📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚 ارتباط با ادمین : @marymdansh
با علف خوردن گاوها در مزرعه
هیچ مشکلی نداریم..
ما ؛
به گاوهایی که در بین ما میگردند
وَ عُمرِ ما را میخورَند مُعتَرِضیم..
•••📚🌘
" بچهای که کتاب میخواند
تبدیل میشود به آدم بالغی که
فکر میکند "
" به کودکان خود فقط خواندن و
نیاموزید، به آنها سؤال کردن
دربارهٔ آنچه میخوانند را بیاموزید،
به آنها سؤال کردن دربارهٔ همهچیز
را بياموزيد. "
- جرج کارلین
...📚
مجموعهای از آثار
#افلاطون
۱ جمهوری؛ عدالت، جامعه، سیاست
۲ آپولوژی؛
خطابه دفاعیه سقراط
۳ ضیافت؛
عشق و با فایدروس
همپیوند است.
۴ لاخس؛
گفتگوهای سقراطی افلاطون
۵ گرگیاس؛
از نخستین سوفسطائیان
بود، هنر درمقابل مهارت، حقیقت..
به سخنان دشمنانت خوب گوش
کن در آن حقایقی خواهی یافت
که هیچیک از دوستانت به تو
نگفتهاند"
" امور مهم هرگز دور از خطر
نیست و چنانکه میگویند،
دشواری شرط هر چیز زیباست.
- افلاطون
t.me/ktabdansh 📚
.
🔰امشب جمعه کانال VIP خاص رو معرفی میکنم ، که ظرفیتش برای اضافه شدن
به تعداد افرادی که میخوان رشد کنند
🎁 اینم لینکش برای آخرین بار👇
/channel/addlist/e0zFQn-Md7s3NzE0
👑 پیشنهاد فوق العاده 👇
@lifepoodcast🎁
قسمت هشتم
گفت که توی تهران هیچکس جرأت
ندارد اسم اتللو را بياورد چهبرسد به
اینکه مجسمهاش را بسازد.
گفتی:
حالا من چکار کنم؟
نگاهت کرد و با پنجه دست موهاش
را کشید و ریخت پشت سر، و باز
انبوه مو سرریز کرد و آمد سر
جای اولش. لیوان چایش را بیقند
جرعه جرعه نوشید و نگاهت کرد.
بهیک چهارراه کوچک میرسی، باران
نم نم میبارد. به اطرافت نگاه میکنی
و با سرعت میگذری.
از پنجرهای گلهای بنفش بیرون زده
و روی طارمی آویخته است، حتما
زنی هر روز بهشان آب میدهد.
در شیب کوچه بهراه ادامه میدهی.
پیرمردی یکپا در برابرت ظاهر
میشود. هربار که دو سر عصا را به
زمین میگذارد، نگاهی به تو میاندازد.
مجبور میشوی یک روز بخیر بهش
بگویی. لبخند غمگینی میزند و
پیش از آنکه دوباره دو سر عصا را
بهزمین بگذارد، از کنارش رد میگذری.
هوس سیگار میکنی اما نمیکشی.
دست به جیب میبری، با پول
خردههایت ور میروی و همان در
جیب میشماریشان. کاش بشود
یک تلفن زد.
بهش تلفن کنی و به غرغرش گوش
کنی، به نالههاش، فحشهاش،
دلتنگیهاش، مهم نیست که
چهمیگوید. همین که صداش را
میشنوی منقلب میشوی. دلتنگ.
حتی برای سیاهپوشان شبانه دلتنگ.
سیاهپوشانی که شبانه
راه را بر مردم میبندند و شهر را
قرق میکنند. آنهایی که یک شب تو
را کتک زدند.
برای مادرت دلتنگ.
برای رنوی آبی رنگ آنتیگون،
برای نوارهای موسیقیاش،
برای خودت در آنجا.
" آدم گاهی دلش برای خودش تنگ
میشود "
میخواهد آنجا باشد و از اینجا
خودش را نگاه کند که سرگردان و
خسته راه بهجایی نمیبرد.
انسانی که تقلا میکند، دستوپا میزند
و به کوچکترین چیزی امید میبندد،
بیفایده، بیفایده، بیفایده.
هما.
من هما نیستم.
پس کی هستی؟
آنتیگون.
خب آنتیگون، راهبیفت عزیزم، من
دارم میروم.
من که ویزا ندارم.
" زمان ایستاد و همهچیز از هم پاشید..
ادامه دارد
➖➖➖
عباس معروفی؛ متولد ۲۷ اردیبهشت
( پیشاپیش نام و یادش گرامی🥀 )
" یادَت نرَود مالِ مَنی
مهربانِ روزهای شوربختی ام.."
" نشستهام به ایران نگاه میکنم،
جوانیام آه میکشد.. "
📚✨...🖊
هر کدوم از این کتابها عالی هستن
لطفا انتخاب کنید تا مثل کتاب تهوع
باهم مطالعه کنیم
کتاب هنر همیشه بر حق بودن:
۳۸ راه برای غلبه بر حریف ( هنر مباحثه )
کتاب چنین گفت زرتشت؛
مهمترین اثر نیچه ( ابر انسان، تحول
روح انسانی، نفس انسانهای کم مایه و...)
کتاب درمان شوپنهاور؛
تلاقی فلسفه و روان درمانی و
روانشناسی
📷
دشت آلالههای واژگون
می بخور منبر بسوزان
مردم آزاری مکن
تو خجالت نمیکشی اسم مرا
بهعنوان شاهد میآوری
یعنی چه؟ عقلت سرجایش
است؟
من عقلم سرجایش است آقا
این تویی که هم عقلت را
باختهای و هم شرفت را
وای که چه حقه کثیفی
نمیفهمم منظورت از آن
کار چه بود؟
چه میخواهی بگویی؟ نکند
مستی؟
من مست نیستم آقا مست
توعه بیهمهچیز رذلی
من یکی لب به ودکا نمیزنم
یعنی مرامم اجازه نمیدهد
من چون فوقالعاده از اتفاقی
که افتاده متأسفم عمیقا
احساس همدردی میکنم
همین حالا حاضرم قضیه را
نادیده بگیرم و بگذرم..
.
ذهنی که گسترش یابد، هرگز به حالت
قبلی باز نمیگردد - انیشتین
- کارل ساکان
دربارهٔ کتابخواندن ؛
" کتابهای زیادی وجود دارد اما
نکته اینجاست که بدانیم باید
چه کتابهایی را بخوانیم. "
در این پند کوتاه ، این جملهٔ
معروف از شوپنهاور را به خوبی
درک میکنیم که :
هرگز نمی توان کتاب های
مزخرف را خواند و به مطالعهٔ
کتاب های عالی نیز پرداخت:
کتاب های بد سم روح اند و ذهن
را نابود می کنند.
شرط مطالعهٔ کتاب خوب،
نخواندن کتاب بد است؛ زیرا
زندگی کوتاه است و فرصت و
توان محدود!
@ktabdansh 📚
🔹🔹
کريستف کلمب"
مجبور میشود برای تعمیر
کشتیهایش به جامائیکا برود؛
بومیان جامائیکا به تعمیرات کمک
میکنند و به کارگران و ملوانان
کشتیها آب و غذا میدهند.
علیرغم گذشت ماهها، تعمیرات
کشتی تمام نمیشود و ملوانان و
کارگران کشتیها شروع به غارت
آذوقهٔ بومیان میکنند. بومیان از
این وضعیت عصبانی میشوند
و به حمایت از نیروهای کلمب"
خاتمه میدهند. کريستف کلمب
عاجز و درمانده میشود و تقویم
کشتیها را ورق میزند. در آن
دوران از تقویمهایی در کشتیها
استفاده میشد که موقعیت
ستارگان هم در آن ثبت میشد.
کلمب متوجه میشود که فردا
ماهگرفتگی روی خواهد داد.
فکر جالبی به ذهن او میرسد و
بیدرنگ به ریشسفید بومیان
مراجعه میکند. کلمب به
ریشسفید میگوید که با خداوند
صحبت کرده و خداوند از قطع
پشتیبانی بوميان بسیار خشمگین
شده است و این خشم خود را
بهصورت رنگ سرخ در روی ماه
نشان خواهد داد! شب بعد
ماهگرفتگی شروع میشود و رنگ
ماه سرخ میشود.
.....
داستان کوتاه
شبانه۲
زنی که در ماشین کنار راننده
نشسته بود، برگشت و از شیشهی
پشت ماشین نگاه کرد.
طرحی سیاه از تنهایی آدم در نور
ماشینها دور میشد و در تاریکی
نمناک شب بهنظر میآمد قوز دارد.
زن گفت الهی بمیرم. و سه زن زیر
یک چتر گوشه گرفته بودند و به
شبح لغزان نگاه میکردند.
حالا به زنِ روبرویت نگاه میکنی و
بعد به شیشههای بلند و موربِ مترو
خیره میشوی.
تصویر زن، کلاه شاپو بهسر دارد و
صاف و سیخ جوری نشسته که انگار
عکسش را بگیرند.
آنطرفتر مردی سگش را زیر صندلی
خوابانده و با دست زیر گلویش را
نوازش میکند. دو سیاهپوست با
صدای بلند میخندند و درازی مترو ،
پیچشان و خروشان از زیر شهر
میگذرد. گاه کسی میآید و کسی
پیاده میشود.
حوصله نداری و به تئاتر فکر میکنی،
یادِ هما " میافتی،
آنتیگون، هما.
در ایستگاه شاتله پیاده میشوی، از
مترو بیرون میآیی و در شیب تند
کوچهای سنگفرش بالا میروی.
راهت را کج میکنی و میگذری.
چه شکلی بود؟ اصلا نگاهش نکردی.
شاید لاغر و بیخون با بینی تیر
کشیده و موهای شانه خورده که حتما
با یک گيرهٔ زرد طرف چپ سرش جمع
شده، با یک سبد گل رنگارنگ آویخته
به آرنج لاغر و استخوانی.
چرا نگاه نکردی؟
به آنتیگون گفته بودی راه بیفتد،
گفته بودی پاریس اصلا آنتیگونِ
درست و حسابی ندارد. آنتیگون باید
حتما موهاش خرمایی باشد،
حسود و بیقرار، با برادری کشته شده
که بیگور مانده و عاقبت در کمرکشِ
کوهی دفن شده، بی سنگ قبر ،
در کنار آنهای دیگر.
گفته بودی حسی بازی میکنی،
انگار خودشی،
ولی من کروئون نیستم.
گفت: پس کی هستی؟
گفتی: من، منم.
میدانست که شبها بعد از اجرا
میروی پشت دیوار تئاترشهر در تاریکی
میایستی و به ماشین او نگاه میکنی.
و تو گفتی که اصلا چنین چیزی درست
نیست.
اصلا وقت نداری ، حوصلهاش را هم
نداری ، اگر منظورش مجسمهٔ سنگیِ
اتللو است که پشت دیوار تئاترشهر
کار گذاشتهاند، بهمن چهمربوط است؟
و او خندید. خندید. خندید.
ادامه دارد
✍ عباس معروفی
@ktabdansh 📚💫
...🖊
📖 ص ۴۰
به اندازهٔ کافی موجودات زنده دیدهام،
از سگها بگیر تا آدمها؛
- تودههای شلُ وِلی که سرخود
جابهجا میشوند.
( توصیف خیابان )
خیابان کوچک و ملالانگیز، ایستگاه
راهآهن، کافههای پرنور، تاریکی و
خاک، طاق کندهکاری شدهٔ کلیسا،
چراغگازی مثل فانوسی دریایی در
انتهای زمین، آگهیهای قدیمی
چسبیده روی تابلوها.
- با قدم گذاشتن در تاریکی، سایهام
از بین میرود. سردم است ، اما
نمیتوانم خودم را حس کنم. باد
زوزه میکشد و ناپدید میشود.
- تهوع، آن پایین در نور باقی مانده.
تهی از خون و جسمم. چیزی نیستم
جز سرما!
- از چنین تنهایی محزونی، چیزی
عایدم نمیشود جز اندکی خلوص
توخالی.
پنجشنبه ۱۱:۳۰
به دیوار کتابخانه تکیه میدهم و
" مرد خودآموخته به کنارم میآید.
کتابِ اوژنی گرانده از بالزاک را
میخوانم و دست میکشم، مینویسم.
روش مرد خودآموخته برای خواندن
براساس حروف الفباست!
- علم، آری ما در مقابل علم مسؤلیم.
تا بهحال اثری از پریشانی در چهرهاش
ندیدهام. همهچیز خوانده؛ جهانی
در پس و پیش رویش قراردارد.
جمعه ۳ بعدازظهر
پشت پنجره با بازوهای وارفته.
میتوانم آینده را ببینم. آنجاست، در
گوشهٔ خیابان به انتظار ایستاده است.
- فقط اندکی مبهمتر از اکنون است.
- زمان این است، زمان عریان که به
آهستگی، هستی مییابد و ما را در
انتظار رها میسازد و هنگامی که از
راه میرسد، از یافتنش رنجور
میشویم، زیرا میفهمیم که از مدتها
قبل همینجا بوده است.
- خودم را از پنجره جدا میکنم و
تلوتلو خوران بهسمت دیگر اتاق
میروم.
در مقابل آینه میخکوب میشوم.
بهخودم خیره میشوم؛ حالم از خودم
بههم میخورد. ابدیتی دیگر.
- این تصویر آسمان و آفتاب، تلهای
بیش نیست. اما برای صدمین بار در
آن گرفتار شدهام.
- خاطراتم مثل سکههایی در جیب
شیطان میمانند، بازش که میکنی
جز برگهای خشکیده در آن نمییابی.
📚 #تهوع
- ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
@ktabdansh 📚📚
...📚
من هیچوقت از دستِ آدمها ناراحت
نمیشوم، فقط نظرم را در موردشان
عوض میکنم..! -آل پاچینو
📚 میخواهم خودم باشم
در باغ دیوانهخانهای
قدم میزدم که جوانی را سرگرم
خواندن کتاب فلسفهای دیدم.
منش و سلامترفتارش- با
بیماران دیگر تناسبی نداشت.
کنارش نشستم و پرسیدم؛
" اینجا چهمیکنی؟ "
با تعجب نگاهم کرد. اما دید که
من از پزشکان نیستم. پاسخ داد:
" خیلی ساده، پدرم که وکیل بود
میخواست راه او را دنبال کنم.
عمویم که شرکت بازرگانی داشت
دوست داشت از او پیروی کنم.
مادرم میخواست تصویری از
پدر محبوبش باشم. خواهرم
همیشه شوهرش را بهعنوان
الگوی یک مرد موفق مثال
میزد.
برادرم سعی کرد مرا طوری
پرورش دهد که مثل خودش
ورزشکاری عالی بشوم.
مکثی کرد و ادامه داد:
در مورد معلمهایم در مدرسه-
استاد پیانو- و معلم انگلیسیام
همه اعتقاد داشتند بهترین
الگویند. هیچکدام آنطور بهمن
نگاه نمیکردند که باید بهیک
انسان نگاه کرد.طوری نگاه
میکردند که انگار در آینه نگاه
میکنند. بنابراین تصمیم گرفتم
خودم را در این آسایشگاه بستری
کنم. اینجا دستکم میتوانم
خودم باشم.
- پائولو کوئلیو
📚 #کتاب_دانش
...
مگر تو رنج نمیکشی؟
من دل بیرحمی دارم
این را بدان شاید این
بهترین توضیح باشد
همین که اینجا آمدم
نشان میدهد که رحم
ندارم خیلی ها نمیآمدند
اما من بزدلم و سست عنصر
ما باهم خیلی فرق داریم از
یک خمیره و یک جنم
نیستیم
آخر چرا آمدم چرا
هيچوقت خودم را
نمیبخشم
.
📖 ۴۷
- تنها چیزی که از خاطرم خواهم یافت،
تصاویری تکهپارهاند، اما مطمئن نیستم
معنایشان چیست؟ خیال یا خاطره؟
- چیزی بهجا نمانده جز کلمات.
- تصاویر بدیعی در ذهنم زاده میشوند؛
کلماتم از جنس رؤیا هستند؛ همهاش
همین است. ( در ذهنش داستانسازی
میکند، از خاطراتش )
کلمهای از احساسات نفوذ کرده. به
سراغ خاطراتم میروم؛ بخشی از آن
منجمد شده. در بُعد بدنم گیر افتادهام.
مردخودآموخته به دیدنم میآید.
برای دیدن عکسهایم ( از مسافرتهام )
نگاه کند. [ امیدوارم وقتی
عکسها را نگاه میکند دهانش را ببندد. ]
" آه مسیو ، سفر بهترین معلمه "
- تو کتابها خوندم که بعض از
مسافرا بعد از سفر تغییر میکنن.
عکسها را نگاه میکند." آه مسیو
آداب و رسوم چقدر جالبند.
پاسکال میگه؛ رسم و رسوم طبیعت
ثانویه ما هستن. "
میگوین؛ بستگی داره.
دلش میخواهد ماجراجویی کند!
عکس سانتیا " در کتاب ژیل بلاس؟
مسحور از اینجا رفت.
- حالا تنهایم. کاملا تنها.
در مراکش مردی باچاقو بهمن حمله
کرد.هیچچیز باشکوهی در زندگیام
وجود ندارد. ده سال تمام بهخودم
دروغ گفتهام. حالا میبینم که بهدنبال
چه بودهام. چیزی دارد شروع میشود
که در لحظهٔ بعدی کش بیاید!
بههر ثانیه چنگ میزنم،
- سعی در متوقف کردنشان ندارم،
دلم میخواهد عبورشان را ببینم.
- فکر هنوزهم آنجاست، بینام،
باآرامش در انتظار است؛
- بهجز خودت کسی را نخواهی داشت.
ظهر شنبه
مردخودآموخته در سالن مطالعه است.
- برای آنکه اتفاقها تبدیل به ماجرا
شوند، فقط باید تعریفش کرد.
انسان همیشه قصهگو بوده.
همهٔ آنچه بر سرش میآید را در قصه
میبیند.
- اما باید انتخاب کرد:
یا زندگی کردن یا تعریف کردن.
درحال زندگی کردن هیچ اتفاقی
نمیافتد. هیچ آغازی نیست.
پایانی برای هیچچیز نیست.
📚 تهوع
- ژان_پل_سارتر
ادامه دارد
...📚
📚
10 قانون کلی برای زندگی:
قانون یکم:
به شما جسمی داده شده.
چه جسمتان را دوست داشته باشید یا
از آن متنفر باشید، باید بدانید که در
طول زندگی با شماست.
قانون دوم:
در مدرسهای غیررسمی و تمام وقت
نامنویسی کردهاید که زندگی نام دارد.
قانون سوم:
اشتباه وجود ندارد، تنها درس است.
قانون چهارم:
درس آنقدر تکرار میشود تا آموخته شود.
قانون پنجم:
آموختن پایان ندارد.
قانون ششم:
قضاوت نکنید، غیبت نکنید، ادعا نکنید،
سرزنش نکنید، تحقیر و مسخره نکنید
وگرنه سرتان میآید.
قانون هفتم:
دیگران فقط آینه شما هستند.
قانون هشتم:
انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست.
همهٔ ابزار و منابع مورد نیاز را در
اختیار دارید.
قانون نهم:
جوابهایتان در وجود خودتان است.
تنها کاری که باید بکنید این است که
نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید.
قانون دهم:
خیرخواه همه باشید تا به شما خیر
برسد.
بههیچ دستهکلیدی اعتماد نکنید بلکه
کلیدسازی را فرابگیرید.
- انتونی رابینز
وقتی نگرش ما از توانائی مان
فراتر رَود
حتی غیرممكن ها ممکن میشود
▪︎ پاسبانی دزدی را در خیابان
شلاق میزد!
از عارفی پرسیدند؛
این چه حکایتی است؟
پاسخ داد:
چیزی نیست
دزدِ روز دارد دزدِ شب را محاکمه
میکند..
•••📚🌖
#سریال غرورآفرین شاهنشاه
کوروش بزرگ
کارگردان؛ یاسین مومیوند
#شاهنشاه_کوروش_بزرگ
قسمت سوم
@ktabdansh 📚
...
.
شما در بازار هستید و میدانید
اهل بازار مسلمانند و تعصب اسلام
دارند ، در همان حال
به احکام آن عمل نمیکنند ،
گرانفروشی میکنند ،
انبارداری میکنند
دروغ میگویند
قسمهای دروغ میخورند
دفتر جعل میکنند
کلاه همدیگر را برمیدارند
از این راه پول جمع میکنند و به
کربلا میروند،
روضهخوانی برپا میکنند،
اگر کسی حقیقت را نداند، تعجب
خواهد کرد! ... اینها اگر مسلمانند
پس این کارها چیست؟! ...
اگر مسلمان نیستند
پس آن تعصب اسلام از کجاست؟! ...
آن دزدیها و تقلبها چیست؟! ...
و آن زیارت رفتن و روضهخواندن
چیست؟
حاجیهای انباردار چه دینی دارند ؟
- احمد کسروی
...📚
گُفتَمَش نازُک بَدَن،
دَستَت بِبوسَم یا لَبَت
گُفت عاشِق عَقل دارَد
هَرکُجا نازُکتَر اَست..
•••📚🌒
هر مذهبی مدعی یقین مطلق است؛
اما هیچ فرقهای روش مسالمت
جویانه ای در دست ندارد که سبب شود
دگراندیشان بیاستثنا و داوطلبانه از
خطا برگردند و به مرام حقیقی بگروند.
اگر مؤمنان به ادیان و مذاهب مختلف
بهمنظور مذاکره دوستانه درباره
اختلاف خود انجمن میکردند، هیچ
اساس مشترکی برای همسخنی پیدا
نمیکردند مگر این جمله که؛
درخت را باید از میوهاش شناخت.
ولی این طرز فایدهنگری سودی نخواهد
داشت تا هنگامی که مردم درباب ملاک
داوری دربارهٔ ثمرات و آثار هنوز اختلاف
عقیده داشته باشند، کما اینکه استناد
ادیان و مذاهب به ارزشهای مطلق و
جاوید تعارض ارزشداوریها را از
میان برنداشت و تنها به جنگهای
دینی و مذهبی منجر شد.
📚 فلسفه و جامعه و سیاست
👤 لودویگ فون میزس
▪︎در جستوجوی ارزشهای مطلق
🔃 عزتالله فولادوند
...📚
مجموعهای از داستانهای
کوتاه.از بهترین نگارش به
زیباترین شکل ممکن .
نویسندهٔ #ایرلند ی
📚 #دوبلینی_ها
در زندگانی غمهای ما یا
طولانی نیست یا چندان
بزرگ نیست! زیرا طبع بشر
به یاری عادت بر آنها غلبه
میکند، یا با از پادرآمدن خود
انسان در زیر بارسنگینی آنها
به غمها پایان میدهد..
عشق و خنده ترانههای
اعترافاند آنگاه که
بسی سنگین است دل..
زنی که روی پله در تاریکی
بایستد و گوش به موسیقی
دوردستی بدهد مظهر چیست؟..
✍ #جیمز_جویس
t.me/ktabdansh 📚
.
🔹🔹
.....
پسر کلمب آن لحظات را اینگونه
در دفتر خود ثبت کرده است :
" با فریاد و فغان از هر سمتی بهطرف
کشتیها آمدند و با خود آب و غذا
آوردند.
آنها به دریاسالار ( کلمب )
التماس کردند تا از خداوند بخواهد تا
آنان را ببخشد. "
کريستف کلمب به ساعت شنی
نگاه میکند.
ماهگرفتگی چهل و هشت دقیقهای
رو به پایان بود. وی به بومیان
رو میکند و میگوید که خداوند
آنان را بخشیده و در مدت زمان کمی
رنگ ماه را به سابق بازخواهد گرداند.
بومیان بهمحض پایان ماهگرفتگی
به جشن و پایکوبی میپردازند.
فردای آن روز ، #کریستف_کلمب
تنها یک جمله در دفتر خود مینویسد؛
" جهالت همیشه بَردگی میآورد. "
نابود هَستَم..
این از همهچیز برایم روشنتر است.
موضوع فقط این است که تا آنجا که
امکان دارد؛
سَرَم را بالا نِگه دارَم تا غَرق نَشَوَم..
- کافکا
•••📚🌗
▪︎ هیچ بحران انرژی، بحران غذا
یا بحران محیطزیستی در کار نیست!
بحران، بحران نادانی است!
✍ ریچارد فولر
...📚
ص ۸۶ تا ۹۰
📚 نبرد من
✍ آدولف هیتلر
اگر برخی از مقامات عالیرتبه
مذهبی از مذهب استفاده
کرده و به ملت خود آسیب
برسانند مخالفان آنان نباید
همان روش را سرلوحه
کارخود قرار دهند.
بسیاری از مردم بهخاطر
اعتقادات مذهبی خود کلیسا
را ترک کردند آنان تحتتأثیر
مسائل سیاسی قرارگرفته و
این برای جنبش پان آلمان
بسیار تأسف آور بود.
....... ادامه داره 📚......
یک رمان کلاسیک
جزو برترین کتابهای تاریخ
ادبیات کتاب #نروژ
📚 بابا گوریو
جوان نجيب زاده ای فقیر
که وارد زندگی گوریو و
دخترانش میشود
چهکسی میتواند بگوید دیدن
کدامیک از ایندو دهشتناک تر
است دلهای خشکیده یا
جمجمههای تهی شده؟...
همهٔ ملتها آزادی را مثل
بت میپرستند اما در همهٔ
دنیا کو یک ملت ازاد؟
میدانید در این مملکت
چطور باید ترقی کرد؟ یا
با درخشش نبوغ یا با
شگرد فساد. همه در مقابل
نابغه کمر خم میکنند البته
ازش متنفرند سعی میکنند
بدنامش کنند...
✍#انوره_دوبالزاک
شاید عشق چیزی نباشد
جز قدردانی از خوشی..
t.me/ktabdansh 📚
بزرگترین نشانهٔ تنهایی این است که؛
آنهایی که در کنار تو هستند؛
اَز آنچه بَر تو میگذرد بیخبرند..
•••📚🌖