کسرا شَرانشَر است ولی جَن نمیکند
جامهیْ ادب چو نیکان، بر تن نمیکند
از هم دریده، کون نکند زرّ و سیم را
گنج است خویش و گنج به زر ظن نمیکند
چون میرِ سگپدر که نگاید وُرا سگی
بر کامِ دُخت، کیر، خُماهن نمیکند
لیکن به گاهِ گافِ فرودستِ بیگناه
سیلیزنان سُرین چو بَریزَن نمیکند!
گیسوکشان بر آنکه گناهش پَریرُخیاست
گردن به رنگِ قیر و غَلیزَن نمیکند
وز آسمان گذشت چو پاران کبوتری
بر کشتنش دو خایه فلاخن نمیکند!
آهِرمن است خویش و نَماید چو اورمزد
دد را مگر نکوهش و پَرژَن نمیکند
چونان بکردهاند در این گُهجهانِ غَر
کانسان گجسته، هیچ هریمن نمیکند
من مامِ شعر گایم و هوش از سرش پَرَد
نیمور تا که مهرخ و هوتن نمیکند
دختیاست گر ادب که به تن دامنی وُراست
کس چون مَنَش گسیختهدامن نمیکند!
جلق است کارشان و کمر بیرمق بُوَند
زان نزد آن خَمَند، که جز جَن نمیکند ۱
میهن به باد رفت به جز من کزوستم!
ایرانی از چه یاد ز میهن نمیکند؟
کونْشان دو چاک دارد و در کاخ، کُس کنند!
شد کاخ و کیر، یار به برزن نمیکند
وین کاروانسرای، که آماجِ زخمهاست
مهمان مگر سوارهٔ رهزن نمیکند
مهمان به خانه آید و گر میزبان شود
بر خانهدار جز رَنِ گادن نمیکند
اسبش سوار گردد، آن کاو به مرغزار
جُنبی ز بهرِ رامشِ توسن نمیکند
لغز است چشمِ زادنِ سروی ز مامِ باغ
فرزند، زاد مامِ سَتَروَن نمیکند
گیل و تپورِ تازیگا، زندهاند نوز
تازی هوایِ خانِ تهمتن نمیکند
زیرا هر آنک، گاده وُرا ایرِ گیل و ماز
کونش نیازِ کیرِ چنان غَن نمیکند!
«جیلانمحله» سازم، اندر دلِ حجاز
کبتر ز خانه رفت، کجا خَن نمیکند؟
سرویم و نیست مر ز زمستان گزندمان
سرویم و سرو، کارِ تلاجــن نمیکند
وز بس که کیر گاده همی کونِ خواجگان
چون راست وِی شود، هَوَسِ زن نمیکند!
"من مردِ مردگایم..." خوش گفت سوزنی ۲
چون هزلِ او کسی خُوَش این من نمیکند
تازی نیام که کشتن و گادن برآیدم!
گفتا سرشت و گفت، ولیکن نمیکند
گفتا روان ز غم، سخن این است یاوران!
کآدم به مِهر، مِهر به دشمن نمیکند
با فحش و هزل، کینِ کهن میکنم تهی
حتی روان تهی دگر این پَن نمیکند
این جَن که من کنم به رَز و خونِ پاکِ تاک
مسلم نکردهاست و برهمن نمیکند
نفرینِ رز گرفت بدین خرمنِ نهاد
کآتش چنین به سوزشِ خرمن نمیکند!
زخمیستم، نمرده رهاندند لاشِ من!
مَردُم! منم! کسی ز چه جز دَن نمیکند؟!
اینان نیاند راست به راهی، نِه خسروا!
کس چون تو آبخازه به هاون نمیکند...
#کسرای_گیلانی
۱-جن: جنایت(در زبان پهلوی)
۲-من مردِ مردگایم و کیناندرافکنم
ایشان هماند مرد، ولیکن برافکنند
"سوزنی سمرقندی"
@xaarda
صحرای محشر، ورژن چین است اینجا؟!
یا که بهشت از جنس قزوین است اینجا؟!
#پهلوان_کیری
@xaarda
بهم میگن به غیر من با چند تا دیگه دیدنت
شک ندارم که غیر من چند تا دیگه گائیدنت
انگار یه روز برفی که رفتی به پیست اسکی و
بهونه شون مسابقه، بیبهونه مالیدنت
موقع سبقت که توی خیابونا ویراژ دادی
تصادفایی کردی و حسابی هم سائیدنت
مهمونیای مختلط، مرد و زنم قاطی پاتی
رسم ادب حکم میکنه وقت سلام بوسیدنت
قد کشیدی تو دستای مردای مست بیحیا
پیچکایی که پیچیدن دور تو با روئیدنت
تو بغلای غریبه وقتی فشار دادن بهت
گلاب میگیرن از گلت وقتی که خوب بوئیدنت
به من میگی سریع میای سر قرار، بیمعرفت
چقدر باشم هر شب و روز چش به راه رسیدنت
آخر یه روز بالا میاد اون شکم بیصاحابت
نمیدونم چند نفرند منتظر زائیدنت
#ابوالفرج_کونی
@xaarda
این بار اگر جزو موارد بشود
در طنز و فکاهه باز مورد بشود
از داخل کـون ملت ما محمود
بیرون نکشیده، باز وارد بشود!
#عقرب_الشعرا
@xaarda
اوصیکم بإهداء عضو
چون روم ای دوستان سوی عدم
یاد خود آرید حرفی که زدم
من ندارم بعد مرگ خود نیاز
چون عروسان خانه و رخت و جهاز
جمله اعضای تنم را در طبق
رایگان بخشید بهر مستحق
خون من مشحون بود چون از مواد
نیست بر آن هیچ نفع و اعتماد
لاجرم این بخش استثنا کنید
بهتر است از جمع این منها کنید
کیر من هم دیدهاید ای دوستان
گر کسی گیرد نگونبخت اوست زان
چون دهید آن را به موش کوتهی
میرود دنبال شیر از هر رهی
خود بگایی آرد و شر و فساد
پس به کس این عضو را باید نداد
بیشفعال است از نوع بدش
میکند بدبخت سیصددرصدش
در کبد انبوه انواع سموم
هست پس بهتر که باشد مهر و موم
گر بپیوندد به کس این روسیاه
میرود از آیسییو سوی گناه
الکلی ترخیص گردد بینوا
درد او درمان نیابد با دوا
مغز هم چیزی که از آن باقی است
تلفن و نام و نشان ساقی است
خاطرات سکس و دعوا و خلاف
شعرهایی جمله وصف زیر ناف
پس برای حفظ امن و آبرو
کرد باید منهدم بی گفتگو
مغز چون تکلیف او معلوم شد
خاطرات کون من معدوم شد
میتوان آن را به مردم قول داد
لیک این دیوث باشد بس گشاد
آن چنان که هست خیلی محتمل
برنخیزد دیگر از تخت عمل
گرچه خوشفرم است و گرد و صیقلی
مایهی فقر است و ننگ از تنبلی
گر شود اهدا به هرکس این فراخ
از همه خواهد شنیدن «گوته باخ»
پس به درد کس نخواهد خورد هیچ
ور بود در کاغذ زر کادوپیچ
گر کسی انگشتها دارد نیاز
میشود تقدیم از این پاکباز
لیک باید احتیاطی کرد سخت
بست بهر ترکشان عمری به تخت
کردهاند عادت که دشمن یا که دوست
میکنند انگول هرکس پیش روست
فرق نبود بین اصحاب عزا
یا رئیس شرکت و وقت غذا
دستمالی پیر و کودک میکنند
آبروریزی بلاشک میکنند
مایه ننگند و قطعاً نانبرند
باید از فهرست اهدا خط خورند
معدهای و روده دارم مختصر
کارکرده سالها بیدردسر
مشکلی دارند که طبق روال
دشمنی دارند با مال حلال
گر کسی اینها گذارد در شکم
مالمردمخور شود وی دستکم
ناتوان از هضم باشند این دو مُست
گر بود ده درصد مالی درست
هرکسی گیرد پی اینها تماس
شغل او باید که باشد اختلاس
پس چه بهتر کو نباشد این جهاز
بهر نان مفت مشتی حقهباز
ماند از جسم نحیف من دو پا
هر دوتا کمکارکرد و خوشادا
بوده بهر دکتری از اهل بست
که تمام عمر کنجی مینشست
مینخواهد رفت بعدا نیز راه
جز سوی ساقی و آن هم گاهگاه
گر بود گیرنده از اصحاب دود
میتواند برد از این هر دو سود
گر کس دیگر بگیرد این دو پا
رفت خواهد با همین پاها به گا
هر چه اندیشم به وضع جسم بیش
یابمش بیاستفاده بعد خویش
رفتهام یک عمر چون راه غلط
بعد مرگ من بود هم این نمط
باید اهدا را شوم من بیخیال
جمله اعضا را کنم یک گوشه چال
بعد از آن باید که باشد بر مزار
پیکنیک و پیک و آلات قمار
تا همه یاران اهل انحراف
بر همین موضع نمایند اعتکاف
بیش از این خیرم نمیآید ز دست
چون به سمت نیستی رفتم ز هست
#ابن_شیرین
@xaarda
#نقیضهگایی
[در راستا و پهنای حضور احتمالی احمدینژاد]
هر بار طنز تلخی گفتیم از رذایل
از سوژه ساز قهار، محمودة الخصایل
تنویر هالهی نور آسان نمود اول
تا راه دزد گردد روشن به این فضایل
از برکت وجودش صد کاروان توان زد
با این که رفته اما نقشش نگشت زایل
از کثرت " بگم "ها جعبه سیاه ما بود
گفتیم کی توانی افشای این مسایل؟
گفت آنچه دست ما هست تعبیرِ زهرچشمست
تا هر زمان بدانم آن را کنم حمایل
حافظ لسانِ غيب است چون گفت قرن هشتم
در وصف روی و موی و آن هيكل و شمايل:
"دل دادهام به یاری شوخیکشی نگاری
مرضیة السجایا محمودة الخصایل"
#احسان_ناصر
@xaarda
یک اتاق دو تخته، خیلی شیک
پردهها بسته و فضا تاریک
لنگ اسلام و انقلاب، هوا
نیمهشب بود و من، «هتل وارویک»
#سین_هدهد
@xaarda
پیشکش به امپراطور
گفت:«شعری برای زینب مو
سوی و خایهاش بگو خالو»
همچو اسم بزرگ این دختر
مینگنجد به وزن خایهٔ او
حرف خود میزند چه رندانه!
مثل من وقت گفتن: دَیّـو
من مخاطب یکی یکی دارم
وی ولی جمع کرده با پارو
ناز شستش که خوب میگیرد
حـال مشتی مـلـون پررو
طعنههایش به یاد خواهد ماند
مثل فرنود و قصهٔ شوشو
در جهانی که خایهمالی را
برگزیدند قوم عربدهجو
سمت دکتر شریعتی نرو، لیک
زینبی باش و راه حق میپو
هرچه گویم ز تخم و جرأت او
حق مطلب نمیشود چو فرو
آرش موسوی تو پیک بریز
زینب موسوی تو طنز بگو
#ابن_شیرین
@xaarda
ما نه شَهِ روم و شام را مدح کنیم
نه شیخ، نه دد، نه دام را مدح کنیم
مداح شعور و خایه و وجدانیم
این ساقی بامرام را مدح کنیم
#درزی_بفشار
یک شب لب وافور چو تقبیل کنیم
یک لول کشیم و بحث و تحلیل کنیم
وقتی که صدا دوبلوری شد باید
از این جبل مرام تبجیل کنیم
#ابن_شیرین
@xaarda
#خسرو_و_فرهاد
طومار پنجم
خلوت گزیدن خسرو و فرهاد و متنبه شدن خسرو بر آن اثر و خاتمه کتاب
برد به خلوتدری آن ماهرو
گقت بکن آنچه که بُد گفتگو
از تن خود رخت حیا را بکَن
ساز بگیر و نت خود را بزن
ای دهنت مخزن قند و نبات
زان ظلماتم بده آب حیات
ای بدن صیقلی خوشنگار
شاخه شاهانه به باغت بکار
بر تن بیموی خوشش دست برد
لمبر او را به دو مشتش فشرد
نیزه بیفراشت به قصد نبرد
توسن نفسش ضربان تند کرد
فن کمر شاه بزد تا به شوخ
خاست از آن خانه بسی آخ و اوخ
رفت و بیامد چو بسی پیش و پس
خیس عرق گشت و کم آمد نفس
بند سرِ چشمه به ناگه گسیخت
آب بر آن دره شهنشه بریخت
آهِ رضایت ز نهاد آمدش
بستر آسوده به داد آمدش
داشت به پهلو دو سه روزی پسر
نوش و خورش خواست همانجا دمر
شاه چو برگشت به کاخ از بهشت
دفتر و دستور هم از سر نوشت
کز پسران کامستانی رواست
نهی ز چیزی که ندانی خطاست
در شبِ دیجور چراغی چو هست
دسترست بر درِ باغی چو هست،
به که از آن باغ بجویی ثمر
دخترکی تازه بود یا پسر
خاتمه
بیستوهشت است ز اردیبهشت
نک قلمم آخر دفتر نوشت
دید در این روز ز فصل بهار
پنج سنه انجمن خاردار
سوزش ماتحت همه گهخوران
از سخن نغز ببینی پر آن
هزلسرایان همه در سایهاش
مجتمع و کَس نخورد خایهاش
دفتر عمرش چو قضیبم بلند
کام بیابد به جهان بی گزند
#ابن_شیرین
@xaarda
تقدیم به بعضی از متولدین دهههای ۱۰، ۲۰، ۳۰، ۴۰
آه ای زبالههای زمان! تف به گورتان
تاریخ گوه گرفته ز رد عبورتان
ای مغزهای بسته، دهانهای باز! این
چاه خلاست یا دمِ گند حضورتان؟
لعنت به ذات تخمیتان گاوهای سیر!
شد جای مرغزار، لجنزار سورتان
ای کاش کور و کر شده بودید آن زمان
وقتی ندید نان و نمک چشم کورتان
ایکاش مُرده آمده بودیم روی خاک
افتاد آنزمان که به ما چشم شورتان
درمانده است از حرکات شما الاغ
خر مانده است در درجات شعورتان
سگ توی روحتان که تِریدید بر الک
گوه بر شما ز سرورتان تا سپورتان
بیچاره بود نسل من و حال میرسند
نسلی که پر شده دلشان از نفورتان
آنها گرفتهاند شما را به تخم خود
معلوم میشود که گرفته است زورتان
* * *
مُردید و ماندهاید کنون روی دست ما
ای کاش برده بود بهکل مردهشورتان
ای مانده چشمتان به گدایی فاتحه
باید که رید تا به ابد بر قبورتان
گر زندهاید تف به رخ یَکیَک شما
گر هم سقط شدید، همان تف به گورتان
#شاکیر
@xaarda
دوستان خبر خوب
پس از مدتها توانستیم یک ربات دیگر برای دریافت اشعار و نظرهای شما پیدا کنیم.
از این پس در پس این ربات شما را چشم در راهیم:
@xaardar_bot
⚠️هشدار تصاویر تعرض جنسی
خوانندهای در آفریقای جنوبی میخواست
stage dive
و
crowd surfing
کند اما محل فرود را اشتباه محاسبه کرده بود.
#بداههگایی
آن شکر نی فشردنم هوس است
ستر از وی ستردنم هوس است
بین آدمخوران آفریقا
گوشتِ زنده خوردنم هوس است
این بساط و نمایش و حرکات
با در و دافِ جردنم هوس است
زنگی زنگ نیستیم، دریغ
زین خسارت فسردنم هوس است
✧
کـس و کـونی چنین لطیف و حجیم
بر سرِ دست بردنم هوس است
با همین شکل رویِ من افتد
زیر کـسکوب مردنم هوس است
جایِ آن میکروفن به دستانش
کـیر خود را سپردنم هوس است
کاش من هم سیاه میبودم
خویش از ایشان شمردنم هوس است
✧
کـس و کـون هم نشد نشد؛ آن لا
ممهاش را فشردنم هوس است
بکشم دست بر ضریحش و بعد
دستِ بعدی سپردنم هوس است
لایِ آن کـون رساندن انگشت
لایِ آن جمع مردنم هوس است
#ابن_شیرین
#سپوخی_تبریزی
#شاکیر
@xaarda
#نقیضهگایی
ماهم آمد به درِ خانه و در خانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم ...
#شهریار
✧
دافم آمد به مکانِ من و افسوس نبودم
کـونِ من سوخت چو این قصه جانگوز شنودم
کـیرم از بختِ بد انگار که افتاد و فروخفت
من که یک عمر، شب از دستِ جنابش نغنودم
آنکه میخواست که آب از کمرِ من بگشاید
حیف بندِ ممه و لایِ دو لنگش نگشودم
کـله کیر هم از فکر تو میگشت بلندم
اینک از کله بلند است، هم از فکرِ تو دودم
هم دهانم شد از این دیر به دست آمده سرویس
هم به گا رفت از این رفته ز کف، کل وجودم
دلِ صابونزده با وسوسه کردنِ او را
چون توانم پس از این شاد کنم با دوسه نودم؟!
ای سپوخی، مخِ بس داف به هزلِ تو توان زد
بهر گاییدنش افسوس که هزلی نسرودم!
#سپوخی_تبریزی
@xaarda
همراهان همدل
چندی است که ربات پیامگیر از بیخ به کـ تبدیل شده و بر خلاف دفعات قبل نتوانستیم مشکل را حل کنیم.
دربهدر راهی جایگزین میجوییم که باز هم اشعار شما دوستان خارفرما را دریافت کنیم.
به زودی توفیق مییابیم و به شما خبر میدهیم.
#ادارهکلامورشرمندگیاشعارخاردار
@xaarda
#همستر
آن موش که با سکه شما را بسپوخت
در جان جوان و پیر آتش افروخت
فردا که به سوراخ خودش بگریزد
بینی که چگونه کـون عالم را سوخت!
#سپوخی_تبریزی
@xaarda
[با اجازه عالیجناب هزل ایرج میرزا]
گفت استاد خودت جنس بکار
که همی آیدت این کاشت به کار
یاد باد آن که به من این آموخت
آدمی نان خورد از این بسیار
هیچ یادم نرود این معنی
که مرا مادر من زاد خمار
پدرم نیز چو خرجم را دید
از کمک کردن من رفت کنار
پس مرا منت درس است و دبیر
که رهانید مرا از ادبار
داد هم بذر به من هم مبذر
گفت خرج عمل خویش در آر
هرچه میدانست آموخت مرا
کاشت پاییزه و برداشت بهار
قدر استاد نکو دانستن
یاد من لیک نداد آن عیار
گر بمردهست روانش نشئه
گر بود زنده بساطش پربار
#ابن_شیرین
@xaarda
#جوابیه
ابنشیرین که وصیت کرده است
ظاهرا خیرات نیت کرده است،
بهتر آن باشد به سرتاپای خویش
بنگرد تا چه بمانده جای خویش
قبل از این اهدا که نه، اوراقِ خود
طی کند از فرق سر تا ساقِ خود
خون وی آلوده و کـونش گشاد
با چه باشد در حیات خویش شاد؟!
آنچه از آن خود نبرده فایده
بیگمان بودهست عضوی زایده
هر که دیده کـیر وی را از عقب
بوده از سوراخ کـونش در عجب
پس نکرده دقتی در عرض و طول
ما لَه مِن شاهدِِ في ما یقول
بس که کـیرش را به کردن بسته است
بیگمان آن کـیر تخمی، خسته است
معده را هم بیگمان گاییده است
روده را هم شک نکن ساییده است
آنچه بوده از کبد یا از طحال
رفته بر فاک فنا در عشق و حال
مغز هم گر در سرش میداشت جا
پیش از این رفتهست صد نوبت به گا
چانه و فک و دهان و پا و دست
هر یکی سرویس یا مستهلک است
لاجرم جز تخم، وی را چیز نیست
باید آن را کاشت و بر وی بریست!
#سپوخی_تبریزی
@xaarda
امشب به جلق ، تا به سحر قصد جان کنم
کاری که شرع گفته نکن، من همان کنم
آنقدر میزنم که بجای منی دگر
خون زلال از سر کیرم روان کنم
قبلا پتو و بالش و تف بود و مبل و فرش
باید وسیلهی دگری امتحان کنم
با چشمهای بسته تصور کنم تو را
آری، خودت! تو را به خیالم نشان کنم
آن گه فرو برم به تو تا دسته نيزه را
تا بیضه را به عشق خودت پرپکان کنم
تو همچو ماده گربهای افتادهای به زیر
کار تو را به شیوهی ببر بیان کنم
"تو خندهزن چو کبک، گریزنده چون غزال"*
من بقبقو کنان به پِیت سر گران کنم
دیشب رکورد بیست کرت را شکستهام
امشب اگر به سی نرسم من، زیان کنم
#شرم_الدین
*مصرعی از مهدی اخوان ثالث
@xaarda
#نقیضهگایی
هرچند نه خایهلیس استقلالم
نه پرسپولیس را چو خایهمالم
هر داف که شرت قرمزی میپوشد
با دیدن شرت قرمزش، خوشحالم!
#سپوخی_تبریزی
@xaarda
ای بـیـنـوا که مذهبت از تو بـریـده کـیر
بـهـر تـو خـالـق تـو فـقـط آفـریـده کـیر
خاورمیانه جای خوشی نیست ای پسر
خاکش به قدّ قامـت تـو پـروریده کـیر
گـیـرم تمـام حال جـهـان کـردهای ولـی
آخر درون کــون تو نـاگـه دویـده کیر
کیری که از درازی آن چـون که بـنـگـری
بینی که تا به روی زبانت رسـیـده کیــر
کیری که از کلفتی و زبریش چون خوری
حس میکنی که کون سفیدت دریده کیر
حالا نشین به روی همان کیر و چرخ زن
ایرانیا که کون تو هم کـم ندیده کیر
#شرمالدین
@xaarda
در خطاب و عتاب با اصحابِ بست و بساط و اهالی عالی جنابِ دود و دم، و بازجُستِ دردِ بیدردی و طبعِ دمسردیِ ایشان
"سَل المصانعَ رکباً تهیمُ في الفلواتِِ"۱
تو حالِ من چه بدانی که در کنارِ بساطی"!؟
ز ششجهت اگر آید بلا به وجهِ غریبی
به تخمتان به وجوهی، به کـیرتان به جهاتی
به نقدِ عیش و خوشیتان، اگرچه غبطه توان خورد
حسود لیک نباشم به بزمِ سوری و ساتی
به قدرِ ذره نکاهد، ز حُبِّ حَبّه به دل٘تان
چنان که شهوت طفلی، به قطعی از شکلاتی
درونِ ظرفِ بلورین، هراسِ ضربتِ سنگ است
که خاره بیم ندارد، اگر خورَد ضرباتی
سرشته با غم و رنجش، جهان و هرچه در آن است
که ذات، چاره ندارد ز اقتباسِ صفاتی
چرا ز رنج گریزید یا ز درد هراسید
که خشتخشتِ جهان را بُوَد ز رنج ملاتی؟
به جامِ باده مگر غم ز دل توان بزدودن
که باده نیز به سختی به غم کند اثراتی
دودیگر این که رفاقت غم از دلت بزداید
"آتین خویین آلاجاقدیر، آتیلا باغلاسان آتی"۲
چو بیخِ غم نتوان کَند، و نیست راهِ گریزی
بساز با غم دنیا، به خلد نیست حیاتی
رفیق! پند سپوخی، اگر تو را نگوارَد
کنارِ منقل و وافور،
نوش چای و نباتی
#سپوخی_تبریزی
۱- مطلع غزلی ملمع از سعدی بزرگوار: درباره سرچشمهها از سواران سرگشته در بیابانها بپرس.
با این توضیح که در اینجا فلواتِِ، به اشباع "ت"، فلواتی خواندهمیشود.
۲- اشاره دارد به مثلی ترکی: اگر اسبی را کنار اسب دیگری ببندی، خلقوخوی آن را به خود خواهد گرفت (همخوی خواهد شد) [هرچند با آن همرنگ نشود].
از جمله در فارسی:
اسب تازی در طویله گر ببندی پیشِ خر
رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود
@xaarda
#تصحیح_کیریتیکال
بر تربت دوستان ماضی
بگذشت بسی ز بوستان باد
گر بر سر خاک ما رود نیز،
سهلست، بقای دوستان باد
*با توجه به تناسب با «باد» و فضای «سهل» و دوستانهای که بر شعر حاکم است «نیز» نادرست و «تیز» (به معنی گوز) درست است. شاعر به دوستانش اجازه داده هنگام زیارت تربت او راحت باشند.
دلیل دیگر بر درستی این تصحیح این است که سعدی در مواضع دیگری از پندهای حکیمانهاش نیز به گوزیدن توصیه بلکه تاکید فرموده:
یک-
شکم زندان باد است ای خردمند
ندارد هیچ عاقل باد در بند
دو-
دهل را کاندرون زندان باد است
به گردون میرسد فریادش از پوست
چرا درد نهانی برد باید؟
رها کن تا بداند دشمن و دوست
معمولاً تصور کردهاند در این دو بیت میگوید حرف و درد را در دلت نگه ندار، ولی درواقع میفرماید به خودت سخت مگیر و باد را جلو دوست و دشمن رها کن
#درزی_بفشار
@xaarda
آن جنگلِ انبوه و رازآمیز و زیبا
چون گیسوان دخترکهامان غمین بود
بارانِ بعد از نیمهشب، با آن مهِ سرد
از اشک و آهِ مادرِ ایرانزمین بود
#عقرب_الشعرا
@xaarda
خبر کوتاه بود و خاردار؛
پنجساله شدیم.
به یادگار این روز میمون بر آنیم که قصیدهای با مشارکت دوستان بسازیم و خاطرهای موزون ثبت کنیم.
دوستان صاحب ذوق و قریحه! همت کنید و هر یک بیتی بر این مطلع بیفزایید و برای ما بفرستید.(اگر چند بیت سرودید یکی را که بهتر است انتخاب میکنیم و از شما به یادگار مینگاریم)
میتوانید شاعران بیرون از کانال اشعار خاردار را نیز به مشارکتیترین قصیده هزل دعوت کنید.مبارک است که شد پنجساله این کانال
رسانده شاخهٔ شهرت به هند و چین کانال
#اشعار_خاردار
@xaarda
نز مایهٔ میرِ بیکُلَه ترسانم
نز تیغ و ستیغِ شیخ و شه ترسانم
من لیک نیَم چنان و «غازی»، غازیاست
از خایهٔ خویش، گاهگَه ترسانم!
۲۵۸۲/۱/۱۰
غازی: اهلِ «غازیان»
#کسرای_گیلانی
@xaarda
#قطعات
#مواعظ
دوستان رو به منهیات کنید
هر کجا پا دهـد بساط کنید
پـارتـنـرها زیـاد در تـعـداد
بـلـکـه در نـوع ارتباط کنید
از پس سکس پرخـطـر بکنید
هر که را گفت «احتیاط کنید»
پول کس جور میشود، چو نشد
پـول آن جـور با لـواط کنید
نوبت قبض روح نزدیکست
گل بپیچید* و انبساط کنید
حقهٔ دهر را به حقهٔ بست
بزدایید و خوش نشاط کنید
منزلی رفتنی است دور حیات
شاش در گوشهٔ حیاط کنید
این بـدن لاجـرم خـلـل یابد
تا زمان هست اختلاط کنید
رد ودکا و خط کک هر جا
بود، با یاد من بساط کنید
#ابن_شیرین
*رول کردن، چاقیدن، چوقیدن یا بار زدن گراس را گویند.
@xaarda
کابوس
کاش بیدار شم از این کابوس
عصر باشه تو خونهٔ پدری
کاش از این زمان-مکان غلط
من و هر جای دیگهای ببری
خواب دیدم جوونی رو کشتن
جرمش این بود؛ زنده بود فقط
جرمه دختر شدن، جوون بودن
تو زمان غلط، مکان غلط
کاش از خواب میپریدم و باز
توی آغوش مادرم بودم
من که دیوونه نیستم خفه شید!
[با صداهای تو سرم بودم]
دارم از ارتفاع میافتم
بیصدا جیغ میزنم از ترس
دارم از ترس این شبح، سنگر
نه دارم قبر میکنم از ترس
من توی خواب قاتل و دیدم
ممکنه در کمین من باشه
دختر توی خواب تعبیرش
ممکنه سرزمین من باشه
دختری رو تو خواب من کشتن
گوش کن حرفم و جناب پلیس
تو چرا خون روی لباساته؟!!!
توی خوابم خودت جناب رئیس...
@xaarda
کس مشکل اسرار ازل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
چون بنگری از مبتدی و از اوستاد
عجز است به دست هرکه از مادر زاد
#خیام (دستنویس ۲۴۴۳ کتابخانهٔ خدابخش)
#تصحیح_کیریتیکال
کُـس مشکل اسرار ازل را بگشاد
کُـس یک قدم از دایره بیرون ننهاد
چون بنگری از مبتدی و از استاد
کیر است به دستِ هرکه از مادر زاد
#بینام
@xaarda
#سعدیانه
داعش نشسته به چو تو کشتار میکنی
خامش گوبلز به چو گفتار میکنی
زندان غنیتر است ز بنیاد نخبگان
چندان که اهل فضل گرفتار میکنی
اعدامهای پشتسرهم برای چیست؟
با خون دوستان من افطار میکنی؟
در شرق و غرب قاتل و جبار هست، لیک
تنها تو بیخجالتش اظهار میکنی
کودککشی که ننگ عربهای جاهلی است
در قرن بیستویک ز چه تکرار میکنی؟!
کاری نکن ازار ز پایت درآورند
این خلق زخمخورده که آزار میکنی
در دورهٔ گجسته سکندر نبوده است
از جور و ظلم آنچه تو کفتار میکنی
ترسم که فاکتور بشود روز داوری
ترک و بلوچ و کرد که بر دار میکنی
باشد که در عزای تو آیند شادمان
این خانوادهها که عزادار میکنی
#ابن_شیرین
@xaarda