پَس عَدَم گَردَم عَدَم چون اَرغِنون...
هو
ممشاد دینوری در نزع بود. درویشی پیش وی استاده، و دعا میکرد: بار خدایا بر وی رحمت کن و بهشت او را کرامت کن.
ممشاد در او نگریست بانگی بر وی زد: ای غافل سی سال است تا بهشت را پر طرف غرف و حور و قصور جلوه میکنند فما اعرتها طرفی. اکنون بهسر مشرب حقیقت میرسم، تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهی؟
ای جوانمرد این حدیث در حوصله هر کسی نگنجد، این جوانمردانی را رسد، که در سرادقات مطالعات و در مقامات کرامات عین طلبند، زمانی در حلّه مجاهدت، زمانی در قرطه مشاهدت، گاهی در سکر شکر، گاهی در صحو محو، هم نیست و هم هست، هم هشیار و هم مست، دلهاشان حریق نار غیرت، جانهاشان غریق بحر حیرت، ساکنان پوینده، خاموشان گوینده، فردا که خلق را به حضرت ذی الجلال حشر کنند، هر کسی را مرکبی باشد، یکی را نجیب طاعت، یکی را براق همّت و ایشان را قبضه عزّت احدیّت، در خبر آمده که ارواح الشهداء فی اجواف طیر خضر.
کشف الاسرار و عدّة الابرار
رشیدالدین ابوالفضل میبدی
@yarekhaksar
هو
ای عزیز، هر احسانی که از دست و زبان تو به بندگان حق میرسد، گنجی است از گنجهای عُقبی که قابل زوال و فنا نیست. امروز که قدرت داری، از گنجهای باقی چندانکه توانی بِنه تا روز درماندگی تو را بهکار آید و دستگیری کند. کار دنیا از این سهلتر است که مردم گمان دارند، ولی کار آخرت از آن حد که مردم تصور کردهاند صعبتر است...
اگر تو از حضرت لایزال در روز قیامت توقع عفو و غفران داری، در این فرصت هر چه که امکان دارد به عدل و احسان به مردم توجه کن. این نعمت نیکی تو را موقعی دست دهد که پیران رعایا را مانند فرزند عزیز باشی، جوانان را برادر نمایی، و طفلان را پدر، مظلومان را ناصر، و ظالمان را قاطع باشی، فاجران را فاضح شوی، تائبان را ناصح و مطیعان را معین، در قول صادق، در عهد واثق، بر نعمت شاكر، و بر محنت صابر، در عمل مخلص ولی متواضع، در جوانی پارسا و خداشناس باش...
بر تو باد که خزانهی حق را به هوی و هوس و تسویل شیطانی خرج نکنی، آنچه گیری به حق گیری و به احتياج، و حقّ مستحق را بدو برسانی تا در روز عذاب در فضیحت اکبر در نمانی.
از مکتوبات میرسیدعلی همدانی به یکی از صاحبمنصبان حکومتی
@yarekhaksar
هو
اگر شبها همه قدر بودی، شب قدر بیقدر بودی.
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
گلستان
سعدی علیهالرحمه
@yarekhaksar
هو
سَر به رهِ سلطنت فقر پیچ
تا نَخری مُلک سلیمان به هیچ
آرامگاه شاه داعی الی الله شیرازی
@yarekhaksar
هو
پَرد در عرش مرغ جانم امشب
که آید در برم جانانم امشب
الا صیاد دنیا ای ستمگر
از این دام و قفس برهانم امشب
وصال یار را خواهانم امروز
بساط قدس را مهمانم امشب
بود روح الامین فراشم امروز
شود روح القدس دربانم امشب
به جنّت حور و غلمان کرده زینت
که یک یک بگذرند از سانم امشب
فلک ثور و حمل را کرده حاضر
که آن دو را کند قربانم امشب
ملائک چون صف کرّوبیان باز
ستادهاند بر ایوانم امشب
زمن عمر ابد دارد طمع خضر
به ظلمت چشمه حیوانم امشب
بود بر کف پی تشریف اصحاب
کلید روضه رضوانم امشب
هزاران لیله اسری شب قدر
بود تا صبحگه حیرانم امشب
شب وصل است «حاجب» تا سحرگه
ز جانان کام دل بستانم امشب
حاجب شیرازی
@yarekhaksar
هو
عبدالله بن عباس میگوید: شبی با علی بن ابی طالب -کرم الله وجهه- بودم تا روز، شرح بای بسم الله میکرد، فرأیت نفسی کالجرّة عند البحرِ العظیم. یعنی خود را نزد وی چنان دیدم که سبویی نزد دریایی عظیم. از دریا چه بر توان گرفت؟ تا ساکن دریا نشوی هرچه یابی قدری و حدّی دارد؛ ملّاح از دریا چه حد و وصف کند و چه برگیرد؟ زیرا که هرچه برگیرد باز بریزد که مقام در بحر دارد، اما برّ از بحر چه خبر دارد؟ "ظَهر الفسادُ فی البرّ و البحر". هرچه آموختۀ خلق باشد برّ و برّی باشد و هرچه آموختۀ خدا باشد که "الرّحمن علّم القرآن" بحر و بحری باشد و بحر نهایت ندارد "و لایحیطون بشیء من عِلمه".
تمهیدات
عین القضات همدانی
@yarekhaksar
هو
از عمار بن یاسر نقل شده که: در غزوه ذاتالعُشَیره با پیغمبر در آمدیم و چون بر میگشتیم در منزلی اطراق کردیم. من و علی بن ابیطالب بیرون آمدیم و به نظاره مردمی که کار میکردند نشستیم. پس زمانی چرت زدیم، پس خاک به روی ما نشست.
پس از زمانی پیامبر (ص) ما را بیدار کرد و به علی (ع) که خاک به سر و روی او نشسته بود فرمود که ای ابا تراب دانی که بدبختترین مردمان کیست؟
علی گفت: مرا آگاه گردان ای رسول خدا.
پس فرمود بدبختترین مردمان سرخروی قوم ثمود است که شتر خدا را پی کرد و بدبختتر از او کسی ست که ریش تو را با خون فرق تو رنگین کند.
پس از آن، علی (ع) هنگام تنگدلی و ناراحتی به یاران خود میگفت: چه چیز بدبختترین مردم را از آغشته کردن ریش من با خون فرقم، باز میدارد؟
ثمار القلوب فیالمضاف و المنسوب
ابومنصور ثعالبی نیشابوری
@yarekhaksar
هو
صلاة و سلام از ذوالجلال و الاکرام،
بدان سیّد ضرغام، مبيّن حلال و حرام، اسد ریاض قدس، و عبهر بساطين انس، بحر علم لدنی، سرفراز مردان الهی علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه، رضوان اکبر بدان دو شاهزاده مهتر، شبیر و شبّر باد؛ سیّد شباب اهل الجنّة الحسن و الحسين.
شرح شطحیات
روزبهان بقلی شیرازی
@yarekhaksar
هو
یاد دارم که در ایامِ طفلی، متعبّد بودمی و شبخیز و مولعِ [حریص به] زهد و پرهیز.
شبی در خدمت پدر علیهِالرّحمَه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحفِ عزیز [قرآن] در کنار گرفته و طایفهای گِردِ ما خفته.
پدر را گفتم: یکی از اینان سر بر نمیدارد که دوگانهای بگزارد [نماز]، چنان خوابِ غفلت بُردهاند که گویی نخفتهاند که مُردهاند.
گفت: جانِ پدر تو نیز اگر بخفتی بِهْ که در پوستینِ مردم افتی.
نبیند مدّعی جز خویشتن را
که دارد پردهٔ پندار در پیش
گرت چشمِ خدا بینی ببخشند
نبینی هیچکس عاجزتر از خویش
گلستان
سعدی جان
@yarekhaksar
فال فرخ از رخ و زلفش همی گیرم از آنک
این شب قدر من و آن روز نوروز مَنَست
ابن یمین طغرایی
@yarekhaksar
هو
زلف تو شب قدر و رخ تو همه نوروز
ما واسطه روز و شبش چون سحر آییم
مولانای جان
@yarekhaksar
هو
ای وجه ربّ العالمین هو یا امیرالمؤمنین
ای قبله اهل یقین هو یا امیرالمؤمنین
دل جلوهگاه روی تو محراب جان ابروی تو
تو مستعان ما مستعین هو یا امیرالمؤمنین
راه طلب پویم تو را در هر کجا جویم تو را
در هر نفس گویم چنین هو یا امیرالمؤمنین
خیل ملائک لشگرت تاج ولایت بر سرت
ملک حقت زیر نگین هو یا امیرالمؤمنین
تو جان پاک مصطفی وصف تو از قول خدا
آیات فرقان مبین هو یا امیرالمؤمنین
هم سِرّ مااوحی تویی هم عروهالوثقی تویی
مهرت بود حبل المتین هو یا امیرالمؤمنین
اول تویی آخر تویی یاور تویی ناصر تویی
بر اولین و آخرین هو یا امیرالمؤمنین
از بهر خدمت روز و شب استاده با عجز و ادب
بر درگهت روح الامین هو یا امیرالمؤمنین
هرکس کسی را ملتمس درویش را عون تو بس
الغوث یا نعم المعین هو یا امیرالمؤمنین
سوی محبان کن نظر محفوظشان دار از خطر
ای حبّ تو حِصن حصین هو یا امیرالمؤمنین
دارد صغیر بینوا بر آستانت التجا
مگذارش از محنت غمین هو یا امیرالمؤمنین
صغیر اصفهانی
@yarekhaksar
ترا چشیدم و شیرينتر از وفا بودی
تو ای عزیز که بودی مگر خدا بودی؟
به آفتاب شدم سایه تو آنجا بود
به هر کتاب شدم آیه تو آنجا بود
قسم به دوست که تا دیدهام تو را دیده است
ز چشمهای من این چشمهها تراویده است
چه در تلاوت قرآن چه در ترانه چنگ
چه در لطافت باران چه در صلابت سنگ
تو عاشقانه مرا زار زار بوسیدی
مرا به شیوه ابر بهار بوسیدی
شعر: عبدالکریم سروش
آواز: عزیز قاسمزاده
نی: فرهاد یحییپور
@yarekhaksar
هو
ای دوست عزیز، بدان که رنج در خور اشتیاق بوَد و اشتیاق در خور عشق؛ و هر چند عشق به کمالتر بود اشتیاق بیشتر بود؛ چه اشتیاق در فراقِ معشوق بود و انس و راحت در وصال معشوق و هر چند که مرد عاشقتر بود، لذت انس در وصال و رنج اشتیاق در فراق بیش بود. به قدر آن که وجود چیزی موجب راحت بود، عدم آن موجب رنج بود و اینجا میدان که به قدر آسایش که از لذتِ دنیاوی هست رنجی پس از مرگ خواهد بود.
نامههای عینالقضات همدانی
@yarekhaksar
هو
ای درویش! دعوت و تربیت آن نیست که شقی را سعادت بخشند، و نامستعد را مستعد کنند، و حقیقت چیزها بـر مردم آشکار گردانند. دعوت و تربیت آن است که عادتهای بد از میان مـردم بردارند، و زندگانی کردن و تدبير معاش بر مردم سهل و آسان کنند و مردم را با یکدیگر دوست و بر یکدیگر مشفق گرداند، و سعی کنند تا مـردم با یکدیگر راستگفتار و راستکردار شوند. دعوت و تربیت ایـن اسـت کـه گفتـه شد و بیش ازین نیسـت، و امر معروف و نهی منکر از برای این است.
انسان الکامل
شیخ عزیز الدین نسفی
@yarekhaksar
هو
ای عزیز من! چنان که در درون آدمی چیزی است که زنده به نان و آب بود، و چیزی است که هم زنده به ذکر خدای تعالى بود، اَرَت میدرباید - «آنْتُمُ الْفقراء إِلَى اللهِ ». و همین حقیقت بود که به داود -عَلى نَبيِّنا و عليه السلام- گفت: «أَنَا بُدى اللازِمُ فَالْزِمْ بُدَّكَ ». چارهی بیچارگی تو منم، تو را از چه چیزی گزیر است الّا از من.
نامههای احمد غزالی
تصویر: خانقاه میرسیدعلی همدانی در کشمیر
@yarekhaksar
مُرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
نام آهنگ: «زنــده»
همایون شجریان و سامی یوسف
شاعر: مولانای جان
@yarekhaksar
هو
کنم از لَیلة القدرت بیانی
که دور از وقت و قدر خود نمانی
بود از بهر سالک لَیلة القدر
تجلی خاصش از حق شد چه در صدر
شناسد سالک از وی قدر خود را
بهخود بیند هلال و بدر خود را
بیابد رتبت خود را که منسوب
بهنسبت تا چه حد باشد بهمحبوب
خود آنوقت ابتدای وصل سالک
بهسوی عین جمع است و مبارک
شناسد قدر خود را سالک اینجا
بهنفس منظلم شد مالک اینجا
به است این دم ز صد سال و هزارت
که یابی قدر عمر از صول یارت
در این شب شد هلال رهروان بدر
از آن تعبیر شد بر لَیلة القدر
بحر الحقایق
صفی علیشاه
@yarekhaksar
هو
و گفت: عاصی بِه از مدعی، زیرا که عاصی توبه کند و مدعی در حال دعوی خویش گرفتار آمده بود.
تذکرة الأولیاء
ذکر ابوعثمان مغربی
@yarekhaksar
هو
ای دو گیسوت شب قدر و برات
جان فدا کرده برات اهل نجات
یافت بر خاک درت جا سر من
نلت من بابک اعلی الدرجات
بعد مرگم به وفا وعده دهی
میدهم جان به تمنّای وفات
شیخ عبدالرحمن جامی
@yarekhaksar
هو
شب قدر که منزلت و قدر یافت، از روح و ملائکه یافت که «تَنَزَّلُ الملائکةُ الرّوحُ فیها». جمال روح چون جلوه کند، هر جا که پرتو این جمال رسد آن چیز را قدر دهد و آن چیز قدر یابد. ای عزیز «قَل الرّوحُ مِن أمر ربّی» خود شرح تمامست و لیکن اهل معرفت را؛ زیرا که روح از امر باشد و امر خدا ارادت و قدرت است، از آیت «إِنَّما أَمْرُه إذا أرادَ شیئاً أنْ یَقولَ لَهُ کُنْ فَیَکون» بشنو.
تمهیدات
عین القضات همدانی
@yarekhaksar
هو
همی از آسمانِ اسرار بارانِ انوار باریدن گرفت، خاک عنبر گشت، و سنگ گوهر گشت، شب روز شد، و روز نوروز شد، و بخت فیروز شد. تقاضایی از پردهی غیب به صحرای ظهور آمد، بر همه عالم بگذشت به کس التفات نکرد، چون به سر خاک آدم رسید عنان باز کشید، نقاب از جمال دلربای برداشت و گفت: ای خاک افتاده و خویشتن را بیفکنده، مَنَت آمدهام، سر ما داری؟
کشف الاسرار و عدّة الابرار
رشیدالدین ابوالفضل میبدی
@yarekhaksar
هو
مبارکتر شب و خرّمترین روز
به استقبالم آمد بختِ پیروز
دُهلزن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز
سعدی علیهالرحمه
@yarekhaksar
هو یا امیرالمومنین
سید خلیل عالینژاد
شاعر: صغیر اصفهانی
@yarekhaksar
دل خراب من و مِهر بوتراب در او
خرابهای است که میتابد آفتاب در او
@yarekhaksar
هو
بهار سه است: بهار تن، بهار جان و بهار دل.
بهار تن ادب است و بهار جان بقاست و بهار دل وفاست. در این راه تنی باید مرده و دلی باید زنده و جانی از تفرقهی ایام برکنده.
خواجه عبدالله انصاری
@yarekhaksar
هو
إقبالکَ على غيرى إقرارُکَ له بالعبودية و كيفَ أرضى لکَ أن تعبدَ غيري؟
اقبال و التفات تو به غیر من اذعان به عبودیت و بندگی در برابر اوست، و چگونه از تو خرسند شوم که جز من را بپرستی؟
كيفَ تَرجوا أن يكونَ لکَ قدر عندَه، و قَد استعبدکَ من ليس له قدر عنده؟
چگونه امید داری که نزد خداوند قدر و منزلتی داشته باشی حال آن که کسی که پیش خداوند اعتبار و جایگاهی ندارد تو را به بندگی خود در آورده است.
مَا أَحْيَيْتَ شَيْئًا إِلَّا كُنْتَ لَهُ عَبْدًا، وَ هُوَ لَا يَحِبُّ أَنْ تَكُونَ لِغَيرِهِ عبدا.
هر چیز را دوست بداری بندهی آن شدهای و خدا نمیپسندد که جز او را بنده باشی.
كَما لا يحِبُّ الْعَمَلَ الْمُشْتَرَى كذلکَ لا يحِبُّ الْقَلْبَ الْمُشْتَرَى الْعَمَلُ الْمُشْتَرَى لَا يَقْبَلُهُ، وَ الْقَلْبُ الْمُشْتَرَکَ لَا يَقْبِلُ عَلَيهِ.
همچنان که خداوند عملی را که دیگری در آن شرکت و سهم دارد، دوست ندارد، قلبی را هم که دیگری در آن سهم دارد دوست ندارد عمل مشترک را نمیپذیرد و قلب مشترک هم به او روی نمیکند.
حکمتهای ابن عطای اسکندرانی شاذلی
مترجم: صدیق قطبی
@yarekhaksar
هو
شرک جلی از در دیرها و شرک خفی از مسجدها برآید. مرد عظیم باید که مسلمان در مسجد شود و مسلمان از مسجد بیرون آید. مرد عظیم باید که ایمان را وقايه مراد خود نسازد و محراب را و قبله را دام خود نسازد. فردا بتپرست را حاضر کنند و خواجهپرست را حاضر کنند. بتپرست بر عذری فاسد در آویزد گوید: پدران را بدین یافتم، یا گوید: پنداشتم که نفع بود.
تو چه گویی؟!
روضةالفریقین
شیخ ابوالرجاء خمرکی مروی
تصحیح و تعلیقات عبدالحی حبیبی
@yarekhaksar