xpoemx | Unsorted

Telegram-канал xpoemx - 💓آلاچیق💓

456

مجله فرهنگي، هنري آلاچيق شعر و ترانه🎼 موسيقي🎶 ادبيات و داستان سينما كتاب کانال روانشناسی @khanomeravanshenas1 .

Subscribe to a channel

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
آدم انتخاب نمی‌کند متولد شود. فقط متولد می‌شود. برخی هم می‌گویند تولد آدم سرنوشت آدم است. من اما می‌گویم گور پدر سرنوشت. و می‌دانم دارم از چه حرف می‌زنم. من نه یک بار که پنج بار متولد شده‌ام. و در تمام این پنج بار یک چیز را آموختم: گاهی در زندگی، آدم باید آنچه را سرنوشت می‌نامند از خرخره بگیرد و گردنش را بشکند.

#کتاب رودخانه تباهی
ماساجی ایشیکاوا
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

زندگی به یک "دوچرخه" می مانَد ؛
اگر یکسره و بی توقف ، در مسیرهای سخت ، رکاب بزنی ؛ جایی در میانه ی راه ، تکه های دوچرخه از هم باز می شود و تو می مانی و زخم های روی تن و حسرتِ مسیرهای نرفته ...
اگر رکاب نزنی ؛ حرکت نمی کنی و اگر بیش از اندازه آهسته ، رکاب بزنی ؛ تعادلت بهم می ریزد و زمین می خوری .
این تویی که تصمیم می گیری هر از گاهی توقف کنی ، پیچ و مهره ها را محکم کرده ، دستی به سر و گوش دوچرخه ات بکشی ، نفسی تازه کنی و با خیالی آسوده ، مسیر خوشبختی ات را طی کنی ،
باید در کمال آرامش و تعادل ، هدایت زندگی ات را به دست گرفته و تا مقصد آرزوهایت رکاب بزنی ،
این تویی که تصمیم می گیری با چه سرعتی برانی که نه آنقدر کم باشد که بی حرکت اندر خمِ کوچه ای بمانی و نه آنقدر زیاد ؛ که زمین بخوری ...

@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

حيلت رها کن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خويش را بيگانه کن هم خانه را ويرانه کن
و آنگه بيا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

#مولوی
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
برای عاشق شدن 
نباید یک شخصیت متفاوت را 
دوست داشت 
برای عاشق شدن 
باید یک شخصیت عادی را 
متفاوت دوست داشت!

#کتاب زندگی جای دیگریست  
میلان کوندرا
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

برای دقایقی چشماتو ببند و تصور کن که پیر شدی و تنها یک آرزو برات مونده :
"که برگردی و برای هدفات تلاش کنی و قدر زندگیتو بدونی"
حالا چشمات و باز کن:
شاهد این معجزه ای

@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
مي توان ما را به چهار گروه تقسيم کرد:
نخستين گروه، تعداد بيشماري از چشمان ناشناس را مي‌طلبند و به عبارت ديگر خواستار نگاه عموم مردمند.
در گروه دوم کساني هستند که اگر در پرتو نگاه جمع کثيري از آشنايان نباشند، هرگز نمي‌توانند زندگي کنند.
پس از آن گروه سوم است، گروه کساني که نياز دارند در پرتو چشمان يار دلخواه خود زندگي کنند. وضع آنها به اندازه افراد گروه اول خطرناک است.
سرانجام گروه چهارم (يعني نادرترين گروه) مي‌آيد. کساني که در پرتو نگاه‌هاي خيالي موجودات غايب زندگي مي‌کنند. افراد اين گروه اغلب در رويا به سر مي‌برند.

#کتاب بار هستی
ميلان کوندرا
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

یادم نمی‌رود،
فقط من برای نوشتن آمده‌ام،
من
فقط برای نوشتنِ اسمِ تو آمده‌ام.
مهم نیست این کلمات
در شبِ کدام مهتابِ مُرده
به کوچهٔ کهنْ‌سالِ فریدونِ مشیری رسیده‌اند.
سرِ شاعرانِ خواب مانده به سلامت،
صبح خواهد شد.
همه می‌فهمند؛
عشق
اتفاقاً آخرین عبادتِ آدمی
مقابل آدمی‌ست!

#سیدعلی_صالحی
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

به تو سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی نشنود این راز گهر بار جهان را :
آنچه گفتند و سرودند...
تو آنی !
خود تو جان جهانی !
گر نهانی و عیانی!
تو همانی که همه عُمر به دنبال خودت نعره زنانی...
تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی...
همه اسرار نهانی!

#مولانا
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
مایلم بگویم: عمیقاً عاشق سینما هستم، عاشق صید ایده‌ها هستم و عاشق مراقبه‌ام. عاشق احیای وحدتم. به نظرم احیای وحدتْ زندگی بهتر و بهتری به بار می‌آورد. شاید روشن‌ضمیری دیریاب باشد، ولی می‌گویند با هر گام به سمت نور، همه‌چیز روشن‌تر می‌شود. برای من هر روز بهتر از قبل است؛ و یقین دارم احیای وحدت در دنیا، صلح را روی زمین برقرار خواهد کرد. پس آرزومندم همگی در صلح باشید.
باشد که همه شاد باشند. باشد که همه رها از بیماری باشند.
باشد که سعادت همه‌جا را فراگیرد. باشد که درد و رنج نصیب هیچ‌کس نشود.
در صلح و آرامش باشید.

#کتاب صید ماهی بزرگ
دیوید لینچ
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

تو می‌توانستی به این راه کشیده نشوی، ولی نخواستی. تو یلی نبودی از سیستان ولی یل محله ما که بودی. کارت به آنجا کشید که شدی دو تومانی! اول از خواهر و برادر شروع کردی، بعد از اقوام و آشنایان، تا رسیدی به همسایه‌ها و دوستان. کارت به جایی رسید که می‌رفتی از مغازه‌ها پول می‌گرفتی برای جور کردن بساط شب؛ گدایی می‌کردی؟! بدتر، التماس می‌کردی. چقدر آن پول‌ها آرامشت می‌داد؟
یادت هست، مسابقه دو می‌دادیم. ابتدایی بودیم، کلاس چهارم یا پنجم. مدارس تازه تعطیل شده بود. خیابان‌ها غل می‌زد از بچه محصل. سر چهارراه جمع می‌شدیم. دونفر- دونفر مسابقه می‌دادیم. یک لین را دور می‌زدیم، یکی از سمت راست می‌رفت، دیگری از سمت چپ. لین مستطیل بود. نفری که زودتر می‌رسید، بچه‌ها هوار می‌کشیدند. هیچ‌ وقت نشد، دومی بشوی!
بزرگ‌تر که شدیم، هفت‌سنگ بازی کردیم. توپت خطا نمی‌رفت. همیشه برد با دسته‌ای بود که تو یار آن بودی. وقت یارگیری پس از شیر- خط، دسته مقابل، به جای تو دو یار می‌گرفت، آخر سر هم بردی در کار نبود. یادت آمد! چطور ممکن است فراموش کرده باشی!
کم‌کم از ما فاصله گرفتی. راستی تو از ما دور شدی، یا روزگار ما را از هم سوا کرد؛ یا اصلا مایی در کار نبود؛ هر کسی کار خودش بار خودش، آتیش به انبار خودش! دانشگاه رفتی؟ یادم نیست. بچه‌ها نگفتند؛ ولی باهم دیپلم گرفتیم. از دل و جراتت بگویم؛ از آن شیرجه‌های دیدنی، از روی رعنا*؛ یا در آب ماندن که بدنت خیس می‌خورد. علی می‌گفت یه دقیقه بیا بشین؛ آب را خسته کردی! ولی تو خسته نمی‌شدی. خستگی را نمی‌شناختی. آن روزها کجا رفت! مثل باد و برق گذشت.
نگاه پشت سر که می‌کنم چه زود از آن روزها فاصله گرفتیم. وقتی که راهت را از ما جدا کردی، با افرادی هم‌پیاله شدی، همنشین شدی که هیچ کدام، قد و قواره تو نبودند. هیچ کدام، شأن و شوکت تو را نداشت. ولی چه فایده از گفتن این حرف‌ها. گفت، بگو رفیقت کیه، تا بگویم، کیستی! آن عزم و اراده‌ات وقت کوهپیمایی، وقت کوهنوردی، هنگامه فتح قله کجا رفت؟ همیشه سنگین‌ترین کوله از آن تو بود. کجا رفت آن آهنگ رفتن؟ دوست داشتی بروی و می‌رفتی، کسی جلودارت نبود! از یک جا ماندن بیزار بودی. چند وقتی بود که سراغت را می‌گرفتم. بچه‌ها از تو خبر نداشتند. بهتر است بگویم چند سال در انظار حاضر نشدی، شاید نتوانستی یا نخواستی این‌گونه تو را ببینند! این عدم حضورت، تداعی‌کننده این نبود که از دل برود هر آن که از دیده برفت! اگر بگویم تو در دل و جان ما بودی، اغراق نکرده‌ام. مگر می‌توان فراموشت کرد. تو بخش جدایی‌ناپذیر از خاطراتم بودی و هستی. پیگیر شدم، بی‌فایده بود. محل‌هایی که رفتم، نبودی. تو در مکان‌هایی بودی که من آنجا نمی‌رفتم. بالاخره آن دوستان، هر کدام از کله سحر تا بوق سگ، سگدو می‌زنند برای لقمه‌ای نان! برای سیر کردن شکم زن و بچه. کجا می‌توانند سراغی از تو بگیرند؛ تا امروز. امروز با ماشین لکنته‌ام رفته بودم از کنار میدان میوه تربار دو تا هندوانه بگیرم. خودت بهتر می‌دانی آنجا کمی ارزان‌تره. وقت برگشت، کنار پل شناور، زیر سایه دیوار بتونی، تعدادی جوان جمع شده بود. از سر کنجکاوی ماندم. دور چیزی یا کسی بودند. از پشت سرشان، سرک کشیدم. دراز به دراز افتاده بودی. لباس‌هایت خیس بود و موجی از رضایت در چهره‌ات. هر کس چیزی می‌گفت. نگهبان پل گفت: می‌توانست خودش را نجات بدهد، ولی انگار نخواست!

*رعنا: نقطه بلندی کنار رود دز
#حسن_فریدی
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

تو ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ کم ﻧﯿﺎورم!
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ نکنم!
ﻧﻔﺲ کشیدﻥ ﺭﺍ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ...

#پل_الوار
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
هر روز، پرنده‌ی کوچکی را روی شانه‌ات تصوّر کن که می‌پرسد:
آیا امروز همان روز است؟
آیا آماده‌ام؟
آیا کلّ کارهایی را که انجام می‌دهم، واقعاً نیاز دارم که انجام دهم؟
آیا همان انسانی هستم
که می‌خواهم باشم...؟

#کتاب سه‌شنبه‌ها با موری
میچ آلبوم
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

باعثِ خوش‌بختي‌ست که کتاب‌ها و فيلم‌ها وجود دارند؛ هرچند فيلم‌ها را نمي‌شود پيدا کرد؛ بد پخش مي‌شوند. کتاب يک دوستِ واقعي‌ست؛ خيلي تنهاست. حال آن‌که فيلم فقط در فکر، همراهِ من است. (براي دسترسي به فيلم) بايد به‌سويش بروي و (براي ديدن‌اش) به يک واسطه متوسّل شوي. در حالي‌که کتاب‌ها اطراف‌تان پراکنده‌اند؛ مي‌توانيد بي‌هيچ واسطه‌ايي لمس‌شان کنيد ...


#ژان_لوک_گدار
گفت‌وگو با ماه‌نامه لير
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

چشم‌ها پرسش بي‌پاسخ حيراني‌ها
دست‌ها تشنه‌ي تقسيم فراواني‌ها

با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم
داغ‌هاي دل ما جاي چراغاني‌ها

حاليا دست کريم تو براي دل ما
سرپناهي‌ست در اين بي‌سر و ساماني‌ها

وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهي
اي سرانگشت تو آغاز گل‌افشاني‌ها

فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسيد
فصل تقسيم غزل‌ها و غزل‌خواني‌ها

سايه‌ي امن کساي تو مرا بر سر و بس
تا پناهم دهد از وحشت عرياني‌ها

چشم تو لايحه‌ي روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پايان پريشاني‌ها

#قيصر_امين_پور
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
هیچ رابطه‌ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست. هریک از ما در هستی تنهاییم. ولی می‌توانیم در تنهایی یک‌دیگر شریک شویم همان‌طور که عشق درد تنهایی را جبران می‌کند.
بوبر می‌گوید: «یک رابطۀ خوب و صمیمی، بر دیواره‌های سر به‌ فلک‌ کشیدۀ تنهایی آدمی رخنه می‌کند، بر قانون بی‌چون‌وچرای آن فائق می‌شود و بر فراز مغاک وحشت‌انگیز عالَم، از وجود خود به وجود دیگری پل می‌زند».

#کتاب روان درمانی اگزیستانسیال
اروین د یالوم
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

می وزی همچون نسیمی
در رواق چشم من

ای نسیم صبحگاهم
صبح زیبایت بخیر

@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
آنجا یک قهوه خانه بود،
اما ننشستیم به نوشیدن دو تا استکان چای...
چرا؟
دنیا خراب می‌شد اگر دقایقی آنجا می‌نشستیم و نفری یک استکان چای می‌خوردیم؟
عجله،
همیشه عجله...
کدام گوری می‌خواستم بروم؟؟
من به بهانهٔ رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کُشته‌ام...

#کتاب روزگار سپری‌شدهٔ مردم سالخورده
محمود دولت آبادی
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

⁣⁣ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ
ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ِ ﺩﯾﺪﻥ ِ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺷﻮﺭ ِ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺣﮑﻤﺮﺍﻧﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻻﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﺸﻮﺭﻩ ﻫﺎ ، ﺁﺷﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﺻﺒﺮ ﻣﻦ ﺳﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺐ ، ﺍﻣﺎ ﺑﻤﺎﻥ
ﻣﻦ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ ، ﺍﯾﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﺍﺷﮏ ﺯﺍﻧﻮ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺑﻐﺾ ﺳﻨﮕﯿﻦ ِ ﻣﻦ ِ ﻣﻐﻠﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﻣﯿﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ، ﺍﻣﺎ ﯾﺎﺩ ِ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻡ
ﻋﺸﻖ ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻟﺺ ﻭ ﻣﺮﻏﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

ﺍﯼ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻤﮕﺸﺘﻪ ﯼ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﮑﻦ

#نجمه_زارع
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

HAUSER
Lascia Ch'io Pianga from Rinaldo by G. F. Handel

@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

اول یک جمله بگویم
راستش
گاهی از شدت علاقه به زندگی
حتی سنگها را هم می‌بوسم
کلمه‌ها را
کتاب‌ها را
آدم‌ها را

دارم دیوانه می‌شوم از حلول
از میل حلول در هر چه هست در هر چه نیست
در هر چه که هر چه
چه
و هی فکر می‌کنم
مخصوصا به تو فکر می‌کنم
آنقدر فکر می‌کنم
که یادم می‌رود به چه فکر می‌کنم

به تو فکر می‌کنم
مثل مومنی که به ایمانِ باد و به تکلیف بید
به تو فکر می‌کنم
مثل مسافر به راه
مثل علف به ابر
مثل شکوفه به صبح و مثل واژه به شعر

به تو فکر می‌کنم
مثل خسته به خواب و نرگس به اردیبهشت
به تو فکر می‌کنم
مثل کوچه به روز
مثل نوشتن به نی
مثل خدا به کافر خویش و مثل زندان به زندگی

به تو فکر می‌کنم
مثل برهنگی به لمس و تن به شست و شو
به تو فکر می‌کنم
مثل کلید به قفل
مثل قصه به کودک
مثل پری به چشمه و پسین به پروانه
به تو فکر می‌کنم
مثل آسمان به ستاره و ستاره به شب

به تو فکر می‌کنم
مثل اَبونواس به می
مثل نقطه به خط
مثل حروف الفباء به عین
مثل حروف الفباء به شین
مثل حروف الفباء به قاف
همین
هر چه گفتم
انگار انتظارِ آسان رسیدن به همین سه حرف آخر بود

حالا باید بخوابم
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد
مثل دریا به ادامه ی خویش

#سیدعلی_صالحی
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

اگه جایی كه هستی،
اگه چيزی كه می بينی، خوب نيست...
جاتو عوض كن...
نگاهتو تغيير بده...
تمام حقيقت با چشم معلوم نيست
با قلبت نگاه كن...

@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
منتقدانت هميشه حي و حاضرند
هرچه بيشتر موفق شوي
انتقاد بيشتر نصيبت خواهد شد
مخصوصا از طرف آن هايي که
له له مي زنند
براي يک سرسوزن
از موفقيتي که
تو به دست آورده ای.

#کتاب آويزان از نخ
چارلز بوکوفسکی
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

اسماعيل هزار بار گفت اينجا خوب نيست، هَنَس‌هنس مي‌کوبي‌ مياي بالا شهر بارت عيب ور مي‌داره زخم و زيل مي‌شه خيابونش سربالا داره برگشتنا اذيت مي‌شي، هيشکه هم انار نمي‌خره به کتم نرفت که نرفت، گلي اينا چه مي‌فهمن دلم پيشته لاکردار... چه ميفهمن من چرا فقط انار ميارم؟ چه ميفهمن من صب به صب سرخ‌ترين و رگ‌کرده‌ترين‌شو چاک ميدم... قاچ مي‌کنم ميذارم روي کله‌ي بار که تو ببيني...نه که بخري ها فقط ببيني...بگمت خانم‌خانما اين دل‌مه که ايطو چاک خورده سرخه خونه ... هرکي مياد يه توکي ميزنه يه تيکه‌شو ميکنه...عُ تو نمي‌بيني...رد ميشي ميري...خب بي مروت چي تو اون داروخونه بي‌همه‌چيز مي‌فروشي که وقت نميکني يه سيگارکش بزني بيرون مثل او شبنمو تو کوچه پشتي اسه‌آبي چس‌دود کني برگردي منم سيرنگات نشم؟ مروتت کو؟ خو فصل انار تموم بشه من چار کلام با تو حرف نزنم نفهمم خونه به کجا داري و مرد و مددت کيه که زکي...

اي بميري يحيي که جنم نداري بري بگي... بگي اذيتم نکن دختر... رکاب بده...به اي خونجگر انار فروش...بري بگي يه باغ انار دارم تو دلم سرخ... داغ...خون... بيا بشين خانمي‌ کن...

چسب و ژلوفن و کرم و‌ گريپ‌ميکسچر دست مردم دادن که نشد کار، گلي به زيارت‌ سيدآقا قسم يکي بياد سمتت تو شوخي خنده وسايل بي‌ناموسي بخواد بخره ، جرش ميدم به مرتضاعلي ، بره از اون شهروز بگيره مگه قحطه آدم؟

آفتاب بي رمق شده بود آنقدر که ديگر انارهاي چرب برخشي نمي‌زدند، گلي از داروخانه آمد، طره‌اي از موهاي تنباکويي‌اش را پشت گوش چپش جاگير کرد و کيفش را روي دوشش استوار، يحيي کام‌حبس زل زده بود، پلک هم نمي‌زد، راننده تاکسي صدا پرداد: «صياد صياد دونفر، خانم صياد ؟ صيادي؟» گلي چانه بالا پراند که يعني نه... عرض خيابان را رد شد و پله‌هاي مترو را پايين رفت، سرِ گلي خورشيدي بود پيچيده توي يک شال زيتوني ، نشسته در گلدان يقه‌اسکي اي زرشکي که صخره‌‌صخره پشت پله‌هاي مترو غروب مي‌کرد، شب که شد، يحيي دستمال چرب را توي کپه انار کوبيد... يه نفره ...صياده به قرآن صياده خودش خبر نداره پدسّگ...

مرد داد ميزد: صياد صياد دو نفر...

#حامد_عسکری
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

قلب، خاک خوبی دارد.

هر دانه که در آن بکاری
از هر جنس

از همان جنس
صدها دانه برمی‌داری...

#نادر_ابراهیمی
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
گرفتاريِ مارپيچ‌ها اين است
که تا به تهِ ته‌شان نرسي،
نمي‌داني راهِ درست را انتخاب کرده‌اي يا نه.
اگر معلوم شود راهت اشتباه بوده،
معمولاً ديگر خيلي دير است
براي اينکه برگردي و از نو شروع کني،
مشکلِ مارپيچ‌ها اين است...

#کتاب ‏کتابخانه‌ ی عجيب
هاروکی موراکامی
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

پسر جوانی که جلوی تاکسی نشسته بود و با موبایلش ور می‌رفت، سرش را بالا آورد و گفت: «چه هوایی» بعد دوباره رفت توی گوشی‌اش و گفت: «به ده جا میل دادم، هیچ‌کدام درست، حسابی جواب آدم رو نمی‌دن.» راننده که پا به سن گذاشته بود نگاهی به پسر کرد. پسر گفت: «اصلا نمی‌دونم می‌خوام چی‌کار کنم. می‌خوام بمونم؟ می‌خوام برم؟ درسم رو ادامه بدم؟ برم سر کار؟» بعد خندید و گفت: «حالا انگار کار ریخته، ‌اصلا کو کار؟ راننده چیزی نگفت. جوان گفت: «همه‌اش دارم به آینده فکر می‌کنم، ولی خیلی گیجم، انگار همه چی تو مهه» بعد از راننده پرسید: «شما هم به آینده فکر می‌کنید؟» راننده گفت: «من به گذشته فکر می‌کنم، اون هم تو مهه» مه پایین آمده بود.

#سروش_صحت
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

من از عالم تو را تنها گزينم
روا داري که من غمگين نشينم؟

دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمان وگر حزينم

#مولوى
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

#برگی_از_یک_کتاب
@xpoemx
نياز داريم به يک نفر که رفيق باشد، نه دوست! که "دوست" يارِ شادي و آساني‌ست و "رفيق" شريک غم‌ها و بانيِ لبخندها … که فرق است ميان رفيق و دوست و ما اين‌روزها دلمان رفيق ميخواهد، نه دوست!

#کتاب کوچک هوگا
مايک وايکينگ
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

توی تاکسی کسی حرف نمی زد. هوا هم سرد بود و  هم آلوده. به راننده نگاه کردم.
راننده پرسید: «دنبال این هستی یکی، یه چیزی بگه تو ستون تاکسی‌نوشت‌ات بنویسی؟»

گفتم: «بله» راننده گفت: «می‌خوای یه شعر برات بخونم، همون را بنویسی.» 
گفتم: «چه شعری؟»

راننده این شعر را خواند:‌
‌«هر کسی قصه شوقش به زبانی خواند/چون نکو می نگرم حاصل افسانه یکی است/ این همه شکوه ز سودای گرفتاران است/ ورنه از روز ازل دام یکی، دانه یکی است/ ره هر کس به فسونی زده آن شوخ ار نه/ گریه نیمه شب و خنده‌ مستانه یکی است».‌

مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «عجب شعری، کیف کردم.» پرسیدم: «شاعرش کیه؟»

راننده گفت: «عماد خراسانی.» این بیت را یک‌بار دیگر با خودم خواندم و سعی کردم حفظش کنم: «ره هر کس به فسونی زده آن شوخ ار نه/ گریه نیمه‌شب و خنده مستانه یکی است».‌

‌#سروش_صحت
@xpoemx

Читать полностью…

💓آلاچیق💓

پنجشنبه
بايد تمام دغدغه ها را تا کرد
روي طاقچه ي بيخيالي گذاشت
بايد غصه ها را مچاله کرد
از پنجره پرت کرد بيرون!
پنجشنبه
يک گوشه ي دنج مي خواهد
با يک ليوان چاي داغ!

#نرگس_صرافيان_طوفان
@xpoemx

Читать полностью…
Subscribe to a channel