vghhdfhjjfd | Unsorted

Telegram-канал vghhdfhjjfd - کانال داستان

851

Subscribe to a channel

کانال داستان

فاطی: جوونم. وحشیتو دوست دارم. بازم زیرم مقاومت کن شکوفه خانوم. هر چی سختتر بدست بیای لذت گاییدنت بیشتره.
ولی دیگه مقاومتی در کار نبود. البته تا همونجاش هم چندان مقاومتی نکرده بودم. بجز چند تا “نکن” و “بسه” که فکر میکنم بیشتر به “بکن” و “ادامه بده” شبیه بودن. فاطی داشت یجوری عمیق تلمبه میزد، انگار تو اعماق کصم دنبال گنج میگشت. منم پاهامو دورش قفل کرده بودم و تو بهشت سیر میکردم. هیچوقت به اون حد از لذت نرسیده بودم.
فاطی: چه کص تنگی داری شکوفه جون، مث کص دختر 14 ساله میمونه. مطمئنی اون شوهر دیوثت اصن میکنه تو رو؟!
میخاستم چیزی بگم ولی صدام در نمیومد. شایدم گفتم ولی خاطرم نیست. صدای ناله هام هی بلند تر میشد و به ارگاسم کامل نزدیک میشدم.
فاطی: جووونم، عشقم، حال میکنی هاااا، حالشو ببر بدبخت. اصل زندگی همینه. حیف این کص ناز نیست زیر دست اون شوهر قدر نشناست حروم بشه. کص باید بره زیر دست اهلش! تو عمرم کص به این تنگی نگاییده بودم. تا خود صبح میتونم بگام این کصو!
من انگار که یهو چیزی به ذهنم اومده باشه پرسیدم: تا حالا با زنای دیگه هم خابیدی؟
فاطی با خنده زیر گوشم زمزمه کرد: نه با زنی به خوشگلی تو!
واقعا چه سوالای احمقانه ای میپرسم! اونقد کاربلد بود که مشخص نبود بار چندمشه داره سکس میکنه. خدا میدونست چند تا زن قبل از من روی اون تخت باهاش همخابه شده بودن. یهو بطرز مسخره ای حس حسادت کردم! عجیب بود که فکر میکردم این اولین و آخرین شبی هست که باهاشم ولی در عین حال از اینکه اونو با زنای دیگه ببینم، لجم میگرفت. افکار عجیب و غریب همراه با موجهای ارگاسم همینطور داشت ذهن و بدنمو تسخیر میکرد. فاطی تلمبه زدنو متوقف کرد. نفس نفس میزد و رو پیشونیش عرق نشسته بود. یهو صورتمو جلو بردم و محکم بوسیدمش. تو اون لحظه واسم ارزشمندترین موجود روی زمین بود. عاشقش بودم. خاستم بازم ببوسمش ولی فاطی گرنمو گرفت و چسبوندم به بالش. بعد شدیدتر تلمبه زدن رو ادامه داد. چهره اش یه چیزی بین جدیت و خشم بود انگار. هر چی که بود منو بدجور شیفته خودش کرده بود.
مدام میگفتم: قربونت برم الهی. چقد خوب میکنی منوووو
فاطی: کیرمو دوست داری؟
من: عاشقشمممم
فاطی: این کص تنگ مال کیه؟
من: مال توئه عشقم. همش مال خودته.
دیگه خجالتو کنار گذاشته بودم و میخاستم حین سکس صحبت کنم. چیزی که همیشه دوست داشتم. فاطی از روم پا شد و دو تا پامو انداخت رو شونه هاش. کیرشو داد تو و شروع کرد به فرغونی کردن من. انقد شدید تلمبه میزد که کل بدنم به لرزش افتاده بود و سینه هام بالا پایین میشد. سینه های سفت و شق و رق خودشم داشت بالا پایین میشد و با چهره جدی و جذابش که خیس عرق شده بود یه صحنه دیدنی رو جلوی چشام درست کرده بود. گاهی با دستاش سینه هاشو میمالید و همزمان چشاشو میبست و لباشو گاز میگرفت. معلوم بود اونم داره به ارضا شدن نزدیک میشه.
فاطی: مممم، دارم میشم! داری آبمو میکشی جنده خانومم
من: جوننننن، بدش به من، همه آبتو میخاممم
چشامو بستم و از ته دل ناله کردم و بهترین و کاملترین ارگاسمی که تا اون روز تجربه کرده بودم رو چشیدم. فاطی هم که انگار خودشو با من هماهنگ کرده بود چند تا تلمبه عمیق زد و سریع کیرشو بیرون کشید و روی شکمم نشست. یکم با دستاش کیرشو مالید و بعد آب غلیظ و گرمشو پاشید روی صورت و سینه هام. گرمی آبش روی بدنم، حس تازه و خوبی داشت. چشامو بستم که آبش نپاشه تو چشمم. چشامو که باز کردم هنوز مقابلم بود. صورتش خیس عرق بود انگار تازه دوی ماراتن تموم کرده بود. موهای لختش به پیشونیش چسبیده بودن. کیرش حالت نیمه شق پیدا کرده بود. آوردش جلوی دهنم. با دستاش موهامو کشید و سرمو به جلو هل داد. ولی دیگه نیازی به اجبار نبود خودم با اشتها رفتم جلو و مکش زدم. طعم آب کصم و منی کیرش همزمان توی دهنم لغزید. خیلی بدطعم بود ولی توی اون لحظه اصلا چیزی حس نمیکردم.
فاطی: قورتش بده جنده ی من!
قورتش دادم. فاطی که دیگه مطمئن شده بود من رام شدم، دستامو باز کرد و کنارم دراز کشید. به اسب سواری میموند که تازه یه اسب وحشی رو رام کرده و حالا با غرور داره ازش سواری میگیره. بغلم کرد و با دستاش آروم رو نوازشم کرد. دوباره شده بود همون فاطی آروم و مهربون. چقد حس خوبی داشت نوازش بعد از ارضا شدن. دوست شدم اون لحظه تا ابد ادامه پیدا کنه. یکم که حالم جا اومد بش گفتم من برم دستشویی خودمو تمیز کنم. توی دستشویی خودمو شستم و بعد یه لحظه تو آینه تصویر خودمو دیدم. انگار مغزم دوباره به کار افتاده باشه به خودم گفتم: داری چکار میکنی با خودت زن؟! یه لحظه فکر خونواده، شوهر و بچه ام اومد توی ذهنم. میتونستم لباسامو بردارم و سریع بزنم بیرون. ولی سریع این فکرو پاک کردم. تصمیمو گرفته بودم که اونشب رو با فاطی بگذرونم. فقط همون یه شب. و بعدش کلا اون شب و فاطی رو از زندگیم پاک میکردم.

ادامه...

نوشته: شرقی غمگین

Читать полностью…

کانال داستان

با شیطنت خاصی گفت: خیلیییی کص خوشمزه ای داری! دوست داری طعمشو بچشی؟
بدون اینکه منتظر جوابم باشه لباشو تو لبام گره زد. طعم آب کصم رو از روی زبونش چشیدم. بعد دستاشو زیر بغلم گرفت و بلندم کرد. حالت نشسته مقابلش قرار گرفتم و اونم به زانو روبروم ایستاد. جوریکه شورتش تقریبا روبروی صورتم بود. چشام به تاریکی عادت کرده بود و میتونستم چیزایی رو ببینم. برآمدگی زیر شورتش کاملا مشخص بود.
فاطی: واسه سوپرایز آماده ای عروسک سکسی من؟
شورتشو کشید پایین و یهو برق سه فاز از کله ام پرید. یه کیییر نسبتا بلند و کلفت که از شدت شق بودن داشت میترکید زیر شورتش نهفته بود! یهو ترس شدیدی تو جونم دوید. هنگ کرده بودم و زبونم قفل شده بود.
به زحمت و با ترس گفتم: تو رو خدا فاطی جون. رحم کن.
فاطی با تعجب پرسید: یعنی میخای بگی هنوز نفهمیده بودی شیمیلم؟!
واقعا با اون همه علامت نفهمیده بودم؟! شایدم برام یه چیز محال بود. اگر اون فیلمها رو ندیده بودم اصن چیزی که روبروم بود رو باور نمیکردم. با اینهمه تا قبل از اون صحنه، فکر میکردم شیمیل ها فقط تو خارج هستن و نمیدونستم تو ایرانم داریم. و اینکه یکیش درست بیخ گوشم باشه. به لز بودن فاطی شک داشتم ولی شیمیل بودنش رو اصلا حدس نمیزدم.
فاطی: مگه خودت همین چند دقیقه پیش نمیگفتی دوست داری این برآمدگی یه کیییر کلفت باشه. خب به آرزوت رسیدی دیگه. ترس نداره عزیزم. قراره کلی با هم فان کنین.
همینجور که اینارو میگفت بم نزدیک شد و کیرشو به صورتم مالوند. چشامو بستم و صورتمو کنار کشیدم.
محکم موهامو کشید و گفت: انگار یادت رفته گفتی امشب مال منی! چشاتو وا کن جنده خانوم! امشب تا صبح قراره جنده ی من باشی.
لحنش خشن و جدی شده بود ولی بجای ترس بیشتر تحریکم میکرد. بهش گفته بودم که سکس خشن دوست دارم و اینکه حین سکس فحش بدی. نمیدونستم داره جدا تهدیدم میکنه یا میخاد بیشتر تحریک بشم. چشامو وا کردم. کیرش واقعا خوشگل و خوش تراش بود. از کیر مهدی بزرگتر بود البته کیر مهدی کوچیک بود. اینو وقتی فیلمهای پورن دیدم بیشتر متوجه شدم. و اینکه کاملا شیو شده بود و تمیز و خوشبو بود. سر کیرشو به لبام مالید. داشتم در برابر وسوسه خوردن اون کیر خوردنی مقاومت میکردم.
فاطی: وا بده دیگه سلیطه. نمیخاد واسه من ادا تنگا رو در بیاری. میدونم عاشق ساک زدنی.
انگار یهو فاطی تبدیل به یه شخصیت دیگه شده بود. یه ارباب مقتدر که میخاست خاسته هاشو به برده اش تحمیل کنه. و متاسفانه یا خوشبختانه، نقاط ضعف برده اش رو بخوبی میدونست. واقعا ساک زدن رو دوست داشتم. چند باری واسه مهدی زده بودم ولی اینقد یخ بود که تمایلم از بین رفت. از طرفی اونم علاقه ای به سکس دهنی نداشت و هیچوقت واسم نمیخورد. اخیرا که فاطی مدام برام فیلم سوپر میفرستاد باز هوس ساک زدن به جونم افتاده بود. حتی چند باری توی خونه با خیار و موز تمرین کرده بودم. ولی هنوز نمیتونستم خیلی حرفه ای بخورم.
با کشیده شدن موهام توسط فاطی به خودم اومدم. کیرشو با فشار به لبام میمالید.
فاطی: اگه دختر خوبی باشی و خوب بخوریش دستاتو باز میکنم.
دهنمو باز کردم و با زبونم سر کیرشو لیسیدم و آروم مکش زدم. فاطی آهی از سر لذت کشید. آروم آروم کیرشو تو دهنم جا میکردم و سعی داشتم موقع خوردن دندونام بش نخوره. موهام از پشت تو دستای فاطی بود و گاهی توی مشتش شل و سفتشون میکرد.
فاطی: فاک یسسس، حالا شدی دختر خوب
کیرشو تا ته چپوند تو حلقم. یه لحظه میخاستم بالا بیارم. سریع در آورد. دهنم وا مونده بود و نفس عمیق میکشیدم که دوباره کیرشو کرد تو دهنم. تند تند کیرشو تو دهنم عقب جلو میکرد و گاهی میفرستادش ته گلوم. کمی طول کشید تا خودمو به اون وضعیت عادت دادم. نمیدونم چند دقیقه شد ولی دیگه فکم درد گرفته بود و دعا میکردم تمومش کنه. جرات نداشتم خودم بش بگم که بسه دیگه. از طرفی اونم همین مدت و شایدم بیشتر رو واسم خورده بود. فکر میکردم خودخاهیه اگه حالا که نوبت منه بخام کم بزارم. چند باری درش آرود و گذاشت چند ثانیه ای استراحت کنم. فکر میکردم تموم شده ولی باز با کشیدن موهام بم میفهموند که دهنمو باز کنم تا ادامه بده. بالاخره راضی شد و کیرشو کشید بیرون. گفت که کناره ها و زیرشو واسش مک بزنم. توی فیلما دیده بودم چجوری ساک میزنن و سعی کردم همونجور اجرا کنم.
من: اگه دستامو باز کنی بهتر میتونم بخورم واست.
فاطی: عجله نکن فاحشه کوچوی من. به وقتش.
من: دستام درد گرفته بخدا. اذیت نکن فاطی.
فاطی: فعلا تخمامو بخور تا بعد یه فکری برات بکنم. اینقد هم رو حرف من حرف نزن جنده خانوم. تو امشب در اختیار منی. دوست دارم فقط “چشم” ازت بشنوم.

Читать полностью…

کانال داستان

فاطی که متوجه شده بود آروم گفت: ریلکس باش عشقم. شل کن عضلاتتو تا خوب ماساژت بدم.
و ادامه داد: هیچی مثل ماساژ باسن حال آدمو جا نمیاره.
واقعا هم داشتم زیر دستاش حسابی حال میکردم پس شل کردم و گذاشتم کارشو بکنه. اولش با یه حالت دورانی اطراف لمبرهامو میمالوند. داشتم از شدت حال بیهوش میشدم. مرتب آه میکشیدم و فاطی هم هی میگفت: جوونم، شل این کون خوشگلو که باش خیلی کار دارم. بعدش یهو دستاشو برد لای کونم و جوری میمالوند که قشنگ سوراخ کونم با کناره های دستاش تماس پیدا میکرد. همینجور که میمالوند دستش هی میرفت پایینتر جوری که دیگه عملا داشت یه بخشی از پایین کصم رو هم میمالوند. من که همینجوریش اونشب وضعم خراب بود دیگه با این ماساژها بدتر تحریک شده بودم و کصم داشت مرطوب میشد. حتما فاطی هم با لمسش اینو فهمیده بود که من تحریک شدم.
فاطی برای لحظاتی ماساژو متوقف کرد و از ظرف روغن برداشت. اما روی من چیزی نریخت. بعد دیدم که آروم روی من دراز کشید. نفهمیده بودم که کی لباساشو در آورده. همینطور که نفهمیدم کی با ظرافت سوتین منو باز کرده بود. انگار توی یه حال خلسه بودم. به بدن خودش روغن زده بود و خودشو روی من میکشید. نوک برجسته سینه هاش که روی کمرم حرکت میکرد بدجوری شهوتیم میکرد. پاهاش لخت بود و روی پاهام کشیده میشدن اما حس کردم لباس زیر تنشه. انگار که سریع متوجه میشد من کی نگران میشم و بخاطر همین قبل از هر گونه عکس العملی از من، آروم توی گوشم نجوا میکرد که آروم باشم.
فاطی: هیسسسس، آروم باش سفید برفی من. این ماساژ بدن به بدنه. اگه ریلکس باشه لذتی میبری که تا حالا نبردی.
من دیگه کاملا خودمو به دستای فاطی سپرده بودم و از لحظاتی که تا اون موقع تو زندگیم تجربه نکرده بودم، لذت میبردم. دستای فاطی به آرومی به زیرم لغزید و شروع به مالوندن سینه های بزرگم کرد. همزمان آروم شونه هامو گاز میگرفت و بعدش شروع کرد به مکیدن پایین گوشم. قبلا خیلی راجع به فانتزی های سکسیم باش حرف زده بودم و اونم انگار دقیق نقاط ضعفمو میدونست و یکی یکی دست روشون میزاشت. دیگه رسما کارش از ماساژ رد شده بود و داشت باهام حال میکرد.
سعی کردم به خودم بیام و با لحنی بین شوخی و جدی گفتم: اینم الان جزئی از ماساژه دیگه؟!!
فاطی با شیطنت گفت: دوست داری ماساژ باشه یا چیز دیگه عشقم؟
و بدون اینکه منتظر جواب من بمونه ادامه داد: هر جایی رو دوست نداشتی میتونی بگی که ادامه ندم خانومی.
من که دیگه مغزم رد داده بود و صرفا میخاستم اون حال خوب ادامه پیدا کنه فقط سکوت کردم. فاطی تا همونجا هم چند باری از خطوط قرمز رد شده بود ولی من عملا مقاومتی نکرده بودم. با سکوت من، انگار که تایید گرفته باشه مصمم تر به کارش ادامه داد. همینجور که خودشو بهم میمالوند یه چیز سفت رو لای پاهام حس میکردم.
من: اون چیه داری میکشی لای کونم ناقلا؟
فاطی: دوست داری چی باشه؟
من با شیطنت: یه کییییر کلفت
فکر کردم شاید واسه شوخی یه خیاری چیزی گذاشته توی شورتش. بعد یهو یاد اون فیلما افتادم و گفتم شاید دیلدوی کمری بسته.
یه لحظه ترسیدم و با اضطراب پرسیدم: فاطی نکنه از اون کمربندها داری؟
فاطی با خنده: اگه داشته باشم بدت میاد؟ نترس تو که دختر باکره نیستی
بعد قبل از اینکه بتونم چیزی بگم خودش ادامه داد: نگران نباش عسلم. قراره امشب فقط لذت ببری. کمربند هم ندارم نترس.
بعد از روم بلند شد و بهم گفت بچرخم. سنگین شده بودم و به سختی از جام، جم میخوردم. رو کمر خابیدم و فاطی هم روم دراز کشید. چشای درشتش رو توی چشای خمارم که زورکی باز نگه داشه بودم دوخت. نگاهش روم سنگینی میکرد.
چند تا بوسه آروم روی لب و گونه هام گذاشت و توی گوشم زمزمه کرد: تو جذاب ترین زنی هستی که توی عمرم دیدم. از بار اولی که دیدمت عاشقت شدم شکوفه ی من.
جذاب! هیچ وقت توی زندگیم کسی اینجور ازم تعریف نکرده بود. حتی مهدی هم توی دوره نامزدی به زور چهار تا “دوستت دارم” بهم گفته بود. حتی اگه صحبتاش دروغ یا تملق بود ولی بازم واسم خوش آیند می اومد.
مثل احمقها با صدایی که انگار از ته چاه در میومد فقط جواب دادم: مرسی عشقم!
فاطی بازم لباشو روی لبام گذاشت. اینبار دیگه خبری از مقاومت من و صبر اون نبود. زبونش مثل تشنه ای که تازه از یه بیابون طولانی رد شده و به چشمه رسیده، توی دهنم میچرخید. منکه حتی فرنچ کیس هم خوب بلد نبودم فقط دهنمو باز کرده بودم تا اون زبونشو توش بچرخونه. تقصیری هم نداشتم توی چند سال زندگی مشترک، همه سکسهام همینجوری بود که صرفا دراز بکشم و بزارم مهدی زود کارشو بکنه. بلد نبود با پارتنرم خوب تعامل کنم.

Читать полностью…

کانال داستان

اولین بار که خونش رفتم، مشروب هم آورد روی میز. من که توی عمرم این چیزا رو ندیده بودم واسم خیلی تازگی داشت. اولش گفتم نمیخورم ولی با اصرار فاطی یکی دو پیک خوردم و خیلی خوشم اومد.
به شوخی بش گفتم: دختر تو داری منو از راه به در میکنی.
فاطی: عشقم اینهمه سالهای عمرتو بهشتی بودی، یمدت هم با من تو جهنم باش قول میدم بت بد نگذره.
فاطی روحیه شادی داشت و باعث شده بود من که تقریبا دچار افسردگی شده بودم دوباره سرحال بیام. توی خونش همیشه آهنگ میزاشتیم و میرقصیدیم. طبقه پایینشون کسی نبود و میگفت مشکلی بابت صدای بلند و سر و صدا نیست. متوجه شده بودم که فاطی به شوخی و جدی خودشو بهم میماله. گاهی میزد پشتم و میگفت: جووون، عجب مالی هستی شکوفه. نگاهش با نگاه زنونه فرق داشت. اینو بعنوان یه زن خوب میفهمیدم. ولی اینقد بهش وابسته شده بودم که این چیزا اذیتم نمیکرد. چون ازدواج نکرده بود و میدونستم که با مردی هم در ارتباط نیست و اصولا مردها رو زیاد تحویل نمیگرفت شک کرده بودم که لز باشه. شک ام وقتی قویتر شد که شروع کرد فیلمهای لزبین واسم فرستادن. اوایل فیلمهای سوپری که میفرستاد عادی بود بین زن و مرد. ولی بعد بیشتر لز میفرستاد. توی خیلی هاش یکی از زنها دیلدوی کمری پوشیده بود و اون یکی رو میکرد. راستش هیچوقت تمایلی به همجنس بازی نداشتم ولی نمیدونم چرا این فیلمها بشدت تحریکم میکرد. خودمو بجای زنی که داشت میداد تصور میکردم. اینکه تحت سلطه یه موجود قویتر باشم، خیلی تحریکم میکرد. راستش رو بخام بگم گاهی توی ذهنم با فاطی سکس میکردم. فاطی اون موجود مقتدری بود که دوست داشتم بهش تکیه کنم. البته که راجع به این خیالات باش صحبتی نمیکردم ولی همیشه این حس رو داشتم که ذهنمو میخونه و از حس دورنیم آگاهه. البته اینا فکر و خیال زودگذر بود و در واقعیت هیچوقت توی مخیله ام هم نمیگنجید که واقعا با یه زن سکس کنم. کلا با وجود روابط سردم با مهدی، ولی خیانت برام خط قرمز بود و به خودم قبولونده بودم که با این وضعیت باید بسازم.
یبار فاطی یه فیلم سوپر بم نشون داد که توش یه زن واقعا کیر داشت. خیلی تعجب کردم و تا اونموقع همچین چیزی ندیده بودم. فکر کردم یجور کلک توی فیلمه ولی فاطی بهم گفت که واقعا وجود داره و بشون میگن شیمیل. بعدم یکم راجع بهشون برام توضیح داد. اطلاعاتش راجع به اینجور مسائل خیلی کامل بود واسه همین همیشه شک داشتم که همچین دختری تا الان توی عمرش تجربه رابطه نداشته باشه. البته خودش هم همچین ادعایی نکرده بود منم خیلی عادت به کنکاش توی گذشته آدما ندارم و ازش نپرسیده بودم. شیمیل توی فیلم، یه دختر رو برده کرده بود و همینجور که دست و پاشو با طناب بسته بود، داشت باهاش سکس میکرد. همه فیلمهای سوپری که تا اون لحظه دیده بودم یک طرف، اون فیلم یجور دیگه ای تحریکم میکرد. چند ثانیه ای محو تماشای فیلمه بودم که نگاه سنگین و شیطنت آمیز فاطی روی خودم رو حس کردم.
فاطی: خوشت اومده ها کلک!
من: نه آخه واسم عجیبه… ندیده بودم
فاطی: ولی خیلی خوبه آدم یه دوست اینجوری داشته باشه ها. هم زنه و بقیه بش شک نمیکنن، هم کیر داره و قشنگ تامینت میکنه.
نمیدونم چرا یهو از دهنم در اومد که: آره واقعا!
از اون به بعد فاطی دیگه مدام فیلمای شیمیلی واسم میفرستاد. توی همشون یه شیمیل سکسی با اندام درشت، داشت یکی یا چند تا دختر رو میکرد. یه روز بعد از کار فاطی اومد دنبالم و مستقیم رفتیم خونش. من تازه از پریودی در اومده بودم و حسابی تو کف بودم. مهدی هم سر کار بود و تا یه هفته دیگه بر نمیگشت. به پیشنهاد فاطی، شبنم دخترم رو به خاهرم سپرده بودم و گفته بودم که فردا صبح میام دنبالش. فاطی گفته بود که شب رو تو خونش بمونم. فکر کنم بار چهارمی بود که خونش میرفتم و دیگه کاملا بش اعتماد داشتم. ولی اولین بار بود که پیشنهاد داده بود شب با هم باشیم. رفتیم خونه مشروب خوردیم و کمی رقصیدیم، بعدش فاطی از بیرون پیتزا سفارش داد و با هم خوردیم. بعدش قلیون رو آورد و منم که تشنه اش بودم شروع کردم به کشیدن. متوجه شده بودم که قلیون تحریکم میکنه و وقتی میکشیدم بدتر هوس سکس میکردم. نمیدونم این حس رو فقط من دارم یا واسه بقیه هم اینجوره. روی کاناپه تو بغل فاطی لش کرده بودم و صورتمون نزدیک همدیگه بود. یه تاپ تنگ و کوتاه پوشیده بودم که تا بالای نافم بود و سینه هام هم توش خودنمایی میکرد. یه دامن کوتاه هم پوشیده بودم. این لباسا هدیه فاطی بود و خودش میگفت که توشون خوشگل و سکسی میشم. فاطی همیشه تو خونه شلوار گشاد میپوشید و یه پیرهن بدون آستین دکمه دار هم روش مینداخت.

Читать полностью…

کانال داستان

سال بیاد ماندنی (۱)
1401/12/17
#شیمیل #لزبین #دنباله_دار

اسمم شکوفه ست، 45 سالمه. ماجرایی که میخام تعریف کنم واسه حدود 10 سال پیشه یعنی وقتیکه حدودا 35 ساله بودم. من بچه آخر یه خانواده پرجمعیت و معمولی بودم. پدرم کارمند راه آهن بود و مادرم خونه دار. وضع مالی چندان خوبی نداشتیم و از همون بچه گی خیلی از چیزایی که هم سن و سالام داشتن واسم آرزو بود. اون موقع ها با خودم میگفتم که وقتی بزرگ شدم باید پولدار و خوشبخت بشم تا به هر چی دوست دارم برسم. سالها زود گذشتن و من بالغ شدم. دیپلم گرفتم ولی تو کنکور قبول نشدم و خانوادم هم پول دانشگاه آزاد نداشت. خونه نشین شدم و منتظر یه شازده با اسب سفید. اما کم کم فهمیدم زندگی به قشنگی داستانهای توی قصه ها نیست. قیافم نسبتا خوبه ولی نه اونقد که کافی باشه تا مردای با موقعیت و تیپ و قیافه خیلی خوب بیان خاستگاری دختر یه خانواده با وضع مالی نسبتا ضعیف. پوستم سفید سفیده در حدی که مویرگ های روی پوستم مشخصه، قدم 168، کمی تپلم یعنی پهلو و غپ غپ دارم و با افزایش سن وزنم بیشترم شد و تقریبا از 25 سالگی حدود 70 کیلو هستم. چشای خمار، دماغ کشیده و لبای باریکی دارم. سینه هام بزرگه تقریبا سایز 90 باسنم چندان بزرگ نیست اما خوش فرمه. چند تایی خاستگار داشتم ولی هیچکدوم نظرمو جلب نکرد. کم کم با افزایش سنم حس میکردم که پدر و مادرم هم دارن نگران میشن که مبادا شوهر گیرم نیاد. تا اینکه بالاخره یه شانس بهم رو کرد و از طریق یکی از آشنایان، توی یکی از مراکز نظامی که مربوط به راهنمایی و رانندگی میشد، یه کار پیدا کردم. حقوقش چندان زیاد نبود اما همینکه بتونم خرج خودمو بدم و یه باری از روی دوش بابام بردارم، خیلی خوشحالم میکرد. جو محل کارم خیلی خشک و مذهبی بود و باید چادر میپوشیدم و البته خانواده خودمم مذهبی بود و کلا هیچوقت جرات اینو پیدا نکرده بودم که سر و گوشم بجنبه. زمان دبیرستان چند باری پسرا توی خیابون یا اتوبوس دنبالم افتاده بودن ولی هیچوقت بهشون محل نمیدادم. اکثر همکارام مرد بودن و فقط دو سه تا زن اونجا بودیم و بجز من هم بقیه متاهل بودن و شوهر یا پدرشون همونجا کار میکرد. در نتیجه تنها زنی که مردای اونجا بش چشم داشتن من بودم. مستقیم و غیر مستقیم میخاستن بام لاس بزنن یا یجوری مخمو بزنن ولی من به هیچ وجه راه نمیدادم چون اصلا نمیخاستم توی محیط کار واسم داستان درست بشه و از طرفی میدونستم کافیه با یه مرد بگو بخند کنم تا فرداش همه بگن که فلانی خرابه و با همکاراش میپره.
دو سالی از کار کردنم میگذشت و تو اون مدت خاستگارام بیشتر شده بود چون بیشتر توی دید بودم و از طرفی مردها از زن شاغل بیشتر خوششون میاد که کمک خرجشون هم باشه. چون سنم داشت بالا میرفت خودمم ترس برم داشته بود که نتونم ازدواج کنم و واسه همین دیگه مثل قدیما مشکل پسند نبودم. فقط دنبال یه مرد سالم بودم که دستش به دهنش برسه. بالاخره تو سن 28 سالگی ازدواج کردم. شوهرم مهدی هیچ شباهتی به مرد رویاهام که سوار اسب سفید بود نداشت. چاق بود با چهره معمولی و قد متوسط. کارگر بود و توی یکی از شرکتهای نفتی بصورت اقماری کار میکرد. ولی آدم ساده و خوبی بود و با خودم گفتم هر چی باشه از شر انگ ترشیده شدن و نگاه های سنگین خانواده، فامیل و همکارا راحت میشم. بعد از دو سال صاحب یه دختر شدیم و زندگیمون بشکل روتین ادامه داشت.
متاسفانه مهدی مثل اکثر مردهای ایرانی توی اون مقطع، توی سکس خوب نبود و خیلی از چیزا رو نمیدونست یا حتی زشت میدونست. ضمن اینکه مشکل زود انزالی داشت و تقریبا اکثر سکسهای ما تو کمتر از دو دقیقه تموم میشد. منم ذاتا دیر ارضا هستم و خیلی سخت ارضا میشم و بخاطر همین میتونم به جرات بگم هیچوقت توی زندگی زناشویی و با مهدی ارضا نشدم. البته اونم مقصر نبود و اینجور بزرگ شده بود. خانواده سنتی داشت و تا قبل از ازدواج با هیچ زنی در ارتباط نبود. دیدگاهش به سکس فقط در حد ارضا شدن خودش بود و اینکه بچه درست کنه. گاهی تلاش میکرد منو ارضا کنه ولی اصلا بلد نبود. اوایل سعی میکردم راهنماییش کنم، حتی خاستم ببرمش پیش مشاور ولی مقابل این چیزا گارد میگرفت. منم خجالت میکشیدم مستقیما همه خاسته های جنسیم رو به زبون بیارم. سکس دهنی، سکس خشن، صحبتهای شهوتی حین سکس و خیلی چیزای دیگه جز فانتزی های سکسیم بود که هیچوقت نتونستم به مهدی بگم و اونم هیچوقت رغبتی نشون نمیداد. خلاصه اینکه بعد از یه مدت، سکسمون برای من شد فقط رفع تکلیف و برای راضی کردن مهدی. از زمان دختری گهگاهی خود ارضایی میکردم ( کی نمیکنه؟!)، اوایل عذاب وجدان داشتم چون اینجور بهمون یاد داده بودن که گناهه و بده ولی کم کم برام عادی شد. تو دوران متاهلی هم این روند ادمه داشت و فقط گاهی توی خود ارضایی ها میتونستم به ارگاسم برسم اونم نصفه نیمه.

Читать полностью…

کانال داستان

پنج به علاوه یک (۱)
1401/12/17
#سکس_گروهی #ضربدری

سلام خدمت سروران ودوستان
خیلی نمیخوام مقدمه چینی کنم برای همین میرم سراغ خاطره منو رفیقام اززندگیمون اجباری هم برای باورقضیه نیست چون برای باورش نه پولی به من میرسه نه شماپس بهتره لذت ببرین ازخوندنش تااینکه بخواین ایرادالکی بگیرین.این قسمت شایدسکسش کم باشه اماقسمت بعدی جذاب ترمیشه

داستان ازجایی شروع شدکه من و دو تا از رفیقای بچگی که همیشه با هم بودیم همگی متاهل شده بودیم و ازحالت زندگی مجردی به زن وشوهری تغییرکاربری داده بودیم.اسم من جواد و دوستامم رسول و علی. مازندگی عادی داشتیم مثل خیلی ازمردم دیگه تا کم کم حس کردیم بعد از چند سال ازدواج، زندگیمون یکم بی روح و سرد شده و به اصطلاح یکنواخت شده من و رفیقام که از بچگی همه دردودلامون باهم بود تواین موردم زیاد با هم حرف میزدیم مثلا رسول میگفت اره زندگی زناشوییم سرد شده دیگه برام جذاب نیست یا من به شوخی میگفتم اره کاش یه کوس دیگه بودمیکردیم و میخندیدیم اما این شوخیاکم کم رنگ واقعیت به خودشون گرفت به طوری که اکثرحرفای داخل گروه سه نفرمون درباره دخترا و زنای خوشگل فامیل بود یک شب که شیفت بودم و حوصلم سررفته بود داخل گروه پیام دادم چخبرکجایید که رسول پنج مین بعد جواب داد هیچی تو خونه روی زن علی ام منم خندم گرفت چون زن علی مثل خانومای ما دوتا نبود و چادری و یکم سختگیر بود البته بگم که خانومای ما هم اصلا بی بندوبارنبودن فقط سختگیرشون کمتر از زن علی بود. خلاصه بگذریم رسول که اینو گفت علیم گفت جوووون تو اگرتونستی مخ نرگسو (همسرعلی) بزنی مال خودت رسول گفت اگرزدم مردومردونه مال من؟ اونم گفت اره منم ازشما چه پنهون کیرم یه تکونی خورد چون رفت وامد خانوادگی زیاد داشتیم تصورکردم مثلا رسول داره زن چادری علیو میکنه؛ انگاری کم کم بچها خوششون اومده بود و با زنای هم شوخی میکردیم انگاری تمام غیرتمون خاموش شده بود من که سر فاطمه زنم انقدر حساس بودم الان به قدری دلم تنوع میخواست که حاضر بودم فاطمه رو در ازای نرگس یا حنانه همسر رسول،شریک بشم.

یک شب علی یه فیلم سکس گروهی فرستاد داخل گروه من رفتم داخل اتاق هندزفری زدم که فاطمه متوجه نشه و فیلمو پلی کردم وایی چی بود لعنتی یه سکس گروپ که همسراشون جابجا میکردن تواوج شهوت بودم اونشب دوبار کوس فاطمه رو گاییدم بیچاره ازاین همه حشریت من ترسیده بود. کم کم باهم قرارگذاشتیم که مخ زنامون به بازی بگیریم و برای اینکار آمادشون کنیم.اما مگه به همین سادگی بود. بازم کار من و رسول راحت تربود اما نرگس زن علی خیلی سختگیربود و اصلا پا نمیداد.
داخل مهمونیا یاگروه شیش نفرمون کم کم شوخیامون شروع کردیم و به خانومای هم تیکه میپروندیم حنانه و فاطمه تقریبا نرم شده بودن ولی نرگس هیچ جوره پانمیداد تااینکه رسول گفت اقا جهنم وضررمن کلید ویلای یکی از رفیقامو میگیرم که تو یکی ازشهرای غربیه میریم اونجا بالاخره یچیزی میشه یا میدن بکنیم یا نمیدن ماهم قبول کردیم و بعدازبرنامه ریزی سفر باخانوما راه افتادیم البته من و رسول باهمسرامون حرف زده بودیم که ممکنه یه شیطونیایی اتفاق بیوفته ولی بیچاره ها نمیدونستن واقعاقراره زیر غریبه هابخوابن فکر میکردن در حد شیطونیه.

بعد از تقریبا یه روزرسیدیم به شهرموردنظر و وارد ویلاشدیم خونه خوب و تمیزی بود بادوتا اتاق خواب و هال و اشپزخونه. اونشب که خسته بودیم خوابیدیم
از فرداش قرارشد هر ترفندی بلدیم اجراکنیم تاخانوما پا بدن مثلارسول لاشی جوری رد میشدکه کیرکلفتشو میمالید به کون فاطمه که حشریش کنه تقریبا هم موفق شده بود شب که میخواستیم بخابیم فاطمه بهم گفت جواد به رسول بگو دست ازشوخیاش برداره گفتم کدوم شوخی گفت همینکه میماله بهم یا تیکه سکسی میندازه منم که ضدحال خورده بودم گفتم باشه بابا ایناچیزی نیست که وقتی خوابید رفتم توگروه گفتم بدبخت شدیم اون دونفرن انلاین بودن سریع گفتن چرا چیشده گفتم فاطمه هم لج کرده میگه بگو شوخیو تموم کنن کلا ضد حال زد رسول گفت به خشکی شانس اون ازنرگس اینم ازفاطمه حالا چیکارکنیم علی گفت رسول زن تو چیزی نگفت؟ اونم گفت نه فعلا که مخالفت نکرده علیم گفت خب خداروشکر یه جنده داریم فعلا بعدشم خندید رسول که معلوم بود زیاد حال نکرده با این حرفش گفت خب بسه دیگه انقد کسشرنگیم یه فکری بکنیم انقد مشورت کردیم اخرقرارشد مشروب بیاریم انقد مست بکنیم خانوما رو که چیزی نفهمن و نخوان مخالفت کنن

اونشب گذشت و فرداشب شد که دورهم نشسته بودیم و بساط فیلم وقلیون ومشروب و اینام جوربود البته چون نرگس عرق نمیخورد براش همیشه ابمیوه میگرفتیم اون شبم ابمیوه گرفته بودیم طبق برنامه رسول قراربود هم تو مشروباهم ابمیوه ها کلی قرص افزایش میل جنسی بریزه پیکا رو یکی یکی بالامیرفتیم کله هامون بدجور داغ شده بود فاطمه گفت وایی جوادمن خیلی عرق کردم دارم میمیرم از گرما پاشو منو ببر بیرون منم گفتم نه عزیزم سرده مریض میشی

Читать полностью…

کانال داستان

بعد از نیم ساعت بردیا ساکش رو جمع کرده بود و ماهان آماده شده بود
-خونتون هنوز همونجاست؟
-آره
بعد از چند دقیقه رانندگی ماهان رو به مقصد رسوند و راه افتاد به سمت سلماس چند کیلومتری از شهر دور نشده بود که زنگ زد به سینا
-عشقم همونطوری که خواستی خونه خالیه
-چرا خالی تو کجایی؟؟
-توراه ترکیه یه کار جدید
-میشه نری من دیشب خوابه بدی دیدم
-میدونی که از خرافات بدم میاد
-تروخدا یه دفعه بدت نیاد
-تا ۷۲ ساعت دیگه برمیگردم
-نه…
-خداحافظ
در صورت حمایت ادامه میدم

نوشته:

Читать полностью…

کانال داستان

پانیشر (۱)
1401/12/17
#گی #فانتزی

سلام داستانی که اینجا قرار گرفته دو نکته داره
یک اینکه کاملا ساخته ذهنه پس هی نیاین دنبال منطق بگردید و دوم کاراکتر اصلی داستان همجنسگراست
پس هر کس با هر کدوم مشکل داره نخونه اگه خوند و فحش داد عواقب فحشش پای خودشه
:
-جنرال درآوردن ۱۵ گروگان اونم وسط خلیج فارس دیوونگیه
-سرگرد چاره ای نداریم ۵ تاشون مامورای سی آی ای هستن
-اوکی جنرال کیا رو میفرستین؟
-کیا نه کی!
-یه نفر برای همچین عملیاتی ؟؟ دیوونگیه ،مگه حذف یا دستگیریه؟؟
تهران ۱ ساعت بعد
بردیا ۲۲ ساله عضو نیروهای ویژه ناتو
-بچه ها ساکت ساکت ،بله ؟
-وارکام صحبت میکنه
-بله آماده خدمتم
-تا ۲۰ ساعت دیگه خودتونو به جزیره قشم برسونید جزییات به دستتون میرسه
بردیا دستی به صورتش میکشه و با صدای بلند بقیه رو ساکت میکنه
-حسین سریع یه بلیط برای قشم جور کن چارتر کن واسه زیر ۵ ساعت آینده
-کاریه؟
-آره دادا
فردای اون روز ساعت ۱۰ شب فرودگاه قشم
-فکر نمیکردم اینقدر جزیره قشنگی باشه!
-بله سروان
-دیگه درجه ام رو به زبون نیار … پِندِخو (احمق به اسپانیش)
-ببخشید پانیشر
بعد از ۲۰ دقیقه رانندگی به خونه امن رسیدن جایی که سرگرد مانو منتظربود
-پانیشر
-سرگرد خوشحالم میبینمتون
-منم ولی بزار زیاد خوشحال نباشیم
-sit-rap?
-۵ مامور اینتلیجنس سرویس ۳ تکاور و ۷ سرباز رو نتونستیم از مرز های دشمن برگردونیم
-دستگیر شدن؟
-نمیدونیم
-کدوم کشور؟
-همینجا
-سرگرد گندش بزنن من تو کشور خودم ضد کشور خودم عمل کنم؟؟
-درصورتی مداخله کن که پای سپاه گیر باشه اگه دیدی دست ارتشن ماموریتو لغو کن
-قبول
فردا اون روز ساعت ۵ صبح
-لباس،تجهیزات،اسلحه،و یه قایق تند روی کوفتی
-براوو دلتا چارلی رادیو رو امن کن
-اکچوال آلفا رادیو امنه
بسیار خب مرحله اول به آخرین جایی میری که از تیم چیزی دیافت کردیم
-دریافت شد
در حال نزدیک شدن به موقعیت
-پاندورا باکس رو فعال کن تا ماهواره قفل کنه
-دریافت شد
-در حال دریافت اطلاعات
خبر خوب پانیشر سپاه دستگیرشون کرده مجاز به مداخله اید
-خبر خوب رو معنی کن
-پانیشر یه ناو سپاه تو ۲ مایل دریایی موقعیتت قرار داره بردنشون اونجا
-دریافت شد
-در حال ورود به ناو
-سکوت رادیویی تا ۱۵ دقیقه
-دریافت شد
بعد از ۱۵ دقیقه
-وارکام ماموریت لو رفت فقط ۲ مامور و ۱ سرباز زو تونستم نجات بدم درخواست تخلیه فوری
تکرار میکنم درخواست تخلیه فوری در حال نزدیک شدن به محل راندوو
-دریافت شد هلیکوپتر آپاچی ناو لینکلن ۲ دقیقه فاصله داره
-دریافت شد
۳ روز بعد تهران
بردیا توی خونه اش نشسته و به لیوان ویسکی اش نگاه میکند همون لحظه دوست پسرش سینا
کنارش نشست
-عشقم خوبی؟؟
-آره فدات شم
-تو فکری
-چیز مهمی نیست
بردیا تو نمیتونی همه چیزو نجات بدی با این حال تو قهرمان منی
بردیا سرش رو نزدیک به سینا میکند گردنش رو بو میکشد و لب هایش را به گرمی میبوسد
سینا دستش رو روی عضله های سینه بردیا میکشد و دست تو موهای او میکند
-بهتر نیست این داستان رو تو اتاق حل کنیم
-چشم پانیشر
بردیا با یک حرکت سینا رو مثل پر کاه بلند میکند گردنش رو میبوسد و به سمت اتاق میرن
سینا کمی شلوار بردیا رو پایین میکشه و بردیا با یک حرکت تاپه سینا رو در میاره
-اووم همیشه برام جذابی
-عه ولی کیر کلفت و رگ دارت جذابتره بردیای من
سینا سرش رو جلو میاره و شروع میکنه به بوسیدن خط سکس بردیا و کیرشو آروم ساک میزنه
بردیا خیلی آرووم دست میکشه تو موهای سینا ،با دست سر سینا رو عقب میکشه و شروع به
لب گرفتن میکنن کم کم کل لباساشونو در میارن بردیا دستشو میبره سمت کون سینا و محکم
میگیرتش سینا آهی میکشه و بر میگرده
-جوری بکن که یادم نره
-مگه دفعه های قبلی رو یادت رفته
-هه
بردیا سر کیرشو میزاره دم سوراخ سینا سینا آه ریزی میکشه بردیا کیرشو چرب میکنه و کم کم
فرو میکنه داخل
-آه داره یادم میاد از اولین سکس تا الان ، بیشتر بکن میخوام همشو یادم بیاری
-هرچی عشقم بگه پس بگیر که اومد
بردیا کیرشو در میاره و دوباره یک ضرب فرو میکنه داخل سینا هوش از کلش پریده
و چشماش سفید شده بردیا گردنشو با اشتها میخورد
-سینا عشقم؟
-نمیخواد بگی میدونم عاشق میشنریی
پوزیشن رو عوض میکنن تو چشمای هم زل میزنن و از هم لب میگیرن
-بردیا!
-میدونم ریورس کابوی
دوباره پوزیشن عوض میکنن بردیا دستی به صورت سینا میکشه و سینا دستشو میبوسه و
شروع میکنه به لیسیدن و مک زدن انگشتای بردیا در حالی که دستاش روی شونه های قوی
بردیا جا خوش کرده بودن
-بردیا بریم داگی؟
-باشه ولی فقط چند دقیقه
بردیا مثل جیسون موما که تو گات دنریس رو میکرد پشت سینا بود کم کم فرو کرد

Читать полностью…

کانال داستان

مسیر دردآور
1401/12/10
#تجاوز #مرد_میانسال #راننده

درود اسمم حسامه ۲۰سالمه قده۱۷۵ وزن۶۵ ورزشکارم فوتسال بازی میکنم بدنم همیشه شیوه به شدت وحشتناکی سفیدم چهرمم بد نیس چشمام سبزه موهام بوره لبام قلوه‌ایه بگذریم…
از بچگی خیلی خاطرخواه داشتم ولی خب خودمو سفت چسبیدم نذاشتم کسی منو بکنه از بچگی فوتسال بازی میکردم و الانم تو تیم های خوبی بازی میکنم که نمیشه گف خب فوتسالیستا صددرصد میدونن که بدن بازیکنای فوتسال عضله هاشون به شدت نرمه مث فوتبال نیس منم بخاطر ورزشم حسابی رو فرم بودم رونای تو پر و بدن تخت کون یکم برجسته و از همه مهم تر بدن کاملا نرم و سفید
برای تست یه تیم از کرج رفتم تبریز تست بدم ۲_۳روز اونجا بودم و موقع برگشت خوردم تو برف و سرمای تبریز اون تیمم بی درو پیکر بود اصن بلیطی برام نگرف فقط منو برد سره پلیس راه گف اتوبوس اینجا میاد زودم میان
نشستم یک ساعت ونیم شده بود و من داشتم یخ میزدم پوستم قرمز شده بود یه سربازی اونجا بود گف جلو کامیون هارو بگیر باهاشون برو خب اتوبوس کجا بود ۱۲شب دیدم راس میگه
چند تایی که اونجا بودن رفتم پرسیدم اخر سر یه تریلی۱۸چرخ گف میره تهران منم گفتم پول خوبی میدم منم ببر گف باشه
رفتم بالا دیدم خودش که هست یه مرد شکم گنده ۵۰ساله اینا موهای کم پشت سیبیل زیاد یکی ام بود ۳۰سال داشت مرده قدبلند لاغر که خواب بود یه پسره ۱۵ساله که خواهر زاده اون یارو چاقه بود
مرده چاق اسمش عباس‌بود مرده لاغره اسمش حسین بود پسر بچه ام اسمش علی بود یکم نشستم حالم داشت جا میومد که حسین بیدار شد یکم نگاه کرد رف پایین حالیم شد داشتن حرف میزد
حسین: این کیه آوردی؟
عباس: تا تهران میبریمش
حسین: پول میده یا باید کردش؟
عباس: پولو ول کن ببین چه سفیده فقط لاکردار
حسین: بریم زود راه بیوفتیم ببینیم میشه کرد یا نه

من ترسیده بودم علی هم نگام میکرد فهمیده بود که فهمیدم خواستم پیاده بشم ولی سرما نمیذاشت گفتم با خودم آخر سر اگه خواستن کاری کنن دادبیداد میکنم پیاده میشم دیگه
راه افتادن منو علی پیش هم نشسته بودیم که شروع کردن حرف زدن من بیرون نگاه میکردم که حسین خودشو اون ۲تارو معرفی کرد به منم گف برم عقب پیشش بشینم فهمیدم قصدش چیه گفتم نه راحتم و اینا
ولی به اصرار خودشو علی منو فرستاد عقب نشستیم حرف زدن چایی خوردن راجب همه چی حرف زدیم که دیدم رون پامو گرف هیچی نگفتم اون گف خب چجوری با عباس اقا طی کردی چقدر پول میدی
گفتم نمدونم چقدر میشه
گف زیاد میشه ما پول لازمیم زیاد باید بدی
گفتم چقدر گفت یه تومن
گفتم چیی!!! با خنده گفتم
اون جدی شد گف خب ببین من دیگ نمتونم جلو خودمو بگیرم ما ۱۰روزه تو جاده ایم حشر از سره و رومون بالا میره یه دقیقه شل کن ما خالی شیم حسام جان
گفتم برو عمو ولم کن مگه بچه ام بزن بغل پیاده میشم
دیدم کلا تاریو وسط جاده عباس گف ای به چشم یه جا خلوت پیدا شد نگه میدارم برو پایین
حسینه انقدر نزدیکم شد آخر سر با حرفاش خام شدم
گف ماها غریبیم و هیچوقتم تو رو نمیبینیم بیا یه حالی کنیم دیگه
کلی ناز کردم ولی آخر دیدم راهی جزء دادن ندارم
حسین پرده کشید گف بیا خجالتم نکش
منو دراز کرد صورتشو آورد جلو گردنمو بوسیدن لیس زدن یکم خورد پیرهنمو درآورد گف ای جون چه سفیدی
به خودم اومدم دیدم هیچی تنم نیس ترسیده بودم به شدت خجالت میکشیدم کیرشو آورد سمت دهنم هرکاری کرد نخوردم به شکم خوابیدم کونمو مالید بعد گف علی عمو اون وازلینو از داشبورد بده بهم نذاشتم پرده باز بشه سره گذاشته بودم زمین با کونم ور میرف حسابی انگشتم کرد دیدم سره کیرش وازلین زد کونمو گرف ۲دستی آورد بالا سرشو تنظیم کرد رف تو دردی کشیدم که هنوز فکر میکنم فشارم میوفته بدترین درد زندگیم از انگشت پام تا مخم تیر کشید یه دااادی زدم گفتم اااااااایییی درارررر عاااا درار سوختم به مشت میزدم تو درو دیوار تریلی اون گوش نکرد بعد چند دقیقه دیدم کاملا تو کونمه درد داشت اصن لذت نداشت اون گف دیدی انقدر عرعر میکرد الان تا خایه تا کونته شروع کرد گاییدن روم بالا پایین میشد حسابی یهویی پرده رف کنار من به خودم اومدم تو آیینه بالا سره عباس خودمو دیدم کون لخت خوابیدم حسین رومه داره منو میکنه اون۲تاام دارن نگاه میکنن
سریع گفتم پرده بنداز هوی
عباس گف زر نزن میخوایم نگاه کنیم
حسین گف عباس بیا بزن که سوراخ تنگه و داغ
عباس گف بزن دادا حلالت کونمو بالاتر آورد از پهلوم گرفته بود میزد از شونه هام میگرف گردنمو یهویی میگرف منم درد میکشیدم و خودمو کنترل میکردم با چند تا داد آبشو خالی کرد روی کونم بعدش پاک کرد خواستم پاشم
گف کجااا بشین عزیزجان علی عمو بیا

Читать полностью…

کانال داستان

کصش که اول اجازه نداد ولی بعد دیگه شل شد و از رو شلوار مالیدم واسش و شلوارش رو درآورم و از روی شورت کصش رو یه لیس زدم تا اومدم دربیارم دستش رو گرفت و اجازه نداد گفت تا همین جا کافیه من موندم و یه کیر سیخ حتی هنوز درش نیاورم خلاصه برگشتم رو سینه ها و کلی خوردم و مالیدم و کصش رو از رو شورت مالیدم و دوباره برگشتم سراغ شورت که درش بیارم که بازم مخالفت کرد ولی ایندفعه با زبون بازی موفق شدم درش بیارم این کص رو بار ها تصور کرده بودم و با یادش جق زده بودم ولی با اونی که فکر میکردم فرق می‌کرد خیلی کوچولو بود و تمیز اول یه بوس کردم و شروع کردم به لیسیدن که آهش رفت رو هوا آنقدر خوردم که دیگه خیس خیس بود و چند باری هم کیرمنو گرفت تو دستش و مالید دیگه عشق بازی بس بود و باید میرفتم سراغ اصل ماجرا ولی خب مارال دختر بود و از جلو نمیشد سکس کنیم و هر کاری کردم راضی نشد از پشت بکنم و نهایتا یکم گذاشتم لای ممه هاش که دیدم فایده نداره گفتم پاهات رو ببند که بذارم لای پاهات من عاشق لاپایی هستم‌گذاشتم لای پاهاش و چند بازی تلمبه زدم تا بلاخره آبم اومد و سریع آوردم بالا و ریختم رو شکمش کلی بوسش کردم و بغلش کردم که گفت قبول نیست تو ارضا شدی ولی من نه منم گفتم قربونت برم خودم ارضات میکنم خلاصه کلی با اون کص خوشگلش بازی کردم و مالیدن تا اونم ارضا شد و ازم‌تشکر کرد یکم دراز کشیدیم تا حالمون جا بیاد و بعدش پاشدیم رفتیم حموم و یه دوش گرفتیم و مارال رو رسوندم تا خونشون و یه لب سرعتی گرفتیم و رفت
و این شد شروع ماجرای ما اگر دوست داشتید ادامه و سفر شمالمون رو براتون بگم
ببخشید اگر‌طولانی شد سعی کردم جدای از توهمات چیزی که واقعی اتفاق افتاد رو بگم اگر دوست داشتید ادامه ش رو میگم

نوشته: عرشیا

Читать полностью…

کانال داستان

اولین تجربه سکس من با جنده
1401/12/10
#اولین #سکس_جنده

با سلام به اعضای محترم سایت.داستانی رو که میخام تعریف کنم ، مربوط به سال 98 هست همه ی این بدبختی های بعدی سر یک کل کل با رفیقم شروع شد ( که اگه فرصت بشه واستون خواهم گفت ) به رفیقم گفتم تا الان دستم به دست دختری نخورده و باکره ام !! گفت مخای از باکرگی دربیارمت ؟ گفتم بهش نمی تونی ! گفت علی با من کل کل نکن که می بینی با هم پایه ثابت خانه های تیمی میشیم ! خلاصه اینکه همون طوری که گفت عمل کرد.
اولش چون کسیو نداشتیم بکنیم ، تو خیابونا با ماشین دور دور می کردیم ولی توفیقی نداشت و دست خالی بودیم یه مدت تا اینکه رفیقم یکی از دوستانش به نام سید جمال به طور اتفاقی دیده بود ، انگار که ما به ۱۱۸ خانه های تیمی مشهد ، وصل شدیم.
یک روز سید جمال و من و رفیقم رفتیم به یکی از این خونه ها توی طبرسی شمالی ، خاله ی این خونه خیلی آدم محتاط و سختگیری بود و مشتری ثابت خودشو داشت و مشتری جدید نمی پذیرفت مگر با سفارش و اطمینان خاطر از مشتریای ثابتش. وقتی داخل خونه شدیم ، اوضاع عادی بود انگار خانه تیمی vip ما شده بود ، سه تا جیگر خوشگل رو مبل نشسته بودن خاله حدیث گفت خب بچه ها دست بکار شین و بگید کی قراره با کدوم یکی از دخترا بره داخل اتاق ، من چون دفعه اولم بود با یک شوق خاصی دست یکی از دخترا که خیلی شبیه سوگند خواننده بود رو گرفتم بردم تو اتاق و خلاصه انتظار داشتم خودم کم کم لختش کنم ، دهن سرویس با یه سرعت باورنکردنی برهنه شد ، اونجا یه صحنه هنگ کردم و بهش گفتم لباستو بپوش مخام خودم لختت کنم ! دختره یه نگاه عصبانی بهم کرد و گفت بلند شو ببینم ، مثل اینکه فیلم سوپر زیاد دیدی ! اونجا همه چی تخیلیه اینجا وقت اون قرتی بازیا نیست.دیگه هیچ چی ، دیدم نمتونم وادارش کنم باب میلم رفتار کنه بهش گفتم عیب نداره بیا شروع کنیم ، طرف لباس کار رو روی آلت معظم کشید و روش به صورت دختر گاو چران نشست و بلند شد هنوز سی ثانیه از شروعش نگذشته بود که دیدم داره آلت داغ میشه ، با خودم گفتم الانه که بیاد ، بهش گفتم بلند شو و پوزیشن رو عوض کن ، منم با پوزیشن رو در رو آلت معظم رو وارد آشیانه اش کردم و موقعی که حس کردم داره آبم میاد ، ضرباتمو سریعتر کردم و به قول ابی ، آخرین ضربه رو محکم‌تر زدم و کاندوم پر آب شد. دختره سریع خودشو جمع و جور کرد و لباس پوشید و رفت تو هال . لباسامو پوشیدم و آمدم تو حال ، رفیقم زد به شونم و گفت خسته نباشی دلاور چه زود تمومش کردی.منم گفتم بعد از سیزده سال اشتغال به صنایع دستی ، این تایم هم خودش رکورده.در این بین سید جمال هم از طبقه بالا با اون یکی دختر اومد . نوبت رفیقم شد که بره داخل اتاق ، گفت الان حسش نیست ( بعداً بهم گفت دخترای خونه حدیث مالی نبودن) خلاصه من و سید جمال دونگمون رو دادیم به خاله حدیث و مثل سه قهرمان که یک سرزمین رو فتح کرده بودن ، از خونه خارج شدیم. ولی اون همه تصورات غلطی که بخاطر دیدن فیلم سوپر داشتم واسم رو شد و دیگه مثل دفعه اول مشتاق به سکس نبودم.

نوشته: علی

Читать полностью…

کانال داستان

خاطره اولین کس کردن من
1401/12/10
#صیغه #اولین_سکس

سلام به همه دوستان گل سایت شهوانی. اسم من پوریاست و الان حدود 46 سالمه و تازه تو این سایت عضو شدم. مدتهاست که سایت شهوانی رو میبینم ولی تازه تصمیم گرفتم عضو سایت بشم و خاطره اولین سکسم رو (که حدود 20 سال پیش بود) باهاتون به اشتراک بذارم. اصلا نمیخوام از خودم تعریف کنم. یه مرد کاملا معمولی هستم با قد 174 سانتیمتر، هیکل نرمال مثل تمام آقایون و یه کیر معمولی (فقط کلاهک کیرم کمی بزرگه و تو سکسهایی که با همسرم دارم، خانمم خیلی از کیرم لذت میبره. بماند که من هم کاملاً از سکس با همسرم راضی هستم و کاملاً همدیگه رو تو سکس ارضا میکنیم و چیزی هم کم نداریم). البته مراقب خورد و خوراکم هستم و مرتب ورزش میکنم که شکم نیارم.

تو اون روزها که مجرد بودم، تازه تو یه شرکت به صورت پارت تایم مشغول به کار شده بودم و تونسته بودم برای خودم یه موبایل بخرم. چون تو یه خانواده کاملا مذهبی بزرگ شده بودم، تا زمان فارغ التحصیلی کلاً سرم تو درس و کتاب بود. به همین خاطر اهل دختربازی نبودم و تجربه خاصی از سکس کردن نداشتم و مثل خیلی از جوونها تو این سن با دیدن عکسها و فیلمهای سکسی خودارضایی میکردم.

بعد از چند وقت که موبایل خریده بودم، از یه طریقی شماره یه خانم مسن رو پیدا کردم که نقش خاله رو بر عهده داشت و با پولی که میگرفت خونش رو تبدیل کرده بود به خانه عفاف 😁(حتی برای اینکه کارش رو توجیه کنه میومد و صیغه عقد موقت جاری میکرد😆). دو بار بهش زنگ زدم و هر دو بار یه دختر چادری هماهنگ کرده بود که چون دختر بود کس نمیداد و از کون کردمش اما هنوز مزه کس کردن رو نچشیده بودم. دفعه بعد که بهش زنگ زدم گفتم یکی رو هماهنگ کنه که کس بده و اون هم روز بعد زنگ زد و قرار گذاشتیم که برم خونشون. قبل از رفتن پسته و آجیل خوردم و کمی اسپری لیدوکائین هم به زیر تخمهام زدم تا تو اولین تجربه کس کردن کم نیارم. وقتی رسیدم خونه دیدم یه زن حدود 32 ساله به نام فرشته با قیافه معمولی اونجاست و باهم رفتیم تو اتاق. البته بعد از مراسم خواندن صیغه عقد توسط خاله خانم😁.

قیافه فرشته کاملا معمولی بود ولی چشمهاش به رنگ سبز بود و شکم هم نداشت. هیکلش واقعا میزون بود و خیلی دوست داشت خودش هم علاوه بر درآمد مالی، از سکس لذت ببره.

بعد از اینکه خاله خانم از اتاق بیرون رفت، فرشته بلند شد و در اتاق رو بست و همونجا با ناز و عشوه تاپ و شلوارش رو از تنش درآورد. من هم تیشرت و شلوارم رو درآورم و وقتی میخواست سوتین و شورتش رو هم دربیاره بلند شدم و دستش رو گرفتم و لبم رو گذاشتم روی لبهاش و بعد رفتم سراغ گوشش. در گوشش گفتم: “نه عزیز دلم. درآوردن شورت و سوتین رو هم بسپار به من” و دوباره باهم لب تو لب شدیم. واقعا تو لب خوردن ماهر بود. با زبونم همینجوری داشتم زبونش رو نوازش میکردم. دستهام هم بیکار نبود. دو دستم رو گذاشته بودم روی پهلوهاش و همینطور داشتم بدنش رو نوازش میکردم. تو همین حال دراز کشیدیم و بندهای سوتینش رو از روی شونه هاش رد کردم. دمر شد من هم نشستم روی رونهاش و کیرم رو از روی شورت روی کونش بالا و پایین میکردم. رفتم روی شونه هاش و پشت گردنش رو بوس کردم و با دندونهام قفل سوتینش رو باز کردم. دست راستم رو بردم زیر سینه اش و آروم نوک قهوه ای سینه اش رو بازی دادم کمی که این کار رو کردم نوک سینش بیرون زد و صدای آهش شنیده شد. دست چپم رو هم از زیر شورتش رد کرده بودم و داشتم کونش رو براش می مالیدم. اینبار برگشت و به کمر خوابید. به جون سینه هاش افتادم و شروع کردم به مکیدن اون ممه های خوشگل و همین باعث شد بیشتر تحریک بشه و شورتش رو کامل دربیاره. سرم رو به سمت پایین هل داد و من هم با بوسیدن، مسیر سینه ها تا کسش رو طی کردم. وقتی به کسش رسیدم، کامل خیس بود و آب انداخته بود. آروم با زبونم از بالا تا پایین کسش رو لیس زدم و کم کم سرعت لیس زدن رو زیاد کردم. زبونم رو میفرستادم تو کسش و روی کلیتوریسش میچرخوندم. انقدر این کار رو تکرار کردم که کمرش رو کاملا بالا آورده بود و حسابی داشت لذت میبرد. من هم واقعا از خوردن این نهر بهشتی غرق لذت بودم. به پیشنهاد فرشته حالت 69 گرفتیم. وقتی شورتم رو کامل درآورد و با زبونش شروع کرد به لیسیدن کیرم ، داشتم رو ابرها پرواز میکردم. مخصوصاً وقتی کیرم رو خورد خیلی بهم حال داد اما از ترس زود ارضا شدن سریع این حالت رو بیخیال شدم و بازهم رفتم سراغ کوسش. اینبار انگشتم رو میکردم تو کسش و میچرخوندم و نقطه حساس کسش (G-SPOT) رو کاملاً تحریک میکردم. این کار باعث شد بازهم ناله هاش بیشتر بشه و کمرش رو بالا آورد و با یه جیغ کوچیک به ارگاسم رسید. با ارضا شدن فرشته خودم رو بالا کشیدم، ازش لب گرفتم و موهاش رو نوازش کردم. اون هم گفت خوب حالا نوبت منه که عشق و حالت رو کامل کنم. من رو کمرم دراز کشیده بودم و کیرم هنوز شق بود.

Читать полностью…

کانال داستان

لز با منشی
1401/12/10
#لز #منشی

سلام اسمم مریم ۳۸ ساله مجرد از ۱۶ سالگی فهمیدم لزبینم
و با زن ها و دخترای زیادی لز داشتم
نزدیک یک سال بود رابطه جدی نداشتم و دنبال یک پارتنر سکسی بودم
راجب خودم بگم معمار هستم یک شرکت معماری خوب دارم و ۶ تا کارمند
منشیم از ایران رفت و دنبال منشی جدید بودم به دوست و آشنا سپردم که یه دختر خوب بهم معرفی کنم برای استخدام
تلفن شرکت زنگ خورد صدای دختری جوان بود برای استخدام منشی
گفت از طرف یکی از دوستانم هست
آدرس و زمان مصاحبه رو گرفت
روز بعد ۶ بهدازظهر که کارکنان شرکت نبودند بهش وقت مصاحبه دادم
اسمش پارمیدا بود ۲۰ ساله
اومد بالا دختری خوش قیافه و هیکلی قدش بلند نبود ولی چاق بود با آرایش غلیظ ناخن های مرتب و بوی عطری که کل فضا رو گرفته بود
من خودم همیشه موهای کوتاه و لباسای ساده میپوشم و آرایش هم ندارم قدم بلنده و لاغر هستم
پارمیدارو به اتاقم دعوت کردم
نشستم پشت میزم اونم نشست روی صندلی روبروم
یک شال صورتی بنفش سرش بود با یه مانتو جلو باز طوسی با ساپورت طوسی کتونی سفید
وقتی نشست شالش از سرش افتاد موهای بلند اطو شده خوشگل مشکی
یه شونیز سفید دکمه دار زیر مانتوش پوشیده بود وقتی دقت کردم دیدم سه تا دکمه اولش بازه و چاک سینه اش کامل پیداست
از خودش گفت و دوره های کامپیوتری که گذرونده و قابلیت هایی که برای کار داره
خیلی سروزبون داشت و از سنش خیلی بیشتر میفهمید و نشون میداد
سینه های بزرگش خیلی توجه م رو‌جلب کرده بود و از حرکاتش حس کردم میدونه لزبینم و عمدا داره برام دلبری میکنه
حدس زدم احتمالا از معرفش چیزایی از من میدونه وگرنه اون وضعیت زیاد طبیعی نبود
وسط حرفامون حس میکردم بیشتر میخواد بدنش رو نشونم بده
گفت گرممه و جلوی مانتوشو بیشتر باز کرد که من سینه هاشو ببینم
ولی وقعا عرق کرده بود خودمم همینطور دمای اتاق رو کم کردم
از حقوق و مزایا پرسید و از اشتیاقش برای این کار و چقدر از کاراکتر من خوشش اومده و میخواد به هر قیمتی که شده استخدام شه
گفتم دیگه چه قابلیت هایی داری بجز کامپیوتر و زیبایی و سروزبون
کنار پنجره بودم وقتی این سوال رو پرسیدم
برگشتم دیدم دکمه هی شونیز رو باز کرده و دو تا سینه سایز ۹۰ انداخته بیرون
گفت اینم یکی از قابلیت هامه در خدمت شما
اونجا دیگه مطمئن شدم‌میدونه لزبین هستم و حتما آمارم رو داره
منم که محو سینه هاش شده بودم نتونستم جلوی خودم رو بگیرم
از پشت میز اومدم بیرون کنارش وایسادم دستمو گذاشتم رو شونش
گفتم لزبین هستی؟ گفت دوست دارم ولی تجربه ندارم فیلم زیاد دیدم ولی در عمل نه
دستمو از شونه هاش بردم پایین سینه های نرم و خوشگلی داشت کمی مالیدم گفتم چه حسی داری چشماش خمار شده بود گفت عالی
گفتم پس استخدامی ولی میدونی که اینجا جای کاره
خواستی بیا خونه اونجا از قابلیت هات به نحو احسنت استفاده میکنم
پاشد محکم بغلم کرد سینه های لختشو بهم چسبوند داشتم دیونه میشدم برای سکس کامل
گفتم میخوای الان بریم خونه من؟ گفت اره حتما
در شرکت رو قفل کردیم رفتیم تو ماشین من که بریم سمت خونه
گفتم از کجا فهمیدی من لزبینم
گفتم مارال بهت گفته همون که معرفش بود گفت اره ولی مارال چیزی از من نمیدونه و نمیخوام بفهمه
گفتم خیالت راحت باشه
تو مسیر کلی حرف زدیم و من لحظه شماری میکردم برای رسیدن به خونه و این دختر جوان و سکسی و بی تجربه ای که خودشو در اختیارم گذاشته بود
رسیدیم خونه بهش گفتم از خودت پذیرایی کم من سریع دوش میگیرم میام پیشت اون تمیز بود معلوم بود همون روز دوش گرفته
دوشم رو گرفتم اومدم بیرون دکمه هاش باز سینه ها بیرون با ساپورت تنگش کونش هم گنده بود
بردمش تو اتاقم گفتم خودم میخوام لختت کنم
گفت هرکاری دوس داری بکن
لباسش رو دروردم سوتین هم که نپوشیده بود
ساپورتشو کشیدم پایین خیلی براش تنگ بود با بدبختی درش اوردم کون سفید و خوشگلش زد بیرون یه شورت طوسی هم پاش بود اونم دراوردم
خودمم حوله ام رو دراوردم دراز شدیم توی تخت
من برعکس پارمیدا سینه های کوچیک دارم کونم بد نیست ولی اعتراف میکنم که هیکل پارمیدا واقعا سکسی بود
شروع کردم بوسیدنش تا به لباش رسیدم لبامو حرفه ای میخورد همزمان دستمو گذاشته بودم رو کس صاف و سفید و تپلش میمالوندم اونم کیف میکرد
داغ داغ شده بودیم
سرمو گذاشتم بین سینه هاش شروع کردم بوسیدن خودش یکی از سینه هاشو گرفت نوکشو‌گذاشت توی دهنم منم شروع کردم میک زدن
وای که سینه هاش محشر بود کمی خوردم رفتم سراغ اون یکی سینه
اونم کیف میکرد
میگفت بیشتر بخور بیشتر
دستم رو کسش خیس شده بود
معلوم بود حسابی تحریک شده
برش گردوندم

Читать полностью…

کانال داستان

الان بهتون میگم دلیلش مشخصه بابات وقتی اصفهانی باشه و بعد یه سفرکاری و طولانی اومده باشه خونه، خب اولین کاری که میکنی چیه اینکه کارتشو با عشوه ازش میگیری و از بس خرید میکنی و پیامک خرید برا گوشی بابات میفرستی که مادر بزرگت گاییده شه 🤦‍♀️
منم همین کارو کردم به عبارت خودمونی از بس کارت کشیدم خواهر بابامو گاییدم 🤦‍♀️
شب با کلی خرید اومدم خونه بابام کارت رو ازم گرفت و گفت تا ماه بعدی کارت جایی نیست پدر منو دراوردی بسه و با قهر رفت بخوابه رفتم توی گوشی و شروع کردم فیلم سوپر دیدن
یه پیام از ارمین اومد رو گوشیم:
+سلام اناهیتا
_سلام ارمین خوبی
+به خوبیت سکسی خانوم خوبی جنده خانوم
_خوبم وحشی هنوز درد میکنه بدنم
+کجایی خخ دلم هواتو کرده
_خونم ارمین
+بپوش میخام بیام دنبالت
_باش تا نیمساعت دیگه امادم

وقتی اماده شدم ارمین زنگم زد و به مامان گفتم که با ارمین میخام برم دور دور ،مادرمم گفت مواظب باشم بعد خدافظی رفتیم توی یه رستوران یه شام خوردیم همین طور که داشتم شامم رو مزه مزه میکردم
یاد اتفاقای دیشب افتادم

دیشب یکی از بهترین و لذت بخش ترین اتفاقات زندگیم بود من از کوچیکی خیلی سکس داشتم با مردای زیادی که اونو بعدا میگم من دیشب خیلی خیلی خسته بودم و حوصله هیچی نداشتم دیشب تلفنم رو برداشتم و زنگ زدم به ارمین و گفتم که دلم میخاد بریم دور دور یکم حال و هوام عوض شه اونم موافقت کرد و سریع اومد دنبالم رفتیم یه رستوران و من داشتم به موسیقی زنده نگاه میکردم که اوردگیره اومد سفارش گرفت سرمو گذاشتم رو شونه ارمین و بهش گفتم :
+عشقم دلم گرفته
_قربون دلت چرا؟؟؟
+نمیدونم ارمین ولی وجودت بهم ارامش میده
گونشو بوسیدم و بغلش کردم
_ارمینم نگام کرد و خندید و گفت زشته شامو بخوریم و بریم خونه من
موافقت کردم بعد شام رفتیم خونه ارمین ارمین گوشیشو برداشت زنگ زد ابراهیم گفت مشروب براش بیاره یکم صحبت کردن و قطع کرد حدود ۱ ساعت بعدش که تازه ساعت ۸ شب بود ابراهیم با یه شیشه پلمپ مشروب اومد یه شیشه ویسکی اصل ،ارمینم ابراهیمو دعوت کرد که ۳ تایی بخوریم
من سفره انداختم همه نو مزه اوردم ارمین ساقی شد این قدر سبک سنگین واسه من ریخت که من افتادم مست شدم ابراهیمم مست بود ارمینم همینطور
تو بغل ارمین لش کردم و ازش لب میگرفتم ارمین بهم گوش زد کرد که ابراهیم اینجاس و مراعات کنم ولی من گوش نکردم از ابراهیم عذر خواهی کردم و ارمین رو بردم تو اتاق باهاش سکس کردم من از اون شب تا یه جاهاییشو یادمه از یه جاهایی به بعد مجهول میشه اینارو هم ارمین گفت خیلیاشو وگرن من این قدر مست بودم که فقط نیم ساعت اول رو به یاد دارم
بگذریم یادمه وقتی رفتیم توی اتاق رامین منو چسبوند به دیوار اتاقش و منو میخورد لبامو‌گردنمو بعد یه لب طولانی پریدم تو بغلش منو برد رو تخت خواب و افتاد روم لباسمو دراورد و شلوارمم باز کرد از روی سوتین سینه هامو چنگ میکرد و میخورد بالای سینه هامو، سوتینمو دراورد و بعد اینکه حسابی سینه هامو خورد رفت سراغ بهشتم و از روی شرت لامبادام کسمو میخورد دیوونه شده بودم الانم دارم خودارضایی میکنم دلم کیر میخاد اگه بددارم مینویسم تقصیر شماس که نمیای منو بکنین 😍😘 بگذریم کسمو جوری داشت میخورد که من داشتم روانی میشدم و تو ابرا بودم و بدجور ناله میکردم که یهو ابراهیم یهویی بدون اینکه در بزنه اومد تو اتاق من لخت مادر زاد بودم و ارمینم شلوار فقط پاش بود ارمین گفت چی میخای ابراهیم ؟؟!!
ابراهیم گفت میشه یکم اروم تر صدا کنین بچه مجرد نشسته تو خونه و خندید که ارمین یه بالشت به سمت در پرت کرد و گفت بزار بیام بیرون بهت میگم
ابراهیم گفت خوش به حالت که انیتا دوس دخترته خندم گرفت و گفتم نظر لطفته یهو نگام افتاد به شلوارش دیدم اقا شق کرده ارمینم متوجه شد و گفت ابراهیم برو بیرون بسه این فرق میکنه هرچی قبلا ۲ نفره کردیم این یکی رو من قصد ازدواج دارم باهاش برو منو اذیت نکن موزمار
ابراهیم گفت عه زنداداشمونه ارمین عصبانی شد که ابراهیم خندید و از تو اتاق در رفت من بیهوش شدم دیگه چیزی یادم نبود تااینگه ارمین گفت من رفتم بیرون که لوبریکانت بیارم دیدم خوابت برده اومدم و شروع کردم مالیدنت که دیدم اصلا تو باغ نیستی گفت ژل زدم به کیرم و کست و داشتم تو کست تلمبه میزدم که ابراهیم اومد
دیدم فایده نداره اومدم لباس بپوشم که تو بیدار شدی گفتی کجا داری میری ارمین که بهت گفتم ابراهیم نمیزاره بیشور بازی و لاشی بازی داره درمیاره حسم داره میپره
منم از رو مستی گفته بودم خب لابد میخاد بگه منم میخام منم که عاشق تریسامم ابراهیمم که داداش و رفیقته خب مشکل چیه بگو بیاد ارمین گفت اینو گفتی و دوباره بیهوش شدی من یادم میاد وقتی دوباره به هوش اومدم دیدم بدنم تیر میکشه گردنم کبوده سینه هام کبوده کسم و کونم بدجور درد میکنه و منی از کس و کونم میریزه و ارمین لخت بغلم کرده و تو بغل هم خوابیده بودیم 😍😍

Читать полностью…

کانال داستان

کردم تو کصش ۲۰ دیقه همینطوری تو زمین داشتم کصشو میکردم که گفت جاوید بغلم کن دیدم داره ارضا میشه وقتی ارضا شد گرفتم بغلم و بلندش کردم سرپا اونم تو بغلم داشتم جرش میدادم اونم اهش بلند شده بود داشتم همه مدلارو میزدم از مدل داگی از اول خوشم نمیاد خلاصه بعد یک و نیم ساعت کردن کصش دیدم نمیتونم از کونش بگذرم اینم بگم من بیشتر از کص کون رو دوس دارم گفتم الی میخوام کونتو جر بدم اونم هاااات گف جرم بده جاوید جر بدهههه برش گردوندم یکم با کونش بازی کردم خییلی رو فرم بود خلاصه باهرزحمتی کیرم رفت تو کونش داشت کونش میرقصید جلوم گفتم میریزم کونت گفت باشه منم تا اخرین قطره ریختم تو همونطور خسته خوابیدم روش خوابمون برده بود بلند شدیم رفتیم حموم اونجاهم کصشو خوردم و باز ارضا شد اومدیم رفتیم بیرون یه معجون خوردیم البته بیشترشو‌ من خوردم رسوندم خونشون همیشه هم باهم سکس میکنیم اگه خوشتون اومد لایک رو بزنین که یه خاطره دیگه هم از یکی دیگه دارم که براتون بفرستم

نوشته: جاوید

Читать полностью…

کانال داستان

من: چشم
فاطی: چشم خالی نه “چشم خانوم”
من: چشم خانوم
با دست راستش کیرشو میمالید و منم از زیر تخماشو میلیسیدم و یکی یکی آروم مک میزدم. دست چپش هم برد سمت کصم و شروع به مالوندنش کرد. خیلی خوب بلد بود چجور بماله، حتی وقتی خود ارضایی میکردم نمیتونستم اینقد خودمو تحریک کنم. حسابی آب کصم راه افتاده بود و تشنه یه کیر کلفت بود. فاطی هم که موقعیت شناس بود منو خابوند و کنارم دراز کشید. کمی ازم لب گرفت و با سینه ها و کونم ور رفت. همینجور که کونمو میمالوند با دستش میزد روی لمبرهام، منم آهی از سر لذت میکشیدم. بعد با دستش کمی با کصم ور رفت و انگشتاش دروازه آتشکده کصم رو فتح کردند.
فاطی: خب، پیش غذا تموم شد. بریم سراغ وعده اصلی!
بلند شد و پاهامو باز کرد نشست بینشون.
فاطی با دستش آروم یکی دو بار روی کصم زد و گفت: جوووون، چه کصی بگام من امشب.
من با لحنی مسخره: میخای بکنی توش؟!
فاطی با خنده: نه پس میخام نگاش کنم عزیزم!
نمیدونم چرا همچین سوال مضحکی پرسیدم. طرف چند ماه روی مخ من کار کرده بود و بالاخره لخت توی رختخاب گیرم انداخته بود، حالا از این کص سفید و شیو شده بگذره؟! نمیدونم چرا انتظار نداشتم کار به اونجا بکشه. دوباره عذاب وجدان سراغ اومده بود. انگار نه انگار چند دقیقه پیش خودم داشتم واسش ساک میزدم. شاید واقعا خودمو راضی کرده بودم که کارای تا اون مرحله ام خیانت محسوب نمیشده. ولی اینکه کیر یه نفر دیگه وارد کصم بشه بحثش جدا بود. فاطی از کشوی تخت یه اسپری تاخیری در آورد و به کیر و تخماش مالید.
من: فاطی بیا تمومش کنیم. من متاهلم. درست نیست.
فاطی با پوزخند: مگه من گفتم مجردی؟! بهتره که، آقا مهدی راه رو واسمون باز کرده. اصن متاهلی بدرد همین میخوره که راحت بتونی بری بدی. اگه دختر بودی باهات دردسر داشتم.
بحث باهاش فایده ای نداشت. شایدم اصلا این صحبتا و مقاومتهای ظاهری رو میکردم که از عذاب وجدانم کم بشه. وگرنه کص خیسم زیر کیر فاطی خودش گویای حقیقت بود. فاطی هم از پوزخندش معلوم بود که این صحبتای منو باور نداره. سر کیرشو چند بار زد رو کصم و آروم روی خط کصم کشیدش.
فاطی: اجازه دخول میفرمایید خانوم خانوما؟
و بدون اینکه منتظر اجازه بمونه کیرشو به آرومی فرو کرد توی کصم. معمولا کصم به راحتی راه نمیده و با وجود چند سال زندگی متاهلی، هنوزم ابتدای هر بار سکس با مهدی، زمان فرو کردن اذیت میشدم. مخصوصا که قبلش نمیتونست تحریکم کنه و معمولا خشک بودم. بخاطر همین کِرِم روان کننده خریده بودم و قبل از سکس میزدم که مرطوب باشم. اما اونشب به حدی کصم خیس بود که به گرمی از کیر کلفت فاطی استقبال کرد. اینبار جفتمون همزمان آهی از سر لذت کشیدیم. فاطی خابید روم. ممه هامون روی هم قرار گرفت و حس عجیبی بم داد. سینه های یه زن رو احساس میکردم و همزمان یه کیر کلفت توم بود. لذتی که میبردم وصف ناپذیر بود. دیگه همه خطوط قرمز رو رد کرده بودم و تصمیم گرفتم حالا که تا اینجاشو رفتم پس نهایت لذت رو ببرم و چیزی تو دلم نمونه. بالاخره همون یه شب بود و ممکن بود دیگه نتونم اون لذت رو تجربه کنم. یعنی تو اون زمان با خودم میگفتم که دیگه قطعا تکرار نمیشه و همین یباره. فاطی همینجور به آرامی کیرشو تا ته فرو کرد توی کصم. صورتش مقابل صورتم بود و بعد از چند بوسه ریز شروع کرد به مک زدن غپ غپام. ناخودآگاه آهی از ته دل کشیدم.
فاطی: جااانم، بالاخره لحظه موعود! چند ماه تو کف این کص بودم. از روز اولی که دیدمت میدونستم بالاخره مال خودم میشی.
از اینکه کسی که تا چند وقت قبل، یه ارباب رجوع ساده بود و من از بالا بهش نگاه میکردم الان اینجور بم مسلط شده بود زورم میگرفت. ولی در عین حال داشتم از تسلط یه زن مقتدر و قوی به خودم لذت میبردم. همینجور که داشت تلمبه میزد نگاهشو بم دوخته بود. نمیتونستم مستقیم بش نگاه کنم هنوز خجالت میکشیدم.
فاطی یه چک نسبتا محکم خابوند توی گوشم و با دستش محکم چونه ام رو به سمت خودش گرفت: وقتی دارم میگامت بهم نگاه کن جنده.
به سختی تو چشاش خیره شدم. حالا دیگه سریعتر داشت تلمبه میزد. با دستش دو سمت دهنمو فشار داد تا دهنم وا بشه. تف کرد توی دهنم و دهنمو بست. بطرز عجیبی از این تحقیر شدنها لذت میبردم. انگار داشتم زوایای جدیدی از خودمو میشناختم. اینبار دستشو جلوم گرفت و خاست که روش تف کنم. تف کردم. گفت بیشتر. بازم تف کردم. دستشو که از آب دهنم خیس شده بود محکم توی صورتم کشید. بعد دو تا انگشتاشو هل داد توی دهنم. با لذت انگشتاشو مک میزدم. کمی بعد دوباره لبامون تو هم گره خورد. اینبار منم وحشی و حشری بودم. لباشو محکم گاز گرفتم.

Читать полностью…

کانال داستان

فاطی که انگار صبرش تموم شده بود گفت: بالاخره زبونتو بم میدی یا هنوز ناز داره؟!
بعد دوباره شروع به لب گرفتن ازم کرد و اینبار منم زبونمو توی دهنش چرخوندم. فاطی که دیگه از تسلیم بودنم مطمئن شده بود با اعتماد بنفس به کاراش ادامه میداد. معلوم بود کاملا حرفه ایه و تجربه سکس زیادی داره. همینجور که ازم لب میگرفت با دست چپش سینه راستمو میمالوند و دست راستش رو آروم از پشت کمرم برد توی شورتم. کمی کونمو بلند کردم تا بتونه دستشو ببره روی لمبرهام. همکاری من بیشتر حشریش کرده بود. صدای نفساش بلند تر شده بود و انگار ضربان قلبش رو که تند شده بود میشنیدم. دیگه اون ظرافت و آرامش تو حرکاتش نبود و معلوم بود اونم حسابی تحریک شده. همینجور که روم بود گاهی همون سفتی لای پاش روی کصم کشیده میشد و آه از نهادم بلند میکرد. حسابی خودمو خیس کرده بودم. دیگه حتی مخم جواب نمیداد که بپرسم واقعا چیه لای پاش!
باورم نمیشد ولی داشتم با یه زن دیگه سکس میکردم. منی که تو عمرم هیچوقت حتی در حد لاس زدن هم با مردای نامحرم رابطه نداشتم، اولین رابطه نامشروعم رو با یه زن تجربه میکردم. اونم در حالیکه هیچوقت حسی به زنهای دیگه نداشتم. ولی انگار فاطی با همه برام فرق میکرد. کلی فکر توی ذهنم میچرخید ولی سعی میکردم عذاب وجدانم رو یجوری آروم کنم. با خودم میگفتم جفتمون زنیم و بعدشم کاری نکردیم. یکم از حد ماساژ فراتر رفتیم. فقط همین امشبه و بعدش دیگه تکرار نمیشه. به خودم حق میدادم که برای یبارم تو زندگیم شده از سکسم لذت ببرم. اینهمه سال مهدی ارضا شده بود و من تو کف مونده بودم. یه شب که هزار شب نمیشه. خلاصه با این افکار خودمو گول میزدم که فاطی از روم بلند شد و دست کرد از توی کشوی کنار تختش دو تا دستمال مانند بیرون آورد. دستمو گرفت و با دستماله به ستون تخت گره زد. تا اومدم اعتراض کنم بازم پیش دستی کرد:
فاطی: هیسسسس، گفتم نگران نباش ملوسکم. قرار نیس اذیت بشی. بت قول میدم جوری ارضا بشی که هیچوقت تجربه نکردی.
با حرکتش راحت نبودم و میخاستم بگم اونکارو نکنه ولی اونقد فکر و خیال تو سرم بود و فاطی هم اونقد سریع کارشو انجام داد که تا بخودم اومدم جفت دستامو محکم به ستونای بالای تخت گره زده بود.
پس بجاش گفتم: من امشب مال توام عزیزم!
فاطی مثل شکارچی که دیگه کاملا طعمه شو اسیر کرده، فاتحانه از فرق سرم شروع به لیسیدن و بوسیدن کرد و پایین میرفت. سینه هامو با مهارت یکی یکی مکید و گازهای ریز میگرفت. با هر گازی که میگرفت یه آخخخ از ته دل میگفتم و اونم انگار بیشتر تحریک میشد. به شکمم رسید و نفسهای داغش روی تنم و گازهای ریزی که از اطراف نافم میگرفت داشت روانیم میکرد. واقعا این زن کارشو بلد بود. به شورتم رسید و از روش چند بار کصمو بوسید، بعد دست کرد تا درش بیاره.
بعنوان آخرین تلاش مذبوحانه گفتم: نه … نکن فاطی …
اینبار نه جمله مو قطع کرد نه چیزی گفت. من مدتها قبل قافیه رو باخته بوده و تسلیمش شده بودم. دیگه انگار راضی کردنم واسش مهم نبود یا شایدم حس میکرد که راضیم و این حرفها هم صرفا ناز کردنه. البته اگه این فکرم میکرد حق داشت. خودمم دیگه نمیدونستم که واقعا به این کار تن دادم یا اینکه اون وادارم کرده. واقعا میخام مقاومت کنم یا دوست دارم ادامه بده. توی برزخ گیر افتاده بودم. فاطی با یک حرکت سریع و نسبتا خشن شورتمو از پام کشید پایین. میدونست مقاومتی نمیکنم و اگرم میخاستم دیگه با دستای بسته مقابل یه زن قویتر از خودم شانسی نداشتم. بعدها که خاطره اون شب رو مرور میکردم گاهی با خودم میگفتم کاش جیغ میزدم و کمک میخاستم. ولی واقعیت این بود که چیزی که بر من گذشته بود تجاوز نبود. حداقل نه به اون مفهومی که یکی خفتت کنه و زورکی باهات سکس کنه. در واقع توی اکثر دقایق اون شب، من اگه بیشتر از فاطی لذت نبرده بودم، کمترم حال نکرده بودم.
فاطی اینبار با بوسیدن از نوک انگشتهای پام بسمت بالا اومد. به کصم رسید و با مهارت شروع به خوردن چوچوله ام کرد: جوووون، چه کص تپل و خوردنی ای داری شکوفه جون. باب گاییدنه!
حرفاش بدتر تحریکم میکرد. هیچوقت موقع سکس تجربه صحبتهای تحریک آمیز رو نداشتم و فاطی باز داشت یکی از فانتزی های سکسیم رو برآورده میکرد. فاطی روی شکم دراز شده بود زیرم و پاهام رو روی شونه هاش انداخته بود. همزمان که کصمو میخورد، با دو دستش با نوک ممه هام ور میرفت و فشارشون میداد. از شدت لذت رعشه به بدنم افتاده بود و آه و نالم بلند شده بود. گاهی یکی از دستاشو میورد روی شکمم و نوازشش میکرد. لذتی که داشتم تجربه میکردم فراتر از همه لذتهایی بود که تا اون لحظه تو عمرم داشتم. موجهای ارگاسم همینجور به بدنم ارتعاش میداد و نزدیک به ارضای کامل بودم که فاطی دست کشید. اومد بالا و صورتشو نزدیک به صورتم کرد. داشتم از شدت لذت از هوش میرفتم.

Читать полностью…

کانال داستان

فاطی: ای جان، چشات شهلایی شده خوشمل خانوم
من: حالم خرابه فاطی جون
فاطی: راستی دیروز رفتی آرایشگاه؟
من: آره. اپیلاسیون کردم.
فاطی: جووون، چه کص سفید و بی مویی الان خابیده لای پات
من: چه فایده. کو کیر که بکنه؟
فاطی: تابلو وضعیتت اورژانسیه هااااا
من: وقتی اپیلاسیون میکنم انگار زودتر تحریک میشم. تازه هم از پریودی در اومدم، قلیونم که کشیدم. دیگه حسابی وضعم خرابه. امشب باید یه فکری به حالم بکنی…
هنوز جمله ام تمام نشده بود که یهو لبای فاطی رو روی لبام حس کردم. عادت کرده بودم که گاه و بیگاه صورتمو ببوسه ولی اولین بار بود ازم لب میگرفت. نفسای گرمش پوستمو میسوزوند. یهو انگار همه چیز جدی شده بود. من که تا اون زمان همه حرفای سکسی و دستمالیای فاطی رو به شوخی رد کرده بودم تو وضعیت آچمز قرار گرفته بودم. مغزم میگفت که خودمو کنار بکشم اما دلم میخاست تو همون وضعیت بمونم. لبای صبور فاطی چند ثانیه ای روی لبام منتظر موندن. یه لحظه دهنمو باز کردم نمیدونم میخاستم چیزی بگم یا نفس بکشم ولی همون روزنه برای زبون ماجراجوی فاطی کافی بود که داخل دهنم بچرخه و به این ترتیب هیجان انگیزترین بوسه فرانسوی عمرم رو تجربه کردم. منی که تا اون موقع فقط تجربه بوسیدنهای خشک و یکطرفه مهدی رو داشتم اونم صرفا چند ثانیه قبل از اینکه میخاست ازم سکس طلب کنه، ناگهان با لبای تشنه و بیقرار فاطی آشنا شده بودم. قلبم مثل گنجیشک میزد و بشدت اضطراب داشتم. دست فاطی روی قلبم لغزید. انگار حالمو فهمیده بود. بالاخره لباشو آروم از لبام جدا کرد. از خجالت سرخ شده بودم. ولی فاطی با اعتماد بنفس به ماجراجوییش ادامه داد. چند تا بوس آروم روی گونه ام گذاشت و بعد آروم غپ غپام رو مک زد. ناخودآگاه آه کشیدم. عدم مقاومت من به دستاش جرات داده بود و با دست راستش به آرومی سینه مو میمالید و دست چپش هم در حال نوازش کمرم بود. دست راستش رو از روی سینه ام آروم آروم پایین برد و بعد از نوازش شکمم، دامنو کنار زد و مشغول نوازش کصم شد.
من که انگار تازه کمی به خودم اومده بودم: چکار میکنی فاطی؟! تو هم از حال خراب من سو استفاده میکنی ها شیطون بلا.
فاطی با آرامش توی گوشم زمزمه کرد: هیسسس، آروم باش ملوسکم. نترس. پیش من جات امنه. بهم اعتماد کن.
مثل همیشه صداش بم آرامش میداد. نمیدونم چرا نمیتونستم مقابل این زن مقاومت کنم.
من انگار که دنبال یه بهانه ای برای فرار از وسوسه فاطی بودم، گفتم: خیلی خستمه فاطی. امروز خیلی کار سرم ریخته بود تو اداره. دارم آف میشم.
فاطی آروم موهامو از روی صورتم کنار زد و گفت: خودم میخابونمت خوشگلم. بیا بریم تو اتاق خاب یه ماساژ حسابی بت بدم حالت جا بیاد.
لامصب انگار قشنگ رگ خاب من دستش بود. عاااشق ماساژ بودم و نمیتونستم مقابل پیشنهادش مقاومت کنم. با هم رفتیم اتاق خابش. یه تخت یه نفره عریض داشت، از اینا که بیشتر به دو نفره میخوره. تشک و بالش طبی روش بود و بالای تخت یه تعداد ستونهای چوبی با فاصله از هم قرار داشتن. بوی عطر خوبی توی اتاق به مشام میرسید. همه چراغای خونه رو خاموش کرد و دیگه بسختی میشد چیزی رو تو تاریکی دید.
فاطی: لباساتو در بیار دراز بکش عزیزم
من: همینجوری خوبه، راحتم.
فاطی: وا! مگه ماساژ از روی لباس میشه؟ تاپ و دامنتو در بیار میخام با روغن ماساژت بدم شکوفه جونم.
حرفش منطقی بود و پیشنهادش وسوسه کننده. لباسامو در آوردم و با لباس زیر، به شکم روی تخت دراز کشیدم.
یه گرمکن روغن داشت که گذاشتش کنار تخت. زیرش شمع روشن کرد و روغن توش ریخت. فکر میکنم روغن سیاه دانه بود. بهم گفته بود که دوره ماساژوری رفته و منم بش گفته بودم که عاشق ماساژم. اونم در بهترین فرصت ممکن گیرم انداخته بود. کلا خیلی دوره ها رفته بود و دختر فعالی بود. کار با کامپیوترش خوب بود و زبانش هم ظاهرا در حد محاوره خوب بود. کلاسهای ورزشی هم بطور مداوم میرفت که این البته از اندامش کاملا مشخص بود. اصلا چربی اضافه نداشت و عضلاتش بر خلاف اکثر خانمها شل و وا رفته نبود، بلکه فرم داشت و کمی سفت بودن. زورش هم به نسبت زن بودنش زیاد بود و اینو تو چند باری که به شوخی بغلم کرده بود و چلونده بودم فهمیده بودم. کاملا زورش به من میچربید. همیشه بابت پشتکارش و چیزای زیادی که بلد بود تحسینش میکردم.
دستهای هنرمند فاطی روی کمرم شروع به حرکت کرد. روغن داغ رو آروم آروم روی بدنم میریخت. حس فوق العاده ای بود. گاهی با حرکت دستاش از لذت آه میکشیدم. انگار گاهی صورتش رو به پشتم نزدیک میکرد چون نفسش رو روی کمرم حس میکردم. و گاهی هم آروم کمرم رو میبوسید. ماساژش آرامشبخش بود اما حرکاتش و اون روغن داغ، در عین حال تحریکم هم میکرد. رفت سراغ ماساژ رونها و ساق پام. واقعا ماساژش حرفه ای بود. دوباره اومد بالا و بدن اینکه نظر منو بپرسه دستاشو از زیر شورتم رد کنم و شروع کرد به مالوندن کونم. خودمو یکم جمع کردم.

Читать полностью…

کانال داستان

اما عجیب ترین داستان زندگیم مربوط میشه به زنی که سر کار باش آشنا شدم. فاطمه یه زن قد بلند و ترکه ای با اندام ورزشکاری، پوست برنزه، صورت گرد و کوچیک که چشمهای مشکی و درشت و لبای کلفتش توش خودنمایی میکرد، بود. مدتی بود که توی محل کار ما رفت و آمد داشت. ظاهرا برای یکی از آموزشگاههای رانندگی کار میکرد. عادت داشتم که خیلی از آموزشگاهها و شرکتهایی که کارشون گیر اداره ما بود، منشی ها و خانم های خوشگل و آرایش کرده رو بفرستن واسه انجام کارهاشون، چون نقطه ضعف مردهای اداره رو میدونستن که سریع آب از لب و لوچه شون آویزون میشه و کار خانمه رو به ازای دو تا لاس خشکه یا نهایتا یه شماره گرفتن راه میندازن. ولی فاطمه با همه اون زنا فرق داشت. زیاد آرایش نمیکرد، با اینکه خیلی اجتماعی و خوش صحبت بود ولی اصلا به مردها راه نمیداد و لحنش یجوری محکم بود که کسی به خودش اجازه نمیداد بهش پیشنهادی بده. اینم بگم که اکثر کارکنای اونجا اهل رشوه بودن که با توجه به حقوق کمی که داشتن و البته کارای مهمی که دستشون بود و ملت احتیاجشون داشتن، طبیعی بود. منم بمرور زمان تو این جو آلوده شده بودم و هر از چند گاهی از ارباب رجوع چیزایی میگرفتم. البته نه پول یا چیزای گرونقیمت، در حد کارت شارژ و این چیزا. خودمم اینجور گول میزدم که خودشون راضی هستن و اینا هدیه ست.
اوایل به فاطی محل نمی دادم ولی کم کم که دیدم از اون زنای لوند نیست که صرفا دنبال مخ زنی همکارام باشن، ازش خوشم اومد. اونم خیلی تحویلم میگرفت و با محبت بام صحبت میکرد با وجود اینکه کارش چندان پیش من گیر نبود. این بود که آشنا شدیم و منم یکی دو بار پیش همکارا سفارشش رو کردم تا کاراش راه بیفته. اونم چند بار واسم کادو آورد: عطر و ادکلن و لوازم آرایش و لباس خونگی. خیلی خوش سلیقه بود و چیزای که میورد مشخصا گرونقیمت بودن. انگار سریع نقطه ضعف منو گرفته بود که عاشق کادو گرفتن بودم و دقیقا چیزایی میورد که دوست داشتم. وقتی بش میگفتم اینا گرونن من که کاری نکردم، میگفت عزیزم اینا بخاطر دوستیمونه، ارزش تو واسه من خیلی بیش از ایناست.
برای اولین بار توی عمرم حس میکردم یکی رو پیدا کردم که واقعا درکم میکرد و بهم توجه داشت. کمبودهای که از زمان بچگی تا حتی بعد از ازدواجم همیشه حسشون میکردم، با وجود فاطی تا حدی پر میشد. کم کم رابطه مون به بیرون محل کار کشیده شد و فاطی گاهی میومد و بعد از کار سوارم میکرد و میرفتیم کافه یا پارک، گپ میزدیم. یه پژو پارس سفید داشت که همیشه از تمیزی برق میزد. کلا زن تمیز و مرتبی بود و هیچوقت ندیدم که ظاهرش شلخته یا نامرتب باشه. بوی عطرش همیشه هوش رو از سر میبرد. واسه من که از بچگی تو خونه هم خاهر و برادرام چندان بهم توجه نداشتن چون همگی سنشون خیلی بزرگتر از من بود و بعدشم هیچوقت کسی تو زندگیم باهام زیاد صمیمی نبود و جز تو دوران کوتاه نامزدی، هیچوقت طعم کافه و سینما رفتن رو نچشیده بودم و شیطنت نکرده بودم، آشنایی با فاطی یه موهبت بود. برعکس من که همیشه محتاط بودم، اون خیلی جسور و با اعتماد بنفس بود. باهاش که بودی حتی نصفه شب هم نمیترسیدی توی یه پارک خلوت قدم بزنی. من بعد از ازدواج، آزادی بیشتری داشتم و مهدی هم خیلی از هفته ها رو سر کار بود و کلا هم سر تیپ و قیافه و بیرون رفتن چندان حساسیتی نشون نمیداد.
اینجوری شده بود که توی هفته هایی که مهدی جنوب بود برای کارش، من و فاطی خیلی از بعد از ظهرها رو با هم بودیم. گاهی دخترم شبنم رو هم با خودم میبردم، گاهی هم میزاشتمش پیش مادرم یا خونه خاهر بزرگترم. تو این مدت سیر تا پیاز زندگیمو به فاطی گفتم و اونم از خودش برام گفته بود. سه سال از من بزرگتر بود. پدر و مادرش فوت شده بودن و فقط یه خاهر داشت که اونم خارج از کشور بود. توی شهر هم هیچ آشنا و فامیلی نداشت و ظاهرا بخاطر کارش اونجا اومده بود و اصالتا مال یکی از شهرهای جنوبی بودن. بعد از مدتی با هم راحت شده بودیم و راجع به مسائل سکسی هم با هم گپ میزدیم. بش گفته بودم که رابطه سکسیم با مهدی افتضاحه و ارضا نمیشم. اونم بعضا باهام شوخیهای سکسی میکرد و فیلم سوپر واسم میفرستاد. من تو عمرم فیلم پورن ندیده بودم و با دیدنشون بدتر تحریک میشدم.
یبار بش گفتم: مهدی که نیستش، اگرم بودش بخاری ازش بلند نمیشد. تو هم حالا هی از این فیلمای خاک بر سری بفرست. باید برم با یه موزی، خیاری چیزی خودمو آروم کنم.
فاطی: عزیزم، بیا پیش خودم آرومت میکنم. خیار و موزم دارم (چند تا شکلک)
دو سه باری خونه فاطی رفته بودم. یه واحد صد متری داشت توی جای دنج شهر. آپارتمانشون تک واحدی بود و خیلی رفت و آمدی توش نبود. فاطی عاشق قلیون بود و منم از زمانی که باش کافه میرفتم، قلیون کشیدن رو شروع کرده بودم. مهدی از دود و دم بدش میومد و خیلی اهل رفت و آمد با غریبه هم نبود، واسه همین مواقعی که مهدی خونه بود معمولا قرار نمیزاشتیم.

Читать полностью…

کانال داستان

همینجا بشین اونم گفت وای دارم بخار میشم گفتم خب شالتو دربیار اهسته گفت چی میگی نمیبینی رسول وعلی نشستن گفتم خب چی میشه مگه اوناهم مثل برادرت فاطمه هم طاقت نیاورد برای اولین بار بی حجاب شدجلوی اون دونفر حنانه هم که اینودید شالشو برداشت وموهای بلندشو ازادکرد واییی چقد موهاش سکسی و بلندبودن دقیقابرعکس فاطمه که بزور تاشونه هاش میرسید اما نرگس هنوز حجاب داشت،نقشه اصلی وقت خواب بودکه کاری کنیم به اوج شهوت برسن همینطورم شدهنگام خوابیدن به بهانه سرگیجه ومستی زیاد همون وسط هال جاانداختیم منوفاطمه وسط خوابیدیم وبقیه کنارمون وقتی که چراغاروخاموش کردیم نیم ساعت گذشته بودکه اروم دستمووارد شورت فاطمه کردم اونم دستموگرفت اهسته گفت چیکارمیکنی نمیبینی دورمون چخبره گفتم هیس اوناالان مستن چیزی نمیفهمن بعدشم مگه خلاف شرع میکنم فاطمه باصدای پرازشهوت گفت جواد نکن زشته ابرومون میره گفتم بیخیال عزیزم و دستمو وارد شورتش کردم وای این چه ابی بودلاپاش انگار دوش حموم بازکرده بودن وقتی دستمو به کوسش رسوندم یه آه پر از حشریت کشید گفت اخ بمال یکم که مالیدم دیدم بله صدای نفس نفس زدن حنانه خانومم داره میاد فهمیدم که اونم بدجور خیس کرده اماوقتی تنم پرازحشر شدکه شنیدم یکی باصدای خیلی اروم ونازک میگه علی کوسم پر ازابه زودباش منوبکن اونم کسی نبود جز نرگس خانوم…

ادامه دارد

برای اینکه داستان طولانی نشه وببینم استقبال چقدره قسمت اخر و سکیشو در پارت دوم تقدیم شما میکنم…پاینده باشید

نوشته: سه تفنگدار

Читать полностью…

کانال داستان

گی در حموم نمره
1401/12/17
#گی #حمام

سلام
۴۸ سالمه و اولین بار پسر داییم تو نوجوانی کونم گذاشت و بعد از اون من یه مفعول تمام عیارم ۱۷۳ قدمه و ۹۰ وزن.
آخرین بار ۷ ماه پیش بود که سر یه قرار رفتم یه آقای تقریبا ۴۰ ساله که باهم سکس کردیم و راضی بود.بخاطر شرایط کاری مجبور به مهاجرت به یه شهر دیگه شدم و یکهفته پیش به شهر خودم برگشتم.در این ۷ ماه سکسی نداشتم و حسابی هوس کیر کرده بودم.پس از برگشت به حانه روز دوم گفتم برم یه حموم نمره و هم خودمو شیو کنم و هم یه حالی به کونم بدم.یدونه سوسیس برداشتم و با وسایل حمومم راهی شدم .وقتی وارد حموم نمره شدم دیدم یه آقایی که تقریبا ۴۵ رو داره پشت میز نشسته بعد حال و احوال و شماره گیری نمره بمن گفت دلاک هم خواستی صدا بزن.یهویی بفکرم رسید اول خودمو تمیز کنم بعد صدا بزنم شاید تونستم بهش کون بدم و نیازی به سوسیس نباشه.وارد نمره شدم و خودم حسابی شیو کردم البته قبل از حموم خودمو تخلیه کرده بودم.وقتی خودمو آماده و تمیز دیدم خودم برای خودم شق کردم .سرمو از نمره درآوردم و صدا زدم دلاک بیاد یه لنگ دور خودم پیچوندم گفتم شاید اینکاره نباشه .چند لحظه بعد در زد و وارد شد که دیدم دلاک یکی دیگه است یه آقای لاغر و قد بلند وبه خودم گفتم بخشکی شانس .اومد گفت رو شکم رو سکو بخواب و منم هر چی گفت گوش کردم و شروع کرد به کیسه زدن بعد گفت کل بدن رو کیسه کنم گفتم آره و لنگ رو برداشت که یه لحظه احساس کردم خیلی ریز یه اووووف گفت و شروع کرد بکارش و متوجه شدم که داره شق میکنه و همش داره رو باسنم کیسه میکشه منم دلم میخواست که کونم دوباره بعد از ۷ ماه باز بشه و حال کنه بخاطر همین یکم پامو باز کردم و یکم کونمو دادم بالاتر اونم داشت لای پامو لیف میزد و یواش یواش احساس کردم میخواد انگشتم بکنه دیگه تحمل نیاوردم و شروع کردم به آه کشیدن های سکسی تا شاید اونم زودتر یخش باز بشه و کار اصلی رو انجام بده.گفت دوس داری ؟ با یه اوهوم جوابشو دادم و اونم شروع کرد کونمو مالش دادن و انگشت کرد تو کونم و کمرمو با یه دست دیگه مالیدن بعد رو بدنم آب ریخت تمیز کرد اومد رو سکو و با دو تا دستش کونم رو گرفت کشید بالا به حالت سجده شدم و سرشو چسبوند به کونم و زبون سنگینی رو سوراخم کشید که حس خیلی خیلی قشنگی بهم داد .کیرم تو دستش و زبونش تو کونم و همش میگفت جوووووون.تو ابرا بودم که خوابوند منو و اومد رو کمرم و تو گوشم گفت اجازه میدی بزارم توش براحتی کیرش که شق شده بود و فقط لنگی که دور خودش پیچونده بود بینمون قرار داش رو حس میکردم و خیلی آروم گفتم فقط ۷ ماه است ندادم یواش بکن.اونم یه جووووون گفت و لنگ رو برداش دوباره اومد رو کمرم و کیرش رفت لای پام داغ داغ بوداومد لب بگیره نزاشتم و فقط گردن و گوشمو می‌خورد و خودشو بالا پایین میکرد گفت ساک میزنی گفتم نه فقط بکن توش برام نمیدونم چرا فقط دوس دارم کیر داغش بره توم ولی بدون ساک و لب ؟یکم خودشو بالا کشید و یچیز سردی ریخته شد رو سوراخم شامپو ریخته بود و با انگشتاش شروع کرد به باز کردنم یه سوزشی تو کونم شروع شد اول یکی بعد دو تا و یواش ۴ تا کرد توش و یکم که باز تر شدم دوباره منو شست و دیدم کله داغ کیرش چسبید به سوراخم و یکم فشار داد که آهم دراومد محکم منو گرفت گفت تکون نخور تا جا باز کنه منم درد داشتم ولی خواستم که بازم بکنه آروم هل داد و یکم بعد کامل شکمش چسبید به پشتم و کیر داغش کامل توی کونم بود چند لحظه ای صبر کرد و تو گوشم میگفت از صد تا زن بهتری تو کونم داغ شده بود یکم خودم جا به جا کردم اونم شروع کرد به عقب و جلو کردن یکم سوزش و درد ولی لذت فراوانی داشت دیگه تلمبه هاش شروع شد و منم عادت کردم و فقط لذت و لذت .گفتم میخوام بشینم روش اون بلند شد و به کمر خوابید و منم باکون نشستم رو کیرش و تاتهش کردم توی کونم یکم بالا پایین شدم ولی بخاطر سکو نتونستم زیاد تحمل کنم و به کمر خوابیدم و پاهامو دادم بالا اومد گزاشت و کرد توی کونم و تلمبه میزد که دیدم داره شدت میزنه فهمیدم میخواد ارضا بشه و گفتم نریزی توش و یکم که تلمبه هاش بیشتر شد کشید بیرون و با تمام حسی که بهش دست داده بود آبش رو ریخت رو کیر و شکمم بی‌حال افتاد روم بعد بلند شد و گفت خیلی خوب بود و منو حسابی تمیز کرد و رفت ولی من هنوز دلم میخواست رفتم سوسیس رو از تو وسایلم درآوردم و کردم تو کونم خیلی راحت جاش شد و خودمو مالیدم تا ارضا شدم و بعد خودمو شستم و لباس پوشیدم و رفتم بیرون موقع حساب صاحب حموم با لبخندی که بهم زد فهمیدم که دلاک بهش آمار رو داده و گفت بازم تشریف بیارید در خدمت باشیم منم گفتم حتما میام دوباره و از حموم زدم بیرون و رفتم خونه و حسابی خوابیدم تا حالم اومد سره جاش .کسایی که مفعول هستن میدونن که بعد از یه مدت که دوباره کون میدن چه حسی داره اونی هم که فحش میده و نمیدونم حرفای رکیک میزنه دیگه بخودش ربط داره ولی من بازم خواهم داد.فدای کیر همتون

Читать полностью…

کانال داستان

و شروع به تلمبه زدن کرد سینا از شدت لذت قاطی کرده بودو بالشتو گاز میزد
صدای ناله هاشون فضا رو پر کرده بود
-سینا برگردیم میشنری
-میخوام قبلش واست ساک بزنم
بردیا نشست و تکیه داد سینا یه لیس از پایین تخم تا سر کیر بردیا زد
-مزه جفتمونو میده
بلافاصله کل کیر بردیا رو داخل دهنش کرد بردیا از شدت لذت به مو های سینا و روتختی
چنگ میکشید نفهمید چند دقیقه گذشته بود ولی یه لحظه به خودش اومد
-بیبی وقته میشنریه
-چشم عشقم
سینا طاق باز خوابید و پاهاشو داد بالا بردیا با یه حرکت کل کبرشو فرو کرد صدای ناله های
جفتشون بلند شد
-بردیا داره میاد امون نده بزن توم لعنتی
-منم نزدیکم عشقم
بعد از لحظاتی همزمان ارضا شدن بردیا کیرشو در آورد و با دستمال شکم سینا رو تمیز کرد
-بیا عشقم بریم یه دوش بگیریم
زیر دوش بدن همدیگرو شستن و از همدیگه لذت بردن و بعد چند ساعتی استراحت کردن
نیمه های شب تلفن بردیا زنگ خورد
-بردیا کمک میخوام خودتو برسون تو فشم گیر کردم
ماهان بود اکس بردیا با صدای ترسیده و بغض آلود
-چیشده آروم باش
-این حرومزاده ها منو آوردن فشم که بهم چند نفری تجاوز کنن تو رو خدا کمکم کن تو دسشویی قایم شدم معلوم نیست چند دقیقه دووم بیارم
-نگران نباش فقط لوکیشن بفرست
تلفن رو قطع کرد و شروع کرد به لباس پوشیدن
کی بود؟
-یه آشنای قدیمی به کمکم احتیاج داره
-این وقته شب؟؟
-تو بخواب چند ساعت دیگه بر میگردم
و به سمت در میرود ،سوییچ ماستنگ کلاسیش رو برمیداره و رفت سمت پارکینگ
در داشبورد رو باز کرد یه براونینگ ۹ میلیمتری با ۲ تا خشاب ۱۲ تایی تو داشبورد بود استارت ماشین رو زد و با سرعت به سمت لوکیشن رفت
فشم:
-باز کن قول میدیم آروم بکنیم
-آره باو خودتم خوشت میاد
-کسخلا چرا لی لی به لالاش میزارین این همه خرج ویلا و مسافرت کردیم که این کونیو بکنیم چرا دارین التماس میکنین بشکونین درو خسارتش با من
-تو رو خدا نشکونین تو رو خدا ولم کنین من همه پولتونو میدم
-ما پول نمیخوایم کون میخوایم
در شکسته شد و سه نفری وارد دستشوئی شدن
-کونت پارس اوبی بگیرید بیارینش بالا تو تخت اتاق خودش میکنیمش
ماهان با گریه فقط جیغ میکشید و التماس میکرد ولی انگار با این کارش بیشتر تحریکشون میکرد
-بندازینش رو تخت تا لباساشو بکنم
ماهان دیگه جونی براش نمونده بود صورتش مثل گچ سفید شده بود به خودش ا‌ومد دید لخته و دارن با کیر به صورتش ضربه میزنن
-آقا اول بیاین کونشو خالی کنیم و تنقیه اش کنیم
-راس میگی بیا ببریمش دسشویی همین طبقه
دست و پای ماهان رو گرفتن و بردن تو دسشویی و به زور داد و کتک تنقیه اش کردن و برگردوندنش تو تخت
-ببین دوربینا روشنه که قشنگ بگیره
-آره روشن و درست
-ادکی پس من چراغ اولو روشن میکنم تو هم بکن تو دهنش
حله دادا
-منم کیرتونم دیگه کسکشا
-واستا دیگه نوبت تو هم میشه این توله دو سه روزی اسباب بازیمونه
ماهان فقط گریه میکرد و از ترس میلرزید که درد تمام کونشو گرفت
-آه چقدر تنگه این کونی
-دهنشم بهشته تخم سگ
یه لحظه صدایی از حیاط ویلا اومد
-تو دستت بند نیست برو ببین چیه دزد مزد نباشه یه وقت
-باشه برگشتم من میکنم
-حالا سیکتیر کن تو حیاط فعلا
بعد از ۲ دقیقه
-این اوزگل مرد تو حیاط؟
-چمیدونم یه داد بزن ببین کجاست
به محض این که خواستن داد بزنن در باز شد و بردیا با یک براونینگ تو دست راستش و یه آچار بکس خونی تو دست چپش پشت در بود
تو دیگه کدوم خری…
بردیا مهلت نداد و جفتشونو ناکار کرد
-ماهان خوبی؟
ماهان؟؟
جواب بده!!
ماهان فقط لرزش قطع شد و لبخند کوچیکی به لب آورد بردیا ماهان رو پتو پیچ کرد لباساشو برداشت و سوار ماشینش کرد
انگار زبون بردیا رو خورده بودن از فشم که دور شدن سکوت شکسته شد
-ماهان خوبی پسر؟
ولی انگار ماهان خوابش برده بود نزدیکای صبح بود تصمیم گرفت ماهان رو ببره خونه
-بردیا این کیه آوردی؟؟ زندس؟ ؟؟چرا پتو پیچه؟
-عشقم بزار بزارمش توی تخت برات توضیح میدم
بعد از ساعتی بحث و جدل
-من میرم بیرون ظهر برمیگردم وقتی برگشتم این نباید اینجا باشه
-اوکی آروم باش
و سینا با عصبانیت از خونه بیرون رفت
-ببخشید که اینطوری شد
-تقصیر تو نیست کی بیدارشدی؟
-چند قیقه ای هست
-بیا صبحونه بخوریم
در همین حین تلفن بردیا زنگ خورد
-وارکام صحبت میکنه
-آماده دستورم
تا فردا خودتونو به ترکیه برسونید و خودتونو به مقر ناتو معرفی کنید تا گزارش ماموریتتون رو دریافت کنید
فردا مقر ناتو دریافت شد
تلفن رو قطع کرد و نگاهی به ماهان انداخت
صبحونه ات رو که خوردی برو راحت دوش بگیر
ممنون بعدش میرم تا همیجاشم کلی دردسر برات درست کردم تو هم به کارت برس

Читать полностью…

کانال داستان

گفتم برو بابا بهش نمیدم
گف گه خوردی همینجا چالت میکنم بخدا
علی لخت شد اومد روم لای کونم گذاشته بود دم گوشم گف کیرمو میخوری بچه خوشگل
گفتم نه گف نخوری میدم داییم جرت بده هرکاری کرد نخوردم
پاشد گف کون بالا یالا
یه قوسی دادم به کونم کرد تو کونم کیرش کوچک تر بود از حسین برخورد خایه هاش با خایه هام لذت بخش بود
چک سکسی های بدی بهم میزد کع قرمزم کرده بود بعدش با تند شدن صدای نفساش آبشو ریخت رو کمرم پاشدم دیدم ماشینو زدن بغل عباس اومد عقب گفتم بزار حالم جا بیاد توروخدا
گف بچرخ گه نخور
کیرشو دیدم پشمام ریخت کلفت بود خیلی
کونمو سمتش کرد منتظر درد بودم که همینم شد درد پیچید باز توی تنم اونم رحم نمیکرد فقط داشت میکرد منو فشم میداد
من گریم گرفته بود قسمش میدادم تموم کنه
توروخداااا سوختمممم ارومتر تورو جون مادرت اااایییی توروخدا کونم جررر خورد ارومممممم ااایییی تا تهههه نبر جون مادرت تا ته نبررررر اایی خداااا سوختم درررد میکنه
گوشش بدهکار نبود منو چرخورد پامو گذاشت رو شونش میکرد داشت واقعا حال میکرد در حال فش دادن بود بهم
پامو گرفته بود حسابی داشتم جر میخوردم گف آبمو میریزم رو چشات کونی گفتم نههه توروخداااا
درآورد مقاومت کردم بی فایده بود افتاده بود روم همه آبشو روی صورتم تا موهام خالی کرد مجبورم کرد براش بخورم همین کارم کردم یکم براش لیس زدم
تموم شدو تا تهران هرکدوم نفری یه کله دیگه منو کردن تهرانم موقع پیاده شدن آش و لاش پیاده شدم تا خونه گریه کردم فرداشم حالم بود ولی عادت کردم ولی هیچ هوس دادن ندارم

نوشته: حسام

Читать полностью…

کانال داستان

شیر پستون مامان
1401/12/10
#مامان #تابو #پستون

سلام خوبید داستانی که میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه و بیشتر شبیه به یک فانتزی سکسیه واقعا هم یکی از فانتزیای خودمه و میخوام که یروزی بهش برسم
.خب بریم سر داستان بزارید اینجوری بگم که علاقم به شیر ممه از جایی شروع شد که ما یک خانواده سه نفره بودیم و بقیه همسنای فامیل یا دختر بودن و یا خیلی کوچیکتر از خودم بودن
و اما یک روز که مامانم مهمونی فامیلی میگیره تو خونه (از این مهمونی های زنونه) و کل فامیل جمع میشن از جمله زنداییم که اونموقع یه بچه کوچیک داشت و دختر داییم درواقع یکسالش بود اونموقع و خودم هم۱۳ بودم و خیلی هم خجالتی
خلاصه سرتونو درد نیارم وقتی که همه مهمونا میانو جمع میشن بعد از کلی حرف و سخن من هم مشغول بازی با دخترای همسنه خودم که یکیش همین دختر دایی یکسالم بود
نزدیکای ظهر بود که مادرم داشت وسایلای ناهارو اماده میکرد که زنداییم بهش گفت که بزار من اول ناهار یلدارو بدم (دختر داییم) بعد میام کمکت و از مامانم پرسید که کدوم اتاق میتونه بره که به یلدا شیر بده و اون هم اشاره کرد به همون اتاقی که من و بقیه داشتیم توش بازی میکردیمو میزدیم تو سر هم
خلاصه زنداییم یهو در اتاقو وا کردو و مارو دید که تو اتاق هستیم و داریم بازی میکنیم نتونست بهمون چیزی بگه چون هم خیلی مهربون بود و هم اینکه کلا خونمون اونموقع کوچیک بود و ما همون یه اتاقو بیشتر نداشتیم
خلاصه اومدو نشست جلومون و یلدا هم بغلش بود اونو خوابوند رو پاش داشت دکمه های مانتوشو وا میکرد که پستونشو در بیاره
و اینم بگم که پستونای گنده ای هم داشت فکر کنم ۸۵ یا ۹۰ بودن
و نوکشون هم قهوه ای خوشرنگ بود که من واقعا دوسشون داشتم
خلاصه بقیه بچه ها وقتی دیدن زنداییم میخواد به بچش شیر بده رفتن بیرون از اتاق اما من چون نمیتونسم برم چون هم خجالتی بودم و هم دوس داشتم که سینه هاشو دید بزنم با کلی پررو بازی خودمو مشغول تمیز کردن کمد کردمو موندم تو اتاق و اول فکر کردم که زنداییم دعوام میکنه اما دیدم هیچ واکنشی نشون نداد
خلاصه همینجوری که روبروش نشسته بودم یهو دیدم که زنداییمم یکی از ممه هاشو انداخته بیرونو یه لیوان کوچیک هم بقلدستش بود و دستش هم دور سینش بودو داشت نوکشو میزاشت تو دهنه یلدا
اونم شروع کرده بود به شیر خوردن و منم کمو بیش وقتی حواسش نبود دید میزدمش و دو بار اخرو البته فهمید . خلاصه یلدا شیرشو خوردو زنداییم اونو خوابوند رو زمین ولی همچنان پستونش بیرون بود
و بعد اون لیوانو ورداشت و شروع کرد به دوشیدنه شیرش
من هم داشتم از ترس اینکه نفهمه هی زیر چشی نگاه میکردم که یهو صدام زدو گفت امیر میشه یکم کمکم کنی گفتم جان ؟ گفت بیا این لیوانو بگیر زیر سینم که من بدوشمش گفتم چشم
خلاصه لیوانو ورداشتم و گرفتم زیر سینش ولی هی سینشو نیگا میکردمو دیگه انقد که نگاه کردم خودش فهمید و بهم گفت تو هم خیلی شیطونیا فکر میکردم خیلی مظلومی چون خجالتی هستی تا اینو گفت سرمو انداختم پایینو یه لبخند زدمو گفتم چطور مگه
اونم خندیدو گفت اصن حواست به لیوان نیست اخه همش به میمیا نگاه میکنی 😅
اینو که گفت دیگه هیچی نتونسم بگمو سرم همچنان پایین بود که یهو خودش با خنده گفت بیا ممشی بدم بهت دوسداری ؟ (چون به دختر داییم موقع شیر دادن همیشه میگف بیا ممشی 😅)
من هم که همینجوری مات مونده بودم نمیدونسم چی بگم
سرمو انداختم پایین به نشانه تایید سر تکون دادم
و اونموقع بود که با خنده بیشتری گفت فقط بپا یلدا عصبانی نشه
و بعدش لیوانو ازم گرفت و با دست بهم گفت که بخوابم زیر سینش
و بعد پستونشو کرد تو دهنم و من هم شروع کردم به خوردن اما در حد ۶ ۷ دقیقه شد و تو اون تایمم کیرم داشت میترکید از سیخ شدن و دوس داشتم کیرمو دربیارمو اون بماله برام و بعدش بخوره و بعد بقیه داستانا😬. و خلاصه بعد ۶ ۷ دقیقه چون مامانم برای ناهار هی صدا میزد سینشو جمعو جور کرده بود که بریم ناهار و بهم اخرش گفت که افرین پسر خوب فقط به کسی نگی که میمی خوردیا
منم گفتم باشه قول میدم
و این داستان یکی از داستانای سکسیم بود و واقعا دوست دارم که یه بار دیگه هم امتحان کنم شیر سینرو
ولی خب متاسفانه کسی تو دورو بریا نیست که بچه کوچک داشته باشه
اگر کسی هست و خانمیو اگر میشناسید که بچه شیر میده حتما بهم پیام بدید و معرفیش کنید بهم
مرسی که وقت گزاشتید و خوندید
مرسی از سایت خوب شهوانی

نوشته: امیر شیررممه

Читать полностью…

کانال داستان

دوستان صمیمی
1401/12/10
#دوست_دختر #عاشقی #رفیق

سلام دوستان
من عرشیا هستم ۲۹ سالم هست
۴ سال پیش با دختری آشنا شدم به نام مارال به طور اتفاقی تو‌ یه کافه تو تهران همدیگر رو دیدیم و رابطه ما شروع شد یک ماه از رابطه ما گذشته بود و من و مارال باهم کات کردیم یعنی مارال با من کات کرد و گفت که بدرد هم نمیخوریم و جدا بشیم بهتره من خیلی ناراحت شدم و روزهای سختی رو گذروندم هر کاری میکردم نمیتونستم مارال رو فراموش کنم مارال دختر خوشگلی بود اصلا اوایل باورم نمیشد که همچین دختری با من دوست بشه
البته من هم بد نبودم اما مارال نسبت به دوست دختر های قبلیم خیلی بهتر بود خلاصه بگم دوستان من نتونستم مارال رو فراموش کنم و بعد گذشت ۲ ماه بهش پیام دادم و حالش رو پرسیدم که گفت حالم خوب نیست من هم فرصت رو مناسب دیدم و بهش گفتم میخوای بیام دنبالت بریم بیرون و در کمال ناباوری قبول کرد منم خوشحال از اینکه میتونم در نقش سوپر من ظاهر بشم و حالا که حالش بده ببرمش بیرون و حالش رو خوب کنم تا مارال عاشقم بشه آخرین ساعات کاری بود من تو دفترم بیکار نشسته بودم سریع حاضر شدم و رفتم دنبالش باهم رفتیم پارک آب و آتش تهران قدم زدیم و کلی حرف زدیم برگشتنی حالش بهتر بود و کلی ازم تشکر کرد و این شد شروع ماجرای من و مارال.
الان ۴ سال از این ماجرا میگذره و من و مارال دوستای صمیمی هم هستیم چیزی فراتر از صمیمی خیلی همدیگر رو دوست داریم.اختلافات زیادی داریم ولی با این حال ۴ ساله که این دوستی ادامه داره مثل تام و جری هستیم باهم دعوا میکنیم ولی جونمون واسه هم در میره.بگذریم ببخشید دوستان داستان خیلی عاشقانه شد بریم سر اصل موضوع من مارال رو خیلی دوست داشتم و از اول نگاه سکسی بهش داشتم آخه لامصب خیلی سکسی بود ممه های ۸۵ و کون قلمبه و لب های تزریقی و درشت و حس عجیبی بهش داشتم که نسبت به هیچکس نداشتم ولی مارال خیلی عادی با من برخورد می‌کرد و این من رو دیوونه می‌کرد راجب مسائل سکسی باهم حرف میزدیم و از همه چیز هم خبر داشتیم از سایز ممه ها تا کیر من میدونستیم ولی تا بحال کاری باهم نکرده بودیم هر از گاهی که بیرون میرفتیم از فرصت استفاده می‌کردم و ممه هاش دو فشار میدادم که سریع خودش رو جمع می‌کرد و اجازه حرکت بیشتر رو نمی‌داد ولی من پررو تر از اینها بودم و بازم هر فرصتی پیش میومد می‌مالیدش اونم گاهی می‌خندید و گاهی دعوام می‌کرد.
آنقدر دوسش داشتم که میترسیدم مستقیم بهش چیزی بگم میترسیدم بگم و ناراحت بشه و من از دستش بدم ولی سعی می‌کردم با کارام تحریک کنم تا شاید اتفاقی بیوفته ولی فایده نداشت دریغ از یه لب ساده.زیاد بوسش می‌کردم ولی فقط لپ و اجازه نمی‌داد که لبش رو بوس کنم البته یکی دوبار زورکی بوس کرده بودم لبش رو.بگذریم یه روز تو خونه من مهمونی بود و محمد دوستم با دوست دخترش ملیکا خونه ما بودن که مارال هم اومده بود دور همی نشستیم و مشروب خوردیم و کلی خندیدیم منم از فرصت مستی استفاده کردم و کلی مارال رو مالیدم و بوسش کردم ولی بازم نمیذاشت جلوتر بریم با این که مست بودتازه بعد مهمونی کلی دعوام کرد.
دوستان عذر میخوام طولانی شد بریم سر اصل مطلب یه روز که خونه ما خالی بود و خانواده سفر بودن من مارال رو دعوت کردم بیاد خونمون نزدیکای ظهر بود که رسید و رفتم استقبالش هم رو بغل کردیم و بوسیدیم بعد مدتها بود که هم رو می‌دیدیم گفت که حالش خوب نیست منم یه فیلم گذاشتم که باهم ببینیم فیلم خنده دار بود خودش گفت یه بالش ببارم که دراز بکشه منم از فرصت استفاده کردم بالش آوردم و دراز کشیدیم جلو تلوزیون و تا جایی که تونستم مالیدمش فیلم که تموم شد یکم حرف زدیم و بهش پیشنهاد دادم مشروب بخوریم که خوشبختانه قبول کرد من همیشه تو خونه مشروب دارم یکم آوردم خوردیم و یکم داغ شدیم و شروع کردیم به بازی جرئت و حقیقت بازی کردن و کلی سوالای‌سکسی پرسیدن تا جایی که ازم‌ پرسید سایز کیرت چقدره منم زدم تا فاز لاشی بازی و گفتم نمیدونم بیا خودت ببین و شلوارم‌رو کشیدم پایین که خیلی تعجب کرد ولی برای اولین بار کیرم رو نشونش دادم و یه جوری نگاه می‌کرد کلی فحشم داد که چرا نشونش دادم و خندیدیم گذشت تا بهش گفتم بره تو اتاق سوتین رو دربیاره و بیاد بده به من اولش راضی نمیشد ولی بلاخره موفق شدم رفت تو اتاق درآورد و اومد پیشم و سوتین رو داد بهم حس اینکه الان سوتین نداره برام عجیب بود و از موقعیت استفاده کردن و رفتم سمت ممه هاش و کلی از رو لباس مالیدم و اعتراض کرد خلاصه کنم دوستان آنقدر مالیدم و مشروب خوردیم که دیگه نفهمیدیم جی شد که دیدم مارال پیرهنش رو درآورده و ممه هاش جلو چشم منه اولین بار بود که داشتم ممه هاش رو میدیدم بار ها با تصورش جق زده بودم و حالا جلو چشمام بود و می‌مالیدم و دیگه مخالفت نمی‌کرد دیگه فضا کاملا سکسی شده بود رفتیم تو لب های هم من میخوردم اون می‌خورد و ممه هاش رو می‌مالیدم یکم خوردم ممه هاش رو و رفتم سراغ

Читать полностью…

کانال داستان

کاندوم رو باز کرد و آروم آروم با دهانش کشید رو کیرم و بازهم شروع کرد به ساک زدن. بعد از کمی ساک زدن اومد و در حالتی که سینه هاش به سمت صورت من بود، آروم آروم با کسش نشست روی کیرم. وقتی روی کیرم بالا و پایین میشد بالا و پایین رفتن ممه هاش باعث شده بود جذابیت و سکسی بودن صحنه بیشتر بشه. من هم سینه هاش رو تو دستم گرفته بودم و با زبونم نوک سینه رو بیشتر تحریک میکردم. بعد از چندبار بالا و پایین شدن و مالیدن و خوردن سینه هاش فرشته برای بار دوم ارضا شد و تو همون حالتی که روی من بود و کیرم تو کسش مونده بود روی من افتاد و کسش شروع کرد به نبض زدن. من هم دستهام رو دورش حلقه کردم و تو همون حالت یکبار دیگه از هم لب گرفتیم. من هم خسته شده بودم و چون دیگه میخواستم ارضا شم به فرشته پیشنهاد دادم که داگی استایل بشه و رفتم پشتش. دو تا لپ کونش رو از هم باز کردم که کسش کامل بیرون بزنه و کیرم رو از پشت فرستادم تو کسش و آروم آروم شروع کردم به تلمبه زدن و سرعت رو بیشتر کردم. با بالا رفتن سرعت تلمبه زدنهام کون فرشته لمبر میزد و من هم تو همون حال هر دو تا لپش رو می مالیدم. بعد از چند بار تلمبه سریع که زدم دیگه به اوج رسیدم و آب کیرم رو کامل تو کاندوم خالی کردم و همونجور از پشت روی فرشته ولو شدم. بعد از چند ثانیه کیرم رو کشیدم بیرون و با دستمال کاندوم رو کشیدم بیرون و از فرشته تشکر کردم. برام جالب بود که در جواب بهم گفت “من هم از تو ممنونم که خیلی خوب بهم حال دادی”.

نوشته

Читать полностью…

کانال داستان

کسم رو گذاشتم رو کونش و با یه دست سینه اش رو میمالوندم
همه جوره خوب بود
کمی خودمو بهش مالوندم گفتم پاهاتو باز کن میخوام بیوفتم روت
پاهاشو باز کرد منم کسم رو گذاشتم روی کسش رفتم سمت گردنش میبوسیدمش کس هردومون داغ داغ و خیس بود
گفتم قیچی میدونی چیه
گفت اره دیدم تو فیلما
گفتم یکی از پاهاتو بیار بالا پای خودمو از زیرش رد کردم کسامون چسبیدن به هم شروع کردم بالا پایین رفتن حسابی مشغول کیف بودیم حس کردم خیلی زود ارضا شد بدنش زیر دستم لرزید
منم کمی طول کشید ولی تو همون حالت قیچی ارضا شدم
این اولین لز پارمیدا بود و خیلی بهش خوش گذشت
برای منم تجربه خیلی خوبی بود از اون تاریخ لزهای ما شروع شد پارمیدا یک سال برام کار کرد و پارتنر جنسیم بود
چون خیلی بچه بود فقط باهاش سکس میکردم و اونم زندگی خودش رو داشت
اوایل هر هفته میومد پیشم تا کمتر و کمتر شد چون دوست پسر داشت و وقتش بیشتر با اون بود ولی همیشه به منم حال میداد
بعد از یک سال با دوست پسرش رفتن ترکیه و من دورادور ازشون خبر دارم
چندتا خاطره سکسی خوب با پارمیدا دارم اگه دوست داشتین بازم مینویسم

نوشته: مریم و پارمیدا

Читать полностью…

کانال داستان

وقتی توی رستوران غذامو مزه مزه میکردم ذهنم درگیر اتفاقات دیشب بود دیشب چیشده بود چرا هیچی یادم نمیاد به جز اون یه تیکه ارمینم که از تعریف کردن جزئیات دیشب فراریه و فقط با یه کلمه خوب بود جمعش میکنه
داشتم با خودم کلنجار میرفتم و توخودم بودم که …
+الووو اناهیتا هوی
_چته روانی چیه ترسیدم.😕😒
+۱ ساعته دارم صدات میزنم کجایی ؟؟؟!!😐
_توفکر بودم 🥺🥺
+بغض نکن تو فکر چی ؟!
_دیشب چیشد چرا من چیزی از اخر شب یادم‌نمیاد چرا بدنم این قدر کبوده ؟؟؟!!!
+هیچی چیز خاصی نشد
_ارمین میدونی اعصابمو یا بگو یا من میرم عه هی میپیچونی
+میخای همه جزئیات رو بدونی
_اره میخام بگو ببینم چیشده
+اگه حتی باعث جداییمون بشه بازم میخای بدونی

چشامواسه یه لحظه از حدقه زد بیرون داشت چی میگی این روانی چی میگفت ؟!حرف از جدایی اکنم بابت دیشب ؟!هنگ کرده بودم با بغض چشایی پر از اشک توی رستوران نگاهش کردم و گفتم
♤چرا این حرفو زدی
☆چون اتفاقاتی دیشب افتاد که نمیتونم بهت بگم دیشب میخاستم بکشمت میدونی ؟!
♤ ارمین چی داری میگی ؟؟!!!
☆ انیتا خانوم نورایی دیشب ابراهیم همه چیزایی که مربوط به تو میشه رو گفت نمیدونم این داستانا و رمانایی که از تو واسم تعریف کرد حقیقت دارن یا نه ولی میدونم همه گذشتت نیستن .
انیتا مگه من و تو قرار نزاشتیم از هم چیزی پنهون نکنیم و از اعتماد هم سواستفاده نکنیم
♤تو چشای ارمین نگاه کردم بغضم شکست و تبدیل به گریه شد این حرفاشو نمیفهمیدم انگار یه پک کوبیدن تو سرم سرم کاملا بنگ بود دیگه صدایی نمیشنیدم اشک میریختم حالم واقعا بد بود خنده هام یهو با این حرفای ارمین باعث شده بود محو بشه و به جاش ترس و ناراحتی و بغض جاشو بگیره ارمین دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو اورد بالا و تو چشام نگاه کرد سعی کردم چشامو ازش بدزدم با اون دستش محکم صورتمو نگه داشت و گفت بهش خیره شم با اکراه به چشاش با چشای خیسم نگاه کردم یه لبخندی زد و گفت تصمیمتو بگیر تعریف کنم و بعدش جداشیم یا بزارم همینطوری بگذره ولی مطمئن باش دیگه مثل سابق نمیتونم باهات باشم
سرمو اوردم پایین و پیش خودم گفتم :
گذشتمو فهمیده تا کجاشو فهمیده اگه فیلم ها رو دیده باشه بیچاره میشم ترس شدیدی تو دلم شکل گرفت با چشمای پرم بهش رو کردم گفتم :
♤ چیزی نمیتونم بگم الان من باید یکم هوابخورم میشه برم ؟!
ارمین با سر موافقت خودشو نشون داد و بلند شدم وسایلم رو جمع کردم و با گریه تو خیابون چهارباغ قدم میزدم این قدر گریه کردم که دیگه نفسم بالا نمیومد
دلم سیگار میخاست ،رفتم و ۲ تا نخ مالبورو گرفتم بغل کافه لوفا نشستم کشیدم نخ اول که تموم شد نخ دوم رو روشن کردم الناز رو دیدم
بعداحوال پرسی مفصل دیدم از عشقش تعریف میکنه و وقتی دستشو دراز کرد و دست عشقش رو گرفت چشام سیاه شد نمیتونستم باور کنم دیگه ،نمیشد واقعا نمیشد تحمل این همه بدبیاری رو دیگه نداشتم از زور استرس چشام سیاه شد و خوردم زمین حس کردم دنیا رو سرم داره اوار میشه
الناز دوست ۱۴ سالم بود و عشقش ابراهیم مطمئن شدم که هرچی اتیشه از گور ابراهیم و مخصوصا الناز بلند میشه ولی چرا من من که پدر کشتگی با کسی نداشتم که الان این ۲ تا داشتن باعث سردی رابطه من و ارمین میشدن


امیدوارم دوست داشته باشین میدونم یکم ضعیف عمل کردم و از این بابت عذر میخام شما دوستان که خودتون یه پا استاد داستان نویسی هستین کمک کنین که بتونم بار بعدی بهتر بنویسم مشکلاتمو اگه بدون فوش بگید ممنون میشم 😊😊😊😍😍😍هرچند فوش هم بدید دوس دارم 🤣😂

نوشته: عشق سیاه و سفید

Читать полностью…

کانال داستان

شب بیادموندنی برای من (۱)
1401/12/10
#عاشقی #بیغیرتی

سلام به تموم بچه های سکسی هم دخترای داف و خوشگل و هم پسر های سکسی و جذاب سایت شهوانی
یه مقدمه میگم و میرم سر تعریف خاطره ام امیدوارم که بچسبه بهتون هم ارضاشید هم اینکه من خالی شم 😁خخ من اسامی رو عوض کردم و این داستان یه خاطرس که اتفاق افتاده توی دی ماه ۱۴۰۰ هم تلخ و هم شیرین و جذاب امیدوارم از خوندنش لذت ببرین و اینکه اگه خوشتون اومد لایک کنین و دل گرمی بدید واسه اینکه باز داستان خاطره هام رو بنویسم و اینکه این داستان طولانیه و قراره توی ۵ قسمت نوشته بشه اگه دیدم استقبال کردید ادامه میدم امیدوارم خوشتون بیاد ❤🌹

انیتا بلند شو ،بلندشو ببینم خرس گنده چقدر میخوابی
مامان تورو خدا بزار بخوابم اذیتم نکن .
گفتم بلند شو ببینم ، برو پایین صورتتو بشور بسه هرچی خوابیدی
با بی حالی بلند شدم و به زمین و زمان بد بی راه میگفتم یه سوال چرا این قدر خواب میچسبه اونم بعد یه شب لذت بخش ؟؟!!!
اگه کسی میدونه بگه تو کامنت ها بنویسید چرا .
به نظر خودم ما ادما کلا حالتمون اینه که دنبال عشق و حال باشیم خدا برکت بده به من اخه میدونین من ۲۴ ساعت رو که ولم کنن یا دلم میخاد سکس کنم اونم با مردای متعدد اخه ۱ نفر بسم نیس خخ یا مشروب بخورم

برگردیم سر داستان من خوابم میومد و مامان مگه میزاشت ادم بخوابه، وقتی میرفت رو مخت دیگه ول کن نبود ، من بدجور خسته بودم خسته بهترین شب زندگیم که دیشب بود .
بعد یه شب طولانی با دوستام و یه سکس فوق العاده عالی، این قدر خسته بودم که دارشتم پاره میشدم از بی خوابی و خوابم میومد ولی مامان ول کن من نبود.
با نهایت بی حالی و بی حوصلگی و کوفتگی بدنم ،بلد شدم و یه خمیازه کشیدم و راه افتادم سمت توالت صورتمو شستم ،مسواکمو زدم و اومدم بیرون، قبل از اینکه از اتاقم برم بیرون و برم پایین واسه صبحونه ،توی اینه یه نگاهی به خودم انداختم، واقعا هرکی منو میدید با اون حالم و سیاهی های روی بدنم بی برو برگرد میفهمید من چه دیشب چه کارا و چه جندگی هایی که نکردم ، لبام کبود شده بود گردنم سیاه شده بود کمرم قرمز نزدیک ۱۰ ۱۲ جای کمرم جای گاز های وحشیانه دوس پسرم بود سینه هامم که هم نوکشون هم بالای سینه هام کبود شده بود ،کلا یه جای کبود نشده دیگه نداشتم در اتاقو قفل کردم و لباس هامو دراوردم جلوی میز ارایشم که سمت راستم یه کمد چرخشی بود که پایینش کشویی وسطش چرخشی و بالاش اینه بود سمت چپمم که یه کمد لباسی که که از وسط نصف شده بود و درش اینه ای بود رفتم روبه روی اینه قدی وایسادم شروع کردم یا ارایش کردن هم کبودی لبام هم گردنمو از بین ببرم و تا حدودی موفق شدم ،از بین لباسام یه شرت سفید و یه سوتین سفید اسفنجی برداشتم و پوشیدم یه پیرهن بدون استین سفید پوشیدم با یه شلوار راحتی ابی و یه ژاکت یقه اسکی نیلی یه ۲ تیکه اس بود پوشیدم با صندل هام کلی ارایش کردم و اومدم از اتاق بیرون.
همینطور که از پله ها پایین میرفتم از ذوق سکته کردم بابام اومده بود ،
بعد چند ماه دوری اومده بود خونه ، از خانوادم یه توضیحی بدم و برگردم سر داستان (پدر من تاجره یه تاجر موفق لباس و ماشین خارجی و اجناسی که بشه تو بازار بفروشه و درصد سود بالایی داشته باشه رو خرید وفروش میکنه پدرم یه مرد میان سال، حدود ۵۰ سالشه و اسمش سهراب مادرمم یه زن ۴۶ ساله به اسم نازنین
من متولد ۱۳۷۰ فرزند ارشد اقا سهراب و نازنین خانوم اندام من زیاد بزرگ نیس که بگم من دافم زیادم کوچیک نیست که بگم زشتم این قدری هستم که هرکسی ارزوش باشه باهام باشه 😐اینطوریم منو نگاه نکنین ، مطمئنم الان میگین این خیلی خود شیفتس ولی اینطور نیس همه که نمیگن ماست من ترشه اگه من گفتم واسه اینکه چشم نزنین 😝😐😁
بگذریم از اندامم بگم من سینه های ۷۵ سفتی دارم دارن میشن ۸۰ همیشه میگفتن یه سینه ۷۵ سفت بهتراز یه سینه ۸۵ شله یه کس دارم اندازه این کولوچه نادیا که هرچی میخوری باید ۲ لیتر اب روش بخوری بره پایین کس منو هم باید با کولوچه نادی بخوری از بس ترشحاتش زیاده لامصب ،نخندید دارم جدی صحبت میکنم 🤦‍♀️
بدنم به خاطر ورزش رو فرمه اگه شکمم رو تو کادر نیارید اونم مربی کونیم خانوم یغمایی برام نوشته که تا ۲ الی ۳ ماه دیگه okشه ولی هموز تحویلم نداده
بریم سر داستان خودمون
من رفتم پایین و پریدم تو بغل بابا و بوس بارونش کردم مادرم گفت نمیخای منو بوس کنی؟!🥺 فقط باباتو بوس میکنی خندیدم و رفتم مادرمو هم بوسیدم و بینشون نشستم صبحونه رو که خوردیم با ناز و عشوه میخواستم خواهر بابامو بگام ما دخترا عاشق بابا مونیم مخصوصا خواهرش اینقدر واسه گاییدن خوبه 😁حالا میپرسید چرا؟!

Читать полностью…

کانال داستان

سکس با کاربر دیوار
1401/12/10
#مشتری

سلام من اسمم جاوید هستش ۲۹ سالمه اهل تبریز،نمیدونم این داستان هایی که میگن حقیقت داره یا نه ولی داستان من کاملا واقعیه خب بریم سراصل مطلب،قدم ۱۸۰،وزنم ۷۸ فیسم کاملا مردونه تیپمم اکثرا اسپورت دوس دخترام میگن قیافم شبیه بازیگرای ترکیه س واقعا قیافم جذابه این داستانم واسه اسفند سال ۱۴۰۱ هستش،داشتم تو دیوار تو بخش کیف و کفش زنونه گشت میزدم که دیدم یه خانمی که ساپورت تنش بود و کفش اسپورت پوشیده بود ساق پاهاش معلوم بود از این ساپورتای ۹۰ پوشیده بود کاملا سفید بود پاهاش باخودم گفتم بذا ببینم میتونم مخشو‌ بزنم الکی رفتم چت‌کردم باهاش گفتم بیام کفشارو ببینم واسه خواهرم خلاصه شمارشو گرفتم و تو ساعتی که مشخص کرده بودم رفتم واسه دیدن کفشا وقتی رسیدم سرقرار هنوز نیومده بود نشسته بودم تو ماشین دیدم زنگ زد گفت من وایسادم کنار خیابون و شما کجایین گفتم نشستم تو ماشین،ماشینم ۲۰۶ صندوق داره خلاصه اومد دیدم خدایاااااا چه کصیه این شیشه رو دادم پایین سلام و احوال پرسی گفتم بشینین یکم تخفیف بگیرم ازتون(باخنده)اونم خندید و گفت شما اصلا پول ندین دیدم نه از قیافم خوشش اومده خلاصه پسریم میفهمیم کی خوشش میاد خلاصه کفشارو الکی گرفتم ازش و گفتم جایی میرین برسونمتون گفت نه مرسی خودم میرم یکم اصرار کردم قبول کرد گفت میرم سمت چهارراه ابوریحان،بچه های تبریز میدونن کجارو میگم خلاصه تو مسیر هی داشتم روناشو دید میزدم خیلی رونای خوبی داشت همون ساپورت تنش بود خیلی سکسی بود لامصب خلاصه رسیدیم مقصد و پیادش کردم رفت داشتم همونجوری نگاش مبکردم که چرا نتونستم تورش کنم خلاصه باکلی فحش و بدوبیراه رفتم یه دوری بزنم همش تو فکرش بودم خلاااااصه بعد چن روز که از یادم رفته بود دیدم ینفر پیام داد دیدم بلههههه خودشههههه گفتم بااین اس کصتو به باد دادی چون مطمئن بودم که کارشو میسازم باهاش داشتم اس بازی میکردم‌که‌گف میتونم بپرسم اسم عطری که زدین چی بود منم گفتم باید حضوری بگم خلااصه با کلی عشوه و ناز قبول کرد همدیگرو ببینیم رفتم سرقرار سوارش کردم و رفتیم دور زدیم اینبار از دفعه قبل سکسی تر پوشیده بود خیلی استایل خوبی داشت باهاش که حرف زدم دیدم از شوهرش طلاق گرفته و کلی و هات بود معلوم بود از حرف زدناش اشاره به رابطه جنسیسون کرد که نمبتونس برطرف کنه منم کرمم گرفته بود گفتم بعضیا انگار دوس دارن زنشونو نکنن یه خنده کوچیکی کرد و ازم‌پرسید اسم‌عطرتو نمیگی که از داشبورد برشداشتم و بهش دادم یکم که زد به مانتوش چشاشو بست باخودم گفتم این اخررررر شهوته بخدا خلاصه بعد چن بار قرار گذاشتن باهم‌اوکی شدیم‌اسمش المیرا بود رنگ پوستش واقعااااا سفیده سفید بود همش میبردمش خونه ابجیم اخه با دامادمون خیلی راحتم و همیشه دوس زن یا دوس دخترامو میبردم خونه اونا خلاصه ۳،ف باری رفتیم‌ خونشون ولی اصلا بهش دستم‌نمیزدم میگفتم باید خودش بخواد همیشه اینطوری بودم خلاصه بار‌اخر گفت جاوید تو چرا اینطوری هسی گفتم چجوریم گفت نه بغلم میکنی نه بوسم میکنی گفتم باید خودت بخوای گف میخواااام دقیقا باهمین لحن،رفتم نشستم پیششو بغلش کردم باموهاش ور میرفتم اینم بگم داشتم از شهوت میمردم ولی جلو خودمو گرفته بودم خلاصه کیرم داشت میترکید گف جاوید بوووووووس اروم بوسش کردم دیدم خانم داره میمیره فهمیدم وقتشه اروم لباشو بوسیدم اونم لبای منو بوسید همینطوری داشتیم ادامه میدادیم که دستمو بردم سمت سینه هاش سینه هاش عجیب سفت بودن خودش گف ۸۰ هستش خلاصه مانتو و پیرهنشو دراوردم از رو سوتین سینه هاشو میخوردم داشت اه و اوه میکرد منم بیشتر وحشی میشدم سوتین رو دراوردم دیدم وااااااای چه سینه هایی دقیقا شبیه سینه های التا اوشین بود بازیگر پورن خییییلی سفید بود لاکردار خلاصه که یکم خوردم دستمم رو کصش بود خودش با دستش دستمو رو کصش حرکت میداد میخواستم بیشتر حشری بشه با دست دیگش کیرمو میمالید اروم شلوارو دادم پایین دیدم چه بدنی خدااااااا زود از رو شورتی که خیلی فانتزی بود داشتم کصشو فقط بو میکردم چه بویی میداد خدایا انگار فقط رو زمین کص این بود خلاصه شورتو دادم پایین همه چی تموم هرچقدر بگم کمه مثل وحشیا که کص ندیده افتادم رو کصش داشتم میخوردم فک کنم نیم ساعتی خوردم که بعدش خودش گف دو بار ارضا شدم بلند شدم شلوارمو دادم پایین از دیدن کیرم یه لحظه چشاش سیاهی رف اخه کیرم هم خوش فرمه انقد رفته تو کص همم سفیده پوست منم سفیده خلاصه با حرص و ولع خاصی داشت میخورد ۱۰ دیقه ای خورد دیدم نمیتونم دووم بیارم قبلش خودمو ساخته بودم میدونستم یکی دو ساعتی کار دارم انداختمش رو زمین و خودمم افتادم روش ۵ دیقه ای کیرمو میکشیدم رو‌کصش التماسم میکرد بکنمش منم باحرفاش خیلی هات میشدم خلاصه اروم سرشو کردم تو دیدم یه اه بلندی کشید زود کیرمو باز کشیدم بیرون گف توروووو خدا بذار تو کصم دیگه اهههههه داشت حرص میخورد خلاصه با یه حرکتی تموم کیرمو

Читать полностью…
Subscribe to a channel