دوستان خاردار و خارندار
اگر از فیلترشکنهای v2ray بهره میبرید میتوانید لینک رایگان sub این کانال را استفاده کنید که مرتباً روزآمد میشود و محدودیت حجم و زمان ندارد.
این دوست اهل دل و جوانمرد خودش هم نرمافزاری ساده و کمحجم ساخته که لینکهایش به طور خودکار نو میشود و از کانالش قابل دریافت است.
پن: در چند ماهی که از خدمات رایگان این کانال بهرهمند بودهام کیفیت آن را حتی از فیلترشکنهای پولی بهتر و باثباتتر یافتهام.
با این که ندیدم و نمیشناسمش اما دمش گرم و سرش خوش باد.❤️
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@vpnmaan :لینک کانال
#خسرو_و_فرهاد
طومار چهارم مشاهده خسرو مر فرهاد را و مناظره با وی
گفت که آرند ورا با پسی
تا بکند مسأله را بررسی
دید یکی غایت حسن و کمال
چهرهٔ او بدر و کمر چون هلال
مرد، چه مردی! ز زنان نیکتر
از در و داف ری و رم شیکتر
موی اضافی به تنش هیچ نی
عکس پلی بوی نبود مثل وی
گفت تبارت ز کدامین گلست؟
گفت همان کو بکشد کسخلست
گفت تو را چیست غذا صبح و شام؟
گفت سوسیسی که نگردد تمام
گفت کجا هست تو را جای خواب؟
گفت هر آنجا که بریزند آب
گفت چه پوشی تو به هنگام کار؟
گفت بگویند که فوراً در آر
گفت زنی گر به تو گوید بریم؟
گفت بگویم من و تو خواهریم
گفت نبودهست چنین رسم و دین
گفت خودم رسم کنم بعد از این
گفت چه آید کمک از سوی من؟
گفت بخوابی ز عقب روی من
گفت بلد نیستم این راه و کار
گفت کپل از من و از تو فشار
گفت بشو حاضر بهر برون
گفت برون چیست؟ بیا اندرون
شاه که آبش ز سر و پیش ریخت
کرک و پر و موی سر و ریش ریخت
ادامه دارد...
#ابن_شیرین
@xaarda
یاران یاران! اگر که غمخوار منید
ما را ذَکَـرِ بزرگ بر خایه تنید
در روز وفات من، به جایِ گریه
یک قبرِ دگر برای کیرم بکَنید!
#سیخکی_یزدی
@xaarda
#خسرو_و_فرهاد
طومار سوم
بار دادن خسرو مر خاص و عام را
بـر هـمـهٔ شــهــر خبر شد روان
زمزمه برخاست ز گوش و کران
خسرو خوبان چو دهد بار عام
بار دهد بـهـر خـواص و عـوام
کودک و مرد و زن و برنا و پیر
امرد و صاحب کس و دارای کیر
جمله توانند به خدمت رسید
خدمت خسرو چه بود غیر عید؟
غو ز شعف در همه عالم بخاست
بیخبر از آن که چه بودهست راست
راست نموده است شه نامجو
تـا بـکـنـد در پـس مـردم فـرو
بر در ایوان همه جمع آمده
شبپرگان در پـی شمع آمده
کوشک نگین، خلق چو انگشتری
چون بر کس جمع شود مشتری
بـهـر یکی داو همه بسته صف
همچو صف گاو برای علف
بانگ برآورد یــکــی بـیدرنـگ
نام وی از بخت بدش "کوسشنگ"
کای شـه شیرینبکن بختور
کیف و کم کیر تو چون شیر و خر
سفتزن هر چه که سفتیش هست
بازکن هر چه گرفتیش هست
دخترکم شـکـوه ز داماد من
دارد و اینک تـو بده داد من
این پسر بیشرف کـیـربوس
نیست چو داماد، بود خود عروس
کیر به دردش نخورد روی تخت
کیر من و شاه در این فال و بخت
دخترک از شـام عروسی هنوز
در کف سکس است همه شام و روز
مینخورد آب اگـر سـال و مـاه
میشود آن چشمه چنان خشک چاه
صاحب عضو است ولی ناتوان
قطعنخاعی چه برد کاروان؟
گفته به همسر «چو بکن شد پدید
شام سیاهم بشود روز عید
در من و تو گر بـسـپـوزد کسی
من به مراد و تو به کامی رسی»
شاه جوان شکوه چو از پیر دید
در خودش از فرط شگفتی برید
ادامه دارد....
#ابن_شیرین
@xaarda
#چهارتایی
سهـمـیـهٔ مـاه و سـالِ ما را نخورید
هـی صِفر و یکِ ریـالِ ما را نخورید
یک قافیه ماند و بیخیالش شدهام
تـا قــافــیــهٔ خـیــالِ ما را نخورید!
#شروین_سلیمانی
@xaarda
#شاخنامه
بیرون آمدن ویدا، دخت کاوه آهنگر بر ضحاک قرمساق ...
بخش سوم و پایانی:
خشم و خروش خیابانی مردم بر ضحاکیان دون، پس از مرگ ژینا و زادن شعار زن، زندگی، آزادی
پس از مرگ و آزار آن دختِ کُرد
که پیش برادر، چنان جان سپرد،
بدان برز و بالا و رویِ خوشش
همان مهر و لبخند و خویِ خوشش
بدان رخت رنگینِ ایرانیاش
به شرم و به آزرم پیشانیاش،
به مرگی که هرگز سزایش نبود
به تندی و خشمی که جایش نبود،
از آن نفرت و ننگِ مهمانکشی
وز آن کین و بیداد و انسانکشی،
نه یک تن، که گویی هزارانهزار
به یکباره دادند جان، آشکار
ز زخمی کهن، پرده برداشتند
همه خفتگان، سر برافراشتند
زن و مرد و کودک، به تنگ آمدند
تو گویی به میدان جنگ آمدند
ز آتشفشانی که خاموش بود
به زیر اندرون، گرچه در جوش بود،
یکی دودِ چرخنده پیچان شدی
در او چشم ضحاک، حیران شدی
به صد گونه از حیله پرداختی
ز هر جنس نیرنگ برساختی،
که ما را نه این کار، افتاده است
چنین کس نه از مام خود، زاده است
وگر بوده هم خویشتن مرده بود
که رنجور و بیمار و افسرده بود
وگر کشته شد، نیز تاوان کنیم
به شکلی پسندیده جبران کنیم
پس و پیش این کار خواهیم دید
که این فتنه، از بیخ، خواهیم چید
مگر دشمنان دام برساختند
همانها که برجام برساختند
ولی مرگ مهسا، چنان سخت بود
که ضحاک را لرزه بر تخت بود
تو گویی که از کاخ ننگین وی
فروریخت دیوار برلین وی
سخن دیگر از شال زنها نبود
چرا که زن، اینبار تنها نبود
بپیچید حرفی میان همه
برآمد به یکسان فغان همه:
شعاری که بنیاد آبادی است
زن و زندگانی و آزادی است
#سپوخی_تبریزی
شاید ادامه داشتهباشد ...
@xaarda
#نقیضهگایی
#دروغ_سیزده
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشقِ رویِ گل با ما چهها کرد ...
بشارت بَر به کویِ میفروشان
که حافظ توبه از زهدِ ریا کرد
#حافظ
✧
سحرگه بلبلم خود را هوا کرد
که عشق روی کـس با ما چهها کرد ...
دروغ سیزده، امسال این است:
سپوخی توبه از هزل و هجا کرد!
#سپوخی_تبریزی
@xaarda
#شاخنامه
بیرونآمدن ویدا، دخت کاوه آهنگر، بر ضحاک قرمساق ...
بخش دوم:
به بند کشیدهشدن "ویدا" و کشتهشدن "ژینا" به دست گزمگان دیوثِ ضحاک
چو اوضاعِ ایران، بر اینگونه گشت
جهان پیشِ ضحاک وارونه گشت
چو نزدیکیِ روزِ مرگش رسید
تو گویی که پتکی به ترگش رسید
همه کشور از دستِ وی خسته بود
که جانش به موی زنان بسته بود
"بگشت اندرین نیز چندی جهان"٭
ندیدند مردم ز "ویدا"، نشان
که ضحاک، وی را به بیدادگاه
کشاند و کشیدش به چاهی سیاه
چپ و راست، گشتند فرمانگریز
چه در پشتِ فرمان، چه در پشتِ میز
دروغ و دغل چون نشد چارهساز
به سرکوب بردند هم دست، باز
چنین گفت دانایِ دیرین، سَخُن
که با زنجماعت، ستیزه مکن
ازیرا زنان را بُوَد نرم، جنگ
نه با زور بازو، به آزرم، جنگ
زنان چون که میدان بیاراستند
همان مرگِ ضحاکیان خواستند
زن و مرد از او، سیرِ سیر آمدند
به پایانِ کارش، دلیر آمدند
خیابان و کوچه، خروشان شدی
ز سرها، بس عمامه پرّان شدی
در این کشمکش، کار وی سخت شد
گرفتارِ پیچوخمِ بخت شد
ز داغ و ز دار و ز گیر و ز بند
بشد داد و بیدادِ مردم بلند
به هرگونه از جور و بیدادشان
بپرداختی گشتِ ارشادشان
ستم با درشتی درآمیختند
سرانجام خونِ کسی ریختند
چنان بُد که از بوم گردان کُرد
یکی دختِ آزادهای جان سپرد
کجا نام آن دخت "ژینا" بُدی
همان دخت پاکیزه "مهسا" بُدی
خروشی برآمد ز ایرانیان
عیان شد همه شور و خشمِ نهان ...
#سپوخی_تبریزی
ادامه دارد ...
٭ مصرع داخل گیومه، از داستان ضحاک و کاوهآهنگر و فریدون در شاهنامه است.
@xaarda
#خسرو_و_فرهاد
طومار دوم
برنشستن خسرو
ریخت چو در دامن انس و پری
فالق اصباح زر خاوری
چون که بزد فاصد نور سحر
بر رگ فاسددم شب نیشتر
خسرو شیرینبکنان رخ نمود
شاکر و شاطر، نه عبوس و خمود
تکیه بزد شاه جهان بر سریر
پـهـلــوِ لعبتشکرِ شـیـرکـیـر
گرد رخش کاتب و اهل و سوار
بر گهر سفته همه چون غبار
چاشت طلب کرد ز خوالیگران
رامش و رقص از مه نو دختران
شمس چو در نیمهٔ راهش رسید
بر زبر چرخ چو سر برکشید
گفت چنین شاه که آمد ملال
بر دل وی زین همه عیش حلال
کاش که ترتیب دهد قصهای
تا بَـرَد از خوان گنه حصهای
پس همهٔ رایزنان جمع کرد
بعد که در کون همه شمع کرد
گفت: دگر شمع نیارم برون
تا نشویدم به رهی رهنمون
گفت در آن بین یکی خوشادا
کای همه شاهان به حضورت گدا
نیکتر آن تا بدهی بار عام
تا بنهی بهر یکی ساده دام
#ابن_شیرین
ادامه دارد....
@xaarda
"دو صد گفته چون نیم کردار نیست"
چو گوشی بجز گوش دیوار نیست
نشسته بر گنج و در رنج اسیر
چنین وضع بر ما سزاوار نیست
کـنـام پلنگان و شیران و یوز
که جولانگه گرگ وکفتار نیست
چه عیدی ست آن روز گر بشنویم
که موشی به دیوار و انبار نیست
مرنج از من ای شیخ منبر نشین
که در خیل تو جز ریا کار نیست
چراغی که بر خانه ی ما رواست
به مسجد مبر، جای ایثار نیست!
مکش خلق را سوی جنّت به زور
خداوند راضی به این کار نیست
میازار خلقی که آزرده است
اگر دین تو دین آزار نیست
نماندهست ملکی به ظلم استوار
و فهمیدنش بر تو دشوار نیست
نهد خشت اول چو معمار کج
امیدی به اصلاح دیوار نیست
نخوردیم اگر سیر عمری ولی
به لب جز همین حرف بودار نیست
زبان مو درآورده از گفتنش
چنان که دگر میل تکرار نیست:
نجات تو در حلقهی مردم است
نجات تو در حلقهی دار نیست
#احسان_ناصر
@xaarda
#خسرو_و_فرهاد
طومار نخست
فاتحهٔ کتاب
اوّل دفتر کنم از یاد یار
آن شکر خوشنمک خوشگوار
روز ازل شاعر چرخ کبود
تا به ابد چون رخ او ناسرود
شهدکن لانهٔ زنبور چست
فاشکن نالهٔ مستور مُست
صدرنشین همهٔ صدرها
بدرتر از چاردهم بدرها
صبر گدازندهٔ آزادگان
وصل نوازندهٔ دلدادگان
روی چو از روی غضب در کشد
بر خط این خطّه قلم بر کشد
گر همه دفتر کنم اوصاف او
مینکند وصف مگر ناف او
آن پسر پاینداده به دام
وان شکر مردنخاییدهکام
سیم تنش وامده نازها
لـمـبـر او گـامنه سازها
دست نیابند بر او خسروان
خسرو و شیرین پی او هردوان
نیک نگر خسرو عالم چه گفت
چون ز فراقش همه شبها نخفت:
قصهٔ این خسرو و درّ یتیم
گر ننویسد به قلم آن حکیم*
کاش در آینده پس از انقلاب
شاعری این شرح کند در کتاب
کان پسر تَنگ شکر کـون او
خسرو عالم شده مفتون او
تا کنم آن آهوی خوشنقش رام
خواب و خورش آمده بر من حرام
کیر اگر خاست پی آن پسر
مینشود راست به جای دگر
مینکند جای دگر لانهای
مار چو موشی برد از خانهای
#ابن_شیرین
*مراد عالیجناب نظامی است که دست به سرایش این منظومه نیالود.
ادامه دارد.
@xaarda
تو شرکت پخش داد داری از پشت
یک دایرهی گشاد داری از پشت
هرچند که راه پیش رو را بستی
مهمان تو ولی زیاد داری از پشت
#شبزن_گیلانی
@xaarda
گر از رخ زیبای تو پرهیز کنم من
چشمان خودم را سوی آن چیز کنم من
گر وابدهی رابدهی شاید عزیزم
با چیزم خودم چیز تو را چیز کنم من
#موسگا_مازندرانی
@xaarda
دروغ و دغل با فریب و فسون
دمادم دمد گرچه در بوقشان
تو تسلیم این صحنهسازی مشو
مینداز تف هم به صندوقشان
#سیدحامد_احمدی
@sokhanshahi
@xaarda
برای برخی هموطنان
هموطن ای نماد دانش و هوش
که ندانی پلنگ را از موش
کی شناسی شلنگ را از مار؟!
همچنین چسبچوب از کلجوش
ای که از شدت ذکاوت و رای
میروی گاه جای قلهک، شوش
بس که فرسوده است از فکرت
کردهای پاک مغز را خاموش
تا دهی پول پیش سالت را
میگذاری کبد برای فروش
گوش کن پند پیر دانا را
بیش در سرنوشت خویش مشوش*
بـهـر آیـنـدهٔ زن و فـرزنـد،
خواهر و مادر خودت میکوش
آخر هفتهای که در آنیم
بنشین خانه تا نریزی توش
#ابن_شیرین
*مَشوش: ممال نیست بلکه مبالِ مشاش است.
@xaarda
شعری تمیز برای قشری بیتمیز
استخوانلیس شیرسگخورده!
چیزی از این قلمبهدست آموز!
تف به زهدان آنکه پروردت
اینچنین پاچهگیر و دستآموز
دم تکان دادی و سر افکندی
تا به گردن که افکند طوقت
هم کند بندهی نشاندارت
هم دهد سوی استخوان سوقت
آنچنان تربیتپذیر شدی
تا به دنبال استخوان بدوی
وانکه را در نظر غریب آید
راه بندی و استخوان بجوی
جمع اضداد بارت آوردند
نوکر خانه خصم همسایه
اینطرف گیری آنطرف مالی
زین یکی پاچه زان یکی خایه
خلق و خوی سگان پذیرفتی
همزمان رام و پاچهگیر شدی
با قوی کلب آستان اما
چونکه دیدی ضعیف شیر شدی
چند روزی به استخوانی چند
خوشدلی کن که وقت دلخوشی است
چون به پایان رسید دور سگان
دور شیران و فصل سگکشی است
#سیدحامد_احمدی
@sokhanshahi
@xaarda
هرکس سرِ این سرسره، خود را سایید
نازا هم اگر باشد، خواهد زایید
آمیخته آمیزش و آموزش را
ای مادر طراح تو باید گایید!
#سپوخی_تبربری
@xaarda
#کلاسیکها
از غـرّه شـهــر رجـب در عـده شـد بـنـت الـعـنـب
بعد از سه طُهر آن نوشلب امروز شوهر میکند
@xaarda
#نقیضهگایی
رقیبم نیستی، ای زندگی، از من چه میخواهی؟
شبِ هجران درازی، روزِ وصلِ دوست کوتاهی
#وحید_قزوینی
منبع: صیادان معنی، برگزیده اشعار سخنسرایان شیوه هندی، بهانتخاب محمد قهرمان
(با توجه به قزوینی بودن شاعر، مبرهن است که دوست یاد شدهاش مرد یا پسر بوده!)
✧
رفیقم نیستی ای کـیر، از جانم چه میخواهی؟
"شب هجران درازی، روز وصل دوست کوتاهی"!
#سپوخی_تبریزی
@xaarda
#بهاریه
ای بهار آمده ای تا که بـگـایی ما را
یا که تکمیل کنی قصهٔ پارین گا را؟
ما که با هر روشی گادهٔ دنیا شدهایم
آمدی با رمضان تا بدری عقبا را؟
بس که با صد روش شرقی و غربی دادیم
صنعت پورن عوض شد به خدا دنیا را
یا بده شیش و ببر تا ته محدودهٔ مرگ
یا به ما هم بچشان زندگی آن ها را
ای بهار این همه بی رحم و مروت تا چند؟
تازه کن با قَدَمت قِدمَت این رویا را
تا به پایان برسد قصهٔ بدبختی ما
دست پاییز بده باغ گل مــلّا را
#صدرالمتقربین
@xaarda
رقص و آواز آدمی هنر است
جفتک و زوزه کار گرگ و خر است
از «زن و زندگی و آزادی»
چه شعاری خوش و لطیفتر است؟
گرچه تقویم عشق ما شمسیست
قرص روی تو، دلبرا، قمر است
هجرت ار وحشت شب قبر است
باغ وصل تو سیزدهبهدر است
سیزده را به در کن و بنگر
شب قبر از هراس دربهدر است
هی بچرخان که تا جهان بیند
کآن کمر نیست بلکه شافَنَر است
پند «شادی کن و بنوش و برقص»
سخن «درزی» است و معتبر است
وان که گوید «دگر مخند و منوش»
در دهانش مصحّف «دگر» است (۱)
#درزی_بفشار
۱- دوستی گفت پانویس بیار
و به تصریح ذکر کن: «ذَکَر» است
@xaarda
#قطعه
نه هر که نوشد یک جرعه آب بیدین است
نه هر که میکند امساک اهل روزه بُوَد
نه هر کمر که دوتا شد نماز بنویسند
بسا دعا که کم از واقواق و زوزه بود
شراب پاکتر از آن زمین موقوفه است
که بازی متولی در آن دودوزه بود
طمع چو عشق به کلثوم اکبریست بترس
هلاک، مهریه وصل این عجوزه بود
حرام باد ریاست به دست آن پیری
که سن وی نه کم از کوزههای موزه بود
به دین تمسک مجعول میکند آن کس
که سرسپرده این دولت دوروزه بود
عوام پیش خدا برترند از آن شیخ
که در مراتب انسانیت رفوزه بود
#امیرپیمان_رمضانی
@xaarda
سال نو
کون خود سفت بچسبید که سال از نو شد
بهر گاییدن ما باز روال از نو شد
رنج کمبود و گرانی به خلایق اما
به رییس و روسا لذت و حال از نو شد
مردم از زندگی خویش به تنگ آمدهاند
اغنیا را به پریدن پر و بال از نو شد
بهر ما دنده عقب، بهر ز ما بهترها
دندههای کمکی، گاز و پدال از نو شد
ما سیهچرده و ژولیده و خاکی شدهایم
دزد را چهره و مو و خط و خال از نو شد
آخورِ سنگی اخلالگران بر جای است
بهر ما باربران گر که جوال از نو شد
روزی ماست همان نان و پنیر پیشین
زیر دندان اگر این چوب خلال از نو شد
روز ما هست همان روز که بوده اما
سال بر کام کبیران و رجال از نو شد
نو شود سال که نیکو شود احوال ولی
بهر ما بیسر و پایان که زوال از نو شد
#ابوالفرج_کونی
@xaarda
دو چندان کس کنی با حال تازه
شـود جـیـبـت پـر از امـوال تازه
از اعــمـــاق تــهــم امّـــیـــدوارم
بـگـایـی کـم شــود در سـال تازه
#کس_در_باغ
@xaarda
#شاخنامه
بیرونآمدن ویدا، دخت کاوه آهنگر، بر ضحاک قرمساق و بربستن شالِ خویشتن بر چوب، و همداستانی و یاوری ایرانیان مر او را
اگرچند این داستان را بسی
شنیدی به هرگونه، از هر کسی
کنون از سپوخی شنو داستان
نه آنسان که بشنیدی از باستان
چو ضحاک بر تخت ایران نشست
همه کار کشور ز هم برگسست
"به گیتی جز از خویشتن را ندید"٭
ز مردان همه تخمها را کشید
"میان بسته، فرمان او را سپاه"
که پیر و جوان را سپارد به گاه
"پراگنده شد کام دیوانگان"
وطن رفت بر گای بیگانگان
به روسی و چینی گرایید وی
دهان زمانه، بگایید وی
"هنر خوار شد، جادوی ارجمند"
به پای جوانان نهادند بند
همش بود از مغز مردان خوراک
هم از پوشش بانوان بودْش باک
چنان بود وی را به آغاز کار
که چادر به سرها کشد، با فشار
چو از روزگارش چهل سال رفت
سخن از به سر کردن شال رفت
زنان را نبُد هیچ پروای او
بشد رنگ قهوه، سراپای او
"نشد سیر ضحاک از آن جستوجوی"
شد از شال، گیتی پر از گفتوگوی
زنان چون به پوشیدن روسری
چه با گشت ارشاد و چه توسری،
نبردند فرمان آن اژدها
نکردی همان پافشاری رها
مگر کاوه را دختری بود گُرد
نیارست کس، تخم او را بخورد
شنیدم ورا نام "ویدا" بُدی
دلیر و هشیوار و برنا بُدی
بشد بر بلندی و آواز کرد
سر و موی خود، ناگهان باز کرد
بزد بر سرِ چوب، شالی سیاه
"بر او انجمن گشت بازارگاه"
بهخود رید ضحاک بیدادگر
"بدرّیدش از هول گفتی جگر"
بگفتا کِشندش به سختی به بند
بهدرنآمده تا که ز آن بیش، گند
زنان را، ولیکن بسنده نبود
که در جنگ با زن، برنده نبود
چنان شد که در هر کنار وطن
برون آمد از بیشه، یک شیرزن
#سپوخی_تبریزی
٭ همه مصرعهای داخل گیومه، از داستان ضحاک و کاوهآهنگر و فریدون در شاهنامه است.
ادامه دارد...
@xaarda
#رمضانیات
به سرهنگ دیوان نگه کرد زن
که خیز و دو تا تقهٔ سفت زن
چو فرزندکان تو در مدرسند
بده کار صورت که جخ میرسند
بگفتا میا در بر روزهدار
که تا شامم از بسترت بر کنار
بینداخت سر آن زنِ تشنه پیش
بگفتا بشاشم بر این رسم و کیش
از این روزهداری چه فیضی بری
چو محروم گردد کس دیگری؟
کننده که خیری رساند به خلق
به از بکر در کسوت رزق دلق
کسی شهد نوش عبادت کشید
که نفعی ز وی دیگری را رسید
وگرنه چه لازم که نیت کنی
همان تقهٔ روز را شب زنی؟
#ابن_شیرین
@xaarda
از دید خودش، موضع برتر دارد
آرامش و حالتی موقر دارد
از دور ولی اگر نگاهی بکنی:
آن نرده، به روی خویش عنتر دارد!
#عقربالشعرا
@xaarda
در مایه ترانه
من که دیوانهوار عاشقتم
من که اِنقد زیاد میخوامت
میدونی علتش چیه عشقم؟
محض اون سینهها و اندامت
منو با اون کپل حشر کردی
منو انداختی توی دامت
مختو میزنم اسیرم شی
با دو تا وعده میکنم خامت
هر چقدر سرکشی کنی بازم
با یه ترفند میکنم رامت
کافیه لحظهای بشی غافل
مطمئن باش سفت میگامت
میخورم سینههاتو صبحبهصبح
تو هم این رو بخور برا شامت
ظرف خود را بکن تو آماده
میریزم آبمو توی جامت
#دیوانهوار
@xaarda
درباره فقره رایدادن:
ملت بدهید تا که راحت بشوید
مطلوبِ مطامعِ حکومت بشوید
یعنی به خطِ دادنِ کـون، صفبکشید
یعنی به صفِ خوردنِ عن، خط بشوید!
#عقربالشعرا
@xaarda
به فلفل خاتون
ای ریز و میز خوشگلِ اهل خدا مُدا
وی تند و تیز فلفلِ فحل دهنبگا
دلخور مشو ز شوخیِ شیخان بیشعور
رخ بر مگیر از صفحات صفا مفا
ما را مخواه بیرمق و غمگن و دمق
ما را مخواه بینفس و بیتوان و نا
ما را به حال خود مگذار ای بت بزرگ
ما را پس از خدای کنونی تویی خدا
روشن بکن قطار هجا را که ماندهاند
رندان شعر در ته خط لنگ یک هجا
پالان بدوز همچو گذشته برای جمع
جمعی که جمله خایه و کیرند و بیحیا
[من را ولی به حرمت این خایهمالیات
وقت عذاب از صف اینها بکن جدا]
#خیار_چمبر
@xaarda