و جنگ را به خانه می آورند و شعله در می اندازند تا قدری دل خودشان آرام گیرد.
چراغ صلح را کی برخواهید افروخت تا دل یک ملت آرام گیرد؟
بهنام زنگنه
@totamghalam
ما در ایران بهار را در چشم سوریه و عراق و لبنان می بینیم،
عیدانه ی ما فشنگ و باروت و موشک است.
هرچه جنگ است در بهار ماست ، چه چشمها که خیره ی آسمان است و چه زمزمه هایی که خطر را در دل پنهان می کند.
آوارگی در بهار، نوبرانه ای شگرف است !
هیهات از این سایه ی شوم وهم افزا
بهنام زنگنه
@totamghalam
سیل آمد،سیستان را برد ،کسی نیامد،بلوچ مُرد کسی نیامد.
مردم نیامدند ، رای ها آمد به نام خودشان تمام کردند.
ما را تمام می کنند چه با سیل چه با غیر!
بهنام زنگنه
@totamghalam
مُشتی گریه بر می داری برای چمدان چشمهایت تا پشت پلکهایت آرام گیرد.
نور چشمان خیس شده چه خبر دارد از پشت
پرده ی بینای دل.
بهنام زنگنه
@totamghalam
محسن احمدوندی
کوهی را در نظر بگیرید که پرندهای میآید رویش مینشیند و بعد هم پرواز میکند و میرود، واقعاً نشستن یا برخاستن این پرنده چه چیزی بر این کوه میافزاید یا از آن میکاهد؟ نظامی گنجوی در اواخر «اسکندرنامه» بر این باور است که بود و نبود ما در این جهان به همین اندازه کوچک و کماهمیت است. اینکه ما گاهی فکر میکنیم بودنمان خیلی مهم است و اگر نباشیم کار جهان لنگ میشود، توهمی بیش نیست:
یکی مرغ بر کوه بنشست و خاست
چه افزود بر کوه بازو چه کاست؟
من آن مرغم و مملکت کوه من
چو رفتم، جهان را چه اندوه من؟
@totamghalam
و از پشتِ پنهان خویش سر بر می آوریم برای دیدن دنیای پنهان خویش.
چه نهان در نهان و تو در تویی دارد این دنیای پر از پیدایی و پنهانی و چه آهنگ وهم انگیزی می نوازد در گوشِ جان.
بهنام زنگنه
@totamghalam
فصل انارهای بی آب و نارنگی های بی طعم و بِه های بی بو.
گویا بی رنگ و بویی عجیبی روی این خاک پاشیده اند.
خاک آدمهایش زود سردی می گیرد و روی آدمهایش زودتر گردی از خاک بر رویش می نشیند.
بهنام زنگنه
@totamghalam
وضع تواضع عجیب است،آدمی را به قاعده می کند و دستش را به تَنه ی وجودش گره می زند،طعم فراغت از قیل و قال و های و هوی در فروتنی است.ما فروتنی را جار می زنیم و تواضع را دار!
بهنام زنگنه
@totamghalam
و من انتظار چنین برگ ریزانی را نمی کشیدم که برگ و باد این چنین جسم مرا به خویش بخواند و براند و برقصاند به نوای خویش.
در این پاییز ،عاشق تر و لطیف تر و خیس تر از هر زمانی ام.
گویی پیکرم گاهی پای درختان کود می شود و گاه قطره ای باران بر تن خاک و گاه بادی بیهوده در مسیر شاخسار درختان دست به آسمان.
خط و خطوطم از افقی به عمودی و از عمودی به افقی تغییر مسیر داده گاه چپ کوک می نوازد و گاه دستگاه راست می خواند.
شومیِ طعم پاییز عجیب دهانم را گس کرده نه مزه می فهمم و نه زخمه های به جان خریده
فقط می دانم پاییز فصل عاشقی است ،عاشقی هایی که باید مجال عشق پیدا کنند
بهنام زنگنه
@totamghalam
دیگر غبار بر آمده از ریزش آوار پدیدار نیست،اینک تا دور دست ها باد است و ویرانی و جغدهای سر بر آورده از ظلمات شب.
آتش سرخ هم مرهم دردهای مردمانم نیست.
بهنام زنگنه
@totamghalam
آنچنان قفل به حرکتمان زده اند که هیچ کلیدی را سازگار نیست.گویی چرخاندن کلید در قفل ،حکم چرخش گلوله در خان تفنگ است و هر قفلی هفت خوانی برای گشایش دارد.
بهنام زنگنه
@totamghalam
۲۹ خرداد برای من هر ساله یک فقدان است ، با همه ی حرفها و نقدهایی که دیگران و خودم دارم باز هم دوست داشتنت برای من همیشه در دل جاری است.امسال در سالروز درگذشتت دعایم دعای توست
خدایا، به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ، بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم، و مردنی عطا کن که بر بیهودگیاش، سوگوار نباشم. بگذار تا آنرا من خود انتخاب کنم اما آنچنان که تو دوست میداری
روحت شاد
بهنام زنگنه
@totamghalam
واژگان را نیاز نیست واژه شناسی کرد
اینکه واژه را چه شخصی و به چه طریقی و با چه زبانی می گوید اهمیت دارد.
حساسیت به واژه ها را رها کنیم و به نقش گوینده بپردازیم.
بهنام زنگنه
@totamghalam
جفای آدم به آدم را هیچ پاک کنی،پاک نمی کند
پاکیزگی جفا را فقط با مرگ می توان شست ولی پاک نه!
جفا نکنیم.
بهنام زنگنه
@totamghalam
دستی برمی آید ز آستین و بر می دارد آیه های راستین را تا بخواند بر آدمی.
راستی و درستی که نامش و نانش در لب آستین باشد ،کژی دارد و نادرستی .
مراقب پروراندن در آستین هایمان باشیم.
بهنام زنگنه
@totamghalam
برف دانه ای در میان دانه های برف،می رقصد و میپیچد و چرخ می خورد .
در اسفند بلورچینی آسمان خودش هزاران بهار است.زمستان همیشه با سپیدی خداحافظی می کند و با سپیدی سلام.
سکوت سرشار از سرمای زمستان دلگرممان می کند به بهار خرم.
دمت سرد و کلاهت پر برف اسفند.
بهنام زنگنه
@totamghalam
روزی در کناری و روزی در گذری و روزی در فرازی و روزی در فرود.
این همه تلاطم را جز آدمی نمی تواند تحمل کند.
ما روزهای تحملمان باد کرده است و کیسه ی صبر پاره شده است.
متورم از کناری در گذریم تا به فراز و فرودی برسیم شاید تبمان فروکش کرد.
بهنام زنگنه
@totamghalam
ناگهان مثل صدای بُمبی که گُنگ است ، فقط انفجار می بینی بی هیچ صدایی.
درونت را که می کاوی صدایی در نمی آید فقط آهسته منفجر می شوی بی هیچ پژواکی.
گُنگی بی معنا نیست، گُنگی هزاران معنای گُنگ دارد.
بهنام زنگنه
@totamghalam
می شود رفت،می شود ماند،می شود ایستاد
همه ی اینها می شود و به می شودها فقط میتوان فکرکرد و این پا و آن پا کرد.
یک جایی،یک روزی برای می شودها می شود تصمیم گرفت تا شود ها شدن شود.
بهنام زنگنه
@totamghalam
در من سرابی است پر واحه،هرکدام نقشی بر سراب انداخته.
سو سوی رنگ ماه و تابشی کم نوری از خورشید.
در دلم جنگ ستاره هاست برای شنیدن صدای دوباره ی آفرینش.
خلقت عشق یا خَلعتی عشاق و برازندگی معشوق!
بهنام زنگنه
@totamghalam
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
استاد غلامرضا نظری جهان خاکی را بدرود گفت
خبر کوتاه و اما پشت این خبر یک شهر به درازای تاریخش مردی از تبار تاریخ دانان را از دست داد.
معلمی بی بدیل که اندیشیدن را به شاگردانش آموخت و وقایع تاریخی را به صدق گفتار و صفای دانشش در دسترس عموم قرار می داد.
او همچنان زنده است تا تاریخ ورق می خورد.
نمی دانم این داغ بر دل نشسته را تاریخ ثبت خواهد کرد یا نه اما تاریخ مدیون این تاریخ دان شریف و عزیز خواهد بود.
روحش شاد و یادش گرامی باد
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
بهنام زنگنه
@totamghalam
مهر، پاییز، زرد و نارنجی و قهوه ای؛
هلالِ رنگ دانه های وزین و با وقار.
رنگ مهر ،مُهری قرص پای تمام آشوبهای دل است.
بهنام زنگنه
@totamghalam
نه آنچنان مستیم که از خود بیخود شویم و نه آنچنان خمار که از خویشتن بیفتیم.
گرگ و میش هوایمان در مه غلیظی گیر افتاده که نه بارانش می گیرد و نه آفتاب می رهاندش.
بهنام زنگنه
@totamghalam
ما اسیران عشقهای خاک خورده ایم که خروارها خاک بر سرمان آوار شد و خبری باز نیامد.
مردمانی غربت زده از دل ظلمت برای تاوان زیستن.
بهنام زنگنه
@totamghalam
نه منزلی به کار آید و نه مَرکَبی
قلمی و دواتی و برگه ای بس ، تا آنچه خواستی و نیافتی و آنچه نخواستی و یافتی را بنگاری.
دوات که بر روی برگه خشک شود هم منزل یافتی و هم بر مَرکَب سواری.
بهنام زنگنه
@totamghalam
گندمگون ، چهره ی گندمی اش آفتابی را به زانو در می آوررد و گندم را به برکت آغشته می کند.
سبزگی اش ،سبزه های عالم را گره می زند برای سبز شدن.
تیره گی اش، راهروی شهابِ امید و آرزوست.
گندم و سبزه و تیره با هم فلک الافلاکی است از قصه ی زندگی و رنگ و روی بر چهره نشسته که هر کدامش تعریفی دارد از راه و رسم و درد و رنجی که بر پیشانیِ رنگ گرفته، رفته است.
بهنام زنگنه
@totamghalam
خاموشی دست و زبان ؛
خاموشی مطلق؛
خاموشی و سکون
سکوت ،پر از سکونت است
سکونتی سر شار از پیدا و پنهان ها
امان از شکستن سکوت و فرور یختن دیوار خاموشی
ارتعاشش تا فرسنگ ها خواهد رفت.
عجیب انرژی نهفته ای دارد این سکوت محض .
بهنام زنگنه
@totamghalam
واژه ی باید را به جبر و تحمیل معنا نکنیم؛
شاید پشت هر بایدی ترانه ای نخوانده؛
نوشته ای نا تمام،
تمنّایی بی حد و حصر و خواستنی پر اصرار باشد.
بایدها همیشه واژه ای برای خودخواهی نیست،بایدها گاهی نیستهایی است که باید هست شود تا هستی را زیست.
بهنام زنگنه
@totamghalam