true_blood_series | Unsorted

Telegram-канал true_blood_series - true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

-

#مجموعه_خون_واقعی👽🔥 سرپرست ترجمه:ساناز😌 مترجمین:ساناز، سوفیا، نگار❤ جلد یکم تا ششم: به صورت فایلPDF ابتدای چنل😍 جلد فرعی شش و نیم:فروشی 😋 آیدی ادمین فروش @I_amQueen جلد هفتم: در حال پارت گذاری.

Subscribe to a channel

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

خب یه مدتیه کامنتا میگن ترجمه خوب نیست
بچه ها ترجمه کلا متوقف شده بود مدت زیادی بعدش من برگشتم و تصمیم گرفتم بگیرمش دستم
پارت ترجمه نداشتیم هیچی و تازه میخواستم شروع کنم که یکی پیام داد تا فصل ۱۴ ترجمه کرده دوست داشته باشم استفاده کنم واسه چنل
منم دیدم چقدر عالی
این فصلای اخرو تا ب اینجا ایشون ترجمه کرده و قدر دانشیم شدید❤️ ایشون مترجم حرفه ای نیستن پس بهشون اسون بگیرید
جدا از این ویراستار داریم، همشو توی پی دی اف کردن درست میکنن
من حرف شما رو هم بهشون رسوندم و گفتن تلاش می کنن بهتر ترجمه کنن
از فصل ۱۵ ترجمه ی من شروع میشه❤️
مرسی از صبوریتون با من ، ایشون و چنل

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۲۰۱

کلاوچ تصمیمش را گرفته بود. او گفت: "درست می گی، چون یاران خورشید این رو برنامه ریزی نکردن. اونا نمی خوان با بمب کوچک توجه رو به نقشه بزرگتر خودشون جلب کنند."
"پس برای هدف دیگه ای اونجا بود."
"و اون هدف چی بود؟ "
آهسته گفتم:" اگر بمب منفجر می‌شد، نتیجه نهایی این بود که ملکه ترسیده بود."
کلاوچ مبهوت نگاه کرد. "کشته نشه؟ "
"اون حتی تو اتاق نبود."
کلاوچ گفت:" باید زودتر از این اتفاق می افتاد."
"تو از کجا می دانی؟ "
کلوواچ پوزخندی زد "آقای امنیتی. دوناتی. این چیزیه که پلیس بهش گفته. دوناتی ما را به عنوان همکارهای حرفه ای می بیند. او از زنان زره پوش خوشش می آید."
پوزخندی زدم :"هی، کی دوست ندارد؟"
"و اگه بمبی رو بشه ضعیف نامید، بمب ضعیفی بود. من نمی گم که آسیبی به وجود نمی آورد. به وجود می آورد. شاید حتی کسی کشته میشد، مثل تو. اما به نظر می رسه که اپیزود بی اثر و برنامه ریزی نشده ای باشه."
"مگه اینکه فقط برای ترسوندن طراحی شده باشه. برای تشخیص داده شدن.  برای خلع سلاح طراحی."
کلاوچ شانه هایش را بالا انداخت.
گفتم: "نمی فهمم. اگه یاران خورشید نبودن پس کی بود؟ یاران خورشید چه برنامه ای برای انجام دادن دارن؟ لابی را مجهز به چوب های بیسبال تیز شده شارژ کنیم؟ "
کلاوچ گفت:" امنیت اینجا چندان خوب نیست."
"آره، می دونم. وقتی در زیرزمین بودم و برای ملکه چمدان می‌گرفتم، نگهبان‌ها خیلی تنبل بودند و فکر نمی‌کنم کارمندان را در حین ورود بازرسی کنند. و چمدان های زیادی با هم قاطی کردند."
"و خون آشام ها این افراد رو استخدام کردن. باور نکردنیه. تو یه سطح، خون آشام ها متوجه می شن که جاودانه نیستن. اونا رو میشه کشت. از طرف دیگه، اونا برای مدت طولانی زنده موندن ، این به اونااحساس قدرت مطلق می ده." کلاواچ شانه هایش را بالا انداخت. "خب، به وظیفم برگردم." ما به سالن رقص رسیده بودیم. گروه رقص مرد مرده هنوز در حال نواختن بودند.
ملکه خیلی نزدیک آندره ایستاده بود، که دیگر نه پشت سرش، بلکه در کنارش ایستاده بود. من می دانستم که این مهم است، اما آنقدر واضح نبود که کنتاکی امید خود را از دست بدهد. کریستین باروچ نیز از نزدیک حضور داشت. اگر او دم داشت، دم او تکان می خورد، او خیلی مشتاق بود که سوفی آنه را راضی کند. نگاهی به اطراف اتاق انداختم به پادشاهان و ملکه های دیگر که توسط اطرافیانشان قابل تشخیص بودند. قبلاً آنها را در یک اتاق با هم ندیده بودم. و آنها را شمارش کردم، فقط چهار ملکه وجود داشت. دوازده فرمانروای دیگر مذکر بودند. از بین چهار ملکه، به نظر می رسید مینه سوتا با پادشاه ویسکانسین جفت می شد. اوهایو بازوی خود را در اطراف آیووا قرار داد، بنابراین آنها یک زوج بودند. علاوه بر آلاباما، تنها ملکه زوج نشده سوفی آنه بود.
اگرچه بسیاری از خون آشام ها تمایل دارند نسبت به جنسیت شریک جنسی خود انعطاف پذیر باشند. حداقل با کسانی که چیز متفاوتی را ترجیح می دهند، مدارا می کنند، برخی از آنها قطعاً اینطور نیستند.  جای تعجب نیست که سوفی آنه به شدت می درخشید، حتی از زیر ابر بلند مرگ پیتر تردگیل. به نظر می رسید خون آشام ها از بیوه های شاد نمی ترسیدند.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۲۰۰

"بله، برام سوال بود، اما فهمیدم که به من مربوط نیست."
"این خیلی بهت مربوطه."
"پس بهم بگو. نمی تونم حدس بزنم."
"ایسایا یک ماه پیش یه جاسوس یاران خورشید را در اطرافیانش گرفت."
من خشکم زد، و کلاوچ هم همینطور. من حرف های او را پردازش کردم. "این واقعا بده "، می دانستم کلمات ناکافی هستند.
"البته برای جاسوس بد شد. اما اون قبل از اینکه به دره سایه ها بره از برخی اطلاعات صرف نظر کرد."
"وای، این روش خوبی برای بیانش هست."
" خیلی مزخرفه. اون مُرد، و زیبا نبود. ایسایا یک مرد قدیمی است. در ظاهر مدرن، ولی یه خون آشام سنتی در زیر اون. قبل از اینکه او آن را رها کند، او لحظات فوق‌العاده‌ای را با عوضی بدبخت گذروند."
"فکر می‌کنی می‌تونی به حرف‌هاش اعتماد کنی؟"
"به نکته خوبی اشاره کردی. فکر میکردم اگه بعضی از کارهایی که دوستانش با اون انجام می‌دادند رو از من دریغ کنند به هر چیزی اعتراف می کردم."
مطمئن نبودم که درست باشد.  کلاوچ از چیزهای بسیار خشن ساخته شده بود.
"اما من فکر می کنم که اون حقیقت رو بهش گفت. داستانش این بود که یه گروه منشعب در یاران از این اجلاس استقبال کردن و به این نتیجه رسیدن که این یه فرصت طلاییه تا در فضای باز با خون آشام ها مبارزه کنن. نه صرفا اعتراضات و موعظه ها علیه خون آشام ها، اما جنگ های رو در رو. اینا اعضای اصلی یاران خورشید نیستن... رهبرها همیشه مراقب حرفهاشون هستن، اوه، لعنتی نه، ما خشونت علیه کسی رو نمیپذیریم. ما فقط به مردم هشدار می دیم که بدونن اگه با خون آشام ها همنشینی کنن، با شیطان همنشینی می کنن."
گفتم:" تو چیزهای زیادی تو این دنیا می‌دونی"
او موافقت کرد :"بله. من قبل از شروع کار تحقیقات زیادی انجام می دم."
می‌خواستم از او بپرسم دنیایش چگونه بود، چگونه از یکی به دیگری رسید، چقدر هزینه می‌کرد، آیا همه جنگجویان (در؟) دنیای او زن بودند یا بچه‌ها می‌توانستند لگد بزنند. و اگر چنین است، چه شکلی در شلوار فوق العاده به نظر می رسیدند. اما این زمان و مکان آن نبود.
من پرسیدم :"پس، نتیجه نهایی در این مورد چی شد؟ "
"من فکر می کنم شاید انجمن در حال تلاش برای انجام یه حمله بزرگ به اینجا ست."
"بمب در قوطی نوشابه؟ "
"در واقع، این من رو گیج می کنه. اما خارج از اتاق لوئیزیانا بود، و یاران باید تا به حال بدونن که عامل آنها موفق نشده، اگه کار اونا بوده."
اشاره کردم:" و همچنین سه خون آشام کشته شده تو گروه آرکانزاس وجود داره."
کلاوچ گفت: "همانطور که گفتم، گیج شدم."
"آیا اونا جنیفر کاتر و دیگران رو کشتن؟ "
"مطمئناً، اگه اونا فرصتی داشتن. اما دست خودشون رو به این کوچکی نوک بزنن -که ­به گفته جاسوس چیزی واقعاً بزرگ برنامه ریزی کردن - بسیار بعید به نظر می رسه. همچنین، چطوری یه انسان می تونه وارد اتاق بشه و سه خون آشام را بکشه؟ "
پرسیدم :" پس، نتیجه بمب دکتر پپر چی بود؟ " به سختی تلاش می کردم تا تفکر پشت آن را بفهمم. راه رفتن را از سر گرفته بودیم و حالا درست بیرون اتاق تشریفات بودیم. صدای ارکستر را می شنیدم.
کلاوچ با لبخند گفت:" خب، چند تا موی سفید جدید به تو داد."
گفتم:" فکر نمی‌کنم هدف این باشه. من اونقدرها خودمحور نیستم."

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۸

"نه. اینجا جاییه که من بهت می گم چه اتفاقی افتاده، و تو گوش میدی، و بعد با هم صحبت می کنیم." این را طوری گفتم که انگار مطمئن بودم او با آن همراهی خواهد کرد، اما این دور از ذهن بود و وقتی منتظر جوابش بودم قلبم در گلویم می تپید. بالاخره سرش را تکان داد و من با خیال راحت چشمانم را بستم و دست چپش را در هر دو دستم گرفتم. گفتم:"باشه" و خودم را آماده کردم، و سپس خاموش شدم و با روایتم دویدم، به این امید که او ببیند که اریک واقعاً بدتر از آن دو (ملکه و آندره) شیطان است.
کوین دستش را کنار نکشید، اما دست من را هم نگه نداشت. او گفت:" تو به اریک وصلی"
"آره."
"حداقل سه بار با اون خون رد و بدل کرده‌ای."
"آره."
"می‌دونی هر زمان که بخواد می‌تونه تو رو تبدیل کنه؟ "
هر وقت خون‌آشام‌ها دوست داشتن، می‌تونن هر کدوم از ما رو تبدیل کنن. کویین حتی تو.  باید دوتا از اونا تو رو نگه دارن و یکی تمام خونت رو بگیره و خونش روبه تو بده، اما باز هم ممکنه این اتفاق بیفته."
" اگه اون تصمیمش رو بگیره این کارو میکنه، و شما بارها باهم تبدیل خون انجام دادین. و این تقصیر آندره است."
"در حال حاضر هیچ کاری نمی تونم در موردش انجام بدم. ای کاش میشد. کاش می تونستم اریک رو از زندگیم حذف کنم. اما نمی تونم."
کوین گفت:"مگر اینکه با چوب کشته بشه "
احساس درد در قلبم داشتم که نزدیک بود با دستم به سینه ام چنگ بزنم.
"تو نمی خوای این اتفاق بیفته." دهان کوین در یک خط سخت فشرده شده بود.
"نه، معلومه که نه! "
"تو بهش اهمیت می دی."
اوه، لعنتی "کوئین، می دونی که من و اریک مدتی با هم بودیم، اما  فراموشی داشت و اون رو به خاطر نمیاره. منظورم اینه که اون می دونه که این یه واقعیته، اما اصلا اون رو به خاطر نمیاره."
"اگه کسی غیر از تو این داستان رو به من بگه، می‌دونی من چی فکر می‌کنم."
"کوئین. من هیچ کس دیگه نیستم."
"عزیزم، نمی دونم چی بگم. من بهت اهمیت می دم و دوست دارم با تو وقت بگذرونم. دوست دارم با تو بخوابم. دوست دارم سر میز با تو غذا بخورم. دوست دارم با هم آشپزی کنم. تقریباً همه چیز رو با تو دوست دارم، از جمله هدیه ت. اما من تو شریک شدن خوب نیستم."
"من با دو پسر همزمان نمی ریزم روهم."
"چی داری میگی؟ "
"من می گم، من با توام، مگر اینکه تو به من چیز دیگه ای بگی."
"وقتی آقای بزرگ و بلوند بهت بگه که باهاش بخوابی، چی کار می کنی؟ "
"بهش میگم من با کسی هستم... البته اگه تو بخوای بامن باشی."
کوین بی قرار روی تخت باریک جابه جا شد. او اعتراف کرد:" در حال خوب شدن هستم، اما درد دارم." خیلی خسته به نظر می رسید.
گفتم: "اگر برام خیلی مهم به نبود، با همه اینا اذیتت نمی کردم. من دارم سعی می کنم باهات صادق باشم. کاملاً صادق. تو جلوی تیر رو برای من گرفتی و این کمترین کاریه که می تونم در مقابل انجام بدم."
"من این رو می دونم. سوکی، من مردی هستم که تقریباً همیشه ذهن خودش رو می شناسه، اما باید بهت بگم... نمی دونم چی بگم. فکر می کردم تا این لحظه برای هم ایده آل بودیم."  ناگهان چشمان کوئین در صورتش برق زد. "اگر اون بمیره، ما هیچ مشکلی نداریم."
گفتم:" اگه اون رو بکشی، من مشکل دارم." من نمی توانستم واضح تر از این دریافت کنم.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۶

جیک در را بسته بود. او نمی خواست من مهمان هایش را ببینم. جیک نمی‌دانست که من می‌توانم بگویم که او در اتاقش افرادی دارد.
البته این به من مربوط نبود. اما ناراحت کننده بود. حتی در حالی که از او تشکر کردم و برگشتم تا بروم، در حال فکر کردن به اوضاع بودم. آخرین کاری که در دنیا می‌خواستم انجام دهم این بود که جیک آشفته را با مشکل بیشتری مواجه کنم، اما اگر او به نحوی درگیر نقشه‌ای بود که به نظر می‌رسید در سالن‌های هرم گیزه در حال عبور است، باید می‌دانستم.
اول چیزهای مهم. به اتاقم رفتم و با پذیرش تماس گرفتم تا راهنمایی های بیمارستان را بگیرم و با دقت روی دفترچه تلفن نوشتم. سپس یواشکی از پله ها بالا رفتم تا دوباره بیرون درب جیک بایستم، اما در مدتی که رفته بودم، مهمانی شروع به متفرق شدن کرده بود. من دو انسان را از عقب دیدم. عجیب بود؛ نمی‌توانستم مطمئن باشم، اما یکی از آنها شبیه جو احمق، مشاور کامپیوتر کارمندی از قسمت چمدان بود. جیک در اتاقش با تعدادی از کارکنان هتل ملاقات کرده بود. شاید او هنوز بیشتر از خون آشام ها  با انسان ها احساس می کرد در خانه است. اما مطمئناً جانورنما ها انتخاب او بودند...
همانطور که در راهرو ایستاده بودم و برای او متاسف بودم، در جیک باز شد و او بیرون آمد. من نقاط خالی را بررسی نکرده بودم، فقط علامت های زنده را بررسی کرده بودم. اشتباه من. جیک وقتی من را دید کمی مشکوک به نظر می رسید و من نمی توانستم او را سرزنش کنم.
پرسیدم :"میخوای با من بری؟ "
"چی؟ "  مبهوت نگاه کرد. او آنقدر خون‌آشام نبوده بود که بتواند چهره‌ای ناشناخته به خود بگیرد.
گفتم :"برای دیدن کوین؟ من آدرس بیمارستان را گرفتم، و تو گفتی که مدتی است با او صحبت نکرده‌ای، بنابراین فکر کردم اگر راه را هموار کنم ممکن است بخواهی با من بیایی؟ "
او گفت: "این ایده خوبی است، سوکی. فکر می‌کنم از آن عبور خواهم کرد. واقعیت این است که اکثر تغییرشکل دهنده ها دیگر من را در اطرافشان نمی‌خواهند. مطمئن هستم که کویین از بقیه بهتر است، اما من او را ناراحت می‌کنم. او مادر، پدرم، و دوست دختر سابقم را می‌شناسد؛ همه آدم‌هایی که در زندگی قبلی‌ام بودند، آن‌هایی که الان نمی‌خواهند با من بنشینند."
با عجله گفتم: "جیک، خیلی متاسفم. متاسفم که هدلی تو را برگرداند، اگر ترجیح می دادی بگذری. او به تو علاقه داشت، و نمی خواست تو بمیری."
جیک گفت: "اما من مردم، سوکی. من دیگر همان مرد قبلی نیستم. همانطور که می دونی."  بازویم را گرفت و به جای زخم روی آن نگاه کرد، زخمی که با دندان هایش گذاشته بود. او گفت: "تو نیز هرگز مثل سابق نخواهی بود." و او دور شد. مطمئن نیستم که می‌دانست کجا می‌رود، اما فقط می‌خواست از من دور شود.
من او را تماشا کردم تا زمانی که از دید خارج شد. او برنگشت تا به من نگاه کند.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

حریم پاره شد علنا
چون یه عده از واقعیت واقشو بلندن

میدونه حتی یه فاتح با یه ه کارش تمومه!!

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

خب پست داریمممم
لایکککک یادتون نره

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

فردا پست داریممم
لایک یادتون نره☺️

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

پست داریممم لایک ببینمم

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۰
سوفی آنه و آندره رقصیدن را متوقف کرده بودند و با گروهی از خون آشام های دیگر ایستاده بودند. پس او نمی توانست به من نیاز داشته باشد، زیرا هیچ انسانی وجود نداشت که بتوانم به آنها گوش کنم. من کارلا را در حال رقصیدن با جرویس دیدم و آنها به اندازه کافی خوشحال به نظر می رسیدند. کارلا نگاه‌های تحسین‌آمیز زیادی از سوی خون‌آشام‌های دیگر دریافت می‌کرد، و این باعث غرور جرویس می شد. اینکه هموطنان خون‌آشام‌اش هوس چیزی را داشته باشند که او قبلاً دریافت می‌کرد، شیرین بود.
می دانستم جرویس چه احساسی دارد.
در مسیر خود متوقف شدم.
آیا واقعاً ذهن او را نمی خواندم، نه؟ نه، نتوانستم. تنها باری که قبل از امشب تکه ای از فکر خون آشام را گرفتم، آن تکه احساس سردی و مارمانند داشت.
اما من می‌دانستم که جرویس چه احساسی دارد، مطمئنا، همانطور که افکار هنریک را خوانده بودم. آیا این فقط شناخت من از مردان و واکنش های آنها بود یا شناخت من از خون آشام ها، یا از زمانی که برای بار سوم خون اریک را داشتم واقعاً می توانستم احساسات خون آشام ها را بهتر دنبال کنم ؟ یا آیا مهارتم، یا استعدادم، یا نفرین من - هر چه اسمش را گذاشتم - از آنجایی که خودم به خون آشام شدن نزدیکتر شده بودم، گسترش یافت و شمال خون آشام ها شد؟
نه نه نه نه. احساس کردم خودم هستم. احساس کردم انسان هستم. احساس گرما کردم. نفس میکشیدم. مجبور شدم از دستشویی استفاده کنم. هم گرسنه بودم. به کیک شکلاتی معروف خانم بلفلور پیر فکر کردم، دهنم آب افتاد. بله، انسان.
خوب، پس، این تمایل جدید برای خون آشام ها محو می شود، مانند قدرت اضافی من، به مرور زمان. فکر کنم دوبار از بیل نوشیده بودم، شاید بیشتر و سه بار از اریک. و هر بار که خون آنها را می گرفتم، دو یا سه ماه شاهد کاهش قدرت و تیزبینی بودم که از مصرف دریافت کرده بودم.  پس این بار هم این اتفاق می افتد، درست است؟  به سرعت خودم را تکان دادم. مطمئنا، این کار را خواهد کرد.
جیک پوریفوی به دیوار تکیه داده بود و رقص زوج ها را تماشا می کرد.  قبلاً او را در حال هدایت یک زن خون آشام جوان در اطراف زمین نگاه کرده بودم، و او در حال خندیدن بود بنابراین همه چیز برای جیک غم انگیز نبود و من خوشحال بودم.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۸۸

"برای پاسخ به سوالت، حدس می زنم که کنیزانش اون رو به سوئیت خودش بردن. اون رو برای موقعیت های خاص بیرون آورده بودن."
با جدیت گفتم: "مثل نقره خوب" و بعد قهقهه زدم. در کمال تعجب، اریک هم لبخند زد، آن لبخند بزرگی که باعث شد چندین قوس کوچک در گوشه دهانش ظاهر شود.
جای خود را پشت سر ملکه گرفتیم. من مطمئن نبودم که او حتی حضور من را حس کرده باشد، او خیلی مشغول بود که بهترین رقص را به عهده بگیرد.  اما در یک آرامش لحظه ای در گفتگوهای بی نتیجه، او دستش را پشتش برد و دستم را گرفت و خیلی آرام آن را فشرد.  او گفت: "بعداً صحبت می کنیم" و سپس با یک خون آشام زن تنومند در لباس شلوار پولک دار احوالپرسی کرد. سوفی آنه گفت:" ماود، چقدر از دیدنت خوشحالم. اوضاع در مینه‌سوتا چطور پیش می‌رود؟ "
درست در همان لحظه، ضربه‌ای روی غرفه موسیقی توجه همه را به گروه جلب کرد. با شروع متوجه شدم همه چیز خون‌آشام بود. مرد با موهای شیک پشت تریبون گفت:" اگر همه شما خون آشام های داغ آماده سروصدا هستید، ما آماده نواختن هستیم! من ریک کلارک هستم، و این... گروه رقص مرد مرده است!"
تشویق های مودبانه ای به گوش رسید.
"اینجا برای افتتاحیه شب، دو تا از بهترین رقصنده های رودز حضور دارند، به لطف تولید ماه آبی. لطفاً خوش آمدید... شان و لایلا!"
جفتی که به وسط پیست رقص رفتند، چه انسان بودید یا خون آشام، قابل توجه بودند. هردوی آنها از نوع خون آشام ها بودند. فکر کنم اگرچه خون آشام مذکر خیلی پیر بود خون آشام مونث تازه تبدیل شده بود. او یکی از زیباترین زنانی بود که تا به حال دیده بودم، و لباس توری بژی پوشیده بود که مانند برف در اطراف درختان به دور پاهایش می چرخید. شریکش شاید تنها خون آشام بود که من تا به حال با کک و مک دیده بودم و موهای قرمز گرد و خاکی او به اندازه همراه مونثش بلند بود.
آنها فقط به چشمان یکدیگر نگاه می کردند و طوری با هم می رقصیدند که انگار در رویا می چرخیدند.
من هرگز چنین چیزی ندیده بودم و از توجه شدید حضار، هیچ کس دیگری نیز ندیده بود. همانطور که موسیقی به پایان می‌رسید - و تا به امروز، یادم نمی‌آید برای چه چیزی رقصیدند - شان لایلا را روی بازویش پرت کرد، روی او خم شد و گاز گرفت. من شوکه شده بودم، اما به نظر می‌رسید که بقیه انتظارش را داشتند و این موضوع باعث شد که آن‌ها کمی روشن شوند. سوفی آنه از آندره سرخ شد (اگرچه او نمی توانست زیاد سرخ شود، زیرا آندره خیلی بلندتر از ملکه نبود) و اریک با آن نور داغ در چشمانش به من نگاه کرد که مرا هشیار کرد.
با قاطعیت توجهم را به زمین رقص معطوف کردم و زمانی که آن دو تعظیم کردند، مانند یک دیوانه دست زدم و با شروع دوباره موسیقی، زوج های بیشتری به آنها ملحق شدند.  از روی عادت به دنبال بیل که هیچ جا دیده نمی شد به اطراف نگاه کردم.
سپس اریک گفت: "بیا برقصیم" و متوجه شدم که نمی توانم نه بگویم.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

اسم سریال با اسم کتاب یکیه
True blood
سایتای دیجی موویز، موبوموییز ۱
دارنش

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

😂😂وقتی من پست میزارم. حالا درباره ی هرچی باشه.
تیپیکال اعضای چنل:
خب بریم توی کامنتش بگیم چقدر سریال بد بود😐🤣

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

در حال گشتن دنبال عکس جدید بودم برای چنل
متوجه شدم همه ی پوسترای سریال ب طرز دردناکی مسخره ان
😐😐
موافق نیستین؟

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

رزهای بیگانه
ژانر: فانتزی، پلیسی-جنایی، عاشقانه

خلاصه: رزهای بیگانه روایتگر یک عشق مریض است. زنی که در جست و جوی گمشده و معشوقش راه عجیبی را برگزیده. اجسادی که هر روز در گوشه و کنار تهران پیدا می شوند، یک هدیه ی مریض است برای برگشت معشوقه اش به اغوش دلتنگش.

چه خیانتی بزرگ تر از خیانت بدن؟ چشم هایی که چیزهای دلخواهشان را ببیند؛ لب هایی
که حرف های دلخواهشان را بزنند؛ پاهایی که به جاهای دلخواهشان بروند؛ گوش هایی که
صداهای دلخواهشان را بشنوند و دست هایی که قتل های دلخواهشان را مرتکب شوند؟

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۲۰۲

پسر اسباب بازی آلاباما انگشتان او را روی پشت برهنه‌اش فرو کرد و او از ترس ظاهری فریاد زد. او با بازیگوشی گفت:"می‌دونی که من از عنکبوت‌ها متنفرم"، اگرچه او قصد داشت او را بترساند، او بیشتر به او چسبید.
صبر کن، فکر کردم.  فقط یک دقیقه صبر کنید. اما این ایده شکل نگرفت.
سوفی آن متوجه تکاپوی من شد و اشاره کرد. او گفت:" من فکر می‌کنم بیشتر انسان‌ها برای شب رفته‌اند."
نگاهی به اتاق به من گفت که درست است. " در مورد جولیان ترات چه فکری کردی؟ "  برای از بین بردن ترسم که او کار بدی با او انجام دهد پرسیدم.
سوفی آنه گفت:"فکر ‌کنم اون نمی‌دونه چی کار کرده. حداقل تا حدودی. اما من و اون به تفاهم می رسیم." او خندید. " اون و همسرش کاملاً خوب هستن. امشب دیگه به تو نیازی ندارم  برو خودت رو سرگرم کن،" این را گفت، و تحقیرآمیز به نظر نمی رسید. سوفی آنه واقعاً می خواست که من اوقات خوبی را سپری کنم، اگرچه، او در مورد نحوه انجام این کار خیلی فرض خاصی نداشت.
گفتم: "متشکرم."  و سپس به یاد آوردم که بهتر است آن را کمی بهتر کنم. "ممنون خانم، و شب خوبی داشته باشید.  فردا عصر می بینمت."
خوشحالم که از آنجا بیرون آمدم. از اتاق که با خون اشام ها شلوغ بود، نگاه های کمی از سمت دندان های نوک تیز به من بود.هر فرد خونخوار زمان آسانتری برای چسبیدن به  خون مصنوعی نسبت به یک گروه داشت. چیزی در مورد خاطره روزهای خوب اول فقط باعث شد که آنها چیزی گرم از منبع را بخواهند، به جای مایعی که در آزمایشگاه ایجاد می شود و در مایکروویو گرم می شود. درست طبق برنامه، جمعیت اهداکنندگان مشتاق از در پشتی برگشتند و کم و بیش مقابل دیوار پشتی صف آرایی کردند. در یک زمان بسیار کوتاه، همه آنها مشغول شده بودند و (فکر می کنم) خوشحال بودند.
بعد از اینکه بیل هنگام عشق ورزی از من خون گرفت، به من گفته بود خون  از گردن انسان - بعد از رژیم یا خون واقعی، مثل رفتن به خانه استیک روث کریس است بعد از صرف کلی غذا در مک‌دونالد بود. جرویس را دیدم که در گوشه‌ای کارلا را  بی‌حرکت کرده بود، و فکر کردم که آیا او به کمک نیاز دارد. اما وقتی صورتش را دیدم، تصمیم گرفتم که ندارد.
کارلا هم آن شب هم به اتاق نیامد و بدون حواس‌پرتی از کویین، به نوعی متاسف شدم. خیلی چیزها برای فکر کردن داشتم. انگار دردسر در راهروهای هرم گیزه دنبالم می‌گشت و هر چقدر می پیچیدم، مرا پیدا می‌کرد.


پایان فصل ۱۴

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

دوتا پست لایک نداره؟

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۹
کوین چشمانش را بست. او گفت:" ما باید دوباره به این موضوع فکر کنیم، زمانی که من خوب شدم و تو به اندازه کافی استراحت کردی و خوابیدی. تو باید فرنی رو هم ملاقات کنی. من خیلی..." در کمال وحشت، فکر کردم کوین در حال خفه شدن است. اگر او گریه می کرد، من هم گریه می کردم و آخرین چیزی که به آن نیاز داشتم اشک بود. آنقدر خم شدم که فکر کردم قرار است روی او بیفتم و بوسیدمش، فقط یک فشار سریع دهانم روی دهانش بود. اما بعد شانه ام را گرفت و مرا به سمت خودش کشید، و چیزهای بیشتری برای کشف وجود داشت، گرما و شدت او... اما بعد نفس نفس زدنش ما را از لحظه بیرون کشید. سعی می کرد از درد اخم نکند.
"اوه متاسفم."
او گفت: "هرگز برای چنین بوسه ای عذرخواهی نکن." و دیگر اشک آلود به نظر نمی رسید.  "ما قطعا چیزی بینمون داریم، سوکی. من نمی خوام مزخرفات خون آشامی آندره اون رو خراب کنه."
گفتم: «منم همینطور." من نمی‌خواستم کوین را رها کنم، نه به خاطر تغییرات شیمایی بینمان.  آندره مرا وحشت زده می کرد و چه کسی می دانست که قصدش چیست؟ من قطعا این را نمیدانستم.  شک داشتم که اریک هم بداند، اما او هرگز مخالف قدرت نبود.
با کوین خداحافظی کردم، خداحافظی بی میلی، و شروع کردم به یافتن راه برگشت به رقص.  خود را موظف می دانستم که با ملکه تماس بگیرم تا مطمئن شوم که او به من نیازی ندارد، اما خسته شده بودم، و باید از لباس بیرون بیایم و روی تختم بیفتم.
کلاوچ در راهروی جلو به دیواری تکیه داده بود و من این تصور را داشتم که او منتظر من است.  بریتلینگن جوان‌تر از باتانیا مجسم‌تر بود، و در حالی که باتانیا شبیه یک شاهین برجسته با فرهای تیره به نظر می‌رسید، کلاواش در کل روشن‌تر بود، با موهای قهوه‌ای خاکستری پردار که به یک آرایشگر خوب و چشم‌های سبز درشت با ابروهای بلند و کمانی نیاز داشت.
او با لهجه خشن خود گفت: "به نظر مرد خوبیه." و یک احساس قوی داشتم که کلاوچ یک زن ظریف نیست.
"برای من هم همینطور به نظر می رسه."
"در حالی که یه خون آشام، طبق تعریف، پیچیده و فریبنده است."
"با تعریف؟ یعنی بدون استثنا؟"
"آره."
همینطور که راه می رفتیم سکوت کردم. من آنقدر خسته بودم که نمی توانستم هدف جنگجو را از گفتن این موضوع به من بفهمم. تصمیم گرفتم بپرسم: "چه خبر، کلاوچ؟ هدفت چیه؟"
"تعجب کردی که چرا ما اینجا بودیم و از پادشاه کنتاکی محافظت می کردیم؟ چرا اون تصمیم گرفته بود هزینه های واقعاً نجومی ما را بپردازه؟"

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۷

حال و هوای من به هر حال شکننده بود، و آن برخورد تقریباً آن را به سمت سراشیبی برد.  به سمت آسانسورها رفتم و مصمم بودم که درمانگاه لعنتی را پیدا کنم.  ملکه مرا پیج نکرده بود، بنابراین احتمالاً با خون آشام های دیگر سرگرم بود، سعی می کرد بفهمد چه کسی جادوگر آب و هوا را استخدام کرده است، و به طور کلی از آرامش لذت می برد. دیگر محاکمه ای وجود ندارد، یک میراث روشن، فرصتی برای به قدرت رساندن آندره محبوبش.  همه چیز برای ملکه لوئیزیانا در حال افزایش بود و من سعی کردم تلخ نباشم. یا من حق داشتم باشم؟ هوم، بیایید ببینیم. من کمک کرده بودم که محاکمه متوقف شود، اگرچه روی توقف نهایی و کامل آن حساب نکرده بودم، مثلاً برای هنریک بدبخت. از آنجایی که او بی گناه شناخته شده بود، ارثی را که در قرارداد ازدواجش وعده داده بود دریافت می کرد. و چه کسی ایده آندره را داشت؟  و ثابت شده بود من در مورد جادوگر حق داشتم. خوب، شاید بتوانم کمی از طالع ناخوشایند خودم ناراحت باشم. به علاوه، دیر یا زود باید بین کویین و اریک، بدون اینکه تقصیرمن باشه یکی را انتخاب کنم. مدت زیادی با در دست نگه داشتن بمب ایستاده بودم.  پیتونس باستانی عضو کلوپ هواداران من نبود و برای اکثر خون آشام ها مورد احترام بود. تقریباً با یک تیر کشته شده بودم.
خب شب های بدتر هم داشتم.
درمانگاه را پیدا کردم، که پیدا کردن آن راحت‌تر از آن چیزی بود که فکر می‌کردم، زیرا در باز بود و می‌توانستم صدای خنده‌ای آشنا را از اتاق بشنوم. وارد شدم و متوجه شدم که کویین با زن خرس عسلی که باید بتینا باشد و سیاهپوستی که باید هوندو باشد صحبت می کند.  همچنین، در کمال تعجب، کلاوچ آنجا بود. زره‌اش از بدنش بیرون نبود، اما او توانست تصور مردی را ایجاد کند که کراواتش را شل کرده است.
کویین گفت:" سوکی." او به من لبخند زد، اما دو تغییرشکل دهنده این کار را نکردند. من قطعا یک بازدید کننده ناخواسته بودم.
اما من برای دیدن آنها نیامده بودم. من آمدم تا مردی را ببینم که جانم را نجات داده بود. به سمتش رفتم و به او اجازه دادم مرا تماشا کند و لبخند کوچکی به او زدم. روی صندلی پلاستیکی کنار تخت نشستم و دستش را گرفتم.
گفتم:" به من بگو چه احساسی داری."
او گفت:" مثل اینه که یه ریش تراشی نزدیک داشتم. اما خوب میشم."
"همه می تونید ما را یه لحظه ببخشید، لطفا؟ " وقتی با چشمان سه نفر دیگر در اتاق برخورد کردم، در بیشترین حالت مودب بودم.
کلاوچ گفت:" به نگهبانی کنتاکی برمیگردم" و بلند شد. شاید قبل از ناپدید شدن به من چشمکی زد. بتینا کمی ناراضی به نظر می رسید، گویی شاگردی بود که به تنهایی تدریس می کرد و حالا معلم برگشته و اقتدار او را ربوده است.
هوندو نگاهی تاریک به من انداخت که بیش از یک نشانه تهدید بود. او گفت: "تو با مرد من درست رفتار می کنی. به او زمان سختی نده."
گفتم:" هرگز." او نمی توانست به راهی برای ماندن بیاندیشد، زیرا کویین ظاهراً می خواست با من صحبت کند، بنابراین او رفت.
با تماشای رفتن آنها گفتم: "پایگاه طرفدارای من بیشتر و بیشتر می شه." بلند شدم و در را پشت سر آنها بستم. ما به طور منطقی خصوصی بودیم مگر اینکه یک خون آشام، یا بری، بیرون از در بایستد.
کویین پرسید:" این جاییه که من رو به خاطر خون آشام رها می کنی؟ "  تمام آثار شوخ طبعی از چهره اش ناپدید شده بود، و او بسیار ثابت بود.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۵
شان با من تا لبه جمعیت رقصید و راه ما از هم جدا شد. او قبلاً دنبال جفتش می گشت.  زوج‌های خون‌آشام معمولاً برای مدت طولانی با هم نمی‌ماندند. حتی ازدواج های صد ساله پادشاهان و ملکه ها فقط یک بار در سال نیاز به ملاقات عروسی داشت. امیدوارم شان و لایلا استثنا باشند.
تصمیم گرفتم که باید کویین را چک کنم. این ممکن است یک روند طولانی باشد، زیرا من نمی دانستم که جانورنما ها او را به کجا برده اند. من از تأثیری که اریک روی من می گذاشت بسیار گیج شده بودم، همه اینها با آغاز علاقه به کویین در هم آمیخته بود. اما می دانستم به کی متعهد هستم. کوین امشب جان من را نجات داده بود. جستجوی خود را با تماس با اتاق او آغاز کردم اما پاسخی دریافت نکردم.
اگر من جانورنما بودم، ببر زخمی را کجا می بردم؟ خب، جایی عمومی نباشد، زیرا جانورنما ها مخفی بودند. آن‌ها نمی‌خواهند کارکنان هتل کلمه یا عبارتی را که آنها را به وجود ماورا الطبیعه های دیگر راهنمایی کند، متوجه شوند. بنابراین آنها کوین را به یک اتاق خصوصی می برند، درست است؟ بنابراین، چه کسی یک اتاق خصوصی داشت و با جانورنما ها هم گروه بود؟
جیک پوریفوی، البته جانورنمای سابق، خون آشام فعلی. کویین می‌توانست آنجا باشد، یا می‌توانست در گاراژ هتل در جایی، یا در اتاق رئیس امنیت، یا در بیمارستان، اگر چنین چیزی وجود داشته باشد. باید از جایی شروع می کردم. من از میز پذیرش پرسیدم، جایی که به نظر نمی رسید کارمند هیچ مشکلی با ارائه شماره اتاق به من نداشته باشد، اگرچه درست است که من و جیک به عنوان اعضای یک حزب پرچم گذاری شده بودیم.  منشی آن کسی نبود که وقتی ما را پذیرش کرد بی ادبانه رفتار می کرد. او فکر می کرد لباس من بسیار زیبا است، و او می خواست که لباسی شبیه آن داشته باشد.
اتاق جیک یک طبقه بالاتر از اتاق من بود، و همانطور که دستم را بالا بردم تا در را بزنم، به طور اتفاقی داخل را اسکن کردم تا مغزها را بشمارم. سوراخی در هوا وجود داشت که مغز یک خون آشام را نشان می داد (این بهترین راهی است که می توانم آن را توصیف کنم) و چند علامت انسانی.  اما فکری به ذهنم خطور کرد که قبل از اینکه فرصتی برای لمس در داشته باشد مشتم را یخ زد.
((...همه باید بمیرند))، یک تکه فکر کمرنگ آمد. هیچ چیزی بعد از آن نیامد ، اگرچه هیچ فکر دیگری که آن ایده بدخیم را روشن یا توضیح دهد نبود. بنابراین در زدم و الگوی اتاق فوراً تغییر کرد. جیک در را باز کرد. او به نظر خوشحال نمی آمد.
گفتم: " سلام جیک " و لبخندم را تا آنجا که می‌توانستم روشن و بی‌گناه کردم. "حالت چطوره؟ اومدم ببینم کویین با تو هست یا نه."
جیک بهت زده بود :" با من؟ از زمانی که تبدیل شدم، به سختی با کویین صحبت کردم، سوکی. ما فقط چیزی برای صحبت کردن نداریم." من باید ناباور به نظر می رسیدم، زیرا او با عجله گفت: "اوه، این کویین نیست، منم. من فقط نمی تونم شکاف بین فردی که بودم و اکنون هستم رو از بین ببرم. حتی مطمئن نیستم که  کی هستم." شانه هایش افتاد.
به اندازه کافی صادقانه به نظر می رسید. و احساس همدردی زیادی با او داشتم. جیک گفت: "به هر حال، من بهش کمک کردم تا اون رو به بیمارستان ببرم، و شرط می‌بندم هنوز اونجاست. یه تغییرشکل دهنده به نام بتینا و یه جانورنما به نام هوندو با او هستن."

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۴

"فقط دنبال کن تا آروم شی دختر. من شان هستم."
"سوکی."
"از آشنایی با تو خوشحالم، زن جوان. تو رقصنده خوبی هستی."
"متشکرم. این یک تعریف عالی از شماست. من از رقصتون لذت بردم." می توانستم احساس کنم عجله خشم از بین می رود.
او با لبخند گفت: "این شریک زندگی من است." این لبخند برای او آسان به نظر نمی رسید، اما او را از یک مرد کک و مک صورت لاغر با تیغه بینی به مردی با جذابیت تبدیل کرد.  "لایلای من رویایی است برای رقصیدن."
"اون خیلی زیباست."
"اوه، بله، از درون و بیرون."
"چه مدت باهم هستید؟ "
"در رقص، دو سال، در زندگی، بیش از یک سال."
" از لهجه ات، حدس می‌زنم که از راه دور به اینجا آمده‌ای." به اریک و لایلای زیبا نگاه کردم. لایلا لبخندی راحت روی لبانش داشت و داشت با اریک صحبت می کرد که هنوز هم تا حدی تلخ به نظر می رسید. اما عصبانی نبود.
او موافقت کرد: «می‌تونی اینطور بگی. البته، من اهل ایرلند هستم، اما اینجا آمده‌ام برای..." پیشانی‌اش در فکر فرو رفت، و مثل تماشای موج‌های مرمر بود.  "به هر حال صد سال است که اینجا بودیم. هر از چند گاهی به این فکر می‌کنیم که به تنسی برگردیم، جایی که لایلا از آنجا آمده است، اما تصمیم خود را نگرفته‌ایم."
این صحبت های زیادی از طرف یک مرد آرام بود. "از زندگی در شهر خسته شدی؟ "
"اخیراً چیزهای ضد خون آشام بیش از حدی در حال رخ دادن است. یاران خورشید، جنبش شب را از مردگان بگیر: به نظر می رسد که ما آنها را در اینجا پرورش می دهیم."
گفتم:" یاران خورشید همه جا هست." همین نام باعث شد احساس غمگینی کنم.  "و وقتی اونها در مورد جانورنماها بشنون چه اتفاقی می افته؟ "
"آره. فکر می کنم که به زودی اینطور میشه. من مدام از جانورنما ها می شنوم که این نزدیکی هستن."
شما فکر می کنید، از بین همه ماوراالطبیعه هایی که می شناختم، یکی از آنها به من اطلاع می دهد که چه خبر است. دیر یا زود جانورنما ها و تغییرشکل دهنده ها باید به دنیا اجازه بدهند تا راز بزرگ خود را در میان بگذارند، وگرنه توسط خون‌آشام‌ها، عمدا یا ناخواسته، از بین می‌روند.
شان گفت: "حتی ممکنه یک جنگ داخلی رخ بده." و من مجبور شدم ذهنم را به موضوع مورد نظر برگردانم.
"بین یاران خورشید و ماورا الطبیه ها؟ "
سرش را تکان داد:" فکر کنم که ممکنه اتفاق بیفته."
"در این صورت شما چه کار می کنین؟ "
او بی درنگ گفت:" من چند جنگ رو پشت سر گذاشتم و نمی خوام جنگ دیگری رو پشت سر بذارم. لایلا دنیای قدیم رو ندیده و از اون لذت می‌بره، بنابراین به انگلستان می‌ریم. می‌تونیم اونجا برقصیم یا فقط می‌تونیم جایی برای مخفی شدن پیدا کنیم."
هر چقدر هم که این موضوع جالب بود، من را به حل مشکلات متعددی که در آن لحظه با آن روبرو بودم، نزدیک‌تر نمی‌کرد، که می‌توانستم آن‌ها را با انگشتانم بشمارم. چه کسی به جولیان ترات پول داده بود؟ چه کسی بمب دکتر پپر را کار گذاشته بود؟ چه کسی بقیه خون آشام های آرکانزاس را کشته بود؟ آیا این همان کسی بود که هنریک، کارفرمای خون آشام سرکش را به قتل رساند؟
با صدای بلند گفتم:" نتیجه چه بود؟ " باعث گیج شدن خون آشام مو قرمز شدم.
"ببخشید؟ "
"فقط با خودم صحبت می کنم. رقصیدن باهاتون برام لذت بخش بود. ببخشید، من باید برم  و یه دوست پیدا کنم."

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۳
جولیان آنقدر باهوش بود که بفهمد چیزی در اشتیاق من اشتباه است، و من می ترسیدم که هر دو مخالفت کنند. وقتی سر بور جرویس را دیدم خیلی راحت شدم.  با صدایی دلنشین اسمش را صدا زدم که انگار چند سالی با او صحبت نکرده بودم. وقتی به او رسیدم تقریباً نفسم از آوردن ترات ها با این سرعت و اضطراب بند آمده بود.
گفتم:" جرویس، کارلا " و ترات ها را جلوی کلانتر گذاشتم، طوری که انگار می‌خواهم آن‌ها را از آب بیرون بیاورم.  "این اولیو ترات و شوهرش جولیانه. ملکه مشتاق ملاقات با فردی مانند جولیانه. اون واقعاً هواشناسه."  خب، نامحسوس نبود. اما صورت جولیان سفید شد. بله، آگاهی اندکی از اعمال نادرست قطعاً در وجدان جولیان وجود دارد.
اولیو پرسید:"عزیزم مریضی؟ "
او گفت:" ما باید به خونه برگردیم."
کارلا وسط حرفهایشان پرید و گفت:" نه، نه، نه. جرویس، عزیزم، یادته آندره گفت اگه در مورد کسی که واقعاً یک هوا شناس بود شنیدیم، اون و ملکه مخصوصاً می خواستن با اونها صحبت کنن؟ " او دست‌هایش را دور ترات ها حلقه کرد و به آن‌ها اشاره کرد. اولیو نامطمئن به نظر می‌رسید.
جرویس گفت: " البته "، بالاخره لامپ بالای سرش روشن شد. "مرسی، سوکی. لطفاً با ما بیایید." و آنها ترات ها را دور کردند.
من از خوشحالی که حق با من بود کمی گیج شدم.
با نگاهی به اطراف، بری را دیدم که یک بشقاب کوچک را روی یک سینی خالی چسبانده بود.
پرسیدم:" می خواهی برقصی؟ "، زیرا گروه رقص مرد مرده در حال پخش یک کاور عالی از یک آهنگ قدیمی جنیفر لوپز بود. بری تمایلی نداشت، اما من دست او را کشیدم، و خیلی زود ما همه جا دست و پاهایمان را تکان می دادیم و خوش می گذراندیم. هیچ چیز مثل رقصیدن برای آرام کردن تنش و از دست دادن خود نیست، فقط برای مدتی. من در کنترل عضلات به خوبی شکیرا نبودم، اما شاید اگر هر چند وقت یکبار تمرین می کردم...
اریک پرسید: "چیکار می کنی؟ "  و او در حال شوخی کردن نبود. او یخبندان بود.
"در حال رقصیدن، چرا؟" من به اریک اشاره کردم که سریع ترک کند. اما بری از قبل متوقف شده بود و کمی به من دست خداحافظی داد.
اعتراض کردم:" داشتم خوش میگذروندم"
او گفت: "تو داشتی جلوی همه مردهای اتاق دارایی هات را تکون می دادی. مثل یک..."
انگشتم را بالا گرفتم و به او هشدار دادم:" تو صبر کن، رفیق! تو همونجا توقف کن!"
او گفت:" انگشتت را از صورتم بیرون کن."
نفسی کشیدم تا چیزی نابخشودنی بگویم و با لذت واقعی از موج خشم استقبال کردم - از کمر به او بسته نشده بودم - وقتی یک بازوی قوی و متحرک دورم گرفت و صدایی با لهجه ایرلندی ناآشنا گفت: "برقصیم، عزیزم؟  "  همانطور که رقصنده مو قرمزی که رقص شب را باز کرده بود، من را با یک سری مراحل آرام تر اما پیچیده تر به حرکت درآورد، شریک زندگی اش را دیدم که مچ اریک را گرفته بود تا همین کار را انجام دهد.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۲

بنابراین من راهم را در میان جمعیت جست‌وجو کردم، ملکه را بررسی کردم که آیا او انسان‌هایی در اطراف خود دارد که نیاز به اسکن دارند (نه)، بررسی کردم که آیا می‌توانم جانورنما یا تغییرشکل دهنده ای را پیدا کنم که به من در مورد وضعیت کویین اطلاعات بدهد (نه).
با یک شانس، جادوگر آب و هوا را پیدا کردم، جادوگری که قبلا دیده بودم. اعتراف می‌کنم که متوجه شدم حدس من واقعاً درست بوده است، باعث افتخار من شد. حضور او امشب در اینجا پاداش او برای خدمات خوب بود، اگرچه من نتوانستم تشخیص دهم حامی او کیست.  جادوگر آب و هوا یک نوشیدنی در دست داشت و یک زن میانسال بازویش را گرفته بود.  خانم جادوگر، من با یک فرو رفتن سریع دیگر در حوضچه ذهنی او کشف کردم. او امیدوار بود که او متوجه نشده باشد که او علاقه زیادی به رقصنده زیبای خون آشام و انسان بلوند زیبا دارد که به سمت او می آید، کسی که قبلاً به او نگاه کرده بود انگار او را می شناسد. اوه ... اون من بودم.
 نمی‌توانستم اسمش را که می‌توانست مسیر را چرب کند، بردارم و نمی‌دانستم به او چه بگویم.  اما این فردی بود که باید مورد توجه سوفی آنه قرار گیرد. شخصی از او علیه ملکه استفاده کرده بود.
گفتم:"سلام" و بزرگترین لبخندم را به آنها زدم. همسرش با کمی احتیاط لبخند زد، زیرا زنان مجرد جوان معمولاً در مهمانی های پر زرق و برق به آن زوج آرام نزدیک نمی شدند (او به دست چپ من نگاه می کرد). لبخند جادوگر آب و هوا بیشتر روی طرف ترسیده بود. پرسیدم:" از مهمونی لذت می برین؟ "
همسرش گفت: "بله، یک عصر کاملاً خوب."
با تمام جذابیت گفتم:" اسم من سوکی استیکهاوس است."
او جواب داد:" اولیو ترات " و با هم دست دادیم. " این شوهرم جولیانه." او نمیدانست همسرش چه چیزی بود.
"آیا شما همه از این اطراف هستید؟ " تا جایی که ممکن بود بدون مزاحم جمعیت را اسکن می کردم. حالا که آنها را پیدا کردم نمی دانستم با آنها چه کنم.
اولیو با افتخار گفت: "شما ایستگاه های محلی ما را تماشا نکرده اید. جولیان هواشناس کانال 7 است."
با صداقت مطلق گفتم:" چقدر جالب. اگر شما دو نفر فقط با من بیایید، من کسی را می شناسم که دوست دارد شما را ملاقات کند."  وقتی آن دو را در میان جمعیت کشاندم، شروع به افکار بعدی کردم. اگر سوفی آنه قصد قصاص داشت چه می شد؟ اما این منطقی نخواهد بود.  واقعیت مهم این نبود که جادوگر آب و هوا وجود داشته باشد. واقعیت مهم این بود که شخصی جولیان تروت را برای پیش بینی چشم انداز آب و هوا در لوئیزیانا استخدام کرده بود و به نحوی اجلاس را تا زمانی که کاترینا ویران کرده بود به تعویق انداخته بود.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۹۱
گفتم :"هی"
"سوکی، این یه اقدام به موقع در دادگاه بود."
"آره، ترسناک بود."
"اون مرد از کجا اومده؟ "
"راگ، حدس می‌زنم. اریک من رو وادار کرد تا فردا به میدان‌های تیراندازی با کمان نگاه کنم و اون رو ردیابی کنم، سعی کنم بفهمم چه کسی اون رو استخدام کرده."
با ناراحتی گفت: "خوبه. خیلی تماس نزدیکی برات بود. متاسفم، می دونم که باید ترسیده باشی."
من واقعاً آنقدر نگران کویین بودم که نمی‌توانستم به تیری که به سمت من نشانه رفته است فکر کنم. "فکر کنم بودم. الان بهت خوش می گذره."
جیک گفت: "چیزی باید جبران بشه که دیگه قادر به تغییرش نیستیم."
"نمی دونستم که براش تلاش کردی." چیز دیگری به ذهنم نمی رسید که بگویم.
او گفت:" بارها و بارها. " برای یک لحظه طولانی به هم نگاه کردیم. او به من گفت: "خب، من میرم تا شریک دیگه ای پیدا کنم" و عمداً به سمت خون آشامی که با گروه استن دیویس از تگزاس آمده بود، رفت. او از آمدن او خوشحال به نظر می رسید.
در آن زمان من داشتم وارد اتاق خانم ها می شدم که البته کوچک بود. بسیاری از زنان در هرم گیزه نیازی به استفاده از چنین امکاناتی ندارند، مگر اینکه موهای خود را شانه کنند.  یک خدمتکار وجود داشت، به زیبایی ای  که قبلاً هرگز ندیده بودم، اگرچه در کتابها در مورد آن خوانده بودم. باید به او انعام می دادم. من هنوز کیف کوچک عصرم را با کلید اتاقم در آن داشتم، و وقتی به یاد آوردم که چند دلار همراه با دستمال کاغذی و نعناع تنفسی و یک برس کوچک در آنجا ریخته بودم، خیالم راحت شد. سرم را به خدمتکار تکان دادم، زنی چاق و چله، تیره پوست با چهره ای ناراضی.
من در دستشویی تمیز و زیبا به کارم مشغول شدم و سپس بیرون آمدم تا دست هایم را بشویم و سعی کنم موهایم را صاف کنم. خدمتکار، که یک برچسب اسمی روی آن نوشته شده بود "لنا"، آب را برای من روشن کرد، که به نوعی من را غافلگیر کرد. یعنی می توانم یک شیر آب را باز کنم. اما من دست هایم را شستم و از حوله ای که او به سمتم دراز کرد استفاده کردم، فکر کردم که این روال معمول است و نباید نادان رفتار کنم. دو دلار در کاسه انعام انداختم، و او سعی کرد به من لبخند بزند، اما آنقدر ناراضی به نظر می رسید که بتواند آن را مدیریت کند. او باید شب بدی داشته باشد.
گفتم:" متشکرم " و برگشتم تا بروم. نمی دانم چرا، اما قبل از اینکه دستگیره را بکشم، نگاهی به آینه داخل در انداختم. لنا آنجا بود و به گودی لباسم در پشت من خیره شده بود. او خیلی ناراضی به نظر می رسید زیرا مجبور بود تا حد زیادی از من نفرت داشته باشد.
این همیشه احساس بدی است، وقتی می‌دانی کسی از تو متنفر است، مخصوصاً وقتی که دلیل خوبی نداشته باشد. اما مشکلات او مال من نبود و اگر نمی خواست شیر ​​آب را برای زنانی که با خون آشام ها قرار می گذاشتند باز کند، می توانست شغل دیگری پیدا کند. به خدا من نمی خواستم شیر آب لعنتی را باز کند.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

#پارت ۱۸۹
ما همراه با ملکه و پادشاه احتمالی او به زمین رقص رفتیم، و من دیدم که راسل ادینگتون و شوهرش، بارت، نیز برای رقصیدن بیرون آمدند. آنها تقریباً به اندازه دو رقصنده نمایشگاه شیفته یکدیگر به نظر می رسیدند.
من نمی توانم آواز بخوانم، اما در کمال تعجب، می توانم برقصم. و اریک در طول مسیر، چند قرن یا چند درس رقص داشت. دست من به پشت او و دست او پشت من، دست های آزادمان را به هم گره زد و رفتیم. من دقیقاً مطمئن نبودم که رقص چیست، اما او یک رهبر قوی بود، بنابراین دنبال کردن آن آسان بود.  تصمیم گرفتم بیش از هرچیز دیگری شبیه والس است.
لایلا رقصنده در حالی که همراه ما میرقصید گفت: "لباس قشنگیه."
گفتم: "متشکرم" و به او اشاره کردم. از کسی که دوست‌داشتنی بود، این یک تعریف عالی بود. سپس شریکش خم شد تا او را ببوسد و آنها به سمت جمعیت رفتند.
اریک گفت:" این یه لباس زیباست. و تو زن زیبایی هستی."
به طرز عجیبی خجالت کشیدم. قبلاً از من تعریف می شد، (نمی‌توانی پیشخدمت باشی و تعریف نشنوی) اما بیشتر آنها شامل (درجات مختلف مستی) پسرهایی بود که به من می گفتند من واقعاً دوست داشتنی هستم - یا در مورد یک مرد، "سینه" من چقدر تأثیرگذار است.  (به نحوی، جی بی دو رون و هویت فورتنبری موفق شده بودند به طور تصادفی روی انگشتان پای آن پسر پا بگذارند و یک نوشیدنی روی سرش بریزند.)
گفتم: "اریک"، اما نتوانستم جمله را تمام کنم چون نمیتوانستم فکر کنم بعد آن چه چیزی باید بگویم. باید روی سرعت حرکت پاهایم تمرکز می کردم. آنقدر سریع می رقصیدیم که احساس می کردم دارم پرواز می کنم. ناگهان اریک دستم را انداخت تا کمرم را بگیرد، و همانطور که چرخیدیم، من را به سمت بالا تکان داد، و سپس با کمک کمی از یک وایکینگ، واقعاً داشتم پرواز می کردم. مانند یک احمق خندیدم، موهایم دور سرم ریخته بود، و بعد او مرا رها کرد و در فاصله چند سانتی متری از زمین، مرا گرفت، و بعد دوباره و دوباره این کار را کرد، تا اینکه بالاخره من روی زمین ایستادم و موسیقی تمام شد.
گفتم:" متشکرم "، چون می‌دانستم که انگار در یک طوفان بلند ایستاده‌ام. "ببخشید باید به اتاق خانم ها برم."
از میان جمعیت عبور کردم و سعی کردم مثل یک احمق پوزخند نزنم. من باید اوه، آره با دوست پسرم باشم.  به جای رقصیدن با پسر دیگری تا زمانی که از خوشحالی احساس گزگز کردم.  و هیچ فایده ای نداشت، به خاطر پیوند خونی که داشتیم.

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

خب خب بریم پست بزاریم؟

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

هی من میخوام نرم بالای منبررر نمیزارین
امروز میخوام درباره ی موضوعی صحبت کنم‌که توی کامنتا زیاد دیده شده.

یکی از کامنتا:
اخه اينهمه برهنگي لازم بود ؟زنها و مردا چطور راضي شدن همچين كاري بكنن؟

هشدار: این متن قراره خیلی بی پرده باشه

اول بیاید درباره ی سکس حرف بزنیم. چیه؟ ب رابطه ی جنسی میگن بین دو نفر فارغ از جنسیت.
حالا ایا لذت بخشه؟ بله خیلی زیاد.
ایا میتونه برای کنترل ادم ها ازش استفاده بشه؟ بله این کاریه ک توی ایران زیاد انجام میشه.
حالا ایا چیز بدیه؟ جواب ساده است نه!!! ما فقط توی جامعه ای بزرگ شدیم ک گفتن بده. از همون بچگی دم گوشمون زمزمه کردن ساکت باش دربارش.
حالا بیاید ی جامعه ی امریکایی رو در نظر بگیرید. این جامعه تقریبا همه چیز توش ازاده. ( منظورم‌حقوق انسانیه) نگاهشون از بدو تولد ب سکس مثل تمام نیاز های دیگه ی انسانه. ینی همین طور ک اب خوردن، خوابیدن ضروری هست، سکس هم واجبه.
این جامعه ب جای اینکه یکی از مهم ترین بنیادهای هستی رو ( خودتونم می دونید شما اینجایید چون مامان باباتون باهم سکس داشتن. خودشون اینجان چون پدربزرگ مادربزرگاتون باهم سکس داشتن و الی اخر...) قایم کنه از انسانیت و مثل جامعه های متعصب از جمله ایران، مردم خودشون رو بزنن ب خریت که اره ما هشتاد و پنج میلیون رو لک لکا اوردن! جامعه های روشن فکر تر، این نیاز رو قبول کردن. گفتن بابا سکس، سکسه! همین طور ک تو باید اب بخوری نمیری، باید نیاز جنسیت رو هم بر طرف کنی.
حالا طبق این تفکر ایا نشون دادن سکس ب هر شکلی توی فیلم هاشون مشکلی داره؟
تو مگر ببینی داره یکی اب میخوره توی فیلم ناراحت میشی؟؟؟
حالا این بحث جدا از اینکه اصلا دیدن رابطه های اروتیک( دقت کنید اروتیک یعنی زیباشناسی هم وارد میشه) و ن جنسی، برای اکثر بیننده ها زیباست. بوسیدن و بوسیده شدن دو معشوق برای نود درصد بیننده ها حس اینو داره ک توی دلشون پر پروانه میشه
حالا شوری هالیوود رو هم اضافه کنید که عاشق اینه شور همه چیز رو در بیاره.
در نتیجه صحنه های سکسی توی خیلی از فیلم ها و سریال هاش جدا ناپذیره.
حالا اینا رو بزارید کنار و سرتون رو از توی برف در بیارید، ایا خیلی از رابطه های انسانی بر اساس رابطه ی جنسی تعریف نشده؟
ب زندگی‌محدود خودت ک دست جنس مخالف بهت نخورده نگاه نکن.‌دیدت رو در حد ۸ میلیارد ادم باز کن.
توی سریال های هالیوود هم اکثر مواقع سکس مبمای تعریف روابط هست.
مثلا توی همین فیلم برای نشون دادن بی بند و باری جیسون داداش سوکی، صحنه های زیادی خلق کردن براش.
یا اینکه چطور سوکی باکره مونده بود و با بیل خوابید.
حتی تمایل جنسی اریک ب سوکی هم نشون داده می شد تا بفهمیم چرا اریک سوکی رو میخواد!

و در اخر این سریال هشدار مترجم داره!!!!
رده ی سنی R داره و موقع دانلود از هر سایتی زدن که رده ی سنیش بزرگساله.
(آر که جلوی رده ی سنی زده میشه خودش داره میگه یا این فیلم صحنه ی جنسی داره یا صحنه های کشت و کشتار خشن)
بعد تو خودت اینا رو نادیده میگیری و میای هی غر میزنی؟؟؟

اگر بعد از صحبت های بلندم، هنوز هم دیدت مثل قبله، خب توجه کن ب رده ی سنی سریال و هشدار مترجم و نبین!!!!!!!!!!!
ولی دیدی ام هی نیا بگو وای ک چقدر صحنه داشت چون اونی ک دیده لذت برده رو خجالت زده میکنی حداقل پیش خودش، یا هم اونی ک ندیده رو کنجکاو میکنی ببینه!

و کلام اخر. مومن توی کل ۷ جلد فعلی کلی صحنه ی جنسی توی رمان بود. اونا برات اعتراض امیز نبود چرا پس!!!

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

😐😐فقط هلاک اون 14 نفری ام ک لفت دادن
مومن تو یک سال توی چنل بی فعالیت موندی حالا ک ترجمه شروع شده لفت میدی؟

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

/channel/+gQgpM5GU0pkzNmJk
برای کسایی که پرسیدن، جلد دو توی این چنل پارت گذاری میشه

Читать полностью…

true blood/جلد ٧🧛‍♀🧛‍♂

وقتی قوانین شکسته می شوند
ژانر: فانتزی خون آشامی
خلاصه: درباره ی دختری هست به اسم دنیل که برای فرار از عموش به نیواورلانز پناه میبره اما نمیدونه از قصد کشیده شده به نیواورلانز و قراره وارد جامعه ی مخفی دنیای شب بشه.
دنیای شب یک مکان نیست. مثل قطار وحشت شهربازیها هم نیست. دنیای
شب یک جامعه است از خون آشامها، گرگینه ها، ساحرهها،
تغییرشکل دهندگان، دورگه ها و... . این موجودات برای انسانها زیبا، قوی،
اغواگر و البته مهلک هستند. در دنیای شب هیچ قانونی برای انسانها وجود
ندارد، چرا که از نظر آنها انسانها موجوداتی پستند. برای آنها بازی با
انسان ها ایرادی ندارد، کشتن و خوردنشان هم آزاد است؛ اما دو قانون سفت و سخت وجود دارد :
۱. هرگز نگذارید پی به وجود دنیای شب ببرند.
۲. هرگز عاشق یکی از آنها نشوید .
و این داستان از جایی شروع می شود که خون آشامی کهنسال، هردو قانون
مربوط به انسانها را نقض می کند .

Читать полностью…
Subscribe to a channel