تو دختری یا پسر؟ دلم می خواد دختر باشی و یه روز چیزایی رو که من الان حس میکنم حس کنی. مادرم میگه دختر به دنیا اومدن یه بدبختیه بزرگه! و من اصلاً حرفش رو قبول ندارم. می دونم دنیای ما با دست مردا و برای مردا ساخته شده و زورگویی و استبداد تو و
جودش ریشههای قدیمی داره. تو قصههایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن اولین موجود یه زن نیست، یه مرده به اسم آدم! بعدها سروکلهٔ حوا پیدا میشه تا آدم رو از تنهایی دربیاره و براش دردسر درست کنه! تو نقاشیای دیوار کلیسا خدا یه پیرمرد ریش سفیده نه یه پیرزن موسفید! تموم قهرمانا هم مَردن! از پرومته که آتیشو اختراع کرد تا ایکاروس که دلش میخواست پرواز کنه. با تموم این حرفا زن بودن خیلی قشنگه. چیزیه که یه شجاعت تموم نشدنی می خواد! یه جنگ که پایان نداره. آگه دختر به دنیا بیای باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی آگه خدایی وجود داشته باشه میشه مثل یه پیرزن موسفید یا یه دختر قشنگ نقاشیش کرد!
#نامه_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد📚
👤 #اوریانا_فالاچی
/channel/yefenjonketabMhnz
#غلط_ننویسیم
🔴 تپانچه
این واژه در قدیم به معنای سیلی وضربه به پا و کف دست بوده است وامروزه به معنای سلاح آتشی کمری نیز به کار می رود واملای صحیح آن تپانچه است ونه طپانچه.
🔴 پرتقال / پرتغال
نام یکی از مرکبات و نیز نام کشوری در اروپای غربی است.
معمولا نام میوه را "پرتقال" و نام کشور را "پرتغال" مینویسند.
🔴 بالطبع / بالتبع
این دو قید مرکب در تلفظ ومعنی با یکدیگر تفاوت دارند. بالطبع یعنی طبعا از روی طبع. وبالتبع یعنی در نتیجه.
در نوشته های امروزه غالبا این دوترکیب را به جای هم به کارمیبرند والبته غلط است.
🔴 یقه / یخه
در ترکی به معنای گریبان است وهردو صورت صحیح است وهر دوهم در نوشتار وهم درگفتار به کار می رود.
🔴 گرایشات
واژه گرایش فارسی است وجمع بستن آن با "ات" عربی خلاف قاعده است وبه جای آن باید گفت "گرایش ها"
#غلط_ننویسیم 📚
👤 #ابوالحسن_نجفی
/channel/yefenjonketabMhnz
از خواب بیدار شدم. ساعت "سه" صبح بود، خواستم باز بخوابم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.
چراغو روشن کردم و نشستم روی تخت. به دور برم نگاه کردم، به کتاب خونه و به فیلمای کنار میز. نمیشد با کسی حرف بزنی یا پیامی برای کسی بفرستی. سرمو چرخوندم و خوب به دور و برم نگاه کردم. ولی وقت مناسبی برای هیچ کاری نبود.
یه زمان هایی هست که مثل ساعت "سه" صبح میمونه! هر کاری میکنی تنهایی،
و بدتر اینکه "تنهاییتو"... نمیتونی با هیچ چیزی پر کنی.
#حمید_جدیدی
#نصف_شب_نوشت
/channel/yefenjonketabMhnz
وقتی شاطر عباس نان های داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت دلم میخواست جای شاطر عباس بودم. وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند دلم میخواست من، آن نانهای داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبه ی در را میکوبید، هوس می کردم کوبه ی در باشم. وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تکه ی نان برای ماهی های قرمز توی حوض خانه شان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم.
عشق روی پیاده رو
مصطفی مستور
/channel/yefenjonketabMhnz
حرف که نمیزنم از خودش نمی پرسد این بنده خدا که لال نبود
چرا یک دفعه این طور شد؟
راحت تر است که فکر کند زن ها
بعضی وقت ها کم حرف می شوند!
به خودش زحمت نمی دهد
ببیند توی دل من چه خبر است ...
👤 #فریبا_وفی
#روياى_تبت📚
/channel/yefenjonketabMhnz
پیامبری مونثم
با موهای روشن کوتاه
و اندوه های تاریک بلند
تا می توانید
به من ایمان نیاورید
من خود
از بهشتی که وعده می دهم گریخته ام
جایی که فرشته های زیبای زیادی دارد
به درد زنان نمی خورد.
تا می توانید
به من بخندید
و به اندوههایتان
حتی
تا نمی توانید هم بخندید.
جهان اتفاق خنده داری بیش نبوده
و قبر پدرانمان را اگر بشکافیم
نیششان تا بنا گوش باز است.
#رویا_شاه_حسین_زاده
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
وقتی بچه بودم روی پله های راهروی خونه ی قدیمی مون می نشسم و به این فکر می کردم که در آینده، زندگیم چه شکلی میشه!
اون موقع فکر می کردم وقتی بزرگ شم یه کارآگاه خصوصی میشم.
یادمه همیشه یه شب بارونی پاییز رو تصور می کردم که من پالتوی چرمی تنمه و با چتر مشکی که همراهمه توی خیابونی که به خونه کوچکم منتهی میشه دارم،قدم می زنم، اون خیایون پر از نورهای آبی بود و سنگ فرش های زیبایی هم داشت.
من همیشه خیال می کردم وقتی به درب خونه ام برسم، پیر زن همسایه که البته زن خوبی هم هست، واسم یه شیشه مربای شاهتوت تازه می آره و من بعد از کلی تشکر وارد خونه میشم.
در حالیکه حسابی خسته ام و می خوام بخوابم،زنگ خونه به صدا در می آد و وقتی در رو باز می کنم پسر بچه همسایه رو می بینم که از من می خواد توی تکالیفش کمکش کنم، راستش اون موقع فکر می کردم وقتی بزرگ شم صدام مثل دوبلر سریال 'کمیسر ناوارو'، گرم و گیرا میشه و با لبخند به اون پسر بچه میگم، البته جانم.
اون هم داخل خونه می آد و از من می پرسه که غازهای وحشی در زمستون به کجا مهاجرت می کنن؟
من هم که حتما اطلاعات عمومی بالایی دارم جواب میدم، اون ها توی زمستون از جنوب به شمال میرن و سپس واسش مربای شاهتوت تازه می آرم.
چند دقیقه بعد مادر اون پسر بچه دنبالش می آد، که البته زن زیبا و جوانی هم هست و شباهت زیادی هم به بازیگر دختر سریال 'کمیسر ناوارو' داره.
اون زن از همسرش جدا شده و معمولا هر هفته واسه تعمیر آبگرمکن خونشون از من کمک میگیره.
بعد از راهی کردن اون ها تصمیم می گیرم به تخت خوابم تو بهترین جای دنیا برم اما ناگهان تلفن زنگ می خوره و همکارم بهم میگه باید برم سر صحنه قتل، وقتی اونجا میرسم متوجه رابطه بین قاتل و مقتول میشم و به پلیس ها میگم که اون حتما یه روز برمیگرده و پلیس ها هم چند وقتی اون جا رو تحت نظر می گیرن و آخر سر می بینن که قاتل بر می گرده و من خاص ترین کارآگاه دنیا میشم!
اما وقتی بزرگ شدم فهمیدم خیلی از اون فکرها اشتباه بوده!
وقتی بزرگ شدم فهمیدم مربای شاهتوت تازه رو پاییز درست نمی کنن، فهمیدم غازهای وحشی در زمستون از شمال به جنوب مهاجرت می کنن، فهمیدم هیچ مردی از یه زن مجرد که آبگرمکنش خراب شده نمی گذره!
فهمیدم بهترین جای دنیا،پله های راهروی خونه قدیمی مونه.
وقتی بزرگ شدم فهمیدم خیلی از رفته ها دیگه بر نمی گردن!
#قهوه_سرد_آقای_نویسنده📚
👤 #روزبه_معین
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
سال سوم دانشگاه بودم چهار بار درس شیمی رو رد شده بودم انقدری که از شیمی متنفر بودم از هیچ چیزی تو دنیا متنفر نبودم اما به امید گرفتن یه نمره ی لب مرزی دوباره این درس لعنتی رو برداشتم تا از شرش خلاص شم همون روزها بود که برای اولین بار عاشق شدم عاشق استادِ شیمی!
به جرئت می تونم بگم اسطوره ی زیبایی و وقار بود تمام دانشکده عاشقش بودن وقتی وارد کلاس می شد عطرش کل کلاس رو پر می کرد من از شیمی هیچ چیز نمی فهمیدم از کاتیون و آنیون سر در نمی آوردم اما برای کلاس شیمی لحظه شماری می کردم برای دیدنش، خب کاری هم به جز دیدنش نمی تونستم انجام بدم سه هفته همین طور گذشت با خودم فکر کردم اینطوری نمی شه تصمیم گرفتم توجه استاد رو به خودم جلب کنم یک ماه تمام شیمی خوندم تمام فرمول ها، جدول ها، هر چیزی که به شیمی مربوط می شد رو حفظ شدم خلاصه زندگی من شده بود شیمی، موفق هم شدم تمام مسئله ها مقاله ها هر چی فکرش رو بکنی به بهترین شکل به استاد ارائه میدادم و کم کم رابطه من و استاد به بهانه تحقیق ها و هزار تا مسئله مزاحم بیشتر و بیشتر شد گاهی فکر می کردم خود استاد هم بهم علاقه داره یک روز بهم گفت منم مثل تو عاشق شیمی ام
تو دلم خندیدم و گفتم عشق به هر چیزی یه دلیلی داره
گفت عشق بی دلیل ترین چیز تو دنیاست
بهترین روزهای دانشجویی من هم گذشت و امتحان پایان ترم شیمی رو دادم و با نمره کامل این درس رو پاس شدم تصمیم خودمو گرفته بودم حرف دلم رو بهش بزنم یه روز اتفاقی خودش بهم زنگ زد و با من قرار گذاشت و این قرار بهترین فرصت برای گفتن حرفم بود وقتی سر قرار رفتم چندتا کتاب قطور و کمیاب شیمی برام آورده بود بهم گفت این کتابا برام خیلی با ارزشن برای همین میخوام اینا رو به تو بدم که قدرشو میدونی
ازش پرسیدم چرا برای خودتون نگه نمی دارین؟
گفت من و نامزدم داریم میریم خارج از کشور برای ادامه تحصیل این کتابا دیگه به کار من نمیاد
از اون روز به بعد من دیگه از شیمی متنفر نبودم
انقدر با عشق ِبی دلیل شیمی خوندم تا استاد شیمی شدم
گاهی به این فکر می کنم شاید استادهم عاشق استاد شیمی اش بوده...
#وقتی_خیابون_بوی_بلوط_میده📚
👤 #سارا_مستفيدی
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
چیه رفیق تیپامون نمی خوره به هم نه؟
انگار که یه جورایی شما اشراف زاده این و ما گدا زاده
نه عزیزم ، یه سری چیزا رو شما ها داشتین ما نداشتیم
ما وام داشتیم شما نداشتین
شما وان داشتین ماها نداشتیم
ما با دست تو مدرسه آب می خوردیم
لیوان داشتین ماها نداشتیم
بازیمون تیله و تشتک بود
مال شما اسکی تو شمشک بود
مارو کهنه بمون می بستن
ماله شما خوشگل پوشک بود
حرف ما دری وری بعد حرف
بی خودی یه دست کتک بود
شما ناز بودی الهی
فحشتم گوله ی نمک بود
آرزوم توپ هفت سنگی بود
عشق تو تلوزیون رنگی بود
خواب من شبا مداد سیاه
خواب تو مداد رنگی بود
ما تو رویا خونه ساختیم
حقیقتو دور انداختیم
شما نجنگیدید و بردین
ما جَندگیدیم و باختیم
ما غم داشتیم شما نداشتین
پول کم داشتیم شما نداشتین
..
ما جز آآآآآآآآآههههههه راهی نداشتیم
شما زنده حالشو می بردین
ما فیلمشم حتی نداشتیم
لباس شما خارجی نو ازون مارک دارا
لباس ما خارجی کهنه اااههه تاناکورا
خوب و بدش به من گذشت و رفت
برام شکل یادگاری بود
ولی امروز دست خودمه
حال منو تو فرق داره یه نمه
یه چیزی تو زندگی ما بود
فک نکنم پیش شما بود
شور و حال داشتیم شما نداشتین
انگار بال داشتیم شما نداشتین
اینبار ما داشتیم شما نداشتین.....
🎧
عزیزم اگه دست و پا می زنی که توجه اش رو جلب کنی و اون نگاهت نمی کنه، اگه نسبت به تو بی تفاوته و نمی فهمه چه قدر صادقانه دوسش داری عصبانی نشو، به خودت بد و بیراه نگو، دنبال این نباش که بری کله اش رو بکنی... سر یه گربه رو به خاطر این که سبزیجات تازه دوست نداره نمی برن
کتاب: #حافظ_خوانی_خصوصی📚
👤 #علیرضا_ایرانمهر
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
سالهاست مردی را می شناسم که هر روز جلوی آینه دست توی موهایش نبرده، شاید هم برده باشد ولی هرگز اینطور به نظر نمی رسید. علاقه ی زیادی به سیگار و پالتوی کهنه ای داشت و فکر کنم هنوز هم دارد. از خیس شدن بدش می آمد چه باران، چه بچه ی تخص خانه ی دو طبقه ی سر کوچه. سر و ریشش سفید بود ولی با پیرمردها دم خور نمی شد.
هیچ کس نمی دانست که او چرا این همه عمر تنهاست حتی شاید یک عاشق قدیمی بوده و حالا نه. اصلا با کسی حرف نزده بود حتی جواب سلام هیچ کس را نمی داد، حتی من که سالهاست توی آینه او را می دیدم.
👤 #یونس_فرامرزی
داستان کوتاه #همسایه📚
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
به مادر گفتم: وقتی خدا بخواهد مورچه ای را نابود کند، دوبال به او می دهد تا پرواز کند، آن وقت پرندگان شکارش می کنند...
#سال_بلوا 📚
👤 #عباس_معروفی
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
مادرم روزی هشتصد و شصت و هفت هزار بار
می گوید ازدواج کنم!
و بی شک اگر من روزی با مردی ازدواج کنم که
باهم به مهمانی های احمقانه ای برویم که
مردان یک طرف جمع شوند و
از سیاست و کار و فوتبال بگویند و
زنان یک طرف دیگر جمع شوند و
از پدیکور و مانیکور و انواع و اقسام رژیم غذایی و
ساکشن و پروتز لب و پستان و جک های سکسی و
چگونگی شوهرهایشان در رختخواب و
سریال های ترکیه ای ماهواره و
خرم خاتون حرف بزنند،
خودم را آتش می زنم!!!
مادر من..عزیز دلم،
اگر مردی را پیدا کردی که با من به دوچرخه سواری و
تئاتر دیدن و کنسرت رفتن و فیلم دیدن و
آهنگ های (غیر پاپ) دانلود کردن و
شعر و کتاب خواندن و کافه رفتن و
شب گردی های بی هوا و
سفر های بی هوا با کوله پشتی و
عکاسی و نقاشی و سر به سر هم گذاشتن و
دیوانه بازی هایی از این دست زد و
آنقدر به با هم بودنمان ایمان داشت که
به زمین و زمان و هر پشه ی نَری که
از دور و برم رد می شود گیر نداد و
به من احساس "رفیق" بودن داد و نه تنها
احساس "زن" بودن، طوری که
تمام دنیا به رفاقت و رابطه مان حسودی شان شد و
مجبور شدیم برای چشم نظرهایشان هر روز
اسفند دود کنیم، آن وقت شاید یک فکری
برای رسیدنت به آرزویت کردم؛
که با علم به اینکه این خراب شده نامش ایران است
و ازدواج به جای اینکه،
سندِ با هم بودنِ "من" و "او" باشد،
سندِ با هم بودن دو ایل و طایفه و حرف و حدیث هایشان
و احتمالا همان مهمانی های احمقانه و
غرق شدن در باتلاقِ خرج و مخارج و
روزمرگیِ محض ست،
احتمالا هرگز به آرزویت نخواهی رسید.
مرا ببخش.
#مهديه_لطيفى
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
یک کوچولو طولانی بود.
برای تنبلهایی که میشناسم و مطمئنم که همه رو نمیخونن (مثلا همسرم)😉 پاراگراف اخر و با فاصله گذاشتم تا حداقل و "حتما" اون رو بخونن.❣
#ادمین☕📚
شب
که خسته به خانه می آیند
انگار چهار نفر هستند
که روی مبل های راحتی می نشینند
زن با مردی که دوستش می دارد
مرد با معشوقه اش
#حسن_گوهرپور
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
زن نگاهش افتاد به زن معمولیه تووی آینه...
فکر کرد موهای بلوند شده اش را تیره کند،
بعد یادش آمد در چشم مردها زنان موبلوند جذاب ترند
زیر لب گفت به درک !
چشمش افتاد به چروک دوره چشم ها
پوست صورتش را از دو طرف کشید
شانه هایش را داد عقب
سینه ها را داد جلو
پوزخندی زد...
دستش را گذاشت روی شکمش
نفسش را حبس کرد شکمش را داد توو....
بلند گفت اُفففف... خیلی کارها هست که باید بکنم...
شروع کرد به قدم زدن و ناخن جویدن؛
در همان حال به جراح پلاستیک، باشگاه ورزشی، سالن آرایش، شام شب، رخت چرک ها، خرید روزانه، اجاره خانه، مهمانی آخر هفته، وقت دندانپزشکی، کتاب خریده شده سه هفته پیش که هنوز به نصف هم نرسانده و تعمیر ماشینش فکر کرد...
بعد از نیم ساعت به هیچ نتیجه ای نرسید جز اینکه مردها در هیچ سنی جلوی آینه به این نتیجه نمی رسند که یک مرد معمولی اند...
اُفففففف...
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
#پریسا_زابلی_پور
/channel/yefenjonketabMhnz
اگر این تصویر را حیات وحش بنامیم ...
باید از خودمان خجالت بکشیم
که بارها و بی دلیل،
یکدیگر را
به طرز وحشیانه ای رنجانده ایم.
#حمید_جدیدی
/channel/yefenjonketabMhnz
اوایلِ ازدواجمان به چهره ی همسرم در خواب نگاه میکردم، این تنها چیزی بود که آرامم میکرد و به من احساس امنیت میداد. برای همین مدت زیادی او را در خواب تماشا میکردم. اما یک روز این عادت را ترک کردم. از کی؟ سعی کردم به خاطر آورم، شاید از آن روزی که من و مادر شوهرم، سر اسم گذاشتن روی پسرم بحثمان شد. آن روز دعوای شدیدی بین ما در گرفت، اما همسرم نتوانست چیزی به هیچ کداممان بگوید. او کنار ایستاده بود و سعی میکرد ما را آرام کند. از آن به بعد، دیگر احساس نکردم همسرم حامی من است. فکر کنم این تنها چیزی بود که از او خواستم و او نتوانست به من بدهد. البته همه ی اینها به سالها پیش بر میگردد. من و مادر شوهرم مدتهاست آشتی کردهایم. من روی پسرم، اسمی را گذاشتم که دلم میخواست. به علاوه، رابطه ی من و همسرم هم خیلی زود به حالت عادی بازگشت.
اما مطمئنم این پایان نگاه کردن های من به چهره ی خوابیده ی او بود!
#کجا_ممکن_است_پیدایش_کنم
#هاروکی_موراکامی
/channel/yefenjonketabMhnz
باید آنقدر آمدنت
بویِ ماندن بدهد
که من
از صد قدمیِ راه
شهر را خبر کنم
در میدانِ شهر باله برقصم
و همه را وادار به خندیدن کنم
باید آنقدر دستانت
محکم دستانم را بگیرد
که مردم خیال کنند
ما به هم چسبیده ایم
و ما در دل بخندیم به دلسوزیشان
و من در دل ذوق کنم
از عاشقیمان
باید قهر کردنمان تازه باشد
من خسته ام از قهرهایِ تکراری
از این قهرهایی باشد که
من با اخم یقه ی پیراهنت را صاف می کنم
تو با لبخند نگاهم می کنی
من باز به کارم ادامه می دهم
و تو یواش در گوشم می گویی :
یقه که کنده شد هیچ
این دل هم از این همه اخم
تکه تکه شد
می شود آشتی کنی ؟
باید آنقدر چای دارچین بنوشیم
که دیگر چای فروشِ محله
نامِ چای دارچین را
بگذارد :
چایِ عشق💟🌹
.
باید یاد بگیری
دستِ رابطه در دستانِ توست
یا رهایش می کنی به امانِ روزگار
یا در آغوشش می گیری
نوازشش می کنی
بزرگش می کنی
پیر می شوی به پایش ...
#عادل_دانتیسم
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
من یه کلکسیونِرم
یه کلکسیونر غمگین...
داستان از جایی شروع شد که به خودم اومدم و دیدم زندگیم پر شده از حماقت های ریز و درشت...
توو روابط عاشقانه،
توو روابط کاری و اجتماعی...
اوضاع به حد تهوع رسیده بود
اما من سعی کردم با حفظ آرامش خیلی منطقی این مشکل رو حل کنم...
یه لیست تهیه کردم از تمام حماقت هایی که تا به اون روز مرتکب شده بودم...
بعد از اون شروع کردم به خریدن پاک کن هایی مناسب با اون حماقت ها...
به طرز معجزه آسایی هر روز یه حماقت از سرِ لیست پاک میشد
اما به طور اتوماتیک یه حماقت به انتهای لیست اضافه میشد
و من مجبور میشدم برای هر حماقت تازه یه پاک کن جدید بخرم...
بعضی حماقت ها خیلی دم دست و عمومی بودن اما تعدادیشون هم خیلی منحصر به فرد بودن و من مجبور میشدم وقت بیشتری برای پیدا کردن یه پاک کن خیلی خاص بگذارم
بعد از یه مدت طولانی درسته تعداد حماقت های تووی لیست تغییری نکرد اما من صاحب یه کلکسیون بزرگ از پاک کن های عجیب و غریب شدم...
دیروز لابه لای کتاب های نوه م یه حل المسائل پیدا کردم
به احتمال قوی کلکسیون بعدی همین باشه.
#پریسا_زابلی_پور
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
بعد فوت حسن آقا خاله افتاد روی دور دکتر رفتن و چکاپ کردن...از فرق سر تا نوک پا...هر وقت می دیدمش جواب آزمایشی را دستم می داد که" ببین چطوریه جوابش"
-خاله من که سر در نمیارم؟...
رو بر می گرداند سمت مادر... به حرفم اهمیت نمی داد و من عددهای پرینت شده را با ستون نرمالش مقایسه می کردم و خدا رو شکر همیشه خاله در محدوده نرمال قرار داشت...محدوده ای که هرگز خاله باورش نکرد.این وسواس انقدر ادامه پیدا کرد که یکی دوتا غده و کیست بی آزار هم پیدا کرد و به اصرار درشان آورد.....
-ها...ببین ..دستتو بیار...
دستم را می گرفت و روی بازویش می كشيد...
- آها ...اینو میگم ...قد نخود...حسش می کنی؟
-نه خاله من چیزی حس نمی كنم...اشتباه می کنید چرا خودتون رو میسپرید دست تیغ جراح و بیهوشی...می دونين چقد عوارض داره؟
-حسن هم همینو میگفت...انقدر گفت چیزی نیست چیزی نیست که سرطان کل هیکلشو گرفت..تو مثلا تحصیل کرده ای...تو دیگه چرا...تو الان باید مامانتو ببری چکاپ...ببری آزمایش...ببری ماموگرافی!
هنوز انگشت اشاره ام توی دستش بود و صورتمان در نزدیک ترین فاصله از هم...51 سالگی زود است برای تنها شدن...خاله نازا بود...بچه نداشت...ما بچه هایش بودیم... هنوز قشنگ بود...چشمهایش...مخصوصا چشم هایش..چقدر حسن آقا را دوست داشت.مرد آرامی که فقط صدای سلام کردنش را شنیدم در همه این سالهای شوهر خاله بونش ...ترسی عجیب را میشد از تمام اجزای صورت خاله حس کرد .این دو سال اخیر دیده بود سرطان چطور شوهرش را میبلعد...حالا میترسید نوبت او شده باشد.دستم را از میان پنجه اش خلاص کردم و روی صورتش گذاشتم
-خاله؟...انقد نگران نباش..بیا با مامان برید مسافرت ورزش کنید انقدر نشین پای ماهواره دکتر آز ببین.
-فدات شم مریمی...آدم باید مواظب باشه
-خدا نکنه خاله...زندگیتو بکن ...چه كاريه همش دوا و دکتر...
سه هفته بعد خاله سینه چپش را تخلیه کرد...ماموگرافی توده مشکوکی را شناسایی کرد و خاله بی برو برگرد خواسته بود سینه اش تخلیه شود...یک چیزی مثل خوره افتاده بود به جان روح خاله...داشت ذره ذره وجودش را محو میکرد...تنهایی ... تنهایی آدم را تکه تکه می کند.
#روزمرگيها
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
عصر جمعه، تك و تنها، نم باران بزند
به خيابان بزني، باز... هوا بي پدر است
#پویا_جمشیدی
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
من دلم می خواهد ۵ صبح امروز بزنم بیرون بروم همین کله پزی محله خودمان یک کله پاچه حسابی بزنم بر بدن... (مغز، زبان، بنا گوش و آب و سنگک کنجدی که تیلیت کنم تویش با آبلیموی فراوان... )
بعد سوار ماشین شوم بیندازم جاده چالوس گازش را بگیرم تاااا لب دریا...
آنجا هم بساط چای و قلیان و از این حرفها...
ولی... مشکل اینجاست... پای کله پاچه خوری و سفر شمال از کجا بیاورم...؟
اینهمه گفتیم تنهایی خوب چیزی ست... لازم است اعتراف کنیم غلط اضافی کردیم...
آدم برای زنده ماندن بیشتر از هوا به همراه نیاز دارد، برای همین هوس های کوچک یکهویی که نمیرد از دلمردگی...
یا این پنجشنبه جمعه های کذایی را تنها طاق باز نخوابد روی تخت... انقدر خیره نشود به سقف که خیال کند سقف دارد سقوط می کند رویش...
یا وقتی میرود خرید یکی باشد ازش بپرسد این روسری خوب است...؟ و همه خرید هایش به سلیقه او باشد...
یا اگر هوس هویج بستنی کرد دوازده شب تنهایی بلند نشود برود ویتامینه بگوید یک لیوان هویج بستنی... و نگاه مردد و متعجب سه مرد را ببیند که انگار شاهد مشکوک ترین صحنه عالمند...
و هر روز هوس کافه رفتن کند ولی همین که یادش بیفتد باید پشت صندلی کافه تنها قهوه بخورد بیخیال شود...
و هی پیشنهاد های جورواجور بشنود از مردها و نباشد آن که باید در زندگیش تا با اطمینان بگوید ببخشید من با کسی در رابطه ام...
اصلا یک چیز لعنتی ساده : یکی باشد که آدم به او قول بدهد دیگر سیگار نکشد....
و خیلی چیزهای دیگر که نگویم بهتر است...
خلاصه خواب های آدم ها گاهی تعبیری دیرهنگام دارد
انقدر دیر به اندازه دل و دماغی که دیگر نمی ماند
کاش تا دیر نشده تقدیر دست بجنباند.
#پریسا_زابلی_پور
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
همیشه فکر می کردم آدمهای تنها چه شکلی هستند اما حالا هر وقت جلوی آینه میروم دختری تنها را می بینم که صورتش شبیه دامنی است که هر سال چین دارتر می شود و افکارش شرابی می شود که مست می کند می دانی آدمهای کهنه قیمتی ترند چرا که هیچ وقت نتوانستند لنگه ی خودشان را پیدا کنند و تنهایی شان برایشان با ارزش ترین چیز دنیا است نمی دانم چرا همه از تنهاییشان می نالند اما وقتی به باور خوشبختی برسی هیچوقت تنهایی گوشه ی اتاق کز نخواهی کرد و با تمام تنهایی ات بلند می شوی و می رقصی و خنده هایت را تحویل رویاهایی می دهی که اگر تنها نبودی هیچوقت به آنها نمی رسیدی سالها طول می کشد تا به باور زیبایی این شش حرف برسی که تنهایی در زمان خودش بهترین فرصت است که شاید سالها بعد دلتان برایش تنگ شود و فرصت جبرانی نداشته باشید ....
#کیان_دخت_صادق
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
در پانزده سالگی دیوانه کشف سکس بودم. اما گناه بود، ممنوع بود. نمی فهمیدم چرا گناه است: تو می فهمی؟ می دانی چرا در هر دین و در هر جای دنیا، سکس را موضوع ممنوع می دانند؟ حتا در فرهنگ ها و ادیان بدوی؟
به خاطر تغذیه!!!
- تغذیه؟!
- هزاران سال پیش، قبایل کوچ می کردند و خیلی آزاد عشق بازی می کردند و بچه دار می شدند. هر چه جمعیت بیشتر می شد، احتمال از بین رفتن قبیله ها هم بالاتر می رفت، برای اینکه غذا نایابتر می شد و مجبور بودند سر غذا با هم بجنگند. فقط قوی تر ها می ماندند، و این قوی تر ها همیشه مرد بودند. و مردها بدون زن ها، راهی برای تولیدمثل نداشتند.
بعد یکنفر که دید در قبیله همسایه این اتفاق افتاده، تصمیم گرفت نگذارد این بلا سر قبیله خودش هم بیاید. از خودش داستانی ساخت: از نظر خدایان حرام است که مردها با همه زن ها نزدیکی کنند. فقط یک یا حداکثر دو زن...
#زهیر 📚
👤 #پائولو_کوئلیو
📝 #آرش_حجازی
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
می گویم بانو
بیا یک نیازمندی بنویسیم
می دانی که من دیوانه ام !
متنِ نیازمندی این باشد :
با سلام!
این یک نیازمندیِ شخصی نیست
اما از زبانِ کسی نوشته می شود که به گمانش
دارد کمی دیر می شود و اگر دست نجنباند
این اهالی از دست می روند
ما نیازمندیم!
به آغوشی مطمئن
به دلی مهربان
به چشمانی آشنا
به دستهایی گرم
ما نیازمندیم !
به بودنی بی رفت
به اشکی از سرِ شوق
به خنده ای از تهِ دل
ما نیازمندیم!
به بی نیازی از هرکس
جز اول خدا
بعد هم یک - او -
که همه ی مواردِ ذکر شده را
در یک کوله باری کوچک
برایِ تنها - یک - نفر
داشته باشد
ما نیازمندیم
.
#عادل_دانتیسم
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
یک گلوله برفی برای خودم درست کردم،
آنقدر گرد و خوشگل که فکرش راهم نمیتوانی بکنی.
بعدفکر کردم برای خودم نگهش دارم،
وپیش خودم بخوابانمش.
برایش لباس خواب درست کردم،
یک بالش هم برای زیر سرش.
دیشب دیدم گذاشته رفته،
اما پیش از رفتن، جایش راخیس کرده بود!
#شل_سیلوراستاین
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
خاطرات هیچ وقت از بین نمی روند،هر وقت که بخواهی میتوانی بروی روی خاطره ی مورد نظر،کلیک راست کنی و بعد با هر برنامه و کیفیتی پخششان کنی تو ذهنت و بنشینی با خیال راحت حسشان کنی!
بعد یکهو دلت تنگ شود برای قرار های زمین چمن ساعت دو شب،برای ساندویچ هایدای بعد از فوتبال،برای آن یک نخ سیگار بعد از خواب عصرونه توی تراس،برای آن وقت ها که ۴۰۰۰ تومن پول بلیت تئاتر میدادیم، بعدش میرفتیم میدون ولیعصر،هات داگ ناز،یه هات داگ همقد شکیل اونیل میداد ۹۰۰ تومن،برای ۶ ساعت نشستن توی استادیوم،برای استرس های شب کنکور،برای آن ۱۷ ساعت مطالعه که مرده شورش را ببرند!برای قدم زدن های ده نفره روی موزائیک های خیابان ولیعصر و آشوب های یک نفره،برای کله شقی های دوران نوجوانی،برای شلوار شش جیب و کتونی زرنگی و هوندای سالار،برای ساعت کایسوی معروف،برای کارتون ملوان زبل و شوق بچگی،برای تا ساعت پنج صبح بیدار ماندن و ضبط دیوانگی های جوانی،برای دو ساعت حرف زدن با حیوان بی زبان،برای شش ماه خانه نشینی و دست و پای گچ شده،برای غربت و دلتنگی های وقت و بی وقتش،برای نشستن توی کافه ی کنار میدان سِرگِل و فرسخ ها دور بودن از خانه،برای شرط بندی و دوییدن از اتوبان شلوغ،برای نگرانی های مادر،برای دوست دخترهای خیالی،برای خیالات تلخ،برای رویای نویسندگی،برای تمام کتاب های چاپ نشده،برای تی شرت سوپر من،برای مهمانی های شلوغ و کثیف،برای محبوب شدن جمشید،برای تا خود صبح بیدار ماندن و خزعبلات بافتن،برای رفیق بازی،برای میدان وسط دانشگاه و بوفه ی کناریش،برای ریش و موهای بلند،برای مستی از روی دلخوشی،برای خنده های عزیز،برای القاب مسخره،برای همه چیز اصلا،می دانم آدم حق دارد دلش تنگ شود برای همه ی این ها!
اما می دانی هيچكس از آينده خبر ندارد،مردى كه امروز با عجله توى مترو از تو ساعت پرسيد،شايد يك ماه بعد به نام كوچكش او را صدا بزنى..شايد دخترى كه امروز با او قدم ميزنى و بستنى ميخورى،چند سال بعد خسته و كالسكه به دست از روبهرو به سمتت بيايد و تو سرت توى كيفت باشد و با تنه از كنارش رد شوى!
شايد او برگردد تو هم برگردى يك ثانيه به هم خيره شويد و يك سال خاطره زنده شودu
اصلا شايد هم او از خستگي برنگردد و به پسرش توي كالسكه خيره شود و اطمينان پيدا كند كه بيدار نشده باشد،تو هم همچنان دنبال كاغذ حساب هاي شركت توي كيف ات باشي.
امروز شايد علاقه ی عجيب و شديدى به موهاى بلوند داشته باشى و چند سال بعد موهاى مشكى ات را با دست از جلوى صورتت كنار بزنى و ظرفى كه آب كشيدى را توى آبچكان بگذارى.
هيچكس از آينده خبر ندارد!
شايد امروز از اين كه ديگر نيست،از اين كه رفته است توى تاريكى هق هق كنى و دو سال بعد روى نيمكتهاى پارک ملت به آمدنش از دور با لبخند نگاه كنى،نزديک كه شد با خنده بگويى:باز كه دير كردى!
شايد هم همچنان توى اتاقت باشى و فكر كنى حست چقدر شبيه دو سال پيش همين موقع است!!
شاید آن مسئله ای که آن روز توی تاکسی سرت را درد آورد فردا دیگر برایت مهم نباشد،
شاید یک روز از تمام رویاها و آرزوهایت عقب بمانی و سه سال بعد به همه ی آن ها بخندی،شاید یک روز به فلسفه ی دکارت فکر کنی و دو سال بعد مسئله های انتگرال را حل کنی!شاید همان دختری که توی آن کلاس مزخرف و به درد نخور عصر بود روزی شخص عزیزی توی زندگی ات شود!شاید..شاید..شاید..شاید یک روز به همه ی این ها بخندی رفیق!
فهميدى ميخواهم چه بگويم؟
نه!نميخواهم بگويم همه دردها فراموش ميشود
نميخواهم بگويم حتما زمان،كسى كه امروز دوست دارى را از يادت ميبرد،
نميخواهم بگويم كسى كه امروز كنار توست دو سال بعد ميرود
خواستم بگويم تغيير شايد نام ديگر زندگى باشد
خواستم بگويم:بس كن،دست بردار از اين كه فكر كني همه چيز را بايد تو درست كنى
دست بردار از اين که فكر كنى هميشه تو مدير زندگى ات هستى
انقدر براى فردا،براى يك سال بعد،براى آينده با فلانى،برنامه نريز و نخواه كه همه چيز همان طورى پيش برود كه ميخواهى!
خواستم بگويم خيلي چيزها دست تو نيست و اصلا اين چيز بدي نيست!
اينطوري مي توانى با خيال راحت ترى چاي ات را كنار پنجره بنوشى و مطمئن باشى زندگى هم آنقدرها دست و پا چلفتى نيست
تو را ميبرد آنجايى كه بايد!
خواستم بگويم انقدر مطمئن نباش به حس و حال امروزت كه هميشگى خواهد ماند
خواستم بگويم شايد تغيير نام ديگر زندگي است پس
بهترين آهنگ و بهترين لباست را براي همين ثانيه از زندگى ات آماده كن چون هيچكس از آينده خبر ندارد!دقیقا هیچ کس!
#پویا_رفیعی
❣
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz
کسی که می خوابد
و دیگر بیدار نمی شود
نمرده!!!
در خواب
معشوقه اش را یافته
و زندگی تازه ای را
آغاز کرده است
#آریا_معصومی
Ⓜ️ @yefenjonketabMhnz