فیلمی فوق العاده و بسیار هنری مربوط سال عجیب و بی نظیر ٢٠٢٠ و آنچه که در این سال در سرتاسر جهان گذشت.
Читать полностью…📝
مدیر حراست ما نظر لطفی به من داره. بهم گفت:" فلانی یک جوان خوب سراغ نداری؟ میخواهیم یکنفر رو استخدام کنیم"
بهش گفتم :" یک جوان خوب و امین می شناسم. خیلی خوش اخلاق و سلامت است. انسان معتقدی است ولی با همه فکری میسازد و خیلی به مردم سخت نمیگیرد. اما به ظاهرش خیلی میرسد. موهایش را بلند میگذارد و روغن میزند و تقریبا نیمی از درآمدش را صرف عطر میکند. و البته دو نفر از عموهایش از معاندین اسلام هستند."
خندید و گفت:" بابا این که میگی وضعش خیلی خرابه، اصلا با ما و شرایطمون سازگار نیست. اینجا همه بچه هیئتی و مسلمون و انقلابی هستند. اصلا نمیشه نزدیک اداره ما هم بیاد"
بهش گفتم :" اینهایی که من گفتم مشخصات پیامبر اسلام بود. "
هر دو نفر ساکت شدیم
و دیگه صحبتی نکردیم!
#ناشناس
✨
📝
خدایا. گفته بودند از رگ گردن نزدیکتری به ما. اما، به تو از دور سلام.
و بله؛ سلام آدمی بیطمع نیست. حالا هر چقدر فاصله داشته باشد با تو، و هر اندازه وصلهی ناجوری باشد میان رفقایت. یکیاش بابام که تمام زندگیاش معتقد بود بعد از سختیها، آسانی است. میگفت که تو وعدهاش را دادی. گرچه، جوانیش را در جنگ جا گذاشته بود؛
زنش را در بیست وهشت سالگی در گور خوابانده بود و بیوهمردی شده بود با شش ماهه و هفتسالهای دختر و پسر، و بعدتر تا به خودش آمده، فهمیده که سرطان، از نایژکهای ریهاش جوانه زده و پیچک شده دور آئورت و ریشهداده به استخوانهای دوستداشتنیاش، اما حتا تا آخرین نفسها، امید داشت که إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ. و خودت گواهی که چیزی برایمان ارث نگذاشت، الا اطمینانش به تو.
حالا کجایی مهربان ما؟ رفیق ما؟ احسنالخالقین ما؟ ما اینجا داریم میمیریم و عددهایی میشویم در گزارش روزانهی سخنگوی بهداشت. عددهایی که بویی از آفریدههای تو ندارد. فقط شمارهی کالبدهاییاست که تلمبار میشود روی هم؛ و تمام حقیقت هم نیست.
کودکی بچههایمان در حصرخانگی میگذرد، کلاسهایشان در اندوهی که شاد نامیده میشود و ماها که سرگشتهی یافتن نانایم، در هر بازگشتی، دلهرهای در جانمان نبض میزند که مبادا آلوده باشیم. مبادا ویروس را برسانیم به عزیزانمان و دیگرانی که از کنارشان میگذریم به آهی، نگاهی، لبخندی.
چقدر رائفیپورِ درونما، بگوید خدایا بسهدیگه، خستهشدیم. چقدر امن یجیب بخوانیم در جستنِ تویی که بنا بود اضطراب و سرگشتگی ما را درمان باشی. چقدر تلفن برداریم و شماره بگیریم برای آرام دادن به فقدان دیدهای که حتا نتوانسته خاک عزیزش را به سر بریزد. او را در گور ببیند. و از انکار نداشتنش، برهد.
میبینی بصیر من؟ میشنوی سمیع من؟ ما همهچیزمان را باختهایم الا ارث باباهایمان را که اطمینان به تو بود. به وعدهی آسانی در پس سختی. ما بلد نیستیم جایی برویم که نباشی. حرفی بزنیم که نشنوی. کلمهای بنویسیم که نخوانی. چرا که گفته بودند از رگ گردن نزدیکتری به ما. اما به تو از دور سلام...
#مرتضی_برزگر
📝
قلب، خاک خوبی دارد.
در برابر هر دانه که در آن بنشانی، هزار دانه پس میدهد.
اگر ذرّهیی نفرت کاشتی، خروارها نفرت درو خواهی کرد.
و اگر دانهیی از محبّت نشاندی،
خرمنها برخواهی داشت.
📚 ابن مشغله
👤 نادر ابراهیمی
✨
📝
سالها پیش، در چنین روزهایی با فقدانی مواجه شدم که هیچ نمیتوانم دربارهاش حرف بزنم. اندوهی که لبخند من را گرفت. گنجشکهای شاد سینهام را قتلعام کرد و سایهام را ربود.
روزهایی که آسیمهی ذرهای آرامش بودم. ترسیده. آواره. از مطب روانشناسها و روانکاوها به دخمهی دعانویسها و رمالها و احضارکنندگان جن و همزاد؛
از جلسات مخفی انرژی درمانها و حلقهها و عرفانها؛ تا دخیل حرمها، صومعهها، کنیسهها. چقدر چله نشسته باشم خوب است؟ چقدر امن یجیب خوانده باشم؟ چقدر الا بذکرالله؟
و نشد. من تنها مانده بودم با قرصهای اعصاب و سرمهای پر از دارو. و درد که رگی نمانده بود برای تزریقی تازه. دستها سیاه. پاها کبود. پرستارها میخواستند از کنار گردنم رگ بگیرند.
خدای آرامبخشها به دادم رسید. خدای قرصهای دو تا صبح، دو تا شب. خدای امپولهای وقت شیدایی و بستری فوری در اورژانس.
آن روزها گذشت. اما قرصها، نه. ماندنی شدند تا وقت دلشکستگی دو تا بیندازم بالا. وقت بیوفایی سهتا. زمانی که برای کتابم گزارش رد کردند؛ وقتی از فهرست جوایز، حذفم کردند؛ لحظهای که زیر پستها اکانت فیک ساختند و تازاندند...
آن وقت من چه کردم؟ قرص روی قرص. قرص پشت قرص. که هر وقت چهرهی کریه ریاکارشان را ببینم، لبخند بزنم و با حیا نشان بدهم. که هر جایی حقم را خوردند سر پایین بیندازم و بغض نکنم. که وقتی انگشتهای اتهام، سیگار نیمسوزی در سینهام شده بود، فریاد نکشم که سوختم.
شما که غریبه نیستید. این روزها دوباره دارم تاوان میدهم. تاوان وفا به جملهی وصیتنامهی مامان که تو خوب باش مرتضا. تاوان قسم بابا که پیش از مرگ برایم نوشته بود: من روی مهربونیت حساب کردهام. اما دیگر خستهشدم از قرصها که من را بیحیا کرده. بیغیرت. ترسو.
من دوست داشتم بهشت آدمها باشم. ارامگاه و مهربان و شادیبخش. اما حالا که آن مواجههی دیگریست، قرصهام را کنار گذاشتهام. که عصبانی باشم. که وا ندهم. که بجنگم برای آشتی با پسرکی مادرمرده که در سینهام زانو به آغوش گرفته.
و اگر کسی بهشت من را نخواست، حتمن که آیه از قران برایش خواهم بود که هذه جهنم التی کنتم توعدون.
#مرتضی_برزگر
Join🔜 @vipgp ✨
سیاوش قمیشی (زادهٔ ۲۱ خرداد ۱۳۲۴ در دزفول )
درباره #فرنگیس
#مردبارانی
#اختصاصی_کانال_VIP
Join🔜 @vipgp ✨
صدایی از جنس عشق و باران
صدایی به وسعت خاطرات کودکی ما تا به امروز...
صدایی که طنین دلنشینش مرهم روزهای سخت و پرتنش زندگی ماست...
بیست و یکم خرداد زادروز اسطوره ایست که ما را عاشق بوی بارون و خیس شدن بدون چتر زیر نم نمای بارون کرد
مانا باشی و سربلند اسطورهی بیچون و چرای موسیقی ایران
تولدت هفتاد و پنج سالگیت مبارک 🌹
Join🔜 @vipgp ✨
📝
عسل برای خودش شخصیتی خیالی ساخته به اسم«خانم محترم». برای تبدیل شدنش به «خانم محترم» از اتاق بیرون میرود، کیف مادرش را بر میدارد، شال سر میکند، در میزند، سلام و دست میدهد و میگوید از آشنایی با شما خوشبختم.
مهمترین کاربرد «خانم محترم» گفتن حرفهاییست که به هر دلیلی نمیتواند مستقیم بگوید. مثلن دیروز کِرِم دست مادرش را ریخته بود زمین. از «خانم محترم» پرسیدیم چرا بچهی ما چنین کاری کرده؟
«خانم محترم» گفت شاید بچهی شما موبایل خواسته و شما به او ندادهاید. و گفت شاید بچهی شما دلش میخواهد از خانه بیرون برود.
«خانم محترم» البته حرفهای دیگری هم میزند. حرفهایی که به مذاق ما خوش نمیآید. حرفهایی که وقتی عصبانیست با فریاد و گریه میگوید.
اما میدانید؟ ما مسئولیم به شنیدن «خانم محترم». به سوالهایش. به فریادهایش. به چیزهایی که نیاز دارد. ما «خانم محترم» را غریبه و دست نشانده نمیدانیم.
ما برای سوالات «خانم محترم» دنبال جوابهای درست میگردیم و اگر جایی اشتباه کرده باشیم، از او عذر میخواهیم و سعی میکنیم جبرانش کنیم. و از همه مهمتر ما عاشق «خانم محترم» و مفهوم «خانواده» هستیم.
من این روزها آرزو میکنم که مسئولان، همهی ما را آقایان و خانمهای محترم ببینند و به سوالهای سادهیمان جوابهای باورپذیر بدهند.
و بگویند چرا شهرهای آلوده را قرنطینه نکردهاند؟ چرا کادر درمان، بیچارهی امکانات اولیهاند؟ چرا به جای توصیه به خانه ماندن، شهرها را تعطیل نکردهاند؟ چرا مثل کتاب ۱۹۸۴، دو بعلاوهی دوی آمار مبتلایان چهار نمیشود؟ و چرا خیابانها و مراکز خرید همچنان شلوغ است؟
مگر جز اینست که کرونا به منصب آدمها نگاه نمیکند و همهی ما، آقایان و خانمهای محترم برابری هستیم در ابتلا؟
من در سیاهی مطلق این روزها، مومنترم به یافتن راهی برای برونرفت از این هزارپارچگی انسانی. به سرنگونی ابراهیموار بتهای ذهنی خودساخته. به گسستن مرزهایی قراردادی که ما را جدا کرده از هم. و امیددارم که ما دوباره خانوادهشویم... اگر بخواهیم.
پینوشت: این نوشته را به اشتراک بگذارید، با این امید که کلمات، نجاتمان دهند.
#مرتضی_برزگر
Join🔜 @vipgp 🧿
🚨
اینفوگرافیک هلال احمر برای پیشگیری و مقابله با ویروس کرونا 🦠
✖️بهداشت دست، اولین و مهمترین خط دفاع است.✖️
Join🔜 @vipgp 💯
🔺
و از رحمت خداست که؛ محمّد (ص) لطیفترین جلوهی رحمانیّت خدا در زمین شد...
🔹کلیپ انگلیسی با زیرنویس فارسی
✨
🔺من برده داری را بر انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
#کوروش_بزرگ
۷ آبان روز بزرگداشت کوروش گرامی باد.
✨
#Miraj_by_Sultan_Muhammad
🔸 مصطفی از کوچهای میگذشت. زنی سالخورده او را صدا زد. چون مصطفی آمد تنور روشن خانه را به او نشان داد و گفت:
« پسرم مرا آزرده است و از خانه بیرون رفته است، تنور روشن کردم نه از آنک که عقابش کنم که چون بازگشت، نانش دهم، خدای تو چگونه به آتش دوزخ برای بنده گناهکارش رضا دهد؟! ».
مصطفی گفت: « مرا و خدا را رازی است که برای افشای آن مبعوث نشدهام ».
شرح التعرُف، مُستملی بخاری
🌾🍂🍁🥀
تو گیر و دار ساعت یازده و دوازده یادمون باشه که سال به نصف رسید و شش ماه دیگه از عمرمون گذشت...
امشب ساعتها از ٢٤ به ٢٣ بازمیگردد " یک ساعت " را " دوبار " زندگي میکنیم...
اين هديه مهر است ...
پاييزتون مبارك ...
Join🔜 @vipgp 🍁
🔺همراه بابایی، هم قد سقایی، طفل شهید من، مابین مردایی
🔹مداحی جانسوز کریمی برای حضرت علی اصغر (ع)
Join🔜 @vipgp 🚩
🔺في كربلاء خسف القمر! (ماه در کربلا گرفت)
🔹کلیپ فوق العاده حزن انگیز از فضاسازی مقتل قمر بنی هاشم (علیه السلام) و روایت تلاش سقا برای رفع عطش کودکان ...
🔹تاسوعای حسینی تسلیت باد
Join🔜 @vipgp 🚩
🌙
نمی دانم تاثیر حال و هوای سن کودکی بود یا واقعا زمانه و ما آدمها عوض شده ایم. اما هر سال با فرا رسیدن ماه رمضان یا سایر آیین های ملی و مذهبی نوستالژی سالهای کودکی زنده می شود. سالهای نه چندان دوری که انگار دین و دینداری رنگ و بوی متفاوتی داشت و هنوز دین در جامعه نقشی فراتر از یک نمایش "عدد مومنین برای صدا و سیما" را ایفا می کرد.
سالهایی که انگار همه چیز اصالت داشت. نوروز اصالت داشت، رمضان اصالت داشت، دعا اصالت داشت، بهار و پاییز و زمستان اصالت داشت، خانه اصالت داشت، محرم اصالت داشت، زندگی اصالت داشت..
ماه رمضان برای ما، با مناجات های سحرگاهی رادیو، با تواشیح های عصرگاهی تلویزیون، با سریال های ساده برنامه کودک، با تلاش برای بیدار ماندن تا سحر، با حسرت خوردن برای بزرگسالانی که توانایی صبر و تحمل تا افطار را داشتند، با نوای "شهر رمضان" از بلندگوی مسجد، با روزهای سرد و برفی زمستان و ... همیشه تداعی گر سالها و روزهایی است که انگار زیست جهانمان رنگ و بوی معنوی بیشتری داشته است.
رمضان مبارک ❤
Join🔜 @vipgp ✨
شاید اگه اون آمریکایی یا اروپایی تو شرایط امروز ما بودن، حتی یک روز هم نمیتونستن مثل ما زندگی کنن!
Join🔜 @vipgp 🧿
🔻 تست کرونا بدهید ...
آنلاین و بر اساس به روزترین الگوریتم تشخیصی با همکاری جمعیتهلال احمر و سازمان نظامپزشکی ایران
https://test.corona.ir/
#سلامت
Join🔜 @vipgp 🍏