مجله فرهنگي، هنري آلاچيق شعر و ترانه🎼 موسيقي🎶 ادبيات و داستان سينما كتاب کانال روانشناسی @khanomeravanshenas1 .
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...!
@xpoemx
پيش رويت دگران صورت بر ديوارند
نه چنين صورت و معني که تو داري دارند
تا گل روي تو ديدم همه گلها خارند
تا تو را يار گرفتم همه خلق اغيارند
#سعدی
@xpoemx
#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
اینکه هیچ توقعی نداشته باشید بدین معنی است که دارید در لحظه زندگی میکنید. نه نگران آیندهاید و نه سعی میکنید گذشته را فراموش کنید، بلکه به سادگی هر موقعیتی را که برایتان پیش میآید با آغوش باز میپذیرید.
اینکه همه چیز را بپذیرید به این معنی نیست که آنها را قبول دارید یا هیچ مشکلی با آنها ندارید، بلکه بدین معنی است که همه چیز را از آن خود میکنید و مسئولیت آنها را بر عهده میگیرید.
فراموش نکنید که با داشتن مالکیت و بر عهده گرفتن مسئولیت هر چیزی همیشه میتوانید تغییرش دهید. گاهی اوقات تنها راه موثر حل مشکلاتتان این است که مالکیتشان را در دست بگیرید و آنها را از آن خود کنید.
#کتاب خودت را تباه نکن
گری جان بیشاپ
@xpoemx
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند، از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد.
از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.!!
«زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل انسانی زندگی کنیم ...»
@xpoemx
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
زین جا به آشیان وفا میفرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت
هر صبح و شام قافلهای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا میفرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
میگویمت دعا و ثنا میفرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کآیینهٔ خدای نما میفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا میفرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا میفرستمت
#حافظ
@xpoemx
#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
از اشتباهات بیپایه مردم یکی این است که خیال میکنند هر کس دارای خصوصیاتی است تغییرناپذیر؛ یکی بد است و دیگری خوب، این هشیار است و آن احمق؛ این فعال است و آن تنبل.
حال آن که اینجور نیست. آدمها مثل رودخانهاند، اگر چه همه یکشکل و یکجورند ولی رودخانه را که دیدهاید، همچنانکه پیش می رود، گاهی آهسته حرکت میکند، گاهی تند، گاه که به کوهسار میرسد باریک میشود، گاهی که به دشت میرسد پهن می شود و وسعت پیدا میکند؛ در جایی آبش سرد است و چند فرسنگ آن طرفتر آبش گرم میشود. یک زمان آرام است و یک زمان طغیان میکند.
هر انسانی در خود عناصر خوب و بد را دارد، گاهی روی خوبش را نشان میدهد و گاهی روی بدش را ...!
#کتاب رستاخیز
لئو تولستوی
@xpoemx
نشست تو ماشين؛ دستاش مي لرزيد، بخاري رو روشن کردم.
گفت ابراهيم، ماشينت بوي دريا ميده...
گفتم ماهي خريده بودم.
گفت ماهي مُرده که بوي دريا نميده!
گفتم هر چيزي موقع مرگ بوي اون جايي رو ميده که دلتنگشه...
گفت من بميرم بوي تو رو ميدم؟
شيشه رو کمي دادم پايين و با انگشتم زدم به سيگار تا خاکسترش بيوفته بيرون. گفتم تو هيچوقت نميميري، لااقل برا من...
گفت تو بميري بوي چي ميدي؟
گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدي؟
گفت نه، گفتم من بوي پرنده اي رو ميدم که آسمونش رو گم کرده بود، گفتم تو اولين بار منو به آسماني که نداشتم گره زدي، من بعد مرگ بوي مه و ابر، بوي بارون، بوي ماهِ کامل رو خواهم داد، بوي يه روز برفي رو که دستات براي هميشه تو جيب هاي پالتو من گم شد.. بوي جاده هاي تکاب به بيجار، بوي دارچين، بوي تمام کودکاني که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکاني که خواهران کوچک تو و بازمانده هاي لب هاي من از جنگ جهانيِ بوسيدنت بود...
گفت ابراهيم بس کن اشکم در اومد و ماشين توو بخار نفس هاي گرم و گريه هاش گم شد...
#سيامک_تقی_زاده
@xpoemx
تو نمیدانی اما …
از وقتی عاشقت شدم
هیچ چیز سر جایش نیست!
دنیا با تمام بزرگی اش این روزها برایم
شبیه به نقطه ی کوچکی شده است
که تو روی آن ایستاده ای …
که هر چه میبینم
هر چه میشنوم
به هر طرف میروم "تویی"
اما همین که به داشتنت فکر می کنم
و بودنت را می خواهم
تمام راه ها آنقدر دور و دراز میشوند
که هر چه میروم
به تو نمیرسم …
#فرشته_رضایی
@xpoemx
چون ترا ديدم بديدم خويش را
آفرين آن آينهٔ خوش کيش را
چون ترا ديدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد
چون ترا ديدم خود اي روح البلاد
مهر اين خورشيد از چشمم فتاد
#مولانا
@xpoemx
#خصوصیات_فرزند_آخر
@khanoomeravanshenas1
#منصوره_مقسومی
#رواندرمانگر_تحلیلی
#خصوصیات_فرزند_آخر
@khanoomeravanshenas1
#منصوره_مقسومی
#رواندرمانگر_تحلیلی
#خصوصیات_فرزند_آخر
@khanoomeravanshenas1
#منصوره_مقسومی
#رواندرمانگر_تحلیلی
جز بند نیست چارهی دیوانه و
حکیم
پندش دهد هنوز،
عجب عاقل است این
گفتم طبیب این دل بیمار آمده ست
ای وای بر من و دل من،
قاتل است این ...!
#هوشنگ_ابتهاج
@xpoemx
#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
اگر مي خواهيد خدا را بشناسيد، پس در حل معما ها مکوشيد!
به گرداگرد خود بنگريد تا او را ببينيد که با کودکان شما بازي مي کند...
به آسمان بنگريد؛ او را خواهيد ديد که در ميان ابر ها گام بر مي دارد، دست هايش را در آذرخش دراز مي کند و با باران فرود مي آيد.
او را خواهيد ديد که در گل ها مي خندد، سپس برمي خيزد و دست هايش را در درخت ها تکان مي دهد...
#کتاب پيامبر و ديوانه
جبران خليل جبران
@xpoemx
ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان؛ چون باد
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر میشود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن دوختهای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
#فاضل_نظری
@xpoemx
#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
عشق،
به اعتبار مقدار دوامش
عشق است،
نه به شدت ظهورش...
مي توان به سادگي عاشق شد،
اما عشق ساده نيست...
#کتاب يک عاشقانه ي آرام
نادر ابراهيمي
@xpoemx
مادرکودکي، او را بدست موج هاى نيل
مي سپارد، تا برسد به خا نه ي فرعونِ
تشنه به خونَش؛
ديگري را برادرانش به چاه مى اندازند
سر از خانه ي عزيز مصر در مي آورد
مکر زليخا زندانيش مي کند
اما عاقبت برتخت مي نشيند
آتشي نمی سوزاند ابراهيم را
دريايى غرق نمي کند موسى را
اگر همه عالم قصد ضرر رساندن
تو را داشته باشند
و خدا نخواهد نمي توانند...
او يگانه تکيه گاه من و توست!
به "تدبيرش" اعتماد کن ،
به "حکمتش" دل بسپار ،
وبه سمت او قدمي بردار،
به او "توکل" کن ؛
@xpoemx
با هيچ زن جز تو دلِ دريا شدن نيست
ياراييِ درگير توفانها شدن نيست
در خورد تو، اي هم تو موج و هم تو ساحل!
جز ناخداي کشتي مولا شدن نيست
تو نور چشم مصطفي و کس بجز تو
در شأن شمع محفل طاها شدن نيست
تو مادر سبطيني و غير از تو کس را
اهليّت صديقۀ کبري شدن نيست
جز تو زني را شوکتِ در باغ هستي
سرو چمان عالم بالا شدن نيست
جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم
وآنگاه در چشم خدا پيدا شدن نيست
نخلي که تو در سايهاش آسودي او را
در سايۀ تو، حسرت طوبا شدن نيست
اي عالم امکان خبر، تو مبتدايش
آن جملهاي که در خور معنا شدن نيست
سنگ صبور مردي از آنگونه بودن
با هيچ زن ظرفيت زهرا شدن نيست
#حسين_منزوی
@xpoemx
#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
اگر به آدم بزرگها بگویید من خانه قشنگی دیدم که با آجر قرمز ساخته شده بود،
لب پنجرهاش پر از گل های شمعدانی بود
و روی بامش پر بود از کبوتر،
نمیتوانند زیبایی آن خانه را در ذهن خود مجسم کنند.
باید به آدم بزرگ ها بگویید:
خانهای دیدم که صدهزار فرانک قیمت داشت
در این صورت آن ها با صدای بلند خواهند گفت:
وای چه خانه ی قشنگی بوده است...!
#کتاب شازده کوچولو
آنتواندوسنت اگزوپری
@xpoemx
#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
میگویند: فیل را که میخواهند با هواپیما از جایی به جایی ببرند، برای حفظ تعادل، زیر دست و پایش جوجه مرغهایی میریزند، فیل ساعتها تکان نمیخورد، نمیخوابد، نمیآشامد، تا به مقصد برسد. فکر میکند اگر پا از پا بردارد، تکان بخورد جوجهای یا مادرش را زیر دست و پای سنگیناش له کند.
فکر میکنم: این هیکل گنده و قدرتمند، به جای قلب، پروانهای زیبا و ظریف دارد که در سینهاش میتپد.
#کتاب قاشق چایخوری
هوشنگ مرادی کرمانی
@xpoemx
#یه_توپ_دارم_قل_قلیه
@xpoemx
پسرم گفت "نه ... ولی حواست باشه که بالاخره می میری و این ها می مونه، به فکر خودت باش، این ها چیزهای مهمی نیستند" گفتم "من خسیس نیستم" پسرم گفت "باشه خسیس نیستی، وابسته ای" گفتم "به چی وابسته ام؟" گفت "به همه چیز" گفتم "من به هیچ چیز وابسته نیستم" پسرم گفت"یه کمی فکر کن" کمی فکر کردم. پسرم درست می گفت، من به شدت وابسته بودم، به همه چیز، به زندگی، به آدم ها، فامیل، دوستانم، به خانه، به وسایل خانه، به پول، به لباس ها، کتاب ها و فیلم هایم، به هزارتا چیز ریز و درشت. به پسرم گفتم "مگه می شه وابسته نبود؟" پسرم گفت "نمی شه... ولی قبول کن که هرچقدر وابستگی ات کمتر باشه راحت تری" گفتم "تو حرف ساده است، تو عمل نمی شه" پسرم گفت "اقلا سعی خودت را بکن، هرچقدر که شد، شد" گفتم "سخته" پسرم گفت "پس به چیزهای مهم وابسته باش نه به همه چیز، آخه کلاه دیگه مهم نیست" پرسیدم "چیزهای مهم چی هستن؟" پسرم گفت "آدم ها، شاد بودن، خودت... آدم ها مهم ان، آدم ها" به پسرم نگاه کردم، کی اینقدر بزرگ شده بود؟ ته دلم از این که داشت مرا نصیحت می کرد خوشحال نبودم. دلم می خواست هنوز هم حرف من درست تر باشد و من نصیحتش کنم. فکر کردم چیزی بگویم که خجالتش بدهم. گفتم "حواست هست من باباتم؟... من باید تو را نصیحت کنم نه تومنو" گفت "تو تجربه هات را به من بگو... ولی به حرف های منم فکر کن... تو قدیمی هستی ولی من جدیدم... نسل جدید" گفتم "یعنی چی من قدیمی ام؟" گفت "تو قرن بیستمی هستی، من قرن بیست و یکمی" و خندید و از آشپزخانه بیرون رفت. همان جا توی اشپزخانه روی زمین نشستم و از پنجره به شاخه های درختی که روبروی خانه مان بود نگاه کردم. همسایه روبروی مان مشغول خانه تکانی بودند و آقایی با زیرپیراهن و شلوار ورزشی داشت شیشه ها را با روزنامه تمیز می کرد. با صدای بلند رو به بیرون اشپزخانه پرسیدم "سال تحویل چه ساعتیه؟" صدای پسرم آمد که "نمی دونم" رفتم سررسیدی را که به من هدیه داده بودند آوردم و اولش را نگاه کردم. "لحظه تحویل سال ۱۳۹۸ هجری شمسی، ساعت یک و بیست و هفت دقیقه و بیست و هشت ثانیه پنجشنبه... بعد به روزهای سال ۱۳۹۸در سررسید نگاه کردم، روزهایی که الان فقط یک سری عدد و بدون معنا بودند، چهارشنبه ۱۴فروردین ۹۸ ،شنبه ۱۲ مرداد۹۸ ، دوشنبه ۱مهر ۹۸ پس سال بعد اول مهر دوشنبه خواهد بود و توی آبان سه تا تعطیلی خواهیم داشت، یکشنبه پنجم، سه شنبه هفتم و چهارشنبه پانزدهم ...
پس احتمالا هفته دوم آبان یک عده به سفر خواهند رفت و اول فروردین سال بعدتر جمعه است. روزهایی که در حال حاضر هیچ فرقی با هم نداشتند را به سرعت ورق زدم... به زودی این روزها معنی دار خواهند شد. شادی ها، غم ها، تولدها، مرگ ها، تصادف ها، وقایع، جنگ ها، پیروزی ها و شکست ها می آیند و مهر خودشان را به روزها می زنند و روزها را متفاوت می کنند و می روند... مثلا نهم مرداد با دهم مرداد از زمین تا آسمان فرق خواهد کرد. ترسیدم. پسرم راست می گفت. باید وابستگی ام را کم کنم، باید خودم را رهاتر کنم. تصمیم گرفتم تا جایی که می توانم خودم را سبک کنم. رفتم جلوی قفسه لباس هایم ایستادم، بعد جلوی کتاب ها، بعد فیلم ها، بعد... ای وای چقدر دل کندن سخت بود، از هیچکدام شان نمی توانستم بگذرم. به اطاق پسرم رفتم و گفتم "من می خوام وابستگی هام را کم کنم، اما نمی تونم" پسرم گفت "یواش یواش... عجله نکن" و بغلم کرد. گفتم "سعی خودم را می کنم بیخودی هم منو بغل نکن وابسته می شم" پسرم خندید.
دیگر حال بیرون رفتن نداشتم. رفتم توی هال نشستم. دو دقیقه بعد پسرم کلاه به دست آمد و گفت "بیا، کلاه ات... توی کوله ام بود" کلاه زرد را گرفتم و سرم گذاشتم، بعد به پسرم گفتم
"هروقت خواستی برش دار" پسرم دوباره خندید.
#سروش_صحت
@xpoemx
#خصوصیات_فرزند_آخر
@khanoomeravanshenas1
#منصوره_مقسومی
#رواندرمانگر_تحلیلی
#خصوصیات_فرزند_آخر
@khanoomeravanshenas1
#منصوره_مقسومی
#رواندرمانگر_تحلیلی
#خصوصیات_فرزند_آخر
@khanoomeravanshenas1
#منصوره_مقسومی
#رواندرمانگر_تحلیلی
#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
پس از آنکه مدتی تمرین کردی، درخواهی یافت که پیشرفت سریع و خارقالعاده محال است. حتی اگر بهسختی تلاش کنی، پیشرفت تو همیشه ذره ذره خواهد بود. مثل این نیست که زیر شُرشُر باران بروی و بدانی کی خیس میشوی. مثل هوای مهآلود است که نمیدانی در حال خیس شدنی ولی همچنان که راه میروی ذره ذره خیس میشوی.
اگر در ذهنت افکار پیشرفت و ترقی داری ممکن است بگویی «آه این سرعت افتضاح است!» ولی بهواقع اینطور نیست. وقتی در هوای مهآلود خیس میشوی بهسختی میتوانی خودت را خشک کنی. پس لازم نیست نگران پیشرفت باشی. مثل یادگیری زبان دوم است؛ بهیکباره از پس آن برنمیآیی، ولی اگر بارها و بارها تکرارش کنی بر آن اشراف پیدا میکنی. تمرین به روش سوتو همین است. میتوانیم بگوییم ذره ذره پیشرفت میکنیم یا اینکه حتی انتظار پیشرفت هم نداریم. تنها کافی است صادق باشیم و هر لحظه نهایت تلاشمان را انجام دهیم. نیروانایی بیرون از تمرین ما وجود ندارد.
#کتاب ذهن ذن، ذهن آغازگر
شونریو سوزوکی
@xpoemx
دو دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفتهایم؟ تمام شب را پارو زدهایم!»
اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!
در اقیانوﺱ بیپایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید.
شما قایقتان را به کدام ساحل بستهاید؟
ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیادهخواهی، غرور کاذب، خودبزرگبینی، گذشته!؟
@xpoemx