📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚 ارتباط با ادمین : @marymdansh
#سریال غرورآفرین شاهنشاه
کوروش بزرگ
کارگردان؛ یاسین مومیوند
#شاهنشاه_کوروش_بزرگ
● قسمت دوم
@ktabdansh 📚📚
...📚
#ضرب_المثل
#ملل 🌏
- #ژاپن یها ضربالمثل جالبی دارند
که میگویند:
اگر فریاد بزنی
بهصدایت گوش میدهند
و اگر آرام بگویی
بهحرفت گوش میدهند .
قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را
این باران است که باعث رشد گلها
میشود نه رعد و برق!
نمیتوانم به دوستتدارم افرادی که
خودشان را دوست ندارند اعتماد کنم؛
- یک ضربالمثل #آفریقا یی هست که
میگوید؛
زمانیکه انسانی برهنه به تو پیشنهاد
پیراهنی را میدهد، مراقب باش .
- یک ضربالمثل #اسپانیا یی ؛
برای پختن یک املت خوشمزه،
حداقل باید یک تخممرغ شکست.
یعنی برای بدست آوردن هر چیزی ،
باید هزینهای پرداخت کرد.
این هزینه گاهی زمان
گاهی پول
گاهی گذشتن از خوشیها
گاهی گذشتن از خواب راحته .
- یک ضربالمثل #روس ی میگه ؛
بشکهٔ خالی بلندترین صدا رو
ایجاد میکنه.
تفسیرش میشه که هياهو و ادعای
زیاد نشانهٔ خالی بودنه!
حکایت خیلیاست...
@ktabdansh 📚📚
...📚
📚
❇️ آشنایی با #مشاهیر جهان
● قسمت دوم
در کارهای بعدی محفوظ، دیدگاههای
منتقدانه از رژیم سلطنتی مصر بیان
داشت. تعداد زیادی از رمانهای برجستهٔ
او درمورد زنان، مسائل اجتماعی و
زندانیان بود.
(🔅 بچههای محلهٔ ما ۱۹۵۹ یکی از
بهترین آثار اوست که بخاطر کفرگویی و
مخالفت با عقاید ابراهیمی و مسیحی
و یهودیت در مصر ممنوع بود. )
پس از فتوای خمینی در مورد
سلمان رشدی
" عمر عبدالرحمن، نابینای روحانی
تأکید داشت آنچه او گفته فتوا نیست.
اما اسلامگرایان تندرو او را از ناحيه
گردن ، در قاهره با چاقو زدند.
او زنده ماند.
🔅 دزد و سگها و میرامار
از جمله رمانهای موفق اوست.
دیو داگلاس امریکایی یکی از آهنگهای
خود را به اسم محفوظ نامگذاری کرد.
بهخاطر حمایت فراوان او از پیمان
صلح انور سادات با اسرائیل در
کمپ دیوید، کتابهای او در
بسیاری از کشورهای عربی ممنوع بود.
در سال ۱۹۹۴ و پس از صدور فتوای
ارتداد نجیب_محفوظ توسط یکی از
مفتیان مصر، جوانی متعصب،
چاقوی خود را در سينه نویسنده ۸۳ ساله
فرو کرد. محفوظ جان سالم بهدر برد اما
دیگر نتوانست قلم بدست بگیرد.
👤 #نجیب_محفوظ
💢 ادامه دارد
@ktabdansh 📚📚
...📚
" من دیگه بچه نیستم.
صبحها خسته از خواب
پامیشم. "
" جملهای کوتاه از اریک کوتس
را زیرلب زمزمه کردم؛
جهنم چیزیست که خودت
خلقش میکنی.. "
📚 عامهپسند
✍ #چارلز_بوکفسکی
زندگی یک کاراگاه بهنام
نیکی بلان؛ مسؤل رسیدگی
به چند پرونده..
ادبیات طنز با نوشتاری ویژه
t.me/ktabdansh 📚
.
نِمیشوَد با چَسبِ زَخم، بَر روی
روحی زخم دیده مَرهَم گذاشت..
- مایکل کانلی
°•°•📚🌘
👤 جورج_اورول
✍ به فرض تا آخرعمر تنها بمانی.
تحمل آن، بسیار آسانتر است تا
شب و روز باکسی باشی که حتی
یکی از هزاران حرف تو را نمیفهمد..!
@ktabdansh 📚📚
...📚
چهطور میتوانی دربارهٔ آزادی
بنویسی وقتی نمیتوانی آزادانه
عمل کنی.
خیلیها دربارهٔ آزادی صحبت
میکنند
و آنهایی که آزادی را از دیگران
سلب میکنند با صدای بلندتر
از آزادی میگویند.
روی سردر ورودی اردوگاههای
کار اجباری دوران بچگی من نیز
شعار آزادی نوشته شده است.
🔅 عشق و زباله ص ۳۱۱
🖊 ایوان کلیما
@ktabdansh 📚📚
...📚
امروز
فردِ تحصیلکرده واقعی
کسی است که
یاد گرفته
دائما در زندگی
آموزش ببیند.
• #پیتر_داکر
@ktabdansh 📚
...📚
آن موقع دروغ گفته بود
راسکولنیکف میدانست که
او دروغ میگوید
هیجانزده میگفت حالا که
کارسازترین وسیله را در
اختیار داری پولی داری که
مال خودتان است پس
چرا از فرصت استفاده نکنید
البته راهانداختن اینجور
کارها به این آسانی نیست
زحمت زیادی میخواهد
اما ماهم کار میکنیم
زحمت میکشیم جهارتایی
دست به دست هم میدهیم
بعضی از کتابها این روزها
درآمد خوبی دارند
رمز موفقیت در این است که
بدانیم چگونه کتابهایی را
باید ترجمه کنیم
فئودور_داستایفسکی
.
با دارُ تفنگ که نمیشود بَر مردم
حکومت کرد باید به دادشان رسید..
📚 سال بلوا
هلا ای مرد زخمی
در سکوت کوچهها شهر
نه باورمیکند درد تو را
چشمان همدردی
به لب خواهد گشودن در جوابت
هیچ ولگردی
هلا ای مرد تو را زخم کدامین
دشنه در سینهست؟
تو را در دل بقایی کدامین مهر
دیرینهست؟
مسیحای کدامین مذهب خوب اساطیری؟
خوشا مردانه مردن
که سوز زخمها را سوختن
تو را در بستر تابوتی از الیاف دریائی...
میان فصلی از اوارد پاک آیهها عشق
به دست باد خواهم داد.
✍ابراهیم منصفی
شاعر نویسنده و موسیقیدان هرمزگانی
۱۶ آذر ۱۳۲۴ - ۱ تیر ۱۳۷۶ بندرعباس 🥀
@ktabdansh 📚📚
...📚
باعنوانِ نَجیب زادگی
میتوان
مردم را فریب داد
اَما
برای تاثیرگذاشتن بر اجتماع
باید ذاتا نجیب بود ..
✍ #بتهوون
•°•°📚🌔
📚
شعور سطح مختلفی دارد:
بالاترین سطح شعور،
نادیده گرفتن
بیشعورهاست.
@ktabdansh 📚📚
...📚
📚 جنایت عشق
👤 مارکی دوسا
۲۸ داستان کوتاه
وقتی زندگی بهپایان میرسد
خصومت باید خاموش شود
ما به خوبی میدانیم که اینگونه
احساسات چه نتایجی دارد
هزاران راه برای خلاص شدن از
شر او وجود دارد اگر منتظر
یک زمان مناسب باشیم
میتوانیم او را دیوانه
معرفی کنیم. پساز اعلام
عدم صلاحیت او بهعنوان قیم
برکنار میشود طبق نقشههای
شیطانی...
✍ #مارکی_دوسا
📚#جنایت_عشق
t.me/ktabdansh 📚
.
بهرغم آنچه تاکنون بر او رفته
است مسئولیت دارد که مسیر
زندگی خود را انتخاب کند.
در دوراهیِ زندگی یک جادهٔ کمگذر
وجود دارد بهنام جادهٔ پذیرش و
گشودگی ،ذهن آگاهی،
متمایزسازی و ارزشها
وَ
یک جادهٔ پرگذر بهنام جادهٔ
اجتناب، درآمیختگی و کنترل
وَ این شما هستید که باید
تصمیم بگیرید تمایل دارید کدام
مسیر را انتخاب کنید.
《 از ذهنت بیا بیرون ؛
زندگی کن 》📚
✍ #استیون_سی_هیز
یک سنگ نوردی مابین کتابها
تماشا کنیم. ♡ /
@ktabdansh 📚📚
...📚
بالاترین مدالِ ریاضیِ جهان
در دستِ یک زن .
تصادف و احتمال
دینامیک و هندسه
اتفاقای بد در اوج خوشبختی!
عاشق جبر .
دانشگاه پرینستون و
دانشگاه استنفورد
خانم دکتر؛
مریم میرزاخانی
متولد ۲۲ #اردیبهشت
۱۳۵۶ 🌺
مستند این نابغه هوش و افتخار
را باهم در روز تولدش ( دوشنبه )
تماشا میکنیم.
@ktabdansh 📚📚
...📚
📚
💬 #بیندیشیم
در گذشته، سانسور از طریق
" مسدود کردن جریان اطلاعات "
به اجرا درمیآمد و در قرن بیستویکم
از طریق غوطهور کردن انسانها در
سیلاب اطلاعات بیاهمیت و نامربوط
عملی میشود.
انسانها واقعا نمیدانند بهچهچیزی
توجه نشان دهند؛ و اغلب، وقت خود
را صرف بحث و بررسی دربارهٔ
موضوعات فرعی میکنند.
- در زمانهای دور ، قدرتداشتن
بهمعنای دسترسی به اطلاعات بود؛
اما اکنون قدرت یعنی
" آگاهی بر اینکه از چهچیز
باید چشم پوشید. "
• یووال نوح هراری
➖➖➖
( هرنوع نوشتاری از قبیل مهملات و
روانشناسی زرد یا شارلاتان های
وراج از نوع امضا پای متن که اغلب
مینویسند؛ بهنظر من. از دیدگاه من.
من فکرمیکنم.)
روانشناسان اینستاگرام و تلگرام !
نه تحصيلات دانشگاهی اعلا
نه از طریق نظام پزشکی، فقط
صرف دیده شدن ...
که دیدگاهها خود را
بهواسطه مطالعه بیسرانجام یا
زندگی آشفته خود در حلق
خواننده میکنند.
راهحل همهٔ مشکلات را از هرنوع
در هرسنی بدون درنظر گرفتن
شرایط میدانند!
هرچه اطلاعات بیشتر، بهتر!
و ذکر این جمله از
• امبرتو اکو ؛ رسانههای اجتماعی
به انبوهی از احمقها اجازه داده
همانند دانشمندان صحبت کنند.!
مریدپروران دانا ‼️
مصداق بارز این مطلب را
• شوپنهاور
به زیبایی بیان میکند؛
کسیکه سطحی است چیزهای سطحی
را میپسندد، کسیکه عامی است
چیزهای عامی را ، کسیکه آشفته فکر
است ، افکار مغشوش را، کسیکه
ابله است مهملات را .
این حقیقتی قدیم است، به قدمت
" اپیخارموس " برای اینکه معنای
این ابیات از میان نرود، آنرا به
زبان آلمانی برمیگردانم:
نباید از اینکه به پسند خویش سخن
میگویم در شگفت شد و از اینکه
دیگران در توهم خود، خویشتن را
میپسندند، زیرا برای سگان بهترین
موجود جهان سگ است . برای
گاوان، گاو، برای درازگوشان،
درازگوش و برای خوکان، خوک.
@ktabdansh 📚📚
...📚
باید بدانی که برای داشتن
ساعتهای عالی، باید ساعتهای
بدی را گذراند. باید بهخاطر
۲ساعت خوب زندگی کردن،
حداقل ۱۰ساعت تلف کنی.
فقط باید خوب دقت کنی که
همهٔ ساعتهایت را تلف نکنی،
همهٔ سالهایت را به باد ندهی.
📚 ناخدا برای ناهار رفته و
کشتی دستِ ملوان ها افتاده !
✍ #چارلز_بوکفسکی
" جذاب و بهیاد ماندنی
یک نثر دوستداشتنی و زیبا
t.me/ktabdansh 📚
.
این Gif بسیار زیبا
رو تماشا کنیم.
{ یک داستان قابل تأمل }
خداوند عشق است .
اگر در طول زندگیات عشق
ورزیده باشی ، بدان که خدا را
تجربه کردهای..
@ktabdansh 📚📚
...📚
10
.....
جیم دستش را داخل آب کرد و
آب را بههم زد تا تصویر ماه
شکسته شود و بهصورت باریکه هائی
از نور درآید.
به کافه ستاره و زمین سوخته و
گاوِ در خاک غلتیده فکر کرد.
او دستش را که خیس شده بود
به پیشانیاش مالید و از جا
برخاست. اینبار به آن آهستگی حرکت
نکرد ، ولی بااين همه از آشپزخانه
با تک پا حرکت کرد و جلوی در
اتاق خواب ایستاد.
یلکا دستانش را حرکت داد و
چشمانش را کمی باز کرد.
سپس چشمانش تماما باز شد و
قطراتی از نم در آن شروع به
درخشیدن کرد .
جیم به چشمان زنش نگاه کرد ،
چهرهٔ زن، مات و تهی از هرنوع
توضیحی بود.
قطرهٔ کوچکی از کنار بینی یلکا
فروچکید و در فضای خالی لب بالائیش
قرار گرفت. زن هم با نگاه خیرهای
به چشمان مرد نگاه میکرد.
جیم چخماق تفنگ را زد. صدای
تلق چخماق درون خانه پیچید.
مرد در رختخواب در جایش به
آرامی جنبشی کرد.
دستهای جیم داشت میلرزید. او
اسلحه را تا بالای شانهاش بالا
آورد و برای جلوگیری از لرزیدن آن
را محکم به خودش فشار داد.
او در جلوی روی خودش و در
آنسوی دستگاه نشانه روی تفنگ ،
چهارچوب را که عبارت از پیشانی
در حدفاصله بین ابروها و پیشانی
بود، میدید.
منظره جلویش برای لحظهای تکان
خورد و سپس آرام گرفت.
صدای شلیک فضا را شکافت.
جیم که هنوز از بالای لوله نگاه میکرد
دید که تمام تختخواب از ضربت
شلیک تکان محکمی خورد.
سوراخی کوچک، سیاه و بدون خون در
پیشانی مرد بهوجود آمد.
ولی گلوله از سوراخ پشت سر مغز و
استخوانهای سر را بیرون آورد و
به روی متکا پخش کرد.
عموزاده یلکا، از گلو خر خری کرد.
دستهایش همچون عنکبوتهای
بزرگ و سفید از زیر روانداز بیرون
آمدند و شروع به حرکت به اطراف
کردند، برای لحظاتی تکان خوردند
و سپس لرزشی کردند و به آرامی
فروافتادند.
جیم به آهستگی نگاهش را بهسوی
یلکا برد. آب بینی زن جاری شده بود.
نگاه زن دائما بین او و ماشه تفنگ
در نوسان بود. او همچون سگی
که در سرما مانده باشد، ناله میکرد.
جیم وحشتزده روی برگرداند.
صدای ضربات پاشنهی چکمهاش
به کف آشپزخانه بهگوش میرسید.
ولی او در بیرون با گامهایی
آهستهتر، دوباره بهسوی تغار آبخوری
حرکت کرد.
در گلویش مزهٔ شوری را حس میکرد
و
قلبش بهطرز دردآوری در تکاپو بود.
سپس بهسوی دیگری خم شد و
روی زمین بالا آورد.
او در خانه صدای یلکا را میشنید که
بهاطراف حرکت میکرد.
او همچون سگی کوچک زوزه میکشید.
ادامه دارد
[ قتل ]
{ جان_اشتاین_بک }
@ktabdansh📚⭐️
...🖊
👤 ماریو بارگاس یوسا
■ یکروز
اعتقادم را از دست دادم و هرگز
بازنیافتم.
گمان میکنم با شروع به
تعقل و تفکر
آن را از دستدادم. حفظ ایمان با
تفکر میانهای ندارد.
@ktabdansh 📚📚
...📚
📚
غالب افراد همانقدر به ملامت
افراطآمیز خودشان و عزتنفس ناچیز
عادت دارند که ( گهگاه ) گرفتار اغراق
در محاسن خویشند.
بنابراین، دیدن تصویر خودمان در
دیدگان دیگری میتواند، لااقل گاهی
اوقات، تجربهای لذتبخش باشد.
فقط کسیکه عقلش را از دست داده
است سیرت و کردار خودش را خیلی
دست بالا میگیرد ؛
برای آنکه شخصی جالب و جذاب باشیم
نیاز به آن داريم که نسبت به معایب
خود کاملا حساسیت بهخرج دهیم.
اینکه بابت چیزی که در حقیقت از
آن بهرهای نداریم به شکلی اغراقآمیز
ستایش شویم ما را از خود بیگانه
و دور میکند؛
این بهمنزله این است که احساس کنیم
در چشم این شخص دیگر ، کسی
هستیم متفاوت با آنچه خودمان
میپنداریم. [ هرچند در کوتاهمدت
مفرح است که بابت صفاتی که اصلا
از آنها بهرهای نداریم تحسین شویم،
این حال در نهایت ملالانگیز است. ]
🔅 شرایط عشق ص ۷۱
🖊 جان آرمسترانگ
@ktabdansh 📚📚
...📚
🖤
دنیا جای غریبی ست
یک نفر رنج میکشد
و یک نفر از آن رنج عکس میگیرد
و میلیونها نفر عکس آن رنج را
نگاه میکنند..
👤#جان_یوجل
•••📚🌗
📚
❇️ آشنایی با #مشاهیر
● قسمت اول
نجيب محفوظ عبدالعزیز ابراهیم احمد الباشا
نویسنده و نمایشنامهنویس #مصر ی
و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات سال ۱۹۸۸
در ۱۱ سپتامبر ۱۹۱۱ در یکی از محلات #قاهره
بهنام جمیلیه بهدنیا آمد.
او فرزند یک کارمند دولتی بود ،
در قسمت فرهنگی خدمات کشوری مصر
از سال ۱۹۳۴ تا زمان بازنشستگیاش در
سال ۱۹۷۱ کار کرد. ابتدا در وزارت
موقوفات مشغول بهکار و سپس
مدیر سانسور ادارهٔ هنر و سرانجام
رئیس بنیاد حمایت از سینما
و در دوران آخر کارمندی ، مشاور وزیر
فرهنگ شد.
او ۳۰ کتاب داستان نوشت و در سال
۱۹۸۸ برندهٔ جایزهٔ نوبل در ادبیات
شد تا اولین عربی باشد که این
جایزه را دریافت کند.
رمانهای اوليه او مانند
( رادوبیس ، سال ۱۹۳۴ ) در
زمانهای مصر باستان میگذشت.
{ اثر سهگانهی مصر } از دیگر آثارش،
سه نسل از سه خانوادهٔ متفاوت را
در قاهره از جنگ جهانی اول تا بعداز
کودتای نظامی سال ۱۹۵۲ که موجب
سقوط 《 شاه فاروق 》 شد را
بیان میکند.
👤#نجیب_محفوظ
💢 ادامه دارد
@ktabdansh📚📚
...📚
📚 در مرز وحشت
👤 امیر عشیری
رمان ایرانی "
در مورد طاهر که برادرش ناگهان
ناپدید میشود و او مجبور میشود
به استخدام سازمان آ.اس.اس
دربیاید....
ببخشید آقای طاهر چطور
وارد این کار شدید؟
کدام کار؟
همکاری با مأموران انگلیسی
رو کردم به قلیخان و گفتم این
مشکل هم حل شد
باکشتن کونتز انتقامت را
گرفتی؟ پس از چندلحظه
مکث من متوجه حیلهٔ او شدم
- وقت را تلف نکن
او چراغقوه را برداشت ...
📚 #در_مرز_وحشت
t.me/ktabdansh📚
.
یک داستان زیبا از
خانم؛ پروین اعتصامی
پیرمرد تهیدستی زندگی را در فقر
و تنگدستی میگذراند و به سختی
برای زن و فرزندانش قوت و غذایی
ناچیز فراهم میساخت.
از قضا یکروز که به آسیاب
رفتهبود دهقان مقداری گندم در
دامن لباسش ریخت .
پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن
را گره زد و بهسوی خانه دوید.
درهمان حال با پروردگار از مشکلات
خود سخن میگفت و برای گشایش
آنها فرج میطلبید و تکرار میکرد؛
ای گشایندهٔ گرههای ناگشوده،
عنایتی فرما و گرهای از زندگی ما
بگشای
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان
گرهای از گرههای لباسش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او بهشدت ناراحت و غمگین شد و
رو به خدا کرد و گفت ؛
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چهبود؟
پیرمرد ناراحت نشست تا گندم ها را
از زمین جمع کند ولی درکمال ناباروری
دید دانههای گندم روی ظرفی از طلا
ریختهاند.
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه ..
.9
......
نه. ممکن است سایهٔ سرم به داخل
اتاق بیافتد.
او به تفنگ در دستش بادقت خیره
شد.
در محلهایی که تفنگ را دستمالی
کرده و یا آنرا گرفته بود، پرداختِ
سیاه تفنگ سائیده شده و درخشش
نقرهٔ زیرش را نمودار کرده بود.
سرانجام به تصمیمی از جا برخاست
و به سمت خانه بهراه افتاد.
قبل از آنکه با تمام هیکل بهروی
پلهها برود ، پایش را دراز کرد و به
آهستگی همهٔ آنها را امتحان کرد.
سه سگ گلهاش از پائین خانه بیرون
آمدند، خودشان را تکان دادند و
کش و قوسی رفتند ، او را بو
کشیدند , دمی تکان دادند و دوباره
به جای خوابشان برگشتند.
آشپزخانه تاریک بود ، ولی جیم محلِ
کوچکترین اثاثیه آنرا میدانست.
او دستش را جلو آورد و گوشهٔ میز
را لمس کرد و همچنان که پیشروی
میکرد، پشتی صندلی و سپس
آویز حوله را.
او عرض اتاق نشیمن را آنچنان به
آهستگی طی کرد که تنها صدائی که
به گوش میخورد، صدای نفس کشیدن
و مالیده شدن پاچه های شلوارش
به یکدیگر و کارکردن ساعتش در
جیب جليقه اش بود.
درِ اتاق خواب باز بود و مهتاب از آنجا
به کف آشپزخانه میتابید.
جیم بالاخره به جلوی در اتاق رسید و
درون آنرا با نگاه کاوید.
مهتاب به روی تختخواب سفید
گسترده بود.
جیم، یلکا را دید که به پشت خوابیده
است.
دست برهنه اش از زیر روانداز بیرون
آمده و به روی پیشانی و چشمان
قرار داشت.
او نمیتوانست ببیند آن مرد که هست،
چونكه رویش بهسمت دیگر بود.
جیم درحالیکه نفسش را نگه داشته
بود ، به مراقبت آنها نشست.
سپس یلکا در تختخواب غلتی زد
و در نتیجه مرد چرخی زد
و آهی کشید - او عموزاده یلکا بود .
همان عموزاده قدبلند و
دستوپا چلفتی .
جیم برگشت و دزدانه آشپزخانه را طی
کرد و از پلههای عقب بیرون رفت.
او از حیاط گذشت و دوباره به سر
تغار آبخوری اسبها رفت.
مهتاب اکنون به سفیدی گچ بود و
تصویرش در آب غوطه میخورد و
علفهایی که اسبها به دندان
میگرفتند را روشن میکرد.
جیم حشرات را میدید که میلولیدند
و مرتبا تا سطح آب بالا و پائین
میرفتند. او یک سوسمار ابی را
میدید که در انتهای خزه دراز کشیده بود.
او کمی گریه کرد ، گریهای بدون اشک
با هق هقی خفه.
خودش هم تعجب کرد ، چرا.
زیرا افکارش همچون فراز پوشیده از
چمن ، تپههائی بود که باد آنها را
میروبید. افکارش بهیاد میآورد که
چگونه مادرش ، زمانیکه پدرش خوکی
را میکشت، سطلی زیر گلوی خوک
میگرفت تا خون را جمعآوری نماید و
و برای آنکه جلوی ترشح خون به
لباسش را بگیرد،
تا جائی که میتوانست دور میایستاد
و سطل را از آنجا دراز میکرد.
ادامه دارد
[ قتل ]
{ جان_اشتاین_بک }
@ktabdansh 📚
میتوان تصور کرد که اختیار شهرها بهدست اهالی شر سپرده شود؟
نه هرگز.
مردم به مثابه گاوی هستند که به گاوآهن بسته میشود.
گاوها با مرد شخم زن و اسبهای درشکه با درشکه چی تفاوت دارند.
رایگیری کار بیهودهای است چنان است که مملکت را در اختیار و اراده وزش باد بگذارند.
دولت ابر نیست که باد آنها را بههر طرف خواست بکشاند.
ازاین گذشته چه جنایتها که آزادی
ادعایی مرتکب میشود!
من میخواهم تفریح و وقتگذرانی کنم نه حکومت.
من بهجای رایدادن میخواهم برقصم.
ص۱۳۶.
ملت نادان و کور است.
آیا کور احتیاج به سگ راهنما ندارد؟
مردم را بهجای سگ ، شیری که همان زمامدار است رهبری میکند.
چه شیر عالیقدری!
میپرسید چرا مردم جاهل اند؟
برای آنکه باید جاهل باشند .
جهالت نگهبان تقوی است .
هرقدر افق دید محدودتر باشد
میل و شهوت کمتر است و جاهل در
تاریکی مفیدی بهسر میبرد.
جائی را نمیبیند و از میل افراطی
در امان است.
عصمت و تقوی ناشی از جهالت است.
هرکس کتاب بخواند فکر میکند
و تفکر ، تعقل را به دنبال دارد.
عدم تعقل وظیفه و در عینحال
مایه خوشبختی است.
این حقایق قابل انکار نیست. ص ۱۳۷
/ کتابخانه کتاب دانش /
📚 #مردی_که_می_خندد
✍ #ویکتور_هوگو
.
📚
قاضی از قاتل انور سادات می پرسد
چرا او را کشتی؟
قاتل جواب می دهد: ایشان یک سکولار
است.
قاضی می گوید معنی سکولار را
می دانید؟
قاتل می گوید: نه نمی دانم!
در ترور نافرمانی نجيب محفوظ
( برندهٔ نوبل. نویسندهٔ مصری ) قاضی
از تروریست می پرسد چرا نجيب
را با خنجر زدید؟
جانی می گوید: بدلیل نوشته های آن،
خصوصا کتاب بچههای کوی ما.
قاضی می گوید کتاب را خوانده ای؟
قاتل می گوید: خیر!
قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و
نویسندهٔ مصری می پرسد چرا او
را کشتی؟
قاتل می گوید: او کافر است.
قاضی به قاتل می گوید چطور به این
نتیجه رسیدی؟
قاتل: از کتابهایش.
قاضی می گوید آیا کتاب هایش را
خوانده ای؟
قاتل: خیر. من اصلا سواد ندارم!
🔸 اینگونه جامعهٔ بشری ما تاوان جهل
عدهای را داد و هنوز هم می دهد.....
@ktabdansh 📚📚
...📚
شما واقعا اطلاع دقیق دارید
من فقط چیزهایی را میگویم
که با گوش خودم از زن مرحومش
شنیدم اینرا هم بگویم که
قضیه از نقطه نظر نهایی هنوز
روشن نشده است
یک وقتی اینجا زنی زندگی
میکرد بهنام خانم رسخیلف
فکرمیکنم هنوزهم باشد
اصلا خارجیست یک
نزول خور خرده پاست
شما نوشتهاید که من تمام
پولهایم را بخشیدهام
شما میخواستید بین من و
خانوادهام نفاق بیندازید
فئودور_داستایفسکی
•••📚🌖