اول و آخریار
سلطان مرمو:
رُ کن نه دفتر
رکن ای تاریخ ثبت کر و دفتر
نه چله تاویان یری رو ثبت کر
مانگ و دلی راس دوازده سفید پر
یەری روی یاران چەیگام بی وَ فه رّ
عید پادشام دو هم دا اثر
عیدم آ عیدو ازلین مظهر
طبل شاهیمان ژَن نه دوره خور
تیانم آتیان طلای نور احمر
کوره ساجین ازلین اسپر
داواتم داوات آ ازلین شَر
چا هفت لالەم زیاه آش چماو چەر
چه یوشان برنج ستاره جم ور
یوشان کلەشیر سروانگ اخضر
نه یویشان زیا پی جما جوهر
آش چمائی چا قاب و جه دَور
خوراک ازی بیا چا گوهر
ایکایش هم چەی مەرّ پوختەم کرد پرور
پەری عیدو جم یار پردیور
بونی و شادی یەره روی دلور
پەی آمین کرده دوعای نامه وَر
پەی دفع و گُنای صاف سفید تر
سفید نه سیاه مەو که رو چاکه ر
سیام گناهەن پەی سفید خطر
@vardk
حکایت مولانا و میهمانش شمس تبریزی و سرودن شعر دنیا همه هیچ
میگویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانهاش دعوت کرد.
شمس به خانهی جلالالدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نمودهای؟
مولانا حیرتزده پرسید: مگر تو شرابخوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی!
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محلهی نصارینشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیلهی راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شبها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقهای به دوش میاندازد، شیشهای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محلهی نصارینشین راه میافتد.
تا قبل از ورود او به محلهی مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکدهای شد و شیشهای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن، از میکده خارج شد.
هنوز از محلهی مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همهروزه در آن به او اقتدا میکردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محلهی نصارینشین رفته و شراب خریداری نموده است.
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و بهویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بیحیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هر روز با غذای خود تناول میکند.
رقیب مولوی فریاد زد: این سرکه نیست بلکه شراب است.
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همهی مردم ازجمله آن رقیب، قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دستهای او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست. تو فکر میکردی که احترامِ یک مشت عوام برای تو سرمایهایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همهی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.
این سرمایهی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ "ﻣﻦ"...ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ "ﺭﺍﻭﻱ" ﻣﻨﻢ
ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﻫﻢ ﻧﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻧﯽ ﺯﻧﻢ
ﻧﺸﻨﻮ اﺯ ﻧﻰ، "ﻧﻰ "ﺣﺼﯿﺮﻯ" ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ "ﺩﻝ"..."ﺩﻝ" ﺣﺮﻳﻢ ﺩﻟﺒﺮﻳﺴﺖ
ﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ
"ﺩﻝ" ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ "ﺩﻟﺒﺮ" ﺷﻮﺩ
مولانا @vardk
🌹شكر مرمو🌹 @vardk
...در وصف اقا عباس....
شهرياري ديم
يك شو نه خواو دا شهرياري ديم
سرسري سرسام مات مدهوش بيم
ناگاه ديم طفلي خلاصه نجيم
نگام كرد و طفل رخ زيبا عظيم
تمز يه ويشن داراي هفت اقليم
دل نه زيبائيش مشغول بي و ذوق
نورش شوق مدا ژ نعلين تا فوق
شوق ديدارش ذوقن پي دلان
زينتن پي دنگ صف آراي گلان
دل مست بي نه شوق شعاي شعله نور
درونم كيل بي نه باده طهور
مدرايم نه حضور يك خورشيد روي
زيبا قامتي جواهر خوئي
پرسام نو شخصه اي طفله كين
عالم نه شوقش منور بين
او شخصه واتش يه شاه حياسن
ديدارش پي شوق يكرنگان خاصن
رونق نه ديده خواصان خاص
او رو علي بي آرو شاه عباس
نازاري جمال دين و دنيام ديم
دل مست و مغرور نه خواو بيدار بيم
فداي نامت بام و طفلي باور
شوق جمالت كفتنم نه سر
كفتن نه سرم شوق جمالت
گيانم و فداي لبان لعلت
شو و روژ خيال ديدار تو من
دل هانه پرواز يا هو منهو من
ايدن خيالم شو و روژ نه دل
چوين بلبل جوياي شوق شعله گل
كاوم نه درگات ايدن آرزوم
شو و روژ حاضر نه خاك پات بوم
نجاتم بدين يكتاي يگانه
خاكساري بوم نو خاندانه
شو و روژ مشغول و خاكساري
هرگز نوازم نه گيان بيزاري
هيچ خاصتر نين نو ديدار تو
بدر نجاتم شاه آيه منهو
گناه كارم گنام بيشون
اميدم و لطف دانايي تون
عازيز آمانه به عشق بنيامين
بوخش عصيانم شاي دكه نشين
شكر ورد زوانش اينه
آرزوي جمال دكه نشينه
دوستداران راسن
وتاي بي همتا اي حرفه راسن
هر كسي شكدار قاپي عباسن
نه ديوان يار رنگ چوين پلاسن
هفتاد و دو دين حق سرشت كردن
هر ملتي راي پيشان سپردن
او روي كه بناي كارخانه بيا
اي ملته وست نه عالم اولا
شاه پيشان سپرد سر نروي راستي
خدا باآشان آشان با خدايي
خانه بي حساب صاحب خانه يك
تو نه خانه ويت هيچ ماوره شك
راگه شكداري مگيره نه پيش
نه روي عرصات بكره انديش
هر كس نه راي ويش شك آورد نه دل
بي شك او كسه ممانو خجل
او رو كه ظهور شاه مردان مبو
شكداران تمام سرگردان مبو
سرگردان مو و جمله شكداران
صاف مون و پن نارواي شاران
معطل ممانن نه بازار يار
پي روژ عذاب مون گرفتار
بي يار بي ياور بي دسگير دس
هر آه مكيشن پي باده الس
دلگير غمناك خاطر پريشان
پشيمان موون و كار ويشان
بي بش نه خرمان اعظم داور
معطل ممانن نه صحراي محشر
منيشن نه ساي درخت بي بر
نا اميد مون نه چشمه كوثر
هو اول و اخر يار
@vardk
حضرت شیخ امیر مرمو :
یاران هوشتانن
دلتان بی خور فکر هوشتانن
بی ارکان و جم داوای جوشتانن
آسیاوتان بی آو گال بروشتانن
و سینهی پرکین داوای یارتانن
همانهی دریا فکر بارتانن
و بدی یکتر و یک شادتانن
و سفرهی بی نان میمان یادتانن
بی پیر و دلیل داوای داو تانن
آیرگا بی آیر کواو یادتانن
عالم گشت خریک اجر زوانتانن
بی جنگ و بی داو هر میانتانن
بدی هفت اقلیم و همیانتانن
زمین تان نین هر آسمانتانن
دایم و بدی کی و کی تانن
و چم بسیا داوای ری تانن
و نفس بد گشت صدقتانن
رنجتان نکیشا ادای حق تانن
و لش مرده فکر سویرتانن
مرید نوینی داوای پیرتانن
و خطا کاری و پیوستانن
بیهوده شراو فکر مستانن
بی باغ و بوسان میوه یادتانن
چمتان چمه رای رای گشادتانن
هفت کوی آلا برز بار خمتانن
بی نیاز و بی جم جوش جمتانن
کوی بله بزان جای مأواتانن
بی کوچ و کلام داوای داوتانن
درستان نوانان مدای خط تانن
و خامی یکتر هر صوبت تانن
نه رنج چنی پیر و دلیل موردی
داوای کردار و کرده مکردی
کردارتان نین واته و لافتانن
و جسهی قلیز شرح صافتانن
چفتی و بدی گه چه لاتانن
بی خدمت فکر اولیاتانن
چوین مرغ شو کور گیز و گازتانن
پای جمتان نین مدای سازتانن
و رنگ سیاهی یکتر موردی
برگ سفیدی و یاد مکردی
نه ور پاتان هیچ نمه زاندی
دس پی مانگ و خور آسمان مشاندی
هرکس گرفتار نفس ویتانن
بی نیله و بی گاو داوای هیتانن
ای نفس زور دار تاج سرتانن
ویتان ژارندی ویر شکرتانن
نه کمر فیشتر سخت ای دلتانن
باغتان نین داوای گُلتانن
بی کوچ و کلام قال و قیلتانن
جسهی موریژه زور فیلتانن
ای جیفهی دنیا خدا و دین تانن
نه جم چقو چوی بغضو کینتانن
یاریشان واتن شم و پروانه
برده بار جم بکیشو طانه
یار طانه کیش پوسش بزانه
ار طانه کیش بو بخشای دیوانه
کمینه و عشق ذات یگانه
امیدش و رحمت ذات سلطانه
@vardk
مبحث ترسا و ترسایی:
★ترسایی بالاترین مرحلهٔ کمال یک یارستانی.
★ترسا و ترسایی در آیین یارستان چیست؟
★ترساکار کیست؟
★ترسایی، جمع شدهٔ ۴ اصل راستی و پاکی و نیستی و ردا طبق فرمایش دفترکلام.
★ترسا و ترسایی در مکتب عرفان.
★نیستی و رَدا، و تعریف آنها به روشی دیگر و بطریقی متفاوتتر.
★هستی که ضد نیستی است یعنی چه؟
★نظریات و اسناد دفتر کلام و عرفاء در بارهٔ هستی؟
@vardk
📖 دوره سید فرضی (بند ۲)
@vardk
بند ۲
کاکی ندرویس مرمو
فرضی نمانا
یاران آفرضی جلاش نمانا
هدیهی جام نور پی یار کیانا
استاد دلوهی دُرش ورشانا
ذات مولائی حق مهمانشن
کالای پیرموسی نه دکانشن
قطب زمانه والی سر تختن
آفرضی کامل دانهی سر نختن
نی عهد و زمان جامهش پر سون
مهماندار شای روی ازل رون
نور دلی دُر شم دیجورن
ذات افسری نگین مورن
مُور سلیمان فرضی گویا کرد
رواج قالب زرد و سیاه کرد
رواج میزان سنگ علافن
عیار کونین هفت قُلهی قافن
پادشای جنی یورت شهبالن
هام راز سرّن هفت پر و بالن
پادشای دمشق خواجای بربرن
فرضی فرماندر نه گشت هورن
عیار رنگباز قلای شیشه بی
قاتل گوران بی اندیشه بی
صاحب جفت و جام کوی سراندیلن
نجات در بن یار ذلیلن
دام ازلی کمن و دسن
سرمست بادهی جام السن
صاحب چل شم فانوس و لالن
داغمای کالانر قدیم قوالن
خاموش پرچن انوری گیسن
ماه منور جام تمیسن
ردای ردا بار پیرو پادشان
پیشرو مولان پی گردین رجان
دُر توی صدف قاب یک نورن
خزانهی سکهی ازل دستورن
تقسیم کنندهی ناچهی خرمانن
دس و روی حاجت شای سرانجامن
خلات مولاش ها و شانه وه
فرضی معلومن وی نیشانه وه
جلا دار حق جام جلیلن
سرهنگ و سردار مخلگای فیلن
فیل هندوستان فرضی جمناوه
پری رجای یار جمش زر ناوه
ستارهی یمن بیم بلغارن
روز در شجر جوز بودارن
دواخ گه پوس کارخانهی گشتن
خام و پخته کر عطرش نه مشتن
آ فرضی بوین و جام ازل
شیخه نه ژیر سرّ خرقهی تن بدل
آ فرضی شیخه تیرشن سرّن
فرماندر تیغ مودای کی برن
شیخه مکر باز عجب عیارن
گاگا روشنن گا ظلم تارن
شیخه کم بدم افسون و رنگت
کم سنگین سبک بکر و سنگت
شیخه کم بلنگ و لنگی لنگت
بریندارهنان با بیو دنگت
میردان سوچنای و مکرو افسون
کم شو نه خیال فکر دونای دون
تا تو بنمانی قهقهی خنت
کی بو غلامان شاد بوان ونت
مرکی بو گلان دگمش بشکافو
آوان نه قلهی سرنات بتافو
مرکی بو یخان بتاوون و تاو
گردش بنمانو آسیاوت و آو
آسیاو باقیت گردش بنمانو
دوران دسر هیچکس نوانو
باور و ویرت دام ازلت
گران بکر نُویر لیف مخشلت
سلیم بوره وه روچیار روی
نه عطر گُلت کیشامان بوی
ژار نوش الماس دین و ایمانم
دانهی عقیقی ازلی کانم
هام قول زرین ساز رزباری
بلال حوش بانگ اسراری
یاور حسین جور کیش حجاز
مایهی برق سر لیف نور گداز
سلیم جوزیتن هام روز طوبا
تو حقت سنن نه یورت یحیا
بوی ناچه و نویچه حق میو لیتان
قره العین مرتضی بیتان
جوزی بوره وه مغز نور زرین
قنیات باقی هر تو و فرین
تیغ وردهی آزار مودای الماسی
توپ زرین توپ برق سر تاسی
یوسف مصری برقین جمالی
برقهی برق و سر نور زلالی
معشوقهی دلخواه زلیخا زردی
صفای دلی خوان شفای کل دردی
روشنی دو عین میرکنعانی
آهوی روی بر صحرای شعبانی
برهی شاه فضلی میراسکندری
جلای فیروزهی شمع و فنری
هام روز سلیم سنگ حجری
فرزند نازار نور بشری
یار یادگار احمده تو بیت
هام لیف نعمت زام زده نو بیت
قرکه بوره وه صاحب شش پر
قاتل مخلوق نسیم صرصر
تو بیت قتلت کرد قوم عادیان
و فرمان لوط پرت کرد وادیان
مایهی فتوری طوفانی تو بیت
فرمانبر نوح آسمانی تو بیت
کماندار تیر عبدالله تو بیت
قتل یزدگردین عفوالله تو بیت
تو بیت تیر شنی نه قلهی هورین
دات نه کرنای ناقوس صورین
سرتریدهی چل زیادین تو بیت
دادرس صابر نوشادین تو بیت
سعدبن وقاص جای شیخ نظیر بیت
صاحب نیزه قتل فقیر بیت
مهر سندهی غضو روی پردیور بیت
قاتل خاران چن نامور بیت
میل سراندیل کوتیان خاکی
جابر جبار قار افلاکی
یاور عابدین راه داودی
قابض گردون جم جاودی
عابدین بوره وه رهبر یاران
دانهی رهبریت پی گرد شماران
اشخاص کوی جم شای پردیوری
نجاخ دار برق یورت قنبری
فرزند بشر نه یورت فارسی
سان در سالار ازل خواصی
زرین بوره وه یورت فرنگی
استاد زوان دام درنگی
مادر علی بنت اسدی
یورت جلاله قائم رسدی
والی طاهره جای تنور خانی
مادر ناوس یورت خزانی
آدای سرهنگ خاتون خورشیدی
مادر جلیل بنت رشیدی
رزبار مو زرد نویر آفتاوی
خدمت پاکی میردان زماوی
فرشتهی ازل صد هزار رنگی
دام دامیار شیوهی سیونگی
رمز رضائی جای وزاوَری
دام حاشیهی باز داوری
دیلک چی دیوان پی گردین دوسی
بوین و دسمن نختهی پیرموسی
من بیم دفتردار الماسم قلم
صفت کردم یاران نه ژیر سوز علم
دفترم میزان قلمم میلن
کیلم پیمانه سنگ و قندیلن
من ویم علافم نختهم قپانن
سنگین سبک کر دسم دکانن
کردار میردان و قپان مدی
بیان مکری نقد ابدی
دانهی نیک و بد هان جه میزانم
پری خاص و گس نخته ریزانم
میل میزانم هان جه دسه وه
خاص و خاص منم گس و گسه وه
آقای دفترم آفرضی ویشن
فرماندر امر بیگانه و خویشن
هرچه آفرضی بدو فرمانم
پوسه منیری سنگ و قپانم
شیخه بوانه دفتر فرضی
میردان بزانان دانهی سر مرزی
شیخه بوانه و اقرار قیس
بدره بیان چنی ندرویس
ندرویس مدی بیان دفتر
نه سردی ساعت نداریم خور
@vardk
اولو آخــــــر یــــار
شیخ امیر مرمو :
گیان طفیل نوو
دوسِ سر ومال گیان طفیل نوو
چه كرد و كردارازل كیل نوو
پروانه دستور تازه میل نوو
چمه رای صدای طبل یار نوو
چوین ساقی كوثر شکر بار نوو
نه قاپی جم دا بریان حال نوو
بیزار نه یانه سر و مال نوو
چون مینا سرجوش دل و بی گرد نوو
پاكتاو كویره سرد و گرم نوو
دانای وریا گرد باش خواص نوو
بسوز جویای دانه ناس نوو
نرای یار نیو سر و مال و گیان
داغمای قدیمش ندرو نیشان
نشو نه دكان كالای عجب رنگ
مات نبو و بزم بازار بی دنگ
جور خواجای ویش نكیشو تمام
نشو نه دفتر كارخانه نظام
مهمانش نوو اركان و ادو
بی خوف بو نه كوچ هیهات رورو
تالیم سرچنگ اسا ورده بو
نیش رنه و گاز دلوش ورده بو
ریخته كارخانه ازل استاد بو
استاد قدیم داغماش نه یاد بو
ترسا و ردا بار روژ باقی بو
داغ ترسائیش نه پیشانی بو
نه چوین شكاكان بدگو بد كردار
دواخ نورده تمام دل شكدار
مینا بار نین نزان نا حال
چون قارون نبون بیوران جه مال
ای جیفه دنیا فری كس ویل كرد
شون راسیشان و غلط راه برد
شاهی زمانه بی بقا پرجور
درساخ دنیا هردم و یك طور
عالمان هركس علمتان ونن
قلف خزانه یاریتان ژنن
زانای و تدبیر خواجا و غلام
ونه درس علم دفتر كلامان
بگیره نه ور راگه حقیقت
بوانن كلام پیر سفید خط
@vardk
پیام مسندنشین خاندان شاههیاس آقاسیدمحسن احمدی به مناسبت ایام خاونکار ۱۴۰۲
اول و آخر یار
درود بر یاران عزیز!
ضمن گرامیداشت فرا رسیدن ایام پرخیر و برکت روزهی خاونکاری، از پیشگاه ذات الهی صلح و آرامش و امنیت را برای مردم جهان بهویژه ملت ایران خواستارم و امیدوارم هیچگاه شاهد جنگ و کشتار انسانهای بیگناه نباشیم و بتوانیم به عقاید یکدیگر احترام گذاشته و با مروت و مهربانی در کنار هم زندگی کنیم.
از آستان سلطان عالم، قبولی روزه و ریاضت، نذر و نیاز و خدمت و کردار شما یاران عزیز را مسئلت میکنم و برایتان آرزوی توفیق و بهروزی و پیروزی دارم.
به عرض یاران گرامی، بهویژه سرسپردگان خاندان شاههیاس میرساند: جمعهشب، شب نیت و ایام روزهی امسال، روزهای ششم، هفتم و هشتم آبانماه است. روز نهم آبانماه نیز؛ یعنی روز سهشنبه، به رسم سالیان در جوار شمشیر مقدسِ خاندان، جمال یاران را زیارت میکنیم.
با تقدیم احترام!
خدمتگزار خاندان شاههیاس، سید محسن احمدی جیحونآبادی
۴ آبانماه ۱۴۰۲
@vardk
پیام مسندنشین خاندان شاههیاس آقاسیدمحسن احمدی به مناسبت ایام خاونکار ۱۴۰۲
اول و آخر یار
درود بر یاران عزیز!
ضمن گرامیداشت فرا رسیدن ایام پرخیر و برکت روزهی خاونکاری، از پیشگاه ذات الهی صلح و آرامش و امنیت را برای مردم جهان بهویژه ملت ایران خواستارم و امیدوارم هیچگاه شاهد جنگ و کشتار انسانهای بیگناه نباشیم و بتوانیم به عقاید یکدیگر احترام گذاشته و با مروت و مهربانی در کنار هم زندگی کنیم.
از آستان سلطان عالم، قبولی روزه و ریاضت، نذر و نیاز و خدمت و کردار شما یاران عزیز را مسئلت میکنم و برایتان آرزوی توفیق و بهروزی و پیروزی دارم.
به عرض یاران گرامی، بهویژه سرسپردگان خاندان شاههیاس میرساند: جمعهشب، شب نیت و ایام روزهی امسال، روزهای ششم، هفتم و هشتم آبانماه است. روز نهم آبانماه نیز؛ یعنی روز سهشنبه، به رسم سالیان در جوار شمشیر مقدسِ خاندان، جمال یاران را زیارت میکنیم.
با تقدیم احترام!
خدمتگزار خاندان شاههیاس، سید محسن احمدی جیحونآبادی
۴ آبانماه ۱۴۰۲
@vardk
📖 دوره بابا هندو (بند ۱۳)
بند ۱۳
بابا هندو مرمو
هاوی مکانی
خدای بحر و بار هاوی مکانی
فرمانبردارن هر دو جهانی
ایسا پردیور بین سلطانی
بیم صفاتن ویش کرد پنهانی
و آدم واتن الله و سبحانی
داود فراشا نا بر ایوانی
ایوانش سرّ بی سراو پیوانی
ویم هندوا بوم ولاش آمانی
چه دلی داران واش کرد زوانی
دستمالی ویش وست منش کرانی
و زوانم وات شای هورامانی
چن جارم واتش هندوم برانی
برای حقیقت چا بر شیخانی
ایسایش وا شونا و رام کشانی
ویمیش یاونان وی هورامانی
دستمال پرش جوز هندو چنانی
و سوقاتیا وستن و شانی
اینه چن مانگن ویل و ویلانی
شو و روژ مئی تاوی خیوانی
ویمیش کیشانم بارو جفانی
امر سلطان بو چیگا بمانی
@vardk
#فصل_ها_در_یارسان
ﺑﻨﺎﺑﻪ ﺭﺳﻮﻡ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﯾﺎﺭﺳﺎﻥ ﻭ ﮔﻮﺍﻫﯽ ﺩﻓﺘﺮ
ﺭﻫﺒﺮﻡ ﺩﺍﻭﺩ ﺷﺎﯼ ﮐﻮﺳﻮﺍﺭﻥ
ﻫﺮ ﻓﺼﻠﯽ ﯾﺎﺭﯼ ﻫﺮ ﯾﺎﺭﯼ ﯾﺎﺭﻥ
ﻫﺮ ﻓﺼﻞ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭼﻬﺎﺭ ﻣﻠﮑﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ:
ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ ﺩﺍﻭﺩﮐﻮﺳﻮﺍﺭ
ﻓﺼﻞ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ
ﻓﺼﻞ ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺩﺍوان
ﻓﺼﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﭘﯿﺮﻣﻮﺳﯽ
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﺐ ﺍﻭﻝ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮﻝ « ﺑﺎﻟﻮﯾﻞ» ﻭ ﻣﺎﺑﻘﯽ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ « ﭘﯿﺮﻣﻮﺳﯽ » ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ .
ﺍﻭﻝ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺼﺎﺩﻑ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ :
١ ) ﺷﺮﻭﻉ ﭼﻠﻪ ﺍﻭﻝ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺍﯾﺎﻡ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﺮﻧﻮﯼ
٢ ) ﻧﺬﻭﺭﺍﺕ ﻣﺎﻝ ﺑﻬﻠﻮﻝ (ﺑﺎﻟﻮﯾﻞ )
ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ:
ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﻣﺎﻧﮓ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﻪ ﭼﻠﯽ
ﯾﺮﯼ ﺭﻭﯼ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺁﻣﺎ ﺍﻭ ﺩﻟﯽ
ﯾﺎﺭﺳﺎﻧﯿﺎﻥ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺩﯾﻦ،ﺯﺑﺎﻥ،ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﺸﻤﺎﺭ ﻣﺨﺘﺺ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺟﺪﺍ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺭﺍﯾﺞ ﺩﺭ
ﮐﺸﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺗﻘﻮﯾﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻌﻀﯽ " ﮐﺮﺩﯼ ﺳﻠﻄﺎﻧﯽ " ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺁﻧﺮﺍ
ﺗﻘﻮﯾﻢ " ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻮﺭﺍﻧﯽ " ﻣﯽ ﻧﺎﻣﻨﺪ.
ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺩﻗﯿﻖ ﺧﺎﻭﻧﮑﺎﺭ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺩﯾﺮ ﺑﺎﺯ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻫﻤﯿﻦ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻣﻌﻤﻮﻻ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﻭﻣﺎﻩ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻓﺼﻞ ﻫﺎﯼ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺳﺎﻝ ﺷﻤﺴﯽ
ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻧﮑﺘﻪ : ﺳﯽ ﺍﻡ ﻣﻬﺮ ﻣﺎﻩ ﻫﺠﺮﯼ ﺷﻤﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ
ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻮﺭﺍﻥ ﻣﻨﻈﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﯽ ﺍﻡ
ﻣﻬﺮ ﻣﺎﻩ ﻫﺠﺮﯼ ﺷﻤﺴﯽ ، ﺍﻭﻝ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﮔﻮﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ .
ﺁﻏﺎﺯ ﻫﺮ ﻓﺼﻞ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﯾﺎﺭﺳﺎﻧﯿﺎﻥ، ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ
ﺁﻏﺎﺯ ﻓﺼﻞ ﻣﺮﺑﻮﻃﻪ « ﻧﺬﺭ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ » ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺍﺩﺍ ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ .
ﺟﻬﺖ ﻣﺜﺎﻝ : ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻏﺎﺯ ﻓﺼﻞ ﺑﻬﺎﺭ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﺰ، ﮔﺮﺩﻩ ﯾﺎ ﮐﻠﯿﺮﻩ
ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺼﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺁﺵ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ «ﺩﺍﻧﻪ ﮐﻮﻻﻧﻪ » ﻭ ﻧﺬﺭ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﻋﺎ
ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ.
ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﻧﺬﻭﺭﺍﺕ ﻣﺎﻝ ﺑﻬﻠﻮﻝ (ﺑﺎﻟﻮﯾﻞ ) ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺩﺭ
ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺮﺡ ﻭ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻧﻈﺮﺍﻥ ﯾﺎﺭﯼ
ﻭﺍﺟﺐ ﻭ ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺍﺳﺖ .
@vardk
روزی واعظی به مردمش می گفت:
ای مردم!
هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید،
می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.
جوان ساده و پاکدل،
که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود.
چون این سخن از واعظ شنید،
بسیار خوشحال شد.
هنگام بازگشت به خانه،
دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت...
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد.
آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.
روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند.
واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت،
اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت...
جوان گفت: "ای بزرگوار!
تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!"
واعظ، آهی کشید و گفت: حق،
همان است که تو می گویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم.
@vardk
📖 دوره سید فرضی (بند ۱)
@vardk
بند ۱
سید فرضی مرمو
جامم پرکامن
جامم پر نه آو شربت کامن
شربتم نه قند ازل ایامن
چلتنم نه دورکوثری رامن
رامم نه جوهر عطر گُل زردن
صفای جم یار شفای کل دردن
شفای بیماران و دس ویمن
یارم بریندار تیغ علیمن
علیم عالا والی ولاتم
جام شو نما جه سر هلاتم
گا برق آفتاو صیاد سرم
گاه پرده نشین جم انورم
صاحب قدرت ذات یگانم
اُستاد ازل وستن و شانم
سازندهی هفت لوح گوی ساجنارم
صاحب اردوی صف گشت یارم
جه دور ازل شاه جبارم
جلیل قدیم جلای کوی یارم
سازشت قلهی چین و ماچینم
جامم پیالهی کوثر کامینم
نه آرای دو موج دریا نهنگم
روز در طوبا حجری سنگم
شاه پردیور صاحب اقرارم
صاحب دفتر سفید طومارم
رواج نختهی صفت دیجورم
مهتاب بتوین فتاتی نویرم
سوزندهی شهبال پر جبریلم
فرماندر ذات یار ذلیلم
صاحب دانهی دُر صدفم
چوارده دانهی پاک جه نویر کفم
شاگرد تعلیم شرط بنیامم
سازندهی گوی چرخ هفت و یکدامم
شاگرد خواجای خدمت هو بیم
گردن کج جم روی ازل رو بیم
گاگاه پادشاه گاهی بنیامم
دانهی خاوندکار نقشن و جامم
سرهنگ و جلیل یورت بهلویلم
خوشین خوشنام زرین مفتویلم
سلطان غزنه شاه ایازم
ایازم معشوق جای شرط نازم
حکیم زامان یورت قلاشم
رحیل رنگباز شای بت تراشم
بور کوی دوجیل آقای شیرانم
امیر دیوان گشت وزیرانم
شاه بخارا ختا و ختنم
خواجای شار بلخ ازل مسکنم
پادشای بلغار شاه یمنم
رژدهی عقیقی بیم چمنم
سوار لاره سالار سانم
صاحب نفیر کوی درویشانم
مراد در کام جم دو هفتم
نختهی کان سرّ شیخ امیر صفتم
جه آرومندا غیب و نادرم
مُراد در کام بابا طاهرم
تعلیم گُفتار میر قلندرم
گشاد کر عین هندهی دلبرم
سوار دلدل شاه مردانم
صاحب ذوالفقار چرخ گردونم
قاتل کفار خاور زمینم
شکست در بُت شای قار و قینم
ساکن کوی جم گمهی خضرایم
شکار کر روی ارجن صحرایم
طفل سر شاخه تویل شجرم
فتح کر دشمن آقای قمرم
سلیمم تونی ژارنوش ژارم
جور نوش حجاز رای گردین یارم
فرزند زور مشت شار کوفهم بیت
نور و بینائی طاق رفهم بیت
ابراهیم سویر تخت بغدام بیت
هام لوی یادگار نختهی پیغام بیت
صحبت چی دیوان جم یاران بیت
حسنه شیته وش گفتاران بیت
سلیم تو بنای گمهی یادگار بیت
استاد بارگهی تف تف یار بیت
تو سازات گمهی بارگهی حسینم
هرچه نگام کرد بیت جه ور زینم
ژار نوشی کوفهت هر هان جه ویرم
شرط سر بخشات من ویم خبیرم
بلای مینت ورد جه گشت مظهری
پوسه شیرین بیت جام گوهری
تو چنی جوزی و یک موینی
تو حقت سنن جه گشت نه کینی
جوزیمن حسین شاه کربلا
هر دو داتان سر و تیغ بلا
جوزیمن نازار قره العینم
یار بلاور رای منا و مینم
جوزیمن بابا زردهی دالاهو
ویم وستم ونش جه مرهنو
شاهو بالامو بی و مهمانتان
دالاهو رژیا جه بوی دکانتان
یافته کوه نواکوه گواهیتان ون
گوی قندیل آیر آما و سربن
هفت کوه و نشان نخت دفترتان
بند ذوالفقار بست و کمرتان
من بیم و تاج شاخهی سرینتان
نودم ساریژ بی زام برینتان
هرکسی آزار زام من کیشان
شربت پیالهی کوثری نوشان
شیخه تو منی جام جمالم
کام در دیوان عین کمالم
گاه من پادشاه گاه تونی پیرم
گاه من بنیامین تو شای امیرم
گاه یورت خاموش موینی جه ویم
گاه ذات پادشاه جلا دادن پیم
شیخه های نتوی پردهی پنهانی
گاگا نه ژیر دس جلوه مشانی
تیرت مشانی نه ژیر منبری
کمان پنهان کر نی سر نو سری
گاه گاه تو منی گاه من تو ونان
نفام چی سرّه دیدهش نابینان
موانی پریم نختهی دفترم
جامهی سلمانی شیرین بشرم
شیخه اگر صد مولام مهمانن
یورت و جامهی ویم ونم عیانن
و خدمت جم یاوام و ایمان
پوسه ذات حق و من بی مهمان
خدمتم کردن و راستی و ردا
دایم بار من یکدانهی خدا
شیخه مواچه فرضین گمراه
فرمانم مدو عازیز یکتا
شیخه ردا بار فرضی بار کیشن
خاندان شرط دانهی شرط پیشن
هرکس بکیشو جور راگهی دین
و وینهی فرضی مو و صاحب نگین
هرکس بکرو خدمت و پاکی
مرژو و ذات سلطان سهاکی
خدمت حساون پی جم یاران
یار خدمت پاک نختش مشماران
شیخه ار فرضی خدمتش نویا
پی چیش و ذات مولا مرژیا
هرکس بکرو خدمتی و جم
مرژو و نویر چوین چراغ و شم
@vardk
یا هو
دعای سحری
گلبانگ یارن
سحراخیزن گلبانگ یارن
بیداربان چه خواوهرکس بیدارن
وعده نمندن فصل چی وهارن
جلای درونمان ا خاوندکارن
زرنگی سون شفق دیارن
طوبی برمیو چوانتظارن
پی دیداریار دشمن وخارن
قلبم تواسان دلم هوشیارن
راحم داررحم شرط واقرارن
نجات بخشنی بخشات وکارن
ویم خم بارنان گنام بسیارن
بوخشه گنای ویم ارگناهکارن
بخشش چه تون سامت سالارن
خمین وخمبارلیوم وبارن
چمرای کرم شای پردیورشارن
لطف وکرم کرسام وکردارن
عازیزرحمتت وبی شمارن
جسه بنده ایم اینه هژارن
بوخشم وناز پیر ریا بارن
سقام نفسم ووکوسوارن
ثبت اعمالم ودفتردارن
قابض ارواحم ودس صایوقهارن
مصطفی مطلق ویش کماندارن
بوخشم ونازاری شرط واقرارن
دلیل ودستگیر ا کوسوارن
سایو شو ارزنگ وسو تاایوارن
شفق شکاوان لیل ونهارن
وی بانگ یاره یارگشت خوردارن
ویم خور کره ی نازت نازارن
یاران پردیورسوچه تشارن
بانگ یاری در ایوت هشارن
اولم حق اخرم یارن
اول اخرم شرط واقرارن
اینه ارمای خاوندکارن
یاریارمناسو وعدی بیدارن
اول واخر یار
هو اول و آخر یار
( دعای سحری )
شاه ابراهیم مرمو
برگردان دعای سحری
ای یاران وقت سحر شد و گلبانگ یاری به صدا در آمد ، ای هوشیاران از خواب غفلت بیدار شوید.
وقت تنگ است زمانی باقی نمانده و فصل بهار فرا رسیده و عشق و نور حضرت خاوندکار جلا دهنده قلبها و باطن ما هست.
درخت طوبی به ثمر نشسته و چشم انتظار است ،
قلبم آگاه و دلم هوشیار است.
ای سلطان شما نجات بخش تمام یاران هستی
یاسلطان غرق گناهم و امید بخشش به درگاهت دارم
از شدت غم و ناراحتی لبانم بار گرفته اند
ای شاه کرمداران لطفی به حالم کن .
ببین که این جسمم چقدر مظلوم و غمبار است
اما نظم دهنده وجودم داود کوسوار است
و قابض روحم حضرت مصطفی باش کماندار است.
مرا ببخش به عزیزی داود کوسوار ،
دراین زمانی که گلبانگ یاری به صدا در آمده و یاران هوشیار همه باخبر هستند.
سوسوی صبح پیدا شده و شفق نمایان گشته
یا سلطان تو رحم دار هستی و همیشه به حال بندگانت رحم داشته ای
اکنون من از زیادی بار گناه غمگین و ناراحت هستم
اما امیدم به درگاه سلطان عظیم و گناه بخش است .
چشم براه کرم سلطان پردیور هستم که لطف رحمتش بی نهایت است .
یا سلطان مرا به نازاری پیر بنیامین ببخش
یا سلطان ثبت کننده اعمال من به دست پیرموسی
می باشد
و حضرت مصطفی کماندار است و وظیفه قبض روح تمام انسانها را بر عهده دارد
اولم حق است و آخرم یار اول و آخرم شرط و اقرار
هو اول و آخر یار
@vardk