. توفان میآید. بادهای وحشی بر پنجرههای منبتکاری و تذهیب شدهاش سیلی میزند اما خانه من خم به ابرو نمیآورد. خانه من خانهای است نمونه؛ تک با شناسنامه. سند دارد. سندی منگولهدار. خانه من با تمام قوا دارد مقاومت میکند در برابر ناملایمات زمانه و گاهی بیمهریهای من. البته برای او سخت نیست مقاومت کردن. خانهایی که پایههای قوی دارد و ستبر ایستاده و مانند کوه محله را زیر بال و پر خود گرفته و سایه انداخته؛ سایهایی خنک و گوارا.
حالا راز خانهام را بگویم...
راز خانه من معمار آن است.
#ایوب_بهرام
#شورو_شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه_های_غریب
#سالهای_ملخی
http://t.me/Toovis
ما ایرانی ها_ قصدم از جمع بستن،صددرصدمان نیست،ولی بیشتر ماها _پسر را بیشتر دوست داریم.جلوی سونوگرافی قلب پدر وحتی مادر می اید توی دهانش وبر می گرده تا بفهمد جنسیت بچه چیست!
یکی ازدوستان صحبت می کرد که همسرش زایمان کرد و دوقلو زایید.یک پسر ویک دختر .می گفت مادرم به همسرم اصرار میکرد که به پسرم بیشتر شیر بده؟؟؟
این آپارتاید را همه جا می شود دید و نمود آن از خانواده شروع می شود تا قلب و راس جامعه.
جالب اینجاست که دختر ها و زنهای ما اگر منصف باشیم خیلی جاها از مردان جلوترند حتی در محبت به پدر و مادر ولی بازهم پدر و مادر جانب پسر را می گیرند.
پدرم به زنهای جر بزه دار ونترس و مجلسی می گفت《 فلان زن کلانتریست برای خودش》یعنی نترس است،برش دارد! بعد که می گفتند هر چه باشد او زن است می گفت:
《شیر که از بیشه دربیاد زن و مرد نداره》
امروز در پیج سرکارخانم یاسمن خلیلی فرد این عکس را مشاهده کردم وقتی تابوت شاعر نامدار و فقید کشورم را روی شانهای ماهور دخترش دیدم بی اختیار یاد دماوند افتادم.
من به این شانه ها افتخار می کنم، این شانه ها نماد جامعه زنان کشور من است که قد راست کرده و تابوتی را به دوش می شد که دران شعر موج می زند،عشق موج می زند و حتما از غرور لبریز است.
پدرم راست می گفت:
《شیر که از بیشه دربیاید زن ومرد ندارد》
#ایوب_بهرام
#شورو_،شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه های_غریب
#سالهای_ملخی
#ماهور_احمدی
https://www.instagram.com/p/Cutw-inKosD/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
بعضی حرف ها کهنه نمی شود،مثل سخنان اون پیرمرد که زد روی شونه طرف وگفت من میرم ولی...بماند.
بعض عکسها کهنه نمی شود می گذاری پیش رویت وهزاربار نگاه می کنی انگار باتو حرف می زند وزندگی می کند وتو از دیدنش سیر نمی شوی.
بعضی بیت ها هم کهنه نمی شود به دل می نشیند انگار ازقبل جایش را انتخاب کرده که کجا بنشیند مثالش زیاد است...آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا....بی تو مهتاب شبی ....بماند.
بعض موسیقی ها انگار ماورایی انگار از دنیای دیگریست...
بعضی سکانس ها هم کهنه نمی شود،انگار برای تک تک ماها وروزهایمان ساخته شده فریم به فریمش را باید دید .
شاید نویسنده
شاید عکاس
شایدشاعر
شایدفیلمساز
آن لحظه پیامبر است وخود نمی داند شاید خالق کس دیگریست.
شاید هم ...
ایوب بهرام
#ایوب_بهرام
#شورو_شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه_های_غریب
#سالهای_ملخی
کانال تلگرام:
/channel/toovis
کارگاه نقد داستان چکاوک
مدیریت ایوب بهرام
محلی برای نقد و برسی آثار شما
https://www.instagram.com/p/Cgq9pi7jNwJ/?igshid=MDJmNzVkMjY=
فایل صوتی داستان جمعه شب بیست هفتم اسفندماه۱۴۰۰
فصل پایانی
خوانش
📖 رمان《ویروس》
قسمت هشتم فصل پایانی
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام
اگراز برنامه نشست داستانخوانی ما خوشتان آمده آن را منتشر کنید
http://t.me/Toovis
فایل صوتی داستان جمعه شب بیستماسفندماه۱۴۰۰
خوانش
📖 رمان《ویروس》
قسمت هفتم
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام
اگراز این برنامه خوشتان آمده آن را منتشر کنید
http://t.me/Toovis
جمعه شب بیستم اسفندماه ساعت بیست وسی در اینستا برنامه زنده منتظر شما هستیم
https://www.instagram.com/tv/Ca6oXfnqul2/?utm_medium=share_sheet
http://t.me/Toovis
داستان جمعه شب ۱۳ اسفندماه۱۴۰۰
خوانش
📖 رمان《ویروس》
قسمت ششم
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام
اگراز این برنامه خوشتان آمده آن را منتشر کنید
http://t.me/Toovis
داستان جمعه شب ششم اسفندماه۱۴۰۰
خوانش
📖 رمان《ویروس》
قسمت پنجم
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام
انجمن داستانویسی چکاوک
من با نام @ayoobbahram در Instagram هستم. برای دنبال کردن عکسها و ویدیوهای من این برنامه را نصب کنید. https://www.instagram.com/invites/contact/?i=t1hn3sl05u86&utm_content=ysk8o2
http://t.me/Toovis
نشست داستانخوانی جمعه ...
https://www.instagram.com/tv/CaS1J5yqFp_/?utm_medium=share_sheet
http://t.me/Toovis
ادامه پست از بالا
به گفته های سیاوش چرا نبندم دل
تو نه پیری تو آرشی دلیر برنایی
بخواهم از رگ امروز تا خدا بپرم
نگو که ساکن زنبیل سقف دنیایی
منم مسافر شبهای سرد پاییزی
نمان که اگر ماندنی شوی نمی پایی
ایوب بهرام
#ایوب_بهرام
#شورو_شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه_های_غریب
#سالهای_ملخی
#آدرس_تلگرام_
toovis
ادامه پست بالا...
حالا راز خانهام را بگویم...
راز خانه من معمار آن است. معماران زیادی داشته؛ ایلیاتی، شهریاتی، کوچنشین، صنعتگر، کشاورز. هر کسی رسیده مالهای به این ساختمان کشیده اما کار اصلی را معمار آخری کرده است. میگویند مصالح را با ذوق دل میآغشته و میساخته و میساخته. حکایت معمار من حکایت ققنوس است.
چیرهدست بوده و پاک دل. با دل میساخته خانه من را. این است که خانه من سایهایی دارد رویایی. سایه دارد از پردیس، از فردوس. معمار خانه من مثل دیگران نبود. ملات میساخت از عشق. ورز میداد و ورز میداد. حتی یک بار 30 سال ورز داد. یعنی تمام عمرش ورز داد تا قوام گرفت. بعد ساخت.
میگشت کوه به کوه، دشت به دشت، سنگریزه به سنگریزه خوشهچینی میکرد. خشتها را میچید. نه چیدن درست نیست. میبافت بند به بند. آرام مانند نمنم باران. مانند همین لچک ترنجهای قالیهای دخترکان گمناممان. میساخت و میساخت و میساخت.
این شد که خانه من این گونه سحرانگیز است و تحسین هر رهگذری را برمیانگیزد. این است که خانه من به هر قلعهای پهلو میزند و فخر میفروشد.
از هر کجای این شهر که نگاه کنی خانه من پیدا است. خانه من عروس شهر است. روزبهروز مانند گل همیشه بهار تازه میشود. خواستند مانند او بسازند ولی نشد. میدانید چرا؟
چون معماری نداشتند این گونه چیرهدست. کدام معمار روحش را و جانش را ورز میدهد تا خانهای بسازد؟
از همیشه تا امروز مانند معمار من نبوده و نخواهد آمد. این را چندین بار شنیدهام که همسایهها پچپچکنان با حسادت از آن گفتهاند. خانه من از چشم زخم به دور است. میدانم که او فکر این جایش را هم کرده است.
بگذار بگویم معمار خانه من «حکیم ابولقاسم فردوسی» است. غیر از او چه کسی میتوانست خانهای بسازد این چنین رشکبرانگیز؟»
ایوب بهرام(رضایی
یادم هست دهه شصت بود ،دهه جنگ،دهه حرمان وسختی،آن وقتها بچه های همسن وسال من رویای شان داشتن دوچرخه بود ولو دست دوم ولکاته.
می نشستم کنار پیاده رو و بچه هارا که سوار دوچرخه بودند نگاه می کردم ،خیلیها مثل من دوچرخه نداشتند ولی بچگی نداری سرش نمی شود.فکر کنم یکی از آن روزها مادر نگاهای پراز تمنای مرا دید...
یک روز توی ذل گرمای تابستان صدای موتور آقاجانم آمد .صدای موتور یاماهای ۱۲۵ آبی رنگ پدر را می شناختم جلدی پریدم ودر را باز کردم.اما چرا آقام وسط روز آمده بود؟؟قاعده تا باید سر کار می بود ولی نبود!در را باز کردم .دیدم پدر بایک دوچرخه که ترک موتور بسته بود جلوی در ایستاده.باورم نمیشد که من دوچرخه دار شدم.دوچرخه سبزرنگ ۱۶.
درست یادم هست آن روز من خواب به چشمم نرفت زیرتیغ گرما تاعصر دوچرخه سوار شدم.
این بود دنیای کودکی من وامثال من.آنروزها فیلم سازدهنی ساخته امیرنادری از تلوزیون پخش می شد .چقدر با امیر شخصیت داستان همزاد پندار وهمدرد وهمنوا بودیم.
امیرو ننه نداروم،ازکجا بیاروم بیا این النگورو ببر وسازدهنی بخر ولی نذار ...
#ایوب_بهرام
#شوروشیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه های_غریب
#سالهای_ملخی
آدرس تلگرام:
@Toovis
می گفت:
"ایران همسایمونه،توی ده خودمون درس می خونه .بهم نمی دنش.می گن بابات زمین نداره.مال ندارید.دختربهتون نمی دیم.
دیگه نمی تونستم درس بخونم.روز و شبم شده بود ایران.این شد که اومدم اهوازکارکنم بلکه پولی دربیارم وبرم سراغش.سراغ ایران.ایرانم منو میخواد.ازنیگاش قهمیدم.غریب تو ایران رو ندیدی خیلی پاک ونجیبه"
رمان《 پرسه های غریب》
"ایوب بهرام"
#ایوب_بهرام
#شورو_شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه_های_غریب
#سالهای_ملخی
http://t.me/Toovis
ما ایرانی ها_ قصدم از جمع بستن،صددرصدمان نیست،ولی بیشتر ماها _پسر را بیشتر دوست داریم.جلوی سونوگرافی قلب پدر وحتی مادر می اید توی دهانش وبر می گرده تا بفهمد جنسیت بچه چیست!
یکی ازدوستان صحبت می کرد که همسرش زایمان کرد و دوقلو زایید.یک پسر ویک دختر .می گفت مادرم به همسرم اصرار میکرد که به پسرم بیشتر شیر بده؟؟؟
این آپارتاید را همه جا می شود دید و نمود آن از خانواده شروع می شود تا قلب و راس جامعه.
جالب اینجاست که دختر ها و زنهای ما اگر منصف باشیم خیلی جاها از مردان جلوترند حتی در محبت به پدر و مادر ولی بازهم پدر و مادر جانب پسر را می گیرند.
پدرم به زنهای جر بزه دار ونترس و مجلسی می گفت《 فلان زن کلانتریست برای خودش》یعنی نترس است،برش دارد! بعد که می گفتند هر چه باشد او زن است می گفت:
《شیر که از بیشه دربیاد زن و مرد نداره》
امروز در پیج سرکارخانم یاسمن خلیلی فرد این عکس را مشاهده کردم وقتی تابوت شاعر نامدار و فقید کشورم را روی شانهای ماهور دخترش دیدم بی اختیار یاد دماوند افتادم.
من به این شانه ها افتخار می کنم، این شانه ها نماد جامعه زنان کشور من است که قد راست کرده و تابوتی را به دوش می شد که دران شعر موج می زند،عشق موج می زند و حتما از غرور لبریز است.
پدرم راست می گفت:
《شیر که از بیشه دربیاید زن ومرد ندارد》
#ایوب_بهرام
#شورو_،شیرین
#جایی_برای_پناه
#پرسه های_غریب
#سالهای_ملخی
#ماهور_احمدی
http://t.me/Toovis
ایسنا/خوزستان رمان «سالهای ملخی» نوشته ایوب بهرام مجوز چاپ و نشر گرفت.
این نویسنده به ایسنا گفت: رمان حاضر در ۱۹۱ صفحه و ۲۰ فصل نوشته شده و رمان ضد جنگ است.
وی با بیان اینکه «سالهای ملخی» با نگاه دیگری به جنگ نگاه میکند و زندگی انسانهای جنگزده را بدون هیچ گونه دخل و تصرفی به تصویر میکشد توضیح داد: این رمان، رمان ضد جنگ است که گویای زندگی مردم در شهرها و روستاهای جنگ به ویژه در زمان شروع جنگ است.
بهرام افزود: این اثر نگاهی بیطرفانه و روایتگر دارد و سعی شده تا از هیچ نگاه و روایتی چشمپوشی نشود؛ از روایت دردهای کارگر روستایی در کوچهپسکوچههای سیمانی و دود گرفته اهواز تا عشق جوانکی سادهدل و دلباخته که سر از جبهه درمیآورد تا سدی در برابر سیل و هجوم اهریمنان شود.
این داستاننویس همچنین گفت که رمان «سالهای ملخی» را در چهار سال نوشته و سه بار بازنویسی کرده و قرار است یک ماه دیگر به همت انتشارات آنان در تهران روانه بازار کتاب شود.
این رمان چهارمین اثر ایوب بهرام است. خوانندگان آثار بهرام پیشتر از او ۲ مجموعه داستان «شور و شیرین» و «جایی برای پناه» و رمان «پرسههای غریب» را خواندهاند.
بهرام متولد ۱۳۵۳، ساکن اهواز و دانشآموخته مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی و پایهگذار انجمن داستانی «چکاوک» و روزنامه الکترونیکی «دیدگاه» است.
فایل صوتی داستان جمعه شب بیست هفتم اسفندماه۱۴۰۰
فصل پایانی
خوانش
📖 رمان《ویروس》
قسمت هشتم فصل پایانی
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام
اگراز برنامه نشست داستانخوانی ما خوشتان آمده آن را منتشر کنید
http://t.me/Toovis
داستان جمعه شب بیستم اسفندماه۱۴۰۰
خوانش
📖 رمان《ویروس》
قسمت هفتم
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام
اگراز این برنامه خوشتان آمده آن را منتشر کنید
http://t.me/Toovis
فایل صوتی داستان جمعه شب ۱۳ اسفندماه۱۴۰۰
خوانش
📖 رمان《ویروس》
قسمت ششم
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام
اگراز این برنامه خوشتان آمده آن را منتشر کنید
http://t.me/Toovis
داستان جمعه شب ششم اسفندماه۱۴۰۰
خوانش
📖 رمان《ویروس》
قسمت پنجم
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام
انجمن داستانویسی چکاوک
من با نام @ayoobbahram در Instagram هستم. برای دنبال کردن عکسها و ویدیوهای من این برنامه را نصب کنید. https://www.instagram.com/invites/contact/?i=t1hn3sl05u86&utm_content=ysk8o2
http://t.me/Toovis
جمعه شب ششم اسفند ماه ساعت ۲۰/۳۰ نشست داستانخوانی برگزار می گردد.علاقمندان به ادبیات داستان راس ساعت تعیین شده قسمت پنجم رمان 《ویروس》 به صورت لایو در اینستا برگزار مگردد.
داستان مازندگیست وزندگی ما داستانست.
مدیریت انجمن چکاوک
http://t.me/Toovis
داستان جمعه شب ۳۰بهمن ماه ۱۴۰۰
خوانش وتحلیل
📖 رمان《ویروس》
قسمت چهارم
🖊 نوشته ایوب بهرام
🎙راوی ایوب بهرام(رضایی)
با حضور
🖊استاد سرکارخانم ثریا صدقی
و
🖊آقای امیرمحمدزاده
انجمن داستانویسی چکاوک
من با نام @ayoobbahram در Instagram هستم. برای دنبال کردن عکسها و ویدیوهای من این برنامه را نصب کنید. https://www.instagram.com/invites/contact/?i=t1hn3sl05u86&utm_content=ysk8o2
http://t.me/Toovis