warofteragedy | Unsorted

Telegram-канал warofteragedy - مجله جدال تراژدی

941

🎞سینما تجربه متعالی انسان امروز است که فرصتی می‌یابد تا در کالبد دیگری، زیستن را تجربه کند📽 ✍️کانالی برای انتشار نقد فیلم، ریویو و یادداشت‌های سینمایی به قلم مهران زارعیان ارتباط با ادمین: @mehzara instagram.com/meh.zareian

Subscribe to a channel

مجله جدال تراژدی

نمرات اعضای انجمن منتقدان حوزه هنری اصفهان به فیلم «زن و بچه» از سعید روستایی

(نمرات از ۵ است)

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞ادامه بررسی قسمت هشتم فیلم «ماموریت غیرممکن»


در این فیلم البته ضمن ابراز نگرانی از چنین بحران عظیمی، همچنان ایالات متحده آمریکا به عنوان یک قدرت صلح‌طلب و انسان‌دوست ظاهر می‌شود که رئیس‌جمهور باوجدانش با روحیه مادرانه‌ای که از خود نشان می‌دهد، گویی تنها صاحب قدرتی در جهان است که صلاحیت تصمیم‌گیری درباره استفاده از زرادخانه هسته‌ای و اساساً مسؤولیت‌پذیری در گرفتن هرگونه تصمیم مدبرانه و انسانی را دارد؛ امری که در فیلم‌های استراتژیک دیگر مثل «اپنهایمر» نیز به پررنگی مطرح بوده ولی با حقیقت تاریخ چندان سنخیتی ندارد که از قضا تنها قدرتی در جهان که از این سلاح ویرانگر برای کشتار جمعی استفاده کرد، همین ایالات متحده آمریکاست و هم‌اکنون نیز مساله هسته‌ای را چماقی برای اعمال سلطه و زورگویی به کشورهای دیگر مثل کشور ما قرار داده است. مساله هسته‌ای و نگرانی از استفاده تروریستی از آن در قسمت‌های قبلی «ماموریت غیرممکن» نیز مطرح بود به طوری که در قسمت چهارم، یک چهره امنیتی روس که انگیزه شیطانی برای به راه انداختن یک جنگ جهانی جدید دارد، مترصد پرتاب یک موشک مجهز به کلاهک اتمی به آمریکاست. 
در قسمت ششم نیز تشکیلات مخوفی از نیروهای امنیتی فاسد جهان که در سیا و دیگر سرویس‌های امنیتی مهم غرب نفوذ دارند، به دنبال حمله اتمی به سه ناحیه مقدس جهان یعنی مکه، بیت‌المقدس و واتیکان هستند که پس از ناکامی در این نقشه شوم، قصد انفجار اتمی در مرز چین، پاکستان و هندوستان را می‌کنند که علاوه بر کشتار آنی، باعث آلودگی رادیواکتیوی یخچال سیاچن به عنوان یکی از مهم‌ترین منابع تامین آب شیرین در شرق آسیا می‌شود و کسر مهمی از جمعیت جهان را اینگونه از بین می‌برد.
دو قسمت آخر «ماموریت غیرممکن» به جمع فیلم‌ها و سریال‌های مهمی می‌پیوندد که نگرانی از قدرت گرفتن کامپیوترها را بازتاب می‌دهد. 
در قرن بیستم، این نگرانی شاید خیلی انتزاعی و متکی بر تخیل به نظر می‌رسید و آنچه استنلی کوبریک در «ادیسه فضایی» و ریدلی اسکات در «بلید رانر» نشان دادند، بیش از حد پیشگویانه و دوراندیشانه بود و حتی «ماتریکس» نیز در زمانی ساخته شد که هنوز مردم جهان به تازگی داشتند با کامپیوترها خو می‌گرفتند. با پیشرفت روزافزون فناوری ارتباطات و اطلاعات و تحول دیجیتال اما بحث‌های قدیمی بر سر نگرانی از انقراض بشر توسط ربات‌ها و مصنوعات انسانی دوباره پررنگ‌تر شد. اندیشمندان و تئوریسین‌های آینده‌پژوهشی و فناوری، مفهومی تحت عنوان «تکینگی فناوری» را در این راستا مطرح می‌کنند. واژه تکینگی در فیزیک درباره تبیین سیاه‌چاله مطرح بوده و نقطه‌ای را وصف می‌کند که جرم در آن به قدری فشرده شده که حجمی را اشغال نمی‌کند و یک جور چگالی بی‌نهایت را به وجود می‌آورد. در تعبیر «تکینگی فناوری»، اوج‌گیری افسارگسیخته و پرشدت فناوری مدنظر است؛ یعنی زمانی که سرعت پیشرفت آنقدر بالا می‌رود که از کنترل انسان‌ها خارج می‌شود. به عنوان یک مصداق محوری، هوش مصنوعی در «تکینگی فناوری» محل نگرانی است و بدین شکل این نگرانی را صورت‌بندی می‌کنند که اگر پیش از آنکه انسان‌ها بر دانش کنترل و محدود کردن هوش مصنوعی تسلط یافته باشند، یک ابرهوش به وجود بیاید که بتواند برترین دانشمندان این حوزه را نیز فریب دهد و تصمیم به حذف انسان‌ها بگیرد، ممکن است انسان‌ها نتوانند ابزار کافی برای مقابله با چنین پدیده‌ای پیدا کنند. 
این موضوع از این جهت نگران‌کنندگی ویژه پیدا می‌کند که در خیلی موارد رفتار هوش مصنوعی قابل پیش‌بینی نیست و ممکن است با سرعتی بسیار بیش از انتظار بشر، دچار تحول در قدرت تحلیل و حل مساله شود و دانشمندان نمی‌توانند تضمین دهند که یک تحول نابهنگام و شدید در قدرت ادراک و پردازش هوش مصنوعی، تا چه میزان این پدیده را امن و کنترل‌پذیر نگه می‌دارد؛ اتفاقی که مورد نگرانی جو بایدن و حتی غول‌های فناوری مثل ایلان ماسک نیز بوده است.
دو قسمت آخر «ماموریت غیرممکن» دقیقاً همین موضوع را سوژه اصلی خود قرار داده‌اند و هوش مصنوعی یاغی شده را در اصل در شمایل نوعی «ضد خدا» به تصویر می‌کشند که قطب شر و خصمانه علیه حیات بشر بر کره زمین است.
یک نکته جالب در روایت قسمت آخر «ماموریت غیرممکن»، وجه اساطیری و الهیاتی آن است. هوش مصنوعی «موجودیت» در این فیلم، فقط یک نماینده از فناوری خشک و بی‌روح و صرفاً موجودی دارای قوه منطق استثنایی و پردازشگر تحلیلی قدرتمند نیست، بلکه قطبی از شرارت است که جوهره‌اش ضدیت با خداست و فیلم به طرز جذابی از شاهکار «ارباب حلقه‌ها» برای بازنمایی این هوش مصنوعی وام می‌گیرد. (صفحه ۲ از ۳)

@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞ادامه ریویوی جشنواره‌ای فیلم «برف آخر»


انتخاب لادن مستوفی برای نقش رعنا اندکی سوال‌برانگیز است و آرامش چهره‌ی او، با دریدگی و عملگرایی رعنا فاصله دارد. البته اندک شباهت چهره‌ی او به گرگ در این فیلم، آن تشبیهی که در اوایل متن بدان اشاره کردم را تقویت می‌کند. یکی از اشکالات فیلم بحث لهجه‌هاست که به آن فکر نشده و مثلا ایمان لهجه دارد در حالی که بقیه اصلا لهجه ندارند.
علی‌رغم تمام کاستی‌های فیلمنامه، «برف آخر» چنان لحظات نابی به خاطر اجرای درخشانش خلق می‌کند که برآیند کار را به یکی از فیلم‌های خوب جشنواره می‌رساند و انتظار را برای دیدن فیلم‌های بعدی امیرحسین عسگری بالا می‌برد. (منتشر شده در روزنامه‌ی فرهیختگان ۲۰ بهمن ۱۴۰۰)


✍مهران زارعیان

Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

سینمای وس اندرسون بسیار شبیه به سنت رمان‌نویسی است که در فرم حالت چپتربندی دارد و علاوه بر پرولوگ و فصل پایانی، بخش‌های میانی آن نیز از هم جدا شده‌اند؛ در محتوا نیز از طریق پردازش کوهی از شخصیت و موقعیت پر از جزییات که حتی موارد فرعی آن نیز ویژگی‌های یونیک خاص خود را دارند، شمایل شیرین و گوارایی پیدا می‌کند که فاخر به نظر می‌رسد. در این فیلم نیز موارد فراوانی مثل نارنجک‌هایی که کوردا به عنوان هدیه حمل می‌کند، نقشه‌ها و اطلاعات مربوط به امور اقتصادی و توطئه‌های کوردا که داخل جعبه‌های کفش و دستکش قرار گرفته، جاسوسی که در پوشش یک معلم حشره‌شناسی فعالیت می‌کند، کتاب‌های غیر اخلاقی که کوردا به همراه دارد، پسرک بازیگوشی که با تیر و کمان هر نقطه‌ای از خانه اشرافی کوردا را هدف قرار می‌دهد و جزییات پر و پیمانی از این دست، به وفور مشاهده می‌کنیم.
معجون عجیب و غریب فرهنگی در فیلم‌های اندرسون که در سینمای پست مدرن اصطلاح بریکولاژ را درباره آن به کار می‌برند، مصادیق فراوانی دارد. مثلاً در «دارجلینگ محدود»، حضور شخصیت‌های غربی در جغرافیا و فرهنگ هندوستان این حالت التقاط فرهنگ‌ها را ایجاد می‌کرد و یا در «گزارش فرانسوی»، فیلم وارد فضاهای متنوعی مثل آشپزی چینی، آزادی فرهنگی جنبش می 68 فرانسه و یا خلق و خو و درونیات عجیب یک نقاش عاشق در زندان می‌شد. در «نقشه فنیقی» نیز از طرفی دختر کوردا را داریم که یک راهبه‌ی کاتولیک است، از طرف دیگر جغرافیای خاورمیانه با آن اقلیم صحرا، زبان عربی و فرهنگ غذایی و لباس‌های خاص خود را می‌بینیم و در طول فیلم نیز جریانات مختلفی مثل چریک‌های کمونیست یا یک جاسوس آمریکایی که ابتدا خودش را اهل اسلو جا می‌زند، صاحب حقه‌باز یک سالن پذیرایی، شاهزاده فاروق حاکم محلی یکی از مناطق فنیقیه و یا یک ناخدای کشتی با ملوانان و خدمه کشتی‌اش وارد فیلم می‌شوند که هر کدام فضای فیلم را چه به لحاظ بصری و چه به لحاظ محتوایی فربه و متکثر می‌کنند.
آیتم آیتم بودن فیلم که به صورت تصنعی حالت اپیزودیک پیدا کرده، یک نوع حس و حال هجوآلود به فیلم بخشیده که گویی هر کدام از شریک‌های کوردا که در فیلم می‌بینیم، به کلی در یک دنیای متفاوت زندگی می‌کنند و انگار نه انگار این آدم‌های بی‌ربط و ناهمگون همگی بر سر یک پروژه عمرانی در فنیقیه با هم شریک هستند. این درباره ماجراهایی که در هر کدام از آیتم‌های فیلم رخ می‌دهد نیز صدق می‌کند؛ کوردا در هر اپیزود باید با یک چالش دست و پنجه نرم کند تا موفق شود بخشی از هزینه‌ی افزایش یافته‌ی مصالح ساختمانی را به گردن شرکای خود بیندازد. این موضوع حالتی شبیه به هفت‌خوان رستم یا کهن‌الگوهای مشابه دارد، با این تفاوت که حماسه‌ی هر اپیزود از طریق یک کار پیش پا افتاده و سطح پایین قابل رفع و رجوع است. مثلاً یک جا کوردا بر سر پیروزی در یک بازی بسکتبال شرط می‌بندد و زمانی که توپ شاهزاده فاروق از حلقه‌ی بسکتبال عبور می‌کند مشکل مالی کوردا برطرف می‌شود و یا جای دیگر، کوردا برای همراه ساختن دختر عمه‌ی خود با پیشنهاد مالی پذیرفتن بخشی از خسارت افزایش قیمت مصالح ساختمانی، پیشنهاد ازدواج به او می‌دهد. این قبیل رویدادها و یا موتیف سوءقصد به جان کوردا و زنده ماندن معجزه‌گونه‌اش، طنز هجوآلودی به فیلم بخشیده که مشابه طنز هجوآلود فیلم‌های پیشین این فیلمساز است.
یک امر جالب در فیلم «طرح فنیقی» که به حال و هوای این روزهای ما نیز شباهت دارد، شوخی‌هایی است که درباره اقتصاد سیاسی جرایم بین‌المللی، دسیسه‌های دولتمردان غربی و دوگانه‌ی مذاکره و جنگ در فیلم وجود دارد. به عنوان مثال، هر کجای فیلم که کوردا احساس خطر و تهدید می‌کند، دستانش را بالا می‌آورد و می‌گوید بهتر است با گفتگو حلش کنیم و دقیقاً به محض گفتن این جمله خشونت آغاز می‌شود و او یا از تروریست‌ها گلوله می‌خورد و یا برادر ناتنی تبهکارش، ضامن نارنجک را باز می‌کند. نکته جالب دیگر این است که کوردا به عنوان یک شخصیت فاسد و بدنام که اتهامات سنگین مالی و جنایی به او وارد شده، در فیلم با بازی سمپاتیک بنسیو دل‌تورو، به مراتب خوش‌قلب‌تر، بامرام‌تر و خوش‌عهدتر از دشمنان به ظاهر متمدنش است که دائماً از ابزارهای کثیفی مثل ترور، جاسوسی و توطئه بر علیه او استفاده می‌کنند. حتی گروه تروریستی کمونیستی «واحد جنگل نیروی آزادی‌بخش رادیکال بین قاره‌ای» که بسیار حضور بانمکی در فیلم دارد، ادعا می‌کند که تمام پول‌هایی که از راه سرقت از ثروتمندان به دست می‌آورد را خرج فقرا و محرومین می‌کند و در ادامه‌ی فیلم نیز در جایی که این گروه وظیفه حفاظت از کوردا را برعهده می‌گیرد، گویی وس اندرسون می‌خواهد تاکیدی شوخی بازیگوشانه‌ای با این حقیقت بکند که در دنیای امروز تروریست‌ها از دولتمردان جهان سلامت نفس بالاتر دارند.
(منتشر شده در روزنامه وطن امروز، ۴ مرداد ۱۴٠۴)


✍مهران زارعیان


@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

📽 نگاهی به «۲٠٠۱: یک ادیسه فضایی» استنلی کوبریک به مناسبت اکران نسخه باکیفیت آن و تماشا توسط نگارنده بر پرده نقره‌فام



🎞 راز کیهان



حتی اگر از کریستوفر نولان متنفر باشیم، بایستی دستانش را محکم بفشاریم و از او قدردانی کنیم که در سال ۲۰۱۸ و به مناسبت پنجاه سالگی «۲۰۰۱ اودیسه فضایی» استنلی کوبریک، فیلم را به صورت کاملا فوتوشیمیایی و بدون هیچگونه اصلاح دیجیتال، احیا کرد و آن را با نگاتیو اورجینال ۷۰ میلیمتری، به تاریخ سینما هدیه کرد. امروز فرصت تماشای این نسخه را بر پرده عریض داشتم و به نکاتی که پس از تماشا، توجهم را به خود جلب کرد اشاره خواهم کرد.
فیلم کوبریک بیشتر از آن که فیلمِ فهمیدن باشد، فی‌الذات فیلم نفهمیدن است! فیلمی که به برای مخاطب آگاه یک «هیچ بزرگ» به ارمغان می‌آورد. همانگونه که مورچه مقابل کوه یک هیچ بزرگ است. این نسبت را کوبریک در معادله انسان مقابل جهان حفظ می‌کند و با نگاه کاملاً سینماتیک به فلسفه تکامل (به مثابه فرآیندی کیهانی)، پیشرفت تکنولوژی و متافیزیک، پرسش‌های بی‌شماری را مطرح می‌کند. در نتیجه، به زعم نگارنده، تصویر کردن عظمت جهان و درک اندک بشر از مسیر تکاملی انسان و مسائل پیرامونی‌اش، همان چیزی‌ست که کوبریک سعی بر رسیدن به آن دارد، مسیری که «طرح پرسش» و نه «پاسخ» نام دارد.
نوشتن و گفتن پیرامون مسائل علمی و فلسفی فیلم که بسیار دقیق نیز طراحی شدند، نه در تخصص نویسنده است و نه نوشتاری جدید است. خوانندگان می‌دانند که این فیلم سالیان سال است که محل بحث میان علماست، اما نویسنده با تکیه بر سخنی از صاحب اثر درباره اثر، متن را به جلو هدایت می‌کند. کوبریک می‌گوید:
«فیلم به‌گونه‌ای طراحی شده که تجربه‌ای احساسی و بصری باشد، نه فقط عقلانی. نمی‌خواستم تفسیر قطعی بدهم؛ هرکس باید تفسیر خودش را پیدا کند.»
این طراحی احساسی و بصری، آن چکش محکم است که در نسخه هفتاد میلیمتری، بیش از قبل، بر سر مخاطب کوبیده می‌شود!
زبان بصری‌ای که کوبریک در اودیسه به آن می‌رسد، نه تنها خشت سینمای شخصی او را بنیان می‌گذارد، بلکه عظمت و نبوغ خود را در درک درست از تصویر نیز به رخ می‌کشد. ترجمه عناصر علمی و پیچیده به زبان تصویر و سینما، همان هنری است که سبب می‌شود تا فیلم به «هنر» نزدیک باشد و نه مقاله‌ای دست چندم! این هنر بزرگ همان ویژگی بی‌نظیر فیلم کوبریک در اودیسه فضایی است. استفاده از رنگ و اشکال خلاقانه و انیمیشنی، شخصیت‌پردازی متکی بر سکوت و کلوزآپ (جان بخشی پرسوناژ بی‌همتای کامپیوتر هل نه‌هزار) و به کارگیری سبک در راستای مضمونی بیگانه با هنر(جلوتر بخوانید) در پرده پایانی، چیزی جز قدرت بی‌چون و چرای کوبریک سی و نه ساله در سال شصت و هشت میلادی نیست.
در سکانس پایانی، پس از سیاه چاله، بی‌آنکه ما وارد مباحثی چون زمان و متافیزیک شویم (و چه تصمیم عاقلانه‌ای!) با استفاده ماهرانه از عناصر سبک سوررئال بیننده را به سمت تکامل نهایی انسان -کودک ستاره- از منظر فلسفی ابرانسان نیچه، هدایت می‌کند. سکانسی که به تنهایی می‌تواند اثری کوتاه در سبک سوررئال باشد-که این نشان از شناخت کافی کوبریک از این سبک است. آکسسوار اگزوتیک، حضور ناگهانی و استعاری مونولیت سیاه و سفینه در اتاق و در آخر ملاقات‌های بی‌روح دیوید با خود همگی از این عناصر هستند.
در پایان پیش از اینکه از هدف اصلی این نوشتار کوتاه دور شوم، به نکته اصلی، یعنی تاثیر متفاوتی که تماشای این فیلم با نگاتیو هفتاد، بر پرده عریض بر مخاطب می‌گذارد، اشاره می‌کنم. کوبریک معترف شد که فیلم را از منظر احساسی نیز بایستی نگاه کرد و بر خلاف ظاهر سرد و علمی‌اش(!) آن را بی‌روح نام‌گذاری نکنیم. اما این احساسات، غم و شادی کلاسیک قصه‌ها هستند؟ به حتم که خیر! این احساسات شهودی فیلم، با اکستریم لانگ شات‌هایی از کهکشان، موسیقی کلاسیک، و میزانسن‌هایی متکی بر هنر مدرن، به مخاطب ترسی ناشی از «هیچ بودن» را هدیه می‌دهد. توصیف این احساسات با کلمات توصیف‌پذیر نیستند اما بی‌شک و به ویژه در این نسخه خاص از فیلم، قابل لمس هستند. (حتی شاید در نسخه‌های معمولی آن در سالن‌های سینما کمتر ملموس باشد چه برسد به نسخه‌های لپ‌تاپی!)  
همه این جملات نوشته شده، قطره‌ای از بحر بزرگ و تمام ناشدنی این فیلم بود، نویسنده می‌تواند وجه‌های دیگری را نیز مورد اشاره قرار دهد اما هدف این متن این نبوده؛ چیزی که به قطع است، پیشرو بودگی و بی‌نظیری فیلم در تاریخ سینماست!


✍فربد مجدیانفر


@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

💠قسمت اول: «افراد اشتراکی»؛ منجلاب نولیبرالیسم

در میان قسمت‌هایی که از سریال «آیینه سیاه» دیده‌ایم، شاید هیچ‌کدام به اندازه قسمت اول فصل هفت، چپگرایانه و در انتقاد از «کالایی شدن» و منطقِ «فروش به هر قیمت» در جهان امروز نبوده باشد. در اپیزود «افراد اشتراکی»، زن و شوهر میانسالی از طبقه کارگر می‌بینیم که در آرزوی بچه‌دار شدن هستند و بسیار همدیگر را دوست دارند. یک تومور بدخیم در مغز زن اما باعث می‌شود مرد بین مرگ همسرش و پذیرفتن یک سیستم نوین احیای اعصاب مجبور به انتخاب باشد و او طبیعتاً مورد دوم را انتخاب می‌کند. مشکل اما این است که خدمات مربوط به آن سیستم نوین در حوزه علوم اعصاب، توسط یک شرکت خصوصی طماع و سودجو ارائه می‌شود که دائماً از کیفیت و سطح خدمات خود به مشتریان کم‌بضاعت می‌کاهد و خدمات خود به ثروتمندان را تقویت می‌کند. این قسمت از سریال، برای بحث‌های چالشی در حوزه بازار آزاد و دایره نفوذ آن می‌تواند راهگشا باشد و نشان دهد که چگونه منطق بازار در حوزه‌های حیاتی مثل سلامت و درمان، می‌تواند علیه جان و آسایش انسان‌ها عمل کند و وجوه غیراخلاقی داشته باشد. این قسمت همچنین به فراگیری پلتفرم‌های آبونمانی اشتراک ویدئو که افراد بر اساس فیلم گرفتن از خود امکان درآمدزایی دارند نیز به دیده‌ طعنه و بدبینی می‌نگرد و نشان می‌دهد که تا چه اندازه حاکمیت پول بر مناسبات انسانی می‌تواند ویرانگر و ضد انسان باشد.

💠قسمت دوم: «دشمن قسم خورده»؛ جنون یک انتقام زنانه

اپیزود «دشمن قسم خورده» دو وجه پارادوکسیکال دارد. از طرفی، درباره یک امکان شگفت‌انگیز در حوزه ریاضی و کامپیوتر تخیل‌ورزی می‌کند که در سطح و درجه بسیار بالایی از پیچیدگی، بغرنجی و دشواری عملی است و از طرف دیگر، کاربرد یک دستاورد عظیم در تکنولوژی را صرف روایت یک دعوای نابالغانه و مضحک بین دو زن می‌کند که از این جهت کمی تاثیرگذاری و جذابیت ایده‌ تکان‌دهنده‌اش کم‌فروغ می‌شود. تصور کنید یک سیستم کامپیوتری بتواند واقعیت موجود را مطابق اراده شما تغییر دهد! یعنی مثلاً اگر ماست سفید است، با اراده‌ شما، در یک آن ماست سیاه شود به طوری که در تمام دنیا فقط و فقط ماست سیاه وجود داشته باشد و تمام دنیا ماست را سیاه بدانند، چنانکه تو گویی هرگز ماست سفیدی وجود نداشته است. چنین امکان حیرت‌انگیزی، شاید فقط در قصه‌ها و تخیلات قابل تصور بوده و از جهت شگفتی و دشواری فنی و عملی، بی‌شباهت به ماشین زمان نیست. اپیزود دوم این فصل از «آیینه سیاه» اما نشان می‌دهد که یک همکلاسی قدیمی که از دوران دبیرستان خود زخم روحی خورده، چگونه اختراع عظیم و حیرت‌انگیزش را برای انتقام گرفتن از تمام کسانی که در دبیرستان به او زخم زدند، به کار می‌بندد تا آنها را از طریق گسلایتینگ (انکار سلامت حافظه و ادراک و شناخت فرد) وادار به خودکشی کند. ایده اولیه این اپیزود بی‌شباهت به «اولدبوی» اثر فیلمساز برجسته کره‌جنوبی پارک چان ووک نیست. لحن تاریک و ترسناک این اپیزود نیز متناسب با تکان‌دهندگی امکان تکنولوژیک تغییر واقعیت است. کارگردانی و کیفیت بازی‌های اپیزود «دشمن قسم خورده» بسیار چشمگیر است و مجموعاً مخاطب را بسیار آزار می‌دهد.

💠قسمت سوم: «هتل رِوِری»؛ مرز میان واقعیت و مجاز

اپیزود سوم علاوه بر مساله چالشی و مهمی که مطرح می‌کند، از جهت ورود به حال و هوای سینمای کلاسیک نیز جذابیت مضاعف دارد. داستان درباره یک فناوری نوین هوش مصنوعی است که می‌تواند شخصیت‌های درون فیلم را در یک محیط واقعیت مجازی بازسازی و زنده کند. بر همین اساس یک تیم تولید فیلم، قصد دارد به کمک این فناوری، یکی از فیلم‌های کلاسیک به اسم «هتل رِوِری» (که بیرون از سریال وجود ندارد و به نظر اشاره به فیلم «کازابلانکا» دارد) را بازسازی کند اما نه بازسازی متعارف، بلکه می‌خواهد تمام ویژگی‌های آن فیلم ثابت بماند اما بازیگر مرد آن که یک مرد سفیدپوست کاریزماتیک است، با یک بازیگر زن سیاه‌پوست امروزی جابه‌جا شود. موضوع این قسمت از سریال بسیار یادآور کلان‌ایده متاورس است و به این مفهوم می‌پردازد که با گسترش فضای مجازی و آینده اینترنت، مرز میان واقعیت و محیط سایبری کجاست؟ این وضعیت غرق شدن و غوطه‌وری در یک محیط مجازی و غیرواقعی، از جنبه‌هایی به فیلم‌های مهمی مثل «ماتریکس» و «تلقین» نیز شباهت پیدا می‌کند و بغرنجی و چالش‌برانگیزی پیشرفت دانش و فناوری در این حوزه را به چالش می‌کشد.
(۲/۳)

@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞یک ریویو بدون اسپویل بر فیلم «نقشه فنیقی» فیلم تازه‌ی وس اندرسون



📽تکرار یا مؤلفه؟


فیلمسازانی مانند وس اندرسون که از مؤلفین سینمای امروز دنیا به حساب می‌آیند، همواره بر روی لبه تیغ راه می‌روند و با کوچک‌ترین خطایی به ورطه تکرار، فقدان خلاقیت تازه و نهایتاً شکست می‌افتند. حال باید مرز میان این فیلمسازان را مشخص کرد که با سینمای خودمان مثال معروف کیمیایی را می‌توانیم ذکر کنیم. استاد محترم با وجود فرمِ شخصی و ناب خود در سال‌های آغازین فعالیتش، رفته‌رفته به نابودی رسید و امروزه حال سینمای او بر کسی پوشیده نیست.
اما چه کسانی همواره می‌توانند مخاطب مؤلفینی باشند که بیش از حد خود را تکرار می‌کنند؟ طرفداران پر و پا قرص آن‌ها! نیت من از قیاس اندرسون با کیمیایی این نبوده که اندرسون به نابودی یا حتی تکراری فرسوده افتاده، بلکه دلیل این قیاس اشاره به مسیری هست که او گویی برای آینده خود نیز برگزیده است! اگر به ضدپیرنگ‌های پست مدرن، شوخی‌های ابزورد، تقارن و رنگ‌هایی با تناژ هارمونی یکسان و صد البته حضور بازیگران معروف در نقش‌هایی نامتعارف علاقه دارید، که هیچ، اگر نه زحمت تماشای فیلم بعدی او را به خودتان ندهید!
همه این‌ها درباب سینمای فعلی اندرسون معروف و مسیر او سبب نمی‌شود که به نکات جذاب فیلم آخر او اشاره نکنم، به‌ویژه برای منی که طرفدار او حساب می‌شوم و تکرار همه این مؤلفه‌ها تا همیشه برایم جذاب است! اندرسون در فیلم اخیر خود بالاتر از «آستروید سیتی» و کمی پایین‌تر از «فرنچ دیسپچ» قرار گرفته و با خلاصه و متمرکز کردن قصه، طنزی بی‌وقفه و وسواس در بازی‌گیری‌ها، فیلمی سرگرم‌کننده و تماشایی را ساخته که بیننده را از دیدنش ابداً پشیمان نمی‌کند. فرم روایی‌ای که اندرسون این بار برگزیده از فیلم قبلی خود فاصله گرفته است و بیش از هر اثری که اخیرا از او دیده‌ایم، با چپتربندی قصه و پیرنگی سرراست، به «هتل بزرگ بوداپست» نزدیک شده است. تکیه بی‌پروا بر موسیقی، طنزی ملموس و بازی با کلمات موتیف‌های حائز اهمیت فیلم هستند که در «آستروید سیتی» از آن‌ها فاصله داشتیم اما در «نقشه فتیقی» دوباره به آن بازگشتیم. شاید وس اندرسون دیگر مثل «هتل بزرگ بوداپست» نباشد، اما اگر طرفدار او باشیم، هرچیزی با آن رنگ و بو غنیمت است، مخصوصاً اگر برایان کرنستون و تام هنکسی درخشان انتظار شما را بکشند تا در سکانس بسکتبال شما را از خنده روده‌بر کنند!


✍فربد مجدیانفر


@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞 درباره حواشی حضور سعید روستایی در جشنواره کن



💠 اکتیویست سیاسی خجالتی یا فیلمساز خوش‌قریحه؟



سعید روستایی خوب شروع کرد. تصور کنید فیلمسازی در 26 سالگی، نخستین فیلمش را بسازد، به‌عنوان فیلم‌اولی در جشنواره فیلم فجر شرکت کند و فیلمش آن‌قدر خوب باشد که در برابر چشمان تمام اجزای جشنواره، یعنی هم داوران هم منتقدان هم اصحاب رسانه و هم مردم بسیار محبوب و مرغوب جلوه کند. بیشترین جوایز و نامزدی را در جشنواره کسب کند که شامل جوایز مهم کارگردانی، فیلمنامه و بهترین فیلم نگاه نو باشد و در نهایت هنگام اکران عمومی نیز به‌عنوان یکی از پرمخاطب‌ترین فیلم‌های غیر کمدی دهه نود شناخته شود. تمام این‌ها یعنی سعید روستایی یک استعداد واقعی بود که از قضا از دل مناسبات رسمی سینمای ایران مطرح شد و ترکیب تجربه زیستن، استعداد، تسلط بر قابلیت بیانی سینما و همکاری با تیم مجرب، موفقیت بزرگی را برای او رقم زد. در ادامه مسیر فیلم‌سازی روستایی نیز، «متری شیش و نیم» با تکرار تمام آن موفقیت‌ها، اثبات کرد که «ابد و یک روز» صرفاً یک تصادف یا اتفاق استثنایی نبوده و روستایی واقعاً کارش را بلد است. دو فیلم ابتدای کارنامه روستایی جریان‌ساز نیز بودند و باعث شیفت فیلم‌های اجتماعی ایرانی از درام‌های طبقه متوسطی متأثر از فرهادی به ملودرام‌های فقرمحور متأثر از روستایی شدند.
«برادران لیلا» اما، به‌عنوان سومین فیلم روستایی، قدم به مسیری گذاشت که برای کارنامه او سودمند نیست و نخواهد بود. مشکل «برادران لیلا» این بود که از خارج از سالن سینما نان می‌خورد و جنبه رسانه‌ای و حواشی آن پررنگ‌تر از خود فیلم بود. این موضوع اگر خارج از اراده سازندگان باشد، طبیعتاً اشکالی ندارد اما به نظر می‌رسید که روستایی خودش علاقه‌مند بود که چنین حاشیه‌ای برایش مطرح شود.
در دو فیلم اول کارنامه روستایی، یک رویکرد و نگاه اجتماعی وجود داشت که از دل شناخت فقر و خانواده‌های فرودستی می‌آمد که لزوماً مشکل مالی حاد نداشتند، بلکه ترکیبی از فقر فرهنگی، گرفتاری در آسیب‌های اجتماعی، چالش‌های طبقاتی و مشکلات مربوط به محیط زندگی، آن‌ها را در دشواری قرار می‌داد و روستایی خیلی خوب این مدل زندگی‌ها را می‌شناخت و آدم‌های فیلم‌هایش بسیار جان‌دار، عمیق، پرجزئیات و دوست‌داشتنی بودند. کمدی و تراژدی نیز در دو فیلم اول، لابه‌لای لحن آثار گنجانده می‌شد و سبک سینمایی روستایی را منحصر‌به‌فرد می‌کرد.
در «برادران لیلا» اما، رویکرد و نگاه اجتماعی روستایی، جای خود را به‌نوعی رویکرد تأویل‌پذیر سیاسی داد. علی‌رغم آنکه فیلم سوم روستایی همچنان روایتگر یک خانواده پرجمعیت جنوب شهری مشابه دو فیلم اول بود و اینجا نیز چالش‌های فقر و بی‌بضاعتی برجسته می‌شد، اما یک مشکل جدی در فیلم وجود داشت؛ اینکه خط داستانی اصلی و ظاهری فیلم، در حاشیه یک نوع نمادپردازی سیاسی قرار می‌گرفت که فیلم از اساس، به موجب آن نمادپردازی سیاسی مورد توجه و سر و صدای رسانه‌ای قرار گرفت. اینکه یک پدر لج‌باز و بی‌اعتنا به مشکلات فرزندانش، به‌عنوان نمادی از حاکمیت قرار بگیرد و دختر خانواده علیه او طغیان کند و حتی با نشان دادن مرگ پدر در جشنی که دختران کوچک در آن می‌رقصند، نوعی پیشگویی از آینده سیاسی ایران انجام شود که مطابق با سلیقه و نگاه سیاسی جریان مخالف نظام حکمرانی مستقر در ایران است، مجموعه این زیرمتن مستتر در فیلم، «برادران لیلا» را دچار نقص در زبان سینمایی کرده بود که بین قصه ظاهری و معنای باطنی‌اش، اتصال به درستی برقرار نمی‌شد. مهم‌ترین اشکال فرمی و سینمایی «برادران لیلا» همین عدم انسجام در لحن و شیوه بیان بود که به‌خاطر وسوسه نمادپردازی به وجود آمده بود.
موضوع اما منحصر به ضعف فرمی و سینمایی نیست. مشکل فرمی در یک فیلم از فیلم‌ساز خوب، کلیت کارنامه او را لزوماً تهدید نمی‌کند؛ اما مسیری که روستایی با «برادران لیلا» شروع کرد، ممکن است به حیثیت و روند فیلم‌سازی او صدمه بزند. مسئله این است که سیاسی شدن در موقعیت امروز ایران برای هنرمندان می‌تواند چالش و دشواری و دردسر جدی ایجاد کند. جریان رسانه‌ای و فضای استادیومی حاکم بر سپهر سیاسی امروز ایران تحت تأثیر توییتر (ایکس فعلی) و اینستاگرام، یک فضای بی‌رحم، رادیکال، شعارگرا و حذفی است.

(۱/۲)

🎞ادامه در صفحه بعد

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

📸 برترین‌های اسکار ۲۰۲۵ از‌ نگاه منتقدان «فرهیختگان»

بهترین فیلم‌
۱- مجمع کاردینال‌ها ((Conclave
۲- مادّه (The Substance)
۳- آنورا (Anora)

بهترین فیلم‌نامه
۱- پیتر استران (مجمع کاردینال‌ها) ((Conclave
۲- شان بیکر (آنورا) (Anora)
۳ـ کورالی فارژا (مادّه) (The Substance)

بهترین کارگردانی
۱- دنی ویلنوو (تلماسه۲) (Dune: Part Two)
۲- جیمز منگولد (یک ناشناخته کامل) (A Complete Unknown)
۳- ادوارد برگر (مجمع کاردینال‌ها) ((Conclave

بهترین بازیگر
آدرین برودی (بروتالیست) (The Brutalist)
دمی مور (مادّه) (The Substance)
رالف فاینس (مجمع کاردینال‌ها) ((Conclave

بهترین ایده: مادّه (The Substance)
مورد علاقه‌ترین عنصر: شخصیت ایگور در فیلم آنورا (Anora)

بدترین فیلم
امیلیا پرز(Emilia Pérez)

روبیکا | اینستاگرام | بله | تلگرام | توییتر

@charsoofarhang

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞مرور عناوین مدعی اسکار بهترین فیلم امسال


📽بدون شگفتی؛ همان همیشگی



تا کمتر از ۴۸ ساعت آینده مجسمه‌های طلایی صاحب خود را خواهند شناخت و سال سینمایی ۲٠۲۴ به پایان خود می‌رسد؛ بنابراین در ساعات باقی‌مانده تا مراسم اسکار، قصد دارم عناوین مدعی بهترین فیلم را در این رویداد سینمایی پر سر و صدا مروری مختصر کنم. سینمای جهان در ۲٠۲۴ اتفاق ویژه‌ای نداشت اما در کل قابل پیگیری بود و ناامیدی کاملی را برنمی‌انگیخت.

The Substance
💠امتیاز ۸/۵ از ۱٠

در میان نامزدهای بهترین فیلم اسکار، بیش از همه «ماده»، بادی‌هارور تکان‌دهنده‌ی کورالی فارژا محبوبم است زیرا از طریق قصه‌ای سرپا و زبانی مهیب، تلنگری می‌زند درباره فرهنگ مصرفی رایج، استانداردهای زیبایی صنعت سرگرمی و میل ویرانگر دستکاری بدن. تماشای «ماده» برای بسیاری از مخاطبان آزاردهنده خواهد بود اما این آزارگری در خدمت اثرگذاری و هندسه مضمونی اثر است و یادآور سینمای بزرگانی چون دیوید لینچ، استنلی کوبریک و دیوید کراننبرگ.

Anora
💠امتیاز ۷ از ۱٠

«انورا» فیلم جمع‌وجوری است که کار شاقی نمی‌خواهد بکند. شخصیت و مسئله‌اش را می‌سازد و به موجب لحن سرخوشانه و تسلط بالای شان بیکر بر کارگردانی و تدوین، مخاطب را به خوبی با قصه‌اش همراه می‌کند تا روایتی آیرونیک از ماجرای یک سیندرلای امروزی ببینیم.

Conclave
💠امتیاز: ۷ از ۱٠

«مجمع کاردینال‌ها» یک فیلم ارزشمند با شیوه بیانی تئاتری است که به خوبی توانسته ریتم را علی‌رغم دشواری بستر روایی‌اش کنترل کند. زد و بندهای پشت پرده واتیکان خالی از معنویت امروز را نشان می‌دهد و بازی‌های خوبی دارد.

Dune: Part 2
💠امتیاز ۷ از ۱٠

«تل‌ماسه» یک فیلم شکوهمند در همان سطح کیفی قسمت اولش است. فیلمی که ساخته شده تا بر پرده بزرگ دیده شود و مخاطب را مسحور جلال و عظمت دیداری و شنیداری خود کند. البته در فیلمنامه دستاورد چندانی ندارد و در انتخاب بازیگر نیز بهینه نیست.

The Brutalist
💠امتیاز: ۶ از ۱٠

«بروتالیست» فیلمی است که از لحاظ ویژگی‌های فنی و زیبایی‌شناختی حرف برای گفتن دارد، قصه‌اش را هم روان پیش می‌برد اما همان حرف تکراری درباره مظلومیت قوم یهود و تطهیر صهیونیسم را می‌زند که دیگر در دوران پسا ۷ اکتبر نفرت‌انگیز است.

Emilia Perez
💠امتیاز ۶ از ۱٠

«امیلیا پرز» یک موزیکال متفاوت اما مضمون‌زده است که طبیعتاً با معیارهای صرفاً سینمایی نمی‌بایست تا این حد مورد توجه واقع می‌شد اما دست‌کم قابل دیدن است و از پس بیان قصه‌اش برمی‌آید.

A Complete Unknown
💠امتیاز ۵ از ۱٠

«یک ناشناخته کامل» فیلمی است که برای علاقه‌مندان موسیقی غربی و شخص باب دیلن ساخته شده، اگر مثل من هیچ میانه‌ای با این فضا نداشته باشید بعید است چندان خوشتان بیاید. فیلم در بازنمایی حال و هوای تاریخی خود موفق است.

The Wicked
💠امتیاز ۵ از ۱٠

«شرور» یک بازآرایی تازه از «جادوگر شهر اُز» است که ارزش‌های مد روز را نمایندگی می‌کند و بر زرق و برق لباس‌ها و دکورهای فیری‌تیلزی خود متکی است.

Nickel Boys
💠امتیاز ۴ از ۱٠

«پسران نیکل» سهمیه امسال اسکار برای سیاه‌پوستان و کسل‌کننده‌ترین فیلم در میان نامزدهای بهترین فیلم است. نکته مثبتش استفاده خلاقانه از نمای نقطه نظر و ارتقای تجربه حسی مخاطب است که به دلیل ضعف قصه عملاً هدر رفته است.

فیلم «من هنوز اینجا هستم» تا این لحظه با کیفیت مناسب در دسترس ایرانیان نیست و در نتیجه امکان بررسی و مرور آن پیش از مراسم اسکار امسال وجود نداشت.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان، ۱۱ اسفند ۱۴٠۳)


✍مهران زارعیان



Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

همان‌طور که در پست قبلی گفتم، یادداست درباره فیلم‌های باقی‌مانده را نیز نوشتم و می‌توانید با کلیک بر لینک زیر بخوانید:


یرای خواندن بخش دوم یادداشت‌های تلگرافی کلیک کنید.

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🗞ویژه‌نامه روزنامه فرهیختگان درباره سبک‌شناسی آثار دیوید لینچ فقید، ۲۹ دی ماه ۱۴٠۳

یادداشتی نوشتم با عنوان «خالق کابوس‌های مهیب»

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞نقد و بررسی مفصل فیلم «جادهٔ مالهالند»، شاهکار دیوید لینچ
📽 Mulholland Drive (2001)


💠امتیاز: ۱۰ از ۱۰


🟦 انعکاسِ یک کابوسِ کبود


مواجهه با فیلم‌های "دیوید لینچ" برای مخاطبانی که فیلم‌ها را فقط یک بار می‌بینند، معمولاً نتیجۀ جامع و مانعی ندارد. حتی اگر این دسته از مخاطبان، فیلم‌های آقای "لینچ" را در همان نگاه اول هم کم‌نظیر بیابند و حتی اگر از ضیافت ایماژها و ایجاز روایت‌ها در آثار این مؤلف بزرگ با آن همه ذوق وافر و بداعت آرتیستیک مسحور شوند، باز هم باید توصیه کرد که این فیلم‌ها را چندین بار ببینند؛ چرا که درک بهتر پیچیدگی‌های داستانی و کشف ابعاد معنایی مستور در این فیلم‌ها، نیاز به چنان دقتی در جزییات دارد که دیدن چندباره را طلب می‌کند.
«جادۀ مالهالند» از این قاعده مستثنی نیست و به عنوان یکی از شاخص‌ترین آثار "لینچ" -اگر نگوییم بهترین و مهمترین- کوهی از نکات ظریف دارد که دیدنش چشمانی تیزبین و باحوصله می‌خواهد. بنابراین خوانندۀ این مطلب، حتماً باید فیلم را دیده باشد و چه بهتر اگر چند بار دیده باشد! و البته پیشبینی می‌کنم که خواندن همین مطلب هم او را ترغیب کند که دوباره سری به فیلم بزند و لحظات مختلفش را مرور کند.

✍مهران زارعیان

@warOfteragedy

ادامهٔ متن را در لینک زیر بخوانید👇

نقد و بررسی فیلم «جادهٔ مالهالند»

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

پرونده فیلم «پروین» در روزنامه فرهیختگان، 15 دی 1403

@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞ادامه نقد فیلم «خائن‌کشی»


ضعف مفرط فیلم در ارائه اطلاعات و روشن ساختن ملزومات داستان، به روابط علت و معلولی حاکم بر ساختار قصه نیز آسیب زده و سیر منطقی بسیاری از وقایع فیلم مبهم مانده یا دست‌کم با یک بار دیدن فیلم به هیچ وجه قابل درک نیست. صرفاً در فیلم می‌بینیم که هر از گاهی قهرمانان اصلی (مهدی و شاهرخ) وارد یک لوکیشن نوستالژیک جدید می‌شوند و در آنجا یک درگیری و تشنج رخ می‌دهد و یکی تیر می‌خورد.
نمی‌فهمیم ماجرای خائنی که با بخشی از پول‌های دزدی فرار کرده چیست و چگونه پیدا می‌شود و یا ماجرای سهراب صفا (با بازی مهران مدیری) چیست که گاهی به شرکت نفت ایران و انگلیس سر می‌زند و در اواخر فیلم به او سوءقصد می‌شود. بی‌ربط‌ترین و حوصله‌سربرترین فصل فیلم نیز، کل حضور الهام حمیدی و کاراکتر همسر سابق شاهرخ است که به کلی قابلیت حذف از فیلمنامه دارد.
به نظر می‌رسد کیمیایی صرفاً عطشی برای فیلم ساختن در حال و هوای دوران مصدق را داشته تا از طریق اسم آوردن از عناوینی مثل «روزنامه باختر امروز»، «حزب توده»، «پان‌ایرانیست‌ها»، «مصدق»، «شمشیری»، اسامی خیابان‌های قدیمی، «حزب سومکا»، «استالین» و... حس نوستالژی خود به گذشته را ارضا کند. عناوینی که بدون هیچ منطق و عمق روشنی صرفاً از دهان آدمک‌ها خارج می‌شود و نمی‌دانیم چی به چی است و چه کارکردی دارند.
دیالوگ‌های فیلم نیز شبیه به کپی دسته چندم از آثار قدیمی کیمیایی است، به طوری که آدمک‌ها مدام جملاتی مثلاً آهنگین و شاعرانه، اما بی‌ارتباط با منطق رئالیستی حاکم بر موقعیت، بر زبان جاری می‌کنند که لزوماً معنای روشنی نیز ندارند و بامزه آنکه به سرعت تاپیک‌های دیالوگ‌ها تغییر می‌کند و موضوع جدیدی مطرح می‌شود!
فیلم اگر جهت احترام به دکتر مصدق ساخته شده (که ظاهراً چنین است) به ضد خود تبدیل شده چراکه از اساس ایده‌ی اولیه فیلم، منطقی غیر اخلاقی و برخلاف قواعد مدنی مورد انتظار از یک دولتمرد باپرنسیپ همچون مصدق، دارد. رابین‌هودبازی با پول آحاد مردم برای سرپا نگه داشتن دولت، به نظر ایده شرافتمندانه‌ای نیست و بنابراین حتی روی کاغذ نیز ماجرای غیر حقیقی دزدی از بانک ملی برای کمک به دولت مصدق، از نظر مضمونی محل اشکال است.
با دیدن «خائن‌کشی» فقط می‌توان گفت که ای کاش مسعود کیمیای فیلمنامه این اثر را به دست یک نویسنده دیگر می‌سپرد تا ضعف‌های فاحش آن برطرف شود تا در این صورت شاید می‌توانستیم فیلم خوبی ببینیم و از آن لذت ببریم؛ افسوس که فیلمی موفق در سینماتوگرافی، انقدر حوصله‌سربر و گنگ از آب درآمده که بیشتر مخاطبین وسط کار از سالن نمایش خارج می‌شوند.
(در سایت دیباسین منتشر شده است)


✍مهران زارعیان


https://B2n.ir/z05634

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞ادامه بررسی قسمت هشتم فیلم «ماموریت غیرممکن»


در ابتدا که فیلم آغاز می‌شود صداهای مختلفی این موجود را به عنوان یک شیطان مرموز و خطرناک توصیف می‌کنند و یک صدای زنانه اذعان می‌کند که «جهان در حال تغییر است؛ جنگ در راه است» و این آغاز با همین جمله دقیقاً در «ارباب حلقه‌ها» و درباره قطب شر آن فیلم که یک موجود اهریمنی خطرناک با آرزوی سلطه بر جهان انسان‌ها بود، مشابهت دارد. تصویر و شمایل گرافیکی ارائه شده از این هوش مصنوعی نیز به عنوان موجودی که همه چیز را می‌بیند و می‌شنود، با یک صدای مخوف و المان بصری شبیه به چشم آبی، باز با تک چشم آتشین ارباب سائورون، اهریمن «ارباب حلقه‌ها» مشابه است. خط روایی فیلم نیز شباهت جالبی به «ارباب حلقه‌ها» دارد. در حالی که تمام نیروهای قطب خیر ماجرا وسوسه می‌شوند از قدرت این موجود (که آنجا یک حلقه بود) به نفع خود استفاده کنند، تنها راه فائق آمدن بر خاصیت تباه‌کننده و فسادزای «موجودیت»، دسترسی به منبع اولیه کد آن و نابودی در مبدأ است، چیزی که دقیقاً مشابه داستان «ارباب حلقه‌ها» است که نقشه قطب خیر ماجرا برای نابودی حلقه در آن شاهکار نیز پرتاب کردن حلقه در کوه آتشفشانی ترسیم می‌شد که نخستین بار حلقه در آنجا ساخته شده بود. سفر قهرمان برای نابودی موجود اهریمنی در هر دو اثر بسیار دشوار و پر دردسر است و جان همه انسان‌ها به انجام آن وابسته است. 
همچنین در جایی از فیلم، ایتان هانت در توصیف «موجودیت» از لفظ «ارباب دروغ‌ها» استفاده می‌کند. مجموعه این تاثیرپذیری از «ارباب حلقه‌ها» جالب است که چگونه یک فیلم با زمینه مدرن و روایتگر واقعی‌ترین مسائل مبتلابه بشر مثل هوش مصنوعی و رقابت تسلیحاتی اتمی می‌تواند یک زیرمتن و باطن اساطیری در حد و اندازه «ارباب حلقه‌ها» پیدا کند و وجه نمادین آن شاهکار درباره بغرنجی جوهره قدرت را به یک مصداق امروزی و رئال که هوش مصنوعی است پیوند بزند.
ارجاعاتی به داستان کشتی حضرت نوح نیز در این قسمت از «ماموریت غیرممکن» وجود دارد، به این نحو که هوش مصنوعی «موجودیت»، گروهی از انسان‌ها را فریب می‌دهد که مشابه با داستان نوح، تمدن شرارت‌بار انسانی باید در یک عذاب جمعی نابود شود و فقط عده کمی که به این هوش مصنوعی اعتماد کرده‌اند نجات یابند تا نسل انسان را بعد از فاجعه ادامه دهند. در «ماموریت غیرممکن: روزشمار نهایی» بعضی موتیف‌های همیشگی کمرنگ‌تر از قبل درآمده است؛ از آن ماسک‌های شبیه‌ساز چهره تا پیغام‌های خودتخریب‌شونده که ماموریت جدید را با مطلع «عصر بخیر آقای هانت» به قهرمان فیلم ابلاغ می‌کنند و حتی موزیک محوری و مشهور مجموعه که امضای اصلی آن است، در این فیلم خفیف‌تر و کم‌مایه‌تر است. در حالی که جدیت و سطح سیاسی امنیتی سوژه بالاتر از تمام قسمت‌های قبل است که این بار مستقیماً رئیس‌جمهور آمریکا، تمام قدرت‌های اتمی جهان، ارتش آمریکا و روسیه را وارد داستان می‌کند و مرگ و زندگی تمام بشریت را به موفقیت ایتان هانت و تیمش گره می‌زند. طبیعتاً استاندارد فیلم از جهت قدرت ترشح آدرنالین در امتداد قسمت‌های قبلی است و با برترین آثار اکشن سینمای جهان قابل قیاس است. درباره مجموعه «ماموریت غیرممکن» به طور کلی یک نکته کنجکاوی‌برانگیز و جذاب این است که تام کروز همواره اصرار داشته ایده‌های دشوار فیلمنامه را تا حد امکان بدون بدلکار و با توانایی بدنی واقعی خودش پیاده کند و این موضوع در کنار تلاش‌های کریستوفر نولان برای استفاده نکردن از جلوه‌های ویژه رایانه‌ای در ساختن سکانس‌های چالشی فیلم‌هایش، جزو مصادیق کنجکاوی‌برانگیزی و زنده بودن اصیل سینمای آمریکاست که تلاش می‌کند مخاطب را با سالن‌های سینما آشتی دهد. در اینجا چند سکانس مهیج سطح بالا در حد سکانس‌های جذاب سری «ماموریت غیرممکن» وجود دارد که یکی زیر اقیانوس در زیردریایی و دیگری در آسمان موقع پرواز هواپیمای ملخی نفس مخاطب را در سینه حبس می‌کند و همگی بسیار میخکوب‌کننده هستند. با این حال شاید عدم باورپذیری بعضی رویدادها و خرده‌داستان‌های این قسمت و همچنین شلختگی روایی آن از جهت نوعی آشکار بودن تصنعی نقشه راه برای کل تیم IMF، پایین‌تر از سطح انتظار ما از چنین اثر مهمی است که داعیه پایان‌بندی برای کل مجموعه را دارد. یادآوری این نکته حسرت‌بار است که لااقل تا این لحظه ادعا شده دیگر «ماموریت غیرممکن» جدیدی ساخته نخواهد شد و برای علاقه‌مندان این مجموعه، راهی جز مرور خاطرات خوش این هشت قسمت باقی نمی‌ماند. (صفحه ۳ از ۳)

منتشر شده در روزنامه وطن‌امروز، ۸ شهریور ۱۴٠۴


✍مهران زارعیان


@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞نگاهی به فیلم «ماموریت غیرممکن: روزشمار نهایی»

🇺🇸Mission Impossible: The Final Reckoning


💠امتیاز: ۳ از ۵



📽ارباب هوش‌ها



شاید کمتر سری فیلمی در تاریخ سینمای اکشن سراغ داشته باشیم که به اندازه «ماموریت غیرممکن» جنبه آیکونیک یافته و به فرهنگ عامه نفوذ کرده باشد. از این حیث سری «ماموریت غیرممکن» را شاید بتوان با جیمز باند مقایسه کرد که هر دو شمایلی سمپاتیک، شکست‌ناپذیر و وظیفه‌شناس از ماموران امنیتی سرویس‌های اطلاعاتی غرب بازنمایی می‌کنند؛ جیمز باند به عنوان مامور 007 سرویس MI6 در بریتانیا و ایتان هانت به عنوان مامور فوق سری یک تشکیلات مخفی آمریکایی تحت عنوان IMF.
از 1996 که نخستین فیلم این مجموعه به کارگردانی برایان دی‌پالما آمد، به قدری استقبال از آن بالا بود که تاکنون هشت قسمت در امتداد آن ساخته شده و هیچ‌کدام هم ناامیدکننده ظاهر نشده‌اند. «ماموریت غیرممکن» از جمله معدود سری فیلم‌هایی است که هرگز افت نکرده و جاه‌طلبی ساختن قسمت‌های بعدی‌اش، صرفاً به طمع پول بیشتر نبوده. علاوه بر اهداف سرگرمی‌سازی در بالاترین سطح سینمای روز جهان، رسالت پروپاگاندایی پررنگی نیز برای این مجموعه مشابه بسیاری دیگر از فیلم‌های اکشن یا علمی-تخیلی هالیوودی مطرح است که اصلی‌ترین رمز موفقیت آنها در رسیدن به اهداف تبلیغاتی‌شان، کیفیت بالای ساخت و ارزش‌های سینمایی آنهاست.
در سری «ماموریت غیرممکن»، هر بار یک سری موتیف‌هایی که از همان قسمت اول وجود داشت، در تمام قسمت‌ها ثابت می‌ماند اما داستان و روابط بین طرفین دعوا هر بار تغییر می‌کرد. یک بار ویروس کشنده برای جنگ بیولوژیک، یک بار ماموران امنیتی یاغی سرویس‌های امنیتی جهان، یک بار جنون یک نظامی جنگ‌طلب روس برای آغاز حملات اتمی، یک بار اقدام تروریستی برای انفجار هسته‌ای در مرز هندوستان، پاکستان و چین و خلاصه هر دفعه یک سوژه امنیتی جدید متناسب با کلان‌روایت بلوک غرب که آمریکا در آن منجی بشریت است، مامور ایتان هانت با بازی خیره‌کننده تام کروز را برمی‌انگیخت تا محیرالعقول‌ترین نقشه‌ها و خطرناک‌ترین اقدامات را برای به خاک مالیدن بینی دشمنان نظم آمریکایی در انواعی از لوکیشن‌ها و اقلیم‌های غیرمنتظره به کار ببندد و در انتها به‌سان یک افسر گمنام امنیتی در دل شلوغی جمعیت غیب شود.
سوژه قسمت آخر «ماموریت غیرممکن» با عنوان فرعی «روزشمار نهایی» که با قسمت هفتم پیوستگی داستانی دارد، بسیار تازه است؛ هوش مصنوعی. داستان از این قرار است که یک ابزار هوش مصنوعی توسعه‌یافته توسط نظامیان که آن را «موجودیت» می‌نامند، خودمختار و یاغی شده و به صورت پیشرونده خود را تقویت کرده و به تمام فضای دیجیتالی جهان نفوذ می‌کند تا قدرتی استثنایی به دست بیاورد. «موجودیت» اکنون در تلاش است با نفوذ به سیستم زرادخانه اتمی قدرت‌های هسته‌ای جهان، تمام موشک‌های مجهز به کلاهک اتمی در جهان را در سراسر نقاط عالم بر زمین بکوبد و حیات انسان را در کره خاکی نابود کند. 
ماموریت غیرممکن ایتان هانت این بار این است که با رسیدن به منبع کد اولیه «موجودیت» که در یک زیردریایی غرق شده در دریای برینگ در حوالی قطب شمال قرار دارد، قدرت این هوش مصنوعی را خاموش کند. این در حالی است که هم روس‌ها و هم مقامات آمریکایی علاقه دارند به نوعی کنترل «موجودیت» را بر عهده بگیرند و به یگانه قدرت بلامنازع جهانی تبدیل شوند.
این فیلم نشان می‌دهد وحشت سوژه‌ غربی از آرماگدون هسته‌ای و رقابت تسلیحاتی با قدرت‌های جهانی که متعلق به فضای ذهنی دوران جنگ سرد است، همچنان زنده است و البته بیشتر از دل گفتمان دموکرات‌های آمریکایی بیرون می‌آید، چرا که رئیس‌جمهور آمریکا در این فیلم یک زن رنگین‌پوست و بسیار تداعی‌کننده کامالا هریس است.
 علاوه بر این، همچنان مهم‌ترین رقیب آمریکا در قسمت هشتم «ماموریت غیرممکن»، روسیه است که نمایندگانش در فیلم نظامیانی بسیار خشک، بی‌ملاحظه و جنگ‌طلب‌اند. این در حالی است که آمریکای ترامپ، دیگر منطق مبتنی بر ارزش‌های لیبرال دموکراسی ندارد و بر رقابت اقتصادی و انزواگرایی به نفع تقویت داخل تاکید دارد و همین عامل نیز باعث اختلاف نظر ایالات متحده با اروپایی‌ها بر سر مناقشه اوکراین شده است که چنین گفتمانی به کلی در فیلم غایب است و همان آمریکای پشتیبان حقوق بین‌الملل و ارزش‌های انسان‌دوستانه در تبلیغات دموکرات‌ها در این فیلم نیز بازنمایی شده است.
چیزی که «ماموریت غیرممکن: روزشمار نهایی» نشان می‌دهد در راستای بحث قدیمی استراتژیست‌ها و نظریه‌پردازان امنیتی و نظامی و حتی دانشمندانی مثل انیشتین است که تسلیحات هسته‌ای به موجب ریسک بالایی که برای تهدید بقای بشر دارند و استفاده گسترده از آنها، تبعات ویرانگر غیرقابل وصفی در تمام ابعاد زیست‌محیطی، اقتصادی و سلامتی در کل سیاره دارد، آینده جهان را می‌تواند در خطر وجودی قرار دهد. (صفحه ۱ از ۳)

@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞ریویونویسی جشنواره‌ای

📽 درباره فیلم «برف آخر»
💠امتیاز: ۳ از ۴


☃️کولاک ایماژها


امیرحسین عسگری در دومین تجربه‌ی سینمایی‌اش، اتمسفر داستان کوتاه «جلال‌آباد» از محمد صالح‌علا را به همراه نام شخصیت‌های آن داستان به عاریت گرفته و یک فیلم خوش‌ساخت و چشم‌نواز با فیلمنامه‌ای لاغر آفریده که فزونیِ جذابیت‌های بصری و شنیداری‌اش، ضعف بنیه‌ی متنش را مستور می‌کند.
ضیافتی از قاب‌ها و رنگ‌ها داریم که خنیاگرانه زیر برف انبوه، مضامین مؤکد در فیلم را فربه می‌سازد. برجسته‌تر از همه‌ی این مضامین، تنهایی و فغان از فراق است که با طیف رنگی آبی تیره متناسب درآمده و به بیشتر صحنه‌ها زینت داده است. همچنین سرمای استخوان‌سوز در این اقلیم، با سردی جاری بر روابط آدم‌های فیلم و زخم‌های ناسورشان هم‌خوانی دارد.
تضادهای معنایی نیز با تضادهای تصویری همراه شده‌اند. مثلا دامپزشکی که برای نجات چند گاو جانش را به خطر انداخته، شبانه به کشتار گرگ‌ها می‌رود تا آلام روحی‌اش را تسکین بدهد! در میزانسن هم بخار حمام و دود سیگار و سوختگی بدن دامپزشک، در تقابل با برف و سرمای محیط قرار می‌گیرد.
خیلی از لحظات فیلم اساسا به وسیله‌ی تصویر و با هدایت امیرحسین عسگری در صندلی کارگردان توانسته‌اند حس ایجاد کنند و چون فیلمنامه در آن لحظات سکوت اختیار کرده، کاملا محتمل بود که بدون این میزانسن‌ها، فیلم در فقر درام غرق شود. «برف آخر» البته به طور کلی به عنوان فیلمی دو ساعته، کم‌مایه است و به آسانی می‌توانست نیم‌ساعت کوتاه‌تر باشد. موتور درام، با درنگ فراوانی می‌آغازد و مخاطب مقدمه‌چینی بیش از حدی برای شناختن فضا و شخصیت‌ها مشاهده می‌کند. صحنه‌های تنهایی یوسف (با بازی امین حیایی) و تکرار مداوم آن‌ها از جایی به بعد، کارکرد ندارند. حتی خرده داستان‌های فیلم هم بیش از ظرفیت ذاتی، کش پیدا کرده و برای یک فیلم دو ساعته ولو مینیمال، به موقعیت‌ها و ایده‌های دراماتیک بیشتری نیاز است.
گاهی فیلم دچار پرگویی می‌شود و با تاکید بیش از حد، ظرافت ایده‌هایش را خراب می‌کند. مثلا در اواخر فیلم که رعنا (با بازی لادن مستوفی) قرار است برای همیشه برود، همان جا که درب را به روی یوسف می‌بندد کفایت می‌کند تا بفهمیم چه شده و بیان دوباره‌ی آن در قالب دیالوگ در صحنه‌های بعد، هوش مخاطب را دست کم می‌گیرد. تشبیه رعنا به گرگ و (احتمالا یوسف به گاو) هم یکی از ظرافت‌هایی است که با تناظر در تصویر و طراحی ایده‌های داستانی، بیانی تلویحی دارد اما نویسندگان آن را در دهان رعنا می‌گذارند تا مخاطب را درباره این موضوع شیرفهم کنند!
داستانک خلیل (با بازی مجید صالحی) که به دنبال دخترش می‌گردد، تاثیرگذاری کافی بر روند خط اصلی داستان ندارد. به لحاظ داستانی، تا حدودی می‌تواند آشنایی رعنا و یوسف را تسهیل کند اما به لحاظ تماتیک نیاز به اتصال مستحکم‌تری دارد. شاید اگر ارتباط یوسف با ایمان (پسرکی که شهامت فرار با معشوقش را نداشته و اکنون مجبور است به دنبال جنازه‌ی او بگردد) نزدیک‌تر و عمیق‌تر بود، می‌توانستیم سرنوشت تراژیک این پسرک را در تکمیل منحنی تحول شخصیت یوسف مؤثر بدانیم و اینگونه تلقی کنیم که ترس از چنین پایانی، به یوسف انگیزه داده تا برای وصال با معشوق، بوران و راه‌بندان را هم نادیده بگیرد.
فیلمنامه در شخصیت‌پردازی البته چیزی کم ندارد و موفق است. فیلمنامه‌های مینیمال با ساختاری نزدیک به خرده پیرنگ، معمولا به شخصیت‌ها بسیار متکی هستند و «برف آخر» هم چنین است. در این فیلم، شمایل یک مرد میانسال منزوی و تلخ‌کام برجسته است که شباهت زیادی به «آتابای» دارد. مرد میانسال زخم‌خورده‌ای که برای جبران دردهایش به عشق تمسک می‌جوید و یوسفِ «برف آخر» برخلاف کاظمِ «آتابای» در این امر موفق است. عشق در این فیلم با بیان رساتری خلق شده و ایده‌های دیداری جالبی مثل بو کردن دستکش‌های معشوق و مهربانی با زنبوری که از شیشه‌ی عسل معشوق درآمده، تبلور می‌یابد.
شخصیت‌پردازی خوب بدون بازی‌های قوی الکن است. در «برف آخر» ترکیب مناسبی از بازی درونی امین حیایی و بازی بیرونی مجید صالحی می‌بینیم. امین حیایی که در «شعله‌ور» هم در یک فیلم به شدت شخصیت‌محور در نقش یک مرد میانسال غم‌زده ظاهر شده بود، در این فیلم با سکوتش حس ایجاد می‌کند و کار سخت‌تری را در پیش داشته چرا که اینجا نریشن هم نیست تا به کمکش بیاید و بخشی از بار حسی شخصیت را بر دوش بکشد.
مجید صالحی که به عنوان یک بازیگر تلویزیونی در آثار کمدی شناخته می‌شود، در اینجا باید در قالب یک مرد سنتی و اهل داد و بیداد ظاهر شود تا سکوت امین حیایی را برجسته‌تر جلوه دهد. چشمان بیمارگونه و تلو تلو خوردنش موقع راه رفتن، به خوبی وضعیت روحی و سنی او را بازتاب می‌دهد و دعوا کردنش، به سکون فیلم انرژی تزریق می‌کند.

Join👉 @warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞درباره فیلم «طرح فنیقی»

⏳The Phoenician Scheme



💠امتیاز: ۴ از ۵



📽ماجراجویی آقای وس اندرسون در خاورمیانه



فیلم جدید وس اندرسون همان همیشگی است. یک فیلم خوش رنگ و لعاب و بانمک دقیقاً در تبعیت از هر آنچه از سبک سینمایی منحصر به فرد این فیلمساز خوش سلیقه می‌شناسیم. با همان مدل قاب‌بندی‌ها، قرینه‌پردازی‌های بصری، حرکات نرم و بی‌لرزش دوربین، رنگ‌های پاستلی شاد، شخصیت‌های پرتعداد و ساده‌دل، شوخی‌های اغراق شده، تعارض‌ها و تنوع فرهنگی و شوخ و شنگی شبیه به سینمای کودک و نوجوان که همواره در سینمای اندرسون دیده‌ایم و امضای مشترک و منحصر به فرد تمام آثار اوست. «طرح فنیقی» چیزی از بهترین فیلم‌های اندرسون کم ندارد و یک ماجراجویی سرگرم‌کننده و مفرح وس اندرسونی است در یک مناسبات جغرافیایی و فرهنگی که پیش از این در آثار او ندیده بودیم.
این دفعه نیز دوربین آقای فیلمساز وارد یک دنیای فرهنگی متفاوت شده و یک جغرافیای فرضی و غیر واقعی را نشان می‌دهد. جغرافیای این فیلم یک کشور فرضی به نام «فنیقیه» است که البته شباهت زیادی به جایی مثل مصر در اوج سال‌های استعماری قرن بیستم دارد. فیلم در زیرمتن خود نیز به سراغ مسئله استعمار و مداخلات سیاسی و اقتصادی کشورهای غربی در منطقه غرب آسیا و شمال آفریقا می‌رود، گرچه خیلی اهل مانیفست دادن و تبیین اندیشه و ایدئولوژی نیست.
ماجرا از این قرار است که یک تاجر و کارآفرین فاسد به نام ژاژا کوردا که پیشینه‌اش در جهت قانون‌شکنی و جرایم یقه سفیدی در کشورهای غربی بوده است، دائماً مورد سوءقصد قرار می‌گیرد و به همین دلیل تصمیم می‌گیرد در پروژه جدیدش که یک نقشه عمرانی عظیم در کشور خیالی فنیقیه است، دخترش را به عنوان وارث معتمد خود همراه داشته باشد تا اگر مشکلی برایش پیش آمد، از بابت آینده ثروت و تشکیلاتش مطمئن باشد. در این راستا دولت‌های غربی برای زمین زدن کوردا توطئه می‌کنند و قیمت مصالح ساختمانی را بالا می‌برند و کوردا در طول فیلم به سراغ کسانی می‌رود که احیاناً بخشی از ضرر ناشی از گرانی مصالح را برایش جبران کنند و این دیدارها با شرکای تجاری‌اش، حالتی شبه‌اپیزودیک و آیتم-آیتم دارد.
طرح کلی فیلم و استراتژی گسترش پیرنگ و درام‌پردازی‌اش، به «هتل بزرگ بوداپست» از همین کارگردان شباهت زیادی دارد. در آنجا نیز یک خط داستانی مبتنی بر دعوا بر سر اموال و ارث و میراث داشتیم که در دل آن شخصیت‌ها به درک بهتری از فضیلت‌هایی مثل وفاداری و درستکاری می‌رسیدند و روابط میان آن‌ها تقویت می‌شد. همچنین در آن فیلم نیز قهرمان در جهت رسیدن به اهداف و موفقیتش، مجبور بود وارد فضاهای متفاوتی به صورت منزل به منزل شود. یعنی یک نوع تصنع عامدانه و هجوآلود وجود دارد که آدم‌های فیلم‌های وس اندرسون در مسیر درام که معمولاً نوعی سفر قهرمان نیز هست، باید در ایستگاه‌های مختلفی توقف کنند و در هر ایستگاه یک ماجرای جدید و چالش مجزا را پشت سر بگذارند تا به یک جور تزکیه نفس و اعتلای روحی دست یابند که این مسیر، یک بازی و شوخی با مفهوم تحول شخصیت، بیداری وجدان و عرفان شرقی است.
در «طرح فنیقی»، تحول شخصیت و تزکیه نفس قهرمان از دل احیای رابطه پدر و دختری بیرون می‌آید که بسیار گرم و دلچسب از آب درآمده است. دختر که یک راهبه‌ی متقی و معتقد است ابتدا از همراه شدن با پدر تبهکارش ابا دارد و صرفاً برای اطلاع از راز قتل مادرش و کمک به برادران ناتنی‌اش در این مسیر با پدر همراه می‌شود اما در طول مسیر، به کمرنگ شدن التزام دختر به مناسک و ظواهر مسیحیت و ارزش‌های سبک زندگی یک راهبه‌ی پرهیزگار، محبتش نسبت به پدرش بالا می‌رود و در عین حال، پدرش نیز در جریان این سفر پر ماجرا، به دخترش نزدیکتر شده و تصمیم می‌گیرد اشتباهات گذشته را جبران کند و به قیمت از دست دادن مال و اموال خود، یک زندگی اخلاقی بهتر را در کنار دختر و دامادش آغاز کند. چیزی که در فیلم‌های قبلی وس اندرسون نیز کم و بیش وجود داشت اما اینجا سر و شکل مورد تاکیدتری به خود گرفته است.
مولفه‌های این تصنع عامدانه در جهان سینمایی وس اندرسون، یکی ساده‌دلی و کاریکاتوری بودن رفتار و منش آدم‌هایش است که ریشه در هندسه‌ی کودکانه و هجوآلود فیلم‌های او دارد؛ نکته دیگر، معجون عجیب و غریب فرهنگی است که در فیلم‌های او موجود است و آدم‌ها از ملیت‌ها و سبک زندگی‌های متنوع و بی‌ربطی می‌آیند؛ نکته دیگر، ساختار شبه اپیزودیک و آیتم‌بندی شده‌ی فیلم‌های اوست که شباهتی به ساختارهای به هم پیوسته‌ی جهان واقعی ندارد و نکته چهارم، آن ضیافت رنگ‌ها و زیبایی‌های بصری است که یک جور جهان شیک و بامزه‌ی کارت پستالی شبیه به انیمیشن‌ها یا نقاشی‌های کودکان را تداعی می‌کند.

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

💠قسمت چهارم: «بازیچه»؛ انسان در مقام خالق

اپیزود «بازیچه» به این مساله می‌پردازد که آفریده و مصنوع دست بشر، چگونه می‌تواند به نیروی مافوق بشری و درک و شعوری مستقل و پیشروتر از انسان دست یابد. داستان درباره یک فرد منزوی است که چند دهه اعتیاد بیمارگونه به یک بازی کامپیوتری مرموز پیدا کرده و تصور می‌کند آدمک‌های درون آن بازی کامپیوتری می‌توانند با او حرف بزنند و ارتباط برقرار کنند. چند دهه بازی کردن، یک کلونی بزرگ از آن آدمک‌ها ایجاد کرده که شبیه به اساطیر مذهبی به شخصیت اصلی تلقین می‌کنند که چه باید کند و رسالت نجات جهان از جنگ و خشونت را به او محول می‌کنند. مساله محوری این اپیزود، امکان تکامل ‌یافتن سوژه‌های کامپیوتری است که بیش از هر چیز، پارادایم تحول دیجیتال و گسترش هوش مصنوعی را تداعی می‌کند. اسرارآمیزی موجودات کامپیوتری که با شخصیت اصلی ارتباط برقرار می‌کنند، بسیار تکان‌دهنده و حیرت‌انگیز است. این اپیزود البته به دلیل پایان‌بندی بی‌سرانجام و ناتمام، تا حد زیادی در ذوق مخاطب می‌زند و حیف شده است.

💠قسمت پنجم: «یادوارده»؛ اکتشاف یک پرونده عاطفی حل نشده

«یادوارده» از جمله غیرتکنولوژیک‌ترین اپیزودهای «آیینه سیاه» است. غیرتکنولوژیک نه به این دلیل که در این اپیزود استفاده مشخص و چشمگیری از فناوری‌های نوین نمی‌بینیم، بلکه به این دلیل که تکنولوژی در این اپیزود، به خودی خود در کانون توجه نیست و مستقیماً مؤلفه‌ اصلی کنش و واکنش و تحولات درام محسوب نمی‌شود. در «یادوارده»، مرگ یک زن و فراخوان بازماندگان برای جمع‌آوری خاطرات زندگی او، بهانه‌ای می‌شود برای مرور خاطرات معشوق قدیمی آن زن که چند دهه قبل پس از یک رابطه عاشقانه گرم، به دلیل خامی و ندانم‌کاری‌های ۲ طرف، جدایی دردناکی را تجربه کرده بودند. ابزار تکنولوژیک در این اپیزود، نوعی واقعیت مجازی است که قابلیت ذهن‌خوانی و کمک به پردازش تصاویر محو قدیمی را نیز دارد و شخصیت اصلی به کمک این ابزار، از یک راز تلخ و غم‌انگیز درباره عشق قدیمی‌اش بعد از چند دهه و مرگ آن زن، مطلع می‌شود. این اپیزود بیش از آنکه درباره نگرانی از فناوری‌های نوین باشد، اشتباهات و بدفهمی‌های انسان خام و بی‌تجربه را نشان می‌دهد که تکنولوژی می‌تواند صرفاً ابزاری برای پی بردن به آن اشتباهات و بازنگری در گذشته باشد.

💠قسمت ششم: «یواس‌اس کالیستر: به سوی بی‌نهایت»؛ پرسش اخلاقی درباره انسان مصنوعی

شاید نخستین بار، «بلید رانر» بود که در سینما این پرسش اساسی را مطرح کرد: اگر در آینده امکانی برای به وجود آوردن موجوداتی با ویژگی‌های کاملاً مشابه با انسان وجود داشته باشد به طوری که آن موجودات نیز دقیقاً تجربه‌ای مشابه با ما در رنج بردن، ادراک و فهم و زیستن داشته باشند، از نظر اخلاقی چه ملاحظاتی درباره به دنیا آوردن و به خدمت گرفتن چنین موجوداتی وجود دارد؟ این پرسش فلسفی آنقدر ژرف بود که در طول تاریخ سینمای علمی-تخیلی، آثار فراوانی مثل «جزیره»، سریال «جهان غرب» و اخیراً فیلم تازه بونگ جون هو «میکی 17» نیز در همین راستا تولید شدند. اپیزود آخر فصل جدید «آیینه سیاه» نیز به همین مساله می‌پردازد. مدیر یک کمپانی بازی کامپیوتری که تجربه بسیار نزدیک به واقعیت برای کاربران ایجاد می‌کند، از طریق یک دستگاه غیرقانونی شبیه‌سازی ژنتیکی انسان، اطرافیان و نزدیکان خود را در جهان آن بازی، بازسازی می‌کند تا تمام عقده‌های خود در زندگی واقعی را، در محیط بازی بر سر آنها خالی کند. این اپیزود البته دنباله‌ای برای یکی از اپیزودهای قدیمی «آیینه سیاه» در فصل چهارم است که به دلیل استقبال زیاد، ادامه داستانش را اینجا می‌بینیم؛ یک روایت تکان‌دهنده، تأمل‌برانگیز و درگیرکننده از پرسش فلسفی مهمی که ابتدای متن به آن اشاره کردم، این بار در جهان لحنی و بیانی «آیینه سیاه» و در قله‌ مهارت درام‌پردازی و قصه‌گویی چارلی بروکر.
(منتشر شده در روزنامه وطن امروز، ۱۶ خرداد ۱۴٠۴)


✍مهران زارعیان

(۳/۳)
@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞مروری تحلیلی بر فصل هفتم سریال «آیینه سیاه»



📺چهره آینده جهان در آیینه سیاه



💠امتیاز: ۴/۵ از ۵



فصل هفتم سریال بریتانیایی «آیینه سیاه» مدتی پیش منتشر شد و توجه نسبتاً زیادی را در محافل سینه‌فیلی و در میان علاقه‌مندان سینما و تلویزیون برانگیخت. «آیینه سیاه» به طور کلی یک سریال علمی - تخیلی پرطرفدار است که ۱۴ سال قبل نخستین فصل آن منتشر شد و به دلیل داشتن ایده‌ها تأمل‌برانگیز و نوآورانه، همواره مورد اقبال مخاطبان بوده است. این سریال که به صورت آنتولوژی - یعنی هر قسمت داستان، بازیگران و فضای متفاوتی با قسمت دیگر دارد- ساخته شده، نگاهی بدبینانه و تلخ‌گمان به رابطه انسان و تکنولوژی و آینده‌ فناوری‌های نوین مثل ابزارهای ارتباط جمعی، کامپیوترها و هوش مصنوعی دارد و نشان می‌دهد که چگونه انسان به موجب غرایز و امیال مخرب و پلیدش، از پیشرفت تکنولوژی سوءاستفاده کرده و تباهی به بار می‌آورد. دلالت نام این سریال نیز به همین امر برمی‌گردد. زمانی که به صفحه نمایش گوشی‌ها، تبلت‌ها، کامپیوترها و تلویزیون‌ها در هنگام خاموشی نگاه می‌کنیم و تصویری تیره و تار از خود می‌بینیم؛ هدفی که این سریال نیز با قرار دادن آیینه تاریکش در مقابل انسان قرن بیست‌ویکمی، در پی استیفای آن است.
جذابیت شگفت‌انگیز «آیینه سیاه» در این است که هر قسمت آن واقعاً یک مساله و پدیده‌ تکان‌دهنده در حیطه تکنولوژی نوین به ما نشان می‌دهد که هم‌اکنون در جهان وجود ندارد یا دست‌کم با آن سطح و کیفیت مطرح نیست. بنابراین سازندگان این سریال که می‌توانیم مؤلف اصلی آن را چارلی بروکر بدانیم، چونان مخترعان و نوآورانی هوشمند عمل می‌کنند و در هر قسمت چیزی از کلاه شعبده‌بازی خود بیرون می‌آورند که نه آنقدر دور از ذهن و تخیلی است که نتوانیم دستیابی به آن در آینده را هضم کنیم و نه آنقدر پیش‌پا افتاده و معمولی است که دیدن داستان مربوط به آن دستاورد تکنولوژیک، کسل‌کننده یا ضعیف به نظر برسد. شاید مهم‌ترین مزیت «آیینه سیاه» نیز همین خلاقیت فراوان و ایده‌های حیرت‌انگیز و درگیرکننده باشد.
فصل هفتم «آیینه سیاه»، بدون ذره‌ای تنزل یا تکراری شدن، همچنان در قله‌ خلاقیت و بداعت قرار دارد و چه‌بسا بتوان ادعا کرد از بیشتر فصل‌های قبلی برتر است. تک به تک قسمت‌های این فصل، درخشان و دیدنی هستند که در ادامه درباره هر کدام از آنها به تفکیک توضیحاتی ارائه شده است.
آنچه در ادامه می‌خوانید، پس از معرفی کلیت این سریال، مروری اجمالی خواهد بود بر فصل هفتم سریال تماشایی «آیینه سیاه» که علاوه بر سرگرم‌کنندگی و جذابیت‌های درخور توجه برای یک سریال درخشان تلویزیونی، از نظر بیان حرف‌های جدی درباره نسبت بین انسان مدرن و فناوری‌های نوین، دغدغه‌مند است و می‌تواند تجربه درگیرکننده و تأمل‌برانگیزی برای علاقه‌مندان سینما، دنبال‌کنندگان ترندهای فناوری و همچنین پیگیری‌کنندگان مباحث فلسفی و علوم انسانی محض باشد.
(۱/۳)
@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞ادامه یادداشت
(۲/۲)


بنابراین کسی که بخواهد به این فضا وارد شود یا باید آلوده‌ مناسبات رادیکال و ظاهربین و دگماتیک آن شود و یا باید خود را برای هجمه‌های فراوان آماده کند. اتفاقی که برای روستایی نیز افتاد و در ادامه هم می‌تواند بیفتد.
ماهیت هنر، ماهیتی لفافه‌گو و به‌دور از شعار و بیان مستقیم است؛ بنابراین یک فیلم‌ساز اگر بخواهد از طریق فیلمش حرف بزند و حرفه‌ای عمل کند، نمی‌تواند انتظارات فضای گل‌آلود مجازی و رسانه‌ای سیاست امروز را برآورده کند و همین عامل نیز، آن بلا را بر سر «قهرمان» فرهادی آورد که منجر به رفتن فرهادی از ایران (شاید دائمی و شاید موقت) شد. روستایی نیز خوب است در نظر بگیرد که اگر بخواهد فیگور اکتیویست سیاسی که امثال رسول‌اف و پناهی دارند را بگیرد، از موقعیت حرفه‌ای فیلم‌سازی خصوصاً داخل ایران، دور خواهد شد و اگر بخواهد نصفه‌نیمه حرف سیاسی بزند یا داعیه انتقادی و اعتراضی داشته باشد، انتظارات فضای گل‌آلود حاکم بر سیاست امروز را برآورده نخواهد کرد. بنابراین بهترین کار این است که همان جنس سینمای اجتماعی و خانوادگی که در «ابد و یک روز» و «متری شیش و نیم» تجربه شد را ادامه دهد و وارد دعوا‌های بی‌رحمانه سیاسی نشود.
حضور روستایی با چهارمین فیلمش - «زن و بچه»- در جشنواره کن اما، نشان‌دهنده این بود که انگار روستایی دوست دارد همچنان مسیر «برادران لیلا» را ادامه دهد. اتفاقی که درباره «زن و بچه» در جشنواره کن افتاد اما چه بود؟ روستایی با هجمه روبه‌رو شد که چرا با مجوز رسمی فیلم ساختی و یا چرا بازیگران زن فیلم همان اندک ملاحظات فعالیت در داخل ایران را رعایت کرده‌اند و روستایی هر چه قدر هم که تلاش کرد با حرف‌درمانی، تندرو‌های آن‌ورآبی را آرام کند، فایده‌ای نداشت و مغضوب شد.
موقعیت روستایی امروز، شبیه به یک اکتیویست سیاسی خجالتی است. از طرفی به‌خاطر ملاحظاتی که برای فعالیت حرفه‌ای داخل ایران دارد، نمی‌خواهد از خطوط قرمز عبور کند و در عین حال دوست دارد فیگور و ژست فیلمساز معترض نیز داشته باشد. این موضوع اما به ضرر اوست، زیرا هم برای فعالیت حرفه‌ای او دردسر نسبی دارد و کیفیت فیلم‌هایش را هم کمتر می‌کند و هم آن طرفی‌ها و جریانات معترض و عصبانی را راضی نخواهد کرد و بنابراین آرزوی من این است که کاش روستایی به همان دوران «ابد و یک روز» و «متری شیش و نیم» بازگردد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان، ۶ خرداد ۱۴٠۴)


✍ مهران زارعیان


@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

مرگ شعار تکثر در کن

🔹از متن تا حاشیه؛ روایتی چندلایه از کن ۲۰۲۵

🔹تا همین چند دهه پیش، جشنواره کن معبد فیلم‌های هنری بود. جایی که در آن نگاه‌های تازه کشف می‌شدند، فرم‌های نو شکل می‌گرفتند و زبان‌های متفاوت سینمایی مجال بروز می‌یافتند. اما حالا این جشنواره بیشتر شبیه یک شوی لباس بی‌محتواست. کن دیگر نه دغدغه سینما دارد، نه مخاطبانش را جدی می‌گیرد. همه‌چیز در کن خلاصه شده در ژست‌های روشنفکرانه و کلیشه‌هایی که فقط قرار است به مد روز فرهنگی غرب بخورد. اتفاقی که در سه دهه اخیر برای کن رقم خورده، یک سقوط آزاد است. جشنواره‌ای که روزگاری با انتخاب فیلم‌هایی از اسطوره‌هایی مثل فلینی، کوروساوا، ویسکونتی و کالاتازوف سهم بزرگی در تاریخ سینما داشت، حالا شبیه صفحه‌ای اینستاگرامی با هشتگ‌های داغ شده که بیشتر دنبال لایک و ترند است تا معنا و هنر.

🔹مسئله‌ اصلی اینجاست: کن دیگر به دنبال کشف و شهود نیست، بلکه به دنبال هماهنگی هرچه بیشتر با گفتمان فرهنگی مسلط است. اگر روزگاری معیار انتخاب فیلم‌ها در کن بر پایه نوآوری، عمق و روایت‌های اصیل بود، حالا آنچه اهمیت دارد، هم‌راستایی با روایت فرهنگی غرب از دنیاست. فیلم باید خوراک توییتر باشد، نه یک تجربه سینمایی. باید هشتگ‌خور باشد، نه سینمایی اصیل. همین تغییر معیار است که جشنواره را از یک جشن هنری به یک پروژه فرهنگی تبدیل کرده است. فرمول هم مشخص است: فیلمی بساز درباره رنج اقلیت‌ها (ترجیحاً آن‌هایی که در غرب محبوب‌ترند)، آن را در قالبی پرزرق‌وبرق و بی‌سروته ارائه بده، در کن اکرانش کن، جایزه ببر و با لبخند روی جلد مجلات برو.

🔹از سوی دیگر نگاه کن به سینمای غیرغربی هم هر روز عوام‌فریبانه‌تر و تحقیرآمیزتر می‌شود. شعار «صدای جنوب جهانی» در عمل فقط شامل فیلم‌هایی می‌شود که فقر، بدبختی، سرکوب و سانسور را نمایش دهند. درواقع کن فقط آن چیزی را از جهان سوم می‌خواهد که خودش سفارش می‌دهد و فیلمسازان این کشور‌ها، ناچارند نقش پیک سفارش‌های فرهنگی کن را بازی کنند. نتیجه‌اش هم چیزی نیست جز بازتولید همان نگاه استعماری‌ای که کن زمانی ادعای مخالفت با آن را داشت.

🔹کن زمانی می‌تواند نجات پیدا کند -البته بعید است- که بفهمد سینما ابزار نمایش ژست‌های سیاسی نیست. کن باید از توهم جهانی‌بودن بیرون بیاید و بفهمد که تبدیل به جشنی ابلهانه برای دلخوشی حلقه‌ای بسته از صاحبان رسانه و سلبریتی‌ها شده است. اما تا آن زمان، بهتر است کن را همان‌طور که هست ببینیم: یک برند خالی، یک شوی تهی و یک طبل زرین توخالی.

🔗متن کامل یادداشت محمد قربانی، منتقد را در سایت بخوانید.

📌یادداشت‌‏های مرتبط:

🔗ایمان‌ عظیمی، خبرنگار گروه فرهنگ؛ این نخل هم برای تو

🔗مازیار وکیلی، خبرنگار؛ چرا جشنواره کن هنوز مهم است؟

🔗مهران زارعیان، خبرنگار؛ تام کروز، زلنسکی، فرش قرمز و چند داستان دیگر

🔗محمد کریمی، خبرنگار؛ چرا کن فیلم‌ساز ایرانی را دوست دارد؟!

🔗زینب محمدی، خبرنگار؛ با کمترین وقفه

روبیکا | اینستاگرام | بله | تلگرام | توییتر

@charsoofarhang

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🗞پرونده امروز روزنامه فرهیختگان درباره عناوین مدعی اسکار بهترین فیلم که در این صفحه، متن یادداشت من به همراه یک مرور کوتاه بر فیلم «شرور» قرار گرفته است.

۱۱ اسفند ۱۴٠۳

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞جمع‌بندی جشنواره ۴۳


جشنواره امسال، جدی‌تر و مهمتر از جشنواره‌های پس از کرونا بود و فیلم‌های دارای ارزش برای تماشا کم نداشت.
در ادامه نمراتم به تمام فیلم‌هایی که دیدم را قرار می‌دهم و انتخاب‌هایم را مرور می‌کنم:

پیر پسر: ۵ از ۵
خدای جنگ: ۴ از ۵
بچه مردم: ۴ از ۵
زیبا صدایم کن: ۳/۵ از ۵
رکسانا: ۳/۵ از ۵
لاک‌پشت: ۳/۵ از ۵
اشک هور: ۳ از ۵
داد: ۳ از ۵
ترک عمیق: ۳ از ۵
پیشمرگ: ۲/۵ از ۵
غریزه: ۲/۵ از ۵
رها: ۲/۵ از ۵
موسی کلیم‌الله: ۲/۵ از ۵
آبستن: ۲/۵ از ۵
ماریا: ۲/۵ از ۵
ناتور دشت: ۲ از ۵
چشم بادومی: ۲ از ۵
صددام: ۲ از ۵
صیاد: ۲ از ۵
شوهر ستاره: ۱/۵ از ۵
بازی را بکش: ۱/۵ از ۵
مرد آرام: ۱/۵ از ۵
افسانه سپهر: ۱/۵ از ۵
اسفند: ۱ از ۵
بازی خونی: نیم از ۵
رگ‌های آبی: نیم از ۵
سونسوز: نیم از ۵
دست تنها: نیم از ۵
فریاد: نیم از ۵
شاه نقش: نیم از ۵
تاکسیدرمی: نیم از ۵
شمال از جنوب غربی: بی‌ارزش
خاتی: بی‌ارزش
۱۹۶۸: بی‌ارزش
زال و رودابه: بی‌ارزش
آنتیک: بی‌ارزش و توهین‌آمیز

«لولی»،«کفایت مذاکرات»، «ژولیت و شاه»، «ابراهیم و آتش» و «پسر دلفینی» را ندیدم.
نکته غم‌انگیز جشنواره امسال عدم نمایش «قاتل و وحشی» بود. نکته غم‌انگیز دیگر این بود که چند مورد از بهترین فیلم‌های این ده روز در بخش مسابقه حضور ندارند و شاید هرگز اکران نشوند که «پیر پسر» مهمترین مورد از آن‌هاست.
امیدوارم در سال‌های آینده سیاست‌زدگی حاکم بر سینمای ایران کمرنگ‌تر شود که البته چون سینما آینه‌ای از شرایط حاکم بر کشور است، این مهم بدون بهبود در وضعیت بعید است محقق شود.

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

در جشنواره فجر ۱۴٠۳ نیز مثل چند سال اخیر به عنوان یکی از اعضای تحریریه روزنامه فرهیختگان حضور دارم و با توجه به اینکه چند روز تا پایان جشنواره مانده، تصمیم گرفتم تمام یادداشت‌های تلگرافی‌ام را تا اینجای جشنواره در کانال منتشر کنم که اگر از همراهان گرامی کسی کنجکاو بود فیلمی را ببیند، هنوز فرصت حضور داشته باشد. یادداشت‌های تلگرافی باقی‌مانده را نیز قبل از مراسم اختتامیه منتشر خواهم کرد.


مرور تلگرافی فیلم‌های فجر ۱۴٠۳ به قلم مهران زارعیان

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

بازنشر یکی از محبوب‌ترین یادداشت‌های سینمایی عمرم درباره یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما به مناسبت درگذشت دیوید لینچ فقید🖤
جهان سینما امشب یکی از مهمترین چهره‌هایش را از دست داد.

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

💠 امشب حوالی ساعت ۲۳ در برنامه «سینما زاویه» درباره فیلم «ناپلئون» گفتگو خواهم کرد.

⛪️Napoleon 2023

🎙رادیو گفتگو
۲۳ دی ۱۴٠۳

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞مروری بر فیلم «پروین»



💠امتیاز: 1/5 از 5



🖋شاعرانگی‌زدایی از شاعر



در نگاه اول در ایام جشنواره، فیلم «پروین» به دلم نشست و مهمترین دلیلش این بود که فیلم خوش رنگ و لعابی بود که از پس مهمترین چالش فیلم‌های زندگینامه‌ای، یعنی کنترل ریتم برمی‌آمد. همین دو عامل هم به همراه بازی به اندازه‌ی مارال بنی‌آدم در نقش پروین اعتصامی، می‌تواند کافی باشد تا بگوییم پروین نمره قبولی می‌گیرد و فیلم بدی نیست.
با این حال، دستیابی به این حداقل‌ها برای موفقیت کامل فیلم کفایت نمی‌کند. پروین یک مشکل بزرگ دارد که مربوط به اساس و مبنای منطق درونی فیلم است؛ در «پروین» قرار است پرتره‌ای از یکی از مهمترین شاعران معاصران ایران ببینیم که زن نیز بوده و در دوران وخیمی از نظر شرایط اجتماعی مردسالارانه زندگی کرده است. اما فیلم در حقیقت چه به ما نشان داده است؟ یک نیمچه روایت تاریخی و روزنامه‌ای که بر زندگی خانوادگی پروین اعتصامی مکث بیشتر دارد و قهرمانش نیز تا حد زیادی منفعل و خنثی است.
محمدرضا ورزی را به خاطر سریال‌هایش که روایتگر تاریخ معاصر هستند می‌شناسیم و در اینجا نیز رویکرد اصلی او مشابه سریال‌هایش بوده که مثل کتب تاریخی نگاهی معطوف به وقایع، رویدادها، تنش‌های بیرونی و بازنمایی مناسبات سیاسی و اجتماعی دارند.
شاید در مقام نقد فیلم چندان نباید کار داشته باشیم که فیلمساز چه رویکرد و زاویه نگاهی انتخاب کرده یا می‌خواهد چه بگوید اما در مقام ژورنالیست این نقد را وارد می‌دانم که ورزی در «پروین» زاویه نگاهش را به درستی انتخاب نکرده و حیف است فیلمی درباره پروین اعتصامی ساخته شود اما شاعرانگی و نگاه تغزلی در آن غایب باشد. البته فیلمساز ظاهراً متوجه این نکته بوده و سعی کرده از طریق قاب‌های زیبا از طبیعت پاییزی و حال و هوای ایران قدیم، به فیلم رنگ شاعرانگی بپاشد و سرتاسر اثر نیز در هر موقعیتی چند بیت شعر در دهان شخصیت‌ها بگذارد که شیرفهم شویم آن‌ها از یک عقبه‌ی ادبی و شاعرانه می‌آیند. این تلاش‌ها اما طبیعتاً عمق نمی‌یابد و کافی نیست تا وجه شاعرانه‌ی پرتره‌ی پروین اعتصامی را منعکس کند.
فیلم یک سکانس تاثیرگذار در پایان دارد که ماجرای بداهه‌سرایی شعر معروف محتسب پروین را نشان می‌دهد و ماجرا ذاتاً احساس تحسین برای پروین اعتصامی برمی‌انگیزد. با این حال کلیت فیلم طوری طراحی نشده که آن سکانس نتیجه‌ی منطقی روند فیلم باشد و نگاه بطنی حاکم بر فیلم را تکمیل کند، بلکه بیشتر شبیه به یک فصل جذاب اما منفرد و مستقل نسبت به کلیت فیلم است. امتیازات و جذابیت‌های دیگر فیلم «پروین» نیز تقریباً همین گونه است که مانند جزایری مجزا از یکدیگر مجموعه کلیپ‌های جالبی درباره زندگی شاعر به ما تحویل می‌دهند اما آن انسجام و همگنی مقتضی یک اثر سینمایی را ایجاد نمی‌کنند.
به طور کلی به نظر می‌رسد که محمدرضا ورزی قصد داشته در واکنش به فضای ذهنی و رسانه‌ای حاکم بر ایام پسا شهریور ۱۴٠۱، فیلمی بسازد که نشان دهد مسئله زن در دوران پهلوی گل و بلبل نبوده و پس از انقلاب بهتر از قبل شده؛ بنابراین قصد خود را بر فیلم زندگینامه‌ی پروین اعتصامی سوار کرده که البته تحمیلی و الصاقی نیست اما تمام آنچه توقع داریم درباره پروین ببینیم نیز نیست.
شیوه قصه‌گویی فیلم که یک دال مرکزی ندارد، برای مدیوم سریال و تلویزیون مناسب‌تر بود و می‌توانست یک مینی‌سریال مناسبتی موفق برای صداوسیما باشد. اما پروین در صورتی در مدیوم سینما ماندگار میشد که علاوه بر داشتن این زبان تصویری زیبا و بازی‌های خوب، می‌توانست شاعرانگی و آرایه‌های ادبی را به زبان درام ترجمه کند و یک پرتره بی‌کم و کاست از زندگانی پروین اعتصامی را به وجود می‌آورد. نتیجه فعلی البته گرچه به این مهم دست نمی‌یابد اما سرگرم می‌کند و ارزش دیدن دارد و باز هم جای شکر دارد که درباره یکی از مفاخر معاصر کشورمان فیلمی می‌بینیم و جای شکر بیشتر دارد که فیلم ضعیفی هم نیست؛ به امید تجربه‌های بهتر.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان، 15 دی 1403)



✍️مهران زارعیان


Join👉@warOfteragedy

Читать полностью…

مجله جدال تراژدی

🎞نقدی بر فیلم «خائن‌کشی»


💠امتیاز: نیم از ۵



🏦میتینگ آدمک‌های سخنگو



«خائن‌کشی» فیلمی بسیار هدر شده است. روی کاغذ و در سطح ایده، به نظر خیلی کنجکاوی‌برانگیز باشد که فیلمساز تاریخ‌سازی مثل مسعود کیمیایی به سراغ روزهای دشوار دولت ملی دکتر مصدق برود و یک قصه جنایی را بر بستر این زمینه‌ی تاریخی روایت کند. حسرت زمانی بیشتر می‌شود که بدانیم از نظر شاخص‌های فنی و ویژگی‌های ظاهری، «خائن‌کشی» هیچ چیز کم ندارد و در سطح یک فیلم کاملاً استاندارد، شکیل و چشم‌نواز ظاهر می‌شود که فضای دهه سی شمسی تهران را به خوبی می‌سازد و تجربه سمعی-بصری جذابی برای مخاطب فراهم می‌کند.
اما مشکل کجاست و چرا «خائن‌کشی» ابداً فیلم خوبی نیست و حسرت و افسوس برمی‌انگیزد؟ یک کلام، فیلمنامه ضعیف؛ فیلمنامه «خائن‌کشی» به طرز عجیبی شلخته، گنگ، نامفهوم و بی‌سر و ته از آب درآمده است؛ در حدی که گویی استاد دیگر حوصله عمیق شدن و دقت بر نگارش متن خود را ندارد.
یک ایده دو خطی جالب داریم درباره‌ی گروهی از سارقان که برای کمک به دولت مصدق، از بانک ملی سرقت می‌کنند تا اوراق قرضه برای جبران کسری بودجه دولت بخرند. (از ملت بدزدند و به دولت دهند) موقعیت محوری نیز مستقر شدن دزدان در یک آرایشگاه زنانه متروکه برای نجات است که به تلاش برای یافتن خائنی که با بخشی از پول‌ها فرار کرده نیز الصاق می‌شود.
فیلمنامه عملاً هیچ چیز فراتر از این دو خطی ساده ندارد و همین موقعیت محوری را کش می‌دهد و بنابراین قصه‌ی کلی فیلم از فقدان گسترش طولی مناسب برای پیرنگ و تعبیه نقاط عطف و فراز و فرود رنج می‌برد. اما این ساده‌ترین ضعف فیلمنامه است.
فیلمنامه‌ی «خائن‌کشی» ضعف مهلک در ارائه اطلاعات به مخاطب دارد. ضعف فراوان در طراحی پیش‌داستان، شخصیت‌پردازی، نقشه‌ی راه و هر آنچه که مخاطب به عنوان پیش‌نیاز باید بداند تا ارتباط لازم برای پیگیری قصه را برقرار کند. جالب است که فیلمساز پیشکسوت دیگری که او نیز مسعود نام دارد (مسعود جعفری جوزانی) در آخرین فیلمش، «بهشت تبهکاران» به سراغ یک قصه مربوط به دهه سی شمسی رفته و فیلم او هم دقیقاً همین ضعف بزرگ را دارد.
در «خائن‌کشی» یک دو جین آدمک داریم که بیشتر آن‌ها، کوچکترین عقبه و ویژگی‌های مشخصی ندارند و عموماً بازیگرانِ چهره نقش آن‌ها را به بدترین و تصنعی‌ترین شکل ممکن بازی کرده‌اند! بسیاری از این آدمک‌ها که حتی تیپ نیز نیستند، از اساس در فیلم اضافی‌اند و کارکرد مشخصی ندارند؛ صرفاً قرار است جملاتی شبیه به جملات قصار (که جملات قصار هم نیست!) بگویند و از قاب خارج شوند. مشخص نیست ارتباط این آدمک‌ها با هم چیست. برخی ظاهراً رابطه عاشقانه با هم دارند که فقط در سطح دیالوگ به سختی این را متوجه می‌شویم. مشخص نیست که این افراد بی‌عرضه و ناتوان از ابتدا چرا قبول کرده‌اند وارد نقشه دشوار دزدی از بانک ملی شوند! مشخص نیست خلافکار شاخصی مثل مهدی بلیغ چرا باید از تیمی تا این حد فشل و ناشی برای سرقت مهمش استفاده کند. مشخص نیست چرا این آدمک‌ها عموماً هیچ ابتکاری از خود نشان نمی‌دهند و صرفاً منفعلانه منتظرند تا همه چیز خود به خود حل شود تا لحظه آخری که آرایشگاه زنانه به قتلگاه آن‌ها تبدیل می‌شود.

Join👉@warOfteragedy

صفحه ۱ از ۲

Читать полностью…
Subscribe to a channel