ktabdansh | Unsorted

Telegram-канал ktabdansh - کتاب دانش

1541

📚از بَس کتاب در گِرُوِ باده کرده ایم ، امروز خشتِ میکده ها از کتابِ ماست .📚 ارتباط با ادمین : @marymdansh

Subscribe to a channel

کتاب دانش

محترمانه رنج کشیدن، کارِ سختیه..
- دومنیکو استارنونه

Читать полностью…

کتاب دانش

دهانِ ما را بسته‌اند، اعمال ما را
تحت‌نظر گرفته‌اند.
اوقات ما مطابق دستور است‌.
اما قلب‌های ما سکوت را نمی‌پذیرد.

دل‌های ما از جدول نام‌ها و دفاتر رسمی
دیوارهای بی‌پایانی که اطراف ما
کشیده‌اند و تفنگ‌هایی که به ما
نشانه رفته‌اند بیزار است.

📚 حکومت نظامی - آلبر کامو

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

حوادث غیرعادی و فراز و
نشیب‌ها و چیره‌دستی
ماهرانه داستان ، توصیف
قدرتمندانه قهرمان اصلی
استروگوف.
" این شهر شبیه جزیرهٔ مسکونی
بود، تمام شب را بیدار ماند
اخباری که بدست آورد حاکی از
آن بود که تاتارها ارتش خود را
به‌دوبخش تقسیم کرده بودند
مأموریت مهمی را برعهده
گرفته بود ...
✍ #ژول_ورن
📚#میشل_استروگف

t.me/ktabdansh📚
.

Читать полностью…

کتاب دانش

فَهمیده‌اَم که کارِ صَدَف های اَبلَه اَست
تا پای جان محافظت از گوهری که نیست.. - حسین جنتی

•••📚🌖

Читать полностью…

کتاب دانش

شاید مردمی که ریاکارانه
زندگی می‌کنند گناهکار باشند
اما درواقع گناهکار اصلی
جامعه‌ای است که در آن
ریش و تسبیح و چادر
امنیت شغلی و رفاه مادی آنها را
تضمین می‌کند.!

- آیت‌الله طالقانی
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📚 روانشناسی اضطراب

درمان اختلال اضطراب و
وحشت‌زدگی، مبتنی بر
روانشناسی رفتاری.
همراه با اصول تفکر مثبت.
دارای ۱۶ فصل
- مشکل من چیه؟
- کاهش استرس در شرایط جدی

[ این کتاب در مراکز معتبر
تدریس می‌شود
]

همراه با توضیحات مفید و
اقدامات و راه‌حل‌های ویژه
و کاربردی.

ترجمهٔ بی‌نظیر از ؛
مهدی قراچه داغی

نویسنده؛ #روبرت_هندلی و
#پالین_نف

t.me/ktabdansh 📚
.

Читать полностью…

کتاب دانش

🎺 🎶Music

🎵 #فرانسوی

نگذارید روزی بگذرد،
و شما از یک اثر هنری بزرگ،
بخشی از یک کتابِ بزرگ،
یک شعر ناب وَ لذت بردن
از همهٔ زندگیتان غافل باشید.

" موسیقی پاسخی عمیق
است برای تمامِ هنرها
"

...📚🍃🌺

Читать полностью…

کتاب دانش

وَفاداری؛
سَبکِ زندگیِ نَجیب‌زاده هاست..

Читать полностью…

کتاب دانش

📖 ۵۶

فکر هنوز هم آنجاست، بی‌نام.
با آرامش در انتظار است؛ به‌جز خودت
هیچ‌کس رو نداری. يادته با کلمات چطور
خودتو گول می‌زدی؟
- آدم‌ها در رفت و آمدند، هیچ آغازی
نیست.
روزها ضمیمه‌ی هم می‌شوند.
- نمی‌توان به‌یک باره زنی، رفیقی،
شهری را ترک کرد.
زندگی همین است. اما وقتی از زندگی
می‌گوییم، همه‌چیز تغییر می‌کند.
( مردم دربارهٔ داستان‌های واقعی حرف
می‌زنند ) مرد غمگین قصهٔ ما در
غرق در افکارش بود.
یکشنبه
پارک خالی و متروک بود! چیزی به‌من
علامت می‌دهد. اما چطور می‌توانم
توضیح دهم؟
خیابان‌ها از مردم پر می‌شود. هر
یکشنبه فروشنده‌ها به عشای ربانی
گوش می‌دهند. اعانه جمع کردند برای
ساخت کلیسا. سرمایه‌داران قدرت
نمایی می‌کردند بیش از چهارده
میلیون فرانک صرف ساخت کلیسا شد.
خیابان پرادوی تبدیل شد به محل
ملاقات افراد برجسته.
مغازه‌ای در میدان سنت سیل " با
فروش حشره‌کش جانوران موذی
دوقدم آن‌طرف کلیسای فرانسه.
اهالی خیابان کوتوور کلاهشان را
هنگام دیدن هم از سر برمی‌دارند و
می‌توان آنها را از روی ظاهر مندرس
و محزونشان شناخت.
- بر چهره‌های خسته‌شان ردی از
تکبر دیده می‌شود.
- نوعی جاذبه، لبخندهایشان را چند
ثانیه بیشتر روی صورتشان نگه می‌دارد.
به‌سمت دیگر خیابان می‌روم؛
به‌اندازه‌ی کافی جمجمه صورتی و
قیافه‌های کم‌جان، لاغر و متمایز دیده‌ام.

- بانوان واقعی از قیمت چیزی خبر
ندارند، از نمایش‌های موسیقی دلپذیر
لذت می‌برند و چشمانشان مانند
گل‌های زیبای گلخانه می‌ماند.

ساعت ۱ به آبجوفروشی می‌رسم.
پیرمردها مثل جوان بیست‌ساله
می‌نوشند و ساورکروات ( نوعی
ترشی کلم آلمانی ) می‌خورند.
ماریت " پیشخدمت و دلالان و
کاسبان خرده‌پا.
میخواهم کتاب اوژنی گرانده را بخوانم..

( نگاه دقیق و موشکافانه به افراد
و اشیاء ، با خواندن این کتاب،
ممکن هست نوع نگاه ما رو هم
تغییر بده )

📚 تهوع - ادامه دارد

( فردا خلاصه نویسی قسمت
اول کتابِ چنین گفت زرتشت. )

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📚 #آبلوموف
👤 #ایوان_گنچارف

ترجمه سروش حبیبی

t.me/ktabdansh 📚
.

Читать полностью…

کتاب دانش

☑️ ۱۰ نکته برای افزایش
اعتمادبه‌نفس یا خودباوری



۱ خودتان را باکسی مقایسه نکنید.
۲ مثبت بیاندیشید

۳ هرکس از شما تعریف کرد از او
تشکر کنید
۴ خود را با چیزهای مثبت
تغذیه کنید

۵ با افراد حامی و پشتیبان معاشرت
کنید
۶ فهرستی ازموفقیت‌های قبلی خود
تهيه کنید .....

🔹همراه با توضیحات

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

ابلهانه است بر اصلاحِ ابلهان
پا فشردن - نیچه

•••📚🌒

Читать полностью…

کتاب دانش

جهلِ مَردم، اکسیژنِ دیکتاتور است..

Читать полностью…

کتاب دانش

🔰شما زناشویی را چه‌جور
درنظر می‌آورید؟


من آن را یک مشارکت‌ هشیارانه در
منافع و لذت می‌دانم.
زندگی بوستانی است که
زن و شوهر به اشتراک از آن
بهره‌برداری می‌کنند؛
باهم می‌کارند و انگورش را باهم
می‌چینند. اما مجبور نیستند که
شرابش را همیشه دوتائی باهم
بخورند.
خوش محضری و لطف دوجانبه
آنها را برآن می‌دارد که خوشهٔ
لذتی به‌هم بدهند یا از هم بخواهند
و هرکدام بی سروصدا می‌گذارد
که دیگری خوشه‌هایی هم از جای
دیگر بچیند.

آنت پرسید:
منظور از این‌که می‌گویید،
آزادی، زناکاری است؟!

- چه کلمهٔ کهنه و منسوخی!
من از آزادی عشق سخن می‌گویم،
که از همهٔ آزادی‌ها اساسی‌تر است.
ِآنت گفت:
- برای من از همهٔ آزادی‌های
دیگر کمتر اهمیت دارد.

زناشویی در نظر من چهارراهی
نیست که در آن خودم را به همهٔ
رهگذران تفویض کنم.
من خودم را تنها به‌یک
تن تفویض می‌کنم.

روزی که دیگر دوستش
نداشته‌باشم،
روزی که دل به دیگری بدهم،
از اولی جدا می‌شوم.
من خودم را میان دومرد
سهم نمی‌کنم،
این را هم که با دیگری سهيم
باشم طاقت نمی‌آورم.

📗 جان شیفته
🖊 رومن رولان

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

مجموعه‌ای از لغات رایج و
کاربردی و تخصصی
#انگلیسی
همراه با تلفظ، نگارش صحیح
و ترجمه. بسیار کاربردی.
کافیست هرروز فقط یک لغت
را بخوانید و بنویسید!

t.me/ktabdansh 📚
.

Читать полностью…

کتاب دانش

■■■
دزدی مرتبا به دهکده‌ای می‌زد
روزی که ردپای به‌جامانده شبیه
چکمه‌های کدخدا بود یکی می‌گفت:
دزد چکمه‌های کدخدا را دزدیده،
دیگری گفت: چکمه‌هاش شبیه چکمه
کدخدا بوده.
هرکسی به‌طریقی واقعیت را توجیه می‌کرد.

دیوانه‌ای فریاد برآورد که ای مردم ؛
دزد، خود کدخداست ،
مردم پوزخندی زدند و گفتند:
کدخدا به‌دل نگیر، مجنون است،
دیوانه است،
ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل
آبادی اوست.

از فردای آن‌روز کسی آن مجنون را ندید.
وقتی احوالش را جویا می‌شدند
کدخدا می‌گفت: دزد او را کشته است.
کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم
از واقعیت، فرسنگ‌ها فاصله داشت،
شاید هم از سرنوشت مجنون می‌ترسیدند.

چون در آن آبادی، دانستن، بهایش
سنگین ولی نادانی، انعام داشت..


...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

📖 ۶۶
صفحه‌ای از کتاب را باز می‌کنم،
مادر و دختر دارند از عشق اوژنی
حرف می‌زنند.
مادرش می‌گوید عاشقش شده‌ای؟
کار درستی نیست...
بغل دستی‌هایم حواسم را از خواندن
کتاب پرت می‌کنند!
زن آه بلندی می‌کشد و می‌گوید؛ آره.
هوا خیلی گرمه. مرد می‌گوید؛
چشماشو ندیدی؟ مثل چشمای گربه‌ای
روی زغال آتشين.
زن باصدایی شهوت انگیز مرد را به
هیجان می‌آورد....

سعی می‌کنم به خواندن ادامه بدهم اما..
کتاب را می‌بندم. می‌روم بیرون...
- تمام بعدازظهر را در تن سست و
سنگینم حس می‌کردم.
زنگ سینما اولدرادو در هوای صاف
طنین انداز شد. صدای آشنای روزهای
یکشنبه. صدهانفر در صف...
- آرزویی پوچ. چیزی باقی خواهد ماند
و درونشان درهم خواهد پیچید.
یک‌شنبه ها یا آدم باید می‌رفت
گورستان یا دیدن والدین. من آزاد بودم
رفتم اسکله پرومناد ' دریا از میان
شکاف‌ها می‌درخشید. - به مردمی که
به‌سمت دریا روانه بودند پیوستم.
- اشراف زادگان، برجستگان، صاحبان
منصبان، درهم آمیخته بودند.
دریا در جزرومد. صدای غرش دریا،
قایق‌های ماهیگیری، خورشید مانند شراب
سفید، بچه‌ها در اسکله، در آغوش مادر،
دسته‌های دو سه‌نفره با چهره‌هایی رسمی
و خشک. خبری از پرچانگی و وجد اول
صبح نبود. خود را به باد سپرده بودند.
فروشنده‌های سیار، هرازگاهی خنده،
و سکوت.
- دلشان میخواستم صرف چای
خانوادگی کمترین هزینه را داشته باشد.
- در مصرف کلمات صرفه‌جویی کنند،
- در حالات و افکار نیز همین‌طور.
- می‌خواستند شناور باشند.
- چروک یک‌هفته کار سخت را صاف
کنند.
- چشمان‌شان دریا و آسمان را منعکس
می‌کند .
- این آدم‌ها نه غمگین اند نه خوشحال؛
در حال استراحتند.
- تنفس های عمیق و آرامشان تنها گواه
زنده‌بودنشان بود.

تهوع دارای پیچیدگی‌ها و دشواری‌های
فلسفی هست؛ آزادی، خودفریبی،
توصیفات عینی و ملال و تشویش
انسان منزوی؛ سرگردان و
وجود ناضرور،
چرا تهوع؟ پدیدارشناسیِ
اگزیستانسیالیستی.
ناضرور به‌این دلیل که؛ شیء یا باید
دلیل داشته باشد یا ضرورتی که برآن
حاکم شود. ( وجود سنگ در دستانش
دلیل بر وجود آن و ماهیت آن است )
تهوع ؛ بی‌دلیلی و بی‌غایتی انسان،
احساس تهوع را بوجود می‌آورد.
روکانتن با مردم معاشرت ندارد
/ تمهید یک تنهایی برای کشف یک
راه حل.

📚 تهوع ادامه دارد
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

■ همهٔ پلیدی‌ها
نتیجهٔ ناآگاهی ست.
شما می‌توانید نتیجهٔ ناآگاهی را
ریشه‌کن کنید،
اما نمی‌تواند این کار را بدون از
بین بردن علت آن انجام دهید.
دگرگونی راستین در درون روی
می‌دهد، نه در بیرون.

منِ درون
برای بر حق بودن خود،
شیفتهٔ ناحق بودن دیگری‌ست.

- اکهارت تله

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

داستان کوتاه قسمت دهم

خیلی دلش می‌خواسته نقش
ژوزفین بناپارت را بازی کند اما
به‌خاطر این‌که گفته‌اند قدش
کوتاه است، نگذاشته‌اند.
پا می‌شود و می‌ایستد :
به‌نظر شما قد من کوتاه است؟
" نه. شما متوسط هستید"
یک وقتی هم قرار بوده نقش کارمن '
را بازی کند، اما نشده. نشده دیگر.
چه‌می‌شود کرد، البته این سال‌ها نه،
حدود هفتاد سال پیش.

در و دیوار را از نظر می‌گذرانی،
تابلوهای رنگ و رو رفته، قاب
عکس‌های قدیمی، صندوقچه‌ای از
چوب و فلز آن طرف، کمدی بسیار
قهوه‌ای و سنگین طرف دیگر را
سرتاسر پوشانده است، با مبل‌های
عتیقه که پارچه‌اش نخ‌نما شده و
چوبش در طول زمان صیغل خورده
و برق می‌زند. پرده‌ی کلفت آبی رنگ
از سقف تا پایین پنجره را پوشانده،
و یک آباژور چین دار قدیمی،
چرک‌های صورتش را سایه روشن
می‌کند.
لبخندی می‌زنی و ته گیلاس را سر
می‌کشی.
پیراهنش خاکستری نیست، سیاه است
با گل‌های ریز سفید. هنوز حرف می‌زند.
' پاریس را که خوب دیده‌اید؟
پاریس اصلا این‌جوری نبوده، این
خیابان‌ها یک زمان...
چندپاره استخوان، یک پوست چین
خورده‌ی شل، یک پیراهن خاکستری
آستین کوتاه، دوچشم کم‌سو که
تند در حدقه می‌گردد. آن موهای
یک‌دست سفید. اولین باری که ماشین
دیده، اولین باری که سوار ترن شده...

حوصله نداری، دلت گرفته است.
خانه بوی نا و گل بابونه می‌دهد.
می‌خواهی به تئاتر فکر کنی، به
آنتی‌گون، یا به هیچ‌چیز.
نیم‌خیز می‌شوی:
خب مادام، کدام کمد را باید جابه‌جا
کنیم؟ به کمد بزرگ سمت چپ نگاه
می‌کنی. می‌گوید که نه، این نیست.
لبی به جامش می‌زند و آن را روی میز
می‌گذارد، از جا بلند می‌شود، دو
دستش را جلو می‌آورد:
' بفرمایید، فقط یک ثانیه. به اتاق
دیگری می‌رود. حتما کمد آن‌جاست.
شاید هم رفته عکس‌های تئاتریش را
بیاورد. سه‌بار ازدواج کرده، چهارتا
بچه داشته که دوتا از آن‌ها مرده‌اند،
سه‌تا نوه دارد، شوهر دومش در جنگ
بین‌الملل کشته شده، عضو انجمن
حمایت از کولیان است،
ژنرال دوگل را بارها از نزدیک دیده و
باهاش دست هم داده، با مادام
فرانسوا ورلن، معروف‌ترین طراح لباس
یک‌بار همسفر بوده و در کشتی روزهای خوشی با او گذرانده، ژان پل سارتر
را هم همین اواخر دیده است، توی
یک بیمارستان.
گفت: راستی شما میدانستید که
چشم‌هایش تابه‌تا بوده؟
" ژان پل سارتر؟ بله، ولی من ایشان
را از نزدیک ندیده‌ام. عکسش را دیده‌ام.
' اوه، آدم بزرگی بود. هیچ‌وقت
فراموش نمی‌کنم، فرق سرش را از
چپ باز می‌کرد و موهای صافش را
شانه می‌کرد طرف راست.
در جنبش دانشجویی سال....
به‌یاد می‌آوری که در عکس‌های کامو
اصلا فرق سر وجود ندارد. موهاش را
می‌داده بالا. انسان طاغی. جوابی
برای مورسوی بی‌چاره.

✍ عباس معروفی

ادامه دارد

...📚💫...🖊

Читать полностью…

کتاب دانش

📌 صفحات ابتدای کتاب رو در
تصویر بخوانیم


📖 7
تا; وقتی که زرتشت به شهر
رسید، مردم برای دیدن بندبازی که
میخواست نمایش اجرا کند جمع
شده بودند. زرتشت به مردم گفت
" من انسان برتر را به‌شما آموزش
می‌دهم. نوع بشر چیزی است که
باید برآن غلبه کرد. شما راه خود را
از کِرم تا انسان پیموده اید، هرکس‌
در میان شما از همه داناتر باشد فقط
یک تضاد از گیاه و روح است.انسان
برتر، معنای زمین است، به زمین
وفادار باشید و سخنان آنها که از
امیدهای فرازمینی صحبت می‌کنند
را باور نکنید؛ آنها خوارکنندگان
زندگی هستند، روزگاری بود که
توهین به‌خدا بزرگ‌ترین توهین به
مقدسات بود اما خدا مرد،پس همهٔ
این توهین‌کنندگان مردند، بگویید
ادعای بدن شما از روح شما چیست؟
به‌راستی بشریت یک رودخانهٔ آلوده
است. انسان برتر دریاست،فرد باید
دریا باشد تا بتواند این رود آلوده را
درخود بگیرد اما ناپاک نشود. حقارت
بزرگ شما می‌تواند در آن فرو رود.

🔰خرد، فلسفه، چرا ما سرنوشت
هستیم؟ نه دین که کشمکش محور
زندگی بشر. با دقت مطالعه کنید
کتاب دارای مفاهیم خاص هست.‌

📚#چنین_گفت_زرتشت
🖊 #فردریش_نیچه

ادامه دارد

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

هنگامی‌که از کنفوسیوس پرسیدند
اگر امپراطور چین می‌شد نخستین
عملی که به‌آن دست می‌زد چه‌بود،
پاسخ داد:

دوباره سازی مفهوم کلمات.

او با خبر از اقتدار و نفوذ کلام برای
آفرینش، مرگ یا درمان، نیک می‌دانست
که با چه دقتی باید واژه‌ها را برگزیند.

همهٔ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها هم‌نوا
آموخته‌اند:
" کلامت تو را بر مسند قدرت می‌نشاند "

✍ کاترین پاندر / قانون شفا

...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

من آمدم پیش تو.
به مهمانت خوش‌آمد
نمی‌گویی؟ من اگر شپش
نبودم که پیش تو نمی‌آمدم.
گوش کن شبی که پیش
پیرزن رفتم فقط رفته بودم
که ببینم شپش هستم یا
نیستم میخواهم این را
بدانی.
آدم کشتی‌!
اول ببین چطور کشتم بعد
بگو.
آخر اينجوری هم آدم می‌کشند؟
یک روز برایت تعریف میکنم
من مگر آن عجوزه را کشتم؟
نه من خودم را کشتم نه آن
عجوزه را به‌یک ضربه کار
خودم را ساختم و خلاص

•••📚🌗

Читать полностью…

کتاب دانش

نظام‌های سیاسی و تقدس؟!

وقتی نظام‌سیاسی مقدس شد
رسیدگی به خطاها و جرائم
کارگزارانش خط قرمز می‌شود تا
مبادا آن تقدس خدشه بردارد. گروهی
زیر سایهٔ آن تقدس هرخلافی می‌کنند
و هر قدر افراد به سطوح بالای قدرت
نزدیک‌تر، بهره‌شان از سپر امنیت
تقدس بیشتر می‌شود. ناکارآمدی و
فساد از این تقدس تغذیه می‌کنند.

نظام‌های سیاسی اصولا مقدس
نیستند، بلکه مشحون از خطا هستند.
کارگزاران آن‌ها در معرض خطا و
فسادند، حکمرانی آن‌ها در معرض
خطا و کهنگی است و نه همچون
امر مقدس ناظر بر مردم،
بلکه همچون امر مقدس نیازمند
نظارت مردم، باید تحت‌کنترل باشند
تا دست از پا خطا نکنند.

- محمد فاضلی
- جامعه شناس

@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

زبان؛ ابزاری است حیرت‌انگیز،قدرتمند،
اما استفاده از آن نیاز به عقلِ زیادی
دارد.. -گئورگ هگل

Читать полностью…

کتاب دانش

📚#معرفی_کتاب

🔸 علاقه‌مندان به ادبیات #روسیه
🔸داستان مردی به‌نام آبلوموف با
خصوصیات عجیب؛
مبتلا به بی‌دردی و تنبلی! که
کارهایش را همیشه دیگران انجام
می‌دهند! طنزی باورنکردنی
درعین‌حال تفکری. شگفت‌انگیز و
قابل تحسین.
🔸آبلوموف و خدمتکار پیر و
سالخورده او به‌نام زاخار
.
سبک نوشتاری این کتاب به‌گونه‌ای
است که شما حتی یک لحظه هم از
خواندن آن خسته نمی‌شوید؛
پیشنهاد می‌کنم حتما دانلود
کنید
؛ لبخند، تأثر، تفکر، دلسوزی،
تعجب، و خلاصه از هرنوع احساسات
یک‌جا در این کتاب جمع شده!
📖 - زاخار، زاخار!
- وای خدای من ، این چه مکافاتی
است که نصیب من کردی؟ یک‌باره
جانم را بگیر و خلاصم کن. و باز به
اتاق اربابش رفت و به‌نشان غیظ
چنان یک‌برایستاد که فقط از یک
چشم اربابش را می‌دید.
- دیگر چه‌می‌خواهید؟
ایلیا ایلیچ به تندی گفت:
- دستمال! زودباش! تو خودت
نمی‌توانی بفهمی چه لازم دارم؟
مگر چشم نداری؟
- از کجا بدانم دستمالتان را کجا
انداخته‌اید! همه‌چیزتان را گم می‌کنید!
ناگهان با صدای ناصافش گفت:
آنجاست. زیر خودتان! گوشه‌اش
پیداست!
📚 #آبلوموف
👤 #ایوان_گنچارف

ترجمهٔ : سروش حبیبی
انتشارات فرهنگ معاصر
...📚📖

Читать полностью…

کتاب دانش

🌟🔑[به دلیل درخواست مکرر شما برای اخرین بار لینک کانال ( VIP ) رو میذارم خواهشا دیگه کسی تو PV درخواست نکنه]

🎁 اینم لینکش برای آخرین بار👇

/channel/addlist/qevY6kXkN6FiMDE0

👑این کانال امشب فقط رایگانه👆
پیشنهاد ویژه👇
@lifepoodcast🎁👈

Читать полностью…

کتاب دانش

شبانه۲

آدم نتواند اراده کند،
نتواند چیزی را بخواهد،
مرده‌شور این آدم را ببرد،
برای چی زنده است؟ چرا نمی‌شود؟
مرزها را برای چی درست کرده‌اند؟
یک سيگار از جیب پیراهنت بیرون
می‌کشی و روشن می‌کنی.
اولین باجه تلفن کجاست؟ به اطرافت
دقت می‌کنی، در کمرکش کوچه
کافه کوچک گیاهخواران برقرار است.
یک پک غلیظ‌ به سیگار می‌زنی و
دودش را می‌فرستی هوا در نم نم باران،
چشمت به پیرزنی در طبقهٔ دوم یک
آپارتمان می‌افتد، که با دست اشاره
می‌کند و تو را صدا می‌زند.

مسیو، مسیو!
به پنجره نزدیک می‌شوی و سر بلند
می‌کنی.
صدای زنگ کلیساها از دور و نزدیک
در باران محو می‌شود.
پیرزنی لاغر و استخوانی با موهای
یک‌دست سفید و پوست کهنه‌ای
مثل چرم چروکیده، به تو لبخند می‌زند.
پیراهن خاکستری به تن دارد و مدام
با دست‌هایش اشاره می‌کند؛
مسیو، مسیو.
" بله مادام. "
' یک ثانیه وقت دارید به من کمک
کنید، فقط یک ثانیه '
" حتما. حتما. اما چه کمکی میتوانی
بکنی؟ میخواهد یک کمد خیلی کوچولو
را بگذارد کمی آن‌طرف تر،
فقط یک ثانیه.
" بله مادام. دنبال در ورودی می‌گردی،
با انگشت اشاره می‌کند.
می‌دوی. در باز می‌شود. از پله‌ها بالا
می‌روی و در طبقهٔ دوم مقابل یک
درِ باز منتظر می‌مانی، ناگاه
سروکله اش پيدا می‌شود:
اوه. سیگار می‌کشید؟
شما چرا سیگار می‌کشید؟
شرمنده می‌شوی و به احترام موهای
سفیدش سیگارت را بالا می‌گیری.
حالا چکارش کنی؟ خاکسترش نریزد؟
کجا می‌شود این لامصب را خاموش
کرد؟
اما پیرزن مهربان‌تر از آن است که فکر
می‌کردی. می‌رود یک زیرسیگاری
کریستال قرمز می‌آورد و جلوت
می‌گیرد. سیگار را در جاسیگاری له
می‌کنی، کمرشکن. ببخشید مادام.
' عیبی ندارد.
راه می‌دهد که داخل شوی. تعارف
می‌کند که بنشینی. خانه قدیمی است
و بوی نا می‌دهید، بوی قند سوخته
با یک گیاه آشنا.
پیرزن بر درگاه می‌ایستد و می‌پرسد
چیزی می‌نوشی؟
نه مادام. مرسی.
جلو می‌آید. اوه، یک چیزی بنوشید.
مرسی مادام. کمد کجاست؟
خیلی مهربان است. اصرار می‌کند که
چیزی بنوشی. مثلا ویسکی.
نمی‌توانی بهش جواب رد بدهی. سر
تکان می‌دهی و تشکر می‌کنی.
چند لحظه‌ای به آشپزخانه می‌رود،
با دو گیلاس وارد می‌شود، یکی را به
تو می‌دهد و روبرویت می‌نشیند.

چه جوان سر به راهی هستید.
اهل کدام شهر هستید آقا؟
بله مادام؟
اهل چه شهری هستید؟
من ایرانی‌ام. "
اوه، ایران ! ولی چه خوب فرانسه
صحبت می‌کنید.! آره ، ایران را
می‌شناسم، نزدیک هند.
یک شهر مهم باستانی دارد به اسمِ...
استفان...
تصحیح می‌کنی: اصفهان.
بله. اصفهان، تهران، خب شما به چه
کاری مشغول هستید آقا؟
من بازیگر تئاترم.
اوه، تئاتر! من عاشق تئاتر بودم...
تا به خودت بجنبی تاریخ بنگاه‌های
تئاترال فرانسه را برایت گفته است.
یک زمانی خودش بازی می‌کرده.
دوستی داشته که مدتی با کمک او روی
صحنه رفته است.
خیلی کوتاه در یک نمایش از مولیر "

✍ عباس معروفی

ادامه دارد

...📚✨..🖊

Читать полностью…

کتاب دانش

.

- قربان ! ایشان نه توانایی ادارهٔ
کشور را دارند ، نه این‌که
می‌توانیم تغییرشان دهیم !

قربان : عاقبت به خیرش کنید !
او قهرمان باشد بهتر است تا
یک ناتوان!

📓 آقای رئیس‌جمهور

🖊 میگل آنخل آستوریاس


@ktabdansh 📚📚
...📚

Читать полностью…

کتاب دانش

🎧 کتاب صوتی
🔵 هنر شفاف اندیشیدن
🔸 رولف دوبلی
🔸 عادل فردوسی پور


اثری بی‌نظیر و پرفروش
اصلاح تفکر و خطاهای
شناختی.

نکات این کتاب در ستون‌های
برجستهٔ روزنامه‌های آلمان
و سوئیس چاپ شده.
پرفروش در سراسر دنیا.
#رولف_دوبلی
...📚🎧

Читать полностью…

کتاب دانش

📚

شک و دودلی و بدگمانی سکهٔ
رایج عصر و زندگی ماست که حتی
بعد از مشورت و مطالعه هم تا حدود
زیادی باقی می‌ماند و ما را از تصمیم
و یقین باز می‌دارد.

نگاه جنابِ #مولانا
به این موضوع نگاهی عرفانی است و
راه‌حلی هم که ارائه می‌دهد از همین
منظر است :

گر نخواهی در تردد هوش جان
کم فشار این پنبه اندر گوش جان
تا کنی فهم آن معماهاش را
تا کنی ادراک رمز و فاش را

پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چه بود؟ گفتنی از حس جان
گوش جان و چشم جان جز این
حس است
گوش عقل و گوش ظن ، زین
مفلس است

📚 دفتر اول مثنوی _ مولانا ص ۶۸

آشفته حالی در شک و تردیدهای فکری
و ذهنی و درگیری‌های نفسانی که این
کار را کنم یا غالبا با هریک‌ از ما همراه
است و آرامش انسان را به هم می‌ریزد.

- راه چاره چیست؟

از نظر مولانا هم شک و تردید و هم
تمایل و انتخاب یک طرفه قضیه و
تصمیم بر آن، هردو، از شیوهٔ ربوبیت
و تربیت الهی است که نفس انسان
را سیر تکاملی اش حرکت و رشد
می‌دهد.
از این منظر هر معما و مسئله و مشکلی
در زندگی انسان، پیام الهی است.

در تردد هر که او آشفته است
حق به گوش او معما گفته است
تا کند محبوسش اندر دو گمان
کان کنم کاو گفت، یا خود ضد آن؟
هم ز حق ترجیح یابد یک طرف
زان دو، یک را، برگزیند زان کنَف

از همین منظر انسان باید حواس و
هوش و ادراکاتش را دقیق و رقیق کند
و سنسورهای وجودی اش را حساس
کند و از نشانه‌ها و اشاره‌هایی به
منظور خدا و شیوهٔ رفتاری او ببرد.
این نحو ادراک و دریافت اشارات
متعارف نیست بلکه نیاز به خودشناسی
و توجه به قلب و تمرکز و صدق رفتاری
دارد.

جنابِ #مولانا نام این حواس را گوش
جان و چشم جان و هوش جان
می‌گذرد و این نحو شعور و دریافت
نهانی را همان وحی می‌داند که برای
هر انساني اتفاق می‌افتد

و اصولأ گونهٔ ارتباطی ویژهٔ انسان
با خداست.


...📚

Читать полностью…
Subscribe to a channel