به نظرم یکی از گرین فلگترین ویژگیها برای رابطه اهل یادگیری بودنه. رابطه بیشتر از هر چیزی به این نیاز داره که تو بخوای دنیای یه نفر دیگه رو مشاهده کنی، بشناسی، جاهایی که لازمه کنجکاوی نشون بدی و بیشتر بپرسی و بگردی تا درک بهتری از دیگری و نیازهاش پیدا کنی.
بعد اهل یادگیری بودن به یه انعطافی نیاز داره که بتونی با ندونستهها و ابهامها و اشتباههات مواجه بشی و تغییر ایجاد کنی و سازگارانهتر تعامل کنی که اینم خیلی به درد رابطه میخوره.
@yavaashaki
اونايى كه هنوز پروژه Major رو استارت نكردن به هیچ عنوان این پروژه رو از دست ندن
این خفن ترین پروژه تلگرامی بعد از نات کوین هستش و مال تیم خود تلگرام هست
اگه نات کوین رو جدی نگرفتی اینو جدی بگیر که بعدا حسرتشو نخوری ⭐️⚜️
از لینک زیر واسه ورود به این پروژه استفاده کنید تا جا نمونید از این پروژه خفن
⬇️⬇️⬇️
/channel/major/start?startapp=27402783
/channel/major/start?startapp=599706662
👑Help me to become best of the best in @Major and get some Stars!
+15⭐️ invite bonus for you
+50⭐️ if you are Premium Major
ترونیکس رباتیه که بهتون ترون میده و دیگه لازم نیست منتظر لیست شدن باشید.
توی هر صرافی ایرانی و خارجی میتونی خرید و فروش کنی.
و میتونی با واریز ترون به ربات سرعت استخراج رو بالا ببری.
سریع تر وارد شید و شروع به ماین کردن کنید.
🏃🏿♂️ 🏃🏻♀️ 🏃
/channel/tromixapp_bot?start=599706662
/channel/tronixapbot?start=27402783
شبکه TON به صورت رسمی همستر رو معرفی کرد😍
اگه از نات کوین جا موندی
همستر رو از دست نده
.
آدرس ربات همستر👇👇👇👇
/channel/Hamster_kombat_bot/start?startapp=kentId599706662
Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop!
💸 +2k Coins as a first-time gift
🔥 +25k Coins if you have Telegram Premium
#تمنای_باران
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_6
_ آ کن.
با چشمانی اشکی مظلوم به او خیره شدم، که لحظه ای محو چشمانم شد. ولی ،
نگاه از چشمانم گرفت و دهانم را باز کرد و دستمال را داخل دهانم قرار داد.
سپس سمت پای راستم رفت و کنار پایم روی زمین کنار تخت نشست و به
همسرش گفت:
- نرگس بیا پاش و نگه دار.
پس اسم او نرگس بود این زن که با دشمنی به من خیره بود، به یک باره اخم کرد
و با حرص گفت:
- نمیخوام. من بهش دست نمیزنم.
- نرگس اتفاقی براش بیوفته من از چشم تو می بینم. حواست باشه.
نرگس اخمو نزدیک آمد و کنار پایم نشست و پای مرا در دستانش گرفت که تکان
محکم ی دادم و مظلوم گریستم قیچی کوچکی را نزدیک پایم آورد و گفت:
- متأسفانه اینجا وسایل بیهوشی و یا بی حس کننده نداریم. پس باید تحمل کنی .
و بعد هم قیچی را درون پوست گوشت پایم فرو برد و از درد با صدای بلند
می گریستم و جیغهای خفه می کشیدم. پس از دو دقیقه آن را در آورد و چاقوی
کوچکی را از جعبه برداشت و فندک را روشن کرد و چاقو را به آن نزدیک کرد و
شروع به داغ کردن چاقو کرد، با چشمانی ترسیده به کارهای او خیره بودم و سعی
در تقلا کردن، اما، زور آن مرد سهراب نام کجا و زور من کجا؟! اصلا من در مقابل او
تنها یک مورچه بودم.
می خواست آن را داخل پایم فرو ببرد که سهراب گفت:
- دانیال یه سرنگ ته جعبه هست.
- دیدمش. بی حس کننده نیست. آلپرازولام.
و بعد هم چاقوی داغ را درون پایم فرو برد که دردش تا مغز و استخوانم فرو رفت
و می گریستم و جیغ های خفه ی بیشتری می کشیدم. چیزی در پایم جلز و ولز می کرد و من این را با تمام وجود حس می کردم. ناگهان نرگس یک دستش را از روی پایم برداشت و رو ی دهانش گذاشت و عوق زد که دانیال با نگرانی او را صدا زد و گفت:
- خانومم؟ خوبی؟
نرگس سرش را به معنی " نه " به بالا تکان داد و دانیال گفت:
- برو بیرون عزیزم .
نرگس بلافاصله به بیرون رفت که دکتر دانیال رو به من گفت:
- ببین خودت دختر عاقلی باش پات و تکون نده وگرنه برات بد میشه. می فهمی
که حرفم و دختر؟
گریستم و با چشمانم به دستمال اشاره کردم که گفت:
- اینجا یه روستای کوچکه. و یه صدای جیغ تو به تموم خونه های اطراف اینجا
میرسه. اونوقت هم برای ما هم خودت بد میشه. فهمیدی؟
سرم را چندین بار مظلومانه تکان دادم که گفت:
_میدونم درد داره ولی تو تحمل کن.
سهراب رو به او گفت:
- آخه از یه دختر بچه چه انتظاری داری ؟ زود تیر و در بیار دیگه.
بار دیگر چاقو را داغ کرد و فندک را کنار نهاد و با قیچی بزرگتری به همراه چاقو هر دو را درون پایم فرو برد و آنها را سخت بر هم فشرد. پشت سر هم جیغ های
خفه می زدم و اشکهایم بیشتر از قبل روان شده بود. چاقو را که بیشتر فرو برد
طاقت نیاوردم و چشمان بی حال و بی رمقم بسته شد.
راوی: دانیال
بالاخره تیر را در آوردم و داخل کاسه ی فلزی انداختم، نگاهی به دختر کردم بیهوش
شده بود، فوری شروع به بند آوردن خون کردم، خون زیادی از دست داده بود و
معلوم بود که جانی در بدن نداشت. دلم برایش سوخت از اینکه با او سخت گیری
کردم فقط به خاطر نجات جان خودش بود. رو به سهراب گفتم:
- ولش کن دیگه بیهوش شده. بیا سوزن نخ کن برام.
به سختی خون را بند آوردم و خونهای دور پا ی او را با الکل پاک کردم و سوزن را
از سهراب گرفتم و پای ظریف دختر را بخیه زدم. شلوارش را بیشتر با قیچی پاره
کرده و پای او را ضد عفونی کردم و خواستم پانسمان کنم که بدن دختر لرز خفیفی
کرد و دچار تشنج شد. سهراب با نگرانی گفت:
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
نتیجه دعای خیر پدر مادرت
میتونه حضور من تو زندگیت باشه
قدر بدون نادان 🫠
@yavaashaki ✍
خواب رویای فراموشیهاست
خواب را دریابم که در آن دولت ِ خاموشیهاست با تو در خواب مرا
لذت ِ ناب ِ هم آغوشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها میبینم و ندایی که به من میگوید
«گر چه شب تاریک است
دل قوی دارسحر نزدیک است»
#حمید_مصدق
#شبتون_آروم✨❤️✨
@yavaashaki ✍
من زیاد تلاش میکنم، من زیاد میدوم، من دستاوردهای زیادی داشتهام؛ ولی صادقانه میگویم که دلم لک زده برای یک اتفاقِ خوبِ بدونِ تلاش، برای یک داشتهی ارزشمند که بیهیچ رنج و زحمتی به آن رسیدهباشم، برای یک معجزه، یک حالِ خوبِ ناگهانی.
من خستهام از خوشحالیهای معوق و اقساطی و چیزهای خوشایند مشروطه! دلم میخواهد یکبار بدون شرط و منت برسم، بیآنکه کف پای خواستنم تاول زدهباشد و از صرافتِ داشتن و رسیدن و دوست داشتن، افتادهباشم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
فقط خواستم بهت یادآوری کنم که؛
گاهی اوقات خدا چیزی رو که اصلا انتظار از دست دادنش و نداشتی ازت میگیره،اما چیزیکه هیچوقت تصور نمیکردی داشته باشی و جایگزینش میکنه...
@yavaashaki ✍
-تابستان؟
به اشتیاق کودکانه میماند، به جسارتِ زمین، به سماجتِ آفتاب، به سبزینگیِ برگ، به رویش هزار بارهی گیاه.
تابستان به صدای عبور آرامِ آب میماند، به آوای شبانهی جیرجیرکها، به وزش باد از میان برگها، به سرخوشیِ کفشدوزکها، شاپرکها، زنبورها...
تابستان، به آغوش مادرانه میماند، گرم است و پناه دهنده، سبز است و امیدبخش، ژرف است و لطیف...
تابستان آرام است، انگار دخترکی عروسکهاش را در گرمای یک بعد از ظهر داغ، زیر سایهی درخت نارون نشانده، چای ریخته و مادرش را به مهمانیِ کودکانهاش دعوت کرده.
همینقدر ساده،
همینقدر آرام،
همینقدر صمیمی
همینقدر خوب.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍
#تمنای_باران
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_4
شک کردم و خودم جلوتر از او به راه افتادم و سیمها را کنار زدم و وارد باغ عبدالله
شدم و چشمانم به جسم ظریف دخترانه ای خورد. سهراب که دید بلافاصله
نزدیکش رفت و نگاهی به وضعیت او کرد و گفت:
- دانیال دختره تیر خورده.
فوری نزدیکش رفتم و بیل را دست سهراب سپردم و گفتم:
- ببریمش خونه.
- ول کنا. دنبال دردسری .
- سهراب گناه داره.
- بیا بریم. معلومه از اون سراشیبی افتاده. اگه مجرم باشه چی ؟
- نمیدونم. ولی من می خوام نجاتش بدم.
دلم به حال آن دخترک سوخت و صدای ریز گریه هایش گوشم را نوازش می داد.
من پزشک بودم و سوگند پزشکی ام این اجازه را به من نم ی داد که ای ن دختر را
حت ی اگر مجرم هم باشد رها کنم. من شغلم ایجاب میکرد که باید جان بیمارم را نجات دهم.
دست زیر کمرش بردم و او را در آغوش کشیدم که سهراب گفت:
- چیکار می کنی دیوونه؟ این صد در صد مجرمه.
- من می خوام کمکش کنم.
آخه احمق سی و شش سالته. یه ذره بفهم الان از روستا بریم میفهمن گزارش
میدن. خطرناکه.
- از راه میانبر میریم کسی نمی فهمه.
- آخه چرا اینقدر نفهمی ؟ من به خاطر خودت میگم.
- من جون این دختر برام مهمه سهراب. دکترم و نمیتونم بی خیال بشم.
- پس بعد اینکه گلوله رو در آوردی تحویل قانونش میدی؟
نگاهی به چهره رنگ پریده دختر کردم که دهانش را چون ماهی ریز باز و بسته
می کرد و گوشه ی پیشانی اش هم زخمی شده بود. نمی آمد به این دخترک مظلوم
مجرم باشد. از سیمها عبور کردم و سهراب به دنبالم آمد. و گفت:
- دانیال تحویل قانونش میدی دیگه؟
- نمیدونم.
سمت میانبر حرکت کردم و او را به خود فشردم و دو یدم و گفتم:
- بدو خون زیادی از دست داده. بدنش داره عینه کوره آتش می سوزه.
کمتر از پنج دقیقه به خانه رسیدیم و همسرم را صدا زدم و گفتم:
- سریع برو دروازه رو ببند.
- این کیه با خودت آوردی؟
- برو کاری که گفتم و بکن.
نرگس که رفت، بعد هم رو کردم سمت سهراب و گفتم:
- برو وسایل ضروری پزشکی و از کابینت بیار. آب جوش هم بیار.
سمت اتاق مشترک خودم و نرگس رفتم و دختر را روی تخت خواباندم که نرگس
آمد و عصبانی گفت:
- تو مگه نمی خواستی گوجه بکاری ؟ این دختره کیه؟
- مریضه.
- پس سهراب چی میگه مجرمه؟ تو خونه من مجرم آوردی دانیال؟
تلخ گفتم:
- جای تو رو که تنگ نکرده.
- تمام رو تختی ام کثیف شد.
- مشکلت رو تختیه؟ باشه یکی دیگه برات میخرم.
سهراب با وسایل و آب جوش آمد، جعبه کمکهای اولیه را باز کردم که سهراب
دستی بر بدن او کشید و گفت:
- خیلی بدنش داغه دانیال.
- میدونم.
- اگه گلوله رو در بیاری تشنج می کنه حالش بدتر میشه
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
قانون سوم نیوتن میگه برای اینکه بخوای به چیزی برسی
باید از یه چیزی دل بکنی!
@yavaashaki ✍
آیا بوسه و شعر را زیستهای؟
پس مرگ چیزی از تو نخواهد گرفت...!
👤 یانیس ریتسوس
«به مناسبت 6 جولای روز جهانی بوسه»
@yavaashaki ❤️
بازی و ایر دراپ جدید
بازی و کن و درامد داشته باش .
اگر میخوای مثل نات کوین به سود برسی از طریق این لینک شروع کن.
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
/channel/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId599706662
/channel/rocky_rabbit_bot/play?startapp=frId27402783
⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️⚜️
Rocky Rabbit: Fun and Earnings! 🐰🚀
Play Rocky Rabbit for fun and profit! Join through this link and let’s start our profitable journey together!
#تمنای_باران
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_7
_نگفتم تشنج می کنه! حالا خر بیار باقالی بار کن.
سرنگ را از جعبه برداشتم و در حالی که آن را آماده می کردم رو به سهراب گفتم:
- برو یه تشت بزرگ آب سرد بیار با چند تا دستمال.
- اوکی.
رفت و من سرنگ را آماده کردم و آلپرازولام را به او تزریق کردم و کم کم بدنش به
حالت نرمال برگشت و عادی شد.شروع به پانسمان کردن پایش کردم و وقتی
تمام شد سهراب با تشت بزرگ آب و چند دستمال آمد.که وسایلها را به ترتیب
جمع کردم و داخل جعبه نهادم و کاسهای که داخلش خون و تیر جمع شده بود را
دست سهراب دادم و گفتم:
- دیگه میتونی بری دستت درد نکنه.
- این و چیکار کنم؟
- بریز دور. ولی تیر و نیاز دارم برام بیار.
- باشه. تو چی ؟
- بدنش و بشورم.
- چی ؟
- من با تو شوخی دارم؟
- جدی؟
_چیه؟ مریضمه منم دکترش هستم.
- نرگس ناراحت می شه.
- من که کار خلاف شرع یا بد نمی کنم بخواد ناراحت بشه. بهش محرمم. تو هم
برو.
- باشه. میگم...
- هوم؟
- می خوای من بدنش و بشورم؟
- غلط بکن. برو بیرون ببینم بی حیا .
تک خندهای کرد و رفت و این بشر هیچ گاه در هیچ حالتی دست از شوخی هایش
بر نمی داشت.
مانتو را در تن دختر پاره کردم و پیراهنش را تا نیم تنه بالا بردم و شلوارش را تا
بالای زانو با قیچیش دادم و شالش را هم از سر برداشتم. اول دست خونینم را
با الکل ضد عفونی کردم و بعد هم دستمال را از رو ی دهانش برداشتم و درون آب
سرد فرو بردم و شستم و رو ی پیشانی اش چند بار کشیدم و صورتش را نرم با
دستمال خیس کردم، چندین مرتبه این کار را تکرار کردم و در آخر باز دستمال را
شستم و روی پی شانی اش نهادم.
ِی دستمال دیگری برداشتم و شکمش را نیز چندین بار شستم که چشمم به کبود
پهلویش بر خورد، پس از آن که شکمش را شستشو دادم، پاهایش را هم از کف تا
بالای زانو شستم که حدود یک ساعت طول کشید. از داخل جعبه ابزار پمادی
برداشتم و پهلوی ش را هم پماد زدم و پانسمان کردم و دوباره پماد را درون جعبه
ابزار نهادم و پتو را موقت رویش نهادم و سهراب را صدا زدم که آمد و رو به او
گفتم:
- یه قرص تب بُر بذار زیر زبونش.
- قرمز؟
- آره.
- باشه.
از داخل کشوی میز پلاست یک قرصهای نرگس را در آورد و یک تب بر جدا کرد و
زیر زبان دختر گذاشت و پلاست یک را دوباره درون جا ی قبل ی نهاد و این بار گفتم:
- بی زحمت برو شهر دو تا سُرم بخر.
- باشه.
- مواد خون ساز هم براش بخر. هر چی شد پولش و بهت میدم.
- چرت و پرت نگو. پول من و تو نداره که.
- مریض منه. مسوولیتش هم با منه. لطفاً سریع برو.
- باشه.
تیر را روی میز گذاشت و گفت:
^اینم تیر. خدافظ.
رفت و من هم پتو را تا روی شکم دختر نهادم و اتاق را جمع و جور کردم و جعبه
ابزار را به آشپزخانه بردم و درون کابینت نهادم و وسای لهای دور ریختن ی را داخل
سطل زباله ریختم و باز به اتاق برگشتم و تشت و دستمالها را برداشتم و به ایوان
بردم و کنار ایوان نهادم و باز بار دیگر به اتاق برگشتم و با برداشتن لباس و حوله به
حمام رفتم تا دوش بگیرم.
پس از دوش پانزدهای بیرون آمدم و موهایم را خشک کردم و به اتاق پسرم سهیل
رفتم و نرگس را روی تخت سهیل دیدم و گفتم:
- سهیل کو؟
- رفته خونه شقایق پیش پسرش.
و بعد هم رو ی برگرداند. اوه! حالا نوبت ناز کردن او و ناز کشیدن من است.
کنارش رفتم و روی تخت کنار او نشستم. دست ظر یفش را در دست گرفتم و با
مهربانی گفتم:
- خانومم با من قهره؟
- بدنش و شستی؟
- آره. نباید می شستم؟
- نه.
- اگه نمی شستم قاتل می شد
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
/channel/hamsTer_kombat_bot/start?startapp=kentId599706662
Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop!
💸 +2k Coins as a first-time gift
🔥 +25k Coins if you have Telegram Premium
ﮔﺎﻫ ﮕﺎﻫﯽ ك ﺩﻟﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ:
ﺩﺭ ﺩﯾﺎﺭﯼ ك ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ،
ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ؟
ﺑﻪ ك ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ؟
ﺑﻪ ك ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟
ﺣﺲ ﺗﻨﻬﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﮔﻮﯾﺪ:
ﺑﺸﮑﻦ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ك ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺩﺍﺭﯼ
ﭼﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺗﻮ خدا ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ،
ﻭ 'ﺧﺪﺍ، ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁخر ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ✨
@yavaashaki ✍
میدونم لیاقتم بیشتر از اونه ولی خب من دلم اون تاکسیک بیناموس دروغگوی منتالیه خودمو میخواد، بهشم عادت کردم دیگه
@yavaashaki ✍
زندگی شکایت از درد نیست
زندگی هزار تا دلیل دیگه است
واسه شکزگذاری از خدا
#شبتون_عاشقانه✨❤️✨
@yavaashaki 🍃🌺
نمیدانم خوشیهایم چرا
اینقدر کوتاه است
چرا هرگاه میخندم
دلم ناگاه میگیرد!؟
#محمدرضا_طاهری
@yavaashaki 🍃🌺
#تمنای_باران
#به_قلم_شکیبا_پشتیبان
#قسمت_5
_ولی اگه در نیارم می میره.
صدایی ضعیف از دختر بلند شد که ناله وار می گفت:
- م... من... بی ... گناهم.
سهراب آب سردی روی صورت او ریخت که به او تشر زدم و عصبی گفتم:
- مرض داشتی مگه؟
- نرگس گفت.
چشم غرهای به نرگس رفتم و گفتم:
- نرگس غلط کرد با تو.
دختر چشمانش را باز کرد. چشمانش دو کاسه ی خون بود، این دخترک بی گناه
است. من حتم دارم. چشمان زیبا و مظلومش، آبی به رنگ آسمان و دریاست.
راوی: باران
چشمان نیمه جانم را با درد باز کردم. تمام تنم درد می کرد و گویی وزنه ی صد
کیلویی را حمل کرده باشم و مرا از پا انداخته باشد. از آن هم بدتر بودم. اطرافم را
خیره نگاه کردم، ا ی نجا کجاست؟ من روی تخت گرم و نرم چه می کنم؟ ا ین خانه
چیست؟ این دو مرد کیستند که یکی با مهربانی و دیگری با شک نگاهم می کنند؟
و آن زن کیست که با دشمنی نگاهم می کند؟ مگر من چه کرده ام که بخواهم دشمنی هم داشته باشم! کم کم از شوک خارج شدم و با درد و ضعف اما ُبریده بُریده نالیدم:
- این... اینجا کجاست؟ شما... کی هس... هستین؟
مرد مهربان گفت:
- من دکترم خب؟ اینجا هم خونه من و همسرمه. من تو رو توی باغ پیدا کردم.
به نظر م ی آد از سراشیبی افتادی.
تمام بدنم داشت می سوخت. من در جنگل گم شده بودم ولی ، حال اینجا بودم.
- من جنگل...
حرفم را قطع کرده و گفت:
- آره همه فکر می کنن جنگله. ولی، اینجا روستاست. دیگه حرف نزن انرژی ات و
بهتره نگه داری .
خواست به من دست بزند که جیغ ضعیفی کشیدم و رو به آن زن گفت:
- نرگس برو کارت پزشکی ام و بیار.
زن با ِافاده رفت و با کارت کوچکی آمد و مرد کارت را از او گرفت و نشانم داد و
گفت:
- ببین دکتر دانیال رضایی
کارتش را روی میز کنار تخت نهاد و دستش را روی پهلویم نهاد که دردم با آخ برخاست و گریستم.
مانتوأم را با قیچی پاره کرد و شلوارم را هم با قیچی بُرید و پیراهنم را بالا زد و
نگاهی به پهلویم کرد و گفت:
- کبو ِد.
با حرکتی آرام مرا به پهلو خواباند که با گریه گفتم:
- تو رو خدا کاریم نداشته باش تو رو خدا.
رو کرد سمت مرد رو به رو و گفت:
- سهراب دو دستاش و محکم به پشت نگه دار نذار تکون بخوره.
و بعد هم رو کرد سمت زن که فهمیدم همسرِش و گفت:
- برو اون فندک بزرگه رو بیار.
با عجز ناله و تقلا کردم تا دستانم را از دست او برهانم. اما، او قویتر بود و دستانم
را محکم فشرد که با حرف دکتر به او، روحم َپر شد.
- سهراب؟ پای چپش و هم ِسفت نگه دار.
سهراب با یک دست دستانم را نگه داشت و با دست دیگر پا ی چپم را محکم نگه
داشت و زن رفت با فندک آمد و دکتر دستمال سفید تمیزی را جلوی دهانم آورد
و گفت:
#ادامه_دارد
@yavaashaki 📚
مثلِ يک اتفاقِ خوب
درست بيفت وسطِ زندگي ام
طوری كه اگر خواستم هم
نتوانم تغييرت دهم...
اتفاقِ ساعتی نباش
اگر افتادی،تا آخرش بمان
#علی_قاضی_نظام
@yavaashaki 🍃🌺
چه قوتِ قلبی میده این آیه:
«وَ لَن تَجِد مِن دُونِه مُلْتَحَدا»
و هرگز جز خدا پناهی نخواهی یافت✨️
#روزتون_بخیر 🌺🍃
@yavaashaki ✍
زن اگر دوستت داشته باشد...
می تواند برای پاسخ به
دعوت تو برای نوشیدن قهوه
از پاریس به دمشق بیاید
و اگر قلبش را به روی تو ببندد...
خسته تر از آن است که یک
حبه قند با تو بخورد!
#نزار_قبانی
#عصرتون_عاشقانه❤️✨❤️
@yavaashaki 🍃🌺
همه را ول کن، تو زنی باش که خودش در خط مقدم جهان خودش ایستاده و برای رویاهای بزرگ خودش میجنگد. زنی باش که تمام محدودیتها و سقفها را پس میزند، زنی که میل پرواز دارد و خودش را به هر زحمتی تا بلندترین جایگاهها میرساند.
زنی باش قاطع، جسور، مصمم! زنی که برای خواستههاش چشم به دستان هیچکس ندوخته! زنی که قویست و قابل اتکا و به هیچ چهارچوب و مرزی محدود نشده و شبیه به بوتهای سبز و ریشهدار، تا بینهایتِ جهان ادامه پیدا کرده، ریشه داشتهباش؛ نگذار هیچ مشکلی مقابل تو و آرزوها و اهداف بلندِ تو نقطه بگذارد.
میدانم که خسته خواهیشد، تنها خواهیماند، یکتنه با همه چیز خواهی جنگید و بسیار دلگیر خواهیبود؛ ولی عزیز من! تو نمیدانی چشمهای روشن و معصوم یک زن، وقتی که خستهی کار و تلاشِ بسیار است، چقدر زیبا و مقدس و بوسیدنیست!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@yavaashaki ✍