جرد آروم جواب داد:"آره."
نفساشون در هم آمیخته شد.
"تو... با شلوار راحتیت، مسواک ردنت یا صبحا قهوه ریختن روی کل کرواتت."
جنسن چشاشو تو حدقه چرخوند؛ یکم از این حرفا صورتش سرخ شد.
جرد خم شد و توی گوش جنسن زمزمه کرد، نفس دیگری رو روی پوست خودش حس میکرد.
"قرمز شدی و عرق کردی و روی ملحفه های ابریشمیمون پیچ و تاب میخوری. "
جنسن سرشو پایین انداخت:" خفه شو. "
و زمانی که گونه هاش گرمتر و سرختر شد از سینه جرد هولش داد.
جرد مچای جنسنو گرفت و دستاشو نزدیک خودش کرد.
"حالت صورتت وقتی شبا خوابت میبره، در حالی که هنوزم عینک مطالعه رو صورتته و سرت روی کتاباته اونم وقتی آب دهنت تو خواب داره میریزه."
جنسن غرید و پیشونیشو روی شونه جرد گذاشت، بوی کاج و چوب که از کرم بعد از اصلاح جرد میومد رو به ریه هاش میکشید.
"خفه شو جی. جدی میگم. "
جرد جواب داد:" حقیقته. تموم تعریف من از جذابیت تویی. "
انگشتاشو زیر چونه جنسن گذاشت تا سرشو بالا بیاره.
دنیای اطرافشون سریع و روشن و دیوونه وار بود. ولی چشمای اونا فقط به همدیگه بود.
جرد یکم به خاطر الکل مست بود و قطعا ماری جوانا روش اثر کرده بود و جنسن و خودش نمیخواستن هیچکدوم اینا تموم شه.
جنسن آه آرومی کشید:"خورشید الاناس طلوع کنه."
با لمس جرد کلماتش داشت محو میشد.
جرد یادآوری کرد:"تا ساعت پنج مجبور نیستیم از اینجا بریم."
و بعد خمیازه کشید، چون با اینکه به خواب کم و بیخوابی عادت داشت هنوزم خوب بود اگه برمیگشتن هتل و چرت ميزدن بعد آماده ی سفر طولانی روی موتور هارلی میشدن.
" میخوای برگردیم هتل؟"
"فکر کنم باید بش زنگ بزنیم."
جرد اخم کرد:" به کی؟ کل احتمالا هنوزم خوابه..."
"نه، یارو... یاروی بالای پشت بوم."
جرد خندید و موهاشو از کنار پیشونیش بالا زد.
"به چه دلیل کوفتی بش زنگ بزنیم؟"
جنسن چشماشو طوری به هم فشرد که انگار داشت خیلی سخت فکر میکرد.
"گفت میتونیم پول زیادی به دست بیاریم."
جرد خندید و آغوششو دور بدن جنسن تنگ تر کرد تا ثابت نگهش داره.
"این کوفتی بدتر از چیزی که فکرشو میکردم داره با ذهنت بازی میکنه."
جنسن با کله شقی اصرار کرد:"جدی میگم. راحت پول درمیاریم."
گلوی جرد از شنیدن این حرف گرفت، چون آره به درک، میتونستن یه پول اضافی هم کنار بزارن، ولی پولی که ساده بدست میومد معمولا پول کارای کثیف بود و جرد حتی نمیخواست به این فکر کنه که جنسن خودشو در سطح اون کار پایین میاره تا بدستش بیاره.
"ما به اونجور پولا نیاز نداریم."
جنسن آهی کشید:"آره نیاز داریم."
یکم هوشیار شد.
"اگه کلی بخواد بره دانشگاه چی؟ همیشه که زندگیش به غذای بچه و پوشک ختم نمیشه."
جرد سرشو تکون داد و به فاصله ای دور نگاه کرد.
"تا اونموقع گاراژ خودمو میزنم. تو کار میکنی. یه کاریش میکنیم، از یه راه دیگه پولو بدست میاریم. "
بدون خون یا مواد یا منحرفای لاشی، که پشت اون لنزای لعنتی دنبال هوا و هوسن.
جنسن پلک زد و اخمش عمیق شد.
با اینحال هیچی نگفت، برای همین جرد آهی کشید و پاهای جنسن رو روی زمین گذاشت. از نیمکت بلند شد و جنسن رو با خودش کشید.
"زود باش بریم، گشنته؟ "
جنسن لب پایینشو از فکر گزید و جرد انگشتاشو نوازش وار تو موهای قهوه ایش کشید تا نرمیشو حس کنه.
یکی دو ساعت تا طلوع خورشید وقت داشتن و جرد قصد داشت حسابی ازش استفاده کنه.
شاید میتونستن به شیکشک برن و دو تا برگر بخورن و طلوع خورشیدو از میون تاج درختای سنترال پارک ببینن.
جنسن خمیازه کشید:"اره."
و بش نگاه احمقی انداخت، مردمک چشماش گشاد بود و اون بیلبورد بزرگ لویس پشت سرشونو بازتاب میکرد.
"بریم غذا بخوریم."
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
در آخر، یه جایی بین سنترال پارک و چشیدن مزه کافئین از زبون همدیگه، جنسن تونست شماره یارو رو تو گوشیش بندازه و بش زنگ بزنه.
جرد نزدیک بود با کشتی باهاش گوشیشو بندازه که تماسو قطع کنه.
ولی اونموقع دیر بود و جنسن همین الانش داشت برای فتوشوت وقت میگرفت.
#NowhereIdRatherBe
@wjncest2
جرد ساکت بود ولی جنسن از روی تکون خوردن ماهیچه گردنش میتونست بگه داره گوش میده.
جنسن گفت:"تو هم همین فکرو کردی. تو چشمات میتونستم ببینم."
جرد هیچی نگفت، گذاشت سکوت به جاش حرف بزنه.
برای لحظه ای طولانی، تنها صدای در هتل صدای نفساشونو به هم زد.
جرد شروع کرد:"به کِل فکر کردم."
دوباره مکث کرد، زبونشو به لباش کشید.
"که چقد خوشحال بودم که با ما نبود. که جاش امن بود."
و آره، جنسن میتونست درکش کنه چون قبل از هر نگرانی برای جون خودش... یا جهنم، حتی زندگی جرد که به ذهنش خطور کرد، پسرشون اولین چیزی بود که به ذهنش اومد.
" فکر اینکه فقط یه عکاس کیری بود... فکر اینکه... این عوضی کودن تو سایه ها مونده بود تا خدا میدونه چقد ازت عکس میگرفت..."
جنسن وسط حرفش پرید:"خیلی مطمئنم از هردومون عکس گرفت."
ولی جرد به حرفاش گوش نمیکرد، همین الانشم دستش از عصبانیتی که درونشو پر میکرد مشت شده بود.
"باید تا سرحد بیهوشی بش مشت میزدم. "
جنسن خندید:" زدی. دوربین گرون قیمتشم شکوندی. "
جرد نفسشو بیرون داد و گفت:"حقش بود."
و هردوشون توی سکوت آرامش بخشی فرو رفتن.
بعد از یکی دو دقیقه، جنسن بالاخره از داغی جرد کم کرد... مثل جسمی، خودشو از بدن عرق کرده ی دیگری جدا کرد و پاهاشو بیرون از تخت گذاشت.
جردم روی تخت نشست، به آرنجش تکیه داده بود ولی حرکتی نکرد تا دنبال جنسن بره؛ فضایی که نیاز داشت رو بش داد.
جنسن زمزمه آرومی کرد:"حس احمقا رو دارم."
نگاهش روی نقطه نامعلومی روی دیوار ثابت بود.
لرزش خفیفی به تنش افتاد و ملحفه ها رو محکم تر دور خودش پیچید.
جرد ساکت بود، برای حرفای بیشتر تحریکش نکرد چون جنسن قرار بود خودش با گذر زمان وقتی آماده بود حرفای دلشو وا کنه و جرد اینو میدونست.
با صدایی خشدار ادامه داد:"فکر کردم بش نیاز داریم."
دستشو روی دهنش کشید.
"فکر کردم شاید اگه به این سفر میرفتیم و یکم باهم زمان میگذروندیم... اوضاع بهتر میشد."
جرد گفت:"که چی بهتر شه؟"
جنسن آب دهنشو قورت داد:"" کابوسا، حملات عصبی. تنش. همه چی. ولی حتی نمیتونیم صدای فلش دوربینو بشنویم و به مرگمون فکر نکنیم. "
جرد برای لحظه ای طولانی ساکت بود، اجازه داد تا حرفا توی ذهنش هضم شه.
انقدری ساکت موند که جنسن تقریبا فکر کرد قرار نبود اصلا جوابی بشنوه.
بعد یه آه سنگین کشید و بازوی جنسنو کشید، آروم اونو سمت خودش برگردوند تا نگاه گیراشون به هم گره خورد.
با اینکه نگاهای چند رنگشون به هم گره خورده بود، با مهربونی دستور داد:"گوشات با من باشه."
"کاش میتونستم بت بگم که همه چی آسون تر میشه، ولی نمیتونم. نمیتونم همچین حرفی بزنم چون تو و من... چیزی که داریم... جهنمی که باهمدیگه ازش گذر کردیم، اصلا عادی نیس، جنسن."
"ولی..."
جرد با ملایمت حرفشو قطع کرد:"ببین، میدونم تازگیا اوضاع سخت بوده. "
انگشت شصتشو زیر چشمای جنسن کشید تا اشکاشو پاک کنه.
"و میدونم کل شر و شیطونه. "
جنسن فورا گفت:"بهترینه. "
صداش از احساسات زمخت شده بود.
جرد لبخند زد و خم شد. بوسه ی ملایمی از گوشه لب جنسن کرد.
نفساش به گونه جنسن میخورد:"آره هست. ولی به این معنی نیس که نتونی هرچن وقت یبار برا خودت وقت بزاری."
دهن جنسن به اعتراض باز و بسته شد، ولی هیچ حرفی نتونست به نشونه مخالفت بزنه.
جرد زمزمه کرد:"دفعه بعد که میخواستی ذهنتو خالی کنی فقط یک کلوم بگو."
دستشو بالا اورد و نوازش وار داخل موهای جنسن بود، سمت خودش کشیدش و بوسه ملایمی به لباش زد. وقتی ذهن جنسن سبک تر شد، جرد عقب رفت، چشماش روی لبای جنسن سوسو میزد.
"میخوای بریم قدم بزنیم؟"
جنسن یه ابروشو بالا انداخت، لبشو بین دندوناش گرفت.
"ساعت سه کله سگی صبحه."
جرد نیشخند خسته زد.
"فکر کردم نیویورک شهریه که هیچوقت نمیخوابه."
جنسن با شگفتی بش چشمک زد.
#NowhereIdRatherBe
@wjncest2
جنسن مودبانه معرفیش کرد. "مایکل ایشون جرده."
و انگشتاشو داخل انگشتای جرد برد.
"وای ببخش مرد. فکر میکنی بعد از اونهمه داستانی که شنیدم اسمت یادم میمونه."
مايکل خندید و به شونه جرد زد.
"همش از تو حرف میزنه."
جرد از گوشه چشمش به جنسن نگاه کوتاهی کرد و گفت:"آره؟"
جنسن سعی کرد با نگاه عجولانه به دور و برش سرخی صورتشو بپرونه و حرفو عوض کنه. " مایکل کارت عالیه."
نیشخند مایکل بزرگ شد. " آره؟ خوشت میاد؟ "
راستشو بخواین جنسنم همچین از عکاسی خوشش نمیومد.
هنری که روی دیوار سفید دور و برشون به نمایش گذاشته شده بود زیاد قابل درک نبود. نسبت به علاقش زیادی به دردنخور بود.
جنسن دوس داشت همه چیز رو همونطوری که هس به نمایش بزاره؛ دوس داشت اشکها و لیخندها رو روی کاغذ طراحی بیاره؛ بازارای شلوغ یا خیابونا، جایی که زندگی توی واضح ترین حالتش بود.
از دیدن مکعب و هندسه هیجان زده نمیشد.
اگه یه عکس واقعا از قدرت ذهن بهره میبرد تا نشون بده درباره چیه، جنسن خودشو به زحمت نمینداخت.
هنر باید از روح میومد، نه از ذهن.
ختم کلوم.
جنسن گفت:"آره، آره شبیه چیزایی که دیدم نیس."
دروغ نگفت.
"ببین مایکل، حالا که انقد زیاد نمایشگاه رو دوس داریم، اشکال نداره برین بیرون یه دقیقه تماسی بگیریم؟ بچه یه یه ساله مون امشب خونه ی دوستمونه و..."
مایکل گفت:"حتما. بفرما."
یه دسته کلید از جیب کتش دراورد.
"از در دوم سمت چپ برین میرسین به آسانسور. برین طبقه بالا و از پشت بوم برین بیرون. یکم باد میاد ولی بهتره قبول کنین."
جنسن لبخند گرمی به مایکل زد. "ممنون مرد. "
دست جردو گرفت و به سمت خروجی اونور اتاق کشوندش.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
بالای طبقه ششم روی پشت بوم، شهر روشن نیویورک توی چشماشون میدرخشید.
نور ماه به سطح مرمری کف زمین میتابید و افق منظره شهر رو فوقالعاده کرده بود. زیباییش از طرف دیگه ی پلکان شیشه ای خیره کننده بود.
ردیف برجای آسمون خراش بالای سرشون قد کشیده بودن، بعضیاشون این میون میدرخشیدن و بعضیا لامپ نئونی رنگی بیلبوردای بیشمار میدون تایمز رو بازتاب میدادن.
جرد از پشت سینشو پشت جنسن گذاشت، باوزان قویش رو آروم دور سینه ی جنسن گذاشت و به جمع شلوغ توی خیابون که مثل مورچه توی رفت و آمد بودن نگاه کردن.
انقدری اینجا وایساده بودن که گرمای بدن جرد داشت کم کم محو میشد.
جنسنم داشت میلرزید ولی هیچکدومشون آماده تکون خوردن نبودن.
"به نظرت چون بیدارش کردیم تا فقط صداشو بشنویم خیلی عوضی میزنیم؟"
جرد خنده آرومی کرد.
مطمئن بود جنسن میخواست همه راهو تا نیویورک از رو یهویی هوس کردن بره، تا بیشتر شبو با پسرشون از پشت گوشی حرف بزنه چون تحمل نداشت بیشتر از ده دقیقه ازش جدا بمونه.
جرد گفت:"طاقتفرسا شاید."
و جنسنو تو آغوش خودش برگردوند تا صورتشو ببینه.
مچ جنسنو گرفت و به طرف خودش کشید در حالی که داشت به طرف کاناپه کوچیک گوشه پشت بوم میرفت، روی کوسنا فرو رفت و جنسنو تماشا کرد که روی رونش میشینه.
چراغا باعث درخش شهر شده بودن و صدای دور و برشون، توی صدای ضربان قلبشون غرق میشد در حالی که جرد دستاشو روی پهلوهای جنسن گذاشت و به خودش نزدیکش کرد.
جرد لباشو به لبای جنسن کوبید و تموم هوای ریه هاشو به خاطر این کار گرفت.
جنسن نتونست درست واکنش نشون بده، جرد زبونشو روی شکاف لباش فشرد و با باز شدن لباش زبونشو داخل برد.
یه بوسه ی محکم با عطر شامپاین بود که جاشو به نفسای داغ در هم آمیخته داد.
#NowhereIdRatherBe
@wjncest2
اگه شک داشت که جی بابای کلیه یا نه، این یه نشونه ی تابلو بود که آره، از دیوونه وار غذا خوردنش، موهای تیره ی موجدارش و بینی کیوتش، کلی نسخه ی مینیاتوری جرده.
که کاملا ناعادلانه بود، چون جنسن همه ی زحمت حاملگی رو کشیده بود.
جنسن اروم لکه ی غذا رو از لپ تپل کلی پاک کرد و بعد بوسش کرد و حواسشو به سوفیا داد.
ادامه داد:"رو پای جرد نشسته بودم، داشتم پیرهنمو درمیوردم... و بعد یه صدای کلیک از دوربین درومد."
سوفیا در حالی که سعی کرد قیافه جدی به خودش بگیره گفت:"خدای من! بعد با جسد چیکار کردین؟ منظورم اینه که یکی عکسای منزجر کننده ازت میگیره در حالی که نیمه برهنه ای و قراره با جرد حال کنی؟ آره، میدونم خوب پیش نمیره."
جنسن به کناری نگاه کرد.
از خجالت یکم سرشو پایین انداخت و توضیح داد:"جی آه... دوربین یارو رو به گا داد. کوبیدش به دیوار. یجورایی هات بود. "
سوفیا سرشو تکون داد:"آره، هردوتون عجیب غریبین. باید برین پیش دکتر. "
جنسن ناخودآگاه با صدای بلند گفت:"خودم دکترم."
کلی رو آروم بلند کرد و توی بغلش گرفت.
"خب، کجا بودیم، اها معلوم میشه اون یاروعه یکی از معروف ترین عکاسای نیویورکه."
"وقتی بهتون همینو گفت واقعا باور نکردین؟"
"اولش نه. ولی بعد کارت بیزینسشو نشونمون داد و از اینکه چطور داره یه کار جدید فشن رو اداره میکنه و دنبال چن نفر برای این کار میگرده کسشر میگفت. "
"وای خدایا. نگو گولشو خوردی."
جنسن بعد اینکه با بی خیالی شونه شو بالا انداخت دلیل اورد:"به نظر منطقی میومد."
بعد خندید، با فکر اتفاق عجیبی که توی سفرشون به نیویورک افتاده بود، سرشو تکون داد.
سوفیا به زور داشت جلوی نیشخندشو میگرفت. پرسید:"هیچ نمیدونستین برا چی اونجایین؟"
جنسن فقط بش لبخند زد، گذاشت سکوت حرفاشو بگه.
اخه یه سری ماجراجوییا رو بهتر بود توی خلوت داشته باشن.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
یه شب به نیویورک اومدن که اگه جنسن جرد رو راضی نمیکرد، جردم هرگز از اول با همچین چیزی موافقت نمیکرد.
پیاده روهای منهتن ترک خورده بود و بین ترکها مثل فواصل بین دندونای یه معتاد بود.
تنها چلپ چلوپ رنگ در توده بتون اطرافشون از یه گرافیتی ترسناک توی پیاده رو و درخشش کمرنگ چراغ راهنمایی از دور دست بود.
جرد از گوشه چشماش، نگاه بیهوده مردا و زنای بیخانمان از پشت پتوهای مقوایی نزدیکی همون محله رو میدید.
فاحشه ها با لباسای کمشون توی خیابونا قدم میزدن و توی جمعیتی تاجرا قابل تشخیص بودن.
جرد به زور جلوی لرزششو گرفت.
چون توی تگزاس به دنیا اومد و بزرگ شد، هرگز تجربه انرژی توی نیویورک رو نداشت و دروغ بود اگه میگفت که منتظر یه نمایشگاه بیخودی کسل کننده س.
ولی یارویی که دعوتشون کرده بود یکی از دوستای جنسن از آب درومد و توی منهتن یه استودیو هنر اجاره کرده بود تا چنتا عکسو به نمایش بزاره.
و ظاهرا همون دلیلی کافی براشون بود که بچه یه ساله شونو بزارن پیش سوفیا و تا نیویورک با دوچرخه برن.
موضوع این بود که جرد جنسو به قدری میشناخت که نیت واقعی بین سفر یهوییشونو به شهر درک کنه.
میون دانشکده هنر و مراقبت از کِلی، هیچکدومشون واقعا دیگه فرصتی نداشتن تا باهمدیگه بیرون برن و کارایی انجام بدن، مثل ساعت سه بعدازظهر با دوچرخه بزنن بیرون یا دوستاشونو توی بوستون ببینن.
وقتی بچه داری میشی که برای همه چیز بت تکیه میکنه اوضاع پیچیده میشه.
والد بودن یه کار تموم وقته و بیشتر از اون چیزی که اعترافشو میکردن داشت ازشون انرژی میگرفت.
شباشون کوتاه بود و با کابوس پر میشد و وقتی واقعا فقط چند ساعت میتونستن خواب آروم داشته باشن، کلی با گریه هاش بیدارشون میکرد.
گهگاه که کاراشون خیلی زیاد میشد، از سوفیا میخواستن که چن ساعتی مراقب کلی باشه.
ولی این سفر بیشتر از استرس و آسودگی خیال بود.
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
وقتی بچشون چن ضربه ی محکم زد باعث شد جنسن از درد ناله کنه لبخندْ آروم از لبای جرد ناپدید شد.
"درد داره؟"
جنسن معترف شد:"یجورایی. نمیدونم امروز چشه، انگار عصبانیه."
جرد یه لحظه فکر کرد بعد آیپاد رو از روی رون جنسن برداشت و دنبال اهنگای دیگه گشت.
"منم عصبانی میشدم اگه یه نفر مجبورم میکرد ساعتها موزارت گوش بدم. اهنگای دیگه ای براش گذاشتی؟"
جنسن سعی کرد آیپادشو پس بگیره:"نه اهنگ دیگه ای براش نذاشتم. موش ازمایشگاهی که نیس جی. نمیتونیم ازمایش کنیم که... هی!"
ولی جرد سریعتر بود، به راحتی آیپادو از دستش دور نگه داشته بود.
"جی بس کن، جدی میگم، نمیتونیم اهنگ متال یا هرچیز دیگه ای براش پخش کنیم وقتی..."
جرد به آرومی خندید:"سبک کلاسیک راکه، باشه؟"
بعد دستاشو دور جنسن حلقه کرد و به ارومی چرخوندش تا به جرد تکیه بده.
جنسن به آرومی معترض شد:"جی..."
سعی کرد هدفونا رو از شکمش برداره ولی جرد دستشو گرفت سر جاش نگه داشت.
با مهربونی توضیح داد:"صداشو کم کردم. یه دقیقه بش فرصت بده، باشه؟"
جنسن هنوزم راغب نبود، ولی توان جنگیدن با جردم نداشت، هنوزم از کم خوابی و خستگی حال نداشت.
"باشه فقط یه دقیقه."
هردوشون به کوسنا تکیه دادن و جنسن چشماشو بست، از بوی ملایم کرم بعد از اصلاح، شامپو و بوی آشنا و مردونه و خاص جرد ارامش میگرفت.
جنسن بیشتر کنار جرد وول خورد، تا تونست فاصله ها رو کم کرد و جرد فهمید که دوس پسرش حالا حالاهاس که بخوابه.
خنده ی آرومی کرد بعد طوری غلت خورد که سر جنسن رو سینش باشه.
برای هرسه شون جا نبود ولی بطور غافلگیرکننده ای راحت بود.
جرد یه دستشو پشت سرش گذاشت و بالشت رو بالا اورد و دست دیگش رو دور جنسن گذاشت تا اگه توی خواب غلت خورد جلوی افتادنشو از روی کاناپه بگیره.
دستشو روی شکم جنسن کشید و فهمید بچه اروم گرفته.
اروم روی گردن جنسن با لبخند زمزمه کرد:"بت گفتم."
آروم انگشت شصتشو روی شکم جنسن کشید.
"هیشکی نمیتونه در برابر solitude از black sabbath مقاومت کنه."
جنسن نامفهوم گفت:"اوهوم."
صورتشو تو گودی شونه جرد برد.
جرد عاشقانه لبخند زد، هدفونا رو از روی شکم جنسن برداشت.
جنسن نچرخید، نفساش توی خواب منظم بود جرد موهاشو از پیشونیش کنار زد و روی شقیقش بوسه ای کاشت.
میدونست که باید خیلی فکرا درباره ی چن ماه دیگه بکنن. خیلی تصمیما که باید بگیرن.
آیندشون بعنوان خونواده هنوزم سر جاش بود و هردوشون میدونستن دست داشتن توی صحنه ی جرم جنوب بوستون هنوزم میتونست براشون تهدیدآمیز باشه.
از شغل و خونواده و میلیونها چیز دیگه که عاقبت توی زندگیشون پیش اومد حرف زدن.
ولی اون لحظه، همه ی اون چیزا محو شد و اهمیتشو از دست داد.
تمومی چیزی که مهم بود سنگینی جنسن توی بغلش بود، قلبش همزمان با جرد می تپید و گهگاهی ضربه های آروم کف دستش حس میکرد.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
یه لایه برف خوابگاه دانشگاه ییل رو پوشونده بود.
تقریبا طوری به نظر میومد که انگار یه نفر کریستال درخشان روی اجرای دیوارا پخش کرده.
جنسن نفسشو تو اون هوای یخی بیرون داد و از ورودی ییل که به خیابونای شلوغ نیو هیون گرین منتهی میشد، رفت.
وقتی جرد رو دید که از یه ایستگاه اتوبوس به سمتش میاد یه آن قلبش تند زد.
جنسن نیشخند زد:"سلام."
و سرشو کج کرد تا یه بوسه روی گونه ازش بگیره.
"اینجا چکار میکنی؟"
"خب بزار سریع برم سر اصل مطلب. فکر کردم به موقع برسم تا بعد کلاسات ببینمت."
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
در سکوت، نگاهشون برای یکی دو دقیقه به هم دوخته شد بعد جنسن روی ارنجش تکیه داد و جرد رو برای بوسه ای که حس خلوص محض میداد بالا کشید، میدونست پنج ماه با ترس و نگرانی و بیخبری سر کرده.
جدا شدن ولی پیشونیهاشون هنوز روی هم بود و دهناشون بی فاصله، هوای داغ از این صمیمیت و سکوت میگذشت.
"فقط محض اطلاعت... فکر نکنم چیزی برای نگرانی وجود داشته باشه."
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
جنسن خیلی از مرتب کردن یا این چیزا خوشش نمیومد ولی حالا که با شلخته ترین فرد روی زمین همخونه بود معلوم بود که باید به این چیزا عادت میکرد.
جنسن زیر لب فحش داد، وقتی سعی کرد یه جوراب جمع شده رو از زیر تخت دربیاره دندون قروچه کرد. بینیشو جمع کرد بعد جورابا رو داخل سبد لباس چرکای لباسشویی انداخت.
مث همیشه مهربون نبود، تعادلش به هم خورد و سعی کرد کمک بگیره و بزور از کشوی کنار تختشون گرفت تا خودشو سر پا نگه داره.
"لعنت."
جنسن نفساش سنگین شد، نزدیک بود برگرده که متوجه شد کشوی بالایی بازه. نگاه کرد تا ببندش که یه چیزی چشاشو گرفت.
اخم کرد؛ قلبش از وحشت فلز تیره ای که از کناری میدرخشید ریخت.
با انگشتای لرزونش بازش کرد و بعد دوباره با نفس تندی بستش، وقتی فهمید چیه قلبش وحشیانه تو سینش میکوبید.
اون شب وقتی جرد از سر کار برگشت، جنسن با یه مگنوم 45 میلیمتری توی دستاش پشت میز نشسته بود.
وقتی جرد اسلحه رو دید خشکش زد.
جنسن پرسید:"قرار بود کی ازش بم بگی؟"
صداش از خاطرات ناخواسته ای که اسلحه اورده بود میلرزید.
آخرین باری که یه هفت تیرو از نزدیک دیده بود، توی دستاش نگهش داشده بود، مجبور شد به قصد کشت سمت مردی بگیردش که عاشقش بود.
جرد آه کشید:"برای محافظته."
جنسن با عصبانیت خواهش کرد:"محافظت از چی؟"
جرد شونه هاشو صاف کرد، نگاهش جایی بالای شونه ی جنسن بود.
"شلوغش نکن جنسن. فقط یه اسلحه س."
جنسن سرشو تکون داد، به آرومی فکشو فشرد طوری که انگار داشت حرفا رو هضم میکرد و بعد هفت تیر رو محکم روی میز کوبید، روی لبه ی میز ولش کرد و پاشد سینش از عصبانیتی که فکر میکرد هرگز حسش نمیکنه داشت بالا و پایین میرفت.
هیسی کشید:"فقط یه اسلحه؟ چطور میتونی تو روی من همچین حرفیو بزنی؟ بعد از تموم سختیایی که کشیدیم؟"
تنها صدایی که هرکدومشون میتونست از دنباله ی اون سکوت بشنوه صدای گردش خون توی گوشاشون بود.
جرد چشماشو آروم بست و دوباره باز کرد؛ نگاهش بی محابا و خونسرد بود.
با صدای محکمی پرسید:"چطور ازم توقع داری اسلحه نیارم؟ مخصوصا بعد همه سختیایی که پشت سر گذاشتیم؟"
وانمود کردن خیلی اسونتر بود، تصور یه زندگی شاد و بی شیله پیله، دور از همه اون مزخرفاتی که تقریبا هردوشونو از بین برد خیلی اسون بود.
ولی این یه توهم بود.
جنسن با صدای لرزونی گفت:"فکر میکنی یکی میاد دنبالمون."
صداش ترسی رو که مدتها با خودش میکشید نشون داد.
جرد توی صندلی جلوی جنسن فرو رفت:"ببین."
و دستشو روی صورتش کشید.
"فقط به خاطر اینکه داریم زندگی خودمونو شروع میکنیم، به این معنی نیس که گاردمونو پایین بیاریم جنسن. نمیفهمی اینو؟"
جنسن اب دهنشو قورت داد، حالت تهوع بش دس داد.
رفت و کتشو از آویز روی دیوار برداشت.
زمزمه کرد:"اره میفهمم."
قبل از اینکه جرد بتونه حرف دیگه ای بزنه درو پشت سرش بست.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
"جرد جونیور چی؟"
جنسن از این پیشنهاد مسخره چشماشو تو حدقه چرخوند.
"قرار نیس اسم تو رو روی پسرمون بزاریم."
"مگه جرد چشه؟"
"اسمش یا آدمش؟"
جرد پوفی کرد و جواب داد:"حتی قرار نیس به این سوال یه جواب کوفتی بدم. دمیان چطوره؟"
"حتی برا بدترین دشمنم هم این اسمو آرزو نمیکنم."
"هری؟
" دیگه بدتر."
"مورگان؟"
"این اسم دختر نبود؟"
جرد شونه هاشو بالا انداخت:"اسم پسرم میتونست باشه."
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
جرد با فریبندگی گفت:"پس حتما سلیقه ی خوبی داری."
خوب میدونست چه اثری رو زنای مثل اون از خودش داره.
"ولی وقتی داری می پیچی دیگه نزن دنده پایین. دندونه های میله محور دنده رو داره جدا میکنه و به موتورتون آسیب جدی میزنه اگه..."
صدایی حرفشو قطع کرد:"جرد."
و جرد سرشو بالا اورد و رییسشو دید که به چارچوب در تکیه داده.
"یه یارویی به اسم جنسن اون بیرون منتظرته."
اون لحظه که اسم جنسنو شنید وحشت کرد، دلش هزار راه رفت.
مشتریشو به کل فراموش کرد، مثل برق و باد از گاراژ بیرون رفت و فهمید جنسن تو پارکینگ یه مسیری رو با استرس میره و برمیگرده. آسیب ندیده بود و جرد از اینکه خیالش راحت شده بود نفسشو بیرون داد.
" هی اینجا چکار میکنی؟ چیشده؟"
جنسن بی هیچ حرفی دست جردو به شکم برآمده ش کشید.
جرد بی حرکت موند، نگاهش گیج بود تا اینکه حسش کرد؛ فقط یه حرکت کوچولو موچولو زیر انگشتاش حس کرد. قد یه انگشت شصت روی کف دستش.
جرد توی خودش جمع شد و قلبش تو سینش تند زد، یه نیشخند گنده روی لباش شکل گرفت.
نگاه طوفانیشون از روی شکم نرم و بزرگ جنسن به همدیگه خورد و اونجا بود که جرد دلش میخواست میلیون ها حرف مختلف بگه، ولی همه چی تو گلوش گیر کرد و انقدر تحت تاثیر قرار گرفته بود که نتونست چیزی بیشتر از لبخند بهش بده.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
با در نظر گرفتن همه چی، حاملگی میتونست بدترم باشه.
بعلاوه ی اثرات جانبی ناخوشایند مثل کمردرد و قلب درد، یه چنتا چیز خوب برای حاملگی بود که جنسن یاد گرفت در طول حاملگی قدرشو بدونه.
مثل این حقیقت که 24/7 حشری بود.
🔞 🔞 🔞 🔞 🔞 🔞 🔞
جرد غرید:"یا مسیح، نمیتونستی صبر کنی به خونه برسیم، مگه نه؟"
اونو روی دیوار دستشویی بالا برد و گردن جنسنو بوسید.
جنسن مشتشو تو دهنش گذاشت تا جلوی ناله هاشو بگیره، اینکه میدونست هرکسی هر آن امکان داره وارد اونجا شه تن و بدنشو میلرزوند.
همینم شد، یکی اومد تو؛ کسی اومد و جلوی چیزی ایستاد که جنسن فکر کرد کاسه دستشوییه.
جرد روی گردنش هیسی کشید:"برگرد."
لباش به لاله ی گوشش خورد.
جنسن تقلا کرد تا برگرده، دستاش رو به دیوار اسپری شده کشید، سعی کرد یجور تکیه روی فضای خالی بین کاشیا پیدا کنه، که شکمش بیشتر از حد انتظار سد راهش شد.
جرد شلوار جین و باکسرشو سریع پایین کشید در حالی که یارو شیر آب رو بست.
جرد با صدای جذابش توی گوشش زمزمه کرد:"وقتی اون خشک کن روشن شه سی ثانیه وقت داری یکم سر و صدا کنی، گرفتی؟"
جنسن سرشو به تایید تکون داد و دهنشو برای انگشتای جرد باز کرد، اب دهنش روی انگشتاش ریخت.
همونطور که انتظار میرفت، دست خشک کن روشن شد و وقتی جرد انگشتاشو از دهنش بیرون اورد ناله کرد و از پشت واردش کرد، منفذ تنگ رو باز کرد.
اولش عالی و عجولانه بود، به قدری نبود که سوزش آور باشه ولی جنسن اهمیتی نداد. بعضی وقتا از سکس خشن خوشش میومد، دوس داشت تا روزها جرد رو حس کنه.
بعد از چند ضربه عجولانه انگشتای جرد به نفس نفس افتاد:"خوبه. زود باش جی. عجله کن د لعنتی."
نیازی نبود به جرد دوبار بگه. جنسن رو با دستاش باز کرد و به داخل فشرد، از ته دل و آروم غرید.
جنسن نالید:"خدایا."
وقتی انگشتاش روی دیوار باز و بسته میشدن، نفساش به اوجش رسید.
جرد بش وقت نداد تا سازگار شه بعد یواش جلو رفت، به باسنش ضربه وارد کرد.
جنسن نفسشو بیرون داد:"لعنت. محکم تر جرد. زود باش."
وقتی دست خشک کن خاموش شد جرد هیسی کشید:"خفه."
صبر کرد تا مهمون ناخونده درو پشت سرش ببنده تا ادامه ی کارشو بکنه.
وقتی جرد باسنشو عقب کشید تا دوباره به جلو بلغزه جنسن از روی بیفکری نالید و روی دیوار به خودش پیچید، کیرش بین کاشیای سرد و شکم برآمدش گیر افتاده بود.
جرد شکم جنسن رو گرفت، انگشتشو روی پوست برآمدش کشید در حالی که از پشت با ضربه های سریع تری میکردش.
جنسن به زانو درومد:"وای آره همینطوری..."
سرشو عقب برد و روی شونه ی داغ جرد گذاشت، اعصابشو مور مور میکرد. اون جنبه ی خجالتی جنسن از نیاز غرق شده بود.
"یا مسیح، جی... حس خیلی خوبی میده."
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
انقدر توی اون لحظه گم شده بود که ذره ای تغییر حرکت رو حس نکرد تا یه چیز سرد و مرطوب به صورتش خورد.
از جا پرید:"چی..."
جرد عقب کشید، یه دستشو بطور غریزی بالا اورد تا لکه بزرگ رنگ که روی گونه و بینیش بود رو لمس کنه.
وقتی جرد رنگ رو با پشت دستش پاک کرد، جنسن با شیطنت پوزخند زد.
گفت:"نباید اینکارو میکردی."
و یه مشت رنگ از سطل برداشت و همشو به گردن و صورت جنسن کشید.
جنسن عصبی شد و شوکه به جرد نگاه کرد، وقتی سعی کرد بفهمه صورتش چقد رنگیه، تقریبا چشاش لوچ شد.
جرد از حواسپرتیش به نفع خودش استفاده کرد، رولر رو از زمین برداشت، وقتی شبیه اسلحه ازش استفاده کرد رنگ بیشتری به پاهاشون ریخت.
جنسن خندید:"جرات نکن."
دستشو بالا اورد طوری که انگار سعی کرد جلوشو بگیره.
"جی نکن."
جرد یه قدم نزدیکتر اومد:"خودت شروع کردی."
رولر رو بطور خطرناکی نزدیک سینه جنسن نگه داشت، عمدا طرف شکمش نگرفت.
"جی... به خدا قسم اگه..."
جرد نزدیکتر شد.
"جی بس کن!"
نزدیکتر.
جنسن بیشتر خندید:"نه!"
داشت به طرف دیوار عقب میرفت.
"لعنتی حتی فکرشم نکن..."
جرد به قدری جلو رفت که میتونست نفس جنسن رو روی لبش حس کنه، رولر دیگه بینشون نبود، بلکه کنارشون بود.
دست آزادشو روی گونه جنسن کشید و به همدیگه نگاه کردن و همدیگه رو بوسیدن.
وقتی همو بوسیدن رولر رنگ با صدای تقی روی زمین افتاد.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
جرد دوباره تا دیروقت کار میکرد.
جنسن پیشنهاد داده بود که کار پاره وقت مثل باریستا یا چیزی داشته باشه، ولی جرد مشخص کرده بود که ترجیح میده مثل برده ها توی معدن زغال سنگ کار کنه تا بزاره دوس پسر حامله ش کار کنه.
رییس جدیدش فکر کرد جرد بازندس، یه بچه از خیابونا که هیچی سرش نمیشه.
"حالا این نوع دود لوله اگزوز یعنی که..."
جرد با غرشی آروم حرفشو قطع کرد:"میدونم چه کوفتی معنی میده."
از گستاخی یارو عصبانیتش بیشتر شد.
از وقتی دوازده سالش بود کارشو با ماشینای وامونده بلد بود. و مطمئنا به یه اسکل شکم گنده احتیاج نداشت تا باهاش مثل تازه کارای به دردنخور رفتار کنه.
رییسش با اخمی ناپسند پرسید:"عه آره؟"
ظاهرا به حاضرجوابی عادت نداشت.
"لعنتی اگه خیلی باهوشی، پس بگو معنیش چیه. بفرما، بم بگو."
جرد نفس عمیقی کشید، به خودش یادآوری کرد که چرا باید با گوه خوریای یارو کنار بیاد.
جرد انگشتاشو به کاپوت ماشین زد و گفت:"یعنی یه خبر سوپر کیری. سردکننده ی موتور داره میسوزه یا واشر چرمی چکه میکنه یا سرسیلندر باز شده."
حالت چهره ی رییسش در عرض چن ثانیه از تقریبا تحت تاثیر قرار گرفته به خشمگین بدل شد.
"گمشو سر کارت. بت حقوق نمیدم که برام سخنرانی کنی، پسر."
جرد آماده ی جنگ شد و روی زمین تف کرد، تنش برای کوبیدن یه چی میخارید.
وقتی اون شب دیروقت به خونه برگشت، ماهیچه هاش درد میکرد و کثیف بود، همونجا فهمید که یه سیگار خاموش روی لبای جنسنه، این گوه خوری موتورشو واقعا به کار انداخت.
جنسن زیر لب فحش داد:"جی میتونم توضیح بدم."
سیگار خاموش رو از لباش برداشت و بی مهابا روی زمین انداختش.
"واقعا سیگار نمیکشیدم، خیلی خب؟ فقط داشتم..."
جرد دندون قروچه کرد:"حرف نزن."
و درو به قدری محکم کوبید که باعث شد جنسن به خودش بپیچه.
بعضی وقتا روزایی بود که هردوشون انگار از زندگی نهایت لذت رو میبردن و بعد روزایی مثل این وجود داشت که جاذبه ی وضعیت بهشون فشار میورد و انگار هیچی طبق برنامه پیش نمیرفت.
از اون روزا بود، جرد هیچی بیشتر از این نمیخواست که یه غلطی بکنه و تا روحش از تنش جدا شه رانندگی کنه تا تموم افکار و نگرانیاش توی پوچی حل شن.
جنسن سعی کرد دستشو بگیره:"هی..."
ولی جرد به تندی دستشو پس زد.
"جرد صبر کن. من نمی..."
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
جنسن به قدری که متنفر بود مث یه گل ظریف شکستنی باهاش رفتار شه، اینم نمیتونست انکار کنه که چقد از تماشای جرد با شلوار جین، ماهیچه هاش و تتوهاش لذت میبرد، اغوا میشد تا پوست درخشانشو لمس کنه.
بستنی رو از لباش لیس زد، بعد نگاهشو بالا اورد و چشمای جرد رو دید.
سر به سرش گذاشت:"میدونی، به نسبت کسی که برای امرار معاش موتور سر هم میکنه، انتظار یکم مهارت فنی بیشتری دارم."
خیلی خوب میدونست که با حرفاش داشت به دوس پسرش کرم میریخت.
"منظورم اینه اینجا داشتم فکر میکردم دستات خوبه که..."
وقتی یه تیکه نایلون حبابی مستقیم به پیشونی جنسن خورد، جملش قطع شد.
برای ثانیه ای از شوک ساکت شد.
"الان با نایلون حبابی منو زدی؟ دوس پسر حاملت؟"
ادای خشمگین شدنو دراورد.
"این سواستفاده س، میدونی که؟ الانه که از جراحات برداشته شده بمیرم."
جرد در حالی جواب داد که داشت با بستن چیزی با کش ور میرفت، گفت:"خودت خواستی. حالا لطفا دهنتو گِل میگیری، بزاری به کارم برسم؟"
بازوشو برگردوند و وقتی پوست دستش بین میز و پایه گزیده شد با صدای بلند فحش داد.
جنسن سطل بستنیشو زمین گذاشت:"واو، واقعا افتضاحی تو این زمینه."
بعد با احتیاط از پیشخون آشپزخونه گذشت.
"بفرما، بزار نشونت بدم مردای واقعی چطوری وسایل رو میچینن."
جرد غرید:"خیلی خب."
و یه دقیقه بعد با خاک اره تو موهاشون و نایلون حبابی دور و برشون اینور اونور میرفتن، از خنده جر خوردن.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
وقتی سوفیا از در پاشو تو گذاشت گفت:"واو."
وقتی پاشو توی اتاق نشیمنشون گذاشت که دو تا پنجره فرانسوی داشت و کل فضا چوبی و بعضی وسایل چرمی بود، چشماش گشاد شد.
جنسن با استرس پرسید:"خوشت میاد؟"
نگاه سوفیا از اتاق نشیمن به جرد سوسو زد:"صادقانه؟ مطمئن نیستم بیشتر تحت تاثیر خونت قرار بگیرم یا دوس پسرت."
جرد این اشاره رو گرفت، جلو اومد با لبخند قشنگی با سوفیا دست داد.
"حتما سوفیایی. جنسن خیلی چیزا ازت بم گفته."
بش چشمک زد:"امیدوارم فقط چیزای خوب."
و وقتی این گفتگو بین سه تاشون خیلی راحت پیش رفت یکم خیالش اسوده شد.
جرد به سوفیا آبجو تعارف کرد و جنسن چنتا کاسرول که درست کرده بود رو بشون داد تا قبل نوشیدن بخورن.
هیچیش شبیه عکس داخل دستور تهیه کتاب آشپزی نبود، ولی آشپزخونشون نسوخته بود و با توجه به عدم مهارت یا استعداد جنسن در بخش آشپزی، این رو بُرد به حساب اورد.
'تو اینو درست کردی؟ تقریبا با قیافش قابل خوردنه.'
(پیام از: تام. دریافت شده در: ٢١.١٨ شب)
'اون دافه کیه؟ الان رفتین تو کار تریسام؟'
(پیام از: استیو. دریافت شده در: ٢١.١٩ شب)
'اگه تو کارشین، منم میتونم جهت فان بتون ملحق شم؟ 😃'
(پیام از: کیتی. دریافت شده در: ٢١.١٩ شب)
'اوه و دارم ته میز شامو درمیارم. امیدوارم شما هم موقع شکستن میزتون بهتون خوش گذشته باشه!'
(پیام از: کیتی. دریافت شده در: ٢١.٢٠ شب)
جنسن خندید و گوشیشو بیصدا کرد، انتظار رگبار پیاما رو نداشت.
جرد پرسید:"چی انقدر خنده داره؟"
از پشت یه دست دور جنسن انداخت، بوسه ی آرومی به کنار گردن جنسن زد.
جنسن چشماشو بست:"هیچی."
و آروم به سینه ی پهن جرد تکیه داد.
"سوفیا کجاس؟"
جرد با مهربونی توصیح داد:"حموم."
بینیشو به پوست ظریف پشت گوش جنسن کشید و شکمشو دایره وار ماساژ داد.
"دختر خوبیه."
جنسن لبخند زد:"بت گفته بودم."
یه قدم دور شد، اجاق گاز رو خاموش کرد و کاسرول ها رو روی میزشون گذاشت.
"هی پسرا، فکر نکنم آب داغ کار... "
هر حرفی که سوفیا میخواست بزنه با صدای کرکننده ی پهن شدن میز شام روی زمین قطع شد.
قبل از اینکه جنسن بتونه اتفاقی که افتاد رو کاملا هضم کنه، جرد دستشو دور شکمش حلقه کرد، به کناری کشیدش.
یکم از نفس افتاده پرسید:"خوبی؟"
و تموم کاری که جنسن میتونست بکنه خیره شدن به فضاحتی بود که قبلش میزشون بود و حالا فقط تپه ای از چوب و چینی شکسته بود.
جنسن با دستای لرزون گوشی رو از جیب پشتی شلوارش دراورد و یه عکس دیگه گرفت و گزینه ی فرستادن رو انتخاب کرد.
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
علی رغم تلاشای جنسن برای قانع کردنش که این ایده خوبی بود، جرد خوشحال نبود، یه چیزایی زیر لب میگفت و تا خود استودی یارو غر میزد.
عاقبت، با این حال، وقتی از آسانسور بیرون اومدن و داخل انبار روشنی پا گذاشتن که دور تا دورش پنجره های شیشه ای بود که منظره زیبایی رو از شهر رو نشون میداد، جرد داشت فکر میکرد که شاید یارو دروغ نگفته بود که برای امرار معاش همچین کار مزخرفی میکنه.
یه ردیف از دیوار، عکسایی از همه اندازه بود، بیشترشون سیاه و سفید بود و با اینحال خیلی زیبا بودن.
بیشتر کلوزآپ از آدما بود یا قسمتای مختلف بدن، مثل انعطاف ماهیچه کمر یا لبایی که به لبخند بالا اومده بودن.
حتما کار ساده، حتی کسل کننده ای بود ولی ذره ای نفس گیر نبود.
زن جوونی که موهاشو گوجه ای مرتب بسته بود و عینک به چشم داشت از میز پذیرش بیرون اومد.
"اینجایین تا آقای وارگس رو ببینین؟"
جنسن اولین کسی بود که از پیله سختش درومد.
"آره، آه، قرار ملاقات داریم."
دختره اسماشونو ازشون نپرسید.
فقط یه چیزایی تو کامپیوترش ثبت کرد بعد چنتا کلید از روی میزش برداشت و اونا رو دوباره به آسانسور راهنمایی کرد.
"منتظرتونه. "
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
اسم یارو آندره بود و اونطور که معلوم شد از حرفه ای بودنش بهشون دروغ نگفته بود.
جنسن با تردید به خودش توی آینه اتاق پرو نگاه کرد، نگاه هراس انگیزی به باکسر کوتاهی که پوشیده بود انداخت.
به جز اون اسکینی که برای صاف نشون دادن حالت پاهاش بود و اون ربدوشامبر سیاه مخملی که بش دادن، بدنشو کم و بیش به نمایش عموم میزاشت؛ ماهیچه های نرم و پوست کک مک دار رنگ پریده ش.
یه کارآموز با موهای آشفته، چشمای مضطرب که نفساش بوی قهوه میداد اومد تا بش بگه که عکاس براش آماده بود و اونموقع تازه فهمید خودشو تو چه وضعیتی انداخته.
اثر ماریجوانا کم کم داشت ناپدید میشد و خستگی بیدار موندن تو کل شب آروم داشت خودشو نشون میداد، جنسن ربدوشامبر ابریشمی رو از روی شکمش محکم کرد و سعی کرد احساس بی اعتماد به نفسی و وحشتی که داشت تو سینش بزرگ و بزرگ تر میشد رو فرو بخوره.
میکاپ آرتیست یکم زیادی کرم پورد میزد و جنسن توی اون آینه کوفتی خودشو میشناخت، موهاشو ژل زده بود، و به شکل طبیعی آشفته شون کرد و گونه هاشو روشن کرد.
با اینکه خودش کسی بود که اصرار کرد اینکارو بکنن، با فکر به یه عکاس کچل که هی عربده میکشه "یکم جذابیت جنسی بم نشون بده، بیبی" وحشت کرد.
باکسر زیادی تنگ بود و اگه دوست اجتماعیش 'آندره' ازشون از زاویه روبرو عکس میگرفت، ممکن بود یه سری مشکلای فاکی به وجود بیاد اونم به خاطر اینکه قطعا جای تصور باقی نمیزاشت. (بس که همه چیش تابلوعه تو اون باکسر)
تقه ای محکم به در خورد که باعث شد جنسن از جا بپره و با یه پلک زدن از هپروت دربیاد.
سلانه سلانه رفت و انقدری بازش کرد که بفهمه کی داره سراغشو میگیره.
جرد با یه نگاه ساده تو چشماش به چارچوب در تکیه داد و گفت:"پرنسس کارت کی تموم میشه؟"
و برخلاف اینکه پاهاشو با ربدوشامبر ابریشمی پوشونده بود وقتی چشمای جرد به رون جنسن خورد، جنسن سعی کرد چشاشو تو حدقه نچرخونه.
جنسن گفت:"حتما شوخیت گرفته."
از این غافلگیر شده بود که جرد نه تنها سرتا پاش پوشیده از لباس بود بلکم یه کت و شلوار گرون قیمت جیگر پوشیده بود که انگار خیاط روی بدنش دوخته.
"تو اینو میپوشی؟"
جنسن توقع داشت که هردوشون مد لباس مردونه گرون قیمت بپوشن.
مث احمقا فرضش رو این بود که هر استایلی که عکاسش بخواد، روی هردوشون اجرا میکرد، یعنی جردم هیچی نمیپوشید جز یه باکسر گرم و تنگ ابریشمی.
حالا حس میکرد به تصمیم خودش داره لخت میگرده که بشم فکر میکرد احتمالا نکته همین بود.
تنها تصور اینکه اون عکسا قراره چطور به نظر بیان، جرد کاملا لباس پوشیده... از سر تا پا... کت شلوار گرون قیمت و کفشای چرم پوشیده و جنسن هیچی به جز یه باکسر که رونای لعنتیشم نمیپوشونه.
جرد اخم کرد:"فکر کنم با این چیزی که میبینم تصویر هنری تو کت و کولم نمیره."
جنسن خندید و سرشو به موافقت تکون داد.
پایان پارت ٢
#NowhereIdRatherBe
@wjncest2
یه روز کیری داشتن، یه شب مونده بود تا هر غلطی دلشون میخواست بکنن، تا تظاهر کنن که همه چی آسون بود و مسئولیتاشونو برای چن ساعت پشت در بزارن.
و شاید، تنها شاید، این دقیقا همون چیزی بود که هردوشون نیاز داشتن.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
جرد از گوشه خیابون خطرناکی توی بروکلین ماری جوانا خرید و وقتی خیابونای تقریبا خالی رو پیاده میرفتن بین خودشون رد و بدلش میکردن.
یجورایی هیچکدوم از اونا دقیقا یادشون نبود این اتفاق افتاد، چطور به میدون تایم رسیدن و هر ذره ش درست شبیه همونی بود که توی تلویزیون نشون میدادن.
جنسن پرسید:"قبلا تا حالا اینجا اومدی؟"
و صورت جرد از بازتاب رنگ لامپای نئونی و بیلبوردایی که دور و برشون بود میدرخشید.
جرد شونه بالا انداخت.
"چنباری."
روی نیمکت گرافیتی رنگی نشستن.
"تو چی؟"
جنسن به آرومی جواب داد:"آره. یه خاله دارم که اینجا زندگی میکنه. قبلا... "
صدای جنسن با صدای ترافیک محو شد.
"قبلش."
جنسن همینقدر درباره خونوادش حرف میزد.
جرد میدونست که الان زمان و جاش نبود ولی یه روز باید با اون قوطی پر از کرم دست و پنجه نرم میکردن و جرد حس میکرد که اونموقع اوضاع خراب میشه.
وقتی یه خنده ی ریز باعث شد سرشونو بالا ببرن، لحظه خاصشون از بین رفته بود. دوتا دختر داشتن توی پیاده رو راه میرفتن.
دستاشونو دور بازوی هم انداخته بودن و طوری که صمیمانه به همدیگه تکیه داده بودن، راحت میشد ماهیت رابطه شونو حدس زد.
جنسن با صدای خشداری گفت:"الانه که همو ببوسن. شاید باید به رفیق عکاسمون زنگ بزنیم و بگیم که دوربینشو دربیاره."
جرد با یه خنده مهربون یادش اورد که:"فکر نکنم به این زودیا از کسی عکس بگیره."
و بعد سمت جنسن برگشت و پاهاشو روی رون خودش گذاشت، انگار روی کاناپه خودشون نشسته بودن، نه یه نیمکت کثیف وسط میدون تایم.
جنسن پیشنهاد داد:"پس شاید تو برا خودت باید عکس بگیری."
بینیشو جمع کرد، مشخصا اثرات ماری جوانا رو حس میکرد و داشت با جریان پیش میرفت.
"منظورم اینه که، شخصا بهشون جذب نمیشم ولی شاید تو فکر کنی دخترا هاتن و این حرفا."
جرد خندید:"فقط یه دختر هس که عاشقشم."
جنسن بطور بامزه ای برای لحظه ای گیج شد و جرد با دیدن سوسوی حسادت توی اجزای صورتش وقتی حرفاشو هضم کرد، نتونست نخنده.
جرد خندید:"از تو حرف میزنم، ابله. "
و دستشو از رون جنسن بالاتر برد.
جنسن جواب داد:" خودت ابلهی... ابله."
و بعد از شنیدن حرفاش اخم کرد.
جرد آروم موافقت کرد:"درسته."
یه فلاسک نیمه پر ویسکی از جیبش دراورد و ازش نوشید در حالی که جنسن با مردمک گشاد شدهش با اشتیاق بش نگاه میکرد.
" یادم بنداز روی حاضر جوابیات کار کنیم و کمکت کنم. چون کیری افتضاحن."
جنسن یه نگاه کوتاه دیگه به پشت سرش انداخت، به جایی که حالا دخترا داشتن همدیگه رو میبوسیدن.
"اون دخترا..."
قد بلند بودن، لباسای تنشون کم بود و موهاشون بلند و درخشان بود.
"واقعا به نظرت جذاب نیستن؟ "
جرد فهمید میخواد تو تله بندازدش.
پرسید:" میخوای بدونی چی به نظرم جذابه؟"
انگشتاشو زیر پیرهن مشکی جنسن کرد و باعث شد از لمسش بلرزه.
جنسن پرسید:"چی؟ "
یه جرعه از فلاسک نقره ای جرد نوشید و روی نیمکت کنارشون گذاشتش، تا بتونه دستشو دور گردن جرد بندازه.
با چشمای درخشانشون داشتن به همدیگه نگاه میکرد و ضربان قلب جرد از قدرت اون لحظه بالا رفت، بلندی تپشای قلبش طوری بود که از روی سینه میشد حسش کرد.
صدای هجوم خون به گوشاش، همه چیزای دیگه رو محو کرد.
"تو."
جنسن آهسته و کشیده گفت:"آره؟"
ته لهجه تگزاسیش معلوم شد.
لبخند زد و آغوش جرد دورش تنگ تر شد، از طوری که ماهیچه های جنسن زیر انگشتاش انعطاف داشت لذت میبرد، علی رغم هوای خنک شب پوستش گرم بود.
#NowhereIdRatherBe
@wjncest2
پارت ٢
جرد یارو رو کشید تا رو پاش وایسه.
"یه حرفه ای چی هستی؟ یه منحرف حرفه ای؟"
یارو حالش بد نبود، نه دماغش شکسته بود، نه خونی ازش رفته بود، فقط یکم سرش گیج میرفت.
"ع... عکاسم. لعنت، مرد، مث سگ دردم میاد."
جرد خندید، روی زمین تف انداخت.
"آره؟ خب، منم برا دراوردن خرج زندگیم کون پاره میکنم. "
جنسن متلک انداخت:" انگار تو تنها حرفه ای این دور و بر نیستی."
یارو گفت:"ببینین، معذرت میخوام. نباید بی اجازه ازتون عکس میگرفتم و... "
جرد گفت:" دوربینتو بده من."
به عذرخواهی یارو جواب نداد تا توجیحش کنه.
نگاه شومش به دوربین SLR بود که از گردن یارو اویزون بود.
"ببین، عکسایی که ازتون گرفتمو جلوتون پاک میکنم اگه این چیزیه که میخواین. "
جرد با غرشی آروم تکرار کرد:" چیزی که میخوام... دوربینته. "
یارو با بی میلی دوربینو از گردنش دراورد و روشنش کرد.
"باشه خیلی خب. فقط دو تا عکس گرفتم اوکی؟ حتی قیافه هاتون توش نیفتاده. بیشتر اونه و طوری که نور روی صورتش افتاده وقتی بوسیدیش... "
و واو، یارو باید خیلی احمق باشه که همچین حرفی میزنه.
جرد دوربین دو هزار دلاریشو گرفت و مثل یه پیناتای کوفتی دوربینو به دیوار کنار سر یارو کوبید.
صفحه و لنزاش شکست، چن تیکه پلاستیک، فلز و شیشه خورده شده روی زمین افتاد و تلی از چیزای غیر قابل تعمیر به جا گذاشت.
جرد پاشو روی کارت حافظه گذاشت و خوب فشارش داد، زیر چکمه هاش خوردش کرد.
"هی! چه غلطی میکنی؟ میدونی اینا چقد برام خرج برداشتن؟!"
اگه صبری هم برا جرد مونده بود با شنیدن این حرفا تموم شد.
یقه ی پیرهن گرون قیمت یارو رو گرفت و جلو کشیدش تا حدی که صورتاشون نزدیک شد.
چشماش از عصبانیت رو به سیاهی میزد، غرید:"به حرفام خوب گوش کن کثافت ترسو چون دوبار حرفمو تکرار نمیکنم. جدی فکر کردی میتونی بیای این بالا، از دوس پسرم عکس بگیری و باهاشون در ری؟"
جنسن که هنوزم نتونسته بود اوضاعو هضم کنه یکم ترسیده بود، از این حقیقت حیرت زده شد که مرد با اون هیکلش عادت داشت به مبارزه های غیر قانونی بره و با اسلحه شلیک کنه و هرروز دعوا کنه چون نمیذاشت کسی راحت ازش ببره، همونی بود که شبا کلی رو تو دستاش آروم تکون میداد تا خوابش ببره.
"اگه دوباره همچین گوهی بخوری، اونوقت کاری میکنم آرزو کنی هیچوقت به دنیا نیومده بودی، حالیته؟"
یارو تند تند سرشو به تایید تکون داد:"آ... آره، حالیمه."
و جرد بش تنه زد و ولش کرد.
جنسن ازش توقع داشت که دمشو برداره و از اونجا در ره.
ولی وقتی یارو یقه شو صاف کرد و گرد و خاک نامریی رو از کتش تکوند پراشون ریخت.
جنسن آهی کشید:" بیا برگردیم تو. "
و بازوی جرد رو گرفت ولی یارو هنوزم کارش باهاشون تموم نشده بود.
"میتونین کلی پول دربیارین، میدونستین؟"
جرد آروم برگشت، شونه هاش از عصبانیت بالا اومد، ولی یارو چنتا کارت بیزنس از جیب کتش دراورد و سمتشون دراز کرد، یه دستشو با دلجویی دراز کرد طوری که انگار میخواست یه حیوون وحشی رو آروم کنه.
"فقط دارم میگم، انقدری تو این تجارت بودم که بدونم شما آقایون، پول گنده دستتونو میگیره اگه بخواین."
جرد پروند:"داری سر به سرم میزاری."
کارت تجاری یارو رو مچاله کرد و روی زمین انداختش.
"جدی تلاش میکنی استخداممون کنی؟"
یارو شونه هاشو بالا انداخت:"بم پول میدن که پتانسیل آدما رو کشف کنم و امشب حتی بی اینکه نگاه کنم کشفش کردم. "
جرد دستشو روی دهنش کشید:"آره، خب، ممنون ولی ما به این کسشرا علاقه نداریم."
و بعد دور شد، جنسن برای لحظه ای بیشتر موند و بعد پشت سر جرد رفت داخل.
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
خیلی نگذشته بود که به هتل برگشتن و روی تخت دراز کشیدن، عرق کرده و خسته و توی بغل همدیگه، که تونستن اتفاقای اون شب رو کاملا هضم کنن.
جنسن آروم گفت:"َعجیبه."
با نوک انگشتاش طرحای نامعلومی روی پوست جرد میکشید.
"چی عجیبه؟"
"فکر کردم اسلحه داره؛ که یکی بالاخره پیدامون کرد."
#NowhereIdRatherBe
@wjncest2
جنسن دستاشو بالا برد و دور گردن تنومند جرد گذاشت، کمرشو حالت داد تا سینش روی سینه جرد قرار بگیره و ناله آرومی کرد.
میتونست تلخی الکل و سیگار رو وقتی زبوناشونو به هم میزدن حس کنه و با هر گزش مزه ش تا گلوش بره، زبون جرد رو با زبون خودش عقب برد و بعد درست زمانی که نزدیک بود خودشونو کامل به جریان بسپرن، صداشو شنیدن.
با وجود صدای بوق و ماشینای پلیس به سختی صدای زندگی شبونه نیویورک به گوششون رسید ولی هردوشون با شنیدنش بی حرکت موندن.
قلب جنسن تند زد، نفسو از ریه هاش بیرون کشید.
انگشتاشو روی پوست جرد فرو برد و جرد از کمرش محکم گرفتش.
صدای کلیک اسلحه.
اولین فکر جنسن همین بود؛ که یکی یواشکی بیاد سراغشون در حالی که حواسشون جمع نبود و توجهی نداشتن.
که یکی بالاخره بعد از اینهمه سال پیداشون کرد.
که یکی اومده بود بکشدشون.
فکرش سمت کِلی رفت و اینکه چقد خوشحال بود که باهاش تماس گرفته بودن، که صداشو برای آخرین بار بشنون درست قبل از اینکه...
جرد بین نفساش از دهنش پرید:"ولم کن."
ماهیچه هاش زیر انگشتای جنسن سفت شدن، رگ گردنش بشدت میزد.
منتظر واکنش جنسن نشد، دور چرخید، جاشونو عوض کرد تا جنسن جاش پشت بدن هیکلی جرد امن باشه.
جرد بلند شد و دستای جنسن رها شد، به پیرهن جرد چنگ زد.
"نه، وایسا..."
جرد غرید:"بمون."
و بعد به جایی قدم برداشت که یکی تو سایه های پشتشون مخفی شده بود.
چیزی برای محافظت ازش نداشت، نه اسلحه ای، نه چاقویی، هیچی و وقتی جنسن دید یکی از سایه ها بیرون میاد قلبش تو دهنش بود. یارو تو دستاش... یه دوربین بود.
جنسن از اینکه آسودگی خیال بش هجوم اورده بود چشاشو بست، انقد این وضعیت براش سخت و طاقتفرسا بود که نتونست برا یکی دو ثانیه درست هضمش کنه.
بعدش واقعیت اتفاقی که افتاده بود تو ذهنش روشن شد.
یکی داشت می پاییدشون... از بوسه و آغوششون عکس میگرفت.
لرزه ای به تن جنسن افتاد و آسودگی خیالش خیلی طول نکشید که جرد به طرف یارو رفت و با چنان قدرتی یارو رو به دیوار پرت کرد که تا مغز استخونشو تکون داد.
جنسن ناخودآگاه بدنش شل شد.
"لعنت."
و به چشم به هم زدنی کنار جرد بود.
"رفیق، معذرت میخوام، فقط اومدم اینجا تا سیگار بکشم و..."
"و فکر کردی که با دوربینت تعقیبمون کنی ایده خوبیه؟ وقتی هیشکی نگاه نمیکنه عکس زیاد میگیری؟ باهاشون تو خونه جغ میزنی لاشی منحرف؟"
جرد کبود شده بود و جنسن واقعا نمیتونست آرومش کنه، چون شوک شنیدن اون صدا... فکر اینکه کلیک اسلحه بود تا یه چیز بی آزار... به بی آزاری دوربین... هنوزم توی استخوناش لونه کرده بود.
میدونست که جردم فکرش همونجا رفته.
تو چشمای جرد دیده بودش، سفت شدن ماهیچه هاشو حس کرده بود، یجوری که تموم بدنش محکم کنارش قرار گرفته بود؛ تنش و سختی با وحشت بی حس کننده ی ذهن.
برای لحظه ای، به خیابونای جنوب بوستون، به اون انبار با لوسین برگشته بودن و تنها به همین جنسن هیچ کاری نمیکرد تا جلوی جردو بگیره که صورت یارو رو خرد نکنه، حتی به این حقیقت فکر نکرده بود که ممکنه طرف یه منحرف عوضی باشه.
"بم جواب بده مادرقبحه!"
یارو تند تند توضیح داد:"یه حرفه ای ام."
از سر عجله به تته پته افتاده بود و کلماتو درست ادا نمیکرد.
"قسم میخورم سعی نکردم... نتونستم جلوی خودمو بگیرم، اوکی؟ کارم اینه ازش پول درمیارم و..."
همونجا بود که جرد یه مشت بش زد.
محکم.
وقتی مشت جرد روی گونه ی راست یارو فرود اومد جنسن به خودش پیچید.
خیلی وقت از زمانی گذشته بود که جنسن این جنبه جرد رو دیده بود، این جنبه بیفکر آتشین.
ابن جنبه خشن.
جرد به اون محکمی که میتونست یارو رو نزد ولی مشتی که زد به قدری زور داشت که روی استخونای گونه و سرش اثر گذاشت.
یارو به دیوار آسانسور خورد، پشت سرش طوری به در خورد که صدای خفه ای ازش اومد.
پایان پارت ١
#NowhereIdRatherBe
@wjncest2
این فرصتی بود تا تموم روز تا نیویورک برای خودشون باشه، تا هردوشون درست مثل قبل از کار پیدا کردنشون و گرفتاریشون برای پرداخت قبوض و عوض کردن پوشک، کنار هم باشن و با همدیگه درست و حسابی تنها باشن.
برای همین وقتی جنسن همینجوری پیشنهاد داد به این سفر برن، جرد بگومگو نکرد.
شاکی نشده بود یا سوال نپرسیده بود یا به جنسن نگفته بود به حد مرگ از نیویورک متنفره.
به راحتی شونه هاشو بالا انداخت و اوکی رو داد و گفت به درک بریم سفر.
لبخندی که جنسن بش زده بود ارزشش بیشتر از اون پولی بود که خرج این سفر میشد.
اون بلوجابی که بعدش اومد به قدر یه سال کوفتی موندن تو نیویورک می ارزید ولی جرد قرار نبود این حرفو به جنسن بزنه.
با مترو تا منهتن به سکوت گذشت، با فاصله از بین مسافرای دیگه با چنان قوتی به هم نگاه میکردن که سکوتشون مو به تن جرد سیخ میکرد و باعث میشد از هوس لمسش انگشتاش به گزگز بیفته.
کت چرمی جنسن باز بود، تیشرت نازکی که زیرش پوشیده بود رو نمایان میکرد، یه ذره از تتوی جدیدش از زیر پارچه نخی معلوم بود.
جرد به تتوی جنسن معتاد بود.
ساعتها رو صرف کرده بود تا زبونشو روی دنباله ش بکشه، اون اثر هنری ظریف رو که حالا تا همیشه روی بدن جنسن خودنمایی میکرد رو ببوسه. سیاهیشو دوباره و دوباره با انگشتاش دنبال میکرد.
کاری میکرد جنسن تنها با همین کارش ارضا بشه، فقط دهنشو روی پوست صیقلی مرطوب جنسن میکشید.
جرد چشماشو تو حدقه چرخوند و با ملایمت گفت:"اون لبخند از خودراضی رو نزن."
جنسن همونطور که با لبه پیرهنش بازی میکرد، لبشو گزید و گفت:"من؟ از خودراضی؟"
وقتی به ایستگاه رسیدن و از پله ها به سمت خیابونای پرترافیک رسیدن دیگه خبری از اون لحظه ی قبلی نبود.
جرد یه سیگار از جعبه توی جیبش دراورد، روی لباش گذاشتش و روشنش کرد.
پوکی به سیگارش زد و دودشو به سمت هوای سرد روونه کرد، نیروی بیحس کننده نیکوتین رو که کنترل بدنشو به دست میگرفت رو لمس کرد.
"اینکه حتی یه هنر واقعی کوفتی هم نیس. فقط چنتا عکسه."
جرد خیلی با عکاسی حال نمیکرد.
به این خزعبل که عکس هزاران حرف درش نهفته س باور نداشت چون هیچ چیز رساتر از عمل نبود و دوربینی تو دنیا نبود که بتونه از معنای یه نگاه یا کار ساده عکس بگیره.
جنسن از گوشه چشمش نگاهی بش انداخت و گفت:"فکر نکن با کارش خیلی وقتمونو بگیره."
جرد شونه بالا انداخت. "یارو با گوشی لعنتیش چنتا عکس میگیره، با پول باباش یه انبار کیری با کلاس توی منهتن اجاره میکنه و اسم خودشو میزاره هنرمند."
سر چراغ قرمز وایسادن و جنسن دستشو دور گردن جرد انداخت.
"بعضیا میگن خیلی تلاش میبره تا یه لحظه عالی رو ثبت کنی که تا ابد یادگار بمونه. "
جرد به چشمای سبز زیبای جنسن نگاه کرد و دستشو کنار گونش گذاشت.
وقتی چراغ خیابون سبز شد و بقیه عابرای پیاده دور و برشون شروع به حرکت کردن، جرد هنوزم داشت به اون دریای سبز یشمی نگاه میکرد.
" اشتباه میکنن. "
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
"فکر میکنی حالش خوبه؟"
جنسن برای بار میلیونیوم گوشیشو چک کرد تا ببینه تماسی رو بی جواب گذاشته یا نه.
جرد آروم جواب داد:"حالش خوبه."
"شاید بهتره بشون زنگ بزنم ببینم اوضاع خوبه یا نه."
جرد با صبوری یادآوری کرد:"همین الان دوبار بهشون زنگ زدی."
بقیه گلس شامپاینشو سر کشید و دوباره پرش کرد.
"آره، ولی..."
یکی با خوشحالی سلام داد و گفت:"جنسن!"
و هردوشون همزمان چرخیدن و مرد قدبلندی که لبخند بزرگی به صورت داشت و موهاشو ژل زده بود رو دیدن که داشت نزدیکشون میشد.
کت و شلوار آرمانی به تن داشت و چیزی شبیه رولکس و همینا باعث شد که جرد چشماشو تو حدقه بچرخونه.
"خیلی خوشحالم تونستین بیاین."
جنسن با یارو دست داد:"مایکل، چه خوب شد دیدمت. ممنون بابت دعوتمون."
"این باید دوس پسرت باشه پس. جیدن، اره؟"
جرد با لبخند کمرنگی جوای داد:"خیلی نزدیک شدی."
به یارو دست داد.
جرد اگه لازم بود احترام و ادب به خرج میداد و هیشکی نمیتونست عکسشو ثابت کنه.
#NowhereIdRatherBe
@wjncest2
برچسب زمانی Open Road
وانمود کن فقط خودمونیم
"این دو تا کین؟ نورا نگفت این هفته تازه وارد داریم."
"به خاطر اینه که نورا نمیدونست دارن میان. هیشکی نمیدونست."
جیمز اولش بی تفاوت، بعد با بیصبری مثل وقتایی که از چیزی که میدید خوشش نمیومد، دفتر چرمی عکسبرداری رو ورق زد.
اولین عکسا بین دو مرد اولش یکم عجیب غریب بود، بدناشون خیلی از هم دور بود، زاویه صورتشون از دوربین پرت بود. ولی بعد از صفحه ی پنج انگار قلقشو یاد گرفتن، فک جیمز یکم افتاد.
این دو مرد اگه سعی میکردن نمیشد بیشتر از این متفاوت باشن؛ یکیشون خوش قیافه قدبلند و مو تیره؛ تتو کرده و امواج موهای بلند و اشفتش اجزای چهره شو برجسته تر میکرد.
بدنش مثل خدایان یونانی بود و جیمز از قیافه و هیکلش حدس زد که میتونست به راحتی توی صنعت پورن کار کنه.
مرد شماره دو هم خوب بود ولی هیکلی نبود.
لباش شهوت انگیز بود و جیمز سر یه پول قلمبه شرط میبست که میتونست یه مرد استریت رو به راحتی اغوا کنه.
یه پسرِ پوستْ افتابْ دیده ی مبتذلِ موج سواره با چشمای روشن و لبخند بزرگ و دیدنش کنار یه پسر بد تتو شده یه چیزی بود که توی تجارتشون به ندرت به تورشون میخورد.
جیمز واقعا نمیتونست توصیفش کنه، ولی هر چن وقت یبار، دو تا مدل یه اثر هنری به وجود میوردن.
مثل کشش دو قطب مخالف یه آهنربا، ترکیبی مثلا میتونست زیبایی رو در عکسا برسونه؛ میتونست جرقه ای از آتش به وجود بیاره، حس کنجکاوی.
و این دوتا، هر خری که بودن، مطمئنا جرقه ی کنجکاوی جیمز رو زدن.
اونطوری که همو لمس کردن و به هم نگاه کردن هم پر از شیطنت و هم شهوت بی حیایی بود و پیدا کردن مدلایی که میتونستن توی یه عکس همچین احساساتی رو نشون بدن سخت بود.
"شخصی میشناسیشون؟ چطوریه که قبلا باهاشون کار نکردیم؟"
جیمز سرسری به صفحه بعد نگاه کرد و وقتی عکس بوسه شونو دید نزدیک بود زبونشو گاز بگیره.
عکس محشری بود، دهناشون طوری روی هم بود که میتونستی فقط یه ذره از زبون مرد قدبلندتر رو ببینی که داخل دهن دیگری رفته، انگشت شصتش صمیمانه گوشه ی لبش بود.
"چون حرفه ای نیستن. اسمشون جرد و جنسنه. یکیشون مکانیکه، اون یکی دانشجوی دانشگاه ییل. اینا اولین کارشون جلوی دوربین بود."
"باشه، بزار برم سر اصل مطلب. داری بم میگی این دوتا تازه کارن؟"
"آره."
"و توی زندگی واقعی زوجن؟"
"خارقالعاده س، ها؟"
جیمز دفتر رو بست و عینکشو برداشت.
پوفی کرد و دوباره گفت:"خارقالعاده؟ میدونی چقدر پول با اینا میتونیم پارو کنیم؟"
جیمز فکر کرد سهوا اینجا به معدن طلا رسیدن.
دوتاشون خوشگل بودن و بهترین هماهنگی رو بین خودشون داشتن که جیمز توی 20 سال حرفه ی عکاسیش دیده بود.
و از چیزی که به نظر میومد، کاملا عاشق همدیگه بودن.
مردم این خزعبلاتو یه راست بالا میندازن.
"فامیلی و شماره تماسشونو میخوام."
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
سوفی پرسید:"پس وقتی شهوتی شده بودین فیلمتونو گرفت؟"
و کِلی رو روی پاش نشوند تا با قاشق بش غذا بده.
"عجب ادم ترسناکی."
جنسن خندید:"آره، شوخی نمیکنم."
و غذای بچه رو از انگشتای کوچیک و تپلوی کلی لیس زد، باعث شد پسر کوچولو بخنده.
صدای خنده ی کلی اتاقو پر کرد، صدای آروم خنده هاش چراغا رو روشن تر و هوا رو گرمتر کرد. حسش مث غرق شدن تو نور خورشید بود.
لبخند جنسن از طوری که کلی با هیجان دست میزد بزرگتر شد، با چشمای درخشان روی پای سوفی میپرید و دهنش باز بود.
غذا دادن به کلی هیچوقت سخت نبود.
بچه طوری غذا رو می بلعید انگار قرار نبود تا چن هفته غذایی بخوره.
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
2.3
نه، ببین زوجای متأهل میتونن طلاق بگیرن. من و اون مثل دوقلوهای سیامیییم.
#nst
@Wjncest2
رویاهاتو از دست نده
واسه اینکه اگه رویاهات از دست برن
زندگی عین بیابون برهوتی میشه
که برفا توش یخ زده باشن
(لنگستن هیوز_برگردان احمد شاملو)
سال نو و عیدتون مبارک ♥️✨
#music
@Wjncest2
جنسن با یه لبخند عقب کشید:"از رییس جدیدت خوشم میاد."
دست جرد رو گرفت و انگشتاشو داخل انگشتاش برد.
"میخوای باهام زودتر از از موقع شام بگیری؟"
جرد یهویی گفت:"فکر کنم به یه اسم رسیدم."
جنسن یه لحظه نفهمید چی شد.
با گیجی به جرد نگاه کرد.
"برای بچه."
جنسن لب پایینشو گزید تا لبخندشو قایم کنه:"خیلی خب. میشنوم."
"نظر... جف بود. ولی توی جنوب بوستون از این اسم زیاد بود و همیشه حتی اونموقعا ازش خوشم میومد."
جنسن یه ابروشو بالا انداخت، هیجان توی نگاهش سوسو میزد. انگشتای جرد از استرس توی دستش جمع شد و حتی محکمتر فشردش.
"چقد دیگه میخوای منو تو بیخبری بزاری؟"
"کِلی."
جنسن یه لحظه ساکت موند، همونطور که پلک میزد دونه های برف روی مژه هاش مینشست، اسم براش زنگ اشنایی داشت.
"جف میگه این اسم باباشه. به زبون اسکاتلندی میشه مبارز و باید به این فکر میکردم که از چه سختیایی گذر کردیم و نمیدونم مرد. فقط یه حسی داشتم. مناسب به نظر میومد، میدونی؟"
جنسن بی اینکه حرفی در جواب بزنه بش نگاه کرد.
بعد از لحظه ای سکوت، جرد ناامید شد و دستشو روی دهنش کشید.
جرد با بی تفاوتی گفت:"خوشت نمیاد. اشکالی... نداره."
شونه هاشو بالا انداخت:"فقط یه نظر بود. شاید بهرحال احمقانه بود. یعنی یجورایی دخترونس و... "
"جی."
"اصن همه ی حرفامو فراموش..."
وقتی جنسن پشت گردنشو گرفت و برای یه بوسه جلو کشیدش حرفاش نصفه نیمه موند.
با مهربونی گفت:"ازش خوشم میاد."
لباش رو اروم روی لباش کشید.
چشمای جرد مثل هزاران خورشید درخشید:"آره؟"
و وقتی پسرشون از این حرفا تکونی نخورد فهمیدن که تصمیم گرفته شد.
سرشو به تایید تکون داد:"آره."
و یه بوسه ی دیگه ازش دزدید و با بی میلی عقب کشید، لبخندش با لبخند جرد یکی شده بود.
"اسمشه کله."
پایان قسمت ٣
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
جنسن آه کشید:"خب، همه جوره افتضاحه. و ایده هام داره تموم میشه."
"هنوزم میتونیم اسمشو بزاریم جرد."
"واقعا بیخیال این اسم نمیشی، نه؟"
جرد لبخند کمرنگی زد:"اسم خوبیه."
لبخندش نشونه ی مسخره بازیش بود.
"شاید. ولی مناسب پسرمون نیس."
"جنسن الان اندازه لامپم نی. فکر نکنم به کیرش باشه."
جنسن شاکی شد:"بش نگو لامپ. مهمه، خب؟ اسمش رو کل زندگیش تاثیر میزاره. یکی از چیزاییه که باید تا ابد نگهش داره."
"اینکه ما داریم بش جون و زندگی میدیم چی؟"
"خب، از نظر فنی من اونی ام که به دنیا میاردش، پس هرچی نباشه، من باید حرف اخرو بزنم."
" اگه درست یادم باشه، یه نقش کوچولو توی روند ساخت بچه داشتم."
دهن جنسن از اعتراض نیمه باز موند، که پسرشون یهو تصمیم گرفت با لگد انداختن توی بحث شرکت کنه.
جنسن نفس نفس زد، دستشو بطور غریزی روی شکمش گذاشت.
"عجب. از اینکه این حرفا به کجا میکشه خوشش نمیاد."
جرد از سر لذت یه ابروشو بالا اورد و گفت:"دوباره داره اذیتت میکنه؟"
خم شد و شکم جنسن رو بوسید.
جنسن راحت نبود:"نه بیشتر از معمول. فکر کنم صداهامونو تشخیص میده."
جرد گفت:"البته که میده. بچه باهوشیه."
"آره خب ممنون میشم اگه انقد لگد نندازه."
جرد روی شکم جنسن رو نوازش کرد:"میشنوی پهلوون؟ جن ممنون میشه تو شکمش لگد پرونی نکنی. پس قبل اینکه اسمتو بزاریم کلارنس آروم بگیر."
جوابش لگدای آرومتر بود؛ زیر دست جرد حس نمیشد.
جرد پیروزمندانه گفت:"میبینی؟ به حرف من گوش میده."
و بعد کمرشو صاف کرد و بوسه ای به لبای جنسن زد، دستشو از روی پوست جنسن برنداشت.
جنسن نیشخند زد:"آره."
صداش پر عشق بود.
"بزار ببینیم چقد اینطوری میگذره."
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
جنسن ۴ صبح بیدار شد چون پسرشو تازگیا تصمیم گرفته بود با سرش به مثانه ش فشار بیاره.
جنسن به دستشویی رفت و بعد به تخت برگشت، کنار جرد وول خورد تا دوباره خوابش ببره.
ولی ۴ صبح شد ۵ صبح و جنسن هنوزم بی هیچ موفقیتی توی جاش غلت میخورد، گوشیشو از روی میز عسلی کنار تخت برداشت و از روی تخت پایین اومد و به طرف در رفت.
طبقه ی پایین روی مبل چرمی نشست، در حالی که داشت شکمشو نوازش میکرد، لامپ کوچیک روی میز رو روشن کرد.
اینطور شد که جرد صبح، با چشای قرمز و موهای اشفته پیداش کرد در حالی که دستش دیوونه وار روی تیکه کاغذ حرکت میکرد، با عصبانیت با مداد روی کاغذ ضربه میزد.
از طوری که مداد رو محکم گرفته بود تا بند انگشتاش سفید شد جرد میتونست بگه اتفاقی افتاده.
جرد چشاشو مالوند:"سلام."
با شلوار گشاد و فنجون قهوه به دست تا کنار کاناپه اومد.
"تموم شب بیدار بودی؟"
جنسن با خستگی زمزمه کرد:"بیشترشو."
و همون موقع بود که جرد متوجه هدفون جلوی شکم جنسن شد که به آیپاد توی جیبش وصل بود.
جرد پوزخند زد و جنسن سرخ شد، از اینکه مچشو گرفته بود خجالت زده شد.
"براش خوبه... وقتی تحریک میشه الگوی تنفسشو تنظیم میکنه."
"چه آهنگی پخش کردی؟"
جنسن طرح نصفه نیمهشو کنار گذاشت و با خستگی صفحه آیپادشو به جرد نشون داد که شروع به خندیدن کرد. "موزارت؟ واو، کلیشه ای تر از این میشد باشی؟"
جنسن آه کشید:"فکر نکنم خوشش بیاد."
و جرد شکمشو نوازش کرد تا اینکه یه لگد قوی رو حس کرد.
"لعنتی. تو هم حسش کردی؟"
جنسن تو دلش گفت پوف خوب شد گفتی!
"آره، جی... درون منه. البته که این کوفتیو حس میکنم."
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
"آره به حد مرگ عاشق اینی، مگه نه؟ انقدر بزرگ و شهوتی و متورم با بچم، به همه نشون میدی مال منی."
آخرین بخش شبیه یه غرش بود، دندوناش روی گردن جنسن بود در حالی که اتیش داغ مالکیت توی دلش برافروخته میشد و ذهنشو پر میکرد.
جنسن بالافاصله موافقت کرد:"آه... آره. مال توعم."
صداش از نومیدی میلرزید و جرد تشنه ی همین بود.
" همش مال تو... همش پر... با اون چیز بزرگ... خدایا، لعنتی... جی!"
جرد شونه شو میبوسید در حالی که داشت محکم تر میکردش، یه دستش هنوزم روی کشمش بود در حالی که جنسن حرفای نامفهوم میزد، دهنش همینجور افکاری که از ذهنش میگذشت رو به زبون میورد.
جرد با ضربه هاش درونش ارضا شد و این امیختگی انقدر زیاد بود که جنسن با صدای بلند به اورگاسم رسید، سرش جلو افتاد و بدنش به خاطر نتیجه تموم ضربات میلرزید.
ضربه های جرد لرزون شد و با غرش نامفهومی به اورگاسم رسید، روی کمر جنسن افتاد.
جنسن نالید:"خدایا."
روی دیوار اسپری شده از نقاشی نفس نفس میزد. جرد هنوزم داخلش بود و جنسن یجورایی ارزو میکرد که ای کاش تا ابد اونجا بمونه.
"فوقالعاده بود."
جرد موافقت کرد:"آره."
با لرزش خودشو عقب کشید.
"و قراره دوباره انجامش بدیم."
جنسن هنوزم از سکس نفس نداشت:"دوباره؟"
جرد برگردوندش و شلوارشو دوباره تنش کرد، اشک رو از چشماش پاک کرد.
"بیا سر راه خونه غذا بگیریم. اول غذا بعد سکس."
جنسن با یه نیشخند خسته به جرد نگاه کرد، گونه ها و لباش سرخ بود.
"باهام ازدواج میکنی؟"
🔞 🔞 🔞 🔞 🔞 🔞 🔞
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
"سلام پهلوون."
این حرف مث زمزمه توی شب پیچید، جنسن رو از خواب بیدار کرد و آروم اونو به هوش اورد.
چشماش آروم باز شد و دور و برشو شناخت، اون ملحفه آبی تیره و چوب ماهون تختشونو شناخت.
بیشتر میتوسنت جرد رو روی تخت کنارش حس کنه تا ببینه و از صدای آروم غیر معمولش میتونست حدس بزنه که جرد با اون صحبت نمیکرد.
"نمیدونم میشنوی یا نه، ولی... بابات داره باهات حرف میزنه."
صدای آرومش همراه با نوازش نوک انگشتاش روی شکم جنسن بود و جنسن بالاجبار زیر اون نوازش عاشقونه بی حرکت موند.
از اولین باری که جرد حرکت بچه کوچولوشونو حس کرد، شبا با بدن جنسن حرف میزد، معمولا هرزمان فکر میکرد جنسن خوابه یا انقدری حواسش نیس تا متوجه شه.
جرد نوک انگشتاشو روی ناف جنسن کشید:"میشه یه رازی رو نگه داری؟ استرس دارم. برای اولین بار بعد از یه مدت طولانی، انگار نمیدونم دارم چه غلطی میکنم."
صدای جرد لرزید و سینه ی جنسن از این اعتراف بی ریا درد گرفت.
جرد ادامه داد:"من دقیقا بهترین بچگی رو نداشتم. ولی تو خواهی داشت."
جنسن بغض گلوشو قورت داد.
"مهمونی تولد برات میگیریم و به نمایش مدرسه میایم و میایم ردیف اول میشینیم و حسابی خجالتت میدیم و کلی عکس میگیریم."
جرد خنده ی لرزونی کرد، دستشو روی دهنش کشید.
"بت رانندگی و تعمیر موتورا رو یاد میدم و اینکه چطور مخ دخترا رو بزنی."
جرد اب دهنشو قورت داد و دوباره جدی شد.
" و جنسن... اون با بچه ها خیلی بهتر از منه و خیلی... باهوشه. بت نشون میده چطور اتم بشکافی یا سرطانو درمان منی. اگه فرصت شد، قبل از اینکه بیست سالت شه جایزه ی نوبل میگیری."
گوشه های لب جنسن بالا اومد.
پسرشون قد مروارید بود و جرد از الان برای ایندش برنامه ریخته بود.
"شاید بهترین الگو نباشم. ولی میخوام بدونی که همیشه کنارتم. به یه تپش قلبی برات میمیرم. هرکاری میکنم... هرچیزی میدم... تا ازت محافظت کنم."
جنسن دیگه نتونست وانمود کنه، با لمس جرد تکون خورد و بش نگاه کرد.
جرد صورتشو بالا اورد، گوشه ی چشماش از اشک میدرخشید و بطور غیرطبیعی قرمز بود.
" همشو شنیدی؟"
جنسن زمزمه کرد:"شنیدم."
بعد چونه ی جرد رو با دستش گرفت.
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
جرد داشت آتیش میگرفت:"میتونی هر غلطی خواستی با بدنت بکنی."
چرخید، صورتش از خشم زیاد سرخ شده بود.
"هرگز تو عمرت ازم نمیشنوی با زندگی کوفتیت چکار میتونی بکنی یا نه. ولی نرو و به ریه ی بچمون که حتی به دنیا هم نیومده تر بزن! جنسن تو خودت مدرک پزشکی داری، چه مرگته؟"
حرفا مثل آجر بینشون بود و سوزشی که وجودشونو پر کرد باعث شد جنسن مثل کسی که روحش داره میسوزه عقب بره.
رنگش پرید و از انفجار غیر منتظره ی جرد حالت تهوع بش دس داد، حدقه چشماش بزرگ شد و از حس گناه برق زد.
روبروی همدیگه وایساده بودن؛ از هوشیاری خشمشون سنگین نفس میکشیدن.
جرد میدونست به جای اینکه بنزین رو آتیش بریزه، باید با ارامش حرف میزد ولی همه چی همیشه با جنسن آسون نبود.
یه وقتایی بش نیاز داشتن، رو در روی هم وایسن تا بتونن دوباره صریح فکر کنن.
و با توجه به وضعیت کاملا گوهشون، جرد از خیلی وقت پیش فکر کرد همچین چیزی قراره اتفاق بیفته.
فقط این کوفتی جای تعجب داشت که چطور تا الان خودشونو گرفتن و خرخره ی همدیگه رو نچسبیدن.
جنسن با بغض شروع کرد:"تموم حرفایی که با هرکسی میزنم... درباره... اون بچه س. انگار حتی دیگه زندگی خودمو ندارم... انگار دیگه بدنم مال خودم نیس. نمیتونم سیگار بکشم، نمیتونم مشروب بخورم. نمیتونم به باشگاه کوفتی برم یا کار کنم یا سه قدم راه میرم و مردم بطور عجیبی نگام میکنن. پس کیرم دهنت واسه اینکه فقط اونجا وایسادی و وقتی هیچی نمیدونی از چیزایی که دارم میکشم قضاوتم میکنی!"
جرد با عصبانیت و نومیدی توپید:"فکر میکنی برا من آسونه؟ برا اون اسکل شکم گنده ی قدرنشناس دارم جون میکنم که هیچی از این کار سرش نمیشه و به خاطر تو دارم اینکارو میکنم، هر دقیقه ی کوفتی هرروز دلم برا جف... برا دوستام... برا بوستون تنگ میشه و ببین هنوز کجام، اینجا با تو!"
جنسن جواب داد:"آره هستی."
خنده ی کوتاه ناراحتی کرد و نفسشو بیرون داد.
"لعنتی معذرت میخوام انقدر بدبختت کردم."
دردی که حالا از پشت حرفا و حالت چهره ی جنسن سرریز کرده بود، روی زشتشو نشون داد و عصبانیت جرد به قدری سریع از بین رفت که باعث شد گیج شه.
دندون قروچه کرد، یه قدم جلو برداشت:"منو بدبخت نکردی... لعنتی چطور میتونی همچین فکری بکنی؟"
جنسن محکم لباشو به هم فشرد تا لرزششونو پنهون کنه.
خیلی گیج به نظر میومد... با اون هودی سایز بزرگش و اون چشمای درخشان خیلی آسیب پذیر شده بود.
"نمیخواستم سیگار بکشم. یه روز گوهی داشتم، خیلی خب؟ بعضی وقتا اینکه فقط وانمود کنم... آرومم میکنه."
جرد خواهش کرد:"چرا هیچی نگفتی؟"
و جنسن از این سوال خنده ی تلخ کوتاهی کرد.
"جرد، این هفته، اصلا ندیدمت! همش کار میکنی و وقتی کلاس ندارم، تنهایی اینجا با خودم گیر افتادم. با کدوم گور به گور شده ای قرار بود از این چیزا حرف بزنم؟"
جرد لب پایینشو خیس کرد و نفس عمیقی کشید، بعد قدمی به جلو برداشت و دستشو دور گردن جنسن انداخت و آروم به سینش فشردش.
میتونست حس کنه که نفس جنسن توی گلوش گیر کرده و چشماشو بست، بینیش رو توی موهای نرم مرد جوونتر دفن کرد و عطر شیرین و گل شامپوشو به درون ریه هاش برد.
"میدونم سخته. ولی از پسش برمیایم."
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
زن در حالی که داشت با کیفش ور میرفت پرسید:"تازه واردی، مگه نه؟"
با این حال که وقتی موستانگ رو اورد تو وضعیت افتضاحی بود، جرد ماشینشو کمتر از پنج ساعت تعمیر کرد.
دردناک بود که ببینه همچین ماشین خوشگل تکی تو دستای کسیه که قدرشو نمیدونه، ولی جرد میدونست بهتره خودشو درگیر کارای شخصی مشتریش نکنه.
انگار پولدار بود که برای همین جرد بهترین نیشخندشو تحویلش داد و اون جذابیت تگزاسی رو نشون داد. اگه درست بازی میکرد، میتونست یه انعام تپل ازش بگیره.
"اگه گفتنش اشکالی نداره، واقعا ماشین خاصی داری."
زن از این تعریف سرخ شد، لبخندش حتی بزرگتر شد.
"شوهرم ازشون مجموعه داره. بعد از مرگش بیشترشونو فروختم، ولی این یکی رو برای خودم نگه داشتم."
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
پیام داد:"شکستیمش."
و لحظه ای به افتضاحی که روی زمین بود خیره شد بعد خنده ی آرومی از ته گلوش شروع شد، طنز اوضاع رو تازه داشت هضم میکرد.
شونه هاش با فشار نفسای حبس شدش لرزید و جنسن خوشحال بود که خنده داشت سوزش اشکای چشماشو مخفی میکرد در حالی که وحشت به دلش نشست.
نتونستن حتی یه میز کوفتی رو سر پا کنن.
چه فکر کوفتی با خودشون کردن که میتونن یه بچه رو بزرگ کنن؟
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
تصمیم گرفتن که اتاق بچه رو شنبه رنگ کنن.
"رنگ مورد علاقت چیه؟"
جرد طرف جنسن چرخید.
نگاهش به چشمای دوس پسرش نفوذ کرد.
"چرا میپرسی؟"
جنسن تسلیم تنش نگاه جرد شد، بیشتر جذب وظیفه ی در دستش شد، دیوار پیش روشو رنگ کرد و حتی ضربه زد.
"خیلی چیزا هس که هنوز ازت نمیدونم."
جرد اخم کرد و به چشمای جنسن نگاه کرد، دنبال نشونه ای توی کنایه های همیشگی مرد جوونتر بود، منتظر یه جواب کوبنده یا یه شوخی به دنباله ی حرف قبلیش بود.
ولی وقتی جرد حرفی نشنید، میدونست جنسن جدیه.
بعد از مکثی جواب داد:"سبز."
چشمای عسلی رنگشو تجلیل کرد، چشمای جنسن از اون سبزایی بود که باعث میشد بوی کاج و شوری دریا رو حس کنی.
جرد خوشش میومد که با خنده و ذوق رقصشونو تماشا کنه... وقتی توی هنر غرق میشه ببینه چشمای زمردینش روشن میشن.
جنسن گفت:"باشه."
طوری که انگار داشت اطلاعات مغزشو جمع میکرد.
"اهنگت که یواشکی ازش لذت میبری چیه؟"
جرد یه ابروشو بالا انداخت و رو به جنسن تکرار کرد:"آهنگی که یواشکی ازش لذت میبرم؟"
"آره میدونی، مثل آهنگی که واقعا دوس داری ولی هرگز بش معترف نشدی."
جرد آروم خندید و پشت گردنشو خاروند.
گفت:"مطمئن نیستم آمادگیشو داری. ممکنه منو از ابنجا بیرون بندازی و تصمیم بگیری بچمونو با یکی بزرگ کنی که سلیقه بهتری داره."
جنسن خندید و با شیطنت شونه ی جرد رو هول داد:"اوه بیخیال... انقدرام بد نیس."
جرد آه کشید:"فقط یادت باشه خودت خواستی."
و رول رنگ رو روی روزنامه ای که روی زمین بود انداخت بعد پاهاشو با ریتمی که شنیده بود به زمین زد.
شونه هاشو با ریتم بالا اورد و بدنشو تکون داد، بالا و پایین رفت، جلو و عقب داد، وقتی شروع به خوندن کرد نیشخندش آروم بزرگ شد.
"شنیدم با اون لبای نرمت حسابی خوب به نظر میرسی. آره، خیلی چیزا درباره کلمه “دهن” بلدی."
انگشتشو روی لب پایینی جنسن زد، جرد بش چشمک زد و دستاشو دور کمرش گذاشت، به خودش نزدیکش کرد.
"ریشه دوم 69 عدد 8 هست ، درسته؟ چون سعی کردم اینو بفهمم ، اوه."
جنسن از خنده سرشو عقب برد:"ریانا؟"
صداش توی اتاق خالی بازتاب داشت.
"حتما شوخیت گرفته."
جرد از شوخی جنسن نترسید، خم شد و باقی شعر رو روی گوش جنسن زمزمه کرد.
"علفزارای خوب ، شراب سفید. شبا به زندگی برمیگردم. خوبه میرم جای دیگه. تنها چیزی که داریم این رادیوعه."
گوشیشو از جیبش دراورد و گزینه ی پخش رو زد، یبارم هرگز ریتمشو نشکست.
"پس بذار بخونه. میگه میخوای بری، اما من میدونم میخوای بمونی. فقط منتظر اینی که از ترافیک بگذری و تمومش کنی پسر. کارایی که میتونیم توی این بیست دقیقه بکنیم پسر..."
جرد جنسن رو محکم به خودش فشرد در حالی که باهم هماهنگ با ریتم تکون میخوردن.
"اسممو بگو، اسم منو بگو ، اسممو تکرار کن. داره جذاب میشه، پنجره رو بشکون، هوا بره بیرون. میتونم کاری کنم از یه روز طولانی بزرگ بگذری. به همون زودی که میری متنی که نوشتم خونده میشه..."
جرد صداشو قطع کرد و جنسن دنبالشو از دست نداد، با قدرت تموم هارمونی رو دنبال میکرد.
"اوه نه نه اسمم چیه. اوه نه نه اسمم چیه. اوه نه نه اسمم چیه. اوه نه نه اسمم چیه، اسمم چیه."
حتی وقتی صداشون تیز شد و از خنده صداشون خشدار شد و به نفس نفس افتادن، سینه شون از رقص فی البداهه شون بالا و پایین میرفت، آهنگ داشت پخش میشد.
هنوزم نفس نفس میزدن و با دستای گره خورده در هم، جرد جنسن رو جلو کشید تا ببوسدش.
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2
بطور خلاصه از روشای آزمایش با دکترشون توی بوستون بحث کردن ولی جنسن نمیتونست تصمیم بگیره میخواست انجامش بدن یا نه.
در مورد آزمایش آمنیوسنتز، احتمال ۰.۶ _ ۰.۸۶ درصد وجود داشت که منجر به سقط جنین شه و فکر محضش کافی بود تا حال جنسن رو خراب کنه.
با سن جنسن، این نوع آزمایش معمول نبود تا هر ناهنجاری رو تشخیص بدن ولی فقط زخم گلوله و اثر همیشگیش عقلانی بود.
"فکر کنم دکتر قبلیتون از جنسیتش بتون خبر داده باشه، آره؟"
جنسن جا خورد و با تردید به جرد نگاه کرد:"در واقع میخواستیم صبر کنیم ولی..."
جرد مداخله کرد:"صبرو گاییدم. میخوایم بدونیم."
دکتر فهمید جرد خوددار نیس، سرشو کج کرد و خندید و به جنسن که دهنش وامونده بود اشاره کرد:"مطمئنی؟"
دوباره دهنشو بست.
حس کرد انگشتای جرد انگشتاشو بیشتر فشرد و اب دهنشو قورت داد:"باشه، آره."
"خیلی خب پس. پسره. قراره پسردار شین."
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
"براک چی؟"
جنسن چنتا سیب زمینی سرخ کرده ی دیگه تو دهنش چپوند، موبایل بطور خطرناکی بین گوش و شونه ی راستش بود.
"براک پدلکی؟ میخوای بچمون تا دوران دبیرستان بِکشه یا نه؟"
"براک اسم واقعا کلاسیکیه، ولی خیلی خب غرغرو. الیاس چطوره؟"
"خیلی مذهبیه."
"جاناتان."
"باز مذهبیه."
"آم... ساموئل؟ مخففش سمی."
جنسن پشت گوشی اخم کرد:"خداییش دنی؟ انقد سعی نکن بچمونو به اون سوپراستار، عیسی مسیح تبدیل کنی. چرا گیر دادی به اسمای مذهبی؟"
خش خشی پشت خط ایجاد شد و بعد اسپیکر جون تازه ای گرفت.
"انتخاب من جیمز، لارس یا کرکه."
جنسن از پیشنهاد شرورانه ی کریس طوری لبخند زد که فکر کرد الان صورتش جر میخوره.
"هی کریس هنوزم میبینم فن دو آتیشه ای. و نه، قرار نیس اسم اعضای متالیکا رو روی پسرمون بزاریم."
"آلیس برای اسمش و کوپر برای اسم وسطش؟ اونطوری به بچت خفن ترین اسم تاریخو میدی."
قلب جنسن از شوخی رفیقش درد گرفت و قبل از اینکه بدونه دستاش لرزید و دیدش تار شد.
نفس ثابتی کشید، روحاً به هورمونای لعنتی فحش داد و به اجبار تأثر توی صداش رو از دلتنگی مخفی کرد.
"گوش کنین بچه ها، جرد داره میاد خونه، دوباره بتون زنگ میزنم، باشه؟"
"آره، باشه. به اون حرومی بگو موبایل کوفتیشو هر از چن گاهی برداره."
"بش میگم. و کریس؟"
"چیه؟"
جنسن لب پایینشو خیس کرد:"از طرفم به همه سلام برسون. باشه؟"
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
اولین روز کلاسش، کنار یه دختر سبزه با چشمای روشن نشست.
اون از معدود ادمایی بود که وقتی متوجه تورم شکمش شد که دیگه نمیتونست در این مرحله از عموم قایمش کنه، نگاه قضاوتگرانه یا ناپسندی بش نمینداخت.
لبخند شادی بش زد:"سلام."
دستشو دراز کرد:"من سوفیام."
با یه لبخند خجالتی بش دست داد:"از اشناییت خوشحالم. جنسنم."
اخم کرد، احتمالا هرگز این اسم به گوشش نخورده بود.
"اهل این دور و برا نیستی، مگه نه؟"
جنسن خندید:"چی لوم داد؟"
برای یبارم که شده از این گفتگوی غیر متعصبانه خوشش اومد.
این روزا، برای مردم بیشتر حاملگیش جالب بود تا خود جنسن، ازش درباره زمانش میپرسیدن و خیلی مزخرفات دیگه که واقعا براشون اهمیتی نداشت.
ولی سوفیا فرق داشت.
"اولا که لهجه داری. بعلاوه، این دور و بر از این اسمای عجیب غریب نمیزارن."
یه مشت قلمو و رنگ اکریلیک از کیفش دراورد.
"بعد از کلاس میتونم محوطه رو بت نشون بدم. منظورم اینه اگه خسته نیستی یا هرچی."
جنسن لبخند زد:"مطمئنا. دوس دارم."
🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹 🍹
جنسن در حالی که قاشق بستنی وانیلی تو دهنش بود نیشخند زد و پرسید:"مطمئنی نمیخوای کمکت کنم؟"
داشت جرد رو تماشا میکرد که سعی داشت میز شام رو بچینه.
جرد با اخم جواب داد:"انقد عوضی نباش."
و در حالی که جنسن سر تا پای جرد رو برانداز کرد نیشخندش بزرگتر شد، دید که یه قطره عرق از ستون فقراتش پایین رفت و به گودی کمرش رسید.
#NowhereIdRatherBe
@Wjncest2