ktabdansh | Unsorted

Telegram-канал ktabdansh - کتاب دانش

1541

📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚 ارتباط با ادمین : @marymdansh

Subscribe to a channel

کتاب دانش

این مهمانی شروع خوش
یمنی نداشت همه آمدند و
سر جایشان نشستند..

لابد شما هم مثل بقیه
فکر می‌کنید که من بهش
سخت می‌گرفتم ولی
این‌طور نیست... دلم
می‌خواست بهش محبت
کنم اما باخودم می‌گفتم
اگر محبت کنم باز می‌رود
مست می‌کند فقط با
سختگیری می‌توانستم
جلوش را بگیرم.
دوباره بازنشسته ارتش یک
استکان ودکا بالا انداخت و
هوار کشید راست می‌گوید
مرتب موهای سرش را
می‌گرفت و کش کش روی
زمین می‌کشیدش...

- فئودور_داستایفسکی
.

Читать полностью…

کتاب دانش

- آلبر کامو در بیگانه
مردی را توصیف می‌کند که
پیوسته سگی کوچک که یگانه
همراه و انیس اوست،
پشت سرش حرکت می‌کند مرد،
یکریز به این جانور بیچاره دشنام
می‌دهد و لگد می‌زند و او را
مسخره می‌کند بااین حال وقتی
سگ می‌میرد ، مرد بی‌کس و
ناامید می‌شود.
او عاشق سگ بود.
- این نمونهٔ یکی از هولناک ترین
و تناقض آمیزترین حالات است ؛
- زنی بی‌وقفه از معشوقش
خرده می‌گیرد و او را ملامت
می‌کند. زیرا زن به او عشق
می‌ورزد؛
- مردی همسرش را کتک می‌زند
وقتی که ظن می‌برد به او خیانت
کرده است،
زیرا سخت عاشق اوست !

این برخورد را می‌توان در قالب
حکمی خلاصه کرد: من از سر
عشقی که به تو دارم از تو متنفرم.
' هراس از تنها افتادگی- هراس
از تنها بودن با خود - چه‌بسا
سررشته ای باشد برای درک آنچه
در این‌جا روی می‌دهد.
در این موارد، شخصی که بدرفتاری
می‌کند دلبستگی عمیقی به
قربانی‌اش دارد.
این دلبستگی دستاویزی است
در برابر تنهایی.
- افکار - اعمال و احساسات را
می‌توان متوجه دیگری کرد.
سپس خستگی و درنهایت
جدایی !!

📓 شرایط عشق
صص ۶۵ و ۶۶
🖊
#جان_آرمسترانگ

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

شاهکار نویسندهٔ #اسپانیا یی

در جوانی که بتازگی در
مواجهه با این مسائل ابدی
گرفتار حیرت شده بودم در
کتابی این جمله را خواندم؛
خدا مجهول بزرگی است که
در مرز نهایی دانش بشر
قرار دارد هرقدر علم پیش
برود این مرز پس می‌رود
اگر در طبیعت جهان نظم را
استنباط کنیم مستلزم وجودی
نظم دهنده است.
✍ #میگل_داونامونو

📚 #درد_جاودانگی

درد و رنج انسان مدرن
مبارزه بین حکم عقل و قلب.
چرا زندگی می‌کنیم و چرا
می‌میریم؟
با شواهدی از کانت نیچه
اسپینوزا دون کیشوت،
شکسپیر و.... می‌گوید.
قابل تأمل و تفکر

t.me/ktabdansh 📚
.

Читать полностью…

کتاب دانش

این‌که زمانتان را صرف چه‌چیزی
می‌کنید بسیار مهم‌تر از آن است که
پولتان را صرف چه‌چیزی می‌کنید؛
چراكه پول از دست‌رفته بازمی‌گردد
ولی زمان بربادرفته هرگز...

👤#راجر_همیلتون
•••📚🌗

Читать полностью…

کتاب دانش

یک #گزارش تصویری

از چند ناشر و کتاب‌های موجود

( امروز حدود ۴ تا ۶ بعدازظهر )

از #نمایشگاه_کتاب_تهران

امروز رفتم نمایشگاه و
گویا
روزبه بمانی کتابی داره به‌نام
دنیای این روزای من که عده‌ای
این کتاب رو تهیه کرده بودن و
یک صف طولانی برای امضای
کتاب ایشون انتشارات نگاه
من که نخریدمش 🙃


📚#کتاب_دانش

...

Читать полностью…

کتاب دانش

📖 ص ۳۱

این تهوع، این‌بار چیز جدیدی است،
در کافه گرفتارم کرد.
- برای هم‌آغوشی آمده بودم، احساسات
شهوانى من با ناامیدی شدیدی مواجه
شدند. حس کردم پیراهنم به سینه‌ام
سائیده می‌شود.
- تهوع مرا در چنگالش گرفت،
روی یک صندلی فروافتادم. رنگ‌ها
دور من چرخ می‌زنند.
( آدم‌های داخل کافه را چون توده‌ای
از گرما می‌بیند )
- ورق‌های بازی چرخ‌زنان روی میز
می‌افتند. برای گذران وقت این‌کار را
می‌کنند.
- اما زمان بی‌کران است.‌ نمی‌توان
پُرش کرد.‌ هرچیزی که در دلش پرتاب
کنی، کش می‌آید و از هم می‌پاشد.

" مادلن، گرامافون را می‌چرخاند.
رشته‌ای از نت‌ها، هزاران تکانه کوچک،
- انگار که فرمانی ثابت به آن‌ها جان
می‌بخشد، به‌سرعت در حرکتند.
به‌پیش می‌تازند؛ درحال حرکت ،
ضربه‌ای دردآور به من می‌زنند و بعد
محو می‌شوند.
- احساسات اندکی هستند که از این
قوی‌تر و بی‌رحم تر باشند.
- احساس شادمانی حاصل از تهوع،
در انتهای زمان. شادمانی از موسیقی.
سکوت.
- وقتی صدا در سکوت به‌گوش
می‌رسید ، حس کردم تنم سفت شده و
تهوع از بین رفته. موسیقی کش می‌آید
زمانهٔ فلاکت‌بارمان را به سینه دیوار
می‌کوبد. ‌ - من درون موسیقی‌ام.
- چیزی که عوض شده؛ حرکات دست
من‌ در امتداد آواز، شبیه رقص.

من ماجراهای واقعی را از سر
گذرانده‌ام .
و وقتی ترکم می‌کنی .
در جنگل‌ها غوطه خورده‌ام
با زنان معاشرت کرده‌ام، با مردان
درافتاده ام. - هرگز نتوانسته‌ام به
عقب برگردم، حالا من اینجایم و
شب کم‌جان آن بیرون پرسه می‌زند.
هوای تازه حالم را جا می‌آورد.
هوا سرد شده. باید به‌سرعت راه
بروم تا گرم بمانم.

📚 #تهوع
- ژان_پل_سارتر

ادامه دارد

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

🎥 #مستند
#ویدئو_مستند

دکتر مریم میرزاخانی
ریاضی‌دان و استاد دانشگاه استنفورد
در زمینهٔ " دینامیک و هندسهٔ سطوح
ریمانی و فضاهای پیمانه ای آن‌ها "
کاوش می‌کرد.
او اولین زن و اولین ایرانی بود که
موفق شد مدال فیلدز را که بالاترین
مدال در ریاضیات را بدست آورد.

خانم دکتر #مریم_میرزاخانی 🥀
در پی سرطان پیشرفته خیلی‌زود
از میان ما رفت..
اما سهم او به عنوان یک دانشمند
و نقش اساسی او پایدار است.

🌺🍃 ۲۲ #اردیبهشت 🌺🍃

تولد بانوی افتخارآفرین است.
یادش گرامی 💐

t.me/ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

" همچون سرزمینم زخمی‌ام "

نه کمتر و نه بیشتر
چون پرتگاهی عمیق‌ام
بر روی تمام نقشه‌ها

شب‌ها در کابوس‌هایم
صدای جیغ می‌شنوم
هرگز معنای آرامش را نفهمیدم
در تاریخ پر از دروغ و اشتباهم

همچون سرزمینم زخمی‌ام
به‌تنهایی ایستاده‌ام
در مقابل تمام دنیا
این سال‌ها، تقویم نیستند

اُمیدِ مَن هَستَند ک بی‌صِدا
خاکِستَر می‌شَوَند ..


- احمد ارهان

•••📚🌒

Читать полностью…

کتاب دانش

📚
اگر قرار است کشته شویم ،
مگذارید همچون خوکان
کشته شویم ، به‌دام افتاده و گرفتار
در بیغوله ای پلشت..

به‌هنگامی که سگان هار و گرسنه
به دورمان پارس می‌کنند،
و بر سرنوشت نفرین شده‌مان
پوزخند می‌زنند.

اگر قرار است کشته شویم ،
بیائید شکوه مندانه کشته شویم ،
بدان‌سان که خون مطهرمان به
عبث مریزد.
آن‌گاه اهریمنانی هم که به ستیزشان
برخاسته‌ایم،
نشانی‌هم اگر از ما نباشد، به ناگزیر
ارجمان خواهند نهاد.

آی هم‌تباران، با دشمن مشترک
رویاروی باید شد
.
هرچند بی‌شمارند، بياييد
نشان دهیم دلاوریم
و بر هزار ضربهٔ آنان یک ضربهٔ
مرگ‌بار فرود آوریم.

ما را چه باک اگر در برابرمان گور
دهان بگشاید.
جانانه با گروه جانیان و جبونان
رو در رو می‌شویم و پشت به
دیوار، تا سرحد مرگ می‌ستیزیم.

- کلود مک‌کی

•••📚

Читать полностью…

کتاب دانش

بدان هوس که به مستی
ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد
همچو جامُ نشد
به کوی عشق منه بی‌دلیلِ
راه، قدم
که من به خویش نمودم
صد اهتمامُ نشد....

زندگی و اندیشهٔ حافظ
بررسی غزلیات حافظ و
افکار و احوال او

📚 از کوچه رندان

در این روزها حافظ به آن‌سوی
چهل سالگی قدم می‌نهاد
ارتباط با دیوان و عمل
اشعار او تا بغداد و قافله ها
و کشتی‌ها و.... با تحسین
می‌گذشت
همه‌جا ویرانی بود و آشفتگی

عبدالحسین_زرین_کوب

t.me/ktabdansh 📚
.

Читать полностью…

کتاب دانش

●■
اَز پلنگ‌ها هراسی نداشتیم
وَ برسرِ شیران نعره زدیم
ولی عاقبت
آفتاب‌پرستی هزاررنگ
فریبمان داد
..

•••📚🌒

Читать полностью…

کتاب دانش

.
در قلب هر آدمیزاده ای
دو احساس متضاد هست:

به‌هنگام شوربختی ، دیگران همه با
ما همدردی می‌کنند.
چنین نیست؟
اما چندان که از میدان نبرد با زندگی
پیروزمندانه درآمدیم و توانستیم
بینوایی را به زانو درآوریم و به
نوایی برسیم،
همان کسان که همدردان روزگار
تیره‌بختی ما بوده‌اند در خود احساس
تأسفی می‌کنند و چه‌بسیار که راهی
می‌جویند تا بار دیگر ما را به بینوایی
پیشین بازگردانند!

چه‌بسیار که این هم‌دردان قدیم
بی‌آنکه خود آگاه باشند، در ژرفای
روحشان احساس حقد و کینه می‌کنند!

- ریونوسکه آکوتاگاوا / دماغ
- ترجمهٔ احمد شاملو

....📚

Читать полностью…

کتاب دانش

الیف شافاک

زندگی بدون گذشته امکان‌پذیر
نیست و در عین‌حال گذشته
تاثیر چندانی در ساختن آینده
نداره اینکه فکرکنیم اون چیزی
رو که پشت‌سر گذاشتیم اجازه
زندگی بهتر رو از ما میگیره
اشتباهي که ذهنمون دچارش
می‌شه گاهی به فراموشي سپردن
این گذشته می‌تونه کمک بزرگی
باشه ولی گاهی هم دونستنش
می‌تونه ما رو از یک هزارتوی
ذهنی نجات بده پس فقط
بهتره طوری زندگی کنیم که
در اون گذشته مثل یک پل ما
رو به آینده برسونه.

کتابِ 📚 حرامزاده استانبولی

انسانی‌که برنمی‌خیزد از خود
دفاع نمی‌کند و توانایی اعتراض
را از دست می‌دهد نباید به‌عنوان
انسانی زنده قلمداد شود.

\ نیاز مبرم به گفتگو و البته
فراموشی. پیچیدگی‌های جامعه
تاریخ و خانواده. /

t.me/ktabdansh 📚
.

Читать полностью…

کتاب دانش

انسان
بزرگ نمی‌شود
جز به‌وسیله‌ٔ فکرش

شریف نمی‌شود
جز به‌واسطه‌ٔ رفتارش

قابل احترام نمی‌گردد
جز به‌سبب اعمالش


...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

من از خودم دفاع کردم او بود
که با چنگ و دندان افتاد به
جان من کم مانده بود موهای
سرم را بکند قبول کن هر
آدمی حق دارد از خودش
دفاع کند از این‌ها گذشته
من آدمی نیستم که زیر
بار حرف زور بروم مرامم
همین است چون معتقدم
حرف زور شنیدن یعنی
آب به آسیاب استبداد
ریختن
پس می‌خواستی
چکار کنم بایستم کتکم
بزند من فقط هلش دادم
همین. لوژین ول کن نبود
همانطور خبیثانه می‌خندید
تو اگر از جای دیگری ناراحتی
داری چرا دق و دلت را سر
من خالی می‌کنی

فئودور_داستایفسکی
.

Читать полностью…

کتاب دانش

کلاه‌برداری نکن
دزدی نکن
دروغ هم نگو


زیرا حکومت‌ها تاب و تحملِ
هیچ رقیبی را ندارند...!

- ویلی مویر

....📚

Читать полностью…

کتاب دانش

کتاب‌ها، ذهن‌ها و چترها،تنها
موقعی کارایی دارند که باز شوند

Читать полностью…

کتاب دانش

📚
#حکایت

روزی مردی قصد سفر کرد، پس خواست
پولش را به شخص امانت‌داری بدهد،
به‌نزد قاضی شهر رفت و به او گفت:

به مسافرت می‌روم، می‌خواهم پولم
را نزد تو به امانت بگذارم و پس از
برگشت از تو پس بگیرم.

قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را
در آن صندوق بگذار. پس مرد همین
کار را کرد.
وقتی از سفر برگشت ، نزد قاضی
رفت و امانت را از وی خواست.
قاضی به او گفت: من تو را
نمی‌شناسم..!

مرد شاکی شد و به پیش حاکم شهر
رفت و قضیه را برای او شرح داد.
حاکم گفت:
فردا قاضی نزد من خواهد آمد و
وقتی که درحال صحبت هستیم تو
وارد شو و امانتت را بگیر.
روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،
حاکم به او گفت: من در همین ماه به
حج " سفر خواهم کرد و می‌خواهم
امور سرزمین را به تو بدهم چون
من از تو چیزی جز امانت‌داری ندیده‌ام!

در این وقت صاحب امانت داخل شد و
گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم،
پولم را نزد تو گذاشته‌ام.
قاضی گفت: این کلید صندوق است ،
برو خودت پولت را بردار.

بعداز دو روز قاضی نزد حاکم رفت تا
دربارهٔ آن موضوع باهم صحبت کنند.
حاکم خندید و گفت: ای قاضی امانت
آن مرد را از تو پس نگرفتیم مگر با
وعده‌دادن کشور، حالا اگر کشور را
به تو بسپارم با چه‌چیزی آن را از
تو پس بگیرم؟ حاکم او را زندانی و
از کار برکنارنمود و او را مجبور کرد
تمام اموالی را که از مردم دزدیده
به آنها پس دهد....

📚 #کتاب_دانش
....

Читать полностью…

کتاب دانش

شبانه۱ قسمت ششم

حتی از روی زمین پا نشد،
فقط کمی سرش را بلند کرد:
انکار نمی‌کنم، من این کار را کرده‌ام.

چند ماشین سر میدان ایستاده‌ است
و زندگی جریان دارد.
فوراه های میدان در رنگ‌های سبز
و سفید و سرخ کف می‌کنند و اوج
می‌گیرند. چرا برق رفت؟
چرا برادرت بی‌موقع تلفن کرد؟ و
اصلا چرا آن جوان سیاه‌پوش دست
روی تو بلند کرد و اسلحه کشید؟
مرده‌شور این حالت را ببرد.
یکی از آنها می‌پرسد:
چرا آرایش می‌کنین و راه می‌افتین،
برادر؟
من بازیگر تئاترم.
کسی که ساک را بیرون ریخته بود
می‌گوید: همه همینو میگن. چشمکی
بهت می‌زند و با خنده می‌گوید:
خوب راهی پیدا کردین آ. تئاتر.
نفر پهلودستی اش سرک می‌کشد و
با دقت به صورتت می‌گوید:
شماها پول می‌گیرین یا پول می‌دین
چجوریه؟
برای چی؟
منظورم اینه که پولی کار می‌کنی یا
عشقی؟ و هر چهارنفر از خنده ریسه
می‌روند. بعد پچ پچ می‌کنند.
سرت را زیر می‌اندازی.
جوان سیاه‌پوش دوباره برمی‌گردد.
حرکاتش تند و عصبی است. به آن
چهارنفر می‌گوید: نزارین بزکشو پاک
کنه. سرتو بلند کن، دستتو بینداز!

صاف و سیخ کنار دیوار می‌ایستی و
دست‌هات رو در جیب فرومی‌بری.
به تیر چراغ‌برق روبرو نگاه می‌کنی که
اتصالی دارد و تو را مدام روشن و
خاموش می‌کند.
سیاه‌پوش گواهینامه‌ات را جلو رویت
می‌گیرد: این تویی؟
آره.
این که تو نیستی. موهات صاف نیست.
فرِش دادی؟
آره. من بازیگر تئاترم. می‌دونین،
کروئون باید ابهت داشته باشه، باید
موهاش فر داشته باشه. من کروئونم...
یک تف به زمین می‌اندازد:
خفه شو عوضی!
و رو به دیگران می‌کند: واسه‌ی ما هم
داره عشوه میاد. بندازینش تو ماشین.
مرده‌شور این حالت را ببرد. به رفتن
فکر می‌کنی یا به آنتی‌گون که هرشب
ساعت هفت می‌آمد روی صحنه،
یک چرخ به اندامش می‌داد،
اخم هاش را در هم می‌کرد و مثل
وقتی که تو را صدا می‌زد، می‌گفت:
ایسنمه، خواهرم،
مهربانِ روزهای بدبختی‌ام....
پایان .

شبانه۲ :

از ایستگاه گاردلیون که سوار مترو
می‌شوی به‌یاد شبی بارانی می‌افتی.
شبی بارانی که مردی با کلاه شاپو،
اندام استخوانی و چشم‌های براق
از ماشينی پیاده شده ، بسته‌های
کتاب را به راننده داد و به راه‌افتاد
که از پله‌ها پایین برود، سوار مترو
شود به خانه‌اش برسد و درست
دو روز بعد خودکشی کند....‌

ادامه دارد. ✍ عباس معروفی

@ktabdansh 📚✨
...🖊

Читать полностью…

کتاب دانش

.
📚 رنج‌های ورتر جوان

✍ صاحبانِ منصب و مقام

چنان بی‌اعتنا با مردمِ عادی رفتار
می‌کنند که انگاری معاشرت باآنها
شأنشان را برباد می‌دهد.

وانگهی برخی مسخره‌پردازان
تهی مغز

هم هستند که صرفا به‌ظاهر و برای
آن با مردم هم‌سویی نشان می‌دهند
تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند
و با نخوتشان کام این بینوایان را
تلخ کنند.
👤 گوته

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

ص ۸۳ تا ۸۶

📚 نبرد من
✍ آدولف هیتلر

تمام این مصیبت‌هایی که
دامن مردم آلمان را گرفته
بخاطر اعتقاداتی است که
ریشه در سوسیالیست،
صلح‌طلبی و درواقع بیشتر
بخاطر نظام آموزشی ماست
که صلاحیت خود را از دست
داده و نبودِ وفاداری مردم
نسبت به ملیت خود از همین
مسئله نشأت می‌گیرد.

...... ادامه داره......📚

Читать полностью…

کتاب دانش

کم‌کم،
یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند
اگر زیاد آفتاب بگیری..

باید
باغ خودت را پرورش دهی
به‌جای این‌که منتظر کسی
باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد می‌گیری که می‌توانی
تحمل کنی
که محکم باشی
پای هرخداحافظی یاد می‌گیری
که خیلی می‌ارزی.

- خورخه لوئیس بورخس

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

ببین آقاجان من یکی خوش
ندارم با آن ازدواج آزاد شماها
کلاه دیوسی سرم بگذارم
نمی‌خواهم بچه‌های این و
آن را بزرگ کنم می‌خواهم
زن و بچه‌ام مال خودم باشد.
بعضی‌ها می‌گویند اصلا نباید
بچه پس انداخت با اصل
بچه مخالفند اصلا باهرچی که
یک سرش به خانواده برسد
مخالفند اما فعلا بچه را
بگذاريم کنار برویم سراغ
کلاهِ.....
قبول دارم نقطه ضعف من
همینجاست.
این تعبیر کثیف سربازخانه
پوشکینی آقا در قاموس
آینده اصلا وجود ندارد.

فئودور_داستایفسکی
.

Читать полностью…

کتاب دانش

.
اضطراب را در نظر بگیرید.

اضطراب مرا به نقطهٔ صفر بازمی‌گرداند
به حالتی که دیگر هیچ‌چیز
هیچ معنایی ندارد و همه‌چیز یکنواخت،
خاکستری و بی‌تفاوت می‌شود.

به‌خصوص هنگامی که اضطراب بخشی
از حالت افسردگی باشد.
وقتی به‌چنین نقطهٔ صفری فروکاسته
شده باشیم، هرچیزی که ناظر به
معناداری چیزها و زندگی است باید
از نو خلق شود.
از منظر اگزیستانسیالیسم این فرصتی
منحصربه‌فرد است تا هرگونه معنا را
از بطن خویش تولید کنیم؛
صاف و مستقیم در چشمان این واقعیت
آزارنده که معمولا سرکوب و پوشانده
می‌شود خیره شوم که این جهان یا
جامعه یا دیگران نیستند که مدام
درحال خلق، حفظ و انتقال معنا هستند
بلکه سرچشمهٔ معنا مطلقا خود من هستم.

📗 فلسفه درد
🖊 آرئه یوهان وتلسن
ص ۱۷۸

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📚
- آنچه را گذشته است فراموش کن و
بدانچه نیامده است
رنج و اندوه نداشته باش.
- پیش از پاسخ دادن بیندیش.

-هیچکس را تمسخر نکن.
- نه به راست و نه به دروغ هرگز
قسم نخور.
- به ضرر کسی خوشنود نشو.

- نیک باش تا زندگی به نیکی بگذرد.
- اگر میتوانی، از مال خود به
دیگران ببخش.

- در پی فریب دیگران نباش.
- بی گناه باش تا ترس نداشته باشی.

- سپاسگزار باش، تا بیشتر به دست
بیاوری.
- راستگو باش تا پایدار باشی.

- مطابق وجدان خود عمل کن.
- جوانمرد باش. ستم نکن تا
از تو به دیگران سود برسد.

- وفادار باش.
- هنگام خوشحالی قول نده.
در عصبانیت تصمیم نگیر.

- برای دیگران دعا کن.

- بهترین باش اما فقط
با رفتار، خودت را ثابت کن



@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

شبانه۱ قسمت پنجم

با حرکت دستی، شنل خود را کنار
زدی و با گره‌ای در ابروها گفتی:
پس چگونه برخلاف آن رفتار کردی؟
یک‌لحظه پلک می‌زنی،

دونفر دیگر مسلح به‌طرف تو می‌آیند.
چیزی که در مغزت ترکیده بود از
دهانت خارج می‌شود؛
چرا می‌زنی؟
سیاه‌پوش دست به کمرش می‌برد،
از زیر پیراهنش اسلحه‌اش را بیرون
می‌آورد و فریاد می‌زند: خفه‌شو
کثافت عوضی.
متحیر مانده‌ای. کتاب‌هات را از ساک
بیرون کشیده‌اند، گرمکن سفید رنگت
را بیرون ریخته‌اند و تو در بین آن
پنج نفر نمی‌دانی چه اتفاقی افتاده
است .

سیاه‌پوش به‌طرف کتاب‌ها می‌رود،
آن‌ها را وارسی می‌کند. این‌ها چیه؟
کتاب"
کتاب‌ها را به‌دست یکی از آن‌ها
می‌دهد: باید بررسی بشن.
سعی می‌کنی بر حوادث مسلط شوی.
یک‌قدم جلو می‌روی و می‌گویی؛
موضوع چیه، آقا؟
با نفرت نگاهت می‌کند:
موضوع چیه؟ شبا آرایش می‌کنین و
راه می‌افتین توی خیابونا....
رو به یکی از آنها می‌کند:
مرتیکهٔ فاسد خیال می‌کنه ما خریم.
می‌گویی من آرایش نکردم... اینا
گریمه، پودره... من.... من....
مگر می‌گذارند تو حرف بزنی.
صدایت را بلندتر میکنی؛
من بازیگر تئاترم. کروئون. در نقش
کروئون. ....
می‌رود. نمیگذارد بقیهٔ حرفت را بزنی.
دیگر چه فرقی می‌کند برق رفته
باشد یا آمده باشد. دیگر نمی‌فهمی
زمان چطور می‌گذرد. دیگر هیچ‌چیز
برای تو مهم نیست.

جمع کنی بزنی بیرون، بروی بیرون.
یک‌جایی که کسی.... ای لعنت بر
این روزگار. یا بمانی و بسازی.
برادرت می‌گفت داداشی کاری کن که
از این جهنم خلاص شوم.
بهرام خوب بازی می‌کند، مینیاتوری.
گفت: ....چون پرندهٔ بی‌پناهی در
برابر لانه‌ی ویرانش، جیغ‌های
دل‌شکاف بر می‌کشید. از نومیدی
بر جسد عریان برادرش می‌زارید و
بی سپاسان را نفرین می‌گفت.
سپس با دست خاک برداشت و
جسد را بادقت تمام پوشانید.
پس از آن بنا به مراسم تدفین، با
جامی مفرغین سه‌بار، بر مرده آب
ریخت. ...
آن‌گاه همه بر او تاختیم. گرفتیمش.
حتی نترسید.
یک‌قدم به‌طرف آنتی‌گون رفتی.
شنلت را کنار زدی.
به چشم‌هاش خیره شدی؛
تو.... تو.... با این چشم‌های فرو افتاده
( توی دلت گفتی پف الود )
اقرار میکنی یا انکار؟
همیشه دلت را می‌لرزاند.
پدرت را درآورده است......

ادامه دارد

✍ عباس معروفی

@ktabdansh 📚💫
...🖊

Читать полностью…

کتاب دانش

فراموشی را بستاییم؛
یاد، انسان را بیمار می‌کند.
- نادر ابراهیمی

Читать полностью…

کتاب دانش

📖 ص ۱۶

اشیاء نباید احساسات ما را برانگیزند،
چون زنده نیستند.
آدم‌ها از آن‌ها استفاده می‌کنند و
کارشان که تمام شد، کنارشان می‌گذارند.
بین آن‌ها زندگی می‌کنند و از آن‌ها
بهره‌می‌گیرند، فقط همین.
- اما اشیاء مرا تحت تأثیر قرار
می‌دهند، وضعیت غیرقابل تحملی
است.
سنگی را که در دست گرفتم یک‌جور
حالت تهوع به‌من دست‌داد.‌

لوسی ' در هتل ؛
- آدم باید محکم وایسه و افسار
زندگیشو بگیره دستش.
زمزمه می‌کند تا فکر نکند.

پنجشنبه بعدازظهر ؛
به شخصیت رولبون و نوشته‌هایش
در کتاب علاقه‌مند شدم. او با
خیانت به الکساندر، منافع ناپلئون را
تأمین کرده. ( مطالعه می‌کند و کتاب
می‌نویسد )
- به این نتیجه رسیدم که هرگز
نمی‌توان چیزی را اثبات کرد.
جمعه ؛
- امروز را هدر داده‌ام.
خورشید امروز خیلی جدی است.
خورشید مانند قضاوتی ناشی از
ترحم ، نوری کاهنده را درونم روشن
می‌سازد.( در حال مطالعه است؛
جرکوف جادوگری نیمه‌دیوانه است.
رولبون نقشی اغراق‌آمیز دارد، تا سر
حد مرگ حوصله‌ام را سر می‌برد.)

- حفرهٔ سفیدی روی دیوار است،
آینه تله است. می‌دانم که قرار است
در آن گیر بیفتم. چیزی خاکستری در
آینه نمايان است. انعکاس چهرهٔ
خودم است.
- چهرهٔ دیگران احساس دارد، معنا
دارد، ‌اما چهرهٔ من نه.‌ موهایم سرخ
رنگند. از رنگش خرسندم.
اعضای صورتم بی‌معنایند، چهره‌ام
انسانی نیست. شکلک درمی‌آورم.
آیا آدم‌های دیگر هم در کاویدن
چهرهٔ خود مشکل دارند؟ تنم را
حس می‌کنم. حسی ذاتی و احمقانه.
- شاید درک چهرهٔ خودمان کاری
است غیرممکن.
- شاید هم بخاطر این است که مردی
تنهایم. من که دوستی ندارم. میلی
به کار ندارم.
اوضاع خراب است! مبتلایش شده‌ام.
مبتلا به این کثافت به این #تهوع.

📚 #تهوع
- ژان_پل_سارتر

ادامه دارد

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

قهرمانِ واقعی کسی‌است که
پیوسته انسان باشد.گاهی
ضمنِ نبرد با دیگران و گاهی در
جنگ با خود. - امانوئل اشمیت

•••📚🌗

Читать полностью…

کتاب دانش

در نقلِ یک سرنوشت ؛
طولِ زمان فقط امرِ ظاهر است

وَ در حقیقت این ماجراها هستند که
سرنوشت قهرمان داستان را به قیاس
وَ سنجش می‌گذارند.

روحیهٔ انسان گذشت زمان را به گونه‌اي
دیگر همچون یک تقویم سرد و خشک
می‌سنجد
سرمستی از احساسات و از خود بی‌خود
شدن با هوسی تند و مهارناپذیر
می‌تواند طی زمانی بسیار کوتاه به
التهاب‌ها و هیجان‌های بسیار نامحدود
منجر شود. همان‌گونه که عکس این
حالت یعنی محروم بودن روحیهٔ

انسان از چنین احساس‌هایی در طول
سال‌های متمادی آثاری مانند سایه‌ای
گریزان خواهد داشت.

به‌همین‌دلیل در زندگی فقط
لحظات بحرانی لحظات سرنوشت‌ساز
که به‌حساب می‌آیند.

فقط زمانی‌که انسان تمام قدرت و
نیروی خود را باتمام وجود به‌کار
می‌گیرد برای خود و دیگران زنده
می‌ماند.
همیشه باید آتشی از درون روح و
وجود وی را ببلعد تا
شخصیت واقعی او نمایان و
ظاهر گردد.

👤 اشتفان تسوایگ

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…
Subscribe to a channel