بکوپ ، شورت مامانمو می بینی ، فکر کن از لای کش شورتش ، کیرتو کردی توسوراخ کون مامانم، مامان جنده ام ، فقط جرش بده، پاره اش کن، یه جوری توکونش تلم بزن از کونش خون بیاد، دیگه نتونه راه بره …
داشتم وحشتناک تلم می زدم، می ترسیدم صدای شلپ شلپ خوردن کونش مامانشو بیدار کنه ، ولی مطمین بودم زیاد دوام نمیارم. حدسم درست بود ، چند تا تلم سنگین دیگه زدم و کیرمو تا اخر کردم تو و آبم رو خالی کردم ته کونش. قشنگ احساس می کردم شیره جونم با چهار پنج تا پاشش تو عمق کون داریوش خالی شد. واقعا از نفس افتاده بودم و همونجوری ایستاده بدون اینکه کیرم رو از کونش در بیارم ، خم شده بودم روش و نفس نفس می زدم.
یهو مامان داریوش قلت زد به پشتش خوابید جوری که زانوهاش یکم خم بود و لاپاش کامل باز . انگار که مثلا می خواد کص بده
چشمم افتاد به لای پاش، شورتش رفته بود لای شیار کصش و لپای کصش از دو طرف شرتش زده بود بیرون.
همون جور که خم بودم تو گوش داریوش گفتم : وای بابک، کص مامانتو ببین ، وای ی ی ، جوون
دست انداختم وکیرش روگرفتم تودستم وبراش جلو عقب کردم، خودم هم که دوباره کیرم راست شده بود ، اروم مشغول تلم زدن شدم.
وجود آب کیر قبلیم تو کونش ، برای تلم زدن آرام و روان خیلی کمک بود. دو تایی زل زده بودیم به لاپای مامانش.
گفتم داریوش ، لامصب ، من الان سرم باید لای پای مامانت بود داشتم کص تپلش لیس می زدم، جووون کص این مامان جندتو ، اوووف بابد اون لبای کسشو گاز می زدم ، بعد کصشوبا کیرم پاره می کردم
صحنه روی تخت دیوانه کننده بود ، پاهای مامان داریوش مثل وی باز بود و قشنگ می شد رونهای گوشتی و خوش تراشش رو دید.
گفتم داریوش مردی یا موندی من باید کص مامانتو بکنم، خودت ببین چه می کنی؟ شده بهش تجاوز کنیم ، شده بیهوشش کنیم، هر کاری که بشه ، من اون کص مامان جندتو می خوام م م
ادامه دارد (البته فقط در صورت استقبال)
نوشته: Miago
م که هنوز تو کونش بود شق میشه
داریوش گفت بابک ، تو موقعی که جق می زنی بیاد کی می زنی، منظورم زنایی که دور برت هستند رومی گم. گفتم خیلیا ، زن داییم، خواهر رسول، زن فریدون …گفت به یاد مامان منم می زنی؟
این دومین بار بود که امروز از دسته داریوش شوکه شدم، اما خیلی طبیعی جواب دادم ، اره خب ، پری جون خیلی خوشگله
گفت: اره ، دیدم تا حالا چندین بار مامان منو بدجور دید زدی، همین پریروز که بد نشسته بود رو زمین ، داشت سبزی خورد می کرد ، منم دیدم دامنش جوری قرار گرفته که قشنگ میشه لاپاشو دید ، منم با پر رویی گفتم اره تازه شرت مامانت رو هم دیدم سفید بود. داریوش گفت : دوست داری الان منو به یاد مامانم بکنی ؟ گفتم اره، ولی از حالا بهت گفته باشم ، بر عکسشو نداریم ها ، گفت نه بابا ، من هیچ وقت به خاله زری نگاه بد نداشتم، تویی که هر وقت لنگ وپاچه مامان منو می دیدی می خواستی با چشمات قورتش بدی
گفتم : اوکی ، الان چیکار کنم، گفت از روم پاشویه فکر برات دارم
از روداریوش پاشدم، داریوش رفت تو اتاق خواب مامانش، برگشت
تو دستش یه شرت توری قرمز مامانش بود با یه سری عکس، گفت بیا این شرت مامانم ، حال کن باهاش ، اینم عکساش که بزاری و به یادش باهاش حال کنی
شرایط جوری شد که دوباره کیرم مثل سنگ سفت شد، داریوش به شکم خوابید منم رفتم روش. یه تف سر کیرم زدم و تا خایه کیرمو کردمتو کونش. خیلی راحت کیرم تا ته رفت. چون هنوز آب کیرم تو سوراخش بود ، رفت و برگشت کیرم خیلی راحت انجام می شد. شرت مامانشو گرفته بودم تو دستم و بوش می کردم، داریوش عکسای مامانشو کنارش پخش کرده بود، عکسهای عادی بود ،
داریوش گفت ، بابک فکر کن الان کیرت تو کون مامانمه ، فکر کن الان داری سوراخ کون مامانمه جر میدی، عکس مامانش گرفته بود دستش ، بهم نشون می داد می گفت یادته دو هفته پیش امد بشینه سر سفره رو زمین ، یهو شرتش از زیر دامنش معلوم شد؟ یادته کص تپل مامانمو تو اون شرت سورمه ایش؟ دیدم چجوری لای پای مامانمو نگاه می کردی. فکر کن الان داری اون کص کپل روتلم می زنی
دیوونه شده بودم از حرفاش ، چنان محکم داشتم تلم می زدم که صدای شرق شرقش تو اتاق پیچیده بود، داریوش حس کرد داره دوباره ابم میاد، گفت بابک از کونم در بیار بیا بزار تودهنم .
منم گوش کردم کیرمو کردم تو دهنش، برا اولین بار یکی داشت برام ساک می زد و حس خیلی خوبی داشت، کاملا داشتم حس می کردم که چقدر تجربه من تو سکس از داریوش کمتره
عکس مامان داریوش رو از دستش قاپیدم، گرفتم جلو صورتم، برا بار دوم آبم امد ولی اینبار واقعا از ته جونم در آمد ، قشنگ حس کردم دو تا پاشش اول آبم مستقیم رفت ته حلق و معده داریوش ، یهو ولو شدم رو زمین . عالی بود
داریوش یه نگام کرد و گفت خب بود؟ گفتم عالی بود، گفت حالا داشته باش برات کلی سورپرایز دارم.
بعد اون روز دیگه ، تقریبا هر روز داریوش رو میکردم ، سعی می کردیم متفاوت هم باشه، یبار آبم می ریختم تو کونش، یبار ته حلقش، چند بار شرت و سوتین مامانشو پوشید، چند بار حتی لباسهای مامانش پوشید و دقیقا مثل مامانش راه رفت و حرف زد، منم تو ذهنم پری خانوم روتصور می کردم ، راه میافتادم دنبالش و کونشو از رو لباس انگشت می کردم، یا دستمواز بالای دامن مامانش که پوشیده بود می رسوندم به سوراخ کونش ، و می کردم توش
جووووون ، پری خانوم ، چه کون گوشتی خوش دستی دارید ، اوففف،
اواسط تابستان و تعطیلات مدرسه ایی بود و در ضمن هوا بشدت گرم بود. شانس ما کولر خونه داریوش خراب شده بود. منم مثل همه روزای تابستون خونه داریوش ولو بودم. دوتایی روز فرش اتاق داریوش درا
نم انقدر طولانی شد و کلا با یه داستان دیگه برگشتم و دلیلش هم قوانین سایت که اجازه نمیده یک داستان بیشتر از یک فصل ادامه پیدا کنه و دست من نیست.
داستانی که خوندید یه ترکیب فوق العاده از گی و سکس هست که ادامه یا اتمامش فقط به لایک های شما بستگی داره…ما در داستان سکس با مامان رکورد لایک برای داستانی با موضوع مامان و خاله رو زدیم و اینبار میخوام با این داستان رکورد کل سایت که ۳۵۰تاست زده بشه…
لایک شما نشانه احترام متقابل نویسنده خوانندس و باور کنید دلیل دیگه ای نداره من از ته دلم میخوام شما داستان خوب بخونید نه ۴تا خط درباره اومدن آب یه جقی با مزخرفات خیالیش که داستان هاشون پر شده همه جا…
ادامه...
نوشته: امیرعلی
پر شده بود از آب دهنش و ماهان داشت برام کیرمو میخورد اما این اونی نبود که من میخواستم دستمو روی سرش گذاشتم و محکم فشار دادم به سمت کیرم و کل کیرمو وارد دهنش کردم یه آخ گفتمو بهش گفتم تند تند زبون بزنه بهش رو ابرا بودم که کیرمو به زور از دهنش درآورد و گفت آبم ریخت داخل دهنش اما بعدش متوجه شد که آبم نبود و چند قطره آب بوده که منی حساب نمیشه(نمیدونم اسمش چیه فحش ندید)
خب به اندازه کافی برام خورده بود و تازه یادم اومده بود که کونشو ببینم.سریع خوابوندمش روی تخت و برگردوندمش دوتا لپ کون سفید جلوی چشمام بود و یه گودی کمر نسبتا زیاد که کونشو بزرگتر نشون میداد
شروع به مالیدن کونش کردمو بعد از چندبار گاز گرفتن لیسش زدم،روی پاهاش دقیقا زیر کونش نشسته بودم و چندبار محکم بهش اسپنک زدم که آخ و نالش دراومد و گفت دردم میاد منم دیگه بیخیال شدم و کیرمو انداختم روی لپ های کونش و روی کونش سرش میدادم.روی بدنش دراز کشیدم و کیرمو بین پاهاش گذاشتم و بهترین لاپایی عمرمو بین پاهای پسری زدم که آرزوم بود باهاش به همچین جایی برسم،داغی رون پاهاش واقعا وحشتناک بود و کیرمو به شدت گرم تر کرده بود.
کل بدنمو عقب میکشیدم و محکم به سمت بدنش برمیگشتم و کیرم با سرعت بین پاهاش عقب جلو میشد و یه وقتایی هم که نگاهم بهش میفتاد لپشو بوس میکردمو روش زبون میکشیدم دیگه کافی بود و ازش خواستم بلند شه و چهار دست و پا بشه،کشیده شدن کاندوم روی کیرم بس بود که دوباره استرس به بدنش غالب بشه و سریع گفت داخل گفتی نمیکنی که؟
گفتم یه کاری میکنم دردت نگیره نگران نباش مگه تا الان اذیت شدی؟گفت نه اما این فرق داره خب گفتم نترس دیگه هیچی نمیشه اما این بس نبود تا ماهان راضی بشه و یکم مالیدن کیرش بس بود تا دوباره داغ بشه و چشماش به همون حالت خماری برگرده دوباره ساکت شده بود و فقط منتظر بود تا ببینه چی پیش میاد.
یکم اسپری روی سوراخش زدمو یکم منتظر بودم سردی اسپری باعث شد بلافاصله بعد از حس کردنش دستشو از روی لپ های کونش که برای از هم باز کرده بود برداره اما دوباره از هم بازشون کرد بعد از چند دقیقه با انگشتم روی سوراخش ژل زدم برخلاف بدن کاملا سفید و بدون موش که بهم گفت خانوادگی کم مو هستند سوراخش نه صورتی بود و نه البته سیاه سبزه طور بود…بگذریم انگشت اولمو وارد سوراخش کردم اسپری و ژل کار خودشو کرده بود و حتی با وارد شدن انگشت دوم داخل سوراخش و چرخوندن انگشت هام داخل سوراخش بازم چیزی احساس نکرد اما حتی فکر کردن به انگشت سوم هم درد داشت و بلافاصله با ورود انگشت سومم به داخل سوراخش یکم بدنش لرزید و به جلو رفت یه آخ تقریبا بلند کشید اما انگشتامو درنیاوردم و داخل نگه داشتم سریع گفتم الان جا باز میکنه یکم صبر کن گفت تورو خدا دردم گرفت واقعا…انگشتامو داخل بدون حرکت نگه داشتم یکم که آروم شد شروع به چرخوندن انگشت هام کردمو و حالا اونقدری جا باز کرده بود که به نظرم کافی بود تا کیرم بتونه سوراخشو حس کنه.
یه بالش زیر شکمش گذاشتمو روش دراز کشید با دستاش کونشو از هم باز کرد و کیرمو آروم دم سوراخش گذاشتم و کم کم فشار دادم از دستم در رفت و یه لحظه به خاطر ژل بیشتر از حد سر خورد و تقریبا تا وسط های کیرم وارد کونش شد یه داد بلند زد و خواست که بلند شه اما سریع روش دراز کشیدم مواظب بودم کیرم بیشتر وارد نشه،داشت زیر بدنم دست و پا میزد و هرچقدرم که من میخواستم نمیتونستم کاری کنم که کیرم کامل وارد کونش نشه و با یکم ارزشش زیر بدنم کیرم تا آخر وارد شد که دیگه رسما فریاد میکشید سعی میکردم آرومش کنم و اصلا کیرمو حرکت نمیدادم بدنمو محک
وجود آورده بود.
وارد خونه شدیم استرس تو چشم هاش موج میزد و قشنگ معلوم بود که نمیدونه باید چیکار کنه،خوبی خرید کردنم قبل اومدن به باغ همین بود که حتی با توجه به یخچال خالی باغ من چندتا خوراکی داشتم که بتونم باهاش یکم آرومش کنم و خودمم وقت کنم قرص بخورم.
براش آب میوه ریختم و باهم خوردیم و بقیه خوراکی ها هم کم کم باز کردم و یکم وقت گذروندیم.گفت خب چیکار کنیم؟!
من:اول برو دستشویی و خودتو تمیز کن بعد بهت میگم
ماهان:حموم بودم قبل اومدن
من:متوجه شدم اما منظور چیز دیگس
بهش توضیح دادم باید چیکار کنه و اونم بعد کلی معطلی رفت و اومد
کنار تخت نشوندمش و خودم هم کنارش نشستم دستمو آروم روی صورتش حرکت میدادم و نوازشش میکردم چشماش واقعا زیبا بود اما حرکت انگشت های من به سمت لب هاش بود که هنوز صورتی بودنشو به طور کامل از دست نداده بود،کم کم پیشونیش داشت عرق میکرد آروم صورتمو نزدیک به صورتش کردمو لباشو بوسیدم و عقب اومدم و بازم کارمو تکرار کردم اما طاقتم داشت تموم میشد و لبامو محکم چسبوندم به لباش و همراه با بوسه های ریز زبونمو روی زبونش میکشیدم دستم محکم دور گردنش حلقه شده بود تا حتی سانتی متری نتونه از لبام دور تر بشه،لباشو محکم به هم چسبونده بود صورتمو یکم فاصله دادم و گفتم،لباتو باز کن از هم و زبونتو دور زبونم بچرخون.
دوباره به حالت قبلی برگشتم و گردنشو محکم تر به نگه داشتم،لحظه ورود زبونم به داخل لباش هنوزم خوب یادمه.
زبونم آروم آروم روی لباش کشیده میشد و هربار بیشتر از قبل وارد دهنش میشد تا بلاخره برخورد زبونش به زبونمو حس کردم تو اولین لمس زبون هامون سریع زبونشو عقب کشید جوری که انگار شوکه شد اما با فشار بیشتر سرش و کشیدنش به سمت خودم حالا داشت به سرعت همون کاریو میکرد که ازش خواسته بودم،زبونشو تند تند دور زبونم میکشید و منم همونقدر محکم زبونشو لمس میکردم و لباشو میخوردم.دستمو بردم به سمت پایین تیشرتش و از زیر وارد بدنش کردم حالا دستامو بدون هیچ مانعی روی پهلوهای ماهان کشیده میشد و اونارو فشار میداد و لبام قفل لب های پسری بود که تو اوج سن نوجوانی و جا افتادن بدنش بود.
لباسشو درآوردم از تنش و دیدن ممه های تازه رسیده پسرونش که یکم بیرون زده بود باعث شد بیخیال لب هاش بشم و بعد از کلی کشیدن دست هام روی لختی شکمش و پهلوهاش که یکم بیرون زده بود زبونمو روی نوک سینه هاش بزارم و بازی بدم.دلم میخواست کل بدنشو لیس بزنم و تقریبا هم همینجوری شده بود و روی صورت و گردنش و همینطور سینه هاش جای خشکی پیدا نمیشد و پر شده بود از آب لیس های بلندی که روی بدنش کشیده بودم.تیشرت خودمو هم درآوردم و دوباره مشغول خوردن لباش شدم.
با گرفتن کیرش از روی شلوار داخل دستام یه لحظه انگار بهش برق وارد شد و سریع دستشو روی دستم گذاشت و میگفت نمیخواد.اما مقاومتش اونقدر نتونست طولانی بشه و دستش روی دستم کاملا بدون حرکت شده بود سرشو بالاتر گرفته بود و داشت سقف رو نگاه میکرد و منم تند تند لباشو میبوسیدم و زبون میکشیدم.
حالا دیگه همه چیز آماده بود برای منی که داشتم پسر ۱۷ساله ای رو جلوم میدیدم که داخل این سن بدنش تو اوج سکسی بودنشه و فقط چندبار کشیدن دستام اونم از روی شلوار روی کیرش چشمامو به مرز انفجارخماری رسونده بود.بلندش کردمو خودم دکمه شلوارشو باز کردم و شلوارشو از پاهاش دراوردم،با همون شرت سفیدی هم که پاش کرده بود فهمیدن کوچیک بودن کیرش کار سختی نبود.
دلم نمیخواست حالا حالا ها شرتشو از پاش دربیارم برای همین خوابوندمش روی تخت و رفتم به سمت پاهاش و اونارو بالا آوردم جوراباشو از پاش درآوردم و ش
یاد جدا شدن اخه میگه نرو پیشش میرم اونجا دم سوپر مارکتش یکم کار میکنم یه پولی ازش میگیرم
من:حالا کل زندگیتو نریز رو دایره برا من،برا پول دوچرخه که میخواستی بخری؟
ماهان:آره دیگه مامانم نداره که باید برم از بابائه بکنم.
درکش میکردم دوچرخه واقعا حال میداد حتی برای منی که کنار گذاشته بودمش بازم باحال بود،چی؟کنار گذاشتمش!خب بدمش به این بچه دیگه!!!ولی خب دیگه اون دوچرخه ترکیده اما بازم شاید بتونه کاریش کنه…همه چیز داشت تو ذهن من خوب پیش میرفت و قرار بود یه کمک انسان دوستانه انجام بدم اما این چیزی بود که من فکر میکردم و انگار تصمیم کیرم چیز دیگه ای بود.
سریع ازم پرسید خب اگه دوچرخه بدی باید چی بگیری؟!منطقی بود سوالش اما به این فکر نکرده بود که اگه بگه نه و بره به همه بگه بگا میرم بنابراین کیرم به کیرش هم نبود بگا رفتنم.به ماهان گفتم برگرده داخل کلاس و یکم فکر کردم و دیدم نمیشه و بیخیال شدم اما درست فردای همون روز کائنات یه سوپرایز جدید رو کردن و متوجه شدم شب بابام اینا عروسی دعوتن حالا چرا نمیگم ما و میگم بابام اینا؟چون خداروشکر خیلی وقت بود از دوره رفتن به مهمونی های خانوادگی و عروسی گذر کرده بودم.
اوه شت!!!پس یعنی یه مکان خالی هم در اختیارمون قرار گرفت و بین دوراهی سخت جق زدن و تلاش برای کردن ماهان گیر افتاده بودم.نزدیک مسجد بودم و کم کم هوا داشت تاریک میشد اون شب مثل هرشب جزیره اومد به خوابم(اشتباه شد)اون شب مثل هر شب کلی نوجوون و جوون ریخته بود تو مسجد برای پینگ پونگ.
ماهانو دیدم صداش کردم و گفتم بیاد اتاقم
من:چقدر پول جور کردی؟
ماهان:هیچی بابا جمع نمیشه لعنتی
من:ببین من یه دوچرخه دارم تو انباری سالم اما شاید یکم تعمیر بخواد ولی خب خودم نیاز ندارم بهش دیگه میخوای بدم به تو؟
ماهان:نه خودم میخرم یه جوری
من:خب من نمیخوام که بیا مال تو باشه
ماهان:زشته خب اینجوری
من:حالا بیا بریم ببینیمش ببین چجوریه اصلا
بلند شدم و راه افتادم دیدم وایساده هنوز گفتم بیا دیگه منتظر چی ای بیا بریم برگردیم سریع،دم در که رسیدیم گفت خجالت میکشم گفتم نکش کسی خونه نیست و یه ضرب رفتیم دم انباری و درشو باز کردم و دوچرخه رو بیرون اوردم.
یکم اینور اونورش کرد و گفت لاستیکش پنچره ولی دوچرخه بدی نیست و اوکیه باهاش گفتم باشه بریم پایین موقع رفتن میبریم گفت پایین کجاست؟گفتم خونه دیگه گفت خب من دم در منتظر میمونم گفتم نه بیا تو گفتم که کسی نیست بیا بشین یه چیزی بخورم خیلی گشنمه میریم.روی مبل نشسته بود و منم از یخچال دوتا موز برداشتم و یکیش رو بهش دادم و همزمان با گاز زدن موز خودم گفتم ماهان؟!
من:ببین راستش گفتم بیارمت اینجا که حرف بزنم باهات اونجا نمیشد
ماهان:چی؟
من:ببین من دوچرخه رو بهت میدم و یکمم پول برای تعمیرش اما یه چیزی میخوام!
ماهان:چی؟
من:میخوام باهم باشیم،یعنی یکم حال کنیم!!
ماهان:نه نمیخواد
من:اذیت نمیشی که!!!هم دوچرخه داری هم پول هم حواسم بهت هست همه جا و دیگه هم نمیخواد کار کنی
یکم فکر کرد اما جوابش بازم نه بود و ادامه دادنش بیشتر از اون با توجه به بلند شدنش و قصد جدیش برای رفتن از خونه میتونست باعث بگا رفتنم بشه برای همین بحث رو تموم کردم و فرستادمش بره و یه جق بین مریض زدم،چند روزی گذشته بود و سعی میکردم زیاد برخورد نکنیم باهم تا حرفی پیش نیاد اما یه شب موقع برگشتن به سمت خونه دم یه مغازه دیدمش صداش کردم گفتم اینجا وایسادی چرا؟!
گفت هیچی بابا خرید کردم کارت مامانم رو اشتباه برداشتم موجودی نداره زنگ زدم بیاد یه دقیقه حساب کنیم گفتم بیا بریم من حساب میکنم با این حرف انگار د
ه مال خودمه، بلند شد خودشو مرتب کنه به زور شلوار جینو کشید بالا و کونش جا داد توش، هنوز از دیدن کونش سیر نمیشدم، رفت سمت اتاق پوریا و درو نیمه باز کرد و نگاهی انداخت، منم خودمو مرتب کردم و گفتم که کم کم برم…
اگه دوستان بپسندن که قسمت بعد رو براتون مینویسم
نوشته: جاوید
مون و دست دیگه ام یه جوری گذاشتم رو کیرم که مشخص نباشه، خلاصه گفتم بهترین فرصت که تلاشمو دوباره بکنم، گفتم کلثوم از داوود چخبر بهتر شدین، گف که ولا چی بگم نه فعلا که همونطوریم و تغییری نشده، گفتم حرفایی که اون روزی با هم زدیم رو عملی کردی، که یه کم خجالت زده شد و گف نه زیاد تو فکرش نرفتم، گفتم ای بایا تو خودت اگه میخای تغییر کنی باید انجام بدی این کارا وگرنه زندگیت از هم میپاشه، گف که نمیدونم حالا شاید انجام دادم، گفتم من خودم همیشه این کارا انجام میدم چون میدونم خیلی تو سکس مهمه، که یه لبخندی زد گف جاوید آروم، و سریع نگا کرد ببینه پوریا خوابه هنوز که یه وقت نشنوه، وقتی دید خوابه آروم گف خوب تو بلدی حتما، با این حرفش قند تو دلم آب شد،جراتم بیشتر شد و دستم یه جوری گذشتته بودم که کیرم مشخص نباشه که داشت شلوار جر میداد، دستمو بلند کردم گذاشتم رو فرمون که شاید ببینه و بگیره که دنبال چی هستم، به حرف زدن ادامه دادم که بحث عوض نشه گفتم اون که واقعا اره بستگی داره یه مرد چطو بتونه زنشو خوب راضی کنه، گف اره حتما همیطوره، گفتم البته حیف که بعضی قدر نمیدونن، که یه نگا کرد و یه لبخند زد دوباره برگشت نگاه پوریا کرد، منم که دیگه از شهوت کور شده بودم واقعا دیگه داشتم منفجر میشدم، دلم زدم ب دریا و دستم گذاشتم رو دنده و بهونه دنده عوض کردن انگشت کوچیکم میزدم ب رونش، کلثوم زیر چشمی یه نگاه انداخت و هیچ واکنشی نشون نداد جراتم بیشتر کردم دوباره مالیدم بهش، کلثوم چرخید دوباره نگاه پوریا کرد این بار حین نگا کردنش به عقب دستم گذشتم رو رونش، وای حسابی شق کرده بودم دیگه نمیتونسم جلو خودمو بگیرم، کلثوم بازم واکنشی نشون نداد ولی نفساش شدیدتر شد، دستم از روی رونش تکون ندادم و کلا کار دیگه ای هم نتونستم انجام بدم و دستمو برداشتم ولی باز هیچ واکنشی نشون نداد دیگه بعدش هم صحبت رفت رو مسائل و بحث های روستا و پدر و مادرش دیگه رسیده بودیم نزدیک روستاشون دل تو دلم نبود و دوست نداشتم برسیم خونه اش و همش تو دلم میگفتم کاش یه کم دیرتر میرسیدم، رسیدیم تو روستا و جلو خونه اش نگه داشتم، هوا تاریک شده بود و کسی تو کوچه نبود، کلثوم یه خسته نباشید گفت و پیاده شد منم از کیری که شق شده بود تکون نخوردم و موندم تو ماشین،ک یهو گف جاوید اگه میشه پوریا خوابه کمکم ببریش داخل، منم درامدم حین چرخیدن دور ماشین کیرمو صاف کردم که مشخص نباشه امدم در ماشین باز کردم پوریا بلند کردم تا کلثوم در حیاط باز کرد اول خودش رفت داخل، همیطو که داشت از تو حیاط میرفتیم که در خونه باز کنیم چشم افتاد به رقص کون گرد و گنده اش، دوباره شق کردم، تو همین زل زدن بودم که رسید در رو باز کرد و گف داوود امشب نیستش و لامپ حیاط هم سوخته تو حین گفتن در رو باز کرد منم پشت سرش رفتم داخل و با خودم گفتم امشب دیگه باید کار رو یه سره کنم که زود گفتم اگه لامپ هست تا عوض کنم، پوریا گذاشتم تو اتاق خوابش امدم بیرون از اتاق که دیدم کلثوم سریع رفت تو آشپزخونه و گف الان تو کابینت هست یه لامپی میارمش، منم فقط زل زده بودم به کونش ک زیر مانتو ایطو دل میبرد، مدام دستمو میذاشتم رو کیرم که داشت شلوار جر میداد، دیگه داشتم میترکیدم، پشت سرش رفتم تو آشپزخونه و گفتم بذار خودم درش بیارم از پشت سرش که روش سمت کابینت بود در کابین رو باز کردم تو همین حین آروم چسبیدم بهش که سرشو بلند کرد امد رو پنجه ها پا و گف اای اینجا نیست شاید اون یکی باشه، نفساش به تندی افتاده بود و آب دهنش قورت داد، معلوم بود استرس گرفته،گفتم بهترین فرصته و در کابینت رو بستم از پشت بغلش
Читать полностью…یه بار که بهم پیام میدادیم و بحث همین بود. بهش گفتم کلثوم ببین تو زندگی زناشویی اصل و پایه همه چیز رابطه جنسیه اگه این رابطه گرم باشه زندگی دلنشین و رابطه خیلی صمیمی و دلخواه میشه با شوهرت. اونم کاملا قبول داشت و میگف که چقد داوود دوسش داره ولی کلا بعد از به دنیا امدن پسرشون دچار یه سردی شده که از رابطه جنسی به کلی بدش میاد و گاهی وقت ها تا دو سه هفته هیچ رابطه ای با هم ندارن و کلا از رابطه فقط در حد بوس و بغل کردن رو دوس داره اونم بخاطر محبتی که به شوهرش داشت و بقیه رابطه حس خاصی نداره.منم از فرصت استفاده میکردم و میخواستم کامل با روحیاتش آشنا بشم.ازش پرسیدم ببخشی اینو میگم ولی تو رابطه ارضا هم میشی؟ که گفت بیشتر وقت ها نه خیلی کم پیش میاد و زیاد اهمیت نمیدم و تحمل میکنم تا شوهرم ارضا بشه و تموم بشه… خلاصه من اطلاعت کامل رو ازش میگرفتم و توصیه ام بهش این بود که تنها راهش اینه که از نظر رابطه جنسی خودشو تغییر بده ولی هر وقت بحثش پیش میومد جلوتر نمیتونسم برم چون کلثوم هیچ چراغ سبزی نشون نمیداد و همیشه تا میخواستم وارد جزئیات بشم به یه بهونه ای بحث رو عوض میکرد، یه شب که سر کار شیف شب بودم نزدیک ساعت 1 شب بود دیدم کلثوم پیام داد که بیداری؟ گفتم اره، گف که اگه وقت داری یه کم با هم صحبت کنیم منم گفتم اگه میشه پیام بده چون اینجا سر و صدا زیاده، البته پیام رو ترجیح میدادم چون بهتر میتونسم با پیام ازش حرف بکشم و اونم حرفاش راحتر بهم میگف، خلاصه گفت که امشب خیلی عصبیم و با داوود باز بحثم شده و داوود یه آدم با تیپ و قیافه همیشه مرتب بود آدم کم حرف و خیلی کم تو جمع ها میومد و بیشتر وقتش رو دور کار و بردن بار شرکت بود خلاصه همون حرفای همیشگی، منم شروع کردم به دلداری و که تحمل کن و درس میشه،گفتم تو اینترنت ایقد مطالب مشاوره ای هست دربیار بخون آخه نه من روم میشه جزئیات رو بهت بگم و اینکه تو هم راحت نیسی، گف مطلب زیاد خوندم ولی بی فایده، گفتم در مورد مسائل جنسی بخون که به دردت بخوره چون ریشه مشکل تو همینه و با ای سردیه که شوهرت ازت فاصله گرفته و مدام بحث دارین، گف باشه و پیام نداد تا یه ساعت بعدش دوباره داد که بیداری، گفتم اره تا صبح شیفتم، گف یه چیزایی خوندم و سعی میکنم انجام بدم ولی خیلی چیزا که خوندم ما انجام ندادیم یا هم خیلی کم، گفتم منظورت چیه. گف ببخشی ولی همین که چیز همدیگه رو لیس زدن یا رابطه از پشت و ای چیزا…اولین بار بود که کلثوم داشت وارد جزئیات میشد و منم گفتم بهترین فرصت برا پیشرویه، گفتم خوب اینم جزئی از سکسه و تازه خیلی باعث گرمی رابطه میشه، به خودم جرات دادم و گفتم یعنی تا حاالا داوود این کارو برات نکرده؟ گف چی؟ گفتم منظورم همون چیزو لیس زدن؟ شکلک خنده فرستاد که کلی ذوق کردم و اینو اولین چراغ سبز دونستم، سریع پیام بعدی رو دادم که بابا جدی میگم این چیزا خیلی تاثیر داره، گف خوب اون برام قبلنا میکرد ولی من اصلا خوشم نمیاد برا اون این کار رو کنم و چندشم میشه، گفتم خوب حداقل خوبه اون انجام میداده پس بنظرت خوب بوده؟ گف مال اوایل ازواج بوده و اون موقع اره ولی بعدش دیگه یا نذاشتم یا خودش سراغش نمیرفت،گفتم دیگه ازش نپرسم در مورد لیس زدن که یه وقت بحث بهم نخوره و تنها چیزی ک به ذهنم میرسد اون لحظه کون خوش فرمش بود که همیشه تو فکرش بودم،همون لحظه حسابی راست کرده بودم و با یه کم جرات بیشتر پرسیدم رابطه از پشت چی اونو تا حالا انجام دادین؟ یه کم طول کشید تا جواب بده که با خودم گفتم حتما الان هم به یه بهونه ای بحث رو عوض میکنه که دیدم فرستاد یه بار اوایل به
Читать полностью…بکوپ ، شورت مامانمو می بینی ، فکر کن از لای کش شورتش ، کیرتو کردی توسوراخ کون مامانم، مامان جنده ام ، فقط جرش بده، پاره اش کن، یه جوری توکونش تلم بزن از کونش خون بیاد، دیگه نتونه راه بره …
داشتم وحشتناک تلم می زدم، می ترسیدم صدای شلپ شلپ خوردن کونش مامانشو بیدار کنه ، ولی مطمین بودم زیاد دوام نمیارم. حدسم درست بود ، چند تا تلم سنگین دیگه زدم و کیرمو تا اخر کردم تو و آبم رو خالی کردم ته کونش. قشنگ احساس می کردم شیره جونم با چهار پنج تا پاشش تو عمق کون داریوش خالی شد. واقعا از نفس افتاده بودم و همونجوری ایستاده بدون اینکه کیرم رو از کونش در بیارم ، خم شده بودم روش و نفس نفس می زدم.
یهو مامان داریوش قلت زد به پشتش خوابید جوری که زانوهاش یکم خم بود و لاپاش کامل باز . انگار که مثلا می خواد کص بده
چشمم افتاد به لای پاش، شورتش رفته بود لای شیار کصش و لپای کصش از دو طرف شرتش زده بود بیرون.
همون جور که خم بودم تو گوش داریوش گفتم : وای بابک، کص مامانتو ببین ، وای ی ی ، جوون
دست انداختم وکیرش روگرفتم تودستم وبراش جلو عقب کردم، خودم هم که دوباره کیرم راست شده بود ، اروم مشغول تلم زدن شدم.
وجود آب کیر قبلیم تو کونش ، برای تلم زدن آرام و روان خیلی کمک بود. دو تایی زل زده بودیم به لاپای مامانش.
گفتم داریوش ، لامصب ، من الان سرم باید لای پای مامانت بود داشتم کص تپلش لیس می زدم، جووون کص این مامان جندتو ، اوووف بابد اون لبای کسشو گاز می زدم ، بعد کصشوبا کیرم پاره می کردم
صحنه روی تخت دیوانه کننده بود ، پاهای مامان داریوش مثل وی باز بود و قشنگ می شد رونهای گوشتی و خوش تراشش رو دید.
گفتم داریوش مردی یا موندی من باید کص مامانتو بکنم، خودت ببین چه می کنی؟ شده بهش تجاوز کنیم ، شده بیهوشش کنیم، هر کاری که بشه ، من اون کص مامان جندتو می خوام م م
ادامه دارد (البته فقط در صورت استقبال)
نوشته: Miago
م که هنوز تو کونش بود شق میشه
داریوش گفت بابک ، تو موقعی که جق می زنی بیاد کی می زنی، منظورم زنایی که دور برت هستند رومی گم. گفتم خیلیا ، زن داییم، خواهر رسول، زن فریدون …گفت به یاد مامان منم می زنی؟
این دومین بار بود که امروز از دسته داریوش شوکه شدم، اما خیلی طبیعی جواب دادم ، اره خب ، پری جون خیلی خوشگله
گفت: اره ، دیدم تا حالا چندین بار مامان منو بدجور دید زدی، همین پریروز که بد نشسته بود رو زمین ، داشت سبزی خورد می کرد ، منم دیدم دامنش جوری قرار گرفته که قشنگ میشه لاپاشو دید ، منم با پر رویی گفتم اره تازه شرت مامانت رو هم دیدم سفید بود. داریوش گفت : دوست داری الان منو به یاد مامانم بکنی ؟ گفتم اره، ولی از حالا بهت گفته باشم ، بر عکسشو نداریم ها ، گفت نه بابا ، من هیچ وقت به خاله زری نگاه بد نداشتم، تویی که هر وقت لنگ وپاچه مامان منو می دیدی می خواستی با چشمات قورتش بدی
گفتم : اوکی ، الان چیکار کنم، گفت از روم پاشویه فکر برات دارم
از روداریوش پاشدم، داریوش رفت تو اتاق خواب مامانش، برگشت
تو دستش یه شرت توری قرمز مامانش بود با یه سری عکس، گفت بیا این شرت مامانم ، حال کن باهاش ، اینم عکساش که بزاری و به یادش باهاش حال کنی
شرایط جوری شد که دوباره کیرم مثل سنگ سفت شد، داریوش به شکم خوابید منم رفتم روش. یه تف سر کیرم زدم و تا خایه کیرمو کردمتو کونش. خیلی راحت کیرم تا ته رفت. چون هنوز آب کیرم تو سوراخش بود ، رفت و برگشت کیرم خیلی راحت انجام می شد. شرت مامانشو گرفته بودم تو دستم و بوش می کردم، داریوش عکسای مامانشو کنارش پخش کرده بود، عکسهای عادی بود ،
داریوش گفت ، بابک فکر کن الان کیرت تو کون مامانمه ، فکر کن الان داری سوراخ کون مامانمه جر میدی، عکس مامانش گرفته بود دستش ، بهم نشون می داد می گفت یادته دو هفته پیش امد بشینه سر سفره رو زمین ، یهو شرتش از زیر دامنش معلوم شد؟ یادته کص تپل مامانمو تو اون شرت سورمه ایش؟ دیدم چجوری لای پای مامانمو نگاه می کردی. فکر کن الان داری اون کص کپل روتلم می زنی
دیوونه شده بودم از حرفاش ، چنان محکم داشتم تلم می زدم که صدای شرق شرقش تو اتاق پیچیده بود، داریوش حس کرد داره دوباره ابم میاد، گفت بابک از کونم در بیار بیا بزار تودهنم .
منم گوش کردم کیرمو کردم تو دهنش، برا اولین بار یکی داشت برام ساک می زد و حس خیلی خوبی داشت، کاملا داشتم حس می کردم که چقدر تجربه من تو سکس از داریوش کمتره
عکس مامان داریوش رو از دستش قاپیدم، گرفتم جلو صورتم، برا بار دوم آبم امد ولی اینبار واقعا از ته جونم در آمد ، قشنگ حس کردم دو تا پاشش اول آبم مستقیم رفت ته حلق و معده داریوش ، یهو ولو شدم رو زمین . عالی بود
داریوش یه نگام کرد و گفت خب بود؟ گفتم عالی بود، گفت حالا داشته باش برات کلی سورپرایز دارم.
بعد اون روز دیگه ، تقریبا هر روز داریوش رو میکردم ، سعی می کردیم متفاوت هم باشه، یبار آبم می ریختم تو کونش، یبار ته حلقش، چند بار شرت و سوتین مامانشو پوشید، چند بار حتی لباسهای مامانش پوشید و دقیقا مثل مامانش راه رفت و حرف زد، منم تو ذهنم پری خانوم روتصور می کردم ، راه میافتادم دنبالش و کونشو از رو لباس انگشت می کردم، یا دستمواز بالای دامن مامانش که پوشیده بود می رسوندم به سوراخ کونش ، و می کردم توش
جووووون ، پری خانوم ، چه کون گوشتی خوش دستی دارید ، اوففف،
اواسط تابستان و تعطیلات مدرسه ایی بود و در ضمن هوا بشدت گرم بود. شانس ما کولر خونه داریوش خراب شده بود. منم مثل همه روزای تابستون خونه داریوش ولو بودم. دوتایی روز فرش اتاق داریوش درا
نم انقدر طولانی شد و کلا با یه داستان دیگه برگشتم و دلیلش هم قوانین سایت که اجازه نمیده یک داستان بیشتر از یک فصل ادامه پیدا کنه و دست من نیست.
داستانی که خوندید یه ترکیب فوق العاده از گی و سکس هست که ادامه یا اتمامش فقط به لایک های شما بستگی داره…ما در داستان سکس با مامان رکورد لایک برای داستانی با موضوع مامان و خاله رو زدیم و اینبار میخوام با این داستان رکورد کل سایت که ۳۵۰تاست زده بشه…
لایک شما نشانه احترام متقابل نویسنده خوانندس و باور کنید دلیل دیگه ای نداره من از ته دلم میخوام شما داستان خوب بخونید نه ۴تا خط درباره اومدن آب یه جقی با مزخرفات خیالیش که داستان هاشون پر شده همه جا…
ادامه...
نوشته: امیرعلی
روع به بوسیدن انگشت های خوشگل و صافش کردم که بعد از بوس کردن رو و کف پاهاش حالا وقت این شده بود که انگشت های پاشو بخورم.
هربار دو سه تا از انگشت های پاشو وارد دهنم میکردم و تا جایی که میشد لیسشون میزدم و میخوردم و کم کم از کنار انگشت کوچیک پاش زبونمو به سمت مچ پاهاش کشیدمو و آروم گازشون گرفتم و دوباره حرکت زبونم به سمت بالا و اون رون های قشنگ و نسبتا تپلشو ادامه دادم.بدون هیچ حرکتی روی تخت دراز کشیده بود و حتی بهم نگاه نمیکرد،رون پاهاشو اونقدر با دستم فشار دادم که حالا رنگ سفید بدنش داشت به سمت سرخی حرکت میکرد و این اتفاق بیشتر حشریم میکرد.
شلوارمو از پام درآوردم و روی بدنش ولو شدم،بدنمو جوری تنظیم کردم که کیرم دقیقا روی کیرش قرار بگیره و محکم فشارش میدادم.مالیده شدن کیرم به کیر کوچیکش واقعا لذت بخش بود اما نه اونقدر زیاد که طاقتم برای درآوردن شرتش از پاهاش سر نره،
دستمو از روی پهلو هاش به سمت لبه شرتش حرکت دادمو محکم پایینش کشیدم و بدون اختیار دوست داشتم دوباره نگاهش کنم انگار استرس و کمی خجالتش بیشتر بهم لذت میداد.
همونطور که حدس زده بودم یه دول فندقی زیر اون شرت بود و شاید به زور ۱۲ سانت میشد حالا نه اینکه من خودم خیلی سایز بزرگ باشم اما از ۱۷سانتم راضی بود و کنار کیرش درست روی رون های سفیدش گذاشتم.
پوزیشن جذابی بود روی پاهاش نشسته بودمو دیدن کیرم کنار دول ماهان حس قورت بیشتری بهم میداد،
کیرمو روی رون پاهاش میکشیدم و با دستم کله کیرمو به طرف داخل رون پاش فشار میدادم.کیرمو کنار کیرش گذاشتم و بهش میکشیدم و همین باعث سیخ شدنش شد اما برخلاف من به خاطر لذت بردن نبود و واکنش طبیعی بدنش بود،دستشو گرفتمو خودمم بالاتر و کنار سرش نشستم.
دستش تو فاصله رسیدن به کیرم کاملا داخل دستش میلرزید و بلاخره دور کیرم حلقه شد،بدون حرکت کیرمو داخل دستاش گرفته بود و با تکون دادن مچ دستش بهش فهموندم که باید چیکار کنه و ماهان هم خیلی سریع شروع به تکون دادن کیرمو جق زدن برام شد و منم همزمان دستمو روی رون پاهاش گذاشته بودمو فشار میدادم.بعد یکم زمانی که سپری شد کیرمو از دستاش درآوردم دقیقا روی صورتش نگه داشته بودم نگاه کردن به چشماش که زل زده بود به کیرم و چند سانتی لباش بود واقعا لذت بخش بود.
ماهان:این چرا انقدر بزرگه؟
من:اونقدرا هم بزرگ نیست واسه تو هم میشه
ماهان:آبت چرا نمیاد پس،من سریع آبم میاد
من:صبر کن میاد،دهنتو باز کن
ماهان:نه من نمیخورم
کیرمو روی صورتش گذاشتم و روی گونه ها و لبش حرکت میدادم چشماشمو کاملا بسته بود جوری که نفهمید کی وقت کردم کله کیرمو بین لب هاش فشار دادم و فقط منتظر بودم یکم فاصله بین لب هاش به وجود بیاد تا تموم کیرمو وارد دهنش کنم.
من:باز کن دیگه یکم فقط
ماهان:خوشم نمیاد به خدا حالم بد میشع
من:دیوانه شستم کثیف نیست که
ماهان:میدونم اما آبت میرزه داخل دهنم
من:نه نمیریزه اگه ریخت در میارم سریع
یکم مشغول حرف بودیم و زمان گذشت اما بلاخره قبول کرد و یکم لباشو از هم باز کرد ولی همون بس بود تا محکم کیرمو وارد دهنش کنم تو اون حالت خوابیده انقدر دندون زد که به ناچار بلند شدم و لبه تخت نشستم و بهش گفتم بشینه وسط پاهام روی زمین اونم همین کارو کرد و بهش گفتم اصلا نزار دندونت بخوره به کیرم.
اینبار خودش کیرمو با دستاش گرفت و گذاشت داخل دهنش و زبونشو روی کیرم میکشوند و دور کیرم تند تند چرخشش میداد،نصف کیرم داخل دهنش بود که دراوردمو گذاشتم روی لباش و گفتم سر کیرمو و چند بار محکم ببوسه و با هربار بوسیدن یه آخ گفتم و رو ابرا بودم.دوباره کیرمو وارد دهنش کردم،کیرم
وباره یاد روز های نچندان دورش در خانه ما افتاد و با توجه به این که حس کرد بعد حساب کردن لابود باید بهم بده گفت نه اما من رفتم داخل و حساب کردم.
باهم حرکت کردیم سمت خونه و بهش گفتم ماهان…
من:ببین من هم پول هم دوچرخه و هم خیلی چیزای دیگه برات اوکی میکنم چیز زیادی هم ازت نمیخوام که هرچی هست بین خودمونه
ماهان:من نمیتونم یه جوریه،خوشم نمیاد اصلا فیلم دیدم قبلا
من:هیچ جوری نیست من که نمیخوام مثل اونا داخل کنم که دردت بگیره فقط چندتا چیز مثل مالیدنو بغل کردن در همین حد…
با دیدن مامانش وسط راه حرفامون همونجا قطع شد و بعد از کلی تشکر توسط مامانش که واقعا هم اون پسر باید از همچین مامان جیگری میبود رفتم خونه.
حسم بهم میگفت داره یه اتفاق هایی میفته و اگه یکم دیگه روش کار کنم همه چیز اوکی میشه.بعد از صحبت های اون شب و علی الخصوص دیدن مامانش یه جق حسابی زدم و چند روزی خبری نبود.
یکشنبه بود و سالن داشتیم بعد بازی دیدم چندبار یه شماره بهم زنگ زده معمولا غریب جواب نمیدم اما باز کردن اس مس فهمیدم که ماهانه،سریع بهش زنگ زدم؛
من:جانم،سلام
ماهان:سلام خوبی
من:آره عزیزم خوبم جانم
ماهان:میای شب کلاس؟
من:آره دیگه مثل اینکه یادت رفته برگزار کننده کلاس ها خودمم
ماهان:باشه پس دیدمت میگم
بعد از قطع کردن تلفن یه برق عجیبی تو چشمام افتاد و حس کردم اوکی شده سریع برگشتم خونه و دوش گرفتم و از اونجایی که همیشه موهای بدنمو میزنم نیازی نبود این کارو کنم.به سمت کلاس حرکت کردم و بعد از رسیدنم یکم خودمو با کارایی که داشتم سرگرم کردم.بچه ها رسیده بودن و کلاس داشت شروع میشد اما خبری از ماهان نبود منم وایت برد رو برای استاد آماده کردم و اونم شروع کرد به درس دادن اون روز کلاس ریاضی بود.
برگشتم به اتاقم که تا نشستم دیدم ماهان سلام کرد و اومد تو با دیدنش خوشحال شدم و نشوندمش کنارم گفتم جانم بگو کلاس شروع شده،گفت میدونم اما برای کلاس نیومدم.
من:چیزی شده؟!
ماهان:یکم پول قرض میخوام
من:برای چی؟!
ماهان:بابام با مامانم دعواش شده منو سر کار نمیبره اعصاب نداره و واقعا بی پول شدم
من:چقدر میخوای؟
ماهان:نمیدونم در حد پول چند روز زندگی خونه خالم اینا که خرج خودمو بدم و اعصابم آروم بمونه از دست خونمون
من:باشه مشکلی نیست اما به حرفام فکر کردی؟
یکم مکث کرد اما انگار تصمیمشو گرفته بود گفت آره قبوله ولی گفتی اذیت نمیشم نمیخوام اتفاقی بیفته
من:نترس چیزی نمیشه،امشب اوکیه؟
ماهان؟امشب!!!باشه
من:بهت زنگ میزنم یک ساعت دیگه
سریع یکی رو گذاشتم جای خودم که بعد تموم شدن کار بچه ها درارو قفل کنه و کلید رو تحویل بده،از اونجا زدم بیرون و رفتم سمت داروخونه یه ضرب و با کلی خجالت کاندوم و تاخیری گرفتم به همراه یدونه ژل روان کننده و اسپری بی حسی…
من:الو دایی سلام خوبی؟
دایی:اره توله تو خوبی؟
من:خداروشکر،دایی!
دایی:باز چی میخوای بچه؟
من:میشه لطفا کلید باغ بهم بدی با بچه ها بریم قلیون بکشیم شب؟
دایی:اگه به مامانت نمیگی که ۴روز دیگه جرم بده آره بیا بگیر
یسسسسسسس اینم شد همه چیز داشت خوب پیش میرفت،کلیدو گرفتم و به ماهان زنگ زدم و گفتم بیاد پیشم تا از اونجا اسنپ بگیریم و بریم باغ داییم اینا
باغ بزرگی نبود ۴تا درخت و یه استخر و ۵۰ ۶۰ متر خونه با وسایل ترکیده که دزد نبره اما هرچقدرم بد تنها گزینه من برای رسیدن به ماهان بود.
ماهان یه شلوار لی مشکی پاش بود که حتی با توجه به تیرگی رنگ شلوارش بازم کونش به خوبی معلوم بود و حد فاصل بین شلوار و جورابش اندازه چند انگشت بیرون بود و همین سفیدی پاهاش در انتهای تیرگی شلوارش ترکیب عجیبی به
گی با چاشنی سکس با مامان ها (۱)
1401/12/19
#مامان #گی #تابو
سلام بیداری؟!چرا باید بیدار باشه؟ساعت ۴ونیم صبحه!شاید چون هروقت بهش فکر میکنم توقع دارم
اونم مغزش پر بشه از من باید بیدار باشه و آماده برای جواب دادن به من،اما نه اینجوری نیست من دلم میخواد ها اما نیست.
شاید بهتر باشه یکم بیاییم عقب تر…شنیده بودم قبلا داخل این مجموعه عکاسی میکرد داخل یه عکس دسته جمعی گوشه تصویر ایستاده بود،قشنگ معلوم بود یه نفر از داخل جمع صداش کرده که مهناز! دوربینو بده به فلانی و خودتم بیا داخل عکس و مهناز هم به زور وایساده و یه عکس گرفته.از داخل اون عکس اونقدرا پیدا نبود و اون موقع هم زوم کردن چشمام روی صورتش اصلا اهمیتی نداشت فقط در همین حد که قبل از من این اینجا عکاسی میکرده باعث شد چند ثانیه بهش نگاه کنم.
داخل وجودم یه چیزی بود که بعضی وقتا به بعضی از پسرا جذب میشد اما قطعا باید بگم صرفا این اتفاق برای پسرا نمی افتاد و سکس کردن با هردختری به مراتب لذت بیشتری برام داشت مخصوصا اگر یه سن بالای جا افتاده باشه اما خب این میل هرچند خفیف به یک پسر گاهی داخلم فوران میکرد و باید اعتراف کنم تا اون دقیقه هیچ خبری از احساس عشق نسبت به پسری در وجودم نبود و هرچی که بود نگاه خیره و حق به جانب کیر سیخ شدم به من بود که با تهدیدی عجیب و غریب بهم میفهموند که باید این پسر یا اون پسرو بکنی.
اولین بار معمولا مهم نیست چون اکثرا خوب پیش نمیره پس از دومین بار شروع میکنم،چند سال قبل وقتی سوم دبیرستان بودم ذهنم پر شده بود از فیلم ها و داستان های سکسی که این بدن جوون و پرحرارت رو داغ تر کرده بود،تو مدرسه ی ۵ ۶ ساعته بعد از بالا اومدن سیستمم و کامل بیدار شدنم طبیعی بود که بخوام همرو بکنم اما شدنی هم نبود.به طور وحشتناکی کلافه و بی برنامه بودم به طوری که تصمیم گرفتم یه بار به حرفای رفیق احمقم گوش بدم و برم ببینم داخل مسجد محل چه خبره که این ازش بیرون نمیاد و بیست چهاری افتاده اون تو.
واووو؛پینگ پنگ،فوتبال دستی،استخر،سالن فوتبال و…
برنامه هاش از هاگوارتز و ماجراهای هری پاتر هم جذاب تر بود بنابراین بدم نیست یه مدت ادای مسجد برو هارو دربیارم و بدون وضو چندباری در صف نماز دیده بشم با اینکه حال نمیکنم(احترام میزارم)اما به اون لیست بلند بالا میرزه…
خب مثل اینکه خوب پیش رفته بودم بعد از چند وقت خیلی سریع تبدیل شدم به جانشین اون طرح نوجوان ها و صاحب کلید اتاق و قدرتمند در عرصه های برگزاری
بازی،کم کم داشتم حال میکردم اما باید بگم چقدر پسر کردنی وجود داشت داخل اون مجموعه و اکثرا هم بچه های ۱۶ ۱۷ ساله ای که انقدر شر بودن که خانواده هاشون از خداشون بود که اینارو چند روز نبینن چه برسه به اینکه بخوان بعد از یک ساعت دیر کردن یه عالمه سوال بپرسن.
اسم یکیشون ماهان بود ۱۶سالش بود،کاملا سفید با موهای مشکی که یکم شکم داشت و گودی کمرش باعث شده بود برآمدگی لپ های کونش حتی از زیر شلوارهای سه خط مشکی که مخصوص ولگردی هاش بود به خوبی دیده بشه.از اونجایی که به جز تعداد خاصی همه داخل یک محل زندگی میکردیم داخل خیابون هم دیده بودمش اما توجهی نکرده بودم بهش،باید بگم فوق العاده تخس و بی ادب بود و به جز آدمای سن بالایی که ممکن بود بزنن تو گوشش زیاد اهل رسمی حرف زدن و احترام گذاشتن نبود.
من:ماهان بیا داخل اتاق کامپیوتر کارت دارم
ماهان:چیه امیرعلی؟!
خب قطعا توقع نداشتم بهم بگه آقا ولی حداقل فکر میکردم فامیلیم رو صدا میکنه!
من:مادرت اومده بود و شکایتت رو کرد
ماهان:الکی گیر میده به خدا
من:واسه چی دیر میری خونه خب؟ظهرها بعد مسجد کجا میری؟
ماهان:بابا میرم پیش بابام به مامانم بگم خوشش نم
ز کشیده بودیم وداشتیم به سقف نگاه می کردیم , مثل خر داشتیم عرق می ریختیم ،
داریوش روشو چرخوند ، و بی حوصله داشت هال رو نگاه میکرد. یهو با دستش زد به پشت من که نگاه کن. مامان داریوش کنار پنجره ایستاده بود و داشت بیرون رونگاه می کرد. بخاطر گرما یه پیراهن نازک یه سره بلند پوشیده بود ولی نور پنجره قشنگ ازش رد میشد
پری خانوم زیر لباسش هیچی بجز یه شرت نپوشیده بود و قشنگبدن زیباش دیده می شد
داریوش: بابک مامانمو ببین
من: جوون ، وای چه کصیه این مامانت
داریوش دستشو از رو لباس روکیرم گذاشت و منم شروع کردم با مالوندن کونش ، رونهای چاق و کون خوشگل مامانش قشنگ از زیر لباسش معلوم بود . پری خانوم پشتش به ما بود ، و بطور واضح می شد کپلی کصشو از زیر لباس نازکش دید . دو تا انحنای زیر کپلاش که از شورتش بیرون زده بود ، دیوانه کننده بود
بعد مامانش رفت تو اتاق خواب خودش و در رو بست.
داریوش:بکنیم؟
گفتم : اره ، با اون صحنه ایی که از مامانت دیدن الان فقط باید به یادش جرت بدم. برو کونتو بشور که اینبار بدجور می خوام کونتو پاره کنم.
داریوش پاشد از اتاق رفت دستشویی تا کونشو تخلیه کنه و بشوره . چند دقیقه بعد ، داریوش ، امد در اتاق و با صدای اروم ولی پر هیجان گفت: بابک، پاشو بیا فوری
پاشدم و دنبال داریوش راه افتادم تا در اتاق خواب مامان باباش که نصفه بسته بود
داریوش انگشتشو به علامت سکوت روی دماغش گذاشت و با دستش به در اتاق اشاره کرد
من پاورچین رفتم طرف اناق و سرمو کشیدم تا داخل اتاق رو ببینم, وای خدا چی می دیدم
داخل اتاق، مامان داریوش روتخت با پیراهن نازکش خوابیده بود، پیراهنش بالا رفته بود و رونهای خوشگل و سفیدش معلوم بود ، البته هنوز شرتش دیده نمی شد. با دیدن این صحنه بلافاصله شق کردم.
داریوش یه نگاه با لبخند به من کرد ، دو باره انگشتشو گذاشت رودماغش و پاورچین رفت تو اتاق بالای سر مامانش. گوشه دامن مامانش رو گرفت واونو بالا کشید
وااای ، چی می دیدم؟
کون خوشگل پری خانوم که از زیر یه شرت سورمه ای ، قلمبه بیرون زده بود جلوی چشام بود. پری خانوم یه وری رو به شیکمش خوابیده بود . کیرم دیگه داشت می ترکید. با اینکه لاپا و رونهای پری خانوم رو دزدکی زیاد دیده بودم ولی اینبار فرق داشت. خیلی واضح و اشکار اون کون خوشگل جلو چشمم بود . داریوش از اتاق امد دمه در و بی مقدمه شلوار وشورتمو داد پایین و شروع کرد به ساک زدن.
وای چشامروی کون پری خانوم قفل شده بود، دستم رو گذاشته بودم پشت گردن داریوش، و با تمام قدرت فشار می دادم به سمت کیرم. دیگه قشنگ دماغ داریوش رو روی شیکمم حس می کردم، و کیرم وارد حلقش شده بود. لذت بی نظیری بود ، تا حالا اینقدر عمیق برام ساک نزده بود. قشنگداشتم ته حلقش تلم می زدم. وای حیف بود در اون حالت کون نکنم.
ارومزدم پشت کله داریوش که پاشوقنبل کن. کرمنرم کننده ای که همیشه قبل از رفتن خونه داریوش اینا تو جیبم می گذاشتم رودر اوردم سر کیرم زدم، داریوش روبه تخت مامانش خم شد و دستاشوگذاشت روزانوش و کمرشو قوس داد که سوراخ کونش حسابی بزنه بیرون.
سر کیرمو با سوراخش تنظیم کردم ، با نگام داشتم قلمبگی کص مامانش رواز زیر اون شورت سورمه ایش قورت میدادم. کیرمویواش یواش فروکردمتا حس کردم تا خایه ته کونداریوشم.
گفتم : جوون داریوش، کص وکون مامانت رو نگا، پسر ،
وشروع کردم تلم زدن توکون داریوش.
داریوش با صدای پچ پچ جوری که مامانشو ار خواب بیدار نکنه گفت: از کون مامانم حال می کنی، اره؟ فکر کن الان تا خایه فرو کردی توکونش. فکر کن داری مامانمو جر میدی، بزن ، محکم
کص قلمبه مامان دوست کونیم (۱)
1401/12/21
#آنال #بیغیرتی #خاطرات_نوجوانی
اسمم بابک هست و داستان در مورد خاطرات نوجونیمه .
من و داریوش نزدیکترین دوستایی بودیم که از بچگی با هم بودیم. اختلاف سنمون فقط یکماه بود و خونه مون تو یه کوچه بود . تقریبا هر تجربه ایی رو با هم انجام دادیم.
از اولین باری که با هم وایستاده به دیوار شاشیدیم تا اولین عکس زن لختی که دیدیم، همه اش باهم بودیم. یادم نمیره حتی جق زدن رو از هم یاد گرفتیم . هر دو مون یه چیزایی شنیده بودیم ، اما یواش یواش تصحیحش کردیم. مثلا از یه سری کودن شنیده بودیم که با صابون گلنار میشه جق زد ، اما اولین باری که چنین خریتی کردیم و سر شاشیدن بعدش تا یه روز از درد عربده می زدیم، به جد و اباد اون ننه جنده هایی که این کص شرا رو بلغور می کنند فحش دادیم.
تو اوج دوران بلوغ جنسی و هورمون و شهوت بودیم که داریوش یواش یواش راهشو از من جدا کرد.
اولین بار خوب یادمه، خونه داریوش نشسته بودیم و داشتیم یه فیلم پورن بایوسکشوال نگاه می کردیم. من تو جور کردن فیلم خیلی پخمه بودم ولی برعکس داریوش استاد این کار بود. بدیش این بود که ، مجبور بودم که همیشه فیلمهای به انتخاب داریوش رو نگاه کنم.
این بار هم فیلم در مورد دو تا مرد بودند و یه زن. مرده کیرش رو از عقب کرده بود تو کون زنه، و مرده دیگه کیرش رو کرده بود تو کون این یکی مرده.
ما که هر دو دیگه استاد جق شده بودیم، وازلین و دستمال کلنکس روگذاشته بودیم وسط ، و داشتیم حسابی جق می زدیم
من به داریوش گفتم، اوف زنه چه کونی داره، جوونسوراخ کونشو ببین
دایوش گفت چه حالی می کنه اون مرد وسطیه ، فکر کن کیرت تو کون یه زنه خوشگله ، یه کیرم تو کون خودته
منیه نگاه بهش کردم و شوخی گفتم شرمنده امکانات کمه ، کون زن نداریم ، اما خواستی کیر واسه کونت دارم.
داریوش یه نگاه به من کرد و با یکم مکس گفت جدا می تونی کون پسر بکنی؟ ، یه خنده کردم و گفتم اره، البته خودمونیم هیچ فکری در مورد اینکه کون کردن اصلا چجوری هست نداشتم. داریوش دستشوداراز کرد ووازلین رو برداشت ، یه انگشت پر ملات ازش زد مالید ، دمه سوراخ کونش. بعد چرخید و قنبل کرد به طرف من
و با دودستش لپ های کونشو از هم باز کرد و گفت بیا پس بکن توش.
من که خشکم زده بود یهو بخودم امدم گفتم، بکنم تو کونت؟! گفت اره ، کیرتوفرو کن تو سوراخ کونم ،
من همین جوری ایستاده بودم، وبرا اولین بار به کون داریوش در اون حالت نگاه می کردم ، قبلا یه میلیون بار لخت هم رودیده بودیم ، و حتی واسه هم جق زده بودیم ، اما اون صحنه که داریوش اینجوری جلوم قنبل کنه ، سابقه نداشت. داریوش یه تشر زد که چرا خشکت زده بیا بکن دیگه، ترس هم نداشته باش ، قبلا هم تو کونم کیرهایی رفته که کیر تو پیششون نخود هم نیست.
رفتم جلوو سر کیرمو گذاشتم دمه سوراخش، یکم فشار دادم و اسفنکنر کونش با یذره مقاومت سر کیرمو پذیرفت، یواش یواش کیرمودادم جلو ، تا اینکه خایه هام رسید به لپ های کونش .
حس خیلی عجیبی بود، تا اون موقع کیرم، هزار بار مشتمو حس کرده بود اما کون یه چیز دیگه بود. ناخوداگاه شروع کردم به تلم زدن، بعد سرعت و ضربه ام رو زیاد کردم، طوری که اینقدر تلم هام محکم شده بود که داریوش مجبور شد روزمین بخوابه ، منم همین جوری که کیرم تو کونش بود روش دراز کشیدم. مدت زیادی طول نکشید که به بهترین ارگاسم زندگیم تا اون موقع رسیدم. بقدری ارضا شدنم شدید بود که چند لحظه چشام سیاه شد و مثله مرده روداریوش افتادم
هنوز کیرمتا ته ، تو کون داریوش بود. چند صحبت معمولی بینمون رد و بدل شد که یهو داریوش یه حرفی زد که با اینکه تازه ابم امده بود اما حس کردم، دوباره داره کیر
م روی بدن جذاب و پسرونش انداخته بودم و نمیزاشتم ازم جدا بشه پشت هم میگفت تورو خدا پاشو دارم می میرم
در گوشش میگفتم یکم صبر کن الان اوکی میشه مثل وقتی که انگشت کردم دیدی دردش رفت با هر مکافاتی بود چند دقیقه تو اون حالت نگهش داشتم و شدت ناله هاش کم شده بود حالا دیگه وقتش شده بود لذت ببرم و آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم وای که انگار داخل بهشت بودم سوراخش به شدت تنگ و داغ بود و خیلی آروم زیر بدنم ناله میکرد.
سرعتمو بیشتر کردمو حالا صدای برخورد پاهامون به وضوح شنیده میشد و فضای اتاق رو پر کرده بود کیرمو تا نصفه عقب میکشیدمو با تموم قدرت دوباره فشار میدادم داخل ماهان صدای ناله هاش دوباره شدت گرفته بود و منم کنار لباشو بوس میکردم و از کشیده شدن ساق هام به ساق های گرم و لختش هم لذت دوچندانی میبردم.
ویززززززز ویییییززززززز!!!کیر توش چرا باید الان گوشیش زنگ بخوره؟!نگاه کردم به صفحه گوشیش که کنار تخت بود دیدم نوشته مامان انگار دوباره یه حس شهوت عجیبی کل بدنمو گرفت،بدون حرکت کیرمو داخل نگه داشتم اونقدر حشری بودم که نفهمم چیکار میکنم گفتم مامانته الان میزنم رو آیفون جوابشو بده!
گفت نه نه گفتم چرا جوابش رو میدی!گفت میفهمه بدبخت میشم گفتم نترس صدا نمیکنیم و بدون اینکه منتظر جمله بعدیش باشم تلفنو جواب دادمو گذاشتم کنار تخت رو آیفون؛
مامانش:ماهان کجایی پس
ماهان:گفتم که اومدم پیش آقا امیرعلی امشب تا آخر شب با بچه ها فوتبال دستی بازی میکنیم
با زبونم روی صورتشو لیس میزدمو کیرمو بیشتر فشار میدادم داخل کونش
مامانش:باشه کی میای حالا؟
دستمو روی شونه هاش گذاشتم و با کمک از اونها یه بار کیرمو تا وسط درآوردمو دوباره داخل کردم نزدیک بود آخ بکشه که حواسم بود و دستمو جلو دهنش گذاشتم
ماهان:می میام حالا
مامان:چرا اینجوری حرف میزنی؟گوشیو بده آقا امیرعلی ببینم
قرار بود مشغول حرف زدن با یه زن فوق سکسی بشم که تو همون لحظه کیرم داخل کون پسرش داشت عقب جلو میشد پسری که اونقدر عرق کرده بود از استرس که داشت آب میشد
من:جانم خانوم رضایی؟
مامانش:سلام خوبید ببخشید فکر کردم داره دروغ میگه
من:نه بابا اگه گفته اینجاست راست گفته حالا بقیشو نمیدونم
همزمان با خندیدن مامانش صورت ماهانو سمت خودم گرفتمو لباشو خوردم اما اونقدر کوتاه که بتونم جواب سوال مامانشو درباره اینکه پسرش اذیت میکنه یا نه بدم!
گفتم نه خانوم رضایی خیلی پسره خوبیه…
تماسمون تموم شد و ماهانو به سمت خودم برگردوندم ک پاهاشو بالا دادم و از هم باز کردم و دوباره مشغول کردنش شدم،یهویی گفتم:
جون مامانت هم مثل خودته؟
اونقدر از حرفم جا خورد که صدای ناله هاش قطع شد نمیدونست باید چی بگه دوباره گفتم دوس داری مامانتم بکنم؟
گفت نه این حرفو نزن اما من بالاتر از جو زمین بودم و دوباره تلمبه هامو شروع کردم و با هربار عقب و جلو شدن کیرم داخل کونش بیشتر از مامانش میگفتم و به چشم هاش نگاه میکردم تا واکنشش رو ببینم داشتم به مرحله ارضا میرسیدم که یه لحظه کیرم بیرون افتاد و دوباره سریع بدون استفاده از دست کیرمو روی سوراخش تنظیم کردمو فشار دادم که کل کیرم یهو وارد کونش شد که چند تا آخ پشت هم گفت و کمرشو بالا داد و با دستش هولم داد منم کیرمو بیرون کشیدم و سریع روی سینش نشستم و کاندوم رو بیرون کشیدم و با شدت آبمو روی صورتش ریختم…چشماشمو محکم بسته بود و میدونست اگه حرف بزنه آبم داخل دهنش هم ریخته میشه برای همین بدون هیچ حرکتی از سمت اون تمام صورتش پر از آب کسی شده بود که حالا به فکر کردن مامانش بود و…
پایان قسمت اول
سلام حالتون چطوره ببخشید که برگشت
روع به بوسیدن انگشت های خوشگل و صافش کردم که بعد از بوس کردن رو و کف پاهاش حالا وقت این شده بود که انگشت های پاشو بخورم.
هربار دو سه تا از انگشت های پاشو وارد دهنم میکردم و تا جایی که میشد لیسشون میزدم و میخوردم و کم کم از کنار انگشت کوچیک پاش زبونمو به سمت مچ پاهاش کشیدمو و آروم گازشون گرفتم و دوباره حرکت زبونم به سمت بالا و اون رون های قشنگ و نسبتا تپلشو ادامه دادم.بدون هیچ حرکتی روی تخت دراز کشیده بود و حتی بهم نگاه نمیکرد،رون پاهاشو اونقدر با دستم فشار دادم که حالا رنگ سفید بدنش داشت به سمت سرخی حرکت میکرد و این اتفاق بیشتر حشریم میکرد.
شلوارمو از پام درآوردم و روی بدنش ولو شدم،بدنمو جوری تنظیم کردم که کیرم دقیقا روی کیرش قرار بگیره و محکم فشارش میدادم.مالیده شدن کیرم به کیر کوچیکش واقعا لذت بخش بود اما نه اونقدر زیاد که طاقتم برای درآوردن شرتش از پاهاش سر نره،
دستمو از روی پهلو هاش به سمت لبه شرتش حرکت دادمو محکم پایینش کشیدم و بدون اختیار دوست داشتم دوباره نگاهش کنم انگار استرس و کمی خجالتش بیشتر بهم لذت میداد.
همونطور که حدس زده بودم یه دول فندقی زیر اون شرت بود و شاید به زور ۱۲ سانت میشد حالا نه اینکه من خودم خیلی سایز بزرگ باشم اما از ۱۷سانتم راضی بود و کنار کیرش درست روی رون های سفیدش گذاشتم.
پوزیشن جذابی بود روی پاهاش نشسته بودمو دیدن کیرم کنار دول ماهان حس قورت بیشتری بهم میداد،
کیرمو روی رون پاهاش میکشیدم و با دستم کله کیرمو به طرف داخل رون پاش فشار میدادم.کیرمو کنار کیرش گذاشتم و بهش میکشیدم و همین باعث سیخ شدنش شد اما برخلاف من به خاطر لذت بردن نبود و واکنش طبیعی بدنش بود،دستشو گرفتمو خودمم بالاتر و کنار سرش نشستم.
دستش تو فاصله رسیدن به کیرم کاملا داخل دستش میلرزید و بلاخره دور کیرم حلقه شد،بدون حرکت کیرمو داخل دستاش گرفته بود و با تکون دادن مچ دستش بهش فهموندم که باید چیکار کنه و ماهان هم خیلی سریع شروع به تکون دادن کیرمو جق زدن برام شد و منم همزمان دستمو روی رون پاهاش گذاشته بودمو فشار میدادم.بعد یکم زمانی که سپری شد کیرمو از دستاش درآوردم دقیقا روی صورتش نگه داشته بودم نگاه کردن به چشماش که زل زده بود به کیرم و چند سانتی لباش بود واقعا لذت بخش بود.
ماهان:این چرا انقدر بزرگه؟
من:اونقدرا هم بزرگ نیست واسه تو هم میشه
ماهان:آبت چرا نمیاد پس،من سریع آبم میاد
من:صبر کن میاد،دهنتو باز کن
ماهان:نه من نمیخورم
کیرمو روی صورتش گذاشتم و روی گونه ها و لبش حرکت میدادم چشماشمو کاملا بسته بود جوری که نفهمید کی وقت کردم کله کیرمو بین لب هاش فشار دادم و فقط منتظر بودم یکم فاصله بین لب هاش به وجود بیاد تا تموم کیرمو وارد دهنش کنم.
من:باز کن دیگه یکم فقط
ماهان:خوشم نمیاد به خدا حالم بد میشع
من:دیوانه شستم کثیف نیست که
ماهان:میدونم اما آبت میرزه داخل دهنم
من:نه نمیریزه اگه ریخت در میارم سریع
یکم مشغول حرف بودیم و زمان گذشت اما بلاخره قبول کرد و یکم لباشو از هم باز کرد ولی همون بس بود تا محکم کیرمو وارد دهنش کنم تو اون حالت خوابیده انقدر دندون زد که به ناچار بلند شدم و لبه تخت نشستم و بهش گفتم بشینه وسط پاهام روی زمین اونم همین کارو کرد و بهش گفتم اصلا نزار دندونت بخوره به کیرم.
اینبار خودش کیرمو با دستاش گرفت و گذاشت داخل دهنش و زبونشو روی کیرم میکشوند و دور کیرم تند تند چرخشش میداد،نصف کیرم داخل دهنش بود که دراوردمو گذاشتم روی لباش و گفتم سر کیرمو و چند بار محکم ببوسه و با هربار بوسیدن یه آخ گفتم و رو ابرا بودم.دوباره کیرمو وارد دهنش کردم،کیرم
وباره یاد روز های نچندان دورش در خانه ما افتاد و با توجه به این که حس کرد بعد حساب کردن لابود باید بهم بده گفت نه اما من رفتم داخل و حساب کردم.
باهم حرکت کردیم سمت خونه و بهش گفتم ماهان…
من:ببین من هم پول هم دوچرخه و هم خیلی چیزای دیگه برات اوکی میکنم چیز زیادی هم ازت نمیخوام که هرچی هست بین خودمونه
ماهان:من نمیتونم یه جوریه،خوشم نمیاد اصلا فیلم دیدم قبلا
من:هیچ جوری نیست من که نمیخوام مثل اونا داخل کنم که دردت بگیره فقط چندتا چیز مثل مالیدنو بغل کردن در همین حد…
با دیدن مامانش وسط راه حرفامون همونجا قطع شد و بعد از کلی تشکر توسط مامانش که واقعا هم اون پسر باید از همچین مامان جیگری میبود رفتم خونه.
حسم بهم میگفت داره یه اتفاق هایی میفته و اگه یکم دیگه روش کار کنم همه چیز اوکی میشه.بعد از صحبت های اون شب و علی الخصوص دیدن مامانش یه جق حسابی زدم و چند روزی خبری نبود.
یکشنبه بود و سالن داشتیم بعد بازی دیدم چندبار یه شماره بهم زنگ زده معمولا غریب جواب نمیدم اما باز کردن اس مس فهمیدم که ماهانه،سریع بهش زنگ زدم؛
من:جانم،سلام
ماهان:سلام خوبی
من:آره عزیزم خوبم جانم
ماهان:میای شب کلاس؟
من:آره دیگه مثل اینکه یادت رفته برگزار کننده کلاس ها خودمم
ماهان:باشه پس دیدمت میگم
بعد از قطع کردن تلفن یه برق عجیبی تو چشمام افتاد و حس کردم اوکی شده سریع برگشتم خونه و دوش گرفتم و از اونجایی که همیشه موهای بدنمو میزنم نیازی نبود این کارو کنم.به سمت کلاس حرکت کردم و بعد از رسیدنم یکم خودمو با کارایی که داشتم سرگرم کردم.بچه ها رسیده بودن و کلاس داشت شروع میشد اما خبری از ماهان نبود منم وایت برد رو برای استاد آماده کردم و اونم شروع کرد به درس دادن اون روز کلاس ریاضی بود.
برگشتم به اتاقم که تا نشستم دیدم ماهان سلام کرد و اومد تو با دیدنش خوشحال شدم و نشوندمش کنارم گفتم جانم بگو کلاس شروع شده،گفت میدونم اما برای کلاس نیومدم.
من:چیزی شده؟!
ماهان:یکم پول قرض میخوام
من:برای چی؟!
ماهان:بابام با مامانم دعواش شده منو سر کار نمیبره اعصاب نداره و واقعا بی پول شدم
من:چقدر میخوای؟
ماهان:نمیدونم در حد پول چند روز زندگی خونه خالم اینا که خرج خودمو بدم و اعصابم آروم بمونه از دست خونمون
من:باشه مشکلی نیست اما به حرفام فکر کردی؟
یکم مکث کرد اما انگار تصمیمشو گرفته بود گفت آره قبوله ولی گفتی اذیت نمیشم نمیخوام اتفاقی بیفته
من:نترس چیزی نمیشه،امشب اوکیه؟
ماهان؟امشب!!!باشه
من:بهت زنگ میزنم یک ساعت دیگه
سریع یکی رو گذاشتم جای خودم که بعد تموم شدن کار بچه ها درارو قفل کنه و کلید رو تحویل بده،از اونجا زدم بیرون و رفتم سمت داروخونه یه ضرب و با کلی خجالت کاندوم و تاخیری گرفتم به همراه یدونه ژل روان کننده و اسپری بی حسی…
من:الو دایی سلام خوبی؟
دایی:اره توله تو خوبی؟
من:خداروشکر،دایی!
دایی:باز چی میخوای بچه؟
من:میشه لطفا کلید باغ بهم بدی با بچه ها بریم قلیون بکشیم شب؟
دایی:اگه به مامانت نمیگی که ۴روز دیگه جرم بده آره بیا بگیر
یسسسسسسس اینم شد همه چیز داشت خوب پیش میرفت،کلیدو گرفتم و به ماهان زنگ زدم و گفتم بیاد پیشم تا از اونجا اسنپ بگیریم و بریم باغ داییم اینا
باغ بزرگی نبود ۴تا درخت و یه استخر و ۵۰ ۶۰ متر خونه با وسایل ترکیده که دزد نبره اما هرچقدرم بد تنها گزینه من برای رسیدن به ماهان بود.
ماهان یه شلوار لی مشکی پاش بود که حتی با توجه به تیرگی رنگ شلوارش بازم کونش به خوبی معلوم بود و حد فاصل بین شلوار و جورابش اندازه چند انگشت بیرون بود و همین سفیدی پاهاش در انتهای تیرگی شلوارش ترکیب عجیبی به
گی با چاشنی سکس با مامان ها (۱)
1401/12/19
#مامان #گی #تابو
سلام بیداری؟!چرا باید بیدار باشه؟ساعت ۴ونیم صبحه!شاید چون هروقت بهش فکر میکنم توقع دارم
اونم مغزش پر بشه از من باید بیدار باشه و آماده برای جواب دادن به من،اما نه اینجوری نیست من دلم میخواد ها اما نیست.
شاید بهتر باشه یکم بیاییم عقب تر…شنیده بودم قبلا داخل این مجموعه عکاسی میکرد داخل یه عکس دسته جمعی گوشه تصویر ایستاده بود،قشنگ معلوم بود یه نفر از داخل جمع صداش کرده که مهناز! دوربینو بده به فلانی و خودتم بیا داخل عکس و مهناز هم به زور وایساده و یه عکس گرفته.از داخل اون عکس اونقدرا پیدا نبود و اون موقع هم زوم کردن چشمام روی صورتش اصلا اهمیتی نداشت فقط در همین حد که قبل از من این اینجا عکاسی میکرده باعث شد چند ثانیه بهش نگاه کنم.
داخل وجودم یه چیزی بود که بعضی وقتا به بعضی از پسرا جذب میشد اما قطعا باید بگم صرفا این اتفاق برای پسرا نمی افتاد و سکس کردن با هردختری به مراتب لذت بیشتری برام داشت مخصوصا اگر یه سن بالای جا افتاده باشه اما خب این میل هرچند خفیف به یک پسر گاهی داخلم فوران میکرد و باید اعتراف کنم تا اون دقیقه هیچ خبری از احساس عشق نسبت به پسری در وجودم نبود و هرچی که بود نگاه خیره و حق به جانب کیر سیخ شدم به من بود که با تهدیدی عجیب و غریب بهم میفهموند که باید این پسر یا اون پسرو بکنی.
اولین بار معمولا مهم نیست چون اکثرا خوب پیش نمیره پس از دومین بار شروع میکنم،چند سال قبل وقتی سوم دبیرستان بودم ذهنم پر شده بود از فیلم ها و داستان های سکسی که این بدن جوون و پرحرارت رو داغ تر کرده بود،تو مدرسه ی ۵ ۶ ساعته بعد از بالا اومدن سیستمم و کامل بیدار شدنم طبیعی بود که بخوام همرو بکنم اما شدنی هم نبود.به طور وحشتناکی کلافه و بی برنامه بودم به طوری که تصمیم گرفتم یه بار به حرفای رفیق احمقم گوش بدم و برم ببینم داخل مسجد محل چه خبره که این ازش بیرون نمیاد و بیست چهاری افتاده اون تو.
واووو؛پینگ پنگ،فوتبال دستی،استخر،سالن فوتبال و…
برنامه هاش از هاگوارتز و ماجراهای هری پاتر هم جذاب تر بود بنابراین بدم نیست یه مدت ادای مسجد برو هارو دربیارم و بدون وضو چندباری در صف نماز دیده بشم با اینکه حال نمیکنم(احترام میزارم)اما به اون لیست بلند بالا میرزه…
خب مثل اینکه خوب پیش رفته بودم بعد از چند وقت خیلی سریع تبدیل شدم به جانشین اون طرح نوجوان ها و صاحب کلید اتاق و قدرتمند در عرصه های برگزاری
بازی،کم کم داشتم حال میکردم اما باید بگم چقدر پسر کردنی وجود داشت داخل اون مجموعه و اکثرا هم بچه های ۱۶ ۱۷ ساله ای که انقدر شر بودن که خانواده هاشون از خداشون بود که اینارو چند روز نبینن چه برسه به اینکه بخوان بعد از یک ساعت دیر کردن یه عالمه سوال بپرسن.
اسم یکیشون ماهان بود ۱۶سالش بود،کاملا سفید با موهای مشکی که یکم شکم داشت و گودی کمرش باعث شده بود برآمدگی لپ های کونش حتی از زیر شلوارهای سه خط مشکی که مخصوص ولگردی هاش بود به خوبی دیده بشه.از اونجایی که به جز تعداد خاصی همه داخل یک محل زندگی میکردیم داخل خیابون هم دیده بودمش اما توجهی نکرده بودم بهش،باید بگم فوق العاده تخس و بی ادب بود و به جز آدمای سن بالایی که ممکن بود بزنن تو گوشش زیاد اهل رسمی حرف زدن و احترام گذاشتن نبود.
من:ماهان بیا داخل اتاق کامپیوتر کارت دارم
ماهان:چیه امیرعلی؟!
خب قطعا توقع نداشتم بهم بگه آقا ولی حداقل فکر میکردم فامیلیم رو صدا میکنه!
من:مادرت اومده بود و شکایتت رو کرد
ماهان:الکی گیر میده به خدا
من:واسه چی دیر میری خونه خب؟ظهرها بعد مسجد کجا میری؟
ماهان:بابا میرم پیش بابام به مامانم بگم خوشش نم
، دستش رو گذاشته بود رو سرم ولی دیگه به عقب فشار نمیداد، بدنش شل شده بود و پاهاش یه کم باز کرد، فهمیدم که بعله داره میره تو حس، میک زدن ادامه دادم و زبونمو تو کسش حسابی میچرخوندم، کم کم شروع کرد به آه آه ریز، که منو بیشتر حشری کرد، معلوم بود داره خوشش میاد،سریع بلند شدم از پشت بغلش کردم لپاش بوسیدم، کاملا خیس شده بود، سینه هاشو فشار دادم خواستم برگردونمش دیدم مقاومت کرد، یه کم از اوپن فاصله اش دادم و کمرشو یه کم فشار دادم پایین تا یه کم قمبل بشه، اوووف اون صحنه هیچ وقت یادم نمیره، مانتوش افتاده بود رو کونش لختش که یاد همه اون عکسایی افتادم که ازش زیر ماتو گرفته بودم ولی این بار دیگه تو چنگم بود، مانتو دادم بالا، کیرمو که دیگه داشت میترکید دراوردم،. آروم گذاشتم رو کصش، یه آه ریز گف و سرشو خم کرد رو دستاش روی اوپن، یه چند بار رو کصش مالوندم تا حشرش بیشتر بشه، که آروم گف جاوید زود باش تا کسی نیومد، آروم آروم کیرمو هل دادم تو کصش، وااای ک چقدر تنگ بود این کص احساس میکردم الان از درد جیغ بزه ولی فقط آرام سرشو میاورد بالا و دوباره میرفت پایین، منم با یه فشار تا ته فرستادم تو کصش که یه آه بلند کشید و سریع دسشو گذاشت جلو دهنش، کمرشر گرفتم و شروع کردم به زدن تو کصش، واااای چه کصی تنگ و خیسی شده بود، کلثوم هم یه کم بیشتر داد عقب و دیگه کاملا رفته بود تو اوج لذت، به دو سه دقیقه نرسید که انگار سرم آتیش گرفته باشه تمام وجودم جمع شد که تو کیرم و آبم خالی شد تو کصش، بیشتر از این دیگه نمیتونسم جلو خودمو بگیرم، کل بدنم منقبض شده بود، ولی ادامه دادم نمیخواستم به این زودی و راحتی تموم بشه، بدون اینکه کیرمو دربیارم سرعت تلبمه زدن بیشتر کردم، دیگه آه آهش بلند شده بود و زیر لب میگف زود باش جاوید بکن بکن، منم با شنیدن این حرفا از کلثوم دیگه شهوت کورم کرده بود و چنان محکم میکوبیدم تو کصش که کامل پرت میشد جلو، دیگه روپاهام نتوسم بایستم، کشیدم بیرون و کلثوم رو کشوندم وسط آشپزخونه و حالت داگیش کردم وااای دیدن اون کون تو اون حالت دیوونه کننده بود، لحظه شماری میکردم برا فتح کونش ولی میترسیدم که برم سراغش و کار خراب کنه، دوباره گذاشتم تو کصش و شروع کردم تلمبه، قربون صدقه اش میرفتم که محکم با تمام وجودم میزدم توش تا ته میکردم تو کصش هم همزمان انگشتمو خیس کردم گذاشتم رو سوراخ کونش و خیلی آراوم سوراخ کونشو میمالوندم ، کلثوم دیگه تو حال خودش نبود و میگف بزن توش بزن توووش زود باش دارم حال میکنم وای… دیگه کامل خودشو در اختیارم گذاشته بود، یه چند دقیقه ای میشد که پشت سر هم داشتم میکوبیدم تو کصش انگشتمو هم کم کم دم سوراخ کونش فشار میدادم که شاید کم کم بار بشه و بتونم بکنمش تو هیمن حین یهو کل بدنش منقبض شد و جمع کرد خودشو ولی محکم گرفتمش که کیرم از کصش بیرون نیاد، به سختی جلو خودش رو گرف جیغ نزنه و سرش گذاشت پایین و لبه مانتشو کرد دهنش کل بدنش میلرزید، آب از کسش میزد بیرون و همچان میکوبیدم توش، تا خوب ارضا شد و منم برا بار دوم ریختمش تو کصش، کلثوم پهن شد وسط آشپزخونه و منم کاملا بی جون افتادم کنارش، یه چند دقیقه همیطور بی حرکت موندیم و فقط نفس میزدیم،دستم گذاشتم رو کمرش و آروم نوازش کردم، چرخید و نگاهم کرد، خیس عرق شده بود چشاش بدجور خمار شده بود و با صدای گرفته گفت دیوونه چیکار کردیم، یه لبخند زدم گفتم ببخشی دیگه دست خودم نبود، دستشو کشید روی دستم و گفت خیلی خوب بوو، اینو که گفت یه جون تازه افتاد به تنم، کشیدمش تو بغلم و لبای همدیگه بوسیدیم به هیچی دیگه فکر نمیکردم جز اینکه کلثوم دیگ
Читать полностью…اسرار شوهرم انجام دادیم که خوشم نیومد و دیگه نذاشتم هر چند شوهرم خیلی اسرار میکته بعضی وقتا ولی نه دیگه انجام ندادیم، بدجوری شق کرده بودم با خودم گفتم حیف این کون نیس که دست نخورده باشه، همیشه وقتایی که میرفتم خونه اش یا بیرون رفتنی میشد با گوشی مخفیانه از کونش عکس میگردم موقعه هایی که خم میشد یا مانتو به کونش میچسبید سریع عکس یا فیلم مخی میگرفتم که بعدا بهاش جق میزدم، خلاصه بعدش گفتم که چرا ناراضیش میکنی همین چیزا که باعث این سردی شده اون شوهرته و باید هر چه خواست بهش بدی و از این کسشعرا که گف نه بابا دوست ندارم و عادت میکنه همیشه هی میخاد و بحث داشت کاملا به سمت سکسی شدن بیشتر پیش میرفت، حسابی راست کرده بودم و اصلا حواسم به تایم و شیفت کاری نبود نگاه ساعت کردم دیدم یه دو ساعتی میشه داریم پیام میدیم و بحث هم که باز شده بود گفتم فرصت شاید دیگه بهتر این گیر نیاد و دل زدم به دریا و گفتم کلثوم یه چیزی بگم ولی ازم ناراحت نشو، گف این چ حرفیه بگو من همیشه بهت اعتماد دارم که حرفام بهت میگم، گفتم واقعا من اگه جای شوهرت بودم قدرتو میدونسم، خنده فرستاد گف چطور مثلا، گفتم خوب تو هم مهربونی هم کار کشاورزی و زحمت و هم اندام خیلی خوبی داری، گف ممنونم نظر لطفته، دیدم ممکنه با یه تعارف بحث و تموم کنه جرات رو بیشتر کردم گفتم ولی انصافا باید از این اندام خوب استفاده بیشتری کنی،خنده فرستاد گف چه میدونم لابد تو درست میگی، گفتم اگه من بودم که کاملا قدر این اندام رو میدونستم، یه چند دقیقه گذشت و جوابی نداد ترسیدم که ناراحت شده که دیدم پیام داد آقا جاوید خسته ای مزاحم نمیشم بعدا مببینمت زیاد و مزاحمت شدم و شب بخیر، خلاصه فکرم مشغول شد که نکنه ناراحت شده و شیفتم که تموم شد رفتم تو اتاق استراحت یه دونه از عکسا مخفیش ک از کونش زیر مانتو گرفته بودم رو نگا کردم و یه جقی زدم، گذشت تا اخر هفته که دو روز استراحتم رسید رفتم خونه، ظهر بود که رسیدم و دیدم خانمم گف نهار قراره بریم بیرون امروز پنجشنبه و همه هستن، منم با اینکه خسته بودم گفتم باشه و رفتیم، چندتا با جناقا با خواهرزنام امدن ولی کلثوم و داوود نبودن، پرسیدم گفتن که داوود بار برده و کلثوم هم رفته روستا پیش پدر و مادر، خلاصه ک حالم گرفته شد فکرم بیشتر درگیرش شد، خلاصه بعد نهار و یه کم تفریح و گشتن، دیدم گوشیم زنگ خورد و کلثومه،گف امدم روستا پیش پدر و مادر ولی میخام تا غروب برگردم اگه میتونی و خسته نیسی بیا دنبالم، منم از خدا خواسته گفتم باشه حتما، سریع جم و جور کردم و به خانمم گفتم که کلثوم زنگ زده بیا دنبالم و تا هوا تاریک نشده برم دنبالش و شما که فعلا بیرون هستین تا من برگردم ممکنه هوا تاریک بشه و تو بعدش با بقیه برو خونه. خلاصه حرکت کردم. تا روستا یه ساعت راه بود تو راه همش به کلثوم فکر میکردم و دل تو دلم نبود،خیلی فرصت پیش امده بود که مثلا از خونه خودم ببرمش تا خونه اش یا بازاری برسونمش ولی این دفه خیلی برا فرق میکرد. رسیدم و بعدی یه چایی و میوه ای و یه کم صحبت با پدر و مادر خانمم با کلثوم سوار شدیم حرکت، کلثوم جلو نشست و پوریا رو هم صندلی پشت، یه 10 دقه هیچی حرفی نزدیم و من همش فکرم مشغول بود، نگا عقب کردم دیدم پوریا خوابیده، گفتم انگا خیلی خسته بوده گف اره با بچه ها زیاد بازی کرده، گف ساعت چند رسیدی خونه، گفتم والا بیرون بودیم دیگه زنگ زدی خودم زود رسوندم که خیلی تشکر کرد، یه مانتو سبز بلند پوشیده بود که جلوش باز بود یا یه شلوار جین تنگ،زیر چشمی داشتم به روناش نگا میکردم که دوباره کیرم راست کرد، یه دستم گذاشتم رو فر
Читать полностью…کون خواهرزنم کلثوم (۱)
1401/12/18
#خواهرزن
سلام خدمت همه…
این داستان ممکنه طولانی باشه… از دوستان عذرخواهی میکنم ولی خواستم که داستان تا میتونم با جزئیات باشه…
اسم من جاوید و 28 سالمه. تو یکی از شهرهای جنوبی که زیاد بزرگ نیست زندگی میکنم. قبل از اینکه به شهر بیایم تو روستای پدری دوران کودکی و نوجوانی رو گذروندم تو روستا هم بود که عاشق همسرم شدم و بعد از اتمام دانشگاه و سربازی با هم ازدواج کردیم،زندگی ما بر پایه عشق و علاقه زیاد شکل گرفت چون از نوجوانی همدیگه رو دوست داشتیم تا بلخره که وقتش شد و خواستگاری و بعد هم ازدواج کردیم و از روستا به شهر مهاجرت کردیم منم داخل یه شرکت پالایشگاهی مشغول به کار شدم در یکی از شهرهای صنعتی که یه ساعت با شهرمون فاصله داره. خانواده خانمم پر جمعیت و تعداد دخترا 5 نفر هست که همه ازدواج کرده و خانمم من از آخر دومی هستش و قبلش خواهر 36 ساله اش کلثوم هستش که داستان من با کلثوم رقم خورده. کلثوم نسبت به همه قدی یه کم بلندتر و اندام فوق العاده سکسی و زیبا داره که من مدتی بعد از ازدواجم و آشنایی بیشتر بهاش به این نتیجه رسیدم که اصلا نمیتونم از فکرش بیرون بیام. با اینکه واقعا به خانمم خیلی علاقه دارم و اونم همینطور و هیچ وقت چه مسائل سکسی و غیره با هم مشکل تداشتیم ولی فکر کلثوم مثل یه سرطان افتاد به جونم. خانواده خانمم یه خانواده معتقد هستن نماز و روزه و کلا تو این بحث ها خیلی حساس هستن البته با این وجود فضای صمیمی و گرمی بین همه وجود داره و من با خانواده های خواهر زنام رفت و آمد و مداوم و شب نشینی های همیشگی داریم و همیشه تو شب نشینی ها و سفرها و کلا با هم بودن ها من چشمم پیش کلثوم و اینکه وقت بیشتری رو با اون بگذرونم، کلثوم زنی مهربون و خوش خنده ای هست و اندامش از نظر من یکی که بی نقصه.یه قد 170 با یه کمر باریک و سینه های جم جور و صورتی صاف با گونه های درشت که لبخندشو خیلی قشنگ میکنه و از همه مهمتر یه کون فوق العاده خوش فرم و گرد که همیشه زیر مانتو خودنمایی میکنه، البته کلثوم همیشه سعی میکنه مانتو های گشاد بپوشه که این وضعیت کونش تو دید نباشه که بعدا هم گفت ک به اسرار شوهرش این کار رو میکنه،شوهرش داوود راننده یه شرکت توضیع لبنیات تو شهر خودمونه که بار به شهرهای خارج از استان حمل میکنه و بعضی وقت ها تا دو سه روز بیرون از استان بار میبره،خونه اونا تو حاشیه شهره تو یه روستا کوچیک که یه رب با شهر فاصله داره و اطرافشون زمین های کشاورزی هست که شغل اکثر مردم هم همین کشاورزیه و بخاطر زمین هایی که دارن اونجا موندگار شدن،کلثوم هم زمین هایی که دارن رو هر سال سبزی و حبوبات میکارن و ایطو هم خودش رو سرگرم میکنع و هم کمک خرج زندگیشونه.یه پسر کوچیک 6 ساله هم دارن پوریا که کلثوم برا بزرگش کردنش کلی از لحاظ روحی تحت فشار بود که بعدا هم همین مسئله باعث سردی بین خودش و شوهرش شده بود و تا بحث و دعوا هم پیش رفته بودن که البته این جور مسائل رو تو منطقه ما که همه ریشه روستایی داریم با همنشینی بزرگتر ها خاتمه میدادن ولی کلثوم همیشه دردل و حرفاش رو چه با پیام و چه وقت هایی که وقت میشد برام میگفت و همیشه از وضعیت زندگی که داشت ناراضی بود و تمام حرفش این بود که شوهرش تو هر مسئله ای که بگه درکش نمیکنه و این حرفا. منم همیشه بهش دلداری و امید میدادم. تو این چند سالی که من ازدواج کردم با کلثوم بیشتر از بقیه راحت شده بودم و همیشه اگه مشکلی یا حرفی چیزی بود به هم میگفتیم،کلثوم خیلی بهم اعتماد داشت و همه حرفاش رو میزد و از مشکلش با شوهرش میگفت که با هم گرم نیستن و نمیدونه چطور این رابطه رو درست کنه.
ز کشیده بودیم وداشتیم به سقف نگاه می کردیم , مثل خر داشتیم عرق می ریختیم ،
داریوش روشو چرخوند ، و بی حوصله داشت هال رو نگاه میکرد. یهو با دستش زد به پشت من که نگاه کن. مامان داریوش کنار پنجره ایستاده بود و داشت بیرون رونگاه می کرد. بخاطر گرما یه پیراهن نازک یه سره بلند پوشیده بود ولی نور پنجره قشنگ ازش رد میشد
پری خانوم زیر لباسش هیچی بجز یه شرت نپوشیده بود و قشنگبدن زیباش دیده می شد
داریوش: بابک مامانمو ببین
من: جوون ، وای چه کصیه این مامانت
داریوش دستشو از رو لباس روکیرم گذاشت و منم شروع کردم با مالوندن کونش ، رونهای چاق و کون خوشگل مامانش قشنگ از زیر لباسش معلوم بود . پری خانوم پشتش به ما بود ، و بطور واضح می شد کپلی کصشو از زیر لباس نازکش دید . دو تا انحنای زیر کپلاش که از شورتش بیرون زده بود ، دیوانه کننده بود
بعد مامانش رفت تو اتاق خواب خودش و در رو بست.
داریوش:بکنیم؟
گفتم : اره ، با اون صحنه ایی که از مامانت دیدن الان فقط باید به یادش جرت بدم. برو کونتو بشور که اینبار بدجور می خوام کونتو پاره کنم.
داریوش پاشد از اتاق رفت دستشویی تا کونشو تخلیه کنه و بشوره . چند دقیقه بعد ، داریوش ، امد در اتاق و با صدای اروم ولی پر هیجان گفت: بابک، پاشو بیا فوری
پاشدم و دنبال داریوش راه افتادم تا در اتاق خواب مامان باباش که نصفه بسته بود
داریوش انگشتشو به علامت سکوت روی دماغش گذاشت و با دستش به در اتاق اشاره کرد
من پاورچین رفتم طرف اناق و سرمو کشیدم تا داخل اتاق رو ببینم, وای خدا چی می دیدم
داخل اتاق، مامان داریوش روتخت با پیراهن نازکش خوابیده بود، پیراهنش بالا رفته بود و رونهای خوشگل و سفیدش معلوم بود ، البته هنوز شرتش دیده نمی شد. با دیدن این صحنه بلافاصله شق کردم.
داریوش یه نگاه با لبخند به من کرد ، دو باره انگشتشو گذاشت رودماغش و پاورچین رفت تو اتاق بالای سر مامانش. گوشه دامن مامانش رو گرفت واونو بالا کشید
وااای ، چی می دیدم؟
کون خوشگل پری خانوم که از زیر یه شرت سورمه ای ، قلمبه بیرون زده بود جلوی چشام بود. پری خانوم یه وری رو به شیکمش خوابیده بود . کیرم دیگه داشت می ترکید. با اینکه لاپا و رونهای پری خانوم رو دزدکی زیاد دیده بودم ولی اینبار فرق داشت. خیلی واضح و اشکار اون کون خوشگل جلو چشمم بود . داریوش از اتاق امد دمه در و بی مقدمه شلوار وشورتمو داد پایین و شروع کرد به ساک زدن.
وای چشامروی کون پری خانوم قفل شده بود، دستم رو گذاشته بودم پشت گردن داریوش، و با تمام قدرت فشار می دادم به سمت کیرم. دیگه قشنگ دماغ داریوش رو روی شیکمم حس می کردم، و کیرم وارد حلقش شده بود. لذت بی نظیری بود ، تا حالا اینقدر عمیق برام ساک نزده بود. قشنگداشتم ته حلقش تلم می زدم. وای حیف بود در اون حالت کون نکنم.
ارومزدم پشت کله داریوش که پاشوقنبل کن. کرمنرم کننده ای که همیشه قبل از رفتن خونه داریوش اینا تو جیبم می گذاشتم رودر اوردم سر کیرم زدم، داریوش روبه تخت مامانش خم شد و دستاشوگذاشت روزانوش و کمرشو قوس داد که سوراخ کونش حسابی بزنه بیرون.
سر کیرمو با سوراخش تنظیم کردم ، با نگام داشتم قلمبگی کص مامانش رواز زیر اون شورت سورمه ایش قورت میدادم. کیرمویواش یواش فروکردمتا حس کردم تا خایه ته کونداریوشم.
گفتم : جوون داریوش، کص وکون مامانت رو نگا، پسر ،
وشروع کردم تلم زدن توکون داریوش.
داریوش با صدای پچ پچ جوری که مامانشو ار خواب بیدار نکنه گفت: از کون مامانم حال می کنی، اره؟ فکر کن الان تا خایه فرو کردی توکونش. فکر کن داری مامانمو جر میدی، بزن ، محکم
کص قلمبه مامان دوست کونیم (۱)
1401/12/21
#آنال #بیغیرتی #خاطرات_نوجوانی
اسمم بابک هست و داستان در مورد خاطرات نوجونیمه .
من و داریوش نزدیکترین دوستایی بودیم که از بچگی با هم بودیم. اختلاف سنمون فقط یکماه بود و خونه مون تو یه کوچه بود . تقریبا هر تجربه ایی رو با هم انجام دادیم.
از اولین باری که با هم وایستاده به دیوار شاشیدیم تا اولین عکس زن لختی که دیدیم، همه اش باهم بودیم. یادم نمیره حتی جق زدن رو از هم یاد گرفتیم . هر دو مون یه چیزایی شنیده بودیم ، اما یواش یواش تصحیحش کردیم. مثلا از یه سری کودن شنیده بودیم که با صابون گلنار میشه جق زد ، اما اولین باری که چنین خریتی کردیم و سر شاشیدن بعدش تا یه روز از درد عربده می زدیم، به جد و اباد اون ننه جنده هایی که این کص شرا رو بلغور می کنند فحش دادیم.
تو اوج دوران بلوغ جنسی و هورمون و شهوت بودیم که داریوش یواش یواش راهشو از من جدا کرد.
اولین بار خوب یادمه، خونه داریوش نشسته بودیم و داشتیم یه فیلم پورن بایوسکشوال نگاه می کردیم. من تو جور کردن فیلم خیلی پخمه بودم ولی برعکس داریوش استاد این کار بود. بدیش این بود که ، مجبور بودم که همیشه فیلمهای به انتخاب داریوش رو نگاه کنم.
این بار هم فیلم در مورد دو تا مرد بودند و یه زن. مرده کیرش رو از عقب کرده بود تو کون زنه، و مرده دیگه کیرش رو کرده بود تو کون این یکی مرده.
ما که هر دو دیگه استاد جق شده بودیم، وازلین و دستمال کلنکس روگذاشته بودیم وسط ، و داشتیم حسابی جق می زدیم
من به داریوش گفتم، اوف زنه چه کونی داره، جوونسوراخ کونشو ببین
دایوش گفت چه حالی می کنه اون مرد وسطیه ، فکر کن کیرت تو کون یه زنه خوشگله ، یه کیرم تو کون خودته
منیه نگاه بهش کردم و شوخی گفتم شرمنده امکانات کمه ، کون زن نداریم ، اما خواستی کیر واسه کونت دارم.
داریوش یه نگاه به من کرد و با یکم مکس گفت جدا می تونی کون پسر بکنی؟ ، یه خنده کردم و گفتم اره، البته خودمونیم هیچ فکری در مورد اینکه کون کردن اصلا چجوری هست نداشتم. داریوش دستشوداراز کرد ووازلین رو برداشت ، یه انگشت پر ملات ازش زد مالید ، دمه سوراخ کونش. بعد چرخید و قنبل کرد به طرف من
و با دودستش لپ های کونشو از هم باز کرد و گفت بیا پس بکن توش.
من که خشکم زده بود یهو بخودم امدم گفتم، بکنم تو کونت؟! گفت اره ، کیرتوفرو کن تو سوراخ کونم ،
من همین جوری ایستاده بودم، وبرا اولین بار به کون داریوش در اون حالت نگاه می کردم ، قبلا یه میلیون بار لخت هم رودیده بودیم ، و حتی واسه هم جق زده بودیم ، اما اون صحنه که داریوش اینجوری جلوم قنبل کنه ، سابقه نداشت. داریوش یه تشر زد که چرا خشکت زده بیا بکن دیگه، ترس هم نداشته باش ، قبلا هم تو کونم کیرهایی رفته که کیر تو پیششون نخود هم نیست.
رفتم جلوو سر کیرمو گذاشتم دمه سوراخش، یکم فشار دادم و اسفنکنر کونش با یذره مقاومت سر کیرمو پذیرفت، یواش یواش کیرمودادم جلو ، تا اینکه خایه هام رسید به لپ های کونش .
حس خیلی عجیبی بود، تا اون موقع کیرم، هزار بار مشتمو حس کرده بود اما کون یه چیز دیگه بود. ناخوداگاه شروع کردم به تلم زدن، بعد سرعت و ضربه ام رو زیاد کردم، طوری که اینقدر تلم هام محکم شده بود که داریوش مجبور شد روزمین بخوابه ، منم همین جوری که کیرم تو کونش بود روش دراز کشیدم. مدت زیادی طول نکشید که به بهترین ارگاسم زندگیم تا اون موقع رسیدم. بقدری ارضا شدنم شدید بود که چند لحظه چشام سیاه شد و مثله مرده روداریوش افتادم
هنوز کیرمتا ته ، تو کون داریوش بود. چند صحبت معمولی بینمون رد و بدل شد که یهو داریوش یه حرفی زد که با اینکه تازه ابم امده بود اما حس کردم، دوباره داره کیر
م روی بدن جذاب و پسرونش انداخته بودم و نمیزاشتم ازم جدا بشه پشت هم میگفت تورو خدا پاشو دارم می میرم
در گوشش میگفتم یکم صبر کن الان اوکی میشه مثل وقتی که انگشت کردم دیدی دردش رفت با هر مکافاتی بود چند دقیقه تو اون حالت نگهش داشتم و شدت ناله هاش کم شده بود حالا دیگه وقتش شده بود لذت ببرم و آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم وای که انگار داخل بهشت بودم سوراخش به شدت تنگ و داغ بود و خیلی آروم زیر بدنم ناله میکرد.
سرعتمو بیشتر کردمو حالا صدای برخورد پاهامون به وضوح شنیده میشد و فضای اتاق رو پر کرده بود کیرمو تا نصفه عقب میکشیدمو با تموم قدرت دوباره فشار میدادم داخل ماهان صدای ناله هاش دوباره شدت گرفته بود و منم کنار لباشو بوس میکردم و از کشیده شدن ساق هام به ساق های گرم و لختش هم لذت دوچندانی میبردم.
ویززززززز ویییییززززززز!!!کیر توش چرا باید الان گوشیش زنگ بخوره؟!نگاه کردم به صفحه گوشیش که کنار تخت بود دیدم نوشته مامان انگار دوباره یه حس شهوت عجیبی کل بدنمو گرفت،بدون حرکت کیرمو داخل نگه داشتم اونقدر حشری بودم که نفهمم چیکار میکنم گفتم مامانته الان میزنم رو آیفون جوابشو بده!
گفت نه نه گفتم چرا جوابش رو میدی!گفت میفهمه بدبخت میشم گفتم نترس صدا نمیکنیم و بدون اینکه منتظر جمله بعدیش باشم تلفنو جواب دادمو گذاشتم کنار تخت رو آیفون؛
مامانش:ماهان کجایی پس
ماهان:گفتم که اومدم پیش آقا امیرعلی امشب تا آخر شب با بچه ها فوتبال دستی بازی میکنیم
با زبونم روی صورتشو لیس میزدمو کیرمو بیشتر فشار میدادم داخل کونش
مامانش:باشه کی میای حالا؟
دستمو روی شونه هاش گذاشتم و با کمک از اونها یه بار کیرمو تا وسط درآوردمو دوباره داخل کردم نزدیک بود آخ بکشه که حواسم بود و دستمو جلو دهنش گذاشتم
ماهان:می میام حالا
مامان:چرا اینجوری حرف میزنی؟گوشیو بده آقا امیرعلی ببینم
قرار بود مشغول حرف زدن با یه زن فوق سکسی بشم که تو همون لحظه کیرم داخل کون پسرش داشت عقب جلو میشد پسری که اونقدر عرق کرده بود از استرس که داشت آب میشد
من:جانم خانوم رضایی؟
مامانش:سلام خوبید ببخشید فکر کردم داره دروغ میگه
من:نه بابا اگه گفته اینجاست راست گفته حالا بقیشو نمیدونم
همزمان با خندیدن مامانش صورت ماهانو سمت خودم گرفتمو لباشو خوردم اما اونقدر کوتاه که بتونم جواب سوال مامانشو درباره اینکه پسرش اذیت میکنه یا نه بدم!
گفتم نه خانوم رضایی خیلی پسره خوبیه…
تماسمون تموم شد و ماهانو به سمت خودم برگردوندم ک پاهاشو بالا دادم و از هم باز کردم و دوباره مشغول کردنش شدم،یهویی گفتم:
جون مامانت هم مثل خودته؟
اونقدر از حرفم جا خورد که صدای ناله هاش قطع شد نمیدونست باید چی بگه دوباره گفتم دوس داری مامانتم بکنم؟
گفت نه این حرفو نزن اما من بالاتر از جو زمین بودم و دوباره تلمبه هامو شروع کردم و با هربار عقب و جلو شدن کیرم داخل کونش بیشتر از مامانش میگفتم و به چشم هاش نگاه میکردم تا واکنشش رو ببینم داشتم به مرحله ارضا میرسیدم که یه لحظه کیرم بیرون افتاد و دوباره سریع بدون استفاده از دست کیرمو روی سوراخش تنظیم کردمو فشار دادم که کل کیرم یهو وارد کونش شد که چند تا آخ پشت هم گفت و کمرشو بالا داد و با دستش هولم داد منم کیرمو بیرون کشیدم و سریع روی سینش نشستم و کاندوم رو بیرون کشیدم و با شدت آبمو روی صورتش ریختم…چشماشمو محکم بسته بود و میدونست اگه حرف بزنه آبم داخل دهنش هم ریخته میشه برای همین بدون هیچ حرکتی از سمت اون تمام صورتش پر از آب کسی شده بود که حالا به فکر کردن مامانش بود و…
پایان قسمت اول
سلام حالتون چطوره ببخشید که برگشت
وجود آورده بود.
وارد خونه شدیم استرس تو چشم هاش موج میزد و قشنگ معلوم بود که نمیدونه باید چیکار کنه،خوبی خرید کردنم قبل اومدن به باغ همین بود که حتی با توجه به یخچال خالی باغ من چندتا خوراکی داشتم که بتونم باهاش یکم آرومش کنم و خودمم وقت کنم قرص بخورم.
براش آب میوه ریختم و باهم خوردیم و بقیه خوراکی ها هم کم کم باز کردم و یکم وقت گذروندیم.گفت خب چیکار کنیم؟!
من:اول برو دستشویی و خودتو تمیز کن بعد بهت میگم
ماهان:حموم بودم قبل اومدن
من:متوجه شدم اما منظور چیز دیگس
بهش توضیح دادم باید چیکار کنه و اونم بعد کلی معطلی رفت و اومد
کنار تخت نشوندمش و خودم هم کنارش نشستم دستمو آروم روی صورتش حرکت میدادم و نوازشش میکردم چشماش واقعا زیبا بود اما حرکت انگشت های من به سمت لب هاش بود که هنوز صورتی بودنشو به طور کامل از دست نداده بود،کم کم پیشونیش داشت عرق میکرد آروم صورتمو نزدیک به صورتش کردمو لباشو بوسیدم و عقب اومدم و بازم کارمو تکرار کردم اما طاقتم داشت تموم میشد و لبامو محکم چسبوندم به لباش و همراه با بوسه های ریز زبونمو روی زبونش میکشیدم دستم محکم دور گردنش حلقه شده بود تا حتی سانتی متری نتونه از لبام دور تر بشه،لباشو محکم به هم چسبونده بود صورتمو یکم فاصله دادم و گفتم،لباتو باز کن از هم و زبونتو دور زبونم بچرخون.
دوباره به حالت قبلی برگشتم و گردنشو محکم تر به نگه داشتم،لحظه ورود زبونم به داخل لباش هنوزم خوب یادمه.
زبونم آروم آروم روی لباش کشیده میشد و هربار بیشتر از قبل وارد دهنش میشد تا بلاخره برخورد زبونش به زبونمو حس کردم تو اولین لمس زبون هامون سریع زبونشو عقب کشید جوری که انگار شوکه شد اما با فشار بیشتر سرش و کشیدنش به سمت خودم حالا داشت به سرعت همون کاریو میکرد که ازش خواسته بودم،زبونشو تند تند دور زبونم میکشید و منم همونقدر محکم زبونشو لمس میکردم و لباشو میخوردم.دستمو بردم به سمت پایین تیشرتش و از زیر وارد بدنش کردم حالا دستامو بدون هیچ مانعی روی پهلوهای ماهان کشیده میشد و اونارو فشار میداد و لبام قفل لب های پسری بود که تو اوج سن نوجوانی و جا افتادن بدنش بود.
لباسشو درآوردم از تنش و دیدن ممه های تازه رسیده پسرونش که یکم بیرون زده بود باعث شد بیخیال لب هاش بشم و بعد از کلی کشیدن دست هام روی لختی شکمش و پهلوهاش که یکم بیرون زده بود زبونمو روی نوک سینه هاش بزارم و بازی بدم.دلم میخواست کل بدنشو لیس بزنم و تقریبا هم همینجوری شده بود و روی صورت و گردنش و همینطور سینه هاش جای خشکی پیدا نمیشد و پر شده بود از آب لیس های بلندی که روی بدنش کشیده بودم.تیشرت خودمو هم درآوردم و دوباره مشغول خوردن لباش شدم.
با گرفتن کیرش از روی شلوار داخل دستام یه لحظه انگار بهش برق وارد شد و سریع دستشو روی دستم گذاشت و میگفت نمیخواد.اما مقاومتش اونقدر نتونست طولانی بشه و دستش روی دستم کاملا بدون حرکت شده بود سرشو بالاتر گرفته بود و داشت سقف رو نگاه میکرد و منم تند تند لباشو میبوسیدم و زبون میکشیدم.
حالا دیگه همه چیز آماده بود برای منی که داشتم پسر ۱۷ساله ای رو جلوم میدیدم که داخل این سن بدنش تو اوج سکسی بودنشه و فقط چندبار کشیدن دستام اونم از روی شلوار روی کیرش چشمامو به مرز انفجارخماری رسونده بود.بلندش کردمو خودم دکمه شلوارشو باز کردم و شلوارشو از پاهاش دراوردم،با همون شرت سفیدی هم که پاش کرده بود فهمیدن کوچیک بودن کیرش کار سختی نبود.
دلم نمیخواست حالا حالا ها شرتشو از پاش دربیارم برای همین خوابوندمش روی تخت و رفتم به سمت پاهاش و اونارو بالا آوردم جوراباشو از پاش درآوردم و ش
یاد جدا شدن اخه میگه نرو پیشش میرم اونجا دم سوپر مارکتش یکم کار میکنم یه پولی ازش میگیرم
من:حالا کل زندگیتو نریز رو دایره برا من،برا پول دوچرخه که میخواستی بخری؟
ماهان:آره دیگه مامانم نداره که باید برم از بابائه بکنم.
درکش میکردم دوچرخه واقعا حال میداد حتی برای منی که کنار گذاشته بودمش بازم باحال بود،چی؟کنار گذاشتمش!خب بدمش به این بچه دیگه!!!ولی خب دیگه اون دوچرخه ترکیده اما بازم شاید بتونه کاریش کنه…همه چیز داشت تو ذهن من خوب پیش میرفت و قرار بود یه کمک انسان دوستانه انجام بدم اما این چیزی بود که من فکر میکردم و انگار تصمیم کیرم چیز دیگه ای بود.
سریع ازم پرسید خب اگه دوچرخه بدی باید چی بگیری؟!منطقی بود سوالش اما به این فکر نکرده بود که اگه بگه نه و بره به همه بگه بگا میرم بنابراین کیرم به کیرش هم نبود بگا رفتنم.به ماهان گفتم برگرده داخل کلاس و یکم فکر کردم و دیدم نمیشه و بیخیال شدم اما درست فردای همون روز کائنات یه سوپرایز جدید رو کردن و متوجه شدم شب بابام اینا عروسی دعوتن حالا چرا نمیگم ما و میگم بابام اینا؟چون خداروشکر خیلی وقت بود از دوره رفتن به مهمونی های خانوادگی و عروسی گذر کرده بودم.
اوه شت!!!پس یعنی یه مکان خالی هم در اختیارمون قرار گرفت و بین دوراهی سخت جق زدن و تلاش برای کردن ماهان گیر افتاده بودم.نزدیک مسجد بودم و کم کم هوا داشت تاریک میشد اون شب مثل هرشب جزیره اومد به خوابم(اشتباه شد)اون شب مثل هر شب کلی نوجوون و جوون ریخته بود تو مسجد برای پینگ پونگ.
ماهانو دیدم صداش کردم و گفتم بیاد اتاقم
من:چقدر پول جور کردی؟
ماهان:هیچی بابا جمع نمیشه لعنتی
من:ببین من یه دوچرخه دارم تو انباری سالم اما شاید یکم تعمیر بخواد ولی خب خودم نیاز ندارم بهش دیگه میخوای بدم به تو؟
ماهان:نه خودم میخرم یه جوری
من:خب من نمیخوام که بیا مال تو باشه
ماهان:زشته خب اینجوری
من:حالا بیا بریم ببینیمش ببین چجوریه اصلا
بلند شدم و راه افتادم دیدم وایساده هنوز گفتم بیا دیگه منتظر چی ای بیا بریم برگردیم سریع،دم در که رسیدیم گفت خجالت میکشم گفتم نکش کسی خونه نیست و یه ضرب رفتیم دم انباری و درشو باز کردم و دوچرخه رو بیرون اوردم.
یکم اینور اونورش کرد و گفت لاستیکش پنچره ولی دوچرخه بدی نیست و اوکیه باهاش گفتم باشه بریم پایین موقع رفتن میبریم گفت پایین کجاست؟گفتم خونه دیگه گفت خب من دم در منتظر میمونم گفتم نه بیا تو گفتم که کسی نیست بیا بشین یه چیزی بخورم خیلی گشنمه میریم.روی مبل نشسته بود و منم از یخچال دوتا موز برداشتم و یکیش رو بهش دادم و همزمان با گاز زدن موز خودم گفتم ماهان؟!
من:ببین راستش گفتم بیارمت اینجا که حرف بزنم باهات اونجا نمیشد
ماهان:چی؟
من:ببین من دوچرخه رو بهت میدم و یکمم پول برای تعمیرش اما یه چیزی میخوام!
ماهان:چی؟
من:میخوام باهم باشیم،یعنی یکم حال کنیم!!
ماهان:نه نمیخواد
من:اذیت نمیشی که!!!هم دوچرخه داری هم پول هم حواسم بهت هست همه جا و دیگه هم نمیخواد کار کنی
یکم فکر کرد اما جوابش بازم نه بود و ادامه دادنش بیشتر از اون با توجه به بلند شدنش و قصد جدیش برای رفتن از خونه میتونست باعث بگا رفتنم بشه برای همین بحث رو تموم کردم و فرستادمش بره و یه جق بین مریض زدم،چند روزی گذشته بود و سعی میکردم زیاد برخورد نکنیم باهم تا حرفی پیش نیاد اما یه شب موقع برگشتن به سمت خونه دم یه مغازه دیدمش صداش کردم گفتم اینجا وایسادی چرا؟!
گفت هیچی بابا خرید کردم کارت مامانم رو اشتباه برداشتم موجودی نداره زنگ زدم بیاد یه دقیقه حساب کنیم گفتم بیا بریم من حساب میکنم با این حرف انگار د
رفت پایین مبل رو زمین و پاهامو باز کرد و شرتمو کشید پایین و بو کرد گفت بوی گاییده شدن میده. کس خانومم گاییده شده. وای کس خانومم گاییده شده و آب انداخته باز. حرفاش روانیم میکرد. هیچ وقت با خوردن آب نیومده بود تا حالا. قلیونو انداختم اونور و متمرکز شدم روی لبا و زبون امیر روی چوچولم. خیلی حرفه ایی میخورد. یهو یه حس عیبی اومد سراغم و آبم فوران کرد بیرون و همون لحظه مهدی که رفتنی کلید برده بود اومد تو و دید کس من تو دهن رفیقشه. همینطور یه مکث کرد. به لحاظ روحی وابستگی یا تعلقی بهم نداشت که بخواد غیرتی بشه. گفت دیدی گفتم حال امیرو خراب میکنی. امیر برگشت با دستپاچگی گفت داداش شرمنده نمیخواستم … مهدی حرفشو قطع کرد گفت لذتشو ببرین بابا. من که چیزی نگفتم . بعد به امیر گفتم پاشو برو اونور میخوام قلیون بکشم. اونم بدون هیچ حرفی گفت چشم خانومم. اومد نشست کنارم رو مبل و لم دادم بهش و پک میزدم به قلیون و مهدی هم ساق پامو میمالید.امیر هم پستونامو. احساس یه ملکه رو داشتم و دلم میخواست هر روز بیام اینجا بین این دوتا …
ادامه داره …
نوشته: لیلی