zendegie_khob | Unsorted

Telegram-канал zendegie_khob - 😷مجله زندگی خوب😷

1798

فرصت بشه مطلب میذارم کمتر از قبل اما مطالبی که میذارم یا طنزه یا نقد جامعه اس یا چیزی رو یادتون‌خواهد داد

Subscribe to a channel

😷مجله زندگی خوب😷

۰
لطفا عضو کانال جدیدمون بشین 👆👆

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

🔻 خودکشی دختر یاسوجی / او کلاس ششم درس می خواند

🔸 فاطمه شیخ علیزاده، خبرنگار اجتماعی

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
این داستان: تتو آرتیست حرفه ای 😂

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

🔺️🔻 برانکو به ایران نمی‌آید؛ امیدوارم درکم کنید که نمی‌توانم بیایم

سرمربی پرافتخار پرسپولیسی‌ها، پیامی را از طریق نماینده مذاکره با باشگاه پرسپولیس منتشر کرده است:
🔹️بابت درخواست‌های زیاد برای برگشت ممنونم. متاسفانه به خاطر دلایل شخصی و به علت تعهدم به جاهای دیگر، نمی‌توانم این پیشنهاد را قبول کنم. امیدوارم درکم کنید
▫️خبرورزشی

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

سرقت سس تبلیغاتی در مترو تهران

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

خسته نباشید و خداقوت میگم به این خستگی ناپذیران عرصه جوجه کشی 😳😐
ی استراحتی هم بدید بیمارستان فرصت کنه پرونده تشکیل بده

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

امیدوارم توان هضم همچین اثر هنری داشته باشید
بتمن پاتایای تایلند 😂😂😂😂🙈

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

فقط همین کم بود این کارا رو قاطی مذهبی بازیشون کنن 😒😐😳

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

رمان پرستار مادرم

نوشته شادی داوودی
❌ قسمت سی ام ❌

خدايا...مسعود فكر كرده من چه آدمي هستم؟...فكر كرده ميخوام از سهيلا...مسعود فكر كرده اين گرايش و ميلي كه به وجود اومده فقط از ناحيه ي منه؟!!!...يا فكر كرده من قصد سو استفاده از اين دختر رو دارم؟!!!...اصلا" چرا من بايد به مزخرفات مسعود گوش كنم؟!...اگرم ميل و كششي در حال شكل گرفتن هست مطمئنم يكطرفه نيست...در جاييكه من هنوز در شك و دو دلي اين ارتباط به سر ميبرم اما به عنوان يك مرد38ساله كاملا"ميتونم درك كنم كه سهيلا تمايلش به من خيلي شديدتر و خارج از هرگونه دو دلي هست...اما چرا مسعود اين حرف رو ميزنه؟!!!...

برگشتم به طرف مسعود و گفتم:تو از چي نگراني؟...

مسعود قدمي به سمت من برداشت و در حاليكه فاصله ي كمي بين ما ايجاد شده بود در ضمني كه ضربات ملايمي با كف دست به سينه ي من ميزد گفت:سياوش دارم بهت ميگم...هر چي توي ذهنت نسبت به سهيلا داري پاكش كن...سهيلا فقط و فقط پرستار مادرته...همين و بس...

بعد از اين حرف خواست برگرده كه بازوش رو گرفتم و نگهش داشتم و گفتم:فقط به يه سوالم جواب بده...تو عاشق سهيلا هستي درسته؟

مسعود ايستاد و بدون اينكه صورتش رو به سمت من برگردونه با صدايي آروم اما لبريز از خشم گفت:اگه اين موضوع شنيدنش خلاصت ميكنه و باعث ميشه بهش فقط به ديدي كه گفتم نگاه كني...بايد بگم...آره...عاشقشم...خيلي هم دوستش دارم...راحت شدي...حالا حواست رو جمع كن...

لبخندي از روي تمسخر زدم و گفتم:خر خودتي مسعود...ديگه بعد اينهمه سال خوب شناختمت...فقط نميدونم مرضت چيه كه اصل ماجرا رو نميخواي بگي...مرد حسابي تو عاشقش نيستي اما نميفهمم چرا ميخواي من رو متهم به اونچه كه توي ذهنياتت پردازش كردي بكني و جلوي پاي من سنگ بندازي!!!...


در همين موقع سهيلا از اتاق اميد اومد بيرون و به من گفت:اميد شما رو ميخواد...

دست مسعود رو رها كردم و به سهيلا كه با نگراني و تعجب به من و مسعود چشم دوخته بود نگاه كردم و در همان حال به مسعود گفتم:نري بگيري بخوابي...ميرم ببينم اميد چش شده...برميگردم...بايد همين امشب با هم صحبت كنيم...

به طرف اتاق اميد رفتم و سهيلا از جلوي درب اتاق كنار رفت و در همون حال گفت:خيلي ترسيده...هر چي بهش ميگم كه شما و مسعود فقط با هم صحبت ميكردين باور نميكنه هر كاري هم كردم ساكت نميشه...

نگاهي به سهيلا كردم و گفتم:نگران نباش خودم الان باهاش صحبت ميكنم...

سپس وارد اتاق اميد شدم و درب رو بستم.

اميد روي تخت نشسته بود و با صورتي كه از اشك خيس بود به من نگاه ميكرد.از جايش بلند شد و به طرفم دويد...ب*غ*لش كردم؛گفت:بابا؟...چرا با عمو مسعود دعوا ميكردين؟!!!

. دعوا نميكرديم باباجون...فقط داشتيم با هم صحبت ميكرديم...من و عمومسعود هيچ وقت با هم دعوا نميكنيم...خودت كه ميدوني من و عمومسعود اهل دعوا كردن نيستيم...درسته؟

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

حسنا خانم پینگ پنگ باز ۵ ساله 😍👏👏


@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

ی سوال دارم
تو هواپیمایی ایران این انانس خوش آمدگویی میگن که سلام و صلوات... داره

تو هواپیمایی های سراسر جهان چی میگن؟

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

پیام آمریکایی‌‌ها به ایران: برای برداشت پول‌‌های مانده در قطر اقدام نکنید

سید حسین موسویان، مذاکره‌کننده ارشد هسته‌ای سابق، در یادداشتی در وب‌سایت جماران ادعا کرده است، آمریکا به ایران پیام داده که درخواستی برای برداشت از ۶ میلیارد دلار در قطر نداشته باشد.
آقای موسویان نوشته، احتمال تقابل منطقه ای آمریکا و ایران بیش از سالهای گذشته شده است و جنگ اسرائیل علیه غزه، عملا این توافق موقت بین آمریکا و ایران را کشت.
این دیپلمات سابق پیشنهاد کرده است ایران و آمریکا «برای یک گفتگوی فراگیر به قصد رسیدن به یک توافق جامع، شامل احیاء توافق موقت، احیاء برجام و حل وفصل سایر موارد اختلاف؛ شجاعت به خرج دهند.»

پ ن : مسئولین دولت انقلابی رئیسی در عرصه بین الملل به انچنان
اقتداری رسیدن که حتی پول خودمونم نمیتونیم برداشت کنیم 😐😒

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

رمان پرستار مادرم

نوشته شادی داوودی

❌ قسمت بیست و نهم❌

تعجب كردم كه چرا مسعود اينطوري پشت پنجره ايستاده بود!!!

نميتونستم ارتباط بين مسعود و سهيلا رو بفهمم و اينكه اصلا"چرا مسعود؛سهيلا رو به منزل من آورده...!!!

قرار بود خيلي چيزها رو براي من بگه كه هنوز فرصت مناسب دست نداده بود...

كمي به فكر فرو رفتم...حس كردم حالا كه بيدار شده بهترين فرصت باشه كه به اتاقش برم و همه چيز رو ازش بپرسم...

وقتي خواستم از پله ها بالا برم متوجه شدم شلنگ آبي كه هر روز ابراهيم خان با اون حياط رو ميشوره و درختها رو آب ميده زير لاستيك ماشينم مونده.

به سمت ماشين رفتم و دنده رو خلاص كردم و كمي ماشين رو حركت دادم كه صبح ابراهيم خان مشكلي نداشته باشه و شلنگ رو از زير لاستيك ماشين آزاد كردم.

وقتي از اين كار فارغ شدم به سمت پله ها رفتم و زمانيكه وارد خونه شدم صداي مسعود رو شنيدم كه از آشپزخانه مي اومد و با سهيلا در حال بحث بود!!!

اين جمله ها رو شنيدم كه با عصبانيت اما صدايي آروم مسعود گفت:تو غلط كردي...تو بيجا كردي...ببين سهيلا حواست رو جمع كن...كاري نكن اون روي سگ من بالا بياد...تو شعورت رو كجا جا گذاشتي كه اين فكرهاي مزخرف به اون مخ وامونده ات راه پيدا كرده؟!!!...هان؟!!!...

صداي سهيلا رو شنيدم كه گفت:مسعود بسه...ميشه من رو به حال خودم بگذاري؟

صدايي كه از سهيلا شنيده بودم همراه با بغض بود!!!

كمي جلوي درب هال توقف كردم...شايد براي اولين بار بود كه در عمرم حس ميكردم نياز دارم حقايقي رو بدونم...حقايقي كه شايد در ظاهر ارتباطي به من نداشت اما در انتها احساس ميكردن مربوط ميشه به شخصي كه در درون خودم جاي خاصي براي خودش داره كسب ميكنه...و اين شخص كسي نبود جز سهيلا...

از ديدن چهره ي ناراحت و دلخورش در صبح روز قبل ساعتها از دست خودم عصبي بودم و حالا از اينكه صداي بغض دارش رو ميشنيدم و اينكه مسعود با لحني تند اون رو مخاطب قرار داده بود بار ديگه حالتي عجيب به من دست داده بود!!!

حسي كه شايد تنها در دوران دانشجويي زمانيكه روي دختري كه ارتباط باهاش داشتم در من وجود داشت يعني همون مهشيد كه بعدها همسرم شد...اما حالا اين سهيلا بود!!!

در همين افكار بودم كه درب هال رو بستم و صداي بسته شدن درب باعث شد مسعود و سهيلا متوجه ي حضور من در هال شوند.

هر دو به سمت من برگشتند...

نگاهي به سهيلا كردم كه خيلي زود روي خودش رو برگردوند و مشغول شستن چندليوان و فنجان چاي شد؛سپس به مسعود نگاه كردم و گفتم:مشكلي پيش اومده؟!!!

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

آقامون میره باشگاه تمرین میکنه

اینم از آقاشون: 😁🕺🏃‍♂


@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

همایش خودروهای کلاسیک در همدان

ی نکته بگم خدمتتون
زمانی که ایران پیکان تولید می‌کرد بسیاری از کمپانیهای خودروسازی فعلی هنوز بوجود نیامده بودن
متاسفانه با شورش ۵۷ ایران به طرز شگفت انگیزی به سالها قبل عقب افتادگی رسید

اینا حتی نتونستن اینهمه خودرو تولید میکنن در حد اندازه همون پیکان قدیمی کیفیت بدنه و رنگ حفظ کنن و سال به سال ضعیفتر و دوزاری تر خودرو چپوندن به ملت

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

درود بر همراهان گرامی
متاسفانه اکانت قبلی توسط تلگرام 😒
مسدود شده 😕😐
فعلا این‌کانال جدید زدم 👇
جوین بشید

/channel/zendegie_khob2

کانال قبلی رو حذفش نکنید چون احتمال داره اکانت قبلی مجدد برگرده
و از همینجا ادامه بدیم
ولی در حال حاضر به کانال جدید بیایید
بصورت موقت اگر قبلی درست شد اطلاع میدم اگرم نشد در کانال جدید ادامه میدیم
تا میتونید حمایت کنید لینک کانال جدید به دوستاتون و گروهاتون بفرستید

🤝✌️🙏💐💐💐

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

برآورده کردن آرزوی کودکان کار 👏👏

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

داره میره منطقه جنگی؟؟😐😳

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

حمله به ترانزيت برای سرقت 😱😳😐

الحمدلله امنیت داریم 😒

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

بافت موی فوق حرفه ای 😐😳
اینارو بعدا چطوری باز میکنه؟😏

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

تو این مملکت چه چیزایی که ندیدیم و نشنیدیم 😂😂😂
طرف رفته دکتر زیبایی براش لیفت سینه انجام بده قندون مسی برده برای الگو😐
جمع کثیری از مشتریها با ظروفی همچون شیرداغ کن و قابلمه روحی و ... به سمت مطب این جراح عازم شدن 😁

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

چقد سعادت باید داشته باشی که بتونی همزمان مادرت و مادر مادرت و مادر مادر مادرت و مادر مادرمادر مادرت رو ببینی

پنج نسل در یک قاب 😍

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

و بعد درحاليكه اميد رو در آ*غ*و*ش داشتم روي تخت نشستم.

ازآ*غ*و*شم بيرون اومد و روي تخت دراز كشيد و خواست كه من هم كنارش بخوابم.همين كار رو هم كردم و در حاليكه دوباره در آ*غ*و*شم گرفته بودمش روي موهاش و سرش رو ب*و*سيدم.

كم كم آرامش ميگرفت اما فكر من مشغول بود و از طرفي از صداهايي كه مي شنيدم مي تونستم بفهمم كه مسعود و سهيلا در حال صحبت با همديگه هستن...

اميد چشمهاش رو بسته بود ولي با شنيدن صداي صحبتهاي مسعود و سهيلا دوباره چشمش رو باز كرد و با نگراني گفت:بابا؟...چرا عمو مسعود عصبانيه؟!!!

پيشوني اميد رو ب*و*سيدم و گفتم:چيز مهمي نيست بابا...سعي كن بخوابي.

در همين لحظه صداي سهيلا رو شنيدم كه با گريه گفت:اصلا" به تو مربوط نيست...

و بعد صدايي شنيدم كه در ابتدا باورم نميشد...!!!...اما اشتباه نكرده بودم...مسعود دست روي سهيلا بلند كرده بود و صدايي كه شنيده بودم صداي كشيده ايي بود كه مسعود به سهيلا زده بود!!!

از روي تخت بلند شدم و اميد هم بالافاصله از جا بلند شد...رو كردم به اميد و گفتم:بابايي از اتاق بيرون نيا..باشه؟

اميد درحاليكه چشمانش از ترس و وحشتي كودكانه لبريز شده بود با حركت سر حرف مرا تاييد كرد...از روي تخت بلند شدم و از اتاق بيرون رفتم.

حدس من درست بود...مسعود كشيده ايي به صورت سهيلا زده بود!!!

مسعود از خشم آكنده بود و سهيلا در اثر كشيده ايي كه خورده مشخص بود تعادلش رو كمي از دست داده بوده؛چرا كه وقتي من وارد هال شدم اون تازه داشت از روي مبلي كه گويا در اثر كشيده ايي كه خورده روش افتاده بود بلند ميشد...


مسعود متوجه ي حضور من در هال نبود.

ديدم بار ديگه به طرف سهيلا رفت و خواست بازوي اون رو بگيره كه با صداي بلند گفتم:مسعود!!!

سهيلا سريع از روي مبل بلند شد و خواست از كنار مسعود رد بشه كه مسعود بازوي اون رو گرفت...

به طرف اونها رفتم و بين هردوي اونها قرار گرفتم و دست مسعود رو از بازوي سهيلا جدا كردم.

مسعود با صدايي كه بي شباهت به فرياد نبود گفت:سياوش به تو مربوط نيست....پس دخالت نكن...

ادامه دارد ...

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

تظر شما در مورد تغییر خفن آرش چیه؟؟😐


@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

استخاره به سرعت نور 😳😐
ماشالله هم حضوری هم تلفنی چقدرم سرشون شلوغه 😒

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

۳ تا کپی برابر اصل 😍😍😍

@zendegie_khob

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

مسعود نگاهي به سهيلا كه حالا پشتش به هر دوي ما بود انداخت و در حاليكه سعي داشت خشم لحظات پيش رو در خودش فرو ببره گفت:نه...فقط داشتم بعضي چيزها رو به سهيلا توضيح ميدادم.

در حاليكه نگاهم به مسعود عميق تر و دقيق تر شده بود سعي داشتم افكار خودم رو هم مرتب كنم؛گفتم:فكر ميكنم بعضي چيزها رو هم بايد براي من توضيح بدهي...اينطور نيست؟

مسعود نگاهي به من كرد و با كلافگي خاصي دست راستش را در لا به لاي موهايش فرو برد و بعد هم دستش را انداخت و گفت:ببين سياوش...قبل از اينكه حرف ديگه ايي بزنم يه سوال دارم؟

سهيلا سريع برگشت به سمت مسعود و با نگاهي كه آكنده از التماس بود گفت:مسعود تو رو قرآن بس كن...چرا اينجوري ميكني تو؟...آخه چرا نميخواي قبول كني كه هيچ...

مسعود با عصبانيت به او گفت:تو حرف نزن...تو ساكت شو...

سهيلا دوباره با التماس گفت:ببين مسعود من فهميدم تو چي ميگي...ديگه كافيه...

با نگاهي متعجب به سهيلا سپس به مسعود نگاه كردم و تا خواستم حرفي بزنم صداي اميد كه از اتاق خواب اومده بود بيرون و با حالتي حاكي از ترس و نگراني به ما سه نفر چشم دوخته بود به گوشم رسيد كه گفت:بابا؟...عمومسعود؟...دارين با هم دعوا ميكنيد؟

سهيلا بلافاصله دستهاش رو با دستمالي خشك كرد و به سمت اميد رفت و گفت:نه عزيز دلم...كسي با كسي دعوا نميكنه...بابا و عمومسعود فقط دارن با هم حرف ميزنن...

و بعد اميد رو در آ*غ*و*ش گرفت و در ضمني كه به سمت اتاق خواب ميرفت رو كرد به من و مسعود و با نگاهي ملتمسانه خواست كه رعايت حال اميد را بكنيم.

وقتي سهيلا همراه اميد به داخل اتاق خواب رفت و درب را بست به مسعود نگاه كردم و گفتم:هيچ معلومه تو چه مرگت شده؟!!!...چرا با سهيلا اينجوري حرف ميزني؟!!!...ميشه به منم بگي بفهمم از چي دلخوري؟

مسعود به سمت پنجره ي آشپزخانه رفت و در حاليكه هنوز عصبانيت از رفتارش كاملا مشهود بود گفت:سياوش...نه من خرم نه تو...

. خوب كه چي؟!!!

 سهيلا يه دختر جوونه...قشنگه...و هزارتا ويژگي ديگه داره كه براي هر مرد و پسري ميتونه قابل توجه باشه...

. خوب حالا منظور؟!!!

مسعود به سمت من برگشت و براي لحظاتي نگاه جدي هر دوي ما در هم گره خورد سپس گفت:از نخ سهيلا بيا بيرون...وگرنه بدجور كلاهمون ميره توي هم و قيد دوستي چندين و چند سالمون رو ميخونم و...اون فقط و فقط پرستار خانم صيفي هستش نه چيز ديگه...

دو دستم رو لبه ي كابينتها گذاشتم و پشت به مسعود كردم...براي لحظاتي سرم رو پايين گرفتم...

ادامه دارد...

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

🎥 سردبیر معاونت سیاسی صداوسیما: بعد از اتفاقی که برای مهسا امینی رخ داد رئیس صداوسیما سه روز از فرمانده وقت فراجا می‌خواست فیلم این ماجرا را در اختیار صداوسیما بگذارند تا به مردم نشان دهیم اما فراجا قبول نمی‌کرد😏

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

🎥محمدتقی اکبرنژاد در گفت و گو با دیدارنیوز: مسئله فلسطین رکن اول جمهوری اسلامی در نگاه آقای خامنه ای است در حالی که رکن اول جمهوری اسلامی مردم خودش بودند 🔹شعارهایی که ما اول انقلاب دادیم بحث فلسطین و اسرائیل که نبود!

Читать полностью…

😷مجله زندگی خوب😷

مصرف گوشت هر ایرانی چقدره؟؟
ببینید یک مسئول یک وزیر یک نماینده مجلس جرات داره بیاد در این مورد توضیح بده!!!
میدونستید کمترین میزان مصرف گوشت در دنیا برای ایرانیهاس؟
حتی از آفریقا کمتر مصرف داریم
ناگفته نماند دام زنده توسط آقایون داره کشتی کشتی قاچاق میشه ....
آنوقت حتی گوشت دولتی که قبلا از برزیل میومد و قیمت مناسبی داشت توسط مافیای گوشت الان کمیاب شده ....

@zendegie_khob

Читать полностью…
Subscribe to a channel