. Switch OFF your mind and Bcome G E N I U S www.ysmn.blogfa.com
Will The Sun Ever Rise- Five Finger Death Punch
I take one step forward, and two steps back
It's always been like that
It shouldn't be like that
I'm trying to overcome myself
Trying to work around this hell
Two steps forward, and three steps back
Why is life like that?
Why am I like that?
I'm trying to understand myself
Trying to fight through this hell
Why can't I see this clearly
Why can't I
Hey hey you, are you living the dream
Seen what I've seen, nothing is clean
Hey hey you, while I'm rolling the dice
I'm paying the price, I've been walking on ice
Hey hey you, just get outta my way
At the end of the day, you've got nothing to say
Hey hey you, see the look in my eyes
Will the sun ever rise, will the sun ever rise?
All the days gone by and I can't get em back
What was my name now, what is my name now?
Tryin' to rise above myself
Tryin' to look beyond this hell
Seems like I got way off track
No one ever found me, no one unbound me
I wonder why I hate myself
Surrounded by a living hell
Why can't I see this clearly
Why can't I
Hey hey you, are you living the dream
Seen what I've seen, nothing is clean
Hey hey you, while I'm rolling the dice
I'm paying the price, I've been walking on ice
Hey hey you, just get outta my way
At the end of the day, you've got nothing to say
Hey hey you, see the look in my eyes
Will the sun ever rise, will the sun ever rise?
Will the sun ever rise
Will the sun ever rise
Will the sun ever rise
Will the sun ever rise
Will the sun ever rise
Hey hey you, are you living the dream
Seen what I've seen, nothing is clean
Hey hey you, while I'm rolling the dice
I'm paying the price, I've been walking on ice
Hey hey you, just get outta my way
At the end of the day, you've got nothing to say
Hey hey you, see the look in my eyes
Will the sun ever rise, will the sun ever rise?
Will the sun ever rise
Will the sun ever rise
Will the sun ever rise
No!
.
.
در بعضی زندگیها نورا توجه زیادی به خودش جلب میکرد، در بعضی دیگر هیچ توجهی جلب نمیکرد. در بعضی زندگیها پولدار بود، در بعضی زندگیها فقیر. در بعضی سالم و سرحال بود، در بعضی دیگر حتی برای بالا رفتن از راهپله نفسش بند میآمد. در بعضی زندگیها روابط عاطفی داشت و در بعضی دیگر تنها بود. در خیلی از زندگیها هم جایی میان این دو. در بعضی زندگیها مادر بود، اما در بیشترشان نه...
.
کتابخانه نیمه شب، مت هیگ، صفحه ۲۶۷
.
نورا زندگیهای بسیاری را از سر گذرانده بود. در آن زندگیها خندیده، گریه کرده و احساس آرامش، وحشت و احساسات دیگر را تجربه کرده بود. میان تمام این زندگیها هم همیشه خانم الم را در کتابخانه ملاقات میکرد.
در ابتدا اینگونه به نظرش میرسید که هرچه زندگیهای بیشتری را تجربه کند، در انتقال میان زندگیها مشکلات کمتری برایش پیش میآید. هیچوقت به نظر نمیآمد کتابخانه در معرض فروریختن یا ازهمپاشیدن یا به کل ناپدید شدن باشد. انگار نورا به درکی از زندگی رسیده بود و میدانست اگر هم تجربه ناخوشایندی پیش بیاید، قرار نیست همیشه اینطور باشد. متوجه شد دلیلش برای خودکشی نه اندوهگین و ناراحت بودن، بلکه این حقیقت است که نورا به خودش قبولانده بود راهی برای فرار از این اندوه نیست.
نورا حدس میزد همین شالوده و درون مایع اصلی افسرگی و نیز تفاوت میان ترس و ناامیدی باشد. ترس وقتی بود که وارد سردابی میشد و از این میترسید که در پشت سرش بسته شود، ناامیدی وقتی هست که در پشتسر بسته و قفل شود.
اما با هر زندگیای که تجربه میکرد، چون مهارتش در استفاده از قوه تخیلش بیشتر میشد، بهنظر میرسید آن درِ استعاری باز و بازتر میشود. بعضی وقتها کمتر از یک دقیقه و گاهی هم روزها یاهفتهها در زندگیای میماند. اینطور به نظرش میرسید که هرچه زندگیهای بیشتری را از سر میگذرانَد، کمتر در آنها احساس آرامش میکند.
مشکل اینجا بود که نورا کمکم فراموش میکرد که کیست. مثل نجوایی آرام که دهان به دهان بچرخد و تکرار شود، کمکم حتی اسمش هم برایش به کلمهای بیمعنا تبدیل میشد.
در مکالمه آخر درست و حسابیاش با هوگو در آن بارِ ساحلی در جزیره کرس به او گفت: " اینطوری فایده نداره. دیگه خوش نمیگذره. من مثل تو نیستم. جایی واسه موندن لازم دارم، اما انگار زمین زیر پام هیچوقت محکم و ثابت نیست."
-: " همه لذتش به پریدن بین زندگیهاست، مون اَمی."
-: " اما اگه لذت اصلی توی موندگار شدن باشه، چی؟"
.
کتابخانه نیمه شب، مت هیگ، صفحه ۲۶۹
.
پ.ن: Mon amie: دوستِ من
.
وَهمیاّتِ سُرخ فام 💫🤍
/channel/+5zXLdue9bL04Njg0
https://instagram.com/sabanassiri?igshid=MDE2OWE1N2Q=
Читать полностью…https://www.instagram.com/tv/CeHEIaisrQu/?igshid=MDJmNzVkMjY=
Читать полностью….
The dark does not destroy the light; it defines it...
It's our fear of the dark that casts our joy into the shadows.
.
Brene Brown
📥 سریال " خانه کاغذی "
🔗 فصل پنجم - قسمت 1
🎥 کیفیت 720p
💿 #زیرنویس_چسبیده_فارسی
https://www.instagram.com/tv/CEUU6f0Jv25/?igshid=1hk5rly1v2k4i
Читать полностью….
When life leaves us blind,
love keeps us kind... ❄️
.
All I Know- Five Finger Death Punch
I don't think that I'm crazy
Yeah, but how would I know?
When the voices remind me
That it's all just for show
Well, I thought I had answers
But the questions have changed
It's so hard to feel anything
When I've only known pain
Pain
You can cast me out and dig my hole
Spit on my grave, curse my soul
You can hold me down and not let go
But the devil you fear is all I know
And the road that's less traveled
Well, it's all that I've known
Every time I look backwards
There's still so far to go
If I'm born to be broken
Cold, bloody and numb
Tell me, why am I running?
What am I running from?
From?
You can cast me out and dig my hole
Spit on my grave, curse my soul
You can hold me down and not let go
But the devil you fear is all I've ever
All I've ever, all I've ever known
As I sit here in silence
All alone in myself
Who the hell would believe me?
Better yet, who would I tell?
I can tell
You can cast me out and dig my hole
Spit on my grave, curse my soul
You can hold me down and not let go
But the devil you fear is all I know
.
تردید نکن که نوری هست
شاید چندان نباشد که گفتهاند
اما آنقدر هست که از تاریکیات برآید.
در نظاره باش!
#چارلز_بوکفسکی
@madamekotrelchannel
در نقاشی، لحظهای هست که نقاش میداند دیگر تابلویش تمام شده.
چرایش را نمیداند.
فقط به ناتوانی ناگهانیاش در ایجادِ هرگونه تغییر در تابلو، اعتراف میکند.
تابلو و نقاش، وقتی از هم جدا میشوند که دیگر به هم کمکی نمیکنند!
وقتیکه تابلو دیگر نمیتواند چیزی به نقاش ببخشد،
وقتیکه نقاش دیگر نمیتواند چیزی به تابلو اضافه کند.
@baycot
#کریستین_بوبن
.
Through life I realized our most prioritized wishes; no matter the odds, no matter the consequences, may come true at some point... perhaps not in the way we expect them to! but eventually one thing leads to another... and here we are; right in the middle of nowhere in life, with our wishes touching our reality in a way we'd never imagine.
.
Y.M
.
هیچ کس بعد هیچ کس نمرده هرچند
خیلی ها بعد از خیلی ها زندگی نکردن اما...
جانم بذار بگویم که امروزی ها نباید جدی گرفته شوند؛
چه دکلمه باشد چه سند، بال هایت رو باز کن و از روی این جماعت سیَهدل پر بزن...
اشکی بریز و رخصت بده نور به رهایی برسد،
اگر مهتابت را ابر ها دزدیدند، بدان زمین میچرخد و خود خورشید به جست جویت
برمیگردد!
.
ی.م
.
همسرم معلم کلاس اول دبستانی است در شهر پردیس تهران. چون آموزش امسال مجازی است عملا من هر روز در کلاس آنها حضور دارم. گاه در رختخواب، گاه به حالت مطالعه، در حالی که دل و ذهنم در همان کلاس اول است...
همسرم کلافه است از آموزش مجازی و سختیها و مشکلاتش، و من لذت میبرم که هر روز نسل آینده را میبینم و امیدوارتر میشوم.
دانشآموزان جدید جرئت پرسیدن دارند و تا جواب قانع کننده نشنوند آرام نمیشوند. نسل جدید مقهور نیست، نسل جدید ترسو نیست...
خانم چرا مینویسیم خواهر میخوانیم خاهر؟! چه اشکالی دارد بنویسیم خاهر!
خانم چرا خورشید را خُرشید نمینویسیم؟
خانم چرا...
تازه هنوز به درس صاد و ضاد و طا و ظا و ذال نرسیدهاند...
اجازه میخواهم این وسط خاطرهای که برای خودم بسیار مهم بوده از آلمان بگویم؛
سالها پیش چند روزی آنجا بودم.
در شهر کلن آلمان قصد عبور از بزرگراهی را داشتم که از هر طرف بزرگراه حداقل چهار باند خودرو در حال تردد بود. در محل تعیین شده برای عبور عابر پیاده ایستاده بودم ولی چراغ عابر سبز نمیشد.
یک دوچرخه سوار که مثل من قصد عبور از عرض اتوبان را داشت، رسید. کلیدی را فشار داد، چند ثانیه بعد چراغ برای ما سبز شد و برای خودروها قرمز. بیشتر از پنجاه خودرو ایستادند تا ما دو نفر رد شویم، و رد شدیم. مکانیسم آن را فهمیدم. با گذشت ساعتی، قصد برگشت داشتم. من تنها بودم و دوچرخه سوار نبودش. هیچ کس دیگر هم اضافه نشد.
من خجالت میکشیدم آن دکمه را فشار دهم تا دهها خودرو متوقف شوند برای اینکه "من" رد شوم. چندین دقیقه ایستادم تا شاید کسی اضافه شود که نشد. نمنم باران هم شروع شد.
بالاخره دل به دریا زدم و دکمه را فشردم. یک دقیقه بعد چراغ برای ماشینها قرمز شده بود و چراغ برای "تنها من" سبز بود. هر دو مسیر رفت و برگشت اتوبان خودروها ایستاده بودند و من با صورتی قرمزتر از چراغ راهنمایی خودروها، و با احساس شرمندگی و عجله رد میشدم. آنقدر سریع که وسط راه نزدیک بود زمین بخورم و یادم هست رانندۀ مهربانی اشاره میکرد چرا عجله میکنم!
همانجا من متوجه شدم زمین تا آسمان با آدمهای اطراف فرق میکنم! من برای "خودم" احترام قائل نبودم. من آنقدر در آموزههای اجتماعی و دینی تواضع را تمرین کرده بودم که فکر میکردم "تشخص" نوعی خودخواهی است! من آمادۀ تحقیر بودم، چه از سوی حاکمیت چه از سوی هر قدرتمندی!
من حتی خدا را هم به زور پذیرفته بودم، از ترس جهنمش!
من یک بیمار بودم، که "دیده نشدنم" را و مرگ تدریجیام را، عادت کرده بودم.
من رعیت بودم، نگران خوردن توسری از قدرتمندان، و من خودم را باور نداشتم.
اما این روزها در کلاس درس به وضوح میبینم نسل جدید دیگر مثل ما، ظلم را تقدیر خود نمیداند، نسل جدیدی خودش را محق میداند. سینهاش را جلو میدهد و با جدیت، همان را که میخواهد فریاد میکند. زیر بار هر دستوری نمیرود.
من هر روز میبینم دانشآموزان جدید چقدر شخصیت دارند، و شک ندارم این نسل سرنوشت کشور را عوض میکند.
نسلی که گول داستانهای ساختگی ما را نمیخورد. نمیپذیرد این دنیا بدبخت باشد تا شاید آن دنیا خوشبخت شود، شاید!
نمیپذیرد هر کسی حق دارد برایش تعیین تکلیف کند. نمیپذیرد حتی معلمش خارج از برنامه درسی چیزی از او بخواهد.
شاید معجزۀ فضای مجازی است
شاید عکس العملی است به بیارادگی ما
نمیدانم ولی مهم نیست.
مهم آنست که که ما با نسلی خلاق، نسلی جدی، نسلی اهل تحقیق، نسلی اهل تعقل، اهل دقت، و مهمتر از همه اینها نسلی که "خودشان" را میبینند. و مهم میدانند، طرف شدهایم.
این نسل برایش خندهدار است که قیم داشته باشد، که کسی صلاح او را بیشتر از خودش بشناسد.
این نسل بزودی همه چیز را در دست خواهد گرفت. مگر ما و مقاماتی که با خرافات بزرگ شدهایم، چقدر میخواهیم عمر کنیم...
مگر فرهنگ غلط "عدۀ اندکی درستکار و عده زیادی گمراه" چقدر میخواهد باقی بماند؟! آینده خیلی زیبا خواهد بود
شک ندارم نسلی که خودش را میبیند
نسلی که قدر خودش را میداند نسلی که با صدای بلند میگوید هست...
نسلی خواهد بود که فردا را نجات خواهد داد. نسلی که آماده حال و آینده است... آیندهای که میتواند برای این کشور باشد.
.
رحیم قمیشی
https://www.instagram.com/p/Bxe-EfpiDeP/?igshid=krnazs3fh890
Читать полностью…ما از سه جهت در معرض رنج قرار داریم:
اولاً از بدن خودمان که در معرض انقراض و نابودی است و اضطراب برایش علامت خطر است.
ثانیاً از دنیای بیرون و عوامل نامساعد که ما را مورد هجوم مخرب و بی امانی قرار می دهد.
و بالاخره از ارتباط و کنش و واکنش با دیگران، اینکه آنها ما را نمی فهمند و ما باید خشونت آنان را تحمل کنیم.
درد و رنجی که از این عامل اخیر (تعامل با دیگران) برمی خیزد احتمالاً بیشتر از عوامل قبلی است و این در حالی است که ما معمولاً عامل ارتباط با دیگران را مزید بر علت و با اهمیت تلقی می کنیم. در حالی که درد و رنجی که از آن بر می خیزد مسلم است.
زیگموند فروید
@Amiralichannel
Mi seppellirai lassu in montagna
Sotto l’ombra di un bel fiore 🖤
y.m