هر روز بهنو برآید
هر روز بهنو برآید آن زرگر عشق
در گردن محنت افکند زیور عشق
احداد از آن نهادهاند بر در عشق
تا بگریزد هر که ندارد سر عشق
(سنایی غزنوی)
هر روز ز نو برآیی ای دلبر جان
سودای نوی درافکنی در سر جان
پُر ده پُر ده بهر سحر ساغر جان
ای تو پدر جان من و مادر جان
(مولانا)
در یادداشت پیشین از رفتار مولانا با رباعیات کهن پارسی سخن گفتیم. سنایی غزنوی از شاعران مورد علاقه و احترام او، بوده است. یکی از روشهای رباعیسرایی مولانا، این بوده که بخشهایی از رباعی مورد علاقهاش را میخوانده و در دنبالۀ آن، حرف خود را به میان میافکنده است. از مقایسۀ این دو رباعی معلوم میشود که مایهبخش رباعی مولانا، رباعی سنایی بوده است. این را از این جهت میگویم که جماعت مولویه، رباعی سنایی را نیز داخل دیوان مولانا کردهاند. حدس من این است که او در مجلسی، رباعی سنایی را خوانده و در ذوق آن، رباعی خودش را نیز بداهتاً بر زبان آورده است و یاران، هر دو رباعی به حساب او گذاشتهاند. مولانا، رباعی سنایی را چنین روایت کرده است:
هر روز بهنو برآید این دلبر عشق
در گردن ما درافکند زیور عشق
این خار از آن نهاده حق بر در عشق
تا دور شود هر که ندارد سر عشق
منابع: نزهة المجالس، ۲۰۱؛ کلیات شمس، جزو هشتم، ۱۸۰ (ردیف عشق)، ۲۳۲ (ردیف جان)
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
صد تخته نگر ز سیم در هر سویی
صد توده نگر ز برف بر هر کویی
در گوشهٔ تابخانه با مَهْرویی
آتش کن و می خور و برافکن بویی
(معزّی نیشابوری، جنگ رباعی، استاد علی میرافضلی، ص۹۹)
معنای تابخانه: در لغتنامهٔ دهخدا:
خانهای که در آن شیشه بندی بود تا هر چه از بیرون باشد دیده میشود و روشنایی خورشید در آن افتد. بعضی خانهای را گفتهاند که دیوار آنرا از آیینه و در و پنجرهٔ آنرا از بلور کرده باشند که هر که در درون باشد بیرون را تواند دید. خانهای را گویند که در آن بخاری و تنور باشد. شبستان. کاشانه.
/channel/oragheparishan
نامهای از دریا
ازهرچه که شورِ بیاَمان است بترس!
از عشق، اگر که نگران است بترس!
سیل آمد و خندههای باران گمشد
ازخشمِ کسی که مهربان است بترس!
غمگین منشین که آسمانت تنهاست
هرتکّهیِ ابر، نامهای از دریاست
آیینه اگر شَوی فقط، میبینی
هرچیز که خوب است یقیناً زیباست.
وحید دانا
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
در این مجموعه، ۸۹۰ رباعی، از ۱۸۸ شاعر و در ۱۷ فصل گرد آمده است، که اسامی آنها به شرح زیر است:
ابوسعید ابوالخیر، امیرخسرو دهلوی، ابوطالب حكیم تبریزی، آقاحسن وحدت، افضلالدّین كرمانی، آقامقیم سمنانی، امینای نجفی، آقامؤمن اصفهانی، آگاه اوزبك، آقاحسین خوانساری، اسدی طوسی، آقاجعفر سارو بهادر، باباافضل كاشانی، باعث همدانی، بابافغانی شیرازی، حكیم ظهوری خراسانی، حاجی محمّدرضا راضی، حسنخان شاملو، حاجیمحمّدجان قدسی، حكیم سنايی، حكیممحّمدسعید حكیم، حكیمركنای مسیح، انوری، حسنبیگ رفیع، حاجیاسدبیگ، حسین ثنایی، حاجیطالب نصیب، خیّام، خاقانی، حافظ، خلیلبیگ ، فایق گیلانی ، خالصای استرآبادی ، خواجهنصیرالدّین طوسی، خلیفهسلطان، سایر اردوباری، سارجای نقّاش، سیّدمحمّد جامهباف، شیخبهایی، شاهعبّاس ثانی، اوحدی، شفیعای اثر اصفهانی، شیخشاه نظر قمشهای، سعدی، شاهشجاع، شاهمیرزا شاهدا، شوكت بخارایی، شیخزادهٔ لاهیجی، شیخاللّٰهقلی، شیخعلی حسینی همدانی، طالب آملی، زائرای شوشتری، عراقی، عبداللّٰه سلطان محكی منصف، عجمقلیبیگ ذوالقدر ، عنایتاللّٰهخان آشنا، عظیمای نیشابوری، عارف كاشی، ظهیرالدّین محمّد، غیاثای حلوایی، غنی كشمیری، فردوسی طوسی، قربانمحمد اوزبک، مقیمای مقصود، كلبعلی نادر، كمال اسماعیل، كفری یزدی، میرزامحمّدصالح رضوی، ملّاخواجهعلی پیشنماز نعیم، میرزینالدّین جنّتی اصفهانی، میرعلی جرفادقانی، عرفی شیرازی، ملّاسبحانی نجفی، میرزاصدر رضوی، مؤمن حسین یزدی، میرزاجعفر منشی ،ناظم هروی، میرزاعبداللّه منشی، میرزافصیح برادر وحید، مولانا، ملک قمی، ملّاصادق شیخالاسلام خواف، میرزانصیر عشقی نصرت، میرزامحمّدحسین نورس، واعظ قزوینی، مجذوب تبریزی، میرحیدر معمایی، مغربی، محمّدامینخان بیات مجرم، ملّاجانی ، میرزامحمّدتقی نصیری، منشی دیوان، محمّدابراهیم فارغ، ملّارشدی رستمداری، محوی، میررضی دانش، ملّامحمّدعلی، ملّامحمّد صوتی، میرزاكمال قمی، میرزاحسنخان الفت، ملّارجب.علی تبریزی، عبدالرّزاق فیّاض، میرشریف حافظ، میرزاقواما خلف ابراهیم، میرزاداود متولّی، میرزاابراهیم متولّی، مظفّرحسین، میررضی آرتیمانی، میرنجات عبدالعالی، مرشد بروجردی، میرزانمازی داوری، میرزاطاهر قمشهای ، میرزاابوالحسن یگانه، شانی تكلّو، مجدالدّین شوشتری، میرزاقاسم خلوتنشین ، ملّاولی، محمّدابراهیمقلی شیرازی، میرسیّدعلی، میرزاابوالحسن جامه، فصیحی هروی، میرمحمدباقر داماد، ملّالطفعلی شاپور، ملّاشكوهی، میرزارحیم عتیقی، میرزامهدی، ناصح تبریزی، میرزارحیم فرّاش ، ملّاعبداللّٰه انصار، جمالالدّین اسدآبادی ، میرزاشفیع نازی ، مستفید اوزبک، میرزانوری فتوی هروی ، میرزانصرت عتیقی ، میرزاعبّاسخان صدق، ملّاعلیرضا تجلّی، ملّامحمّد طاهری، میرمعزّالدّین محمّد یزدی، محمّدزمانبیگ همّت، ملّاشیخ فایز، میرزاعبدالمناف قمی، نظیری مشهدی، ملّامحمّدامین استرآبادی، صائب تبریزی، ابوالحسن فراهانی، میرزامحمّدتقی نصیب، میرزامهدی حجّت پیشنماز، نظام دستغیب، میرزااحسناللّٰه احسن مشهور به ظفرخان، عامی مشهدی، محتشم كاشانی، میرزاعرب نظام الملكی، ملّارحیم شیخالاسلام، قاسم مشهدی، موالی تونی، میرفاضلای یزدی، ملّاهاشم همدانی، میرابوطالب تبریزی، میرابوطالب حافظ، میرعرفان طهرانی، ملّامحمّدسعید اشرف، میرمعصوم كاشی، ملهم، میرزارفیع دستور، میرزا لطفاللّٰه مشهور به مطالع، جامی، میرزینت، میرزاطاهر اعتمادالدّوله، مسیحای كاشی، ملّاحاجمحمّد گیلانی، میرزاسیّدعلی سبزواری، ملکحمزهخان غافل، میرنجات، ملّاحسنعلی معتقد، میرمهدیقلیخان، ملّاكرامی، محمّدقلی سلیم تهرانی، مرتضیقلیخان شاملو ، نظیری نیشابوری، نوروزبیگ، نادرای زرگر، نظیری روحی، نورجهان بیگم، یحیی نیشابوری.
🔸حریف دین فقط عشق بتان است
بسیار خوانده و یا شنیدهاید که کسی بر سر عشق، دل و دین خود را باخت. دلباختن امری طبیعی است اما دینباختن چطور؟ اگر فکرتان را از مسائل و محدودیتهای امروزی دور کنید این پرسش برایتان جدّیتر میشود. هرچند که عشق فینفسه غارتگر است اما شاید لازم نبوده کسی دینش را هم ببازد تا به وصال برسد. لذا احتمال بدهیم گاه قصّه از لونی دیگر بوده است. مثلا گاه شاید معشوق دین و آیینی متفاوت داشته است.
واقعیت این است که در گذشته ارتباط انسانهای غیر همکیش بسیار بیشتر از امروز بود. قطعا نیاکان ما به مراتب بیشتر از ما با یهودیان سر و کار داشتند. شاید اکنون در میان تمام خوانندگان این کانال کسی نباشد که در موقعیتی قرار گرفته باشد که دل به دختری یهودی یا مسیحی داده باشد اما در گذشته این اتفاق به کرّات رخ میداد و موانعی که بر سر راه عاشق و معشوق غیر همکیش بود هم از حیث احکام فقهی برای وصلت (در صورتی که همجنس نبوده باشند) و هم از حیث اجتماعی و مناسبات افراد، کم نبود. با این مقدّمات عرض میکنم دین بر سر عشق باختن آن هم عشق کسی که بیرون از دایرۀ معتقدات شخص است در ادبیات فارسی دستمایۀ مضمونآفرینیهایی قرار گرفته و توجه به آن سابقهای طولانی دارد. اشهر این دست از عاشقیها عشق شیخ صنعان به دختری ترسا بوده که مَثَل سایر شده است. در دیوانِ عطّار البته این مفهوم به مراتب بیشتر از مثنوی منطق الطیر نمود دارد. یکی از واژههای پربسامد دیوان عطار همین ترسا و ترسابچه است که البته قابلیت تاویل عرفانی هم دارد و پرداختن به آن عجالةً ضروری نیست.
و اما موضوع را از اینجا پی میگیرم که چندی پیش در حاشیۀ بیاض خطی هندوشاه رباعیی توجهم را جلب کرد:
بیم است که از عشق تو رسوا گردم
خدمتگر ناقوس و چلیپا گردم
دانم که تو بهر من مسلمان نشوی
ترسم که من از بهر تو ترسا گردم
این رباعی به روایتی دیگر در کشف الاسرار نیز آمده است:
بیم است که از عشق تو رسوا گردم
دفتر بنهم، گِردِ چلیپا گردم
گر تو ز پی رهی مسلمان نشوی
من خود ز پی عشق تو ترسا گردم (ج ۹، ص ۳۲)
مرتبط با مضمون رباعیهای فوق، البته این بار در خصوص پسر جهود، در نزهة المجالس آمده است:
ای روی تو همچون کف پیغمبر تو
پیغمبر من باد به حق داور تو
ترسم که تو دین موسوی نگذاری
من دین محمّد کنم اندر سر تو (ص ۴۴۹)
اما یک رباعی آبرومندانه هم ذکر کنیم که گوینده خوددار است و دین خود را بر سر عشق ترسابچه نمیبازد:
ترساپسرا ز حُسنت از سر نشوم
بر بحر غمت بگذرم و تر نشوم
من شیرِ شریعتِ محمّد شدهام
از بهر چو تو عیسویی خر نشوم (همان، ص ۴۴۸)
و در مقابل، از ترسایانی نیز سخن رفته که عزت خود را حفظ کرده، دست ردّ به سینۀ عاشق دلسوخته میزدند:
ترساپسری که یکدمش غم ندهم
مویی ز سرش به هر دو عالم ندهم
گفتمش: یکی بوسه بده، گفت: برو
من بوسه به عیسی و به مریم ندهم (نزهة المجالس، ص ۴۴۹)
در پایان حیف است که در خلال طرح اجمالی این موضوع (در حدّ یادداشتی تلگرامی) ذکری از سرمد شهید نکنیم. از سرمد، این سالک طریق حقیقت، در کتابها بسیار نوشتهاند اما غالب این مکتوبات افسانه است. آنچه تقریباً روشن است اینکه او در ادیان مختلف مطالعه داشته و یهودیت و مسیحیت و اسلام را خوب میشناخته و در نهایت با هندوپسری آشنا و همدل و همنشین میشود به نام ابهیچند و به رسم فرقهای از هندوان سرتاپا برهنه میشود. این پسر که نزد سرمد کتب مقدس ادیان مختلف را تعلیم دیده همان است که مؤلف دبستان مذاهب صفحات آغازین سِفرِ پیدایش را از ترجمۀ فارسی او نقل کرده است. (رک: دبستان مذاهب، ج ۱، ص ۲۱۵ تا ۲۲۳) تفصیل این حکایات را همراه با سنجش صحت و سقم آن در وقتی دیگر خواهم نوشت. در اینجا همین قدر بگویم که سرمد را به بهانۀ اینکه عریان بود و احتمالا چند عبارت از جنس شطحیات بر زبان رانده بود امّا فی الواقع بنا بر حبّ و بغضهای سیاسی اعدام کردند. این بیتِ عنایتخان آشنا که گزارش وضع و حال سرمد به اورنگزیب عالمگیر است در تعدادی از کتب تاریخ و تذکره نقل شده است:
بر سرمدِ برهنه کرامات تهمت است
کشفی که ظاهرست ازو کشف عورت است (سفینۀ خوشگو، دفتر دوم، ص ۱۴)
رباعیات سرمد چند نوبت در هند چاپ شده است، اگرچه صورت منقّحی ندارد. قوّالان نیز اشعار او را زمزمه میکنند. از جمله این رباعی را:
سرمد در دین عجب شکستی کردی
ایمان به فدای چشم مستی کردی
عمری که به آیات و احادیث گذشت
رفتی و نثار بتپرستی کردی (سرمد شهید؛ حیات و رباعیات، ص ۱۱۴)
البته مصراع سوم را نگارنده مطابق اجرای مرحوم عزیزمیان (درویش قوّال پاکستانی) نوشت. در کتاب مذکور مصراع سوم چنین است: با عجز و نیاز جمله نقد خود را...
/channel/rezamousavitabari
محصول تلاش آدمی
هم گردش چشم مست ساقی هیچ است
هم زمزمۀ نای عراقی هیچ است
محصول تلاش آدمی در دنیا
یک قبر دو متری است و باقی هیچ است!
علی اکبر یاغیتبار
(در من دو آهو، تهران، ۱۳۹۳، ۷۲)
..
نگاه یاغیتبار به زندگی، اغلب زهردار و تلخ است. بدبینی او نمایشی نیست، ناشی از زیست او در «مقطع حساس کنونی» است که در آن جایی برای خوشباشی خیامانه هم باقی نمانده است. درنگ یاغی در اقلیم رباعی، مثل عبور دو آهو، تند و گذرا بوده، اما ردپای آن محسوس است. رباعی بالا، با ارجاع به یکی از رباعیات منسوب به خیام، به روایت صادق هدایت، سروده شده است (ترانههای خیام، ۱۱۰):
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمۀ نای عراقی هیچ است
هر چند در احوال جهان مینگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است
و البته، روایت بالا، شکل دگرگشتۀ یکی از رباعیات عبید زاکانی است (کلیات عبید، پرویز اتابکی، ۲۷۴-۲۷۵):
دوران بقا، بی می و ساقی حشو است
بی زمزمۀ نای عراقی حشو است
چندانکه فذلک جهان مینگرم
بارز همه عشرت است و باقی حشو است
عبید در رباعیاش با اصلاحات اهل استیفا به طریق ایهام تناسب بازی کرده است: «فذلک» ، «بارز»، «حشو» و «باقی». فذلک به اصطلاح اهل دفتر، جمع نهایی حساب است. اینجا شاید «نتیجه و حاصل»، مفهوم سرراستی برای آن باشد. «در اصطلاح اهل دیوان، حشو عبارت است از کمیتی که که ذکر آن محاسب را به حقیقت غرض نباشد، اما در آن نظری داشته باشد و بارز عبارت است از مبلغی که ذکر آن فی الحقیقة غرض باشد» (کهنترین فرهنگنامۀ فارسی دانش استیفا، ۱۱۳-۱۱۵). از نظر عبید، اصل زندگی، نشاط و عشرت است و مابقی، حشو و هیچ. کسی که رباعی عبید را به شکل خیامانهاش تبدیل کرده، یا مثل من چیزی از علم استیفا نمیدانسته، یا خوب میفهمیده که این اصطلاحات برای عامۀ مخاطبان، «شعر خراب کن» است و در امرِ ارتباط پارازیت میاندازد.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
رباعی حالتی در دیوان هاتف
دلدار دگر به دام خویشم فکند
وز نو نمکی بر دل ریشم فکند
ترسم به غلط ربوده باشد دل را
بیند که همان دل است، پیشم فکند!
قاسم بیگ حالتی تهرانی
(درگذشتۀ ۱۰۰۰ ق)
..
رباعی بالا که نه ارج و منزل خاصی در بین رباعیات قاسم بیگ حالتی دارد و نه در تاریخ رباعی فارسی شعری ماندگار است، با ضبطی مغلوط در تذکرۀ روشن (ص ۹۱۶) جزو اشعار سید احمد هاتف اصفهانی (د. ۱۱۹۸ ق) درج شده و به همان ضبط نادرست، به دو چاپ دیوان هاتف اصفهانی هم راه یافته است (چاپ انتشارات اساطیر، ۲۶۹؛ چاپ میراث مکتوب، ۱۵۳). در هر دو چاپ قید شده که رباعی در دستنویسهای دیوان هاتف موجود نیست و برگرفته از تذکرۀ مذکور است.
رباعی قاسم بیگ حالتی در چند تذکرۀ عصر صفوی (حدود ۱۵۰ سال پیش از حیات هاتف) به نام او ضبط شده و امکان ندارد از هاتف اصفهانی باشد: خلاصة الاشعار و زبدة الافکار، بخش ری و استرآباد، ۴۴؛ عرفات العاشقین، ۲: ۱۱۲۲؛ مجمع الخواص، ۱۱۰.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
▫به یاد استاد آزادهام خانم دکتر امیربانو کریمی
🔻جای تو خالی است در وحشتسرای آب و گل
◇خانم دکتر امیربانو کریمی (۱۳۱۰-۱۴۰۲ شمسی)، استاد بازنشستۀ رشتۀ ادبیات فارسی در دانشگاه تهران، این جهان پُروحشت را وانهاد و رفت. او نخستین فرزند سیدکریم امیری فیروزکوهی، ادیب و سخندان مشهور دورۀ پهلوی بود که شهرتش، وامدار علاقه و اهتمامی بود که به کار نشر و اشاعۀ اشعار صائب تبریزی داشت و نیز اشعار نغزی که بهشیوۀ شاعران عصر صفوی و سبک اصفهانی میسرود.
◇ امیری فیروزکوهی از زمرۀ نسلی بود که هم دروس قدیم را در محضر دانشمندانی چون سید محمدکاظم عصّار و میرزا خلیل کمرهای تا بالاترین مدارج آموخته بود و هم با دانش روز از طریق مدارس جدید آشنایی داشت. دیوان سهجلدی امیری فیروزکوهی سالها پیش به اهتمام بانو کریمی منتشر شده است و مقدمهای دلچسب در وصف کمالات و خلقیات پدر دارد.بانو کریمی و همسرشان دکتر مظاهر مصفا، از استادان دوستداشتنی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بودند.
یادداشت کامل را اینجا بخوانید.
@payamema
هر شب میِ اشکِ خویشتن نوش کنم
چون مِجمَر از آتشِ جگر جوش کنم
با خاموشیْ در سخن آیم، وآنگه
با تنهاییْ دست در آغوش کنم
(#جلال_عضد_یزدی. جُنگِ رباعی: بازیابی و تصحيحِ رباعیاتِ کهنِ پارسی. پژوهش و ویرایشِ #سید_علی_میرافضلی. تهران: سخن. ١٣٩۴. چاپِ ١. صفحهی ۴٩۵.)
خوشهگاه
گهوارۀ سماع
درویش بهرقص دست از آن افشاند
تا گرد هوس به جانبی بنشاند
عاقل داند که دایگان گهواره
از بهر سکونِ طفل میجنباند
اوحدالدین کرمانی
(دیوان رباعیات، ۲۷۵)
..
حق تعالی در تمام نفوس قوّت استماع نهاده است و به قدر قوّت استماع، ذوق آن میباشد. چنانکه بچۀ شیرخواره که گریه میکند و در خواب نمیرود، چون دایه به آوازی حزین چیزی بر وی میگوید، او گریه ترک میگیرد و در خواب میرود. و این، سماع طبیعی است.
علاءالدولۀ سمنانی
(مصنّفات فارسی، ۱۱۳)
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
▪️
«بررسی چند رباعی منسوب به رودکی»، سیدعلی میرافضلی، نامۀ فرهنگستان، دورۀ ۲۱، شمارۀ ۲ (پیاپی ۸۲)، تیر ۱۴۰۱، ۳۱-۴۷
..
رودکی سمرقندی را مُبدع رباعی فارسی میدانند و داستان آن را شمس قیس رازی به نیکی روایت کرده است. متأسفانه از رودکی، دیوانی منسجم که در بردارندۀ اشعار اصلی و صحیح النسب او باشد، به جا نمانده است و آنچه در دست داریم، اشعاری است که توسط دیگران از منابع مختلف گردآوری شده است. کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی که سعید نفیسی طی دو نوبت ویرایش و تدوین کرده (۱۳۰۹ و ۱۳۳۴ ش)، تا امروز اصلیترین منبع اشعار منسوب به رودکی به شمار میرود. اشعاری که به اسم رودکی در این کتاب گردآوری شده، به نام شاعران دیگر هم دیده میشود. جدیدترین پژوهش در مورد اشعار رودکی، کتاب سرودههای رودکی اثر استاد دکتر علی رواقی است (تهران، انتشارات فرهنگستان، ۱۳۹۹). در مقالۀ حاضر، به بهانۀ انتشار این کتاب، چند رباعی منسوب به رودکی را بررسی کردهایم. اغلب این رباعیات نمیتواند سرودۀ رودکی باشد.
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
عکس غمم ،از قاب تو بیرون مانده
بیداری ام ،از خواب تو بیرون مانده
آویز به قلاب سوالی تلخم
من-ماهیِ از آبِ تو بیرون مانده-
#واران
@js313
تصویر دستنویس شمارۀ ۲۳۷ کتابخانۀ خوجه مصطفی موغلا (ترکیه)
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
🔸فی الشّکایة
شمعیست زمان که هیچ پرتو ندهد
جز اهل ضَلال و جهل را ضو ندهد
امروز زمانۀ خَران است، بِدان!
تا خر نشوی کسیت یک جو ندهد
http://t.me/Anjomanara
رباعیات خسروشاه یزدی
(بخش دوم: متن رباعیات)
خسروشاه یزدی در دیباچۀ خلاصة الحساب، شانزده فقره از رباعیات خود را لابهلای مطالب نقل کرده که ما آنها را اینجا میآوریم. یکی از این رباعیات، همان است که در تحفۀ سامیآمده است. نسخۀ مورد استفادۀ ما، دستنویس شمارۀ ۴۷۵۳ کتابخانۀ مجلس است که گویا در زمانی نزدیک به زمان مؤلف کتابت شده است. رباعیات خسروشاه، رباعیاتی متوسط است و به مقتضای درج در دیباچۀ چنین تألیفی، مناسبتی محسوب میشود. اینکه سام میرزا فقط یک فقره از رباعیات او را آورده، علتی جز این ندارد. از برخی از این رباعیات و مطالب دیباچه دانسته میشود که وی هنگام نگارش خلاصة الحساب، اوضاع روحی چندان مناسبی نداشته است. رباعیی که بلیانی به اسم خسروشاه آورده، رباعی جاندارتر و زیباتری است و مربوط به رسالۀ مورد بحث نیست. از احسان آسایش بابت معرفی رسالۀ خلاصة الحساب و توجه به رباعیات آن ممنونم.
آن کو سبب وجود آدم همه اوست
مقصود ز ایجاد دو عالم همه اوست
سر خیل رُسل، پادشه هر دو سرا
بر جمله پیمبران مقدّم همه اوست
سلطان ممالک ولایت علی است
شاهنشه کشور هدایت علی است
آری، شه دین، کاشف اسرار یقین
از من بشنو، به صد روایت علی است
یارب به حق علی عالی مقدار
یارب به حق ائمۀ لطف آثار
کز روی کرم، به حال «نامی» بنمای
در روز حساب، لطف بی حد و شمار
هر نکته که گفتنی است گفتند ایشان
دُرهای حسابی همه سفتند ایشان
هر مسئلهای که حلّ آن مشکل بود
حل کرده، طریقش ننهفتند ایشان
«نامی» تو کجا و دانش و فضل کجا
اظهار کمال، کی بود از تو روا
امروز اگر ز جهل گویی سخنی
فردا چه بود حال تو نزد فضلا
حیرانم و از حد شده حیرانی من
ز اندازه برون بی سر و سامانی من
چندان که به حال خویس در مینگرم
جمع آمده اسباب پریشانی من
ماییم که از جملۀ ناکامانیم
چون حیرانان به حال خود حیرانیم
نی پای شدن، نه جای بودن ما را
حیران و سراسیمه و سرگردانیم
حاشا حاشا کسی به ما یار نبود
و اندر غم روزگار، غمخوار نبود
جوری که به ما رسید از یاران بود
این جور و جفا به ما ز اغیار نبود
روزی که فلک بود به غوغا با من
کس مردمیی نکرد اصلا با من
جز مردمک دیده که هر ساعت کرد
از خون دو دیده مردمیها با من
جز حرف نکو مگو به باب دگران
بگذار تو دفتر و کتاب دگران
گر مرد محاسبی، حساب خود را
بنویس و قلم کش به حساب دگران
صد شکر که نه زری نه زوری داریم
نی قوّت آزردن موری داریم
عاقل همه دم ز فکر دنیا غمگین
ما عقل نداریم و حضوری داریم
گر چرخ ستد توانگری را از من
لیکن نستد سخنوری را از من
گیرم همه چیز را ز من بستانند
نتوان ستدن قلندری را از من
روزی که محاسبان ز خیر و شر ما
تنقیح دهند دفتر ابتر ما
امید که مستوفی دیوان حساب
خطی کشد از عفو بدین دفتر ما
اوراق گناهم ار بشویی چه شود
حرفی ز گناهم ار نگویی چه شود
چون معترفم علی سبیل الاجمال
تفصیل گناهم اَر نجویی چه شود
بودیم جمیع عمر در سهو و خطا
جز سهو و خطا سر نزد از ما اصلا
داریم امید آنکه از روی کرم
ما را به خطای ما نسازی رسوا
«نامی» سخن از حساب میگو پیوست
زیرا که ز بی حساب کس طرف نبست
هرچند که مقصودْ حساب است، اما
در ضمن حساب نیز مقصودی هست
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
یک تشابه و سه نکته
نام تو کنم نقش چو نی برگیرم
سوی تو کنم گذر چو پی برگیرم
یاد تو کنم نوش چو می برگیرم
با عشق چنین، دل از تو کی برگیرم؟
(مسعود سعد)
بهر تو زنم نوا چو نی برگیرم
کوی تو کنم گذر چو پی برگیرم
چندین کرم و لطف که با من کردی
اندر دو جهان، دل از تو کی برگیرم؟
(مولانا)
از مقایسۀ این دو رباعی چند نکته عاید ما میشود:
اول. شیوۀ مولانا در برخورد با میراث شعر فارسی، اخذ و اقتباس و ویرایش بوده است. او به مدد حافظه و ذوق، اشعاری را که از حفظ داشته، در ذهن خود احضار و به مناسبت مقام، در متن آنها تصرّف میکرده است. چنین اتفاقی در رباعیات او بارها و بارها تکرار شده است. میزان تصرّف او در متن پیشین، از صفر تا صد بوده است! صفر، یعنی اینکه عین همان متن را بر زبان آورده است و مریدان، آن را وارد دفتر اشعار او کردهاند. کلیات شمس پُر از رباعیات دیگران است و معتقدم اغلب آنها را مولانا در جمع یاران و مریدان بر خوانده است. البته، عدد صد اینجا جنبۀ اغراق دارد. ولی مولانا گاه تصرّفات ذوقی زیادی در شعر دیگران کرده و اثر جدیدی پدید آورده است که گاهی تشخیص آنکه متن اولیه چه بوده، بسیار دشوار است.
دوم. تغییر قافیۀ مصراع سوم، مربوط به پسند زمانه و تغییر فرم رباعی در قرن هفتم هجری است که رباعی چهارقافیهای را نمیپسندیدهاند. پیشتر هم گفتهام که جنبۀ زیباشناسانۀ این تغییر، آن است که با ایجاد وقفه در ضرباهنگ رباعی، برجستگی و اثربخشیِ بیشتری به مصراع چهارم رباعی داده است.
سوم. در بیت اول رباعی مسعود سعد، ناهمطرازیِ موسیقایی بین دو کلمۀ «نقش» و «گذر» وجود دارد و باعث خلل در ریتم رباعی شده است. این عیب، در مصراع سوم رباعی مسعود سعد نیز وجود دارد. کلمۀ «نوش» با «نقش» هماهنگ است، اما با «گذر» نه. مولانا با تغییر کلمۀ «نقش» به «نوا» این ناهماهنگی را بر طرف کرده است.
منابع: دیوان مسعود سعد، ۸۰۵؛ کلیات شمس، جزو هشتم، ۲۰۲
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
فلک کردن شاعر فلکزده
فلک کردن یکی از مجازاتهای رایج در زمان قدیم بوده است. بدین ترتیب که فرد خاطی یا مغضوب را به پشت میخواباندند و جفت پاهایش را بالا بُرده و با تسمه و طناب به چوبی میبستند و با شلاق یا ترکه بر کف پای او میزدند. تا چند دهۀ پیش، تنبیه فلک کردن در مدارس رایج بود و فرّاش مدرسه، وظیفۀ فلک کردن کودکان بیگناه را بر عهده داشت. یادداشت امروز ما در مورد رباعیی است که درویش محمد قصهخوان در قرن دهم هجری سروده و فلک شدن خود را شرح داده است. تقی اوحدی بلیانی داستان او را چنین روایت کرده است (عرفات العاشقین، ۲: ۱۳۲۵):
«درویش محمد قصهخوان، جوانی بود به غایت خوش عبارت، گرم بیان، خوش ذات، نیکو صحبت. در خدمت امیرخان ترکمان میبوده، در زمان شاه اسماعیل بن شاه طهماسب بن شاه اسماعیل. گویند وقتی او را خان به طریق مطایبه فلک برپا گذاشته، کف پای زد. فی البدیهه گفت:
پایم که دویده بود در هر وادی
چون بیادبی نمود، دادش دادی
از دولت تو رسید پایم به فلک
دیگر به زمین نمیرسد از شادی!».
من نه منطق «طریق مطایبه» را درک میکنم و نه «فی البدیهه» گفتن شاعر را! قطعاً این «طریق مطایبه» برای شاعر درد و رنج زیادی به همراه داشته است. حال چگونه در این وضعیت ناخوشایند که پایش را هم نمیتوانسته بر زمین بگذارد، رباعی در محکومیت خودش گفته، جزو عجایب عالم شعر است.
رباعی بیان طنزآمیز خوبی دارد. عبارت «از دولت تو» در مصراع سوم و «از شادی» در مصراع چهارم، از صد تا فحش هم بدتر است. «پایم به فلک رسید»، ایهامش عالی است. هم قصّۀ فلک شدن خودش را گفته و هم نزد ممدوح خودشیرینی کرده و قضیه تنبیه خودش را جلوۀ آسمانی داده است (ممدوح عجب لطفی در حق شاعر کرده!). شاعر با کلمات فلک و زمین و جملات مرتبط با هر کدام با ظرافت بسیار بازی کرده است. عبارت «پا به زمین نرسیدن» در مصراع چهارم، هم مشکلات بعد از فلک شدنِ شاعر را توضیح داده و هم کنایتی است از شدت شوق او (لابد بابت تنبیهش!). بدبخت شاعر که هم باید چوب را بخورد و هم حواسش به سبیلهای امیرخان ترکمان باشد.
رباعی درویش محمد قصهخوان، یادآور این رباعی نزهة المجالس است که شاعرش را نمیشناسیم (ص ۵۲۷):
زآن شب که به بندگی مثالم دادی
با دشمن و دوست میکنم آزادی
گفتی که به دست خود سرت برگیرم
پایم به زمین نمیرسد زین شادی
شعیب جوشقانی، شاعر عصر صفوی نیز این اصطلاح را رندانه به کار بُرده است (دیوان، دستنویس کتابخانۀ ملک، ۵۸۵):
در میکده دوشم به خروش آوردند
وز آتش می دلم به جوش آوردند
پایم به زمین نمیرسید از شادی
مستان چو سبو مرا به دوش آوردند!
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
▫️یادآوری ضروری
جُنگ رباعی شمارۀ 2866 کتابخانۀ ملی ایران، نسخۀ ناقصی از جواهر الخیال محمدصالح رضوی است (در حد یک سوم) . نسخۀ کامل جواهر الخیال در کتابخانۀ آستان قدس رضوی و کتابخانۀ مرعشی قم وجود دارد. جواهر الخیال، به همت فاضل ارجمند جناب دکتر فرزاد ضیائی حبیبآبادی تصحیح شده، ولی هنوز منتشر نشده است.
مجموعه رباعیّات
دستنویس شمارهٔ ۲۸۶۶ کتابخانهٔ ملّی ایران، نستعلیق، بی کا، بی تا (ظ ق ۱۲ هق)، ۲۵گ، ۱۴س.
صوفی! به زمانه مردِ هشیار نهای
در وادیِ عشق، مَحرمِ کار نهای
ای زاهدِ شبخیز! چو نرگس همه شب
چشمت باز است، لیک بیدار نهای!
(#محمدعلی_صوفی. با من در و دیوار به آواز آید: گزیدهی هشتصد سال رباعیِ اقلیمِ کرمان. به کوشش و گزینشِ #سید_علی_میرافضلی. رفسنجان: مسین. ۱۴۰۱. چاپِ ۱. صفحهی ١۵۶.)
خوشهگاه
چون بادِ صبا بگردم این عالم را
این عالمِ پُرغریو و پُرماتم را
دانی که چه میجویم از این گردیدن؟
کنجی که در او راه نباشد غم را
(#محمد_صوفی_آملی. جُنگِ رباعی: بازیابی و تصحيحِ رباعیاتِ کهنِ پارسی. پژوهش و ویرایشِ #سید_علی_میرافضلی. تهران: سخن. ١٣٩۴. چاپِ ١. صفحهٔ ۷۵۷.)
شعرِ تَر
▫️رباعیات فارسی در پنج دستنویس کهن، سید علی میرافضلی، آینۀ پژوهش، سال سی و چهارم، شمارۀ چهارم (پیاپی ۲۰۲)، مرداد و شهریور ۱۴۰۲، ۲۵-۴۸
..
یکی از منابع ارزشمند اشعار کهن پارسی، یادداشتهایی است که دارندگان نسخههای خطی در اوراق سفید اول و آخر دستنویسها، فواصل رسالات، و هامش اوراق کتابت کردهاند. هرچه تاریخ نسخهها و به طریق اولی تاریخ کتابت این یادداشتها قدیمیتر باشد، بر ارزشمندی آنها افزوده میشود. در مقالۀ پیش رو، ۵۷ رباعی از پنج دستنویس کهن استخراج و با توضیحات لازم عرضه شده است. این رباعیات به نام خیام، مهستی گنجوی، اوحدالدین کرمانی، کمال اسماعیل اصفهانی و دیگران ثبت شده و برخی از رباعیات نیز فاقد نام گوینده است. دو رباعی در این منابع، ترجمۀ اشعار عربی ویا بالعکس است و از منظر ادبیات تطبیقی در خور اهمیت و استناد است.
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
تکمیل رباعی سوانح غزالی
در رسالۀ شرح حدیث ارواح المؤمنین نگاشتۀ علاءالدولۀ سمنانی آمده:
«شیخ احمد غزالی ـ قدّس اللّه سرّه ـ در آخر سوانح بدین معنی در صورت نظم اشارتی کرده و گفته:
گر غرّه بدان شدی که دادم به تو دل
صد قافله بیش بردهام از منزل
و این بیچاره در اتمام این میگوید:
خون شد دل و جان عاشقان مسکین
تا امن نشد به هیچ نوعی حاصل
باید که پیوسته مراقب دم نقد باشد و به ماضی و مستقبل نظر نکنند تا دم نقد ضایع نشود که تو را کار جز با این دم نیست».
(دستنویس دارالکتب قاهره، برگ ۱۳۴پ ـ ۱۳۵ر)
..
دو نکته:
فاضل ارجمند جناب نجیب مایل هروی رسالۀ شرح حدیث ارواح المؤمنین را در کتاب مصنفات فارسی علاءالدولۀ سمنانی (ص ۱۷۷-۱۸۰) بر اساس دو نسخۀ دارالکتب قاهره و سپهسالار عرضه داشتهاند. با اینکه در دستنویسهای مذکور، کل رساله وجود دارد، معلوم نیست به چه جهت بیش از نصف رساله (در حدود چهار ورق) از چاپ ساقط شده است. البته، نسخۀ سپهسالار به قدر یک ورق از آخر رساله افتادگی دارد و بیت دومی که سرودۀ علاءالدوله است و عبارات بعد از آن، در این نسخه نیست. علاءالدوله در پایان رساله یادآور شده که نگارش آن را روز سه شنبه سوم ذی القعدۀ سال ۷۱۳ ق به پایان بُرده است. به نظرم جا دارد که کل رساله، بار دیگر تصحیح و منتشر شود.
..
بیت سوانح با آنچه در رسالۀ سمنانی آمده، یک اختلاف روایت دارد و آن در مصراع دوم است. در سوانح، «بیش بردهاند» ثبت شده و در رسالۀ سمنانی، هر دو نسخه، «بیش/پیش بردهام». جناب مایل هروی، آن را به قرار ضبط سوانح تغییر داده، ولی متذکر آن در گزارش نسخهها نشده و خواننده چنان میپندارد که ضبط مختار در یکی از دو نسخۀ مورد استفاد آمده که این طور نیست. ظاهراً علاءالدوله به ذوق خود در بیت سوانح دست بُرده یا در نسخۀ او چنین بوده است.
طبق گزارش جناب صفری آق قلعه (اشعار فارسی پراکنده در متون، ۲: ۸۷۴)، این رباعی تا آخر قرن هفتم، فقط در سوانح غزالی آمده است و دیگر هیچ (رک. سوانح، تصحیح ریتر ـ پورجوادی، ۵۴؛ مجموعۀ آثار فارسی احمد غزالی، ۱۷۲). کلمۀ «امن» در بیت علاءالدوله قابل تأمل است.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
ای نانِ تو گرم از تَفِ دلهای کباب!
از خجلتِ ظلم بایدت گشتن آب
تا کامِ تو مالیده یک انگشت عسل،
بنیادِ هزار خانه گشتهست خراب
(#بیدل_دهلوی. گزیدهی رباعیاتِ #بیدل. به کوششِ #محمدکاظم_کاظمی. با مقدمهی #سید_علی_میرافضلی. مشهد: سپیدهباوران. ١٣٩٨. چاپِ ١. صفحهی ٧۵.)
خسته کردن رباعی
از هجر مه رخ تو ای مایۀ جان
پر دُر کردند چون دهان تو جهان
از ناخن دست خسته کردم دل و جان
فریادرس غمت، نه این بود و نه آن
(سرودههای رودکی، ۴۱-۴۲)
رباعی بالا را دکتر رواقی جزو اشعار رودکی آورده و منبع نقل خود را مشخص نکرده است. در مورد رباعیات این کتاب، مقالۀ جداگانهای نوشتهام که در نامۀ فرهنگستان منتشر شده است. خاطرم نیست چرا بررسی این رباعی از خاطرم رفته است. لاجرم، اکنون و اینجا، به جبران آن میکوشم. مرحوم نفیسی با همۀ جستوجوهایش، این رباعی را در کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی نیاورده است. ولی برخی دیگر از منابع شعر رودکی آن را نقل کردهاند (دیوان شعر رودکی، شعار، ۶۰؛ دیوان رودکی، احمدنژاد، ۷۴). ایشان نیز منبع خود را قید نفرمودهاند. طبق جستوجوی من، مأخذ این رباعی، تذکرۀ خیرالبیان شاه حسین سیستانی است (رک. تذکرۀ خیرالبیان، ۱: ۸۷). نخستین بار، یکی از محققان تاجیک این رباعی را در مأخذ مذکور یافته و سپس استاد دکتر علی اشرف صادقی در مقالۀ «اشعار تازۀ رودکی» به بازنشر آن پرداخته است (نشر دانش، ۱۳۷۲، شمارۀ ۷۶).
رباعی از سرودههای عثمان مختاری است و ضبط رباعی در دیوان او، از هر جهت بر تذکرۀ خیرالبیان برتری دارد (دیوان مختاری غزنوی، ۶۲۸):
رنج سفر و هجر تو ای راحت جان
بر من کردند چون دهان تو جهان
از ناخن و دست خسته کردم رخ و ران
فریادرس غمت، نه این بود و نه آن
اوحدی بلیانی نیز رباعی را مطابق ضبط بالا جزو اشعار عثمان مختاری آورده است (عرفات العاشقین، ۵: ۳۳۶۵). «پُر دُر کردند» در خیرالبیان، نامناسب است و پیداست محرّف «بر من کردند» است و منظور شاعر این است که رنج سفر و هجر تو، جهان را چون دهان تو بر من تنگ کردند. مرحوم دکتر جعفر شعار و دکتر احمد نژاد، «پُر دُر کردم» آوردهاند؛ احتمالاً بر مبنای حدس دکتر صادقی در پانوشت مقالۀ مذکور. ایشان پُر دُر کردن را استعاره از اشک باریدن گرفتهاند. مصراع سوم مطابق ضبط خیرالبیان، علاوه بر عیب تکرار قافیه، از لحاظ تناسب و تقارن نیز جالب نیست. نه این بود و نه آن، در مصراع چهارم، نشانۀ آن است که ما باید با دو عمل و دو عامل سر و کار داشته باشیم. ناخن دست، هم حشو است و هم عوامل مجروح کردن را به یکی تقلیل میدهد. معلوم نیست دل و جان را چگونه میشود با ناخن مجروح کرد. منظور شاعر این بوده که از شدت اندوه هجر یار، با ناخن، چهرهاش را خراشیده و با دست، بر رانش کوفته؛ اما این دو عمل هم چارهساز نبوده است.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
عاشق باید که تا رود، باده خورد
تا پردۀ عقل و شرم خود را بدرد
من باده کجا خورم، وگر زآنک خورَم
اندر سرِ من عقل نیابد، چه برد؟
کتبه الفقیر الی الله الغنی الکبیر
محمود بن محمد المولوی الملطی جدّه
فی اوائل رجب سنه ... خمسین و سبعمائه
منبع: دستنویس شمارۀ ۱۸۴ کتابخانۀ حضرت خالد، مثنوی معنوی، دفتر سوم و چهارم، کتابت در ۷۱۱ ق، برگ ۱ر
..
رباعی فوق در کلیات شمس آمده است (جزو هشتم، ۹۲).
..
"چهار خطی"
رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی
/channel/Xatt4
قاضی میر حسین میبدی (متوفّی 910 هجری قمری)، در کتاب شرح دیوان منسوب به امیرلمؤمنین علی بن ابیطالب علیهماالسّلام، تصحیح حسن رحمانی و سیّد ابراهیم اشک شیرین، نشر مؤسسهٔ پژوهشی میراث مکتوب به سال 1379، (ص421-422)، در ذکر مرثیهٔ امیرالمؤمنین (ع) بر حضرت فاطمهٔ زهرا سلام الله علیها، مینگارد:
«مرثیهٔ سیّدهٔ فُخمی، شریفهٔ عُظمی فاطمهٔ زهرا در وقت حُمّی»
و إنّ حیاتی مِنکِ یا بنت احمد
بإظهار ما أخفَیتُهُ لَشدید
و لکن لِأمرِ اللهِ تَعنُو رِقابُنا
و لیس علی أمر الإلهِ جلید
... میفرماید:
بدرستی که زندگی من از بعد تو، ای دختر احمد، به آشکار کردن آنچه پنهان میکردم، هرآینه سخت است؛ ولیکن مر فرمان خدا را فروتنی میکند گردنهای ما و نیست بر فرمان خدا هیچ سختی.
س:
ای نور دو چشم من چو رفتی ز نظر
در بودن من فایدهای نیست دگر
لیکن چه کنم نمیتوانم مردن
تا پیک اجل نیاورد حکم قدر
أَتَصرَعُنی الحُمّی لَدَیکِ و أشتَکِی
إلیکِ و ما لِی فی الرّجال نَدید
أُصِرُّ علی صبرٍ و أَقوی علی مُنیً
إذا صَبرُ خَوّارِ الرّجالِ بعید
و فی هذهِ الحُمّی دلیل بِأنَّها
لِموتِ البَرایا قائدٌ و بَرید
... میفرماید:
آیا میاندازد مرا تب نزد تو و مینالم به تو و نیست مرا در میان مردان همتا. میایستم بر صبر و نیرومند میشوم بر آرزوها، آن زمان که صبر مردانِ سست دورست. و درین تب راهنمایی است به آنکه او مر مرگ مخلوقات را سرهنگی است و پیکی.
س:
من نام وجود از خود انداختهام
هستی مجازی همه درباختهام
در آتش تب هزار پی سوختهام
وین طُرفه که با سوزش خود ساختهام
@mirasmaktoob
.
حل مسئلۀ فقر به روش شیخ الاسلام بلاد روم
دو رباعی زیر را در یکی از جُنگهای خطی کتابخانۀ خوجه مصطفی موغلای ترکیه یافتم (شمارۀ ۲۳۷). رباعی اول را یکی از شاعران عثمانی به نام نظیری زاده خطاب به شیخ الاسلام فیض الله افندی نوشته و مشکل فقرش را با او مطرح کرده و از او کمک خواسته است. فیض الله افندی ارزرومی، مشهور به ابوسعید زاده، از مشایخ مشهور دربارِ عثمانی بود و سه بار به مرتبۀ شیخ الاسلامی رسید و به سال ۱۱۱۰ ق در سن ۷۰ سالگی درگذشت (رک. تاریخ عثمانی، ج ۴، ۵۶۸-۵۷۰).
شیخ الاسلام بلاد روم، به جای حل مشکل شکم خالی شاعر، او را به نور معرفت بشارت داده و گفته: فقر وقتی به نهایت خود برسد، مرحلۀ غنا آغاز میشود. غنیسازی شیخ، به اینجا ختم میشود که مشکل فقر، امر تازهای نیست و به زبان محترمانه میخواهد بگوید که گرسنگی تو به من ربطی ندارد و شاید هم تقدیر الهی در آن دخیل باشد!
«مجاعه» به معنی گرسنگی شدید است. «اذا تمّ الفقر» ناظر است به قول مشهوری که در متون عرفانی بدان زیاد استناد شده است: اذا تمّ الفقر فهو الله (رک. فرهنگ مأثورات متون عرفانی، ۲۶). «جرت علیه العاده» نیز اصطلاح رایجی است: رسم بر این است (طبق معمول).
نظیری زاده محمد آقا
ای خاک درت ملاذ هر افتاده
وی دست و دلت به لطف و جود آماده
اطعمنی قبل أن یقول القائل
قد مات من الجوع نظیری زاده
شیخ الاسلام فیض الله افندی
ای آنکه شده ز نقش هستی ساده
وز فقر و مَجاعه هم ز پا افتاده
ها ابتدأ الغنی اذا تمّ الفقر
هذا شیء جَرَت علیه العاده
(برگ ۹۸پ)
نکتۀ جالب در این مکالمه آن است که هر دو نفر با اینکه ترک بودهاند، مطلب خود را به شعر فارسی آمیخته به عربی (ملمّع) بیان کردهاند. نظیری زاده در درج نام خود در رباعی ابتکار جالبی به خرج داده و تلاش او ما را به یاد رباعیسرایان امروز خودمان میاندازد که در گنجاندن نام خود در رباعی، شگردهای جالبی دارند و ما قبلاً همینجا در یادداشتی به آن پرداختهایم.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4
چند ترانهٔ نویافته در برگهٔ نخست دستنویسی از الیمینی*
۱. ............................ دارم
............................... دارم
بهرِ قدِ یار سرو در بر دارم
مانندِ چنار دست بر سر دارم
۲. وله
عمریست که من ز عشقِ سیمین تنِ تو
می رشک بَرَم بر زهِ پیراهنِ تو
گر بگذاری دستِ من و گردنِ تو
ور نگذاری دستِ من و دامنِ تو
۳. ای شاد به هر خزان و هر نوروزی
نابوده تو را ز عقلْ [پندآموزی]
آگاه نهای مگر؟ که از عمرْ تو را
هرّوز شبی کم [است و هر شب روزی]
۴. گفتم که: شبی با تو توانم دم زد؟
ابرو ز رَهِ شر[م خم اندر خم زد]
گفتم که: چَشَم شرابِ وصلت روزی؟
لعلی بگَزید و نر[گسی بر هم زد]
۵. لملک القضاة نظامالدّین محمّد بن اسحاق
جانا ز قفص پرید مینتوانم
واندر قفص آرمید مینتوانم
یکباره ز خود بُرید مینتوانم
........................ مینتوانم
۶. مولانا عمادالدّین
آن کس که ز رُخ شکفته باغی دارد
از وی دلِ من چشم و چراغی دارد
نامم نَبَرَد به خیر و شر تا دانی
............................. فراغی دارد
توضیحات رباعیپژوه ارجمند، استاد سیّدعلی میرافضلی
۱. دو رباعی بالای صفحه ظاهراً سرودهٔ یک شخص است. سرایندهاش را نیافتم. مصرع چهارمِ برجایمانده از رباعی نخست، شبیه یکی از رباعیات خواجوست:
مانند چنار دست بر سر دارم (دیوان خواجو، ۵۴۴)؛ البتّه این رباعی دیگری است و باید خیلی قدیمیتر باشد.
۲. این رباعی از لحاظ قافیه و مضمون شبیه چند رباعی دیگر است (رک. نزهةالمجالس، ۳۶۶-۳۶۷)؛ البتّه هیچکدام از آنها نیست. قافیههای چهارگانۀ هر دو رباعی نشان میدهد که باید سرودهٔ سدهٔ پنجم یا ششم هجری باشند.
۳. سرایندهٔ این رباعی را نیافتم. در بیاض اسعد افندی (شمارۀ ۳۴۳۲، برگ ۳۴۲ر) نیز بی ذکرِ نام سَراینده نقل شدهاست.
۴. این رباعی به سیّد اشرف غزنوی (نزهةالمجالس، ۴۳۰)، اوحدالدّین کرمانی (دیوان رباعیات، ۲۸۸) و محرّمی (سفینۀ کهن رباعیات، ۲۰۵) منسوب است. همچنین در مونسالاحرار (۲: ۱۱۸۵) بی یادکردِ نام گوینده نقل شدهاست. این رباعی در دیوان سیّدحسن غزنوی (بگجانی، ۳۳۹) به اعتبار درج در نزهةالمجالس آمدهاست.
۵. این رباعی در منبع دیگری رؤیت نشد. خواست از «لملک القضاة نظام الدین محمد بن اسحق» قاضی نظامالدّین اصفهانی شاعر ذواللّسانین سدهٔ هفتم هجری است. او سرایندۀ حدود ۵۰۰ رباعی عربی و ۵۰ رباعی ملمّع است و رباعی فارسی از او بسیار کم نقل شدهاست.
۶. دربارهٔ مولانا عمادالدّین آشکار نیست که به کدام عمادالدّینِ شاعر اشاره دارد. قطعاً منظورش عماد فقیه کرمانی نیست؛ زیرا این رباعی در دیوان او نیامدهاست.
پینوشت
* کتابخانه و موزهٔ آستان قدس رضوی؛ به شمارهٔ ۴۱۶۵؛ خط: نسخ؛ کاتب: احمد بن ابی المعالی بن الحسن الجرباذقانی؛ تاریخ کتابت: ۱۵ رمضان ۶۲۴ هجری؛ ۱۳۱ برگ؛ ۱۹ سطر
/channel/mr_moshtaqian
رباعیات خسروشاه یزدی
(بخش اول: مقدمه)
خواجه قطبالدین خسروشاه یزدی از شاعران و نویسندگان دورۀ صفوی است. شرح حال او را سام میرزا صفوی در تذکرۀ خود آورده است: «از بزرگزادههای یزد است و جوانی پاکیزهروزگار و متقی است. با وجود آنکه علم حساب را نکو میداند، در مهمّات دیوانی دخل نمیکند. به اندک زراعتی که دارد، میگذراند. بیانی تخلص اوست و این رباعی مشهور از اوست:
حیرانم و از حد شده حیرانی من
ز اندازه برون بی سر و سامانی من
چندان که به حال خویش در مینگرم
جمع آمده اسباب پریشانی من» (تحفۀ سامی، ۱۱۲).
اوحدی بلیانی، اطلاعات اضافهتری در مورد او آورده: «او از چقماقیۀ دارالعباده است، به غایت عالیشان... از بقیۀ آل مظفر است» (عرفات العاشقین، ۵: ۳۰۴۲). بلیانی علاوه بر رباعی موجود در تحفۀ سامی، این رباعی را نیز جزو اشعار او آورده که توصیف زیبایی از حالات دف و مشابهت آن با حالات یک عاشق است:
چون دایره آن ماهوشم میدارد
گاهی به طپانچه دلخوشم میدارد
فریاد کنم، بر رُخَم افشانَد آب
خاموشم شوم، بر آتشم میدارد
محمد مفید مستوفی بافقی، در ذکر مستوفیان یزد، اول از همه به او اشاره داشته و او را اهل میبد یزد دانسته است: «سلسلۀ نسب او به امیرکبیر اعظم امیر جلالالدین چقماق شامی میپیوندد. و آن جناب در علم سیاق به مرتبۀ کمال رسیده بود. در زمان سلطنت شاه جنّتمکان ابوالفتح شاه طهماسب بهادرخان، قرار مال و منال دارالعبادۀ یزد داده و نسخۀ قانون بر آن درست داشته و در علم سیاق و تعلیم حساب، تألیفی مرتب نموده موسوم به خلاصة الحساب و الحق در آن رساله کمال فصاحت و بلاغت به کار بُرده... تولیت مسجد جامع میر چقماق، حسب الشرط واقف، متعلّق به آن جناب بوده و الحال نسبت به اولاد او دارد... آن جناب گاهی به نظم اشعار زبان میگشاید و بیانی تخلّص مینموده، این رباعی از منظومات اوست: حیرانم و از حد شده حیرانی من» (جامع مفیدی، ۲: ۲۶۵-۲۶۶).
تخلّص خسروشاه بر خلاف آنچه در تحفۀ سامی و جامع مفیدی آمده، «بیانی» نیست، و چنانکه در رباعیات او خواهیم دید، تخلّصش «نامی» است و این اشتباه ظاهراً ناشی از بدخوانیِ سام میرزاست. در نسخ خطی تحفۀ سامی که من دیدهام، همه جا بیانی ذکر شده است. دیگران هم قول او را تکرار کردهاند. بنابراین، ما شاعری با تخلّص بیانی یزدی یا میبدی نداریم و درست آن، نامی یزدی یا میبدی است. در اغلب تذکرههای مربوط به سخنوران یزد، جای این شاعر خالی است.
علاوه بر خلاصة الحساب، در فهرستها دو رسالۀ دیگر هم به نام خسروشاه یزدی آمده است، یکی خلاصة النجوم (فنخا، ۱۳: ۹۹۸) و دیگری رسالۀ شطرنجیه (فهرست مجلس، ۳۰: ۱۷۵). خسروشاه رسالۀ خلاصة الحساب را در سال ۹۴۶ ق تألیف و آن را به شاه نورالدین باقی از نوادگان شاه نعمت الله ولی که در یزد ساکن بود، تقدیم کرده است. در فهرستگان نسخههای خطی ایران (فنخا) یازده نسخه از این اثر معرفی شده است (۱۳: ۸۶۲-۸۶۳).
شیخ بهایی در کشکول خود رباعی خسروشاه را با رباعی دیگری به هم در آمیخته و رباعی جدیدی با قافیههای ناهماهنگ خلق کرده است. گویندۀ رباعی در کشکول «لاأدری» است (الکشکول، ۲: ۸۸۸):
از بخت بد است بی سرانجامی من
وز سستی طالع است ناکامی من
هر چند به حال خویشتن مینگرم
جمع آمده اسباب پریشانی من
از این اشارت، میتوان احتمال داد که شیخ بهایی در تألیف خلاصة الحساب خود که اثری به مراتب مشهورتر از خلاصة الحساب خسروشاه است، رسالۀ این مؤلف یزدی را پیش رو داشته است.
..
"چهار خطی"
/channel/Xatt4