زویا پیرزاد یه قسمت جالب تو کتابش داره که میگه:
آدمها آنقدر زود عوض میشوند که تو فرصت نمیکنی به ساعتت نگاه بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستیها و دشمنیها فاصله افتاده است…
🎈| @ViroArt
منظره ویرانی آدمها غم انگیزترین منظره دنیاست.
ببینی کسی که مثل طاووس می رفته، حالا مرغ نحیفی است، پرش ریخته.
ببینی کسی خود را ملکه ای می پنداشته و تو را بنده ی زرخرید، حالا منتظر گوشه چشمی است که به او بکنی…
| رضا قاسمی |
🖤 | @ViroArt
تو قراره بمیری، متوجه هستی؟
توی این دنیای دروغین، مرگ تنها حقیقت محضه.
Tokyo ghoul • #دیالوگ
🎞 | @ViroArt
خیلی سخت است آدم دربارهی احساسش، علایقش، و نظراتِ متفاوتش، از ترس مسخره کردنِ دیگران نتواند حرف بزند...
[ جین وبستر ]
💫 | @ViroArt
آنقدر که از دست دادن چیزی ما را افسرده می کند، از داشتن همان چیز احساس خوشبختی نمیکنیم!
و این ذات آدمیزاد این است....
| ژان پل سارتر |
📖 | @ViroArt
تكنولوژیِ جديد روی زمين فقط يعنی چيزی كه پنج سال ديگر به آن می خندی. برای چيزهايی ارزش قائل باش كه پنج سال ديگر به آنها نمی خندی.
مثلِ عشق يا يک شعرِ خوب!
- مت هیگ
📚 | @ViroArt
در گفتگویی از احمد شاملو میپرسند، آیا هنر و سیاست جایی به هم می رسند؟
او پاسخ میدهد: «آه بله، حتما. نرون شهر رم را به آتش میکشید و چنگ مینواخت. شاهاسماعیل خودمان صدها هزار نفر را گردن میزد و غزل میگفت. بتهوون عظیمترین سمفونی عالم رادر ستایش شادی ساخت و هیتلر که آرزو داشت نقاش بشود، عظیم ترین رنجگاه تاریخ، کشتارگاه «زاخسن هاوزن» را. ناصرالدین شاه هم شعر میسرود و هم نقاشی میکرد و نقاش میپروراند. اما، برای یک تکه طلا میداد سارق را زنده زنده پوست بکنند. انسان برایش با بادمجان تفاوتی نداشت.
خب بله، یک جایی به هم میرسند: متاسفانه بر سر نعش یکدیگر!
📚 | @ViroArt
دچار نوعی بهت زدگی و بیحسی شده ام. احساس خستگی نمیکنم، خوابم نمیآید، غصهدار نیستم، شاد هم نیستم، قدرت این را ندارم که تو را با خیالِ خودم به اینجا بیاورم.
هر چند که تصادفاً سمت راستم یک صندلی خالی وجود دارد، گویی برای تو گذاشته شده است
در چنگال چیزی هستم و نمیتوانم خودم را از دستش رها کنم…
📖 | @ViroArt
ناعادلانه بودن دنیا اونجا خیلی به چشم میاد که ما مجبوریم همینجوری پله های ترقی رو طی بکنیم تا تازه برسیم به پله ای که بعضیا اونجا به دنیا اومده بودن!
💭 | @ViroArt
| سلف پرتره پیکاسو |
سمت چپ در پانزده سالگی و سال هزار و هشتصد و نود و شش و سمت راست سلف پرتره در سن نود سالگی و در سال هزار و نهصد و هفتاد و دو. پیکاسو جمله عجیبی دارد که حکایت این دو سلف پرتره و انقلابی که در این فاصله این دو نقاشی رخ داده است را به خوبی شرح می دهد:
برای من چهار سال زمان برد که شبیه رافائل نقاشی کنم؛ اما عمری گذشت تا بتوانم مثل یک بچه نقاشی بکشم..!
🖼 | @ViroArt
با خودم فکر میکنم که کاش قالیچهای، بشقابی، چهارپایهای چیزی بسازند که با زمین نچرخد، چند متر بالاتر از زمین، ثابت بماند و بگذارد که زمین زیرش بچرخد، برای خودش حول محور خودش و با زمین نرود. و من بنشینم رویش و دست کم به اندازهی یک روز ثابت بمانم و نچرخم دور زمین، ببینم چه میشود. این همه سفینه و ناو و شاتل ساختهاند، وسیلهای به این مهمی را چرا نمیسازند؟! نمیدانم..!
[ برج دریا ]
✨ | @ViroArt
در سه کلمه میتوانم
هر چه را راجع به زندگی
یاد گرفتهام بیان کنم:
زندگی ادامه دارد ...
[ رابرت فراست ]
📖 | @ViroArt
دنیا جای خطرناکیه ؛ البته نه بخاطر اونایی که کار بد میکنن بلکه بخاطر اونایی که میبینن و کاری نمیکنن ...
#دیالوگ • Mr.Robot
🎞 | @ViroArt
یک لطیفه قدیمی است که میگوید:
بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید برادرم دیوانه است، و فکر میکند مرغ است!
روانکاو به او میگوید خوب چرا پیش من نمیآوریش؟
جواب میگیرد که چون تخممرغهایش را نیاز داریم!
خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخممرغهایش احتیاج داریم!
[ وودی آلن ]
🌩 | @ViroArt
بگذار قضاوتمان کنند، آلوده به ترس نباش!
بهتر است که سایهای از خودمان باشیم تا حضوری بی وجود شبیه افکار دیگران..!
| نیکی فیروزکوهی |
💬 | @ViroArt
شادمانی را وقتی در دستانت نگه داری همیشه کوچک به نظر میرسد ولی وقتی آن را از دست دهی خواهی دید که چقدر بزرگ و ارزشمند بوده...
[ ماکسیم گورکی ]
🌈 | @ViroArt
خواب شعبده باز ماهری است!
اندازهی اشیاء و فاصله میان آنها را تغییر میدهد، آدمهای کنار هم خوابیده را از هم جدا میکند و آنهایی را که از هم دورند کنار هم قرار میدهد...
| ژوزه ساراماگو |
🌙 | @ViroArt