https://x.com/hamidehghani/status/1813137204941877595?t=Ro6qU1PXEislFfss2Yq1aw&s=35
در واقعه عاشورا و قیام اباعبدالله الحسین علیه السلام، سه ظلم مطرح است:
ظلمی که قبل از واقعه توسط حکومت یزید روی می داد و باعث پیدایش واقعه عاشورای حسینی شد و ظلمی که حین واقعه در روز عاشورا رخ داد و باعث به شهادت رسیدن امام حسین علیه السلام و یارانش شد و ظلمی که بعد از واقعه روی داد و ادامه دارد و آن تحریف این واقعه از اهداف اصلی است. در حالی که امام صادق علیه السلام در زیارت اربعین هدف از قیام اباعبدالله الحسین علیه السلام را، رفع جهالت و حیرانی گمراهی می داند:
وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَة وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَة»
و (شهادت می دهم) امام حسین علیه السلام جانش را در راه تو بذل و بخشش نمود تا بندگانت را از جهالت و نادانی و سرگردانی گمراهی نجات بخشد
حمید
عاشورای ۱۴۰۳
@zafaeran
علامه محمد تقی جعفری می گوید:
آیة اللّه العظمی خوئی گفت:
مرحوم میرزای نایینی پس از مدتها به خواب شاگردش آمده بود.
آن طلبه سوال می کند:
در آن عالم چه خبر است؟
میرزا جواب داده بود:
کس نمی داند در این بحر عمیق
سنگ ریزه قرب دارد یا عقیق
@zafaeran
اگر مرد خردمند از این جهت که خردمند است حق حکومت دارد، دو خردمند در حقیقت بهتر از یک خردمند است.
ارسطو
متفکران یونانی
ص ١۵٩٩
@zafaeran
امروز، بخشی از سرنوشت زندگی و آزادی زنان و مردان ایرانی به دست خودشان رقم خواهد خورد ...
@zafaeran
🌹🌹
ای خداوند یکی یار جفاکارش ده
دلبری عشوه ده سرکش خون خوارش ده
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
مولانا، دیوان شمس، غزلیات، ۲۳۷۷
@zafaeran
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
دل خویش را بگفتم چو تو دوست میگرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بیوفایی
تو جفای خود بکردی و نه من نمیتوانم
که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی
چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان
تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشایی
سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم
دگری نمیشناسم تو ببر که آشنایی
من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت
برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی
تو که گفتهای تأمل نکنم جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی
درِ چشمْ بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
غزل شمارهٔ ۵۰۵
شیخ اجل سعدی علیه الرحمه
@zafaeran
من خوف این را دارم که مردم به واسطۀ امثال من به بهشت بروند؛ آنها برای خدا توجه به آقایان دارند، و ما هم و شما هم دعوت می کنید مردم را به خیر و صلاح؛ من خوف این را دارم که آنها برای خاطر ما و شنیدن حرف ما به بهشت بروند و ما برای خاطر اینکه خودمان مهذب نبودیم به جهنم. و آن خوف زیادی که من دارم این است که ما روبرو بشویم با آنها، ما در جهنم باشیم، آنها در بهشت باشند و اشراف به ما پیدا کنند. و این خجالت را انسان کجا ببرد که اینها برای خاطر ما به آن مقامات رسیده اند و ما برای خاطر هواهای نفسانی به این درجۀ سُفلی...قصهای را که برای من نقل کردهاند که یکی از تجار پیش یکی از علمای بزرگ رفته است و گفته است که آقا اگر پشت کتابی یک چیزی نوشتهاند به ما هم بگویید، کتابها معلوم، اما اگر پشت کتابی چیزی نوشتهاند که شما از آن مطلع هستید به ما هم بگویید برای اینکه ما میبینیم که شما ما را دعوت میکنید به خیر و صلاح، و خودتان نیستید اهلش. معلوم میشود یک مطلب دیگری در کار است. آن آقا گریه کرده است و گفته است حاجی هیچ چیز دیگری نیست و ما فاسد هستیم...
صحیفه امام، ج ۱۸، ص ۱۳
@zafaeran
حيدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان
سيلابهاى تُند و خروشان شود روان
صف بسته دختران به تماشايش آن زمان
بر شوکت و تبار تو بادا سلام من
گاهى رَوَد مگر به زبان تو نام من
(٢)
حيدربابا چو کبکِ تو پَرّد ز روى خاک
خرگوشِ زير بوته گُريزد هراسناک
باغت به گُل نشسته و گُل کرده جامه چاک
ممکن اگر شود ز منِ خسته ياد کن
دلهاى غم گرفته ، بدان ياد شاد کن
(٣)
چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار
نوروزگُلى و قارچيچگى گردد آشکار
بفشارد ابر پيرهن خود به مَرغزار
از ما هر آنکه ياد کند بى گزند باد
گو : درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد
(٤)
حيدربابا چو داغ کند پشتت آفتاب
رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب
يک دسته گُل ببند براى منِ خراب
بسپار باد را که بيارد به کوى من
باشد که بخت روى نمايد به سوى من
(٥)
حيدربابا ، هميشه سر تو بلند باد
از باغ و چشمه دامن تو فرّه مند باد
از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد
دنيا همه قضا و قدر ، مرگ ومير شد
اين زال کى ز کُشتنِ فرزند سير شد ؟
(٦)
حيدربابا ، ز راه تو کج گشت راه من
عمرم گذشت و ماند به سويت نگاه من
ديگر خبر نشد که چه شد زادگاه من
هيچم نظر بر اين رهِ پر پرپيچ و خم نبود
@zafaeran
امام علی علیه السلام:
الْبُخْلُ عَارٌ
وَ الْجُبْنُ مَنْقَصَةٌ
وَ الْفَقْرُ يُخْرِسُ الْفَطِنَ عَنْ حُجَّتِهِ
وَ الْمُقِلُّ غَرِيبٌ فِي بَلْدَتِهِ.
بخل ننگ است،
و ترس نقصان است،
و تهيدستى
مرد زيرك را
در برهان كند مى سازد،
و انسان تهيدست
در شهر خويش نيز
بيگانه است.
نهج البلاغه حکمت ۳
@zafaeran
🌹🌹
اگر چه در نظر آینه تباه شدم
ولی ز حرف گذشتم، تمامْ آه شدم
پلنگِ قصه به هنگامهٔ پریدن گفت:
هزار شُکر، که آخر، شکارِ ماه شدم
بسان خانهٔ متروک، در شب باران
برای رَجعتِ گنجشکها پناه شدم
همیشه میرسد از دوردست آوایی
چه باک اگر نرسیدم، در اشتباه شدم
اگر چه عشق فراسوی دستهایم رفت
ببین، ز پا ننشستم، همه نگاه شدم
#صدیق_قطبی
@zafaeran
https://x.com/hamidehghani/status/1812935425553801366?t=iUwohpsShKNLIxB-cIq19A&s=35
در شب عاشورا، چیزی که بیشتر لرزه به تن می اندازد و مایه عبرت است، آنکه ۵۰ سال پس از رحلت پیامبر، لشکریان نوه ابوسفیان، برای ثواب و اجر اخروی، نوه پیامبر و یارانش را به عنوان خارجی و به جرم خروج بر حاکم اسلامی سر بریدند و بر اجساد مطهرشان با اسب تاختند و اهل بیتش را اسیر کردند...
@zafaeran
امام علی علیه السلام:
انما الدنيا، منتهى بصر الاعمى.
دنيا،
منتهاى چشم انداز انسان نابيناست.
&&
چقدر نابینا نزد علی بن ابیطالب با نابینای نزد ما متفاوت است ...
@zafaeran
دوستان،
صندوق رأی،
خاکستری است؛
صفر و صد، یا سیاه و سفید نیست... پس به دلیل آنکه سقف خواسته های ما را برآورده نمی کند، کف خواسته های خود را از دست ندهیم.
بیائید و با صندوق رأی قهر نکنیم...
@zafaeran
🌹🌹
محرمی کو
تا بگویم اندک
از بسیار حرف
در دل تنگم خموشی میکند انبار حرف
محرمی کو تا بگویم اندک از بسیار حرف
حرفهای پختهٔ سنجیده دارم در درون
گر به نطق آیم توانم گفت صد طومار حرف
محرمی خواهم که دریابد به حدس صایبش
از لب خاموش من بیمنت اظهار حرف
حال دل از چشم گویا فهمد آنکش دیده هست
عاشقان را نیست جز از چشم گوهربار حرف
من نمیخواهم که گویم حرفی از اندوه دل
میکند چون میتراود از دل خونبار حرف
خارخار گفتنی چون تنگ دارد سینه را
آید از بهر گشایش بر زبان ناچار حرف
چند حرف از قشر بتوان گفت با اصحاب کل
اهل دل کو تا به هم گوییم از اسرار حرف
بحر پر دُر معارف خواهم و کان سخن
تا بریزد بر دلم از لعل گوهربار حرف
از بلاغت میزداید گاه زنگ از دل سخن
وز حلاوت گاه دل را میبرد از کار حرف
صاحب دل راست فهم رازها از سازها
صاحب دل شو شنو از نای و موسیقار حرف
نکتهها درجست در صوت طیور آگاه را
گر ترا هوشی است در سر بشنو از منقار حرف
شد مضامین در میان اهل معنی مبتذل
تازهگویی کو که آرد فکرش از ابکار حرف
هرکه قدر حرف نشناسد مکن با او خطاب
حیف باشد حیف جز با مردم هشیار حرف
مستمع ز افسردگی خمیازهاش در خواب کرد
با که گویم کی توان الا بر بیدار حرف
چون نمییابی کسی گوشی دهد حرف ترا
بعد از این ای فیض میگو با در و دیوار حرف
فیض کاشانی
@zafaeran
🌹🌹
ور تو
پنداری
مرا بیتو
قراری هست
نیست
گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست نیست
ور تو پنداری مرا بیتو قراری هست نیست
ور تو گویی چرخ میگردد به کار نیک و بد
چرخ را جز خدمت خاک تو کاری هست نیست
سالها شد تا که بیرون درت چون حلقهایم
بر در تو حلقه بودن هیچ عاری هست نیست
بر در اندیشه ترسان گشتهایم از هر خیال
خواجه را این جا خیالی هست آری هست نیست
ای دل جاسوس من در پیش کیکاووس من
جز صلاح الدین ز دلها هوشیاری هست نیست
مولانا، غزل ۴۰۳
@zafaeran
رضایت
خانه پدری ۳۱۳
بالاخره بر ترس خود غالب شدم
و رو به پدر کردم و عرض کردم:
پدر جان
از دست ما فرزندان خود
راضی هستید؟
پدر گفت:
خدا از ما و شما راضی باشد.
رضای خدا اگر بود،
رضای ما هم دنبال آن هست،
ولی رضای خدا اگر نباشد،
رضای ما سودی ندارد.
سپس مکثی کرد و گفت:
پسرم
هیچ پدر و مادری نیست که
فرزندانش را دوست نداشته باشد.
و کمتر پدر و مادری
پیدا می شود که به فرزندانشان بگویند:
از شما راضی نیستیم.
من خودم هرگز به شما، چنین نخواهم گفت:
اما اینکه شما با هم خوب نباشید،
و به یکدیگر حسادت بورزید،
و مدام با هم دعوا کنید،
و در ملاء عام، آبروی هم را ببرید،
و به یکدیگر تهمت بزنید،
امری نیست که بتوان به سادگی از آن گذشت.
خدای مهربان وقتی بخواهد بگوید
مؤمنان خیلی خیلی با هم دوست و رفیق هستند،
می فرماید:
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ
مؤمنان با هم برادرند
پس ببینید چقدر برادری مهم است.
در جای دیگری می فرماید:
وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ
يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا
وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ
وَلَا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا
پسرم،
مؤمنان، برای خود،
و برای کسانی که قبل از آنها، ایمان آورده اند،
طلب مغفرت می کنند ...
و جالب است که آنها،
سابقه داران در ایمان را،
برادران خود می خوانند،
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ
و از خدا کمک می خواهند که
در قلب هایشان،
کینه و حسدی نسبت مؤمنان نباشد.
عبارت غل هم جالب است.
آنقدر کوتاه و سبک ادا می شود که
گویی می فرماید به اندازه پر کاهی
در دلم،
نسبت به مؤمنان، خدشه ای نباشد.
عرض کردم، پدر جان!
اگر برادران و خواهران
در روش زندگی و مشی حیات،
با یکدیگر اختلاف داشته باشند،
و یا مرتکب خلاف شده باشند،
آیا باز هم در دایره ایمانند
و با هم برادرند؟
پدر رو به من کرد و پرسید؟
مثلا یکی دیگری را کشته باشد؟
عرض کردم:
نه خلافی و جنایتی بدین بزرگی ...
پدر گفت:
بگذار از خود قرآن برایت مثالی بزنم؛
خدای مهربان
در همان آیه ای که
بر قصاص قاتل، تاکید می کند،
می فرماید:
... فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ ...
(آیه ۱۷۸ سوره بقره)
و چون صاحب خون،
از قاتل که برادر دینی اوست، درگذرد ...
پسرم،
حتی قتل،
مؤمنان را از دایره برادری،
بیرون نمی برد
و مانع برادری آنها، نیست.
چه رسد به اختلاف در مشی زندگی
و روش حیات ...
مادر که
در طول گفت و گوی ما
حاضر بود و می شنید
رو به پدر کرد و گفت:
می دانی که من مثل شما،
حوصله حرف زدن زیاد ندارم
و بچه ها نیز،
از نصیحت کردن بیش از حد،
خسته می شوند
و نصیحت های بیش از اندازه
اتفاقا نتیجه عکس می دهد
و به قول معروف
کل شیئ جاوز حده، انعكس ضده
در عین حال، من حرفهای شما را
قبول دارم و بر آن تاکید می کنم
اما من و شما نیز،
گاهی، کاری می کنیم که فرزندانمان
با یکدیگر به اختلاف می افتند
و یا فکر می کنند
از این اختلاف راضی هستیم ...
این نکته را همواره باید در نظر گرفت ...
سخن مادر که تمام شد،
سکوت خانه پدری را در بر گرفت ...
من البته تعجب نکردم
مادر اینگونه است ...
همیشه طرف بچه هاست ...
او
بچه هایش را
بیشتر از خودش دوست دارد ...
حمید
کوچکترین فرزند خانه پدری
سیزدهم خرداد
@zafaeran
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
حامد عسکری
@zafaeran
امیر عزیز
ظاهر آن است که با سابقهی حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا در دادم
@zafaeran
ولَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
در این لحظات سخت، از خدای مهربان، برای شما و همراهان ارجمند، آرزوی صحت و سلامتی دارم.
فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ
@zafaeran
🌹🌹
بازگشت
یک بار
برای شما تعریف کرده بودم که
پدر، درحالی که
در کنار باغچه نشسته بود،
از من پرسید:
کجا می روید؟
عرض کردم:
پدرجان جایی نمی رویم،
داریم باز می گردیم...
فکر کردم آهسته گفته ام
و پدر نشنيده است.
مجددا گفتم:
پدر جان در حال بازگشتیم ...
پدر مکثی کرد و گفت:
می دانی چه گفتی؟
گفتم: بله پدرجان
احساس می کنم گاهی،
در برخی امور، عقب گرد داریم.
پدر گفت: آهان، بله، همینطور است.
ولی فکر کردم منظور دیگری داری.
گفتم: مگر جنابعالی چه برداشتی داشتید؟
پدر تأملی کرد و گفت:
خدا به ما یاد داده است که بگوییم.
انا لله وانا اليه راجعون
ما از خدائیم
و ما به سوی خدا باز می گردیم.
ظاهرش آنست که
ما که به دنیا آمدیم، انا لله است،
و وقتی از دنیا می رویم،
و انا الیه راجعون است...
ولی یک احتمال دیگر نیز آنست که
خدای مهربان می گوید؛
حیات ما از اوست،
و ما در کل حیات دنیوی،
در حال بازگشت به او هستیم.
با این تعبیر، ما جایی نمی رویم،
بلکه از ابتدای ولادت،
در حال بازگشت به او هستیم.
کل این دنیا و حیات و زندگی در آن،
مسیر بازگشت ماست،
و نه مسیر رفت.
و در این مسیر سخت بازگشت،
یاری و کمک او،
تنها چاره کار است:
وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ
وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ
الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلَاقُو رَبِّهِمْ
وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ
از شكيبايى و نماز يارى جوييد
و به راستى اين گران است
مگر بر فروتنان، همان كسانى كه مى دانند
با پروردگار خود، ديدار خواهند كرد
و به سوى او در حال بازگشت اند.
و خشوع، غایت انزال کتاب است،
و ثمره شجره مبارکه ایمان.
و خشوع، حالتی قلبی است که
براثر مشاهده عظمت خدا،
در انسان پدید میآید،
و به موجب آن،
انقطاع از غیر او، حاصل میشود.
و بدین سان،
ما این مسیر شدن را طی می کنیم،
و در حال برگشت به سوی او هستیم.
پدر، در حالی که
به غنچه های باغچه،
چشم دوخته بود، دیگر ادامه نداد.
حمید
فرزند رجل من اقصی المدینه
@zafaeran