مبارزه با پانکردیسم ستیز با کُرد نیست بلکه عین کُرد بودن است. هیچ ملاحظه ای بالاتر از ایران نیست. ارتباط با ما @iranban_kordbot
در گذشتههای دور، رسم بر آن بود که پیکرههایی از خرفستران (موجودات موذی مانند عقرب ،موش و ...که برای تندرستی انسانها و مجصولات کشاورزی و در نتیجه تمدن انسانی زیانبار بودند ) را در آتش میسوزاندند که بازتابی از پالایش کیهانی (cosmic purification) و تقابل نمادین خیر و شر است. برزگران نیز خاکستر آتش را بهمنزلهی مادهای مقدس بر زمینهای زراعی میپاشیدند تا حاصلخیزی را تضمین کنند.
〽️ریشهها و روایتهای اسطورهشناختی و مردمنگارانه پیرامون جشن سده
۱. هوشنگ پیشدادی و کشف آتش
روایت نخستین در شاهنامهی فردوسی، این جشن را با کشف آتش توسط هوشنگ پیشدادی مرتبط میسازد. این اسطوره، جنبهای اتیوپیکی (etiological, علتنمای) دارد و به تبیین منشأ فرهنگی آتش در تمدن ایرانی میپردازد.
"نشد مار کشته، ولیکن ز راز
پدید آمد آتش از آن سنگ باز"
این لحظهی کشف آتش، بهمثابهی رویداد کیهانی آغازین (primordial cosmic event)، از سوی هوشنگ و همراهانش گرامی داشته شد و «سَده» نام گرفت.
۲. افزایش شمار انسانها به عدد صد
بنا به نقل بیرونی، برخی منشأ نام «سده» را در رسیدن فرزندان مشی و مشیانه به عدد صد میدانند. در این روایت، صد بهمنزلهی عدد تکمیل اجتماعی (social completion) تلقی میشود که شکلگیری نخستین جامعهی انسانی را رقم میزند. در اینجا «سده» نشانهای از پیدایش نظم اجتماعی و فرمانروایی است.
۳. روایت ضحاک و جوانان آزادشده
در این روایت، صد تن از جوانانی که از چنگال ضحاک گریختهاند، پس از پیروزی فریدون، آتشی بزرگ افروختند. در اینجا، جشن سده با آزادی جمعی و گذار از ستم پیوند خورده است. آیین آتشافروزی بهمنزلهی یادآوری کیهانی پیروزی بر ظلم در حافظهی آیینی ایرانیان نقش بسته است.
۴. فاصلهی صدروزه تا برداشت محصول
مطابق با گاهشمار کشاورزی کهن ایرانی، از روز دهم بهمن تا موسم درو، حدود صد روز فاصله است. در نواحی جنوب خراسان، این باور از طریق ترانههای آیینی همچون:
«سده، سده، صد به غله، پنجه به نوروزی»
بازتاب یافته و نشان میدهد که جشن سده نقشی تقویمی-کشاورزی نیز ایفا میکرده است.
۵. افسانهی رپیثوین و نزاع کیهانی گرما و سرما
در اسطورهی زروانی، ایزد رپیثوین (Rapithwina: deity of summer noontime heat) با آغاز فصل سرد، به اعماق زمین فرود میرود تا ریشهی گیاهان را از آسیب سرما محافظت کند. در شب جشن سده، انسان با افروختن آتش، بهگونهای آیینی و نمادین، به اعادهی سلطهی رپیثوین و دفع دیو سرما یاری میرساند. در اینجا ما با نوعی کیهانشناسی آیینی (ritual cosmology) مواجهیم که در آن انسان مشارکت فعالی در توازن عناصر دارد.
〽️ پاسخ به ادعای بیپایه پانکردها ـ بهویژه آنانکه میکوشند با تحریف تاریخی، آیینها و شعائر اصیل تمدن ایرانی را مصادره یا به خاستگاهی قومی و با فرهنگ گلهداری تقلیل دهند ـ مبنی بر اینکه مراسم فولکلور «بیلندانه» که در میان برخی کردها برگزار میشود همان جشن سده است.
۱. ابهام در خود واژهی «بیلندانه»: اختراعی مشکوک و فاقد پشتوانهی زبانشناختی
نخست باید پرسید اساساً واژهی «بیلندانه» به معنای خاک انداز در کدام منبع معتبر تاریخی، زبانشناختی یا فولکلوریک کردی ذکر شده و چه ربطی به جشن سده دارد ؟
چطور ممکن است رزازی وسایر قبیلهگرایان کرد بیلندانه را سده بدانند ولی خود سده را که در روز دهم بهمنماه و در زمان همیشگی و تاریخی خود بر اساس گاهنامهها برگزار میشود را سده ندانند؟!
۲. جشن سده و کیهانشناسی
جشن سده عمیقاً ریشه در کیهانشناسی و سنتهای ایرانی دارد . سده، دقیقاً در دهم بهمنماه و در میانهی زمستان برگزار میشود ـ زمانی که به باور اسطورهای، اهریمن بیشترین قدرت را برای چیرگی بر جهان داراست و آتش، بهمثابهی نیروی اورمزدی، برای مقابله با آن افروخته میشود.
اکنون باید از مدعیان خاکانداز در دست پرسید: خاکانداز چه رابطهای با زایش آتش اسطورهای، با نزاع رپیثوین و اهریمن، با تقویم زراعی صدروزهی فریدون و نوروز، یا با ظهور آتش از دل سنگ در روایت هوشنگ دارد؟ چگونه یک ابزار خانگی که در سطح وظایف نظافت دام تعریف میشود، میتواند جایگزین آتش مقدس در دل کهنترین کیهانشناسی آئینی فلات ایران باشد؟! این قیاس، از حیث معرفتی، نظیر آن است که کسی صدای ناقوس کلیسا را برگرفته از صدای آبکش ظرفشویی بداند!
۳. بیلندانه در برابر سده: تقابل یک آیین اساطیری کیهانی با فانتزی گلهداری
سده، بهلحاظ پیشینه، فراگیری جغرافیایی و غنای اسطورهشناختی، یکی از آیینهای تمدنساز در ایرانزمین است. این آیین از خراسان تا فارس، از کرمان تا آذربایجان با اشکال گوناگون برگزار میشود. این در حالی است که ادعای بیلندانه، فاقد هرگونه سند مکتوب، سنت شفاهی مستند، یا تبار اسطورهای و نه روز مشخص و نه حتی فراگیری برگزاری در میان همه کردهاست.
@iranban_kord
📎سندرم گوسفند بیقرار و مصادره جشن سده به عنوان مراسم خاکانداز
یکی از صفحات مجازی کردی، بهمناسبت سخنان ناصر رزازی در ربط دادن رسم بیلندانه به مراسم «خاکانداز» تذکری داده که برگردان فارسیاش چنین است : خطای جزئی در این بحث وجود دارد که با ارجاعی تاریخی اشاره میکنم. استاد هیمن در کتاب دسته گل نرگس میگوید :اما بر اساس خاطره من چندان دور نیست که در اواخر مهر ماه گوسفند نر را داخل گوسفندان ماده میکردند و برایشان جشن مهرگان میگرفتند 😕روشن است که این جشن بهقدری عظیم بوده که اعراب نیز آن را اقتباس کردهاند و در زبان خود به آن "میهرَجان"میگویند و به هر جشنی "میهرَجان" میگویند .دوره بارداری گوسفند پنج ماه است و پیشینیان میگویند پس از صد روز روح در بره حلول میکند و احتمال سقط کم میشود، جشن سده امروزه در بسیاری از مناطق کردستان به جشن بیلندانه مشهور است و دوماه پاییز و سه ماه زمستان در مجموع پنج ماه میشود. اول بهار که زمان زاییدن گوسفندان و جشن بزرگ دامداران است نیاز به توضیح نیست پس از سیزده روز بره شیرخوار از آغل خارج میشه و به چراگاه میرود که این هم مبنای سیزده بدر است.
@iranban_kord
نمیدونم بابت دهیارهامون شرمنده باشیم یا دوندههامون .
فعلا افتخار به عصر مفرغ منطقی تره.
📝شبهمصدق بر فراز ایران: پروژهای ایدئولوژیک در حذف حافظه تمدنی ملت
در هنگامهای که تمدن باستانی کنارصندل در جیرفت قرار است برای ساخت ورزشگاه نابود شود ما با بازتولید نوعی گفتمان ایدئولوژیک مواجهایم که در لباس خدمت به مردم ، مفاهیم تاریخ، ملت، و میراث را به قربانگاه عقلانیت ابزاری و منافع زودگذر میبرد.
دهیار این روستا ـ در دفاع از اقدام غیرقانونی و فاقد مجوز خود مبنی بر ساخت مجتمع ورزشی در قلب این سایت باستانی ـ در عبارتی که به روشنی بیانگر گفتمان سنت مصدقیست، میگوید: «برای من مردم مهم هستند، نه ثبت جهانی و محوطه باستانی.»
این سخن بیانگر همان نگرش تودهمحوری و عوامگرایانهای است که در میانهی سده بیستم، تحت پوشش شعار ملیکردن صنعت نفت ،کشور را به ورطه ورشکستگی کشید .
در تاریخ معاصر ایران، نمود این نگرش را میتوان در مجموعهی سیاستهایی ردیابی کرد که با توجیه منافع توده، زیرساختهای اقتصادی را به نابودی کشاند: از مصادرهی صنایع و اموال مولدان ملی توسط گروههایی چون مجاهدین ،روشنفکران مذهبی و دانشجویان چپ که همگی رهرو مصدق بودند تا رواج خودکفایی کشاورزی بدون مبنای اقلیمی که امروز در قالب بحران فرونشست در تخت جمشید، نقش رستم و پاسارگاد خود را نشان میدهد. اینهمه نه ناشی از ناتوانی تکنیکی، بلکه محصول منطق رفتاری خاصی است: عقلانیتی که نه بر پایه تاریخ، آینده و ثبات، بلکه بر منافع موقت، بهرهبرداری حداکثری و کوتاهمدت بنا شده است و موذیانه پروژه نابودی حافظه تاریخی یک ملت را دنبال میکند.
چنین عقلانیتی، تداوم منطقی ساختارهای ایلیاتی است؛ ساختارهایی که طی قرون، با چیرگی بر فرهنگ شهری و تمدنی، بر فضای سیاسی ایران سیطره یافتهاند. در این دستگاه معرفتی، سرزمین موضوع بهرهکشی لحظهای است، نه سکنیگزینی درازمدت. خاک، نه حافظه، که منبعی است برای مصرف. این است ریشهی ناتوانی در پاسداشت میراث فرهنگی: در جایی که حافظهای وجود ندارد، آیندهای نیز برساخته نخواهد شد.
ناسیونالیسم فرهنگی-تاریخی، برخلاف نسخهی جعلیِ ارائهشده از سوی پیروان مصدق، نه بر طرد تاریخ، که بر حفظ و انتقال آن بنا شده است. ملت، نه یک تودهی متراکم بیپیشینه و بیسیرت، بلکه انباشتی از خاطرههای فرهنگی و نمادهای تاریخی است که در قالب زبان، هنر، معماری و حافظه مادی متجلی شدهاند.
«مصدقیسم» در مقام همجوشی میان امتگرایی و رادیکالیسم چپ، مأموریتی تاریخی یافته است: زدودن عناصر هویتی و تمدنی ایران پیشااسلامی، و جایگزینی آن با نوعی پوپولیسم بیریشه.
اقدام دهیار کنارصندل در تخریب یک سایت باستانی چند هزار ساله، فقط یک خطای اجرایی نیست؛ بلکه نشانهای از یک پروژهی بلندمدت برای گسستن ریشههای حافظه تاریخی و استقرار نوعی بیهویتی برنامهریزیشده است. پروژهای که در آن، دهیار روستایی با همان ادبیات مصدق و مصدقیها سخن میگوید؛ ادبیاتی که نه بر مبنای خرد تاریخی، بلکه بر مبنای احساسات برانگیختهشده و دشمنی با نهادهای حافظ تاریخ و فرهنگ شکل گرفته است.
عجیب نیست که در چنین فرآیندی، نیروهای قومگرا و تجزیهطلب که همواره حکومت را به فاشیسم فارسی و پان ایرانیستی و کوروشبازی متهم میکنند، در برابر نابودی میراث ایران سکوت میکنند و یا با خوشنودی خبرهای فرونشست در پاسارگاد و تخت جمشید را منتشر میکنند! حال آنکه برای جابجایی یک سنگ پنجاهساله در منطقه خود فریاد «نسلکشی فرهنگی» سر میدهند.
البته حضرات ترک و کرد و عرب خود ید طولایی در نابودی و پاکسازی آثار تاریخی ایرانیان ،ارامنه و آشوریان در مناطقی که بیرون از ایران، اشغال کردهاند دارند ،از محو اشعار فارسی نظامی گنجوی در آرامگاه این شاعر تا نابودی سیستماتیک سایتهای باستانی آشوری در اقلیم کردی عراق و بی توجهی حکومتهای عراق نسبت به طاق کسری در تیسفون .
از ملتی که چنین سفلگانی در دامان خود بپرورد ،ناسیونالیسمی بیش از این و خدمتگزارانی!!! بهتر از این نباید انتظار داشت!
.دفاع از میراث فرهنگی، دفاع از ذات ملت است. در غیاب حافظه، ملت به جماعتی از مصرفکنندگان بیسابقه و بیآینده تبدیل میشود. اگر فرهیختگان، مدیران و دلسوزان ایران به سرعت وارد عمل نشوند، نهفقط کنارصندل، که بنیانهای وجودی ایران بهعنوان یک ملت تاریخی، در معرض انقطاع و اضمحلال قرار خواهد گرفت و این همان چیزی است که امتگرایانان و قبیلهگرایان میخواهند.
@iranban_kord
کردها این اسناد مربوط به سال ۱۳۳۸ را بهمثابهی تلاشی از سوی دولت پهلوی و «فارسها» برای زدودن هویت کردی از نام شهرها و روستاهای نواحی کردنشین معرفی میکنند اما با نگاهی به نامهای پیش از تغییر، حقیقتی دیگر رخ مینماید: این نامها نه ریشه در زبان کردی دارند و نه فارسی، بلکه عمدتاً از خاستگاهی ترکی و مغولی برخوردارند.
جای شگفتی نیست که کسانی که در متون عثمانی واژهی ایرانلر را کُرد میبینند ، و به اتراک دلبستگی شایانی دارند، اکنون نیز زبانهای بیگانهای چون ترکی و مغولی را بر زبان به قول ناصر رزازی پسرعموهای فارسشان ترجیح دهند؛
نمونهاش، کاربرد سابلاغ (Savojbolāgh – واژهای ترکی بهمعنای «چشمهی سرد») بهجای نام مهاباد است، آن هم در میان کسانی که خود را مدافعان هویت کردی میدانند. این نشان از نوعی همگرایی تاریخی با ترکان دارد؛ پیوندی دیرپا که گویا هنوز هم پایدار است— پیوندی که اردوغان نیز از آن گفت .
بیتردید، مسأله نه دفاع از زبان کردی، بلکه نفیِ فرهنگیِ ایران است؛ و آنکه در جبههی دشمنان تاریخی ایران میایستد، هرچند خود را مظلوم بنامد، از منظر ملی، در زمرهی خائنان است.
@iranban_kord
در تازش و ویرانگریهای سمکو شکاك(کرمانج) نیز، کردهای سورانی (کردهای میانی) حاضر به همکاری با وی نشدند. زمانی که سمکو بخشی از سرزمینهای آنان را در مکریان و سقز اشغال کرد، آنان از طوایف کرد و گوران طلب یاری نمودند. در این راستا، یاور نصراللهخان کلهر با نیروهای ژاندارمری، سقز را موقتاً از تسلط سمکو خارج ساخت و خالو قربان لک هرسینی با واحدهای چریکی خود به یاری عشایر مکریان شتافت.
در جریان جمهوری مهاباد نیز، سرتیپ زنگنه، افسر ارشد کرمانشاهی، که فرمانده پادگان ارومیه بود، طوایف هرکی، فیضاللهبیگی و زرزا را بهسبب همکاری با فرقهی دموکرات آذربایجان سرکوب کرد. در عین حال، طوایف تیلهکوه و کرفتو در دیواندره و کامیاران به قوای سرهنگ حسن امین ملحق شدند تا سقز را از دست حمهرشید بانه بازستانند. نهایتاً در جریان جنگ ایران و عراق، کردها و کردیشمردگانِ جنوب، در تقابل با احزاب کرد و همپیمانان بعثی ایشان، جانب جمهوری اسلامی را گرفتند و در قالب بسیج عشایری و چریکهای محلی با تجزیهطلبان مقابله نمودند.
از دیگر سوی، ستون فقهی و طریقتی پانکردیسم بر فقه شافعی و طریقت نقشبندی صوفیه استوار است. در خلال جنگ ایران و عراق نیز، شیوخ صوفی نقشبندیه در جهتدهی به کردها نقش تعیینکنندهای داشتند. بدینترتیب، کردهای شیعهمذهب و یارسان، از منظر پانکردها «خودی» محسوب نمیشوند. افزون بر این، کردهای جنوبی و کردیشمردگان نواحی میانی، بهواسطهی ادغام دیرین در ساختار حکومتی ایران، همواره تعلق و وفاداری سیاسی و نهادی به دولت مرکزی داشتهاند.
نکتهی سوم و بنیادین، تقدم و تفوق مدرنیته در میان کردهای جنوبی نسبت به کردهای شمالی و میانی است. کردهای جنوبی، بهواسطهی همجواری با کلانشهر کرمانشاه و مجاورت با جمعیت فارسیزبان این شهر، زودتر به روند نوسازی فرهنگی و سبک زندگی مدرن گرایش یافتند؛ آنان به سرعت پوششها و رسوم پیشامدرن را کنار نهادند و در برابر زبان فارسی نیز مقاومت خاصی نشان ندادند، چراکه هیچگونه تعارض بنیادینی میان هویت کردی خویش و مظاهر ملی نمییافتند. این امر، زمینهساز شکلگیری کینهای نهفته در میان پانکردهای شمالی و میانی شد که چرا این طوایف، از اصول چهارگانهی پانکردیسم ـ یعنی مذهب تسنن، قبیلهگرایی، تمایل به آنارشیسم مسلحانه، و اصل تجزیهطلبی ـ فاصله گرفتهاند.
در حال حاضر، جریان پانکردیسم به یاری ایرانشهریها و جریان ملی متمایل به آریاییگری که کردها را ایرانیتبار و آذریها را به دلیل ترکزبان بودن بیگانه میشمارد توانسته است بر بسیاری از سنگرهای مقاومت ایرانگرایانه غلبه یابد.
با اینکه امروز پانکردها پیروز شدهاند و سنگرهای ایرانگرایی در برابر پانکردیسم که در ابتدای سده بیستم در مکریان قرار داشت و تا میانه این سده هم در همانجا باقی مانده بود، پس از انقلاب اسلامی به کرمانشاه و ایلام عقب کشیده شد و حال عملا همان نیز سقوط کردهاند و سنگرهای ضعیف لکها و لرهای لرستان در برابر پانکردیسم قرار دارند، امروز، تنها برخی طوایف لک و لرِ ساکن لرستان، بهمثابهی آخرین سنگرهای هویتی در برابر پانکردیسم ایفای نقش میکنند؛ اما این گروهها نیز بهسبب ضعف در بنیانهای شهری، کمبود جذابیتهای فرهنگی مرکز کشور و عدم حمایت فرهنگی مرکز از ایشان(به علت بی صاحب بودن هویت و فرهنگ ایرانی در مرکز)، و نیز پروپاگاندای رسانهای پانکردیسم (که با مؤلفههایی چون رقص مختلط، جاذبه جنسی زنان و ،نوعی شور هویتی و همچنین پولپاشی کردها همراه است)، در برابر این موج شدیداً آسیبپذیر نشان میدهند و شگفت آنکه سردمداران پانکردیسم، با بهرهگیری از ظرفیت جریانات ایرانشهری، اکنون نفوذ خویش را تا گیلان، مازندران، فارس، هرمزگان، سیستان و بلوچستان و خراسان نیز گسترش دادهاند.
@iranban_kord
📄 تحلیل انتقادی مفهوم «کردِ پلاستیکی»
اصطلاحاتی چون «کرد پلاستیکی»، و بهتبع آن «لر پلاستیکی» و «ترک پلاستیکی»، برساختههایی گفتمانیاند که از سوی اقشار عقبماندهتر یا دارای خاستگاه قبیلهای، به سوی طبقات پیشروتر و مدرنترِ همزبان خود روانه میشوند؛ هدف از این برچسبگذاری، نه صرفاً تحقیر فرهنگی، بلکه طرد نمادین این گروهها از بستر مفهومی-اجتماعی قبیله (tribe) و بازتولید یک هویت طهارتمحور و «اصیل» است.
این فرایند طرد درعینحال ابزاری برای برانگیختن غیرت هویتیِ بخشهای مدرنتر جامعه قومی است تا از رهگذر فشار روانی-ایدئولوژیک، آنان را به واکنشی معطوف به اثبات «غیرپلاستیکی بودن» خود وادارد. البته کارکرد این ابزار، از نظر روانشناختی و گفتمانی، ، تأثیرگذار و مؤثر بوده است.
اصطلاح «کرد پلاستیکی» نخستینبار در دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ خورشیدی در مناطق غربی ایران بهصورت فراگیر رواج یافت. در این چارچوب، کردهای اهل سنتِ ساکن نواحی مکری و همچنین مناطق قبیلهایتر استان کردستان، نظیر مریوان، بانه، و پیرانشهر، به تحقیر و طرد کردها و گورانهایی میپرداختند که بهزعم آنان از چهار مؤلفه اصلی پانکردیسم ـ یعنی: 1) مذهب تسنن 2) قبیلهگرایی 3) گرایش به آنارشیسم مسلحانه و 4) تجزیهطلبی ـ فاصله گرفته بودند.
این گفتمان طرد ابتدا متوجه مردمان شهرهای سقز، سنندج و بیجار بود؛ شهرهایی که در آن زمان هنوز تمایلی به گسست از ایران نداشتند و بخش قابل توجهی از جمعیت آنان شیعهمذهب بودند.
پس از آنکه جریان پانکردیسم در عرصه جنگ نرم ایدئولوژیک در استان کردستان به پیروزی دست یافت، دامنه این گفتمان به استانهای کرمانشاه و ایلام نیز گسترش یافت و مردمان این دو استان نیز، به ویژه اقشار شیعهمذهب و پیروان آیین یارسان، در معرض اتهام «کرد پلاستیکی» قرار گرفتند.
برخلاف سنندج و سقز که در برابر این هجمه گفتمانی عمدتاً سکوت اختیار کردند، در کرمانشاه واکنشی پرطنین و مقاومتی صریح شکل گرفت. جامعه شهری کرمانشاه، طوایف شیعه و یارسانی مذهب ـ که در اکثریت بودند ـ و همچنین ایلامیهایی که به واسطه وابستگی به حکومت از انسجام بیشتری برخوردار بودند، به دفاع از موجودیت هویتی خویش در برابر تهاجم گفتمانی پانسورانیسم پرداختند ، اما این مقاومت در فقدان پشتیبانی هممذهبان مرکزنشین فارسیزبان با نقصان همراه شد.
در آن برهه، بیشینه ساکنان شهر کرمانشاه را فارسیزبانان بومی این منطقه تشکیل میدادند و کردهای ساکن شهر نیز اغلب با آنان همپیاله بودند. اما بهتدریج، با وقوع انقلاب ۱۳۵۷، جنگ ایران و عراق، و سپس اتخاذ سیاستهای نادرست فرهنگی، اقتصادی و جمعیتی ، روند شتابزده مهاجرت روستاییان و عشایر به مراکز شهری آغاز شد؛ روندی که در مقابل آن، نخبگان و طبقات شهری سنندج، کرمانشاه و تبریز به سوی تهران مهاجرت کردند و فضا را برای تغییر ساختار جمعیتی این شهرها گشودند.
کرمانشاه، که یگانه شهر اصیل در ناحیه غربی ایران به شمار میرفت، و تبریز، که واجد پیشینهای کهن در بازارمحوری و صنعتگرایی بود، هر دو بهشدت از این دگرگونی دموگرافیک آسیب دیدند و زحمت پانکردیسم و پانترکیسم را همین مهاجران روستایی تازه شهرنشین شده به دوش کشیدند .
با این تفاوت که تبریز بهواسطه سرمایههای نمادین و نهادهای قدرتمند مدنی خویش، موفق به مهار نسبی پانترکیسم شد؛ امری که کرمانشاه، با پیشینهای بهمراتب نحیفتر در سنت شهرنشینی و با وجود شدت خصومتهای هویتی میان کردها و مرکز ـ بهویژه در حوزه تفاوتهای دینی و تمدنی ـ از تحقق آن ناتوان ماند. نتیجه آن بود که کرمانشاه از توانایی جذب و نظمدهی به عشایر در قالب فرهنگ شهری ناتوان ماند و نتیجه آن از دست رفتن یکی از بزرگترین سنگرهای ایرانگرایی و باستانگرایی در کل ایران بود .
در چنین بستری، کردها بهشکل فزایندهای شروع به تحقیر فارسیزبانان کرمانشاه کردند و آنان را با واژگانی چون «مهاجر»، «مهاجم»، «کولی هندی»، «رعایای کرد» و حتی در برخی موارد «فاحشههایی اعزامی از دوره پهلوی برای اغوای مردان کرد» خطاب نمودند.
این تغییر ساختار جمعیتی، عملاً موجب تضعیف سد مقاومتی کرمانشاه در برابر گفتمان پانکردیسم شد. چراکه با افول جمعیت بومی و الگوهای شهریشده، روستاییان و عشایر نهتنها به الگوی پیشین یعنی تقلید از سبک زندگی شهری روی نیاوردند، بلکه روندی معکوس را رقم زدند؛ شهریسازی در حال تبدیلشدن به «روستاییسازی» بود.
در این شرایط، جامعهای که پیشتر در آرزوی مدرنیته و عقلانیت شهری میزیست، و حتی رسانههای اقلیم کردستان نیز توان شکست گفتمان ایرانگرایانه و خواهان مدرنیسم آن را نداشت مقهور سرطانی شد که ریشه در خود کشور داشت یعنی عشایر مهاجر به کرمانشاه که با همهگیری پلتفرمهایی مانند اینستاگرام موجی از قبیلهگرایی و تجزیهطلبی و اصالت تراشی را به راه انداختند .
@iranban_kord
مردی کرد با گویش کردی جنوبی با کاربرد انبوهی از واژههای دستگاه ناسیونالیسم سورانی که زبان وی را به زبانی ناموزون و کاریکاتورگونه بدل کرده، میگوید: اصرار کردهای ایران بر بهکارگیری نام راستین «خلیج فارس» نشانهای از «بردگی فکری» و «خدمت به فاشیسم فارسی» است آن هم در حالی که فارسهای فاشیست نام کردی روستاها و شهرهای کردنشین را با فارسی جایگزین کردهاند .
از این نیزههای ایرانشهر که نه تنها در سوریه ، ترکیه و عراق بلکه حتی در ایران نیز خود را ایرانی نمیدانند، باید پرسید از کدام «شهر» سخن میگویید؟ ایلامی که تا پیش از دوران رضاشاه «حسینآباد پشتکوه» نام داشت؟ و اوج مدنیت آن چند مخروبه کاهگلی بود و با اجرای سیاستهای مدرنیزاسیون نظیر اسکان عشایر و سوادآموزی تبدیل به ایلام شد و از آن رهگذر مدعی کرد بودن تمدن عیلام شدید؟!
آیا تصور میکنید ساوجبلاغ، باکی، خانا و سولدوز – نامهای کردی هستند و نه ترکی ؟ که به مهاباد، بوکان، پیرانشهر و نقده تبدیل شدند؟
نام بیشینه قریب به اتفاق روستاها در نواحی مهاباد، بوکان، نقده، بیجار، قروه و بسیاری از دهات اطراف سنندج، سقز، کامیاران و دهگلان، هماینک نیز واجد ریشههای ترکی است.
اگر سیاست تغییر نامهای جغرافیایی در پیش گرفته نمیشد، امروز چهرهی فرهنگی و زبانی مناطق کردنشین ایران با سیمایی عمدتاً تُرکی بود!
به نظر میرسد تا بیخ مدیون فاشیسم فارسی هستید!
البته «سولدوز» که بعدها «نقده» خوانده شد، در اصل «شولدژ» (Sholdüz) بوده است و ترکی نیست: واژهای مرکب از «شول» – که اشاره به تیره ایرانی شول – و «دژ»، که در زبان ترکی بهصورت «دوز» تلفظ میشود.
واقعیت آن است که با ورود ترکان غز و سپس ترکمانان سلجوقی به ایران، گسترش واژگان و تاپونیمهای ترکی در جغرافیای ایران به چنان حدی رسید که در بسیاری از متون کلاسیک – از جمله تاریخ جهانگشای جوینی – فهم زبان متن برای خواننده معاصر بهواسطهی تعدد اصطلاحات و نامواژههای ترکی و مغولی دشوار مینماید. از دوره مغول تا عصر تیموری، و از دوران آققویونلو و صفویه تا عهد قاجار، این روند ادامه یافت و تاپونیمهای ترکی و مغولی به بخشی تثبیتشده از ادبیات سیاسیـتاریخی بدل شدند و جای نامهای اصیل پهلوی را گرفتند. در ظفرنامه شرفالدین علی یزدی، که به شرح فتوحات تیمور میپردازد، با وجود آنکه صحنهی وقایع عمدتاً در ایران است، بسیاری از جاینامها ترکی یا مغولیاند به گونهای که یک ایرانی نمیداند این رخدادها در کجا روی داده است .
نکته درخور تأمل آن است که در حالی که اعراب ایران، از خوزستان تا سواحل هرمزگان، در هماهنگی کامل با سایر آحاد ملت ایران از نام «خلیج فارس» دفاع میکنند، چهرههای مجازی کرد که، از بامداد تا شامگاه، با لحنی حماسی از «شرافت» و «نجابت» کردان سخن میگویند،در موضوع حیثیتی خلیج فارس یا سکوت پیشه کردند یا حتی پا را فراتر نهاده، در کنار همپیمانان عرب که خودشان را هم انفال کردند ایستاده و همصدا با آنان به انکار نام تاریخی «خلیج فارس» پرداختهاند و با وقاحت، کردهایی را که به منطق تاریخی و زبانشناختی تاپونیمها پایبندند، «نوکر فاشیسم فارسی» و «برده فکری» میخوانند.
از ایل و عشیره و قبیله و سیاهچادر و دیوار کاهگلی و جاده خاکی متنفرم ، میفهمید؟ متنفرم.
Читать полностью…🔥سخنان هم میهن بلوچ :آریایی های باغیرت از تفرقه بیاید بیرون ،کسانی که مارا به جان هم انداختهاند بهترین فیلم سینمایی دنیا را میبینند، در همه دنیا در حال برداشتن مرزها هستند و ما در حال کشیدن مرزهای تازه بین اقوام و طوایف هستیم .
بیتردید، سخنان این هممیهن فرهیخته و آگاه بلوچ پژواکی نیرومند از خرد تاریخی، آگاهی ملی، و ادراک ژرف از ضرورت وحدت همه تیرههای ایرانی در متن کلیت ملت ایران است. این سخنان، صرفاً دعوتی عام به همبستگی نیست، بلکه طنین یک بیدارباش اخلاقی و مسئولانه به وجدان تاریخی ملتی است که در ژرفای حافظه جمعیاش، ریشههای فرهنگی مشترک، زبان میانفهم، و سنتی از همسرنوشتی و مقاومت نهفته است؛ ملتی که به جای افتادن در دام تعصبات فرقهای و بازیهای مرموز تفرقهافکنان، باید در اندیشه پیریزی یک وفاق پایدار و مدرن در چارچوب وحدت ملی باشد.
آن هشدار نافذ که میگوید: «کسانی که ما را به جان هم انداختهاند، بهترین فیلم سینمایی دنیا را تماشا میکنند»، ترجمان نوعی بیداری انتقادی و اشارهای تلویحی اما ژرف به ساختارهای قدرت فراملی و برخی نیروهای داخلی است که با بهرهبرداری ابزاری از تفاوتهای زبانی ، مذهبی ، به تحکیم موقعیت خود در آرامش، رفاه و نظارهگری منفعلانه یا سوداگرانه مشغولاند.
و آن بیان نیرومند که میگوید: «در همه دنیا در حال برداشتن مرزها هستند و ما در حال کشیدن مرزهای تازه میان اقوام و طوایفایم»، نه فقط یادآور روند معکوس توسعه در جامعه ماست، بلکه چونان زنگ خطری است برای انحطاط گفتمانی و واپسگرایی اجتماعی. در عصری که ملتها در حال عبور از مرزهای سخت (hard borders) به سوی مرزهای نرم (soft borders) و ادغام در شبکههای جهانی تجارت آزاد، اقتصاد مشارکتی و همزیستی فرهنگیاند، بازتولید مرزهای ذهنی، عاطفی و هویتی میان تیرههای ایرانی، نهتنها غیراخلاقی و خلاف منطق مدنیت، بلکه به روشنی ضدملی، توسعهستیز، رفاهگریز، و دشمن آزادی و عقلانیت است.
سخنان این فرزند فرهیخته تیره بلوچ، بیان صرف یک احساس ملی نیست، بلکه مانیفستی اخلاقی–سیاسی است که از دل رنج و تجربه زیستهی او و همتبارانش برخاسته است؛ تیرهای نجیب و اصیل از خانواده بزرگ ایران، که همواره، علیرغم مظلومیتها، تبعیضها و محرومیتهای ساختاری، وفاداریشان به ایران و آرمانهای وحدتگرایانهاش را حفظ کردهاند. ارجنهادن به چنین صداهایی، در واقع ارجنهادن به عقلانیت سیاسی، اخلاق ملی، و شرافت تاریخی ملت ایران است.
امروز، بیش از هر زمان، ایرانیان باید پشت چنین صداهای راستین و شجاعانه بایستند، نه در کنار آنان که از بامداد تا شامگاه، زیر پوشش «اصالت قومی» یا «مظلومنمایی مصنوعی»، تنها در پی منافع خُرد و هویتسازی متوهمانهاند.
در این چارچوب، وفاداری بلوچها، که در عین تجربهی تاریخی محرومیت، هنوز دل در گرو ایران دارند، شاهدی است از آنچه آنتونی اسمیت آن را هسته پایدار فرهنگی ملت مینامد: پیوندهایی که ورای نابرابریهای ساختاری، همچنان شالودههای نمادین و عاطفی ملت را حفظ میکنند. این وفاداری، نه عاطفهای زودگذر، بلکه سرمایهای تمدنی است که باید مبنای بازساخت همبستگی ملی قرار گیرد.
و سرانجام، این متن دعوتی است به بازتعریف هویت ایرانی نه بر اساس قوم،و تیره و تبار یا لباس و مظلومنمایی، بلکه بر پایهی تعهد مدنی، حافظه تاریخی مشترک، و آمادگی برای زیست جمعی در درون یک نظم عقلانی و مدرن.
از این حیث، این سرزمین متعلق به آنانی است که وفاداری به این اصول را با رنج و تجربهی زیستهشان اثبات کردهاند، ایران در درجه نخست، متعلق به وفاداران آزمودهایست که در سختترین شرایط، هنوز بر وحدت ملی، عزت تاریخی، و تمامیت ارضی ایستادهاند؛ و بیهیچ تردیدی، در درجات دوم و سوم نیز.
@iranban_kord
یک کانال تاریخی عربی در یوتیوب ویدیویی دربارهی ایران باستان درست کرده که با وجود رویکرد عربگرایانه، در کل درست و منصفانهست. طبق معمول کامنتهای کردها زیر این ویدیو نه پدافند از ایرانشهر یا پز دادن جلوی عربها بلکه کردی خواندن ایران باستان و شاهان ایرانیست.
چنانکه در یکی از کامنتها میبینید، یکی از پیکانهای ایرانشهر به نام «طارق کوردی» گفته تمدنهای باستانی ایران همگی زیر دست کردها و شاهان کردی (به قول خودش کوردی) بودهاند. در برابرش یک کاربر عرب به این نیزهی ایرانشهر یادآوری کرده کردها ریشهی ایرانی دارند و نام کرد و کردستان در آن زمان برای ایرانشهر و سرزمین پارس به کار نمیرفت.
در کامنت دیگر هم میبینیم یک کرد ایرانی از مهاباد دارد در فضای عربی هم به مصادرهی تاریخ ایران میپردازد.
آفرین به پانایرانیستها با این متحدان و سفیران گویای فرهنگی که برگزیدهاند که یونانی و ایتالیایی و ترک و عرب باید در برابر آنها از میراث تاریخی و تمدنی ایران پدافند کنند. 😍
@iranban_kord
📝سرمایهگذاری کلان در مبحث شکافهای قبیلهای
📎تحلیل گفتمان پانکردیسم و پانکردیسم بر بستر اعتصاب کامیونداران.
در پی اعتصاب رانندگان کامیون، ویدئویی در فضای مجازی منتشر شد که در آن، مردی کرد با الفاظی مشمئزکننده به یک راننده اردبیلی دشنام میدهد. این ویدئو علیرغم همدلی عمومی با مطالبات معیشتی رانندگان، موجی از انزجار عمومی را در پی داشت و واکنش منفی گستردهای بهدنبال داشت.
پیجها و کانالهای پانترکیست بهسرعت، محتوای مذکور را در کانالها و صفحات خود بازنشر کردند و کوشیدند تا با بهرهگیری از این رخداد، احساسات ترکزبانان را علیه کردها برانگیزند و همزمان، سکوت جریان موسوم به «ملی» را نسبت به این توهینها زیر سؤال ببرد و خود را قهرمان و دلسوز آذریها جا بزند .
با اینحال، واکنش آذربایجانیها نشان میدهد که دغدغه بخش قابل تأملی از مردم این خطه، مانند هر انسان نرمال و فهمیدهای نه زوزههای قبیلهگرایانه بلکه مساله معیشت و اقتصاد است.
〽️ پوزشخواهی مرد کرد فحاش از ملت کرد و ملت ترک،چشمپوشی مردم از این زهر ریزی آشکار
در ویدئویی که متعاقباً بهعنوان «عذرخواهی» همان مرد کرد منتشر شد، دو نکته شایان توجه وجود دارد که مورد توجه کاربران قرار نگرفته است. وی در خلال سخنان خود، از «ملت ترک» و «ملت کرد» عذرخواهی میکند—تعبیری که فینفسه حامل معنای تجزیهطلبانه و تفرقهافکنانه است. آیا نباید اینگونه تحریفهای هویتی که موجودیت یکپارچه ملت ایران را آشکارا زیر سؤال میبرد، هشداری جدی دید؟
فراموش نباید کرد که در پشت ادعاهای جوانمردی و مردانگی قبیلهگرایان، در بسیاری موارد، حافظهای از سلطهگری، تحقیر «غیرخودی» و خشونت نهفته است که در بزنگاهها بروز مییابد. اگر این نوع روایتهای واگرایانه که در آن از «دو ملت» در چارچوب ایران سخن گفته میشود، عادیسازی گردد، آیا نباید از فقدان حساسیت جمعی بیمناک شد؟ آیا نباید دید که چگونه با یک گام عقبنشینی صوری، ده گام پیشروی تاکتیکی تثبیت میگردد؟ این همان سیاست دیرپای قبیلهگرایی است که در برابر سادگی و غفلت ما ایرانیان ،کامیاب است.
جالبتر آنکه در ویدئوی دوم، سطح خشونت کلامی و تحقیر قومیتی نسبت به ویدئوی نخست نه تنها کاهش نیافته، بلکه تشدید نیز شده است. مردی که مورد توهین قرار گرفت، هزاران مدافع در شبکههای اجتماعی داشت، اما در عین حال، تمامیت ارضی، ملت و هویت تاریخی ایران بیهیچ مدافعی قربانی تحریف شد.
این در حالی است که در همسایگی ما، کشوری وجود دارد که در قانون اساسیاش تصریح شده: «خوشبخت آنکس که ترک است!». در آنجا پاسداری هویتی نظاممند، آگاهانه و آمادهی هجمه است. اما ما در داخل، با تساهلی که نام روشنفکری به خود گرفته است، اساطیر ،تاریخ و حتی خود مفهوم «ملت ایران» را بیمزد و منت تقدیم گروههایی میکنیم که طرحهای قومگرایانهشان را در لفافهی مظلومنمایی به پیش میبرند.
〽️ مسئله فضای مجازی: ابزار یا مسئله؟
نکته دوم در ویدئوی عذرخواهی، آن است که فرد مورد نظر مدعی میشود بهسبب فضای ملتهب ناشی از ویدئوهای اعتصابات در شبکههای اجتماعی «جوگیر» شده و آن سخنان را بر زبان رانده است. به بیان دیگر، فضای مجازی نهتنها به بستری برای تحریف مفهوم ملیت بدل گشته، بلکه خود مقصر است!
حال آنکه همین فضا، بهرغم تمام کاستیها، تنها محل بروز اندیشهها و روایتهای ایرانگرایانه است—(با همه ناپختگیها، خودشیفتگیهای روشنفکرانه و یا ناکارآمدیهای تحلیلی آن).
باید پرسید: اگر همین اندک بستر رسانهای از ایرانیان دغدغهمند گرفته شود، چه خواهد ماند جز رسانههایی چون «ایران اینترنشنال» و «بیبیسی فارسی» که کیفیت فاندگیری و ایرانستیزی و کوبیدن بر طبل قبیلهگرایی آنان آشکار است .
تردیدی نیست که گسترش پانکردیسم و پانترکیسم نسبت مستقیمی با همهگیر شدن پلتفرمهایی نظیر اینستاگرام داشته است. با این تفاوت که پانترکیسم در حال افول است، در حالی که پانکردیسم با شتابی نگرانکننده، نفوذ خود را تا کرانههای خلیج فارس گسترش داده است.
در این میان، ویدئوی بهاصطلاح «عذرخواهی» را میتوان نه نشانهای از ندامت، بلکه ابزاری برای تحکیم گفتمان تجزیهطلبانه دانست. و تأسفبار آنکه بخش عمده جریان بهاصطلاح ملی نیز، که تنها تجلیاش در همین فضای مجازی است، خود در ائتلافی مرئی و نامرئی با این پروژهها قرار گرفته است.
@iranban_kord
📎رژه یا کوچ عشایر ؟
مراسم استقبال از استانداران اقلیم کردستان که در شهر سنندج برگزار گردید، آنچه بهمثابه «رژه» توصیف شد—که در واقع نمایش سوارکاری مردان و زنان کُرد با پوششهای سنتی بود—واکنشهای متضادی برانگیخت.
برخی این صحنهها را به مسئله «ناموس» پیوند زده و آن را محل مناقشهای حیثیتی ساختند؛ در مقابل، مردم همیشه در صحنه ایران که حسب معمول خود را ملزم به اتخاذ موضع مخالف با این حضرات میدانند، از این رخداد با تحسین یاد کردند و آن را نمود زیباییشناسی فرهنگی و هویت محلی قلمداد نمودند. کردها نیز بیتوجه به آمارهای نگرانکننده مرتبط با قتلهای ناموسی و خشونتهای مبتنی بر جنسیت در منطقه، چنین اجرایی را نماد «برابری جنسیتی» «تمدن» و «اصالت ملت کُرد» معرفی کردند؛ ادعایی که، دستکم در قرائت جامعهشناختی، قابل مناقشه و تأمل است.
با این حال، آنچه در واقعیت رخ داد، بیش از آنکه تداعیگر مفاهیم مدرن باشد، نمایش نامنسجم و غیرسازمانیافتهای از سوارکاری زنان و مردان محلی با پوشش عشایری بود که بیش از هر چیز یادآور کوچهای فصلی عشایر بود؛ امری که با نظم و ساختار یک رژهی مدنی فاصلهی قابل ملاحظهای داشت.
نکتهی تأملبرانگیز آن است که در سالهای اخیر، مفاهیمی چون «اصالت» «تمدن» و «برابری جنسیتی» در گفتمان فرهنگی-اجتماعی ایران، معنایی معکوس با کاربست فلسفی و جامعهشناختیِ خویش یافتهاند؛ وضعیتی که میتوان آن را در امتداد افول خردورزی، انحطاط عقلانیت انتقادی و تقلیلگرایی فهم در فضای عمومی ایران تحلیل کرد.
جالب آنکه این بازنمایی مناسکی از کوچ عشایری در بستری صورت میگیرد که کردهای ساکن ایران، علیرغم برخورداری از دسترسی گستردهتر به آموزش، خدمات درمانی و جراحیهای زیبایی که باعث شواهد تا از هر نظر یک سر و گردن از کردهای دیگر کشورها بالاتر و مدرن تر باشد، همچنان بر بازتولید ساختارهای نمادین جهان پیشامدرن اصرار میورزند. این در حالی است که در رسانههای اقلیم کردستان، پوشش محلی عمدتاً تنها در مواجهه با ایران به ابزاری هویتی-سیاسی بدل میشود، حالآنکه در تلویزیونهای اقلیم، گروههایی چون هورامیها و مردم جوانرود بارها به دلیل پوشش سنتی با توهین مواجه شده و استفاده از آن در نهادهای دانشگاهی منع گردیده است.
در این میان، میتوان این مراسم را نوعی واکنش نمادی و غیرمستقیم به آخرین سفر رجب طیب اردوغان به تهران دانست که طی آن، استقبال تشریفاتی سوارهنظام انجام شد با این تفاوت که آن مراسم از حیث لباس و فرم نظامیسازیشده بود، حالآنکه نمایش سنندج بیشتر یادآور کوچ عشایری و مناسک بومی بود.
@iranban_kord
کنشگر کرد ::برای ما کردها و ملیت های ایرانی خلیج فارسی و عربی و کردی معنا ندارد ،اعراب هم از ملیت های عزیز و بزرگ ایران هستند و اگر خلیح به نام آنان باشد برای ما توفیری ندارد، اگر دعوا بر سر خلیج ایرانی بودن میبود قطعا همه ما میتوانستیم موضع سخت تر و جدی تر داشته باشیم دعوای ما نمیتواند بر سر خلیج عربی یا فارسی معنی داشته باشد .
_ نخست آنکه «خلیج فارس» نه صرفاً یک نام جغرافیایی، بلکه بخشی از هویت تاریخی و حقوقی ملت ایران است؛ نامی ثبتشده در تمامی متون کلاسیک جغرافیای کهن از بطلمیوس گرفته تا نویسندگان اسلامی، و همچنین در اسناد رسمی سازمان ملل و اسامی جغرافیایی بینالمللی (UNGEGN).
تردیدافکنی در آن، بیهیچ تعارف، عدول از هویت ملی و نشانهای از گسست هویتیست.
دوم، این ادعا که «ما کردها» تفاوتی میان خلیج فارس یا عربی نمیبینیم، اگر از موضع یک ملت فرادولتی باشد، آشکارا واجد عنصر تجزیهطلبیست؛ و اگر از درون ملت ایران سخن میگوید، پس چگونه میتوان مدعی شد که مسئله خلیج برای ما بیاهمیت است؟ مگر این خلیج، ساحل رسمی سرزمینی نیست که کردها خود را بخشی از آن میدانند؟
ایشان میگوید اگر مسئله بر سر خلیج ایرانی بود، میتوانستند موضع سختتری بگیرند. اما حقیقت آن است که «خلیج فارس» دقیقاً بازتاب هویت تاریخی ایران است. مشکل آنها با واژه «فارس» بهمثابه خود ایران و یک تمدن تاریخی و قدرت زبانی است که طی سدهها، نظم سیاسی منطقه را شکل داده.
این کینهی تمدنی که در گفتمان کردگرایی بازتولید شده، حتی ترکها و اعراب متجاوز به کردها را مورد تنفر قرار نمیدهد، اما با شدتی تمام متوجه تمدن ایرانی و به ویژه فارسی زبانان است.
طنز ماجرا اینجاست که جامعه فارسزبان ایرانی، با وجود همهی تحقیرها و توهینهایی که از سوی این جماعت متوجه آنان میشود، کماکان کردها را از اصیلترین ایرانیان میدانند، آنها را با شاهنامه و اسطوره و کوه و شمشیر و آزادی پیوند میدهند، در حالی که این مهر را با تحقیر و دشمنی پاسخ میدهند.
آری، اینجا مسئله «نام» نیست؛ مسئله، «نظام معنایی» پشت نامهاست. خلیج را از آن رو «بینام» میخواهند که هیچ سند هویتی به تمدن ایرانی الصاق نشود. اما بدانند: در حقوق دریاها، در تاریخ، و در حافظهی تمدنی ایران، خلیج فارس همانقدر ایرانیست که زاگرس ، البرز،تفتان ،دشت کویر و لوت ایرانی است.
@iranban_kord
📝جشن سده: بازماندهای از آئینهای کیهانی و سحرآیینهای آتش در فرهنگ ایرانی پیشازرتشتی
#اسطوره_شناسی
#جشن_سده
#سده
جشن سده یکی از کهنترین و پرابهتترین جشنهای ایرانی است که ریشه در سنتهای پیشازرتشتی دارد و در قالب یک آیین جادویی (Magico-Ritualistic) با مؤلفههای کیهانی (Cosmological) و نمادشناختی تبلور یافته است.
نبود یادکرد از این جشن در اوستا و متون پهلوی نشان میدهد که همراستا با دیگر آیینهای فصلی و کیهانی شکل گرفته و نشانهای از خاستگاه غیرمذهبی و عامیانه (Folk-Based) آن و تعلق به لایههای عمیقتری از حافظهی فرهنگی-میتولوژیک ایران پیشازردشتی است .
تحلیل عناصر ساختاری و کارکردی این آیین، بهویژه از منظر انسانشناسی دینی (Religious Anthropology)، گویای آن است که جشن سده از جمله آیینهایی است که بقایای اسطورههای آفرینش آتش را در خود دارد. عنصر مرکزی این جشن، افروختن آتش در شب دهم بهمنماه است، زمانی که به لحاظ تقویمی مصادف است با چهلمین روز پس از شب یلدا که در سنت کیهانی ایران باستان زادروز خورشید قلمداد میشود. این بازهی چهلروزه، که در زبان آیینی به چلهی خورشید موسوم است، دارای تقدس خاصی در نظام عددی-مقدس ایران باستان بوده است؛ عدد چهل (40) در بسیاری از سنتهای شرقی و بهویژه در ایران، حامل بار معنایی سلوک، تطهیر، و تکامل تدریجی است.
آتشافروزیِ نمادین در این آیین، در قالب افروختن تودههایی از آتش در مکانهای عمومی یا بر تپهها صورت میگیرد و یادآور کهنترین سطح مناسک آتش افروزی است.
باور بر آن است که با پایان چلهی کوچک که سردترین بخش زمستان محسوب میشود، زمین نفس میکشد و بازگشت تدریجی گرما آغاز میگردد. سده، در چنین بستری نه صرفا جشن، بلکه عملکردی جادویی-کیهانی دارد و آتش نه تنها عنصری مادی، بلکه ابزاری جادویی-نمادین تلقی میشود برای احضار نیروی خورشید و کاستن از قوهی سرمای زمستان .
〽️ریشه شناسی واژه سده
در رابطه با ریشهشناسی واژهی «سده»، هرچند در منابع عام تصور میشود که به عدد «صد» مربوط باشد—چرا که این جشن در صدمین روز از آغاز پاییز دانسته شده است—اما تحلیلهای دقیقتر زبانشناسی تاریخی، بهویژه توسط پژوهشگرانی چون مهرداد بهار و دکتر برومند، نشان میدهد که چنین پیوند احتمالی ضعیف و غیرقطعی دارد. واژهی «سده» در اوستایی از ریشهی *sand- به معنای «پدیدار شدن» و «آشکار شدن» مشتق شده است. در اوستایی، صورت مؤنث آن *sada نیز آمده که بر شعلهور شدن، زبانه کشیدن، و تجلی نور دلالت دارد. چنین معنایی کاملاً با ماهیت آیین سده، بهویژه روشن کردن شعلههای بلند و نورانی، همخوانی دارد.
این جشن در طول سدهها و در جغرافیای گوناگون ایران، از جمله نواحی خراسان بزرگ و پامیر،یزد ،اصفهان، فارس و ... ، گاه به مدت پنج روز، و با نام جشن «نوسده» آغاز میشده است و به اوج خود در دهم بهمن میرسیده است. برای زردشتیان آیینهای عبادی این جشن شامل نیایشهای دستهجمع خواندن بخشهایی از اوستا، عطرافشانی با گیاهانی چون اسپند و ایستادن رو به خورشید و آتش، به مثابهی دو تجلی مهم از نور مقدس بوده است. در کنار آتش بزرگ مرکزی، روشن کردن کپههای گوناگون آتش توسط گروههای محلی، از جمله عناصر برجایمانده در متون کهن آیینی ایرانی است.
در مجموع، جشن سده را باید بازتابی از لایههای کهن و اساطیری حافظهی جمعی ایرانیان دانست، آیینی که در آن مرز میان طبیعت، اسطوره، و مناسک دینی از میان برداشته میشود و نوعی وحدت کیهانی در قالب یک جشن مردمی و
جادویی تحقق مییابد.
〽️جایگاه کارکردی و مناسکی جشن سَده؛ بین اسطوره، فرهنگ عامه و کیهانشناسی آیینی
جشن سَده اساساً آیینی مردمی و از سنخ جشنهای فرادینی است و از حیث منشأ و ساختار، به قلمرو آیینهای همگانی کهن تعلق دارد و در میان ایرانیان زردشتی و مسلمان جشن گرفته میشود اما از آنجا که بزرگترین پاسداران فرهنگ ایرانی زردشتیان هستند این جشن بیشتر به نام آنان شناخته میشود.
سده، بهمثابهی بزرگترین آیین آتش، از مهمترین مراسم آتشافروزی در سنت ایرانی است که ریشههای آن را باید در لایههای اسطورهای پیشازرتشتی جستوجو کرد. مراسم این جشن در آغاز شامگاه دهم بهمنماه برگزار میشود و همبستگی آشکاری با ریتم کیهانی-تقویمی خورشید و زمستان دارد. آتشافروزی بر فراز کوهها، بامها و دشتها نهتنها کنشی نمادین، بلکه نوعی جادوی تقلیدی است که بازتابدهندهی تمنای انسان برای احضار نیروهای گرما و نور به جهان منجمد است.
@iranban_kord
🔻 بخش قابل توجهی از کردهای عراق خواهان پیوستن به خاک ترکیه هستند
در بخش های شمالی کردستان عراق بویژه مناطق تحت حکمرانی حزب پارتی دموکرات کردستان عراق / خاندان بارزانی مانند اربیل و دهوک طبق نظر سنجی های صورت گرفته خواهان پیوستن کردستان عراق به کشور ترکیه هستند آنها بر این باور هستند که ترکیه کشوری پیشرفته و مرتبط با اروپا هست و از لحاظ سابقه تاریخی جزو قلمرو عثمانی بوده اند و شمار زیادی از پاشاها و سرداران ارتش عثمانی از کردهای ترکیه و عراق بوده اند و گاهاً در سرزمین مصر و شام کردها بعنوان مقام دولتی منصوب شده اند . و از لحاظ مذهبی با فرهنگ ترکیه بهتر میتوانند ارتباط بگیرند و این باور میان گروه های مخالف این حزب نیز رو به گسترش است و شمار زیادی از جوانان به تقلید پوشش ، مدل مو و ریش و سیبیل به شیوه مردم ترکیه و ابراز علاقه به سریال و موسیقی های ترکیه ای روی آورده اند. البته علاقه به موسیقی های فارسی نیز در کردستان عراق به شدت مشاهده شده .
اما در مناطق میانی کردستان عراق یعنی تحت سیطره دو حزب اتحادیه میهنی کردستان / خاندان طالبانی و دو جناح جنبش گوران مانند سلیمانیه کُردها تمایل بیشتری به دولت مرکزی عراق همراه با امتیازات خودمختاری دارند .
اما کردهای جنوب کردستان عراق و همچنین شرقی هورامی نشین و مناطق خارج از محدوده اقلیم کردستان که ارتباط زیادی با اعراب دارند کاملا گرایش به دولت ملی عراق دارند و عمدتا ریشه خود را ایرانی میدانند و عاشق ایران هستند و بیشترین کشتارهای دولت بعث عراق از همین مردمان بوده . هرچند حزب بارزانی
در سلیمانیه تا خانقین و شنگال و حلبچه پایگاه نظامی و مزد بگیر دارد و به اصطلاح لقی ۱۲ تا ۲۶ در مناطق مخالف خود حضور دارند و از ۱۰۰ کرسی پارلمان کردستان عراق تنها ۳۹ صندلی را کسب کرده اند یعنی در مناطق کردنشین فدرال فقط از صد ۳۹ درصد اعتبار حقوقی دارند ولی برای خود امپراتوری ساخته اند البته اتحادیه میهنی ۲۳ درصد اعتبار حقوقی دارد.
@Kurdpatriott
تداوم این روند، ایران را صرفاً به ورطه بحرانهای اکولوژیک، اقتصادی یا سیاسی نخواهد کشاند، بلکه بنیانهای معنایی آن را خواهد فرسود. آنچه از زیگوراتهای عیلامی تا کاخهای هخامنشی، از سنگنگارههای اشکانی تا شهرهای ساسانی امتداد یافته و هویت ملی را در دل تاریخ حک کرده، در معرض انقطاعی برگشتناپذیر قرار گرفته است.
اینجا مسئله فقط باستانشناسی یا میراث فرهنگی نیست، بلکه بافتار معنایی «ملت» در خطر است. ملتی که حافظهاش حذف شود، تنها به جماعتی بیریشه و منفعل تبدیل خواهد شد که ابزار دست گفتمانهای رادیکال، ایدئولوژیک و ایلیاتی خواهد بود. در برابر این وضعیت، ایستادگی ما نه از سر تعصب قومی یا فخرفروشی تاریخی، بلکه به نام راستی ، خرد و وجدان تاریخی است. دفاع از میراث، دفاع از استمرار خرد مدنی و تاریخمند است؛ آن خردی که تنها در بستر ریشهدار سرزمینی و فرهنگی میتواند تمدن بسازد، نه در هیاهوی تودهگرایانه یا نفیگرایی کور قوممدار.
@iranban_kord
بازخوانی فاجعه باستانشناختی در کنارصندل .
بیتردید محوطه باستانی کنارصندل در شهرستان جیرفت، یکی از مهمترین اکتشافات باستانشناسی فلات ایران در دهههای اخیر است که از نظر بافت شهری، معماری و مناسبات اجتماعی، تمدنی پیچیده و ساختیافته را بازمینمایاند. این منطقه، با دارا بودن دو تپه اصلی کنارصندل شمالی و جنوبی و حوزه رودخانه هلیلرود، در دشت جیرفت، معرف تمدنی است که بسیاری از باستانشناسان آن را به فرهنگ فرضی اما پرارجاعِ آراتا (Aratta) ــ که در متون سومری بدان اشاره رفته ــ منسوب میدانند.
دستاوردهای باستانشناسی در این منطقه، الواح گِلی دارای شبهخط، معابد پلکانی (زیگوراتمانند)، و آثار فلزی و سنگی با ظرافتی چشمگیر، از وجود یک سامانه فرهنگی ـ سیاسی پیشرفته در هزاره سوم پیش از میلاد حکایت دارد. ساختار معماری خشتی، پیکرههای آیینی، و گستره استقرار سکونتگاهی، نشانگر آن است که با تمدنی شهری و متمرکز، همسنگ با ایلام، سومر و دره سند، مواجهایم.
تمدن کنارصندل حلقهای مفقوده در تاریخ تمدنهای کهن آسیاست؛ تمدنی که هنوز در آغاز راه مطالعه و تفسیر قرار دارد، اما در معرض خطرهای جدی تخریب و نابودی است.
@iranban_kord
📎محسن قادرمرزی :بزرگترین دشمن کورد در تاریخ رضا خان پهلوی بوده است.
واقعیت تلخی که ایرانیان نمیخواهند بپذیرند همین است ،اینکه مرتب از رسانههای کردی تا شبکههای مجازی از زبان عادیترین مردم کرد گفته میشود که ایرانی بزرگترین دشمن کرد است اتفاقی نیست و این جمله تبدیل به یک مانیفست شده است ،آنها نه ترکهایی که ریسمان به آلت مردان کرد بستند و به زنان کرد تجاوز کردند را بزرگترین دشمن خود میدانند و نه اعرابی که کردها را انفال کردند ، حق هم دارند چرا که ترومایی که در جنگ با ترک و عرب تجربه کردهاند چنان سنگین است که آنان را به دشمنی با کشور و ملتی کشانده که دشمنی با آن برایشان هزینهای ندارند.
جالب این است که او جنایت پهلوی را تغییر جاینامها به فارسی میداند حال آنکه اگر تغییر جاینامها به نامهای اصیل خود تا پیش از ترکیزه شدن ایران توسط حکومتهای ترک و مغول نبود ،مناطق کردنشین چهرهای ترکی داشتند و امروز کردها بیش از این مورد تمسخر پانترکها قرار میگرفتند ، زبان کردی به دلیل نداشتن سنت نوشتاری و حتی ناکامل بودن دبیره کنونی سورانی و نیز سطح پایین سواد عمومی در میان کردها تا دوره معاصر، بهلحاظ واجشناسی دچار دگرگونی شده است، بهطوریکه برخی اشکال گفتاری در آن تثبیت شدهاند که معادل آوایی در فارسی نوین ندارند. برای مثال، نام «أربیل» در گونه سورانی به صورت دگرگونشدهی «هەولێر» (Hewlêr) درآمده است که تغییرات واجی در آن بهوضوح مشهود است یا حروف حلقی (guttural letters) چون «ح» و «ع» در لهجههای کردی با تلفظی مشابه عربی ادا میشوند که نشانه نفوذ فرهنگی و تباری اعراب و آشوریها در میان قبایل کرد است .
این مسئله، در نگارش نامهای جغرافیایی کردی به دبیره فارسی که فاقد نمادهای دقیق برای برخی از این آواهاست، باعث نوعی ناروشنی گرافمی ـ واجی (grapho-phonemic ambiguity) شده و در نتیجه کردهای ایران احساس مورد نسلکشی قرار گرفتن کردهاند!
همچنین قانون تغییر لباس محلی با اعتراض علمای اهل سنت هرگز در میان کردها اجرا و اجباری نشد.
تمام درد ایشان نام چنین روستاهایی است
و بزرگترین جنایات پهلوی در حق این نمک شناسها همین است که از انفال و کشتار و تحقیر و تجاوز به کردها در دوران ترکیه نوین فجیعتر است !
او در ادامه لرها را بخشی از ملت کرد میداند و جنایت رضا شاه این بود که سران برخی از عشایر لر که در برابر یکجانشینی ایلات و پروژههای راهسازی مقاومت میکردند را اعدام کرد و اینگونه لرها را نیز کرد قلمداد میکند تا کردهایی که در ایران خون از بینی شان نیامده هم خاطره سرکوبی کاسب شوند!
در این نوع ملتسازی ، بدون در نظر گرفتن منطق تفاوتهای تاریخی، زبانی و ساختاری جوامع عشایری لر، چیزی نیست جز تکرار همان سیاست ادغامگرایی که از آن انتقاد میشود. اعدام سران برخی عشایر لر، در چارچوب سیاست تمرکزگرایانه دولت-ملت مدرن، بخشی از پروژهی فروپاشی ساختار قبیلهای (tribal disintegration) بود؛ پروژهای دردناک، اما بنیادین در گذار به مدرنیته .
ایرانیان باید دریابند که نزاع بنیادین آینده، ادامهی تنش تاریخی میان مدنیت نهادینهشدهی شهری (institutionalized urban civility) و سازمان قبیلهای غیرمتمرکز (decentralized tribal organization) است؛ نزاعی که نه محصول امروز، بلکه تداوم گسستی تاریخیست که از فروپاشی ایران ساسانی آغاز شد و تا امروز، همچون یک شکاف تمدنی، در ساختار اجتماعی ما دوام آورده است. این جدال، در بنیاد خود، نه صرفاً سیاسی، که هستیشناختیست: نزاع میان انسان مدرن شهروندـمحور و انسان قبیلهمحور، میان نظم مبتنی بر نهاد و قانون، و ساختار مبتنی بر پیوندهای خونی و وفاداریهای پیشامدرن.
سرنوشت ایران، اگر قرار است از تکرار چرخههای انحطاط برهد، در گرو حلوفصل این تضاد تمدنیِ معوقمانده است؛ در نهایت، گفتار محسن قادرمرزی نه نقدی رهاییبخش، بلکه بازتاب بحرانیست که گلنر آن را امتناع مدرنیته در جوامع قبیلهمحور مینامید ، قبیلهای که در برابر دشمنان قدرتمند ،خشم و عقده خود را متوجه مردمی میکند که از بذل جان برای کردها دریغ نکردهاند، ناسپاسی و غداری خوی قبیله است.
@iranban_kord.
رسانههایی که با ستایش زندگی عشایری و تحقیر سبک زندگی مدرن، روحیهای واپسگرا و قبیلهمحور را در نهاد تازهشهرنشینان تزریق میکردند.
با تسلط این گفتمان و قرار گرفتن مهاجران در راس مدیریت نهادهای دولتی مانند ادارهها ،بیمارستانها و ... به تدریج ماهیت کارکردی این نهادها تهی و در قالب شبکههایی از روابط خویشاوندی، تباری و باندهای عشیرهای سازمان یافت .
واقعیتی که در بسیاری از مناطق غرب کشور که بافت ایلیاتی دارند از خوزستان تا ارومیه ورود یک فرد ایلیاتی به یک اداره به معنای استخدام یک ایل و عشیره است .
این تغییر ساختاری، موجب شد که فرصتهای شغلی و منزلتی از طبقات شهری سلب شده و در اختیار خویشاوندان قبیلهای قرار گیرد؛ ادارات دولتی نیز به مأمنی برای بازتولید قبیلهگرایی، ناکارآمدی و فساد ساختاری و اختلاس بدل شدند .
روایت مسلط در این روند، اعطای «اصالت» و «نجابت ذاتی» عشایر بود که نوعی اعتمادبهنفس کاذب در برابر شهریان پدید آورد و جایگاه نمادین آنان را تضعیف کرد.
با اینهمه، مقاومت فرهنگی و هویتی دو استان کرمانشاه و ایلام در برابر جریان پانکردیسم تا دهههای ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ خورشیدی استمرار داشت؛ لیکن در این دو دهه، با انفجار رسانهای در بستر فضای مجازی و ظهور انبوه رسانههای کردی، تغییرات بنیادینی در افق فکری و هویتی این مناطق رخ داد. مردمان این دو استان، در مواجهه با برچسب تحقیرآمیز «کردِ پلاستیکی»، به سرعت و با تمام قوا در پی اثبات «کرد بودن» خویش برآمدند.
در این راستا، صفحات و بسترهای رسانهای متعددی در شبکههای اجتماعی تحت عنوان «کرمانشاهِ کرد» یا «ایلامِ کرد» و متعلق به طوایف آنها شکل گرفت که بسیاری از آنها در مدتی کوتاه، به تندروترین بازوهای تبلیغاتی پانکردیسم بدل شدند. به ناگاه، کرمانشاهی که پیشتر نماد «نفوذ فارسها در میان کردها» تلقی میگشت، به نماد تمدن کردی بدل شد.
این در حالیست که پیش از انقلاب اسلامی، کردهای نواحی شمالی و میانی ایران به دلیل تعلق مذهبیشان (سنتگرایی اهلسنت)، نقشی چندان تعیینکننده در فضای فرهنگی ملی ایران ایفا نمیکردند. بالعکس، این طوایف شیعهمذهب کرمانشاهی بودند که بهمثابهی حاملان اصلی فرهنگ کردی در عرصهی رسمی و دولتی عمل میکردند و مجالس آواز، موسیقی و رقص کردی را برگزار مینمودند؛ و در این میان، هیچ تعارضی میان هویت کردی و تعلق ایرانی خویش احساس نمیکردند.
با این حال، پس از انقلاب اسلامی و در پی اعمال محدودیتهای مذهبی در حوزه فرهنگ و رسانه، عملاً میدان فرهنگی کردها بهدست دیاسپورای کردهای خارجنشین افتاد. این دیاسپورا عمدتاً در خدمت احزاب تجزیهطلب اهلسنت قرار داشت که شاخصترین چهرهی آنان ناصر رزازی محسوب میشود.
اما چرا «کردِ پلاستیکی»؟
اینکه چرا کردهای سنیمذهب، همتباران شیعهمذهب یا پیرو آیین یارسان را با واژهی تحقیرآمیز «کرد پلاستیکی» خطاب میکنند و آنان را نه بهمثابهی سوژههای مختار، بلکه تنها بهمثابهی «سربازان بیجیره و مواجب در میدان نبرد ایدئولوژیک» و «گوشت دم توپ» میخواهند، ریشهای ژرف در تاریخ سیاسی ایران و ساختار فرقهای منطقه دارد؛ و مطابق سنت تحلیل تاریخی، باید ریشهی آن را در دوران صفویه جُست.
در هنگامهی ظهور صفویه، طوایف سنیمذهب کرد از پذیرش تبعیت از حکومت شیعیمذهب صفوی امتناع ورزیدند و در کنار امپراتوری عثمانی در نبرد چالدران علیه دولت ایران جنگیدند؛ حالآنکه طوایف غالباً یارسانی و اقلیتهای شیعی مناطق جنوبیتر، اطاعت از صفویه را پذیرفتند. در پی آن، موجی از کردهای قزلباشِ مقیم قلمرو عثمانی به خاک ایران وارد شد. در نتیجه، در خلال جنگهای مکرر صفویه علیه عثمانی، طوایف کرد و گوران در کنار ارتش صفوی، مستقیماً در برابر طوایف سنیمذهب کرد صفآرایی کردند.
با ورود ایدهی ناسیونالیسم کردی (کردایتی/کردستانگرایی) به ایران در اواخر عصر قاجار و اوایل عصر پهلوی ـ ایدهای که نخست در میان کردهای کرمانج آذربایجان و سپس با شدتی افزونتر در منطقه مکریان تکوین یافت ـ پانکردها همواره از عدم همراهی کردهای جنوبی و نیز اکثریت کردهای میانی (خصوصاً سورانیها) ابراز نارضایتی کردهاند. این طوایف، یا در مخالفت علنی با این جریان قرار داشتند یا دستکم از آن پشتیبانی نمیکردند. در مواردی حتی نیروهای نظامی کردِ میانی و جنوبی، قیامهای ناسیونالیستی کردهای شمالی را سرکوب کردند.
برای نمونه، در حملهی شیخ عبیدالله نهری و قتلعام مردم آذربایجان، سپاهی متشکل از نیروهایی از ماکو، مراغه و بیجار، به مقابله با وی برخاست؛ و در این میان، سپاه جنوبی به فرماندهی امیرنظام گروسی، کرد تبار و وفادار به دولت مرکزی، ایفای نقش کرد.
@iranban_kord
کاری به هیچیش ندارم فقط اونجا که نوشته ایرانویج در متون اوستایی ربطی به ایران نداره و معنیش میشه (من خودم کورد هستم و همینجا بزرگ شدم)😳😂🤣
Читать полностью…📎انتقاد کودک عرب از منتقدان آموزش زبان فارسی و تاکید بر نقش فارسی در ارتباط میان گویشوران زبانهای گوناگون در ایران
این کودک لزوماً از تعلق قومی خود عبور نکرده است؛ بلکه در حال ایفای نقش در یک سازوکار ارتباطی فراگیر است که زبان فارسی به عنوان زبان میانجی (lingua franca) و زبان ملی، آن را ممکن ساخته است.
از منظر اقتصادی، زبان ملی نهتنها ابزار ارتباط است، بلکه شکلی از سرمایه زبانی (linguistic capital) است؛ مفهومی که پیر بوردیو (Pierre Bourdieu) در قالب "بازار زبانی" (linguistic marketplace) مطرح کرد. کودک عربی که به زبان فارسی مسلط میشود، در واقع در حال انباشت سرمایهای ارتباطی، فرهنگی، و حتی اقتصادی است که او را قادر میسازد در میدانهای گوناگون – مدرسه، دانشگاه، بازار کار، و نهادهای عمومی – مشارکت مؤثر داشته باشد.
زبان فارسی، همانگونه که آنتونی اسمیت در مفهوم "ملت مدنی" (civic nation) میگوید، زبان حافظ انسجام سیاسی و حافظهی تاریخی یک واحد ملی است. برخلاف نگرشهای تقلیلگرایانهای که هر زبان ملی را ابزاری سرکوبگر میپندارند، باید تأکید کرد که در نظامهای چندقومیتی و تیرهای مدرن، زبان ملی نه برای حذف زبانهای قومی، بلکه برای تأسیس یک فضای گفتوگوی مشترک (shared discursive space) میان گروههایی با زبانهای متفاوت است چنانچه کردها اگر همین امروز در ایران زبان فارسی را کنار بگذارند باید سورانی را جایگزین کرده و این به معنای نابودی زبانهای کردی و کردیشمرده است ،چیزی که در اقلیم کردی عراق نیز اتفاق افتاد .
در این میان، مخالفت با زبان فارسی نهتنها واجد نگاهی قومگرایانه (ethnic particularism) و اغلب احساسی است، بلکه از منظر کارکردی، نوعی خودتحریمی ارتباطی و اقتصادی است؛ زیرا فرد را از سطوح بالاتر سرمایهی اجتماعی و مشارکت در نظام ملی بازمیدارد. به تعبیر ارنست گلنر، زبان ملی در دولت-ملت مدرن، ضرورتی ساختاری است، نه ابزاری تحمیلی.
اگر کودک عرب از طریق زبان فارسی با هموطنان کرد، بلوچ، ترک، و فارس خود سخن میگوید، این نهتنها خیانت به قومیت نیست، بلکه نوعی وفاداری به کلیت ملی است که در آن همه در ساختن آن مشارکت دارند. نکوهش چنین رفتاری، نه دفاع از هویت، که غفلت از حقیقت مدرنیته است؛ مدرنیتهای که وحدت در کثرت (unity in diversity) را از طریق زبان مشترک ممکن میسازد.
از این منظر، سخنان این کودک عرب در واقع صدای عقلانیتی است که در برابر رمانتیسیسم قومگرایانه ایستاده است.
@iranban_kord
📎از قاضی محمد تا زاهدان: آموزش نفرت و ایرانستیزی به کودکان بلوچ توسط مرد کرد
در ویدئویی که این مرد کرد در پیج اینستاگرامی خود گذاشته به کودکان بلوچ یاد میدهد که با او آهنگ کردی و ناسیونالیستی «آبادان، مهاباد» را بخوانند. او در پایان این فیلم، آهنگی را میکس کرده که میگوید: «مهاباد شهر پیشواست (قازی محمد)»؛ همان کسی که پهلوی که لعنت بر او باد ـ به ناحق اعدامش کرد.
مهم نیست آنها به کجا بروند ،این پیامآوران نفرت و ایرانستیزی به هر جا که بروند و در میان هر مردمی که باشند نفرت از ایران را به مردم آنجا میآموزند ، گویی که از ازل رسالتی اهریمنی را به دوش میکشند!
کاملاً روشن است که اینگونه افراد در میان مردم وطندوست بلوچ چه نوع افکار سمیای را ترویج میکنند و چرا اینقدر در فضای مجازی بر اتحاد کرد و بلوچ تأکید دارند.
نکته قابل توجه آنکه این آهنگهای کردی برخلاف ظاهر جشنگونه و ساختار ریتمیک مناسب رقص و پایکوبی، حامل بار ایدئولوژیک خاصی هستند. آنها موسیقیهای حماسی، سوگمحور یا انقلابی نیستند اما حامل مؤلفههای ایرانستیزی و فاشیسم مبتنی بر هویت قبیلهایاند؛ مؤلفههایی که به شکلی آلی (organically) در بطن فرهنگ تولیدی این جوامع رسوخ کرده و حتی در فضاهایی چون مجالس شادی و مراسم عروسی نیز بازتاب مییابند.
صرفنظر از جغرافیای محل حضور یا زبان مردم آن منطقه، حاملان این گفتمان، گویی حامل نوعی حافظه تاریخی مبتنی بر نفرت و کنشگری خصمانه نسبت به ایران هستند؛ گفتمانی که نهتنها بازتولید میشود، بلکه به دیگر جوامع نیز منتقل و آموزش داده میشود. اگرچه از منظر ارزشی نمیتوان چنین رویکردی را ستود، اما از منظر جامعهشناختی، سطح سازماندهی، پایداری و انسجام درونی این اراده گفتمانی، درخور توجه و نیازمند تحلیل دقیقتر و ستایش برانگیز است!
@iranban_kord
📎فیلمی منتشر شده از اینفلوئنسر کردِ تجزیهطلب در حال حمله لفظی و پرخاش به اینفلوئنسر کرد دیگری که صرفاً از راننده اردبیلی دلجویی کرده است .
پس از فحاشیهای زننده راننده کرد به راننده اردبیلی، برخی از اینفلوئنسرهای کرد ـ همانهایی که شب و روز از انسانیت، غیرت، مظلومیت و اصالت کردها سخن میگویند موضعگیری کردند؛ اما نه برای دفاع از وحدت ملی، نه با تأکید بر اینکه «ما همه ایرانی هستیم و برادریم» و از این دست صحبتها که چنین مواقعی گفته میشود بلکه صرفاً برای حفظ آبروی قبیله، گویی دغدغهشان صیانت از حیثیت قومی خویش است. در واقع، تمام تلاششان آن بود که چنین اعمالی را به حاشیه برانند و القا کنند که «ما کردها اینگونه نیستیم» ـ بیآنکه در این میان کوچکترین اشارهای به ایران و ایرانیبودن صورت گیرد.
اما آنچه مایه تأمل است، آن است که همان دلجویی مختصر نیز برای اینفلوئنسر کردِ تجزیهطلب غیرقابلتحمل مینماید. او با لحنی تحقیرآمیز و قبیلهگرایانه از همقوم خویش میپرسد چرا باید همزمان خود را به یک ترک و بیگانه بفروشد؟ گویی هر نوع همدردی یا حسن نیت به سوی دیگری، خیانت به خون و قبیله تلقی میشود.
باید توجه داشت که این واکنشها نتیجه آگاهی و خشم مردم ایران از چهره زشت و عریان قبیلهگرایی بود. همین امر موجب شده که طایفه، ولو بدون ذکر نام ایران و هویت ملی، بکوشد تصویری نرمتر و مقبولتر از خود نزد افکار عمومی ارائه دهد.
از این منظر، عمق خیانت جریانهای به اصطلاح ملی و وطن پرست و ایرانشهری در سانسور نوروزهای قومگرایانه و تجزیهطلبانه کردها بیشتر روشن میشود، چراکه تا زمانی که مردم ایران از عمق و ابعاد خطر این جریان آگاه نشوند، قبیلهگرایان با خیالی آسوده، به پیشروی و گسترش تجزیهطلبی ادامه خواهند داد.
تنها کافیست واکنش این چهرههای مجازیِ بهاصطلاح «آریایی اصیل» را با اینفلوئنسرهای عرب ایرانی مقایسه کنیم؛ آنانی که یکصدا و صریح، بر نام راستین «خلیج فارس» پافشاری کردند، با افتخار بر ایرانیبودن خود تأکید نمودند، و حتی برخی از همزبانان قبیلهگرای خود را نیز با صراحت مورد نقد قرار دادند.
در نهایت، باید گفت که قبیلهگرایی نه صرفاً یک پدیده فرهنگی، بلکه تهدیدی واقعی علیه وحدت ملی و انسجام تمدنی ایران است؛ و نقد آن، نه با رواداری سطحی، بلکه با بیانی تلخ، کوبنده و هوشمندانه ممکن است ـ بیانی که حقیقت را، هرچند ناخوشایند، بهروشنی و بدون تسامح به تصویر کشد.
@iranban_kord
〽️ افول و عقبنشینی چپها یا برخواستن اینبار در قامت قبیلهگرایی؟
در رخدادهای سالیان اخیر، از دانشگاههای چپساز تهران گرفته تا نهادهای صنفی چپگرا چون فرهنگیان و ....علیرغم ادعاهای پرطمطراقشان در دفاع از طبقات فرودست و کارگران، همواره با واژگانی چون «لمپنپرولتاریا» و تعبیراتی چون «شورش گرسنگان»، نقش گریزپا و طعنهزن به مردم را ایفا کردهاند ، اما امروز چه شده است که چپگرایان به سکوتی محتاطانه پناه بردهاند و در عوض، قبیلهگرایان به صحنه آمدهاند تا آشوب و تفرقه و نفرتپراکنی بر پا کنند؟
آیا اکنون قرار است «ارتجاع ایلیاتی» جایگزین ارتجاع چپ شود و بار گفتمان واپسگرایانهی ضدملی را بر دوش کشد؟
آنچه امروز در فضای عمومی ایران در حال رخدادن است، نه صرفاً اتفاقی، بلکه پدیدهای کمسابقه است: چرخش گفتمان ایرانستیزانه و بر هم زدن هر گونه همبستگی ملی ولو از نوع صنفی که پیشتر وظیفه چپها بود و امروز حتی این حیطه نیز بر عهده قبیلهگرایان گذاشته شده است .
این شیفت گفتمانی اگر بی سابقه هم نباشد بسیار نادر است .
پیوند تاریخی میان چپها و ارتجاع ایلیاتی، پیوندی از سنخ شباهتهای ماهوی است: هر دو جمعگرا ،فردیت ستیز و گرایش در نهایت به نفی مفهوم ملت و مدنیت ختم میشوند.
اکنون با افول محسوس چپها در عرصه عمومی ـ افولی که مرهون تلاشهای خستگیناپذیر نویسندگان ،مترجمان ایراندوست و کاربران دغدغهمند بینام و نشان به ویژه در فضای مجازی است.
امروز چپها بیش از پیش به درون سایههای قبیلهگرایی خزیدهاند تا از آنجا وظیفه تاریخی خود را که همانا نابودی ایران است ادامه دهند.
مدنیت، در معنای اصیل آن، دفاع از شهر و شهروند ایرانی است، نه استقبال از لوئی جرگه، خیمهنشینی و اقتدار برآمده از مناسبات قبیلهای. ایران، افغانستان نیست، و نباید باشد.
ملت ایران باید با تمام توان و صراحت، در برابر هر ادعای کذبی مبنی بر چندملیتی بودن ایران بایستد. هشدارهایی نظیر «این سخنان برای تفرقهاندازی است» کافی نیست؛ باید با چنگ و دندان از ایدهی ملت واحد دفاع کرد.
انسان قبیلهای، در برابر نرمش، تنها جسورتر میشود؛ زیرا سازوکار شناختی او، نه بر مبنای گفتوگو، بلکه بر اساس زور و سلطه شکل گرفته است. این نوع انسان، نه با احترام، بلکه تنها با ترس از هزینههای تنبیهی عقبنشینی میکند. اگر بداند که نفرتپراکنی هزینه دارد، عقب مینشیند، اما در غیر اینصورت، حتی کمخطرترین افراد این حوزه نیز دست به ترکتازی خواهند زد.
رفتار انسان قبیلهای، برخاسته از الگوهای زیستی و تربیتیای است که در حافظه تاریخی و حتی ساختارهای ناخودآگاه او رسوب کردهاند. این الگوها، حاصل هزاران سال زیست کوچنشینی در ایرانِ پسا ساسانی هستند و امروز بهکمک فناوریهای نوین، دوباره بازتولید میشوند.
جریانات متنوع، از رسانههای تحت حمایت مالی آلسعود گرفته تا نهادهای داخلی که نقش مرعوبسازی ملت ایران را ایفا میکنند، همگی بر یک متغیر تکیه زدهاند: انسان سادهاندیش، متحجر و واکنشی ایلیاتی که با کمترین هزینه، بیشترین بازده تبلیغاتی را بههمراه دارد. در نمونهی اخیر، چنین انسانی، اعتصاب را به دستاویزی برای بیرون ریختن عقدههای درونی و بروز رفتارهایی چون ضعیفکشی، غریبکشی و نفرتپراکنی بدل میسازد.
سیاهچادرها، سرطان تاریخی ایران هستند ؛ پدیدهای که چهرهی شهری ایران را مسخ کرده و ساختار دولت مدرن را با چالشهای ماندگار مواجه ساختهاند.
اکنون، اگرچه چپ و روشنفکری افسونگر با رسانههای قوی و تأمین مالی سازمانیافته همچنان در میدان حضور دارند، اما در افکار عمومی ایرانیان، این جریانها رسوا و بیاعتبارند. آنان با عوامفریبی، ذهن طبقه متوسط و برخی دانشگاهیان را به گروگان گرفتهاند، اما در حافظه تاریخی ملت ایران، جایی ندارند.
و تنها یک خطر باقی مانده است: قبیله.
این واپسین سنگر واپسگرایی است؛ میراث حملات بادیهنشینان عرب، ترکان و مغولان؛ همان ساختار کهن که زبان ایرانی را تکهتکه کرد، عرفانزدگی را رواج داد، و تمدن ایرانی را از درون فرسود. اینبار اما، ما میدانیم با چه چیزی مواجهیم. و اینبار، سیاهچادرها را بر نخواهیم تافت.
ملت مدرن تنها زمانی پابرجاست که عناصر فرهنگی، تاریخی، زبانی و اسطورهای آن در قالب یک «فرهنگ سیاسی مشترک» تثبیت شود. اما اگر زبان، خاطره تاریخی و نظم ارزشی ملت ایران دستمایهی معاملههای روشنفکرانه یا باجخواهیهای قبیلهای قرار گیرد، نه وحدت ملی باقی خواهد ماند، و نه مدرنیتهای برای دفاع.
ایران را از درون باید نجات داد—با دفاعی صریح و بیتعارف از مفهوم ملت، زبان مشترک، تاریخ وحدتبخش، و مدنیتی که یک بار در قالب دولت ملی مدرن نهادینه شد.
@iranban_kord
انتقاد رانندگان اردبیلی به اعتصاب نکردن راننده کردستانی در شهر اردبیل بدون توهین و فیلم گرفتن از چهره راننده و خشم آنان از ویدئوی توهین یک مرد کرد به راننده اردبیلی که در فضای مجازی جنجالی شده است .
@iranban_kord
کامنتهای همین فرد که کردهای ایراندوستی را که بر نام درست و تاریخی «خلیج فارس» تأکید کردهاند را با الفاظ «نوکر فارس» و «آسمیلیه شده» تحقیر میکند و به کرد دیگری میگوید: «تو نمیتوانی هم کرد باشی و هم ایرانی!»
اینجاست که باید پرسید: اگر ملت ایران ستایشگر قبایل نبود، اگر به تمدن چند هزارساله و ملت واحد خود ارج مینهاد، اگر شجاعت را در بربریت چادرنشینی نمیدید و به رمانتیسم عشایری متوهمانه برچسب اصالت نمیزد، آیا چنین سخنان وقیحانه و حقبهجانبانهای میتوانست شکل بگیرد؟ آیا میشد با این لحن متکبرانه، ملت ایران را پارهپاره کرد و گفت «اگر نام خلیج ایرانی بود میتوانستیم محکمتر بایستیم و همزمان کردها را بابت ایرانی دانستن خود تحقیر کند»؟
کینهای که آنها نسبت به نام «فارس» دارند، کینهای عمیق و تمدنی است؛ کینهای که علیرغم جنایتهای تاریخی ترکها و اعراب علیه کردها، نسبت به آنها ابراز نمیشود.
ملت ایران دیوار کوتاهی در کنار دیوار بتنی هویت ترکی و عربی است که مماشات، اصالتتراشیهای قبیلهای و بیتوجهی میهندوستان، زمینه این گستاخی و وقاحتها را فراهم کرده است.
@iranban_kord
جالب نیست؟! پزشکیان پانترک هم مشکلی نداره جلسه به زبان کردی برگزار شد
حالا پانترکا برن برای انتخاب رییس جمهور تووورک ذوق کنند 😁😁😁
همچنین یک نکته آموزنده برای ساده دلان پان ایرانیست و ایرانشهری داره که فکر میکنند میتوانند با کمک پانکردها، پانترکیسم رو خنثی کنند
این قضیه نشون میده دو طرف پشت هم هستند و از هم حمایت میکنند