5306
یک قدم دورتر از تو هوایم ابرییست... #مهران_رمضانیان پیام ناشناس👇 https://t.me/secretPMbot?start=u_PBcjaroxbc96402 ________________________________ صفحه اینستاگرام بنده...👇👇 https://instagram.com/_u/mehran.ramezanian_
صيدی که تو را
گشته گرفتار
منم من ❤️
#رهی_معیری
🍁 l @Mehran_rmzn
"سخن گفتن" یک نوع احتیاج است؛
ولی "گوش دادن" هنر است
#گوته
🍁 | @Mehran_rmzn
از گلوله نمیپرسند
از کجا آمدہ
معذرت هم نمیخواهد!
از من نپرس چرا دوستت دارم
نه من میدانم
نه تو...
#نزار_قبانی
🍁 | @Mehran_rmzn
تغییر نگاه به زندگی باید از ذهن شروع شود؛
یادمان باشد،
سنگها نه خرده حسابی با پاهای لنگ دارند
نه قرار و مداری با پاهای سالم!
پس باورهای اشتباه را کنار بگذاریم…
هر سقوطی
پایان کار نیست.
باران را ببین،
سقوط باران
قشنگ ترین " آغاز " است.
#آندره_نیکلسون
🍁 | @Mehran_rmzn
ما را چه بی گناه
گرفتار کرده ای ♥️
#وحشی_بافقی
🍁 | @Mehran_rmzn
من از شش جهت
خودم هستم
اما از سمتی که
صدایم میزنی
پرنده ام...
#حسن_آذری
🍁 | @Mehran_rmzn
آنجا ببر مرا
که شرابم
نمی برد
#فریدون_مشیری
🍁 | @Mehran_rmzn
تو مثل آنچه که ناگفتنی
است، زیبایی
#حسین_منزوی
🍁 l @Mehran_rmzn
تا وقتی زندگی ادامه دارد ،
همه چیز از نو می تواند شروع شود
#فیلیپ_فورست
🍁 l @Mehran_rmzn
به انگشتهایت بگو
لبهای مراببوسند
به انگشتهایت بگو
راه بیفتند روی صورتم
توی موهام قدم زدن دراین شب گرم
حالت راخوب میکند
گل من گاهی نفس عمیق بکش
ونگذارتنم ازحسودی بمیرد
#عباس_معروفی
🍁 | @Mehran_rmzn
پدرم می گفت :
پدربزرگت، دوستت دارم را؛
یک بار هم به زبان نیاورد؛
مادر بزرگت امّا، "یک قرن با او عاشقی کرد ...!"
#محمدعلی_بهمنی
🍁 | @Mehran_rmzn
پر کن از باده ی چشمت
قدح صبحِ مرا...
خود بگو
من ز ِ تو سرمست شوم
یا خورشيد...؟
#مولانا
🍁 | @Mehran_rmzn
آنسان ستودمت
که بدانند مردمان
محبوب من
بهسان خدایان ستودنیست...
#حمید_مصدق
🍁 | @Mehran_rmzn
کوه را میتوان پنهان کرد؛ امّا عشق را نمیتوان. تمامِ آسمان، زیرِ تکه ابری پوشانده میشود؛ امّا هیچ جملهیی از دفترِ عشق، پوشاندنی و پنهان کردنی نیست.
#نادر_ابراهیمی
🍁 | @Mehran_rmzn
امید چیز خوبیه؛
شاید بشه گفت بهترین چیزه
و چیزهای خوب هرگز نمیمیرن
#استیون_ادوین_کینگ
🍁 | @Mehran_rmzn
خوشحال باش!
برو، بدو، پرواز کن، آرزو کن، بزرگ شو، درد بکش یا خوش گذرانی کن
ولی زندگی کن! کمی زندگی کن
#آنا_گاوالدا
🍁 l @Mehran_rmzn
خیالت جمع شده در آغوشِ من.
گرمِ گرم
رو به زمستان میکنم،
میخندم...!
#مهران_رمضانیان
🍁 | @Mehran_rmzn
می خواستم با صدا و حرف و نگاه خواب را از تنت در بیاورم. نمی دانستم چی تنت کنم که سردت نشود دنبالِ یک پرتقال می گشتم، نمی دانستم که تو باغِ پرتقالی، نمی دانستم از شاخه های تو نارنج های آفتابی نورس چشم هام را خیره می کند. پیش از آمدنت نمی دانستم و حالا دست هام بوی نارنج گرفته است...
#عباس_معروفی
🍁 | @Mehran_rmzn
امشب تکلیف پنجره
بی چشمهای باز تو
روشن نیست
#قیصر_امین_پور
🍁 | @Mehran_rmzn
صدایش حجم نداشت. نمیشنیدم؛
بلکه میفهمیدم،
مثلِ وقتی که با خودمان چیزی میگوییم
#هوشنگ_گلشیری
🍁 | @Mehran_rmzn
بهتر است به گونه اى زندگى کنم که انگار همين امروز نخستين يا آخرين روز زندگى من است
#پائولو_کوئیلو
🍁 | @Mehran_rmzn
گرامیترین و زیباترین چیزها
در جهان نه دیده میشوند
و نه حتی لمس میشوند
آنها را تنها باید
در دل حس کرد
#هلن_کلر
🍁 | @Mehran_rmzn
#برشی_از_یک_کتاب
زمانی که خبر مرگ هنریته را به ما دادند، در منزل، میز را برای صرف غذا میچیدند، آنا دستمال سفره ی هنریته را که هنوز به نظر نمی رسید آنقدر کثیف شده باشد، داخل حلقهی زرد رنگ مخصوص آن بر روی کمد گذاشته بود، و همهی ما نگاه هایمان متوجه دستمال سفرهی هنریته شده بود که هنوز آثار قدری مربا و یک لک کوچک قهوهای سوپ یا سس بر روی آن دیده میشد.
برای اولین بار در زندگی ام به ارزش وحشتناکی اشیایی پی بردم که یک نفر بعد از مرگ و یا در زمان حیاتش بر جای میگذارد. مادر واقعا با وجود شنیدن خبر مرگ هنریته سعی کرد شروع به خوردن کند، مسلما او میخواست به این شکل بگوید: زندگی ادامه پیدا میکند یا چیزی شبیه به این، اما من دقیقا میدانستم: این تفکر او صحیح نیست،زندگی ادامه پیدا نمی کند،بلکه این مرگ است که ادامه خواهد یافت.
📙 عقاید یک دلقک
👤 #هانریش_بل
🍁 | @Mehran_rmzn
دلم میخواهد،
فرار کنم
از مردم خواب زدهی این شهر!
از چهرههای تکراری،
و دروغهایی که طعم اقتصاد میدهند و رفیق سیاستاند...!
گوشهی خانهام بنشینم، پردهها را بکشم.
قُفل دَر را چند بار چک کنم.
و به دوست داشتنت فکر کنم...
#مهران_رمضانیان
🍁 | @Mehran_rmzn
تا که رسیدم بَرِ تو
از همه بیزار شدم
#مولانا
🍁 | @Mehran_rmzn
من به همه چیز حسادت میکنم!
به بادی که تو را لمس میکند.
سایهای که به پاهایت چنگ میزند.
و حتی به آن شاخه درختی که چشم به سبز شدنش داری!
برایت گفته بودم؟
من حتی به کتابهایی که ورق میزنی
هم حسادت میکنم!
به آفتابی که از لای پنجرهی اتاق به پلکهایت میچسبد،
به ماهی که تو را خواب میکند،
و به خوابی که در آن قدم میزنی،
حسادت میکنم!
دلم میخواهد همهی اینها، من باشم.
موهایت را عاشقانه ورق بزنم!
به صورتت نور بتابانم.
و با نسیم ملایمی لبهایت را نوازش کنم،
تا سبزی برگ را لبخند بزنی...!
دستانت را بگیرم
و تو را به قدم زدن در خُنَکای دم صبح دعوت کنم.
پشت به آفتاب
سمت مغرب را بگیریم و برای سایهی زیر پاهایمان
دست تکان دهیم...
#مهران_رمضانیان️
🍁 | @Mehran_rmzn
آغوشت به من حس پرواز میدهد.
با تو میتوان تمام شهر را،
و حتی جهان را پیمود.
من با تو فعلِ پروازم...!
و اوج گرفتن سادهترین کار ممکن میشود.
میتوان در هوایت پرسه زد.
به دست نیافتنیترین مکانها سر زد،
و شهر را چون خالی سیاه رنگ تصور کرد.
نکند دستانم را رها کنی!
من،
پرواز نمیدانم...!
#مهران_رمضانیان
🍁 | @Mehran_rmzn
نامش برف بود
تنش برفي
قلبش از برف
و من او را
مثل شاخه اي كه زير بهمن شكسته باشد
دوست مي داشتم
#بيژن_الهي
🍁 | @Mehran_rmzn
تا به حال کسی تو را
با چشم هاش نفس کشیده؟!
آن قدر نگاهت می کنم
که نفس هام به شماره بیفتد..!
#عباس_معروفی
🍁 | @Mehran_rmzn