true_blood_series | Unsorted

Telegram-канал true_blood_series - true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

-

#مجموعه_خون_واقعی👽🔥 سرپرست ترجمه:ساناز😌 مترجمین:ساناز، سوفیا، نگار❤ جلد یکم تا ششم: به صورت فایلPDF ابتدای چنل😍 جلد فرعی شش و نیم:فروشی 😋 آیدی ادمین فروش @I_amQueen جلد هفتم: در حال پارت گذاری.

Subscribe to a channel

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۵۴

خوبه، او داشت مغزش را به کار می انداخت. " اون باید خوشحال باشه وگرنه به هیچ وجه همکاری نمیکنه."
 اوه لعنتی، یک جورایی میدانستم که پیشنهادش این نیست که " بزار بره یا گردنتو میشکونم" چون اریک عاقل تر از این حرفا بود. جان ‏واین کجاست وقتی بهش نیاز داری؟ یا بروس ویلیس؟ یا حتی مت دیمون؟ الان حتی از دیدن جیسون بورن هم خوشحال میشدم.
 اریک گفت:" من و سوکی قبلاً چندبار خونمون رو با هم عوض کردیم، در حقیقت ما عاشق هم بودیم." یک قدم جلوتر آمد " من فکر می کنم اگه من دهنده خون باشم اون امتناع نمیکنه. این برای هدفتون مناسبه؟ من برای شما قسم خوردم."  با احترام سرش را خم کرد. او مراقب بود، خیلی زیاد. او من را بیشتر از آندره میترساند.
 آندره در حالی که داشت فکر می‌کرد من را رها کرد. مچ دستش در حال خوب شدن بود. من چند نفس عمیق و لرزان کشیدم. قلبم داشت تند میزد.
 آندره به اریک نگاه کرد، و من فکر کردم میتوانم مقدار مشخصی از حواس پرتی را در نگاهش تشخیص بدهم. بعد به من نگاه کرد.
گفت:"شبیه خرگوشی هستی که زیر بوته ها قایم شده درحالی که روباه دنبال شه."  یک مکث طولانی کرد و گفت: " تو خدمت بزرگی به من و ملکه م کردی، بیشتر از یکبار، اگه نتیجه اش همون باشه، چرا که نه؟"
 شروع کردم که بگویم" و من تنها شاهد مرگ پیتر تریدگیل هستم"،  اما فرشته ی نگهبانم دهانم را بست تا این کلمات گفته نشود. خب شاید این واقعاً فرشته نگهبان من نبود اما ناخودآگاهم به من گفت حرف نزنم. به هر حال، ممنون بودم.
 آندره گفت:" بسیار خوب اریک، تا زمانی که اون به یه نفر از پادشاهی ما متصله. من فقط یک قطره از خون اون رو دارم تا بفهمم که اون بخشی از این هست یا نه. اگه شما بیشتر از یکبار خونتون رو عوض کردین، اتصال هنوز قویه. وقتی صداش می کنی خوب جواب میده؟"
 چی؟ کدام صدا کردن؟ کی؟ اریک هیچ وقت من را صدا نکرد. در واقع، قبلا من بارها و بارها از او سرپیچی کردم.
 اریک بدون چشمک زدن گفت:"بله اون به خوبی اطاعت می کنه" در حال خفه شدن بودم اما این می توانست تاثیر کلمات اریک را خراب کند.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

وقتی نفس نفس زنان برمیگیردی و واسه خودت خوشحالی که در رفتی، با دیدن چیزی که جلوی روته، نزدیکه جیغ بکشی. هنوز متوجه تو نشدن اما ده بیستا ادم مثل اونای بیرون، ته سوپر مارکت ایستادن و دارن سعی میکنن با جیغ و داد از یه دری برن بیرون.
نمیدونی چ خبره اما خدا رو شکر میکنی اون دره هست که حواسشونو پرت کنه. همون لحظه یهو یکی میکوبه به دری که بستیش. یواشکی نیم نگاهی میندازی و می بینی که اون یکی که دنبالت بود داره سعی میکنه از شیشه رد بشه.
میدونی فعلا در‌نگهش میداره. با احتیاز برمیگردی و نگاهی به سوپر مارکت میندازی و سعی میکنی یه جا برای فرار یا قایم‌شدن پیدا کنی. همون لحظه چشمت میخوره به یه نفر که دور از اون بلبشو وایستاده. رفتارش مثل اونا نیست و بیشتر شبیه به ادمای عادیه. داره چندتا وسیله یه ارومی میزاره داخل کوله که توی دستشه.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

رزهای بیگانه
ژانر: فانتزی، پلیسی-جنایی، عاشقانه

خلاصه: رزهای بیگانه روایتگر یک عشق مریض است. زنی که در جست و جوی گمشده و معشوقش راه عجیبی را برگزیده. اجسادی که هر روز در گوشه و کنار تهران پیدا می شوند، یک هدیه ی مریض است برای برگشت معشوقه اش به اغوش دلتنگش.

چه خیانتی بزرگ تر از خیانت بدن؟ چشم هایی که چیزهای دلخواهشان را ببیند؛ لب هایی
که حرف های دلخواهشان را بزنند؛ پاهایی که به جاهای دلخواهشان بروند؛ گوش هایی که
صداهای دلخواهشان را بشنوند و دست هایی که قتل های دلخواهشان را مرتکب شوند؟

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

بچه ها این دوتا پی دی افی که گذاشتم، رمانای خودمن
و اگر منو از همون اول این چنل فالو کرده باشید، میدونید که مینویسم
خوشحال‌میشم بخونید چون خوندنشون خالی از لطف نیست.
😄و اگر خوندید برام کامنت کنید نظرتون رو.
یا هم ایدیم توی توضیحات چنل هست. پیام بدین

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

تصمیم میگیری یه طوری رد بشی که نبیننت.
میری می چسبی به دیوار پیاده رو تا ماشینا و درختا پنهونت کنن. همین طور اروم اروم حرکت میکنی و مواظبی صدا تولید نکنی.
همزمان چشمتم به اون ادماست. می بینی مثل حیوونا رفتار‌میکنن. هوا رو بو میکشن. نمیتونن درست راه برن. ظاهرشون ژولیدست.
یهو پات میره روی یه چیزی و صدای دزد گیر ماشینی بلند میشه. با وحشت سر جات خشک میشی. جمعیت داخل خیابون از هیجان می ترکن و چنان بلبشویی راه می افته که نگو.
پاتو برمیداری و می بینی که یا ابلفضل یه دزد گیر مزخرف ماشین دقیقا زیر پات بوده و تو لهش کردی.
همون لحظه با یکی از اون ادما چشم تو چشم میشی. هر دو بی حرکتین که یهو با صدایی که انگار شکارشو پیدا کرده میدوئه سمتت.
با تمام توان میدوئی. برنمیگردی پشتتو نگاه کنی. یهو یه در باز میبینی. بدون توحه خودتو میندازی داخلش و تکیه میدی به در.
گوشه ی در یا جاروئه دست بلنده سری فرو میکنیش توی دستگیره های در و خودت میپری قایم میشی.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۵۱

سوفی آنه گفت: " ایسایا، از دیدنت خوشحالم" صدا و صورتش مثل همیشه صاف و آروم بود. نمیتوانستم بگویم که آیا سوفی آنه میدانست که محافظانش درست پشت سر او هستند یا نه. وقتی نزدیکتر رفتم، فهمیدم که نمیتوانم کلاوچ و بتانیا را ببینم، فقط امواج ذهنیشان را حس میکردم. همان جادویی که بدن آنها را می‌پوشاند، امواج مغزی آنها را هم خفه میکرد، اما من میتوانستم یک صدای ضعیف از آنها بشنوم. به آنها لبخند زدم، که واقعا احمق بودم، چون ایسایا پادشاه کنتاکی همان لحظه دید. باید میدانستم او باهوش‌تر از آن چیزی است که نشان میدهد.
کنتاکی با پوزخند وسیع گفت:" سوفی آنه، من میخوام باهات حرف بزنم ولی تو باید الان اون دختر کوچولوی بلوند رو بفرستی بیرون." به سمت من سر تکان داد: " اون به من تمایل خالص میده." انگار که سوفی آنه کلی انسان زن بلوند پشت سرش داشت.
سوفی آنه گفت:" البته، ایسایا" نگاه سطحی بهم کرد " سوکی لطفا برو طبقه پایین و کیف وسائلی که بابتش تماس گرفته بودن رو بیار."
گفتم:" حتما" مشکلی نداشتم که یک کار خیرخواهانه انجام بدهم. تقریبا صدای ناخوشایند تلفن شب قبل را فراموش کرده بودم. فکر می‌کنم احمقانه بود که برای این کار مجبورمان میکردند بجای اینکه بگذارند یک خدمتکار چمدان را برایمان بیارورد، درهتل پایین برویم ، اما خط قرمز، هرجا بروری همانطوری است، مگر نه؟
وقتی برگشتم که بروم، صورت آندره مثل همیشه بی احساس بود، اما وقتی تقریبا دور شده بودم، اون گفت:" ببخشید سرورم، ما به دختره راجبه برنامه شب شما نگفتیم." در یک چشم بهم زدن او درست کنار من بود و بازوی من را گرفت. فهمیدم که باید یکی از آن ارتباط های تله پاتی از سوفی آنه دریافت کرده باشد. بدون هیچ حرفی، سیگبرت آمد و جای آندره را پشت سر سوفی آنه گرفت، نیم قدم عقب تر.
آندره گفت:"بیا حرف بزنیم"

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

اوه خبر جدید و موثق
شبکه اچ بی او که مجموعه خون واقعی رو ساخته، میخواد یه اسپین اف جدید بسازه و فیلم نامه اش در حال نوشتنه😍😍😍😍😍

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

وقتی قوانین شکسته می شوند
ژانر: فانتزی خون آشامی
خلاصه: درباره ی دختری هست به اسم دنیل که برای فرار از عموش به نیواورلانز پناه میبره اما نمیدونه از قصد کشیده شده به نیواورلانز و قراره وارد جامعه ی مخفی دنیای شب بشه.
دنیای شب یک مکان نیست. مثل قطار وحشت شهربازیها هم نیست. دنیای
شب یک جامعه است از خون آشامها، گرگینه ها، ساحرهها،
تغییرشکل دهندگان، دورگه ها و... . این موجودات برای انسانها زیبا، قوی،
اغواگر و البته مهلک هستند. در دنیای شب هیچ قانونی برای انسانها وجود
ندارد، چرا که از نظر آنها انسانها موجوداتی پستند. برای آنها بازی با
انسان ها ایرادی ندارد، کشتن و خوردنشان هم آزاد است؛ اما دو قانون سفت و سخت وجود دارد :
۱. هرگز نگذارید پی به وجود دنیای شب ببرند.
۲. هرگز عاشق یکی از آنها نشوید .
و این داستان از جایی شروع می شود که خون آشامی کهنسال، هردو قانون
مربوط به انسانها را نقض می کند .

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

جلد های دیگر را در چنل زیر بخوانید
@jupiter_nvls

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۴۹

فصل 11
 
من آنقدر مشتاق بیرون آمدن از جمعیت در تالار عروسی بودم که با یک خون آشام برخورد کردم، که در تاریکی چرخید و شانه های من را گرفت. او یک سبیل فو مانچو بلند و یال مویی که باعث اعتبار چند اسب می شد داشت. یک کت و شلوار سیاه استوار پوشیده بود. در یک زمان دیگر ممکن بود از تمام او لذت ببرم، ولی حالا فقط میخواستم برود.
او پرسید: "چرا اینقدر عجله داری عسلم؟"
از آنجایی که از من بزرگتر بود، مودبانه گفتم:" آقا، من واقعا عجله دارم. معذرت میخوام که بهتون برخورد کردم، اما باید برم."
" احیانا شما اهدا کننده نیستین؟"
" نه متاسفم "
ناگهان شانه هایم را رها کرد و برگشت به گفتگویی که من قطع کرده بودم. با یک نفس راحت، به راهم از میان جمعیت ادامه دادم، با دقت بیشتر فکر کردم که من یک لحظه تنش داشتم.
آندره گفت:" تو اینجایی!" و با دلخوری صدا کرد:" ملکه بهت نیاز داره"
من مجبور شدم به خودم یادآوری کنم که برای کار آنجا بودم، و واقعا اهمیت نداشت که من چقدر درام درونی را تجربه میکردم.
به دنبال آندره به سمت ملکه رفتم که داشت با یک عده از خون آشام‌ها و انسان ها حرف میزد.
یک خون آشام مونث گفت:" البته من طرف توام سوفی."
او یک لباس شب ابریشمی صورتی پوشیده بود که از یک شانه با یک برش بزرگ با الماس متصل می شد. آنها باید کریستال های سواروسکی باشند، اما برای من واقعی به نظر می رسید. من چه می دانستم؟ صورتی رنگ پریده در برابر پوست شکلاتی اش واقعا زیبا به نظر می رسید.
"به هرحال، آرکانزاس یه عوضی بود. من تعجب کردم که در وهله اول تو باهاش ازدواج کردی."
سوفی آنه پرسید: "پس اگه من تو محاکمه بیام، تو طرف منی، آلاباما؟ و قسم میخوری که اون یک روز هم بیشتر از ۱۶ سال نداشت. "
صورت برگشته شده اش صاف و محکم بود، چشمهای درشتش برق میزد، آرایشش نامحسوس بود. موهای قهوه‌ای اش شل بود، که برای سوفی آنه غیرعادی بود.
به نظر میرسید خون آشام به وضوح نرم شده است گفت: "البته!"

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

میری می بینی روی زمین خون ریخته، چندتا ماشین تصادف کردن اما بازم اثری از ادمی نیست. حس خوبی نداری‌. پا تند میکنی برگردی سمت خونه که توی کوچتون می بینی چند تا ادم عین فلحه و ظاهری عجیب میان سمتت.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

میری داخل دستشویی اما چیزی نیست. حس بدی داری و ترجیح میدی توی اتاقت نمونی. از اتاقت میری بیرون و بقیه رو صدا میزنی اما کسی جواب نمیده. اتاقا رو چک میکنی، کسی نیست. عجیبه که ب تو نگفتن دارن میرن بیرون.
بی حوصله لباس تنت میکنی و از خونه میری بیرون که متوجه میشی محلتون به شکل عجیبی ساکت و خلوته. هیچ خبری از بچه های شلوغ کوچه نیست. مغازه ها باز و خالی از ادمه.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۴۸

لبهام از انزجار جمع شد. احساس تهوع کردم. جیک داشت بهم نگاه میکرد، با واکنشم مشکل داشت ولی همچنین بهم زمان داد تا بفهمم که این آخر داستان ناراحت کننده نیست.
جیک گفت: "مشخصه که کویین تو این سه سال جون سالم به در برد."
یجوری بهم نگاه کرد و گفت: "اون یکی از چند نفریه که زیاد دوام آورد. پشت سرهم برنده میشد، یکی از وحشی ترین مبارزانی بود که تا حالا کسی دیده. با خرس‌ها، شیرها و هرچی که اسم ببری مبارزه کرد."
پرسیدم: "همه اونها کمیاب نیستن؟"
جیک سرشو تکان داد و گفت:" بله، هستن‌، اما فکر می‌کنم حتی کمیاب ها موجوداتی نیازمند پول بودند، و تو میتونی پول خوبی از گودال مبارزه دربیاری، وقتی به اندازه کافی بدست آوردی تا رو خودت شرط‌بندی کنی."
پرسیدم:" چرا ادامه نداد؟"
بیشتر از آنچه بتونم بگم پشیمون شدم که راجبه کویین کنجکاوی می کردم. باید صبر میکردم تا خودش همه اینها رو بگه. اون حتما میگفت، امیدوارم. جیک یه انسان خدمتکار که داشت راه میرفت را گرفت و یک لیوان خون واقعی از سینی گرفت. با یه جرعه آن را خالی کرد.
"سه سالش تموم شده بود و مجبور بود از خواهرش مراقبت کنه."
"خواهرش؟"
"بله، مادرش اون شب حامله شد و نتیجه ش یه بلوند رنگ شده بود همونی که دم در بهمون کیف های گلدار داد. فرانی همیشه تو دردسر می افتاد و مادرش نمیتونست مدیریتش کنه برای همین یه مدت اونو پیش کویین فرستاد. فرانی دیشب اینجا برگشت."
 
بیشتر از آنچه باید میفهمیدم، فهمیدم. با به حرکت سریع برگشتم و از جیک دور شدم. مطمئن بودم سعی نمیکنه جلومو بگیره.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۴۶

اوه ایش. زمانی که دو پادشاه خونشان داخل جام میریخت، من غرغر کردم. باید میدونستم که مراسم خون آشامی شامل تبادل خون میشه.
 
مطمئناً ، وقتی زخمها بسته شد, راسل جرعه ای از جام نوشید و بعد آن را به بارت داد و بارت آن را خالی کرد، بعد همدیگر را بوسیدند، بارت مرد کوچکتر را با لطافت نگه داشت و بیشتر یکدیگر را بوسیدند. ظاهرا خون آمیخته شده یه جریان واقعی بود.
به چشمهای جیک نگاه کردم، او گفت: یه اتاق بگیرین.
من سرم را پایین انداختم تا لبخندم را مخفی کنم.
 
بلاخره دو پادشاه به مرحله بعدی رفتن، یه امضای تشریفاتی در قراردادی که اونها موافقت کردن. معلوم شد که زن کت شلوار- کاری پوش یک وکیل خون آشام از ایلینوی است، چون که یه وکیل از ایالت دیگه باید قرار داد رو تنظیم میکرد. همچنین آقای کتیلیدز یه وکیل بی طرف بود و سند رو بعد از پادشاه ها و وکیل خون آشام امضا کرد.
 
در حالی که اینها انجام میشد، اریک با شکوه و جلال ایستاده بود، و زمانی که خودکارها به جای خود برگشتن، اریک گفت: ازدواج برای صد سال مقدس است.

و صدای تشویق بالا رفت. خون آشام ها خیلی تشویق نمیکردن، بیشتر انسانها و موجودات فرا طبیعی در جمعیت هورا میگفتن، اما همه ی خون آشام ها با رضایتمندی نه چندان خوب زمزمه کردن، فکر می‌کنم بهترین کاری بود که می‌توانستند انجام بدهند.
 
مطمئنا می‌خواستم بیشتر راجبه اینکه چطور اریک صلاحیت داشت به عنوان کشیش یا هر اسمی که این وظیفه داشت، بدونم اما اول میخواستم جیک رو مجبور کنم تا در مورد کویین بهم بگه. اما اون سعی داشت تو جمعیت فرار کنه ولی گرفتمش، اون هنوز یه خون آشام خوب نبود برای اینکه بتونه از من فرار کنه.
 
گفتم:  "بگو ". سعی داشت یجوری رفتار کنه انگار نمیدونه راجبه چی دارم حرف میزنم ولی از صورتم فهمید که نمیتونه از زیرش در بره.
 
وقتی جمعیت اطرافمون پراکنده شد، سعی کردیم با سرعت به سمت بار نریم، منتظر داستان کویین شدم.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

این یه سایته برای دانلود سریال کتاب.
بچه ها این سریال از کتاب اقتباس شده اما فقط تا فصل ۴ شبیه کتابه و از فصل ۵ هیچی شبیه به سریال نیست دیگه
حتی به نظر من سه فصل اخر داستانش خیلی مسخره هم میشه🤦‍♀🤦‍♀

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۵۳

وحشتناک بود که ترس  توی صدام موج می زد. "من نمیخوام بدونی چه  احساسی دارم. من برای این کار استخدام شدم و بعد از اون به زندگی واقعیم  برمیگردم."
 آندره گفت:" تو دیگه زندگی واقعی  نداری"،  نامهربان نگاه نکرد، عجیب بود، بیشتر یه چیزی ترسناکتر.
" دارم، شماها تصویر روی صفحه رادار هستین نه من"  کاملاً مطمئن نبودم منظورم از این حرف چه چیزی بود، اما آندره  حرفم  را  فهمید.
 شانه  بالا انداخت  و گفت:"  برام مهم  نیست که برنامت  برای بقیه زندگی انسانیت چیه " زندگی مزخرف. "جایگاه ما قوی تر میشه اگه تو بنوشی  پس باید این کارو بکنی. برات توضیح دادم، که اگه به قابلیتت احترام نمیذاشتم برام زحمتی نبود که انجامش بدم."
  هلش دادم ولی مثل هل دادن یه فیل بود. ‌اگر فیل حس می‌کرد حرکت داده شده، کارساز بود. اما آندره حس نکرد. دستش را به دهانم نزدیکتر کرد,  لبهایم را به هم فشار دادم مطمئن بودم آندره اگر مجبور باشد دندان هایم را میشکند. و اگر دهانم را  برای جیغ کشیدن باز میکردم خونش را توی دهانم میریخت قبل از اینکه بتوانی بگویی جک رابینسون.
  ناگهان حضور نفر سومی را در راهرو حس کردم. اریک هنوز کلاه سیاه مخملی را بر سر داشت, کلاه را به عقب پرتاب کرد, درست کنار ما ایستاده بود, صورتش به طورغیر مشخصی نامعلوم بود.
 گفت:" آندره, چرا داری  این کارو می کنی؟"  صدایش عمیق تر از همیشه بود.
" داری خواسته ملکه رو زیر سوال می بری؟"
  اریک جای بدی بود، چون کاملاً داشت در اجرای دستور ملکه دخالت می‌کرد( حداقل من فرض رو بر این گذاشتم که دستور ملکه است) من فقط می توانستم دعا کنم که او بماند و به من کمک کند. با چشمهایم به او التماس کردم.
 میتوانم چند خون آشام نام ببرم که ترجیح میدهم به جای آندره با آنها رابطه داشته باشم. و به طور کاملا احمقانه ای نمی توانستم کمکی کنم اما احساس آسیب می کردم.  من به آندره و سوفی آنه پیشنهاد دادم آندره پادشاه آرکانزاس بشود، اما به این صورت پاداشم  را گرفتم. این باید درس خوبی برای من باشد که دهانم را  بسته نگاه دارم. باید یاد بگیرم با خون آشام‌ها مثل بقیه مردم رفتار کنم.
 اریک با آرام ترین و خونسردترین صدا گفت:" آندره بزار یه پیشنهادی بدم."

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

توی داستان ادامه دارمون شرکت کنید

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

وقتی قوانین شکسته می شوند
ژانر: فانتزی خون آشامی
خلاصه: درباره ی دختری هست به اسم دنیل که برای فرار از عموش به نیواورلانز پناه میبره اما نمیدونه از قصد کشیده شده به نیواورلانز و قراره وارد جامعه ی مخفی دنیای شب بشه.
دنیای شب یک مکان نیست. مثل قطار وحشت شهربازیها هم نیست. دنیای
شب یک جامعه است از خون آشامها، گرگینه ها، ساحرهها،
تغییرشکل دهندگان، دورگه ها و... . این موجودات برای انسانها زیبا، قوی،
اغواگر و البته مهلک هستند. در دنیای شب هیچ قانونی برای انسانها وجود
ندارد، چرا که از نظر آنها انسانها موجوداتی پستند. برای آنها بازی با
انسان ها ایرادی ندارد، کشتن و خوردنشان هم آزاد است؛ اما دو قانون سفت و سخت وجود دارد :
۱. هرگز نگذارید پی به وجود دنیای شب ببرند.
۲. هرگز عاشق یکی از آنها نشوید .
و این داستان از جایی شروع می شود که خون آشامی کهنسال، هردو قانون
مربوط به انسانها را نقض می کند .

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

جلد های دیگر را در چنل زیر بخوانید
@jupiter_nvls

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۵۲

توی یک چشم بهم زدن من را به سمت خروجی راهنمایی کرد. ما خودمان را در یک راهروی خدماتی خالی بژ رنگ پیدا کردیم که حدود ده یارد گسترش داده شده بود و زاویه آن به سمت راست می‌چرخید. دو پیشخدمت بار از گوشه آمدند و از ما رد شدند، نگاه جدی به ما انداختند ولی وقتی چشمهای آندره را دیدند با عجله رفتند تا به وظایفشان برسند.
گفتم: " بریتلیگن ها اونجا بودن." با این فرض که آندره درباره همین میخواهد با من خصوصی صحبت کند. " اونا درست پشت سر پادشاه کنتاکی بودن، همه‌ی بریتلیگن ها میتونن نامرئی بشن؟"
آندره یک حرکت خیلی سریع انجام داد که تار شد، و سپس مچ دستش را که از آن خون می‌چکید جلوی من گرفت. گفت: " بنوش". حس کردم داشت من را تحت فشار میگذاشت.
گفتم:" نه"، خشمگین و وحشت زده از این حرکت، درخواست و خون  بودم. "چرا؟" سعی کردم عقب بروم ولی جایی نبود و هیچ کمکی هم دیده نمیشد.
" تو باید یه ارتباط قوی‌تر با سوفی آنه یا من داشته باشی، ما نیاز داریم که با چیزی بیشتر از مزدبگیر بودن به تو متصل بشیم‌. پیش از این تو ثابت کردی که خیلی با ارزشتر از اون چیزی هستی که تصور میکردیم. این همایش برای بقای ما بحرانیه و ما نیاز داریم از هر چیزی که داریم استفاده کنیم."
صحبتهایش به طور وحشیانه ای صادقانه بود.
گفتم: "نمیخوام من رو کنترل کنی"

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

بریم که پارت داریم امروز
کامنت بزارید انرژی بدید اولل

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

رزهای بیگانه
ژانر: فانتزی، پلیسی-جنایی، عاشقانه

خلاصه: رزهای بیگانه روایتگر یک عشق مریض است. زنی که در جست و جوی گمشده و معشوقش راه عجیبی را برگزیده. اجسادی که هر روز در گوشه و کنار تهران پیدا می شوند، یک هدیه ی مریض است برای برگشت معشوقه اش به اغوش دلتنگش.

چه خیانتی بزرگ تر از خیانت بدن؟ چشم هایی که چیزهای دلخواهشان را ببیند؛ لب هایی
که حرف های دلخواهشان را بزنند؛ پاهایی که به جاهای دلخواهشان بروند؛ گوش هایی که
صداهای دلخواهشان را بشنوند و دست هایی که قتل های دلخواهشان را مرتکب شوند؟

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

بچه ها این دوتا پی دی افی که گذاشتم، رمانای خودمن
و اگر منو از همون اول این چنل فالو کرده باشید، میدونید که مینویسم
خوشحال‌میشم بخونید چون خوندنشون خالی از لطف نیست.
😄و اگر خوندید برام کامنت کنید نظرتون رو.
یا هم ایدیم توی توضیحات چنل هست. پیام بدین

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۵۰
همراه انسانی اش، طراح لباس طرفداران خون آشام که قبلاً متوجهش شده بودم ، فکر می کرد ده دقیقه طول می کشد ، تا زمانی که او به سوفی آنه پشت کند. پس آنها دوباره نقشه خواهند کشید. البته، همه‌ی آنها میگویند که آتش بازی و پیاده روی طولانی در ساحل را با مهتاب دوست دارند، اما وقتی به مهمانی آنها میروی، این مانوره، مانوره، مانوره و دروغه، دروغه، دروغه.
سوفی آنه به من خیره شد و من خیلی ظریف سر تکان دادم. آلاباما معذرت خواست تا برود به تازه ازدواج کرده ها تبریک بگوید، و انسانش همراه او رفت. با توجه به تمام گوش هایی که اطراف ما بود و بیشترآنها خیلی بهتر از من میشنوند گفتم: "بعدا" و برای آندره سر تکان دادم.
کنار سوفی آنه پادشاه کنتاکی بود، مردی که توسط بریتلینگن ها محافظت میشد. کنتاکی بسیار شبیه به دیوی کراکت بنظر میرسید. تنها چیزی که نیاز داشت یک کلاه پوستین بود. او واقعا یک شلوار چرم و یک بلوز و ژاکت جیر، پوتین های حاشیه دار جیر پوشیده بود و یک روسری بزرگ سیلک دور گردنش بسته بود. شاید نیاز داشت محافظانش از او در برابر پلیس مد محافظت کنند.

من هیچ جا بتانیا و کلاوچ رو ندیدم، پس فرض کردم که آنها را در اتاقش رها کرده است. چه فایده ای در استخدام محافظان گران و آن دنیایی هست وقتی اطرافت نیستند که از تو محافظت کنند. پس وقتی هیچ انسانی نبود که حواسم را پرت کند، متوجه یک چیز غیرعادی شدم؛ یک فضایی پشت سر کنتاکی خالی بود، مهم نبود چقدر جمعیت آنجا بود. مهم نبود چقدر طبیعی است که کسی که از پشت سر او عبور می کند قدم در آن منطقه بگذارد, به طریقی هیچکسی اینکار را نمیکرد. فهمیدم به هرحال بریتلینگن ها داشتند کارشان را انجام میدند.
کنتاکی گفت: "سوفی آنه، شما نور چشم هستین."  طوری کشیده حرف میزد که کلماتش مانند عسل غلیظ بود، و منظوراو این بود که سوفی آنه، نیش هایش که بیرون زده بود را ببیند. اوق

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

بریم که امروز پست بزاریم😎
کامنت ببینم میزارما انرژی ندید پست نداریم

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

کسایی که پرسیدن، این یه داستان دنبال داره صرفا جهت سرگرمی که بر اساس انتخابای شما پیش میره

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

سه تا پارت جدید بالاتر😎

کامنتا بترکونیدا

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۴۷
جیک گفت: " باورم نمیشه هنوز خودش اینو بهت نگفته."
من وسوسه شدم که بزنم پشت سرش. بهش خیره شدم تا بدونه که منتظرم.
گفت: " باشه، باشه. من وقتی اینو شنیدم که هنوز گرگنما بودم. میدونی کویین مثل یه ستاره ی راک تو دنیای تغییرشکل دهنده‌هاست. اون یکی از آخرین ببرنما هاست و اون یکی از وحشی‌ترین‌هاست."
 
سر تکان دادم، این چیزی بود که تا الان میدونستم.
 
" مادر کویین یه شب که تو ماه کامل تغيير شکل داد دستگیر شد، یه دسته از شکارچی‌ها چادر زده بودن، یه تله کار گذاشتن چون یه خرس برای مبارزه غیرقانونی سگها میخواستن. میدونی؟ یه چیز جدید برای شرط‌بندی. یه گروه سگ در مقابل یه خرس.  یه جایی تو کلرادو بود، رو زمین برف نشسته بود. مادرش تنها بیرون بود و طوری تو تله افتاد که نفهمید."
"پدرش کجا بود؟"
"وقتی کویین کوچک بود مُرد. وقتی این اتفاق افتاد پانزده سالش بود."
یه احساس خیلی بدی داشتم و احساسم درست بود.
"البته همون شب وقتی فهمید مادرش گم شده تغییر شکل داد. رد اون رو تا کمپ گرفت. مادرش تحت فشار دستگیر شدن به انسان تغییر شکل داده بود. و یکی از اونها داشت بهش تجاوز میکرد."
جیک نفس عمیقی کشید و گفت: "کویین همه اونها رو کشت."
به زمین نگاه کردم، حرفی برای گفتن نداشتم.
جیک شانه بالا انداخت.
"اردوگاه باید تمییز میشد. اون اطراف گله‌ای وجود نداشت که کمک کنه ( اصولا ببرها گله‌ای زندگی‌ نمیکنن)  و مادرش بد آسیب دیده و شوکه بود، پس کویین به محل آشیانه خون آشام ‌ها رفت . اونها موافقت کردن که اون کارو انجام بدهند اگه کویین سه سال براشون کار کنه. اون قبول کرد."
پرسیدم: دقیقا موافقت کرد چه کاری براشون انجام بده؟
"تو گودال براشون مبارزه کنه، برای سه سال یا تا زمانی که بمیره، هر کدوم زودتر اتفاق افتاد."
احساس کردم انگشتان سردی از ستون فقراتم بالا رفت، اما این بار آندره‌ی وحشتناک نبود، فقط ترس بود.
گفتم: "گودال؟ "
اگر جیک خون آشام نبود نمیتونست کلماتم رو بشنوه.
جیک گفت:" کلی شرط‌بندی تو گودال مبارزه وجود داره. مثل مبارزه سگها که شکارچی ها یه خرس براش میخواستن. انسان‌ها تنها کسانی نیستن که دوست دارن مبارزه حیوون ها رو تماشا کنن، بعضی از خون آشام‌ها هم دوست دارن. پس از موجودات فراطبیعی استفاده میکنن."

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

🤣🤣🤣قشنگ میدونم اریک پادشاه قلب هممونه

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

https://avamovie2.xyz/series/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84-true-blood/

Читать полностью…
Subscribe to a channel