{تو کتاب هایی هستی که میخوانی}📚 📚-فروش انواع کتاب های فارسی و انگلیسی 💵پرداخت به دو صورت آنلاين و درب منزل ثبت سفارش : @Baran_shop4 رضایت مشتری : @Baranrezayat
یک کتاب جنایی / معمایی خیلی خفن که تا صبح بیدارت نگه میداره ، هربار که فکر میکنی به جواب رسیدی یک پلات تویئست عجیب نظرتو عوض میکنه...🔗📗
315 تومان / 415 صفحه
🌿برای خریدپیام بدید: @Baran_shop4
@Baran_book |📕🔗
اگه عاشق رمانهایی هستی که تو رو بین دادگاه و جنگل، بین پول و ایمان، بین حقیقت و دروغ سرگردون میکنه… این کتاب برای توئه.☁️🌗
@Baran_book |📕🔗
📰 شیاد
📰 شیاد
امتیاز کتاب امروز رو ببینید ، میتونم بگم یک کتاب جنایی کامله و هر لحظه بیشتر کنجکاوتون میکنه.🔎
@Baran_book |📕🔗
اگه دنبال یه داستان پرکشش و هوشمندانهای که آدمو تا آخر نگه داره، "شیاد" از جان گریشام رو از دست نده.🩸🔪
داستان یه وکیل نابغهست که یه اشتباه کوچیک، زندگیشو زیر و رو میکنه. بعدم میافته زندون و سالها بعد، میفهمه که قضیه اونقدرا ساده نبوده...
@Baran_book |📕🔗
ولی این فقط یه قتل نبود. این یه عملیات دقیق بود. ردّی از ورود اجباری نبود،گاوصندوق کاملاً خالی بود.
نائومی رو، بر اساس گزارش پلیس، فقط برای یک چیز شکنجه کرده بودن،اینکه قاضی گاوصندوقو باز کنه اون روز، فهمیدم بازی عوض شده چرا؟ چون طبق قانون، توی سیستم قضایی آمریکا، اگر یه زندانی بتونه اطلاعات معتبری دربارهی یه قاتل خطرناک بده اطلاعاتی که به دستگیری منجر بشه اون زندانی ممکنه شامل عفو بشه،به این میگن یک معامله و این بار، معامله روی میزم بود. من میتونستم یه قاتلو پیدا کنم. باید پیدا میکردم. و انگیزهم؟ فقط آزادی نبود. نه… انگیزهم اسم کوچیک یه پسر بود: بو.الان وقتشه که از اونچه میدونم استفاده کنم. و حالا، من باید چیزی رو که پلیس نتونست کشف کنه، بفهمم. باید تکههای پازل رو کنار هم بذارم باید با دنیای بیرون ارتباط بگیرم، با دوستای قدیمی، با کسایی که هنوز بهم مدیونن… و باید بفهمم کی اون روز صبح توی اون کلبه بود. و چرا.🔗🕯
این فقط یه پرونده نیست !این تنها راه برگشتنه و شاید یک بازی خطرناک...
@Baran_book |📕🔗
اولش دیون همسرم میگفت پشتتم، میگفت کنارتم، گفت فقط یه دورهست و میگذره..
ولی نه ماه بعد یه نامه اومد. یه پاکت زرد، سرد، با مهر دادگاه! درخواست طلاق بود ،بعدشم شنیدم ازدواج کرده و رفته یه شهر دیگه پسرم رو هم با خودش برده. اونموقع تازه دو سال از حبسم گذشته بود. اون شب، یه گوشهی سلول نشستم و فقط نگاه کردم به سقف فهمیدم که تنهایی، چیزی فراتر از نبود آدمهاست یه جور خلع توی قلبه که هیچچیز پرش نمیکنه! اما تسلیم نشدم. اگه یه چیز از وکالت یاد گرفته باشم، اینه که همیشه یه راه هست. همیشه یه راه برای شکستن بنبست وجود داره فقط باید صبر کنی، گوش بدی، و درستترین لحظه رو شکار کنی ،توی این پنج سال، کارم شده بود کمک کردن به بقیهی زندانیا با پروندههاشون... یکی نمیدونست چطور درخواست تجدیدنظر بده، یکی دنبال مدرک گمشدهای میگشت، یکی توی بازجویی اشتباه کرده بود 🕸🕷
من براشون وقت میذاشتم، میخوندم وراه نشون میدادم.
@Baran_book |📕🔗
سلامممم، دیروز نیامدم که امروز رو با یک کتاب جنایی، پر انرژی شروع کنیم.😌💣
Читать полностью…بچه ها از کتاب بچه برفی فقط ۱۳ تا مونده ، این چاپ تمام بشه چاپ بعدیش قیمتش ۵۰۰تومن میشه ، پس الان که ۶۹ تومنه فرصت رو از دست ندید، کتاب خیلی با ارزشیه با یک قیمت عجیب مناسب....😌🤌🏻
🌿برای خریدپیام بدید: @Baran_shop4
@Baran_book |📕🔗
کتاب فضاسازی منحصربهفردی داره، آلاسکای سرد و خشن دهه ۱۹۲۰، با توصیفاتی شاعرانه و ملموس، بستر داستان را تشکیل میدهد. ☁️🦋
@Baran_book |📕🔗
موجودی این کتاب بعید میدونم حتی به شب هم برسه یعنی در این حد کمه ، و چاپ جدیدش قیمتش 500 تومن میشه ، چون یک داستان خیلی جذاب داره و تعداد صفحاتش هم همینطوری که میبینید 440 ، اما الان این چاپ قدیمش با موجودی خیلی محدود 69 تومنه.🥹🫴🏻
@Baran_book |📕🔗
نمیدونستم بخندم، گریه کنم یا فقط خیره بشم بهش! نشست کنارمون اما حرف نمیزد.
لباسهاش رو هم درنیاورد همون پالتوی ضخیم، همون دستکشا. با همون لباسا نشست سر میز، غذا خورد، بیصدا. ولی از کنار شقیقهش عرق میچکید معلوم بود گرمه. بهش گفتم لباساتو دربیار عزیزم، ولی فقط سر تکون داد.نمیدونم... یه چیزی ته دلم میگفت که باید در رو باز کنیم. نمیشد اون بچه رو اونجوری نگه داشت، با اون همه گرما و لباس... ولی قبل از اینکه کاری کنم، بلند شد. یه نگاه بهمون کرد، فقط گفت ممنون و رفت. همونطور که اومده بود، تو تاریکی جنگل محو شد. نه ردپایی موند، نه صدایی... هیچی.🎙🕯
فقط این سؤال، این یکی لعنتی هنوز با منه اون دختر کی بود؟و چرا با برف اومد، با برف رفت؟
@Baran_book |📕🔗
انگار مطمئن نبود از چیزی که دیده ،یا شاید نمیخواست باورش کنه.
استر همون همسایهمون گفت که توی این برف و سرما، مغز آدم بازی درمیاره و چیزهایی میسازه که یا آرزوش رو داری یا ازش میترسی، این حرفش ته دلمو لرزوند چون راستش، من دلم یه بچه میخواست،خیلی وقت بود. شاید واقعاً داشتم خیال میبافتم اما جک؟ اونم آروم نداشت. یهجوری با وسواس براش غذا میذاشت بیرون، اولش دستنخورده میموند، ولی بعد... یه روز رفت شهر و با یه عروسک برگشت... گفت برای اون دختر کوچولوئهست گذاشتش بیرون جلوی خونه.🕊🍃
صبح که بیدار شدیم، یه سبد پر از تمشک و زغالاخته دم در بود و... عروسک ناپدید شده بود.
@Baran_book |📕🔗
تو یه داستان پرپیچوخم و پر از حقههای قانونی، خیانتهای حسابشده و پیچشهای هوشمندانه، جان گریشام نشون میده چطور یه آدمِ بهظاهر "تمومشده"، میتونه دست دنیا رو بخونه!📖✒️
@Baran_book |📕🔗
📰 شیاد
اگه دنبال یه داستان پرهیجان و پر از پیچوخم حقوقیای، که هم هوشتو به چالش بکشه، هم از خوندنش لذت ببری، کتاب "شیاد" درست همونه که دنبالش بودی.🗞✒️
@Baran_book |📕🔗
گریشام مثل همیشه با قلم تیز و ترفندای حقوقی خاص خودش، یه جور داستان پیچیده ولی جذاب ساخته که هم هیجانداره، هم آدمو به فکر میبره.🖋🗄
نه خیلی حقوقی که آدم گیج شه، نه خیلی سطحی که حوصله سر بر باشه. انگار داری یه فیلم جنایی حقوقی درجهیک میبینی اگه به داستانهایی با پیچشهای غیرمنتظره و شخصیتهایی باهوش علاقه داری، "شیاد" حسابی میچسبه. یه جورایی ترکیب عدالت، انتقام، و هوش سرد توی دنیای قانونزدهست.🎈
@Baran_book |📕🔗
📰 شیاد
اونها فکر میکردن دارم بهشون لطف میکنم، ولی درواقع من داشتم تمرین میکردم مغزم رو تیز نگه دارم
چون میدونستم یه روز یه چیزی میرسه. یه نشونه، یه فرصت و من باید آماده باشم،اون روز صبح، هوا یه جور غریبی خنک بود. صدای خشخش روزنامهفروش که مثل همیشه، با چند نسخه کهنهی چاپ محدود راه میاومد تو محوطهی هواخوری، شد موسیقی بیداریم، نشستم کنار دیوار و روزنامه رو باز کردم ،تیتر با حروف درشت فریاد میزد...قتل قاضی ایالتی در نزدیکی روئنوک!دلم ریخت، نه فقط چون یه قاضی کشته شده بود، نه فقط چون قربانی، ریموند فوست، رو میشناختم بلکه چون اون، همون کسی بود که رأی منو امضا کرده بود. اون کسی بود که مهر محکومیتمو زد،خبر کامل رو که خوندم، خشکم زد. فوست توی یه کلبه تو جنوب غرب ویرجینیا، کنار گاوصندوقش با دو گلوله به پشت سرش کشته شده بود. و همراهش؟ منشی جدیدش، نائومی کلئری....🐾🍃
اونو هم شکنجه کرده بودن، زانوهاشو با چسب بسته بودن، از پشت روی کاناپه رها شده بود، با دو گلوله وسط پیشونیش
@Baran_book |📕🔗
پنج ساله که دارم نفسمو تو دیوارای سیمانی حبس میکنم...
پنج ساله که صبحام با صدای درهای سنگین شروع میشه و شبام با زوزهی سکوت سلول تموم. پنج ساله که بچهم رو حتی از دور هم ندیدم. الان باید یازدهساله باشه… و من فقط قد کشیدنشو تو ذهنم تصور کردم
من، مالکوم بنت، یه وکیل بودم. و نه فقط یه وکیل معمولی کسی که همیشه تو پروندههای سنگین، پرریسک، دفاع میکرد، شغلم این بود که حقیقتو از لای لجن بکشم بیرون. ولی یه روز، خودم شدم اون کسی که انداختنش وسط لجن... گفتن پولشویی! گفتن رد پاتو گرفتن. گفتن فاکتور ساختی. گفتن همهچی واضحه..☁️🌗
من؟ مدرکی نداشتم، فقط قسم! قسم به اینکه بیگناهم که این یه اشتباهه ولی توی دنیای ما، قسم آزادی رو نمیخره
@Baran_book |📕🔗
کتاب امروزمون :
✔️ قیمت مناسبی داره
✔️ داستان جنایی خیلی جذابی داره
✔️ یکی از پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز
@Baran_book |📕🔗
سلام بارونی های قشنگم
امیدوارم روز خوبی داشته باشید 🌞🍃
به خاطر استقبال عالی شما کتاب بچه برفی تموم شد❌
اونایی که برای این کتاب شماره حساب گرفتن ولی سفارششونو قطعی نکرده بودن واریز نکنن♥️🌹
نویسنده با مهارت، خواننده رو در تعلیقی میان دنیای واقعی و افسانهای نگه میداره.🎀🪄
و دنیایی خلق کرده سبک رئالیسم و جادویی، ترکیبی از واقعگرایی و عناصر جادویی که به داستان عمقی خاص میبخشد.🗝🪞
@Baran_book |📕🔗
از کتاب بچه برفی به قدری خوشتون اومده که تو اکثر سفارشا هست🥰💞
Читать полностью…🌬 بچه برفی
🌊 ژانر: رئالیسم/ جادویی / ادبیات آمریکا / امید بخش
🌬 امتیاز بالای جهانی
🌊 بهترین کتاب داستانی بر پایه سبک رئالیسم
🌬 فهرست برترین کتاب های امید بخش
🌊 حجم بالا و قیمت مناسب
🌬 موجودی محدود
69 تومان / 440 صفحه
🌿برای خریدپیام بدید: @Baran_shop4
@Baran_book |📕🔗
نمیدونین اون لحظه چه حالی داشتم، قلبم تند میزد حس میکردم یه چیزی داره کمکم واقعی میشه.
یه چیزی بین خواب و بیداری، خیال و واقعیت از اون روز، نگاهمون به جنگل عوض شد. هربار دختربچه رو دیدیم، بین درختا، توی برف اما همیشه فرار میکرد. درست وقتی جک میخواست نزدیک بشه، محو میشد؛ مثل بخار تو هوا تا اون شب...هوا از همیشه سردتر بود، آسمون سیاهتر. جک داشت بیرون هیزم میشکست که دیدش! همون دختر، با همون چهره، همون چکمهها. ولی اینبار، جک دنبالش نرفت فقط صداش کرد، گفت شام حاضره...🍜🍽
آروم برگشت سمت خونه و اون دختر... اونم دنبالش اومد ،تا وارد خونه شد، دلم یهجوری شد.
@Baran_book |📕🔗
از همون شب اول که دیدمش، دیگه فکرم یه لحظه هم آروم نگرفت.
اون دختر کوچولو... با اون لپهای سرخ از سرما، موهای طلایی و چشمهای آبی که انگار آسمون یخزدهس. نمیدونم چی شد، اما یهجوری به دلم نشست، انگار سالهاست میشناسمش، هم من دیدمش و هم جک... ولی وقتی جلو همسایههامون گفتم، همه با تعجب نگام کردن و گفتن که تو این سرما و برف کسی زنده نمیمونه، چه برسه به یه بچه اما من مطمئن بودم، جک هم دیده بودش.☁️🌬
حتی رد پاش رو هم دوتایی دنبال کرده بودیم. ولی نمیدونم چرا هیچی نمیگفت... فقط ساکت نشسته بود.
@Baran_book |📕🔗