zarbolmaslhaefarsi | Unsorted

Telegram-канал zarbolmaslhaefarsi - مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

-

کانالی برای داستان ها و کاربرد ضرب المثل های رایج در زبان فارسی که از گروه ها و کانال های مختلف جمع آوری شده است . آدمین: @mollasadeghi برو اولین پست: https://t.me/zarbolmaslhaefarsi/5

Subscribe to a channel

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#پنبه‌_دزد_دست_به_ریشش_می_کشد_.

تاجری بود کارش خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند یک روز یکی از بازرگانها نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.

شب تا صبح پنبه ها را از انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد. صبح که شد تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم.

قاضی دستور داد که مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را . 
قاضی گفت:
به کسی مشکوک نشدید؟
ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.

قاضی تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.

ناگهان یکی از همان تاجرهای محترم دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند. 

قاضی گفت:
دزد همین است.
تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.

از آن به بعد می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند:
"پنبه دزد، دست به ریشش می کشد."

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

ریشه های تاریخی امثال و حکم
(جلد نخست)

مهدی پرتوی آملی
مقدمه: سید ابوالقاسم انجوی شیرازی
نشر سنائی
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

قصه های عامیانه ایرانی

علیرضا ذکاوتی قراگزلو
ناشر : نشر سخن
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

قصه های عامیانه ایرانی

علیرضا ذکاوتی قراگزلو
ناشر : نشر سخن
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#گدا_به_گدا_رحمت_به_خدا_.

میگویند شخصی از راهی می‌گذشت، دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند
و نزدیک است بینشان دعوا شود
آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد:

چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگو میکنید ؟

یکی از گداها جواب داد:
چون من اول می‌خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلو مرا گرفته و می‌گوید من اول باید بروم. بگو مگو ما برای همین است.

آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: گدا به گدا، رحمت به خدا.

یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد، پس رحمت به خدا که به هر دوی آنها رزق می رساند.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش نهم

❇️البته باید توجه داشت که قصه‌های این مجلد از «قصه‌های ایرانی» بین خرداد ماه ۱۳۴۶ تا اسفندماه ۱۳۵۱ گردآوری شده است. بنابراین، نقل‌کننده و راوی این قصه، اگر در قید حیات باشند، امروز یکی مردی است در حدود هفتاد ساله و دیگری پیرمردی باید باشد با سن و سالی افزون بر صد سال.

❇️این نکته نیز درخور توجه است که از این قصه، روایت‌های دیگری که هریک برآمده از گوشه‌ای از خاک ایران است نیز در کتاب نقل شده. عنوان و ناحیه جغرافیایی شش روایتِ دیگر این قصه از این قرار است:

🔻«کچل و سفره و ترکه و انگشتر حضرت سلیمان (ع) / درود، استان لرستان»؛
🔻 «قلاغه و مرد باقالی‌کار / اصفهان»؛
🔻«گرگ و سفره / تبریز»؛
🔻«علی باقالوکار / شهرضا، استان اصفهان»؛
🔻 «کدو بدر / گلپایگان، استان اصفهان»؛ و
🔻«دیگُله بجوش / تفرش، استان مرکزی».

❇️البته، به‌احتمال روایت‌های دیگری نیز از این قصه بر زبان‌ها جاری بوده است و شاید تعدادی از خوانندگانِ این سیاهه نیز این قصه را با روایتی دیگر در شهر یا روستای زادگاه یا محل زندگی خویش شنیده باشند. به هر روی، اصل قصه براساس روایت آباده در استان فارس، چنین است:
[فرسته بعد🔻🔻🔻]


#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی
#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش ششم


❇️چرا اِنجوی برای قصه اهمیت فراوانی قائل بود؟

استاد اِنجوی شیرازی برای قصه ارزشی بسیار قائل بود، به‌حدّی که حتی آن را از جهتی بر تاریخ نیز برتری داده است.

❇️به باور وی گرچه «قصه را سَنَدی معتبر نمی‌شناسند و افسانه‌اش می‌خوانند، اما همین افسانه به‌مراتب، از تاریخ گویاتر و صادق‌تر است. «گویاتر» است، زیرا لبریز از تخیلات و اوهام و سرشار از باورهای قومی و دینی جوامع و آیینه جهان‌بینی، آرزوها، بیم‌ها، امیدها و بیان‌کننده تلاش مداومی است که آدمیزاد برای رسیدن به مقاصد و مرادهای خود به کار بسته است؛ و از این‌رو «صادق‌تر» از تاریخ است که اغراض قومی و سیاسی آن را تیره نکرده است... . و بهترین هنرمندان و نویسندگان جهان آن گروهی هستند که از افسانه‌ها و سنت‌ها و زندگی مردم الهام گرفته‌اند. در قرون گذشته نیز هر صاحب‌اثری که با مردم نزدیک‌تر بوده، اثرش مطبوع‌تر و مقبول‌تر افتاده است. کتاب «سمک عیّار» و «دیوان خاقانی» و آثاری از این دست، حتی «رِحلۀ ابن‌بطوطه» در آنجا که سخن از مردم ایران می‌گوید، صد بار بهتر و روشن‌تر و گویاتر از «تاریخ وصّاف» و «تاریخ جهانگشای جوینی» و مانند اینها ما را با ساکنان این مرز و بوم در قرون گذشته آشنا می‌کنند. بالزاک بیش از میشله بینش و عادات و رسوم و هیجان‌های روحی ملّت فرانسه را نشان می‌دهد».


#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی
#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش پنجم


❇️اولریش مارزُلف، اسلام‌شناس و ایران‌شناس نامدار آلمانی هم که پژوهش‌های بسیاری درباره قصه‌ها و فرهنگ عامیانه مسلمانان، به‌ویژه ایران، انجام داده و کتابِ «ریخت‌شناسی قصه‌های پریانِ» او بسیار معروف است، درباره مجاهدتِ عالمانه مرحوم استاد اِنجوی در تدوین و حفظ قصه‌های عامیانه ایرانی زبان به تحسین گشوده و درباره توانِ مدیریتی وی در سامان دادن به این کار مهم یادآور شده است که :

«اِنجوی سازماندهی بود فوق‌العاده توانا و فردی متعهد. با مجموعه‌ای از قابلیت‌های نادر که در وجود خود داشت، هم می‌توانست مردم ساده روستایی خارج شهری را که قسمت اعظم شنوندگانش از آنها تشکیل می‌شد، بر سر شوق آورد و به برنامۀ خود جلب کند و هم قادر بود که مقدار هنگفت موادّ مکتوبی را که دریافت می‌کرد، به‌صورت منظّم مورد نقد و بررسی قرار دهد. او که خود مستقیماً در رشتۀ دانش مردم درس نخوانده بود، هم در آن واحد، متونی را با درجه بالایی از اصالت گرد آورد و هم شک و نگرانی بدوی روشنفکرانی را که می‌پنداشتند پرداختنِ جدّی به میراثِ فرهنگی عوام کاری است منسوخ و عقب‌مانده، از بین بُرد».

❇️مارزلف همچنین درباره ارزش و اهمیت کار استاد اِنجوی و نیز محبت و رابطه صمیمانه‌ شکل‌گرفته بین او و مخاطبان برنامه‌اش، همان‌ها که قصه‌ها را برایش می‌فرستادند، چنین یادآور شده است: «حاصل یک عمر تلاش و کوشش اِنجوی گنجینه‌ای است که در کشورهای اسلامی خاور نزدیک مانندی ندارد و از اهمیت آن برای فرهنگ مردمی ایران و فرهنگ به معنی اعم، هرچه بگوییم به راه مبالغه نرفته‌ایم.

❇️اینکه دَه دوازده گاوصندوق، مالامال از پرونده و پوشه، خلاصه‌فرست‌های فراوان با مکاتباتی که به‌دقت تمام مرتب شده‌اند و تعداد بی‌شماری از ارواق دست‌نویس با متون متفاوت، اطلاعات، اظهارات، توصیف‌ها و قصه‌ها فراهم آمده، نه‌تنها مدرک و سندی است از شخصیت محققی فوق‌العاده و برجسته، بلکه در عین حال حاکی از روابط صمیمانه و محبّت‌آمیز همکاران مقاله‌نویس نسبت به انجوی ست که صدها شیء موردِ مصرف روزانه، یادگاری و متعلّق به شخص خود را برایش می‌فرستادند.

#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی
#اولریش_مارزلف
#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش سوم


❇️شیوه‌ نامه‌ای را که وی برای این کار مهم تدوین کرده بود، نشانگر اهمیت والای این حرکتِ به‌واقع ملّی در نظر این عاشق ایران است. در بخشی از این شیوه‌نامه آمده است:
«در نوشتنِ فولکلورِ هر نقطه، حتی آبادی یا ولایتِ خودتان، هرگز به حافظه و هوش اعتماد نکنید. پرسیدن از بزرگترها و کمک گرفتن از پیران و سالخوردگان ننگی ندارد که بعضی‌ها از پرسیدن اجتناب دارند. این کار ننگ که ندارد، سهل است بلکه واجب و لازم و خیلی هم مفید و پسندیده است .

🔻لحن هیچ مطلبی را ادبی و «قلمبه سلمبه» نکنید و یادتان باشد که ما مطالب عامیانه و فرهنگ تودۀ مردم را جمع‌آوری می‌کنیم؛ پس طرز بیان شما هرقدر به حرف‌زدن معمولی مردم نزدیک‌تر باشد، بهتر و صحیح‌تر است. مخصوصاً از استعمال افعال وصفی که غلطِ رایج است، پرهیز کنید... .

🔻در هیچ مطلبی دخل و تصرّف نکنید و آنچه از پیران و سالخوردگان شنیده‌اید و می‌شنوید، همان را عیناً و بی‌کم و کاست به حافظه بسپارید و بعد روی کاغذ بیاورید و به حدّی دقت به خرج دهید که یک کلمۀ آن را پس و پیش نکنید. مثالی را که بارها گفته‌ایم، اینجا باز تکرار می‌کنیم که: دقتِ یک گردآورنده فرهنگِ عامیانه درست باید شبیه دقت و حساسیت دوربین عکاسی یا دستگاه ضبط صوت باشد... .

🔻زینهار از آوردن کلمه‌های فرنگی در نوشته عامیانه. پرهیز از امضاکردن به خط فرنگی

#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی

#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#شنبه_به_نوروز_افتاد_.

ضرب المثل بعد از سي سال بالاخره نوروز و آغاز سال نو به شنبه افتاد!!!

،این ضرب المثل شیرین فارسی رو شنیدیدکه:
(شنبه به نوروز افتاد)؟

خوب اگه نشنیده بودیدحالا شنیدید و موضوع اینجاست که سالهاطول میکشه تا سال جدید در روز شنبه تحویل بشه،به همین خاطر اگر شروع نوروز در شنبه باشه اونو خوش یمن میدونن و وقتی یه اتفاق غیر منتظره خوب رخ میده میگن: چی شده؟ شنبه به نوروز افتاده؟

حالا من بهتون خوش خبری بدم که امسال شنبه به نوروز افتاده،
این رو به فال نیک
بگیرید

«چنان سالی شود ،شنبه به نوروز,»

خدایا ،این نوروز،شروع خوب و خوشی برای تمام ملت ایران باشد.

انشاالله🙏🏻🙏🙏

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#دیگران_کاشتند_و_ما_خوردیم_ما_بکاریم_و_دیگران_بخورند_.

رسم تخمۀ* ساسانیان چنان بوده است که هر که پیش ایشان سخنی گفتی و یا هنری نمودی که ایشان را خوش آمدی بر زفان* ایشان برفتی که «زه»* چون بر زبان پادشاه برفتی که «زه» دروقت خزینه‌دار هزار دینار بدان کس دادی. و ملوک اکاسره* در عدل و همّت و مروّت زیادت از دیگر پادشاهان بوده‌اند خاصه نوشیروان عادل.
روزی نوشیروان برنشسته بود* و با خاصگیان* به شکار می‌رفت و بر کنار دیهی* گذر کرد. پیری را دید نود‌ساله، گَوز* در زمین می‌نشاند. نوشیروان را عجب آمد از بهر آن که ده سال و بیست سال بباید تا گَوز‌کشته بَر* دهد.
گفت: «ای پیر جوز می‌کاری؟»
گفت: «آری خدایگان.»
گفت: «چندان زنده باشی که بَرش بخوری؟»
گفت: «کشتند و خوردیم، کاریم و خورند.»
نوشیروان را خوش آمد، گفت: «زه» در وقت خزینه‌دار هزار دینار بدین پیر داد. پیر گفت: « ای خدایگان هیچ کس بَرِ این گَوز زودتر از بنده نخورد.»
گفت: «چگونه؟»
پیر گفت: «اگر من گَوز نکشتمی و خدایگان اینجا گذر نکردی و از بنده چنانکه پرسید، نپرسیدی و بنده آن جواب ندادی من این هزار دینار از کجا یافتمی؟»
نوشیروان گفت: «زهازه»
خزینه‌دار دو هزار دینار دیگر بدو داد از بهر آنکه دوباره زه بر زفان او برفت.

واژه‌نامه:
تخمه: نژاد، دودمان
زفان: زبان
زه: آفرین
اکاسره: پادشاهان ساسانی، ج کسری معرّب خسرو، لقب انوشیروان به اولاد او اکاسره گویند و چون به صورت مطلق گفته شود منظور پادشاهان ساسانی است.
برنشسته: سوار اسب شده
خاصگیان: مقرّبان و نزدیکان
دیهی: روستا و ده
گَوز: گردو، معرّب آن جوز
بَر: ثمر

#سیاست_نامه
#خواجه_نظام_الملک_طوسی
به اهتمام هیوبرت دارک
شرکت انتشارات علمی وفرهنگی
1383/ ص: 175

به نقل از کانال: نقل معانی

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل #آنقدر_شور_بود_که_خان_هم_فهمید_.

هنگامی که کسی در انجام کار‌های نادرست و استفاده نابه‌جا از موقعیت‌ها زیاده‌روی کند، تا جایی که حتی ابله‌ترین آدم‌ها و نیز ساکت‌ترین افراد را هم به اعتراض وادار کند، از این ضرب‌المثل استفاده می‌شود.

زمانی هر روستایی خانی داشت. مردم روستا مجبور بودند هر ساله مقداری از دسترنج خود را به خان بدهند و همه از خان می‌ترسیدند.

یکی از روستاها خانی داشت که بسیار ابله بود. خان آشپزی داشت که توجهی به درست پختن غذا نمی‌کرد. غذاهایی که آشپز می‌پخت بدبو ، بدطعم و بی‌ارزش بودند، اما خان متوجه نمی‌شد و هیچ اعتراضی نمی‌کرد و آشپز نیز این را می‌دانست. اطرافیان خان هم گرچه می‌دانستند غذا‌ها بد هستند اما از ترس اینکه به روی خان بیاورند، سکوت می‌کردند و آشپز نیز به کار خود ادامه می‌داد.

یک روز که آشپزباشی مشغول غذا پختن بود ناگهان سنگ نمک از دستش در رفت و مستقیم افتاد توی دیگ غذا. آشپز ابتدا تصمیم گرفت که سنگ نمک را دربیاورد اما وقتی به یاد آورد که خان هیچ وقت توجهی نمی‌کند تصمیمش عوض شد و به پختن غذا ادامه داد.

وقتی غذا آماده شد و همه دور سفره نشستند هر کس با بی‌میلی غذای خودش را کشید. با خوردن اولین لقمه آه از نهاد همه برآمد اما جرات اعتراض نداشتند.
خان دو سه لقمه خورد و حرفی نزد. اما انگار کم‌کم متوجه شوری غذا شده باشد ، دست از غذا خوردن کشید و رو به آشپزش کرد و گفت: ببینم غذا کمی شور نشده است؟

آشپز تکذیب کرد. اطرافیان که برای اولین بار اعتراض خان را دیده بودند جرات یافته و یکی از آنها فریاد کشید: «خجالت بکش! این غذا آنقدر شور شده که خان هم فهمید.»

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_‌المثل
#حالا_هم_نوبت_رقاصی_من_است_.

این ضرب‌المثل را در مورد تلافی رفتار بد دیگران به کار می‌برند.

می‌گویند خری و شتری دور از آبادی در آزادی کنار هم زندگی می‌کردند.

یک شب کاروانی به آنان نزدیک شد. شتر به خر گفت رفیق یک ساعتی دم فرو بند تا اینان دور شوند، مبادا که گرفتارشان شویم. خر گفت من همیشه همین ساعت نوبت آوازم است و نمی‌توانم این عادت را ترک کنم. و شروع کرد به خواندن.

کاروانیان صدای خر را شنیدند و هر دو را گرفتند و بر آنها بار نهادند و با خود بردند.

فردا به رودخانه‌‌ای رسیدند. عمق آب زیاد بود و خر نمی‌توانست از ان رد شود. پس خر را بر پشت شتر گذاشتند تا از رودخانه بگذراند. هنگامی که به وسط رودخانه رسیدند شتر شروع کرد به پایکوبی و جنبش. خر گفت رفیق این کار را نکن وگرنه من در آب افتاده و غرق می‌شوم. شتر گفت این عادت من است. همانطور که دیشب نوبت آواز بی‌جای خر بود، این ساعت وقت رقص نابهنگام شتر است و خر را در آب انداخت تا غرق شود.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

📖 کتاب ضرب المثلهای عربی با ترجمه فارسی
🔵 گردآوری : دکتر حبیب کشاورز
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#عاقل_نکند_تکیه_به_دیوار_شکسته

مفهوم ضرب المثل:
اگر انسان بخواهد به کسی اعتماد و تکیه کند باید جایی و تکیه گاه محکم و قابل اعتمادی پیدا کند. مفهوم و کاربرد آن زمانی است که به کنایه گفته می شود هر کسی لایق تکیه گاه شدن و پشتیبانی نیست. تکیه گاه مطمئن تکیه گاهی محکم و غیرقابل شکستن است. شرط عقل حکم می کند که انسان چنین پشتیبانی را برای خود برگزیند تا شکست نخورد.

این ضرب المثل قسمتی از شعر زیر سروده ی: ملهمی اردبیلی است.

ای گل چه کشی پا ز منِ زارِ شکسته؟
خوش باش که در پا نرود خارِ شکسته

بر دوش منِ خسته مکن دست حمایل
عاقل نکند تکیه به دیوار شکسته

بر بستن پیمان محبت دو گواهند
آشفتگیِ خاطر و رخسار شکسته

غم کرده چنانم که گر از پای درآیم
برخاستنم نیست چو دیوار شکسته

#ملهمی_اردبیلی

@ghazalshermahdishabani
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

ریشه های تاریخی امثال و حکم
(جلد دوم)

مهدی پرتوی آملی
مقدمه: سید ابوالقاسم انجوی شیرازی
نشر سنائی
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

ریشه های تاریخی امثال و حکم

مهدی پرتوی آملی
مقدمه: سید ابوالقاسم انجوی شیرازی
نشر سنائی
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

قصه های عامیانه ایرانی

علیرضا ذکاوتی قراگزلو
ناشر : نشر سخن

#درباره_کتاب

❇️در میان داستان‌های عامیانة فارسی، سمک عیار، با خصوصیات برجسته‌اش، شاید بی‌نظیر باشد. نخست این که فارسی فصیح و ساده و روانی دارد و شامل بسیاری تعبیرات و مفرداتی است که در متون دیگر نیامده یا کم‌تر آمده است. دیگر این که حوادث داستان و رفتار آدم‌ها در آن طبیعی و عادی است و به این دلیل به داستان‌های جدید شباهت پیدا می‌کند. حتی در سمک عیار برخلاف روال غالب داستان‌های قدیم، که شخصیت‌ها را ساخته و پرداخته معرفی می‌کنند، با حرکت و تحول در روحیات مواجه می‌شویم؛ یعنی همان‌طور که قهرمانان داستان بر واقعیات و خارج، تاثیر می‌گذارند به نوبه خود تاثیر نیز می‌پذیرند. آدم‌ها خوب خوب یا بد بد نیستند بلکه اغلب نسبتا خوب یا بدند و آن‌‌طور که در عمل هست و می‌بینیم مجموعه‌ای پیچیده از ضعف‌ها و قوت‌ها هستند. دیگر این که داستان سمک عیار در مجموع بدآموزی اخلاقی ندارد، بلکه بر بعضی فضایل نیاکان قدیم ما دلالت دارد. در مجموعة حاضر برخی از قصه‌های عامیانه، که عمدة آنها مربوط به عصر صفوی است، معرفی گردیده است. پایان‌بخش کتاب ارتباط سرگذشت نامة صوفیان با قصه‌های عامیانه است.
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

آداب و رسوم مردم سمنان (مثل‌ها، افسانه‌ها، لطیفه‌ها، باورهای عامه، حرف و فنون سنتی).
محمد احمدپناهی سمنانی. تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1374.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش دهم و آخر

📋شرح قصه «در دبّه، در دبّه - تو دبّه، تو دبّه»

❇️«روزی بود و روزگاری بود. در یک شهر یک مرد و یک زن زندگی می‌کردند. شغل این مرد خارکنی بود. این مرد هر روز به دامنه کوه می‌رفت و پُشته‌ای هیزم فراهم می‌کرد و به شهر می‌برد و می‌فروخت و زندگی خود را به سختی می‌گذرانید. روزی زن به مرد گفت که: فردا صبح زودتر از خواب بلند شو برو پُشته بیشتری هیزم بیاور تا برای خودمان خورشی هم تهیه کنیم.

❇️مرد صبح زود از خواب بلند شد به دامنه کوه رفت. مشغول هیزم چیدن بود که دید دیوی قوی هیکل به طرف او می‌آید. وقتی که دیو نزدیک شد، مرد سلام کرد. دیو جواب او را داد و گفت که: مگر نمی‌دانستی که خانه من در این کوه است؛ چرا به اینجا آمده‌ای؟ مرد بسیار ترسید و گفت: من مردی خارکنم، فقیرم؛ آمدم پُشته‌ای هیزم بکنم و به شهر ببرم و بفروشم و زندگی خودم را بچرخانم. خلاصه دیو به مرد گفت: همین‌جا بمان، من الآن برمی‌گردم. دیو رفت و یک الاغ تندرو برای مردچ آورد و به مرد گفت: با این الاغ تو هیزم‌کشی کن و زندگی خود را بگردان. مرد با دیو خداحافظی کرد و به طرف شهر روان شد.

❇️مدتی گذشت؛ زندگی این مرد بسیار خوب شد. حاکم شهر از این موضوع باخبر شد. به خدمتگزاران خود گفت: بروید هرچه این مرد دارد بگیرید و به اینجا بیاورید. خدمتگزاران هم دستور حاکم را عمل کردند و رفتند هرچه پیرمرد داشت بردند. مرد دید که دیگر هیچ چیز ندارد. صبح زود به طرف کوه روان شد. دوباره مشغول هیزم چیدن بود که دید دیو دوباره به طرف او می‌آید. دیو وقتی که نزدیک شد، مرد سلام کرد و دیو جواب سلام مرد را داد و گفت: الاغ را چه کار کردی؟ مرد گفت: الاغ و هرچه داشتم، حاکم شهر برد. دیو به مرد گفت: همین‌جا بمان، الآن برمی‌گردم. رفت و یک آسیاب دستی برای مرد آورد و گفت: این آسیاب دستی را بگیر و برو به منزلت و آن را بگردان؛ هر قدر آرد بخواهی بی‌اینکه گندم در آن بریزی، برای تو آرد بیرون می‌ریزد.

❇️مرد با خوشحالی از دیو خداحافظی کرد و به طرف شهر روان شد. وقتی که مرد به منزل رسید، زن پرسید: این دفعه چه کار کردی؟ مرد گفت: این بار دیو یک آسیاب دستی به من داده و گفته که این آسیاب دستی را بگردان و بدون اینکه گندم در آن۵ بریزی، آرد بیرون می‌ریزد. مرد کوله‌بارش را بازکرد و آسیاب دستی را گرداند؛ دید که آرد بیرون می‌ریزد. خوشحال شد و پس از مدتی زندگی او بسیار خوب شد. حاکم شهر دوباره از این کار باخبر شد و به خدمتگزاران خود گفت: بروید آسیاب دستی و هرچه دارد، بیاورید. خدمتگزاران رفتند و دستور او را عمل کردند.

❇️زن به مرد گفت که: دیگر هیچ چیز نداریم؛ صبح دوباره به خدمت دیو برو و از او خواهش کن که چیز دیگری به تو بدهد که پهلوش نروی. مرد صبح زود از خواب بلند شد و رفت و شروع به هیزم چیدن کرد و دید دیو به طرف او می‌آید؛ وقتی که نزدیک شد، مرد سلام کرد و دیو جواب سلام را داد و گفت: آسیاب دستی را چه کار کردی؟ مرد گفت: حاکم آسیاب دستی و هرچه در منزلم بود، برد. دیو گفت: این بار بلایی به سر آنها بیاورم که در داستان‌ها گفته‌ شود. رفت و یک دبّه برای مرد آورد و گفت: درِ این دبّه را فشار می‌دهی و هرچه سوار آماده‌به‌جنگ بخواهی در این هست. مرد با دیو خداحافظی کرد و به طرف شهر روان شد. وقتی که نزدیک شهر رسید، در دبّه را فشار داد و گفت: در دبّه، در دبّه، در دبّه. آن وقت درِ دبّه باز شد و چندین سوار از دبّه بیرون آمدند و گفتند: چه امری است؟ مرد گفت: حالا هیچی، بعد؛ و گفت: تو دبّه، تو دبّه. آن سوارها داخل دبّه شدند و درِ دبّه بسته شد و مرد با خوشحالی به طرف شهر روان شد. وقتی که به منزل رسید، بدون اینکه زن حرفی بزند، مرد گفت: این بار کار حاکم را یک‌سره می‌کنم.

❇️صبح که شد، مرد بعد از خوردنِ چاشت، رفت درِ خانه حاکم و گفت: الاغ و آسیاب دستی مرا بیاورید و به من بدهید. حاکم به خدمتگزاران گفت که: این مرد را از خانه بیرون کنید. وقتی که خدمتگزاران به طرف مرد حمله کردند، مرد گفت: در دبّه، در دبّه، در دبّه. چندین هزار سوار بیرون آمدند و حاکم و خدمتگزاران را گرفتند و کشتند. وقتی که سواران، حاکم و خدمتگزارانش را کشتند، آن‌وقت مرد گفت: تو دبّه، تو دبّه. سواران داخل دبّه شدند. مرد به جارچی شهر گفت که جار بزند که حاکم مال و ثروت هر کس را که برده است، بیاید و بگیرد. مردم آمدند و مالشان را که حاکم برده بود، گرفتند. مرد گفت: ای مردم شهر، بروید به‌آسودگی و خوشی زندگی کنید. مرد و زنش با خوشی و آسودگی سال‌های سال زندگی کردند. قصۀ ما خواش بود؛ دسته گلی جاش بود».

#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی
#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش هشتم

❇️قصه معروف «جغد و ویرانه» و سخن آخر جغد نر که به جغد ماده می‌گوید:

گر مَلِک این است و چنین روزگار /// زین دِهِ ویران دهمت صدهزار

حقیقتی است مربوط به دوران سلطنت بهرام دوم، پادشاه ساسانی، که در قالب افسانه ریخته شده است».

❇️امروز با گسترش انواع و اقسام ارتباطات مجازی، بچه‌های کمتری این بخت را دارند که شب ها را با قصه‌هایی از زبان مادر و پدر و یا مادربزرگ و پدربزرگ بیارامند و به عالمِ رؤیا سفر کنند، با این‌حال فراوانند مردان و زنان و پدران و مادرانی که شاید خود اهل قصه‌گویی برای فرزندانشان نباشند، اما تجربه شیرینِ شنیدنِ قصه‌ها و افسانه‌های عامیانه را در روزگار کودکی و نوجوانی دارند. به‌منظور اینکه برای این دسته از مخاطبان تجدید خاطره‌ای بشود، چه بهتر که این سیاهه با یکی از قصه‌های عامیانه‌ای که به همتِ مردانه و عالمانه مرحوم استاد سید ابوالقاسم اِنجوی شیرازی، برایمان ثبت و حفظ شده است، پایان یابد.

❇️قصه کوتاهی که در ادامه می‌خوانید، از دفتر نخستِ مجموعه «قصه‌های ایرانی» (دختر نارنج و ترنج) انتخاب شده است. طبق توضیحِ کتاب، این قصه را که «در دبّه، در دبّه - تو دبّه، تو دبّه» نام دارد، آقای علی‌اکبر صیادی (پانزده ساله و محصّل) از آقای حسن قاسمی (پنجاه و چهارساله و کشاورز) نقل کرده و برای برنامه رادیویی «فرهنگ مردمِ» روان‌شاد اِنجوی شیرازی فرستاده است. هر دو عزیز اهل روستای فراغه، از توابع شهرستان آباده در استان فارس بوده‌اند.

#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی
#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش هفتم

❇️قصه‌های عامیانه ایرانی در نظر استاد اِنجوی شیرازی گنجی بی‌بها می‌نمود و به همین دلیل بود که وی سرمایه عمر خویش را در راه حفاظت از چنین میراث گرانبهایی هزینه کرد. به باور او «قصه‌های ایرانی یکی از کهن‌ترین نمونه‌های اصیل تفکر و تخیل مردم این سرزمین و نشان‌دهنده کیفیت زندگی و مباحث ذهنی و شادی و اندوه این قوم به شمار می‌آید. مردم این مرز و بوم، از روزگاران بسیار دور پندارها، باورها، افکار، آرزوها و تجربه‌های خود را در قالب قصه ریخته و آن را مانند گوهری نایاب و عزیز به مرور تراش داده‌اند و سطوحی بر آن افزوده و اجزایی از آن کاسته‌اند تا سرانجام به این شکل زیبای تحسین‌انگیز درآمده و به دست ما رسیده است که هرکدام از آنها در عین سادگی و صفای بی‌پیرایه، چنان لطیف و دلکش است که خواننده و شنونده را بی‌اختیار مجذوب می‌سازد... .

از دیدگاه دیگر، افسانه‌های ایرانی نقاشی دقیقی است از آنچه در طی تاریخ بر مردم این سرزمین گذشته است، یعنی همان‌طور که بسیاری از حقایق تلخ را در قالب مثل‌ها و تمثیل‌ها ریخته‌اند، خیلی از وقایع تاریخی را هم که نمی‌توانسته‌اند در تواریخ رسمی ثبت و ضبط کنند، به شکل قصه درآورده‌اند تا از میان نرود. چون زورمندان و صاحبان قدرت به مردم رخصت سخن گفتن و مجال خوب و بد کردن ندهند، حقایق لباس قصه می‌پوشند و به دام و دد منسوب می‌شوند.

#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی
#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش چهارم

❇️حاصل یک عمر تلاشِ اِنجوی گنجینه‌ای بی‌نظیر است

دکتر منصور رستگار فسایی، محقق و استاد نامدار زبان و ادبیات فارسی در مقاله‌ای که در سال ۱۳۷۲ و به مناسبتِ وفات سید ابوالقاسم اِنجوی شیرازی نگاشته، ضمن یادکردن از کار بزرگِ هم‌دیاریِ خویش از برنامه رادیویی او که پیونددهنده اِنجوی و "همکارانش" در سرتاسر ایران بود، نوشته است:

«گوش دادن به رادیو تهران در سال‌های دوم دهه چهل، یکی از سرگرمی‌های همیشگی ما بود. شب‌ها طولانی و بی‌تنوّع بود و ما همیشه منتظر بودیم تا در برنامه «فرهنگ مردم» صدای «نجوا» را بشنویم؛ صدایی گرم و صمیمی که اگرچه سیاق گفتار تهرانیان را پذیرفته بود، هنوز رگه‌هایی از شیرین‌زبانی شیرازی را در خود داشت. نجوا برای مردم از اهمیت فرهنگ سخن می‌گفت و از شنوندگان خود می‌خواست تا افسانه‌ها و قصه‌ها و حکایاتی را که از گذشتگان و گذشته‌های دور و نزدیک به خاطر دارند، برای او بفرستند تا به نام خودشان از رادیو بخواند و طبعاً در هر هفته تعداد زیادی افسانه و قصه و ضرب‌المثل و روایت از عادات و آداب و رسوم مردم نواحی مختلف سرزمین عزیزمان، ایران، به دست او می‌رسید که با سلیقه و با زبانی شیرین و رسا، صادقانه و بی‌ریا برای مردم تعریف می‌کرد و بدین ترتیب هر هفته بر تعداد شنوندگان برنامه‌اش افزوده می‌شد.

در آن سال‌ها صدای نجوا و این برنامه، یک حادثه مهم به حساب می‌آمد، زیرا در این برنامه به‌راستی با مردم از مردم و دردها و امیدها و سنت‌ها و علایق قلبی و دیرین آنها سخن می‌رفت و مجری برنامه مردی بود که با حُسنِ ذوق و طبع سلیم و روشن‌بینی خاص خود به شناخت و احیای ارزش‌های تودۀ مردم میان بسته بود و می‌دانست که برنامه او تنها یک سرگرمی نیم‌ساعته و گذرا و فراموش‌شدنی نیست؛ بلکه او ارزش خاطرات قومی و آنچه را که حاصل ناخودآگاه جمعی مردم بود، به توده‌های علاقه‌مند یادآور می‌ساخت و روش حفظ و نگهداری و جمع‌آوری آنها را به ایشان می‌آموخت».

#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی

#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

💢مجملی در باره انجوی شیرازی محقق گرانمایه فرهنگ عامه و آثار وی
بخش نخست

❇️سید ابوالقاسم اِنجوی شیرازی (۱۳۰۰ تا ۱۳۷۲ ه ش)، نامی است که با قطعیت می‌توان آن را مترادف با عبارت عشق به ایران و جلوه‌های فرهنگی این سرزمین دانست.
شاید مخاطبِ این نوشته با خود بگوید، که این، ادّعایی است گزاف نسبت به یکی از نویسندگان و محققان زبان فارسی و فرهنگ ایرانی که چون سال‌ها است از دنیا رفته، قلمِ مدحِ ما ایرانیانِ عادت‌کرده به زنده کشی و مرده‌پرستی، نام او را در عشق به ایران و فرهنگ ایرانی پُررنگ‌تر از آنچه حقیقتا بوده است میخواهد نشان دهد. اماراستی را که چنین نیست!
مردمانی که عمرِ خویش را بر سر هدفی والا می‌گذراند، بی‌نیاز از اغراق ها و مبالغه‌های مرسومند.

❇️اگر ما جزو آن دسته از ایرانیان هستیم که اِنجوی شیرازی را نمی‌شناسند و آثارش را هم نخوانده‌اند، باز همین‌که عنوان کتاب‌های او را از نظر بگذرانیم به‌احتمال به‌ بی‌راه نبودنِ این رابطه‌ معنایی بین «سید ابوالقاسم اِنجوی شیرازی» و عشق به ایران و جلوه‌های فرهنگ ایرانی گواهی خواهیم داد.
اینهاست عناوین کتاب‌های استاد اِنجوی شیرازی :

🔻«فردوسی‌نامه» ‌

مجموعه‌ای در سه مجلدِ «مردم و فردوسی»، «مردم و شاهنامه» و «مردم و قهرمانان شاهنامه»
🔻 «گنجینه فرهنگ مردم» که در پنج دفتر فراهم آمده است
(چهار مجلد که ذیل عنوان «قصه‌های ایرانی» تدوین شده: «گل به صنوبر چه کرد؟»، «دختر نارنج و ترنج»، «گل بومادران» و «عروسک سنگ صبور». دفتر پنجم این مجموعه نیز «تمثیل و مثل» نام دارد)؛
🔻«جشن‌ها و آداب و معتقدات زمستان»؛
🔻«ریشه‌های تاریخی امثال و حِکَم»؛
🔻«گذری و نظری در فرهنگ مردم»؛
🔻 «مکتب شمس»؛
🔻«دیوان حافظ شیرازی» (تصحیح) و
🔻 «سفینه غزل».

#معرفی_مشاهیر #انجوی_شیرازی

#فولکلور #فرهنگ_عامه
#افسانه_های_ایرانی

⚜ @Legendfolkepic
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_المثل
#ارباب_انگشت_انگشت_مبر_تا_خیک_خیک_نریزی_.

مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود.

هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. در این حال

غلام گفت:

"ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی."

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

امثال فارسی - انگلیسی
تالیف و ترجمه : سلیمان حییم
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

🥀🥀🥀 با یاد و خاطره بزرگمرد دانشی یهودی مذهب ایرانی « سلیمان حییم» بزرگوار که دوستدار زبان و فرهنگ این مرز و بوم بود و کم برای اشاعه زبان و فرهنگ این مرز و بوم تلاش نکرد.🥀🥀🥀

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما

🌹🌹🌹 یاد و خاطره اش جاودانه 🌹🌹🌹

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_‌المثل
#حکیم_‌باشی_را_دراز_کنید_یا_حکیم_باشی_را_اماله_کنید_.

این اصطلاح در مواردی استفاده می‌شود که شخصی بی‌گناه را به جای قدرتمندی که مقصر است، محکوم و تنبیه کنند.

می‌گویند شخصی قدرتمند دچار سنگینی معده شد و حکیم یا طبیب آوردند.
حکیم که تشخیص داد درد معده بر اثر زیاده‌روی در خوردن بوده و شخص دچار یبوست شده است، تجویز کرد که او را دراز کرده و تنقیه کنند.
(تنقیه وسیله‌ای بود دارای یک محفظه پلاستیکی کروی مانند بالون، که لوله‌ای پلاستیکی به آن وصل بود و در قدیم برای رفع یبوست‌های شدید مخلوط آب و صابون را به درون آن کشیده و توسط لوله از راه مقعد به داخل روده‌های شخص وارد می‌کردند و خیلی‌ها آن را توهین‌آمیز می‌دانستند ولی موثر بود. هنوز هم در برخی مواقع استفاده می‌شود. به این کار اِماله کردن هم می‌گفتند.)
بیمار که از تجویز ناراحت بود فریاد زد چه کسی را دراز و تنقیه کنند؟ حکیم از ترس جانش گفت: مرا.
آن شخص گفت حکیم را دراز کنید و تنقیه کنید. همین کار را کردند. از قضا چند روز بعد یبوست آن شخص برطرف شد و حال او خوب شد و همه تصور کردند که بهبود وی، نتیجه آن بوده که حکیم را تنقیه کرده‌اند.

از آن به بعد این ضرب‌‌المثل در مواردی که ذکر شد به کار برده می‌شود.

@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#نرم افزار #اندروید داستان مثلها که ضرب المثلهای عربی رو گفته و داستان به وجود اومدن اون ضرب المثل رو ‌هم گفته است.
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

قند و نمک (ضرب المثل های تهرانی "به زبان محاوره ای")
جعفر شهری
@molavi_asar_o_afkar
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…

مثل آباد( داستان ها و ریشه های ضرب المثل های زبان فارسی)

#ضرب_‌المثل
#نیم‌_غاز_بابام_را_می_‌خواهم

در مواقعی که کسی برای پس گرفتن چیزی بی‌ارزش یا مبلغی ناچیز خیلی کوشا باشد از این اصطلاح استفاده می‌کنند.
(می‌گویند یک غاز واحد پولی بی ارزش و حدود یک هفتم پشیز بوده)
مرحوم دهخدا در "امثال و حکم" منشاء رواج این ضرب‌المثل را به افسانه‌ای شیرین برای کودکان نسبت می‌دهد.

روزی روزگاری نجاری فقیر و همسرش در روستایی زندگی می‌کردند که صاحب فرزند نمی‌شدند. روزی همسر نجار در خانه مشغول پختن ناهار بود. آهی کشید و گفت کاش من پسری داشتم که این غذا را تا گرم است به دکان پدرش می‌برد و در کارها به او کمک می‌کرد و در خانه هم، مونس من بود و اینگونه دل من و همسرم را شاد می‌کرد. ناگهان نخودی از دیگ بیرون جست و گفت: از این به بعد من پسر تو هستم و هر کاری باشد برایت انجام می‌دهم.
زن شادمان شد. به او گفت غذای پدرت را به دکانش ببر تا او هم خوشحال شود. نخود غذا را به دکان برد. نجار پرسید تو که هستی؟ نخود گفت من از این به بعد پسرت هستم. هر کاری باشد برایت انجام می‌دهم. نجار خوشحال شد و گفت حالا که اینطور است و تو یاور پدر هستی به قصر برو و نیم غاز مرا که عوامل حاکم به زور بابت خراج از من گرفته‌اند از وی پس بگیر.
نخود گفت فرمان بردارم. و عازم سفر شد.
پس از مدتی طولانی در راه به زنی رسید که کنار چشمه‌ای رخت می‌شست. نخود از او خواهش کرد که لباسهای خاکی او را هم بشوید. اما زن گفت صابون کم‌ دارم و به شستن لباسهای تو نمی‌رسد. نخود هم تمام آب چشمه را خورد و در شکمش جا داد و به راهش ادامه داد. در راه به شغالی رسید. شغال از نخود پرسید کجا می‌روی و نخود گفت می‌روم نیم غاز پدرم را پس بگیرم. شغال گفت مرا هم با خود ببر شاید بتوانم کمکت کنم. نخود قبول کرد ولی بعد از مدتی چون نخود خیلی تند می‌رفت شغال خسته شد و گفت من نمی‌توانم پابپای تو بیایم. نخود گفت پس دندانهایت را در می‌آورم و تو را در شکمم جا میدهم. شغال قبول کرد. نخود دوباره براه افتاد. روز بعد در راه به پلنگی رسید. پلنگ هم تقاضا کرد که نخود او را با خود ببرد تا کمکش کند. نخود قبول کرد اما بعد از مدتی پلنگ هم خسته شد. پس نخود دندانهای پلنگ را درآورد و او را هم در شکمش جا داد و همراه خود برد. رفتند تا به قصر رسیدند. در انجا او قصد خود را به حاکم گفت و نیم غاز پدرش را از حاکم خواست. حاکم عصبانی شد و دستور داد تا او را در قفس خروس‌های جنگی بیاندازند تا خروس‌ها چشمانش را درآورند ولی نخود عطسه‌ای کرد و شغال از دهانش بیرون جست‌. نخود دندانهای شغال را به او داد و شغال همه خروس‌ها را خورد. حاکم دستور داد او را در قفس سگهای شکاری بیاندازند ولی باز نخود عطسه‌ای کرد و پلنگ از شکمش بیرون آمد. نخود دندانهای پلنگ را به او داد و پلنگ تمام سگها را از بین برد.
این‌بار حاکم دستور داد تا آتش بزرگی درست کردند تا نخود را درون آن بسوزانند ولی نخود تمام آب چشمه را که خورده بود روی آتش‌خالی کرد و آن را خاموش کرد.
حاکم که دید حریف نخود نمی‌شود او را به خزانه قصر بود تا نیم‌غاز پدرش را بردارد. نخود مقدار زیادی از جواهرات خزانه را در شکمش جا داد و فقط یک نیم غاز در دستش نگهداشت‌. از خزانه بیرون آمد و نیم غاز را نشان حاکم داد و به خانه برگشت. وقتی به خانه رسید به مادرش گفت مرا به چرخ نخ‌ریسی ببند و هر بار که می‌چرخد آرام با دوک نخ‌ریسی به پشت من بزن. مادر همین کار را کرد تا تمام جواهرات از شکم نخود بیرون ریخت و از آن به بعد نجار و همسرش با فرزندشان به شادی زندگی کردند.

@ghazalshermahdishabani
@zarbolmaslhaefarsi

Читать полностью…
Subscribe to a channel