vandchalesh | Unsorted

Telegram-канал vandchalesh - وندچالش

477

علایق یک وندچالی.

Subscribe to a channel

وندچالش

ز هر که می‌نگرم درد بایدم پوشید
حدیث خویش بگو با که آشکار کنم؟

کجا ز دشمنی خلق در امان باشم؟
که را به دوستی خویش اختیار کنم؟

که قاه ‌قاه نخندد به روز من تا من
دمی به دامن او گریه زار زار کنم؟

#مظاهر_مصفا

Читать полностью…

وندچالش

جفای چرخ بسی دیده‌اند اهل هنر
از آن به هرزه شکایت نمی‌کنند احرار.

#عسجدی_مروزی

Читать полностью…

وندچالش

الحذار ای غافلان زین وحشت‌آباد الحذار
الفرار ای عاقلان زین دیومردم الفرار 

ای عجب دلْتان بِنَگرفت و نشد جانْتان ملول
زین هواهای عَفِن وین آب‌های ناگوار

عرصه‌ای نادل‌گشا و بقعه‌ای نادل‌پذیر
قُرصه‌ای ناسودمند و شربتی ناسازگار

مرگ در وی حاکم و آفات در وی پادشا
ظلم در وی قهرمان و فتنه در وی پیشکار

امن در وی مستحیل و عدل در وی ناپدید
کام در وی ناروا، صحت در او ناپایدار

سر در او ظرف صداع و دل در او عین بلا
گل در او اصل زکام و مل در او تخم خمار

مهر را خفاش دشمن، شمع را پروانه خصم
جهل را در دست تیغ و عقل را در پای خار

ماه را نقص مُحاق و مهر را ننگ کسوف
خاک را عیب زلازِل، چرخ را رنج دَوار

نرگسش بیمار یابی لاله‌اش دل‌سوخته
غنچه‌اش دل‌تنگ بینی و بنفشه‌ش سوگوار

از پی قصد من و تو، موش هم‌دست پلنگ
وز پی قتل من و تو، چوب و آهن گشته یار
...
#جمال‌الدین_اصفهانی

Читать полностью…

وندچالش

🎼
«فردا دوباره پاییز می‌شه باز
دلش ز غصه لبریز می‌شه باز
ای آسمون بهش بگو پشیمون می‌شی
به سوزِ عاشقی قسم، که دل‌خون می‌شی...»

#مرضیه #رضا_جنتی_عطایی #بزرگ_لشگری
@vandchalesh

Читать полностью…

وندچالش

به حقّ خلق ستم کردی خلاف رای خردمندان
نخوانده‌ای که نمی‌پاید بقای ملک به کس چندان؟

"چه دست‌ها که ز دست تو بلند نزد خداوند است"
بسوختی دل مردم را به درد و داغ جگربندان

نکرده جرم و جنایت هیچ، یکی یکی همه افتادند
امیدهای جوان بر خاک، ستاره‌ها همه در زندان

غم است و خشم و عزاداری، هجوم نفرت و بیزاری
کجاست یک دل نشکسته؟ کجاست آینه‌ای خندان؟

دهان به پرسش اگر وا شد جواب محکمت آن را بست
که مشت بود و فرود آمد به چانه و به لب و دندان

به حقّ خلق ستم کردی، وطن نمی‌گذرد اما
که مادر است و به‌پا خیزد برای خاطر فرزندان.

#فاطمه_سالاروند

Читать полностью…

وندچالش

امشب گرسنگان زمین، قرص ماه را
از سفره‌ٔ سخاوت دریا ربوده‌اند
امّا نسیمِ مست
-در لحظه‌ٔ تکاندنِ این سفره‌ٔ فراخ-
تصویر تابناک هزاران ستاره را
چون خرده‌های نان
بر ماهیان خُرد و کلان هدیه کرده است
وینان نسیم را به کرامت ستوده‌اند.
امشب در امتداد افق‌ها و موج‌ها
شهر ایستاده است و شب از روی دوش او
لغزیده بر زمین،
وینک که پلک پنجره‌ها باز می‌شود
گویی که گربه‌های سیاه از درون چاه
چشمان کهربایی خود را گشوده‌اند


امشب خدای خاک به تقلید کهکشان
شهری پر از ستاره پدیدار کرده است
وز معجزات اوست که صد آسمان‌خراش
در تیرگی به سرعت فریاد رُسته‌اند
(تا مژده آورند به شهر از طلوع ماه)
این‌یک بسان لانه‌ٔ زنبورِ انگبین
آن‌یک به شکل جعبه‌ٔ شطرنج آبنوس
وان دیگری به گونه‌ٔ یخچال خانگی
در باز کرده‌اند بر آفاق شامگاه،
وز خانه‌های روشن و تاریک هر کدام
-چون دزد تازه‌کار-
با حیرت و هراس، گذر می‌کند نگاه.
بیننده از دریچه‌ٔ این قلعه‌های شوم
گر بنگرد به اوج
احساس می‌کند که همان لحظه آسمان
درمی‌رباید از سر حیران او کلاه
گر بنگرد به زیر
پی‌‌ می‌برد که پیکر ناچیز آدمی
میخی‌ست نیمه‌کوفته -در پرتو چراغ-
بر سینه‌ٔ صلیبِ درخشانِ چارراه،
ور بنگرد به دور
نخل بلند ساحل دریا به چشم وی
طفل برهنه‌ای‌ست که در بستر حریر
کابوس دیده است و به شب می‌بَرد پناه.



اینجا غرور آدمی و قامت درخت
در پیشگاه منزلت آسمان‌خراش
رو می‌نهند از سر خجلت به کوتهی
اینجا صدای پای طلا می‌رود به عرش
تا آفتاب را برهاند ز گمرهی
اینجا درِ سرای دل از پشت بسته است
وز رمزِ قفل او نتوان یافت آگهی
اینجا به‌جای نعره‌ٔ مستان کوچه‌گرد
شیون توان شنید ز باد شبانگهی
اینجا برغم خلوت دریا و آسمان
شهر از صدا پر است ولی از سخن تهی.



من در غیاب ماه بر این ساحلِ غریب
مستانه پا نهاده و هشیار مانده‌ام.
شادم که چون مناره‌ٔ دریا تمام شب
فانوس سرخ (‌یا دل خونین خویش) را
در چنگ خود فشرده و بیدار مانده‌ام.

تیرماه ۱۳۷۰
#نادر_نادرپور

Читать полностью…

وندچالش

آتش دل را سلاح توسن جان را جهیز
کرده به شب تاخته هم نهراسیده نیز

آن شب کز بیم او نیست به قلب یلان
غیر هوای فرار غیر خیال گریز

آن شب کز هیبتش طایفه‌ی شاعران
شعر به مسلخ برند گرم ثنا و مجیز

بر این شب تاخته آن سر افراخته
بر سر شب آخته تیغ سحر تند و تیز

با سر خود کرده طی کای سر وامانده هی!
یا به گریبان بخز یا ز گریبان بخیز

تا که به نامش زنم جام به هم دم به دم
بخل مکن باده را سرپر و سنگین بریز

آن مه ظلمت‌ستیز ولوله‌ی رستخیز
آن در بند آن عزیز عاطفه‌ی رنگریز

#دانیال_مرتضوی @danialemortazavi

Читать полностью…

وندچالش

🎼
#موسیقی_جهان #بی‌کلام
#Enrique_Granados #Thomas_Rajna
@vandchalesh

Читать полностью…

وندچالش

از خواندن اشعار پروین خانم دولت‌آبادی به‌شدت متأثر شدم، به‌یاد نمی‌آورم که نام هیچ شاعری را تاکنون در شعر خود آورده باشم. تأثر به حدی بود که نام ایشان را در قلم آورد.

پیکم خبر آورده‌ ز آفاق عزیزان
یا باد سحر می‌گذرد غالیه‌ریزان

ای پیک! قراری به من آور که چنان موج
در جزر و مد حادثه افتانم و خیزان

آن کشتهٔ جورم که به هنگامهٔ بیداد
خودکامی شاه از وطنم کرد گریزان

آه ای وطن! ای داده مرا عشق تو بر باد
کو آنکه کنم بر سر خود خاک تو بیزان؟

با خویشم و این‌باره نه با تاج گلاویز
با بختم و این‌دفعه نه با تخت ستیزان

هم‌صحبت بی‌قدر کسان گشتم و این است
کفّارهٔ نشناختن قدر عزیزان

بگریخته از مکتب و ناشسته لب از شیر
در سنجش من آمده دو کفهٔ میزان

چون تاک به خود پیچم و راه دگرم نیست
در صحبت این غوره نگردیده مویزان

غم نیست، ادب نیست، شرف نیست، هنر نیست
نام از چه برم در بر این بی‌همه‌چیزان
***
پروین عزیزا! تو مهین‌بانوی شعری
وآن شاعره‌ها بر در کاخ تو کنیزان

در سوگ وطن نوحه‌گرت دیدم و افسوس
ای قمری خوش‌لهجهٔ گلزار لویزان!

۱۹۸۰ سان‌دیه‌گو - کالیفرنیا
#فخرالدین_مزارعی
@Fakhreddin_Mazarei

Читать полностью…

وندچالش

با سلام و احترام به دوستداران شعر و ادبیات،

کتاب‌فروشی آنلاین جناب آقای علی‌اکبر یاغی‌تبار، هنرمند زبان‌آور و مستقل، فرصتی بی‌نظیر برای علاقه‌مندان به دنیای کتاب است. ایشان با اخلاقی وارسته و قلمی توانا، نیازی به معرفی ندارند. اما کانال تازه تأسیس ایشان می‌تواند منبعی ارزشمند برای اهل مطالعه باشد.

از شما دعوت می‌کنیم با پیوستن به این کانال و حمایت از این کتاب‌فروشی، سهمی در ترویج فرهنگ مطالعه و پشتیبانی از این هنرمند گرانقدر داشته باشید.

با سپاس فراوان از همراهی شما.

Читать полностью…

وندچالش

🎼
«نترس از هجوم حضورم
چیزى جز تنهایى با من نیست»
#ایرج_جنتی_عطایی  #بابک_بیات  #مانی_رهنما #آندره_آرزومانیان

ریمستر: پارسا غروی‌زاد
@DistantEchoes
@vandchalesh

Читать полностью…

وندچالش

🎼
#موسیقی_جهان #بی‌کلام
#Johannes_Brahms #Sviatoslav_Richter
@vandchalesh

Читать полностью…

وندچالش

میان آب و گِل خلوت گزیدم
ز افلاطون و فارابی بریدم
نکردم از کسی دریوزه‌ٔ چشم
جهان را جز به‌چشم خود ندیدم.

#اقبال_لاهوری

Читать полностью…

وندچالش

«مازندران»

به سجاد امیدیان

همه جای ایران عزیز است اما
حساب تو فرد است و جز دیگرانی
مدیح تو گویم که مدح تو شاید
مدیح تو گویم که مازندرانی

مدیح تو گویم که زیب جهانی
مدیح تو گویم که فخر زمینی
مدیح تو گویم که در دست نایی
مدیح تو گویم که حصن حصینی

دو انگشت تا آسمان راه داری
عَلم‌کوه داری دماوند داری
دماوند داری که ضحاک‌ها را
بدانجا کشانی و دربند داری

در آن روزِ عسرت که توفان تازی
به باد فنا داد ساسانیان را
تو ای قلعه‌ی تا ابد بکرِ ایران
نگهداشتی راه و رسم کیان را

طمع کرد و اینجا غلط کرد تازی
که پنداشت مازندران شه ندارد
ندانست این بخت‌برگشته‌مردم
کُهستانِ اسپهبدان ره ندارد

بسی دام‌ها گستراندیم در ره
رسیدیم بالای ایشان شبانه
نجنبیده‌بر‌جای، از شش جهت‌شان
نمودیم خرسنگِ غلتان روانه

چه بسیار سردار و سرباز تازی
که در کوره‌راه «تمیشه» تلف شد
بدان حالت رقت‌انگیز چندان
بماندند کز خاک ایشان علف شد

به مازندران خانه می‌خواست تازی؟
بیا! خاکِ مازندران گورشان شد
یکی پهلوان نام او «گاوباره»
رسید از ره و باز شاپورشان شد

نماند از همه خیلِ پورِ «هبیره»
یکی تا ز بهر خبر بازگردد
معاویه مازندران را بگیرد
اگر «مَصقَله» از سفر بازگردد!

اگر تیغ اسلام می‌بُرّد آنجا
در اینجا شهی مزدیسنی‌ست ما را
جهان تا جهان است در گوش انسان
صلا می‌زند غارِ «خورشید»، یارا

گذشتند آن شهریاران و با ما
بجا ماند اندیشه‌ی شهریاری
به هر خانه‌ای مازیاری نهان است-
و زودا که بیرق درآید به ساری!

تو را مردمی هست شادان که دل را
نهان‌خانه‌ی غم نکرده‌ست هرگز
کُهستانِ سر سوده بر آسمانت
به بیگانه سر خم نکرده‌ست هرگز

مدیح تو گفتن نه سهل است زیرا
تو در هر قدم ساعتی راز داری
به هر گوشه آثارِ غیرت هویدا
فراتر ز انکار، اعجاز داری

مدیح تو گفتن نه سهل است زیرا
تو را سرگذشتی بلند است جانا
در این مختصر آنچه باید نگفتم
ببخشای بر بنده مازندرانا

دو دست دعا دارم از دار دنیا
دعا می‌کنم بکر و بی‌غم بمانی
ببینیم همواره آزاد و شادت
جهان تا جهان است خرّم بمانی

همان اورمزد فرهمند یکتا
بپایاد «آزادکوه» قدت را
خوشش باد هر کاو تو را دوست دارد
بمیرد به غم هر که خواهد بدت را

#مهران_خدری

t.me/khedripoetry

Читать полностью…

وندچالش

نیرزد جهانی که من دیده‌ام
به ناز کسانی که من دیده‌ام

همین پنج روز است با رنج و بیم
ز گردون امانی که من دیده‌ام

غباری هم آخر نماند به‌جای
از این کاروانی که من دیده‌ام

سرانجام افتد فقیر و غنی
از این نردبانی که من دیده‌ام

شب از بیم صیّاد مرغی نخفت
در این آشیانی که من دیده‌ام

به جام فلک خون دل بود و بس
می ارغوانی که من دیده‌ام

همان قصّهٔ قاف و سیمرغ بود
ز شادی نشانی که من دیده‌ام

نسوزد به حال دل میهمان
دل میزبانی که من دیده‌ام

خدایا کسی از متاع سخن
نبیند زیانی که من دیده‌ام

بهایش سهی کمتر از جان نبود
بر این سفره نانی که من دیده‌ام.

#ذبیح‌الله_صاحب‌کار

Читать полностью…

وندچالش

خوش‌تر از غم نوید پایانش
بهتر از درد بوی درمانش

پیک غم زور اندکم دیده‌ست
عرصهٔ سینه درنوردیده‌ست

رفته است و خبر به غم برده‌ست
غم شنیدست و لشکر آورده‌ست

آمدستم تو را مجاب کنم
کی سوال تو را جواب کنم

تا بگویم مرا چه پیش آمد
که مرا اجنبی چو خویش آمد

درس اول غم است و تاریخش
پس فرو کن به سر چنان میخش

قصّهٔ غم بسی دراز بوَد
پرچمش هم در اهتزاز بود

تا به گلدسته بانگ بر می‌کرد
خفتگان را سحر خبر می‌کرد

غم نخستین نژاد این خاک است
قوم دیرینه‌زاد این خاک است

گر فراپایه ور فرومایه
هست و تا بوده بوده همسایه

تا که هستید هر دو یارستید
با همستید و در کنارستید

شاید این چند روزه سر بشود
شب بفرماید و سحر بشود

درس دیگر غریب عنوانی‌ست
زنگ جغرافیای ویرانی‌ست

طرفه زنگی که در زمان نرسد
تا نمیری به گوش جان نرسد

رو به هر سو کنی به کوه رسی
تا نوک قلّهٔ ستوه رسی

سوی دریا نگر چه سامانی
رفته از یاد وی پریشانی

آنکه هر روز بر تنت جاری‌ست
آفتاب است گرچه تکراری‌ست

درس آخر کلام جان من است
آنچه در مغز استخوان من است

آنچه استاد دهر یادم داد
چوب چرخ فلک به بادم داد

آنچه ماند از زمانه عاریتم
از نمک‌زار زخم و عافیتم

آنچه دشوار داد و سهل گرفت
عمر در رنگِ علم، جهل گرفت

به سپیدی قسم چو مشت کند
و به شب آن زمان که پشت کند

یعنی آن دم که آفتاب زند
مشت بر در ز فتح باب زند

طالع شب‌سپوز پشت در است
"وین هنوز از نتایج سحر است"

گر بر آنی که رهسپار شوی
فارغ از فصل کشت و کار شوی

این بساط از میان براندازی
رخت در جای دیگر اندازی

خود علامات راه، آیت توست
راه، تنها همین نهایت توست

خیز هنگامه گشته راهی شو
آنچه دانی کن، آنچه خواهی شو

خوش‌تر از غم نوید آغازش
بیرق درد گو برافرازش.

#مهران_خدری

Читать полностью…

وندچالش

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام،
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراس من، باری، همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد.

جُستن٬
یافتن٬
و آنگاه
به‌ اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی‌ افکندن؛

اگر مرگ را از این‌همه ارزشی بیشتر باشد،
حاشا، حاشا که هرگز از مرگ هراسیده‌ باشم.

دی‌ماه ۱۳۴۱
#احمد_شاملو

Читать полностью…

وندچالش

خطابی با فلک کردم که از راه جفا کشتی
شهان عالم‌آرای و جوانمردان برمک را

زمام حلّ و عقد خود نهادی در کف جمعی
که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را

نهان در گوش هوشم گفت فارغ باش از این معنی
که سبلت برکَند ایّام هر ده روز یک‌یک را

#انوری_ابیوردی

Читать полностью…

وندچالش

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی.
#حافظ

Читать полностью…

وندچالش

🎼
«من از پاییز می‌گویم!»

#ایرج_جنتی_عطایی #پری_زنگنه #مرتضی_حنانه #بابک_بیات
@vandchalesh

Читать полностью…

وندچالش

‏زین پیش که دل قابل فرهنگ نبود
از پیچ و خم تعلّقم ننگ نبود
آگاهی‌ام از هر دو جهان وحشت داد
تا بال نداشتم قفس تنگ نبود.
#بيدل_دهلوى

Читать полностью…

وندچالش

🎼
«امان ز اجنبی‌پرستی
فغان ز روزگار پستی»

#مهدی_امامی #امیر_شریفی #فرید_خردمند

از آلبوم "تصنیف‌های #عارف_قزوینی"
@vandchalesh

Читать полностью…

وندچالش

چو تیغ کهنه بلادیدگان زنگ شدند
کمان خالی از آن تیر چون خدنگ شدند

ز تنگ‌چشمی پیلان مگو که پیل‌تنان
به روزگار تو موران چشم‌تنگ شدند

ز ساده‌جانی لب‌بستگان درد مپرس
که دردنامه نهادند و داغ ننگ شدند

به تاب مبهم رنگین‌کمان چه آویزی؟
چو محرمان همه نیش هزار رنگ شدند

سر ستیزی و امید صلح و جنگی نیست
که هم‌دلان همه با خویشتن به جنگ شدند

سرود سرخوشی راستان چه ساز کنی؟
که زیر بار ملامت خمیده‌چنگ شدند

به پاک‌جانی مینا قسم مخور ای دوست!
چو شهدها همه آلودهٔ شرنگ شدند

ز نرم‌خویی یاران مگو که شیشه‌دلان
هزار بار شکستند تا که سنگ شدند

هنوز پای فرومانده را شتابی هست
که همرهان همه آزرده از درنگ شدند.

#پروین_دولت‌آبادی

Читать полностью…

وندچالش

چه می‌گویید؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانهٔ شیرین انگور است؟
کجا شهد است؟ این اشک است،
اشک باغبان پیر رنجور است
که شب‌ها راه پیموده،
همه شب تا سحر بیدار بوده،
تاک‌ها را آب داده،
پشت را چون چفته‌های مو دوتا کرده،
دل هر دانه را از اشک چشمان نور بخشیده،
تن هر خوشه را با خون دل شاداب پرورده.
چه می‌گویید؟
کجا شهد است این آبی که در هر دانهٔ شیرین انگور است؟
کجا شهد است؟ این خون است،
خون باغبان پیر رنجور است
چنین آسان مگیریدش!
چنین آسان منوشیدش!


شما هم ای خریداران شعر من!
اگر در دانه‌های نازک لفظم
و یا در خوشه‌های روشن شعرم
شراب و شهد می‌بینید، غیر از اشک و خونم نیست
کجا شهد است؟ این اشک است، این خون است؛
شرابش از کجا خوانید؟ این مستی نه
آن مستی‌ست؛
شما از خون من مستید،
از خونی که می‌نوشید،
از خون دلم مستید!
مرا هر لفظ فریادی‌ست کز دل می‌کشم بیرون
مرا هر شعر دریایی‌ست
دریایی‌ست لبریز از شراب خون!
کجا شهد است این اشکی که در هر دانهٔ لفظ است؟
کجا شهد است این خونی که در هر خوشهٔ شعر است؟
چنین آسان میفشارید بر هر دانه لب‌ها را و بر هر خوشه دندان را!
مرا این کاسهٔ خون است...
مرا این ساغر اشک است...
چنین آسان مگیریدش!
چنین آسان منوشیدش!

تهران - ۲۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۳۵
#نادر_نادرپور

Читать полностью…

وندچالش

/channel/RevaghBookstore

Читать полностью…

وندچالش

چنین کشتهٔ حسرت کیستم من
که چون آتش از سوختن زیستم من

نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنی‌ستم من

نه خاک‌آستانم نه چرخ‌آشیانم
پری می‌فشانم کجایی‌ستم من

اگر فانی‌ام چیست این شور هستی
وگر باقی‌ام از چه فانی‌ستم من

بناز ای تخیّل، ببال ای توهّم
که هستی گمان دارم و نیستم من

هوایی در آتش فکنده‌ست نعلم
اگر خاک گردم نمی‌ایستم من

نوایی ندارم نفس می‌شمارم
اگر ساز عبرت نی‌ام چیستم من

بخندید ای قدردانان فرصت
که  یک خنده بر خویش نگریستم من

در این غمکده کس ممیراد یارب
به مرگی که بی‌دوستان زیستم من

جهان گو به سامان هستی بنازد
کمالم همین بس که من نیستم من

به این یک‌ نفس عمر موهوم بیدل
فناتهمت شخص باقی‌ستم من.

#بیدل_دهلوی
با صدای #حسن_حسینی

Читать полностью…

وندچالش

کوچک‌ترین نسیمت اگر یاری‌ام کند
طی می‌کنم خزان بزرگ زمانه را.

#حسین_منزوی

Читать полностью…

وندچالش

اگر به باغ نباشی درخت سخت تناور
چو برگ در تَف‌ طوفان دهن‌کجی کن و بگذر

گرت به خنجر دشمن نشد مقابله ممکن
تو را معامله باید بر آن چه هست میسّر

گر از مظالم جاری به  تن حریر نداری
ز دوش حاکم ظالم ردا به حیله برآور

صدای کیست که این‌سان دهان گشوده به پندم؟
سزد که لال کنیدش که گشته گوشم از او کر

من این میانه‌طلب را چو نقطه هیچ شمارم
که سمت و سوی ندارد در این محیط مدوّر

چه لازم است تعامل به دشمن از سر سازش
از این معامله جز شر چه حاصل است مقدّر؟

مرا به یاوه مترسان ز برق خنجر بُرّان
که پیش تیغ زبانم شکسته صولت خنجر

اگر حریر نپوشم، به حیله نیز نکوشم
مرا لباس شرف بس،  چه جای جامه‌ٔ دیگر؟

من آن تمام‌پسندم که هیچ یا همه خواهم
به هیچ راضی‌ام اما سخن مگوی ز کم‌تر

به مهر، صادقِ صادق، به قهر، آینه‌ٔ دق
دو کفّه با دو مخالف، نشسته‌اند برابر

به هست و نیست نظر کن، که مطلقند و مسلّم
از این دو واژه نیابی مراد و معنی دیگر

اگر درخت نباشم، بگو که صاعقه باشم
که نیست را بنشانم، میان اول و آخر.

#سیمین_بهبهانی

Читать полностью…

وندچالش

🎼
«زین آتش نهفته که در سینه‌ٔ من است
خورشید شعله‌ای‌ست که در آسمان گرفت

خواهم شدن به کوی مغان آستین‌فشان
زین فتنه‌ها که دامن آخرزمان گرفت.»
#حافظ #محمدرضا_شجریان #محمدرضا_لطفی

از آلبوم "چهره به چهره"

اجرای زندهٔ گروه شیدا در سال ۱۳۵۶ جشن هنر شیراز
@vandchalesh

Читать полностью…

وندچالش

🎼
#حسین_پژمان_بختیاری #علیرضا_میبدی #مازیار
#عماد_رام #محمد_شمس
@vandchalesh

Читать полностью…
Subscribe to a channel